صفحه نخست ارتباط با ما آرشیو مطالب لینك RSS
كاربر میهمان خوش آمدید
پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۴

ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در حكومت پهلوي در سالهاي مأموريت خود در تهران (خرداد 1356 تا فروردين 1358) شاهد بسياري از تحولات و رويدادهاي ايران بود. او پس از پايان مأموريت خود در كتابي به نام «مأموريت در ايران» به حقائقي از اوضاع سياسي ايران در عصر پهلوي، دخالتهاي آمريكا در ايران، وابستگي و چاپلوسي بسياري از مقامات دولتي شاه و اختناق سياسي و اجتماعي ايران در دوران حكومت محمد‌رضا پهلوي اشاره كرده است. متن زير توضيحات سوليوان در رابطه با ساواك است:
از زمان كوروش هخامنشي، شاهان ايران همواره سازمانهائي را به خدمت خود مي‌گرفتند كه از آنها به عنوان «چشم و گوش» خود ياد مي‌كردند. وظيفة اين سازمانها تحقيق و تجسس به منظور حفظ و حراست از تاج و تخت و تثبيت قدرت مقام سلطنت بود. اين سازمانها مانند تشكيلات جاسوسي و امنيتي امروز طبيعت مخفي داشتند و مأموران آنها با لباس مبدل در اطراف و اكناف مملكت گردش مي‌كردند و هويت واقعي خود را از مردم پنهان مي‌داشتند.
يكي از وظايف آنها اين بودكه خود را به لباس صاحبان حرف و مشاغل گوناگون درآورده ودر ميان طبقات مختلف مردم رسوخ مي‌كردند تا از افكار و انديشه‌ها و عوامل نارضائي و نگراني مردم مطلع شوند گزارشات آنها شاهان را از مسائل مورد علاقه و علل ناراحتي‌هاي مردم آگاه مي‌ساخت و براي رفع اين ناراحتي‌ها و افزايش محبوبيت خود در ميان مردم تدابيري بكار مي‌بستند. وظيفه ديگر اين مأموران رسيدگي به كار مأموران حكومت و بررسي توانائي آنها در انجام وظايف محوله و طرز رفتارشان با مردم بود و گزارشات آنها به شاه نشان مي‌داد كه كداميك از مأموران در انجام وظايف خود كوتاهي كرده يا فاسد و مورد نفرت مردم هستند.
اما مهمترين وظيفه اين مأموران كشف توطئه‌هاي احتمالي عليه حكومت و شناسائي مقامات دولتي و رهبران مذهبي و رؤساي قابل و ملاكيني بود كه نسبت به شاه وفادار نبودند. پادشاهان ايران همواره نگران توطئه‌هاي احتمالي بر ضد خود بودند، زيرا وسوسه قدرت و جاه‌طلبي هميشه ممكن بود بعضي از صاحبان قدرت و مقامات محلي را عليه پادشاه تحريك كند و فرمانروايان كشورهاي همسايه هم همواره مترصد فرصتي بودند كه با همكاري دشمنان داخلي شاه حكومت او را سرنگون كنند و بر سرزمين ايران مسلط شوند.
تاريخ گذشته ايران نشان مي‌‌دهد كه سازمانهاي خفيه شاهان كه در هر زمان نام مخصوص خود را داشتند هميشه با قدرت و خشونت عمل مي‌كرده‌اند. بازداشت‌هاي مخفيانه و شبانه، ربودن و سر به نيست كردن زندانيان و آزار و شكنجه آنها از روