لشکر 14 امام حسین، از یگانهای پیشتاز حضور سپاه در جبهه جنوب به حساب میآید و نقش بیبدیلی در توفیقات سلسله عملیاتهای آزادسازی مناطق اشغالی ایفاء کرده است. افراد موثری که بعدها با محوریت و فرماندهی حسین خرازی لشکر 14 امام حسین را پایهگذاری کردند در واقع پیشتر در کردستان در مقابل ضدانقلاب مسلح و تجزیهطلبان جنگیده و آبدیده شده بودند. آنها با حضور در دارخوین خط شیر را تشکیل دادند و از اولین یگانهای تاسیسی سپاه در دوران گسترش سازمان رزم سپاه بودند.
یکی از ویژگیهای پراهمیت سازوکار مدیریت لشکر 14 امام حسین، کادرسازی در ردههای فرماندهی بود. به طوری که در کنار شهید حسین خرازی که البته محور و چهره شاخص لشکر 14 بود، نفرات موثر در قواره فرماندهی این لشکر وجود داشتند و گستردگی تشکیلاتی نظامی این لشکر، آن را تبدیل به یگانی شاخص در مجموع یگانهای سپاه کرده بود.
پروژه تاریخ شفاهی سردار محمدرضا ابوشهاب، از فرماندهان لشکر 14 امام حسین در دوران دفاع مقدس، به دلیل واکاوی نقش لشکر 14 امام حسین در نبردهای سرنوشتساز جنگ تحمیلی از اهمیت بالایی برخوردار است. مجری پروژه تاریخ شفاهی ابوشهاب، محسن رخصتطلب است که با سابقه طولانیمدت راویگری فرماندهان اصفهانی (ردانی، خرازی، کاظمی) اشراف کاملی از حضور و عملکرد لشکر 14 امام حسین در جنگ دارد.
در جلسه چهاردهم تاریخ شفاهی سردار ابوشهاب، به محاصره نیروهای این لشکر (در آن زمان در قالب لشکر نبودند) در عملیات فتح المبین پرداخته شد. موقعیت جغرافیایی عملیات، چگونگی نبرد در محاصره و نهایتا خروج از بنبست با استقامت و عقلانیت نیروهای این لشکر از مطالب جذاب و خواندنی بود که به دلیل نزدیکی به سالروز عملیات فتح المبین (2 تا 10 فروردین) از نظرتان میگذرد.
رخصت طلب: حالا میخواهم از حال و هوای محاصره بگویید. رزمندگان چگونه در این محاصره مقابل عراقیها خط درست کردند؟ آتش پشتیبانی شما چقدر بود؟ آتش عراق چقدر بود؟
ابوشهاب: آتش پشتیبانی ما مقابل عراق خیلی ناچیز بود. چرا؟ چون عراقیها امکاناتشان مستقر بود. ما با توجه به امکانی که داشتیم، اهدافمان تا عینخوش بود. ولی تا تنگه ابوغریب و حتی تا ... نزدیکیهای شاوریه هم آمدیم. یعنی نیروهایمان را مدام گسترش دادیم. بچههای توپخانة ما نمیتوانستند نقطه کمکی ثابت داشته باشند و به صورت پراکنده با دیده بانها فعالیتهای گوناگون بود ... الحمدلله بچهها مثل شیر، خیلی عالی در محاصره، مبارزه میکردند. اصلاً بحث محاصره نبود؛ بچهها آنجا اینطور مقتدرانه ایستادگی میکردند و اصلاً لذت میبردند. خود منطقه فتحالمبین حال و هوایی معنوی داشت؛ بس که شاداب، عالی و بینظیر بود.
رخصت طلب: روحیه را تقویت میکرد.
ابوشهاب: این لالهها که به صورت طبیعی از زمین بیرون زده بود، روحیهبخش بود. خب آنجا چون منطقه جنس زمین از این ریگهای درشت و سنگلاخی بود، نمیشد خیلی ساده سنگر زد. خاک نبود که بچهها بتوانند سنگرسازی بکنند. ولی حالا یک جوری یک چال کوچکی میکندند. مهمترین جای ما بعد از اینکه از ارتفاعات تیشه کن آمدیم پایین، باغ شماره هفت بود. بعد بچه ها آمدند اینطرف و جلوی یک پلی که حدوداً هفت دهانه بود نمیدانم یا 40 دهانه بود...
رخصت طلب: 40 دهانه بود.
ابوشهاب: مستقر شدند و ما برایشان گونی فرستادیم و آنها سریع گونیها را پر از خاک کردند که جسماً محفوظ بمانند. استقرار ما بدین شکل بود...
رخصت طلب: بله. نیروها شما توی این منطقه مشکل آب و غذا که نداشتند؟
ابوشهاب: چرا دیگر، محدودیت داشتیم. یک حالت جیرهبندی بود و خود بچهها ملاحظه میکردند. من شاهد بودم که همه نیروها از رزمنده گرفته تا فرمانده، گذشت می کردند و میگفتند به آن نیرو بیشتر بدهید. آنها سهمیه خودشان را نمیخورند تا به نیروهای دیگر کمک بکنند که بتوانند استقامت کنند. [این جیرهبندی به خاطر این بود که] اگر یک روزی دشمن رخنه کرد و جاده ما را از تیشهکن بست، ما حداقل خودمان بتوانیم در این منطقه استقامت بکنیم. سه بار هم دشمن حمله شدید کرد که این جاده ما را مختل کند. ... ما در این محاصره هم حملات دشمن را جواب میدادیم، هم بعضاً شبها هجوم میکردیم. شب پنجم هم که با یک هجوم عالی که با تدبیر حاج حسین خرازی بود، توانستیم منطقه را پاکسازی کنیم و با هجومهای بعدی دیگر کل منطقه آزاد شد.
رخصت طلب: شما در این چند روز محاصره، تانک نداشتید؟ از عراقی ها تانکی غنیمت گرفتید؟
ابوشهاب: چرا؛ ما از عراقیها غنیمت داشتیم، از آنهایی که داخل خودشان گلوله داشتند؛ استفاده میکردیم. شهید عسگری و بچههایی که آموزش داده بودند، استفاده میکردند. مثلاً پنج، شش تا استفاده شد که دشمن رعب بکند و همه جا نتواند جلو بیاید جلو و حمله بکند.
رخصت طلب: ولی دشمن به تعداد زیاد تانک داشت.
ابوشهاب: بله؛ اصلاً در این منطقه، یگانهای زرهی و مکانیزه عراق مستقر بود.
رخصت طلب: عجیب است با این همه استعداد زرهی که عراق داشت، چهجوری بچهها مقاومت کردند؟
ابوشهاب: خیلی زرهی آنها اذیتمان کرد. دو شهید بزرگوار کاظمی و قانع؛ که از گردان بچههای شهررضای اصفهان بودند و شهید حیدرپور هم بینشان بود، اینها خیلی با این تانکها جنگیدند و فقط بچههای ما شاید حدود 60، 70 تا از تانکهای دشمن را با آر پی جی و امکانات دیگر زدند. حالا شما حساب کنید که در محاصره هم بودیم و شاید بیش از صد و ده، پانزده تانک از دشمن را، در کل محور محل استقرارمان منهدم کردیم.
رخصت طلب: عراق از این پادگان عین خوش چه استفادهای میکرد؟
ابوشهاب: مهمات، امکانات و فرماندهی اش داخل آن جا بود. چون سنگرهای بسیار مهم و ضد بمب هواپیما داشت. برای مهمات و سنگر فرماندهی خیلی عالی بود.
رخصت طلب: ... که به دست شما افتاد!
ابوشهاب: بله، همه به دست ما افتاد. اتفاقاً ما هم رفتیم سنگر فرماندهی مان را توی همانجا زدیم. (با خنده) چون خیلی محکم و عالی بود.
رخصت طلب: عامل اصلی شکسته شدن محاصره فقط خودتان بودید یا از بیرون هم کمکی آمد؟
ابوشهاب: نه، هیچ کمکی نیامد و فشاری که از درون محاصره داشتیم آن را شکست. ما همه مشکل و معضلمان ارتفاعات 202 یا دشت عباس و امامزاده عباس بود. حاج حسین خرازی دیگر شب پنجم الحمدلله بهترین تدبیر را کردند. ما آمدیم 202 را دور زدیم به لشگر10 عراق برخوردیم. این مقر فرماندهی لشگر 10 دشمن است و یک تیپ خیلی قویاش هم این طرف بود. ( اشاره می کند به نقاطی روی نقشه منطقه عملیاتی) این لشگر مکانیزه هم اینجا بود و یک تیپ خیلی قوی و محکمش هم مدتها و ماهها اینجا بودند و توجیه شده بودند. از این سو نیروهای ما، گرچه مدت زمان زیادی نبود که در این منطقه آمده بودند ولی مجموعاً بسیار عالی توجیه شده و با روحیه بودند. منطقه واقعاً یک معنویت خاصی داشت. آن معنویت نیروهای اسلام هم که به زمین و هوا تزریق میشد واقعاً لذت داشت آدم آنجا بماند و استقامت کند و این محاصره را بشکند. به اعتقاد اکثر شخصیتهای نظامی و کارشناسان نظامی قرارگاهی خودمان و حتی اسرایی که از دشمن گرفتیم و بعداً [بازجویی شدند] تمام موفقیت عملیات، هشتاد و خوردهای در صد، نود درصد موفقیت این جا بود که ما توانستیم به پشت دشمن بیاییم. دیگر وقتی دشمن از پشت تهدید شد، فرماندهی تدبیر کردند و قرارگاه فتح هم وارد شد. عراقیها هم احساس کردند [اگر جلو] بیایند قیچی میشوند. برای همین سریع به پشت رودخانه دویرج رفتند.
رخصت طلب: واقعاً سردار، وقتی که نیرویی در محاصره است به طور طبیعی یک مقدار اضطراب و دلهره توی وجود آدم میافتد.
ابوشهاب: نه، ما خیلی هم خوشحال بودیم. (با خنده)
رخصت طلب: اما یک دلیلی داشت که این به نظر من تبدیل به قوتش کرد و آن وجود و حضور فرمانده تیپ و جانشین فرمانده تیپ بود.
ابوشهاب: بله، ردانیپور.
رخصت طلب: شهید ردانی پور، شهید خرازی و مابقی کادر تیپ. اینجا نیرو دیگر اصلاً دلهرهای ندارد. چون فرمانده اش بغل دستش است.
ابوشهاب: خودش هم همانجا است دارد تصمیم میگیرد. بله، این واقعاً یکی از مهمترین دلایل بود.
رخصت طلب: بله، خیلی مهم است. تا اینکه نیرو را تنها جلو بفرستی و توی محاصره قرار بگیرد و بعد با بیسیم به او بگویند مقاومت کن.
ابوشهاب: بله، احسنت! در مجموع نبرد و محاصره ما در فتح المبین لذتبخش بود. شب پنجم ما همه با هم یک دست یا علی دادیم. شهید ردانی پور، شهید خرازی، شهید فنایی، شهید موحد دوست، شهید بالایی، شهید جعفری و شهید گرامی، همه فرماندهان قوی و یل و از بچههای کردستان بودند.
رخصت طلب: در کردستان آب دیده شده بودند.
ابوشهاب: آفرین! آب دیده شده بودند. اینها خودشان را از حسین (خرازی) جدا نمیکردند. اینها عین شب عاشورا واقعاً هرجا حسین بود، کنارش محکم استقامت داشتند و محکم تعهد الهی داده بودند. خب آن شب دور هم بودیم و همه شاداب بودند و اصلاً انگار نه انگار در محاصره هستیم. شهید خرازی هم یک فرمایشی داشتند، شب پنجم که از ساعت یازده و نیم ما حمله میکنیم روی ارتفاعات 202، گفتند تمام فرماندهان به نیروهایشان بگویند مدام ذکر لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم را همینجور بگویند. این ذکر یکی از ذکرهای با عظمت خداوند است. خیلی موثر بود. ما ساعت یازده و نیم که عملیات را شروع کردیم، تا ساعت دو و نیم ،سه بود که دشمن را هزیمت دادیم و روی ارتفاعات همه با هم یکپارچه متعهد شدیم که محکم برویم از محاصره در بیاییم. برای همین هم بود که حدودا در شب هفتم یا هشتم عملیات، ما اعلام کردیم امامزاده دیگر دست ماست، بیایید پایین و الحمدلله رب العالمین موفق شدیم.
برچسبها: روایت سردار ابوشهاب عملیات فتحالمبین

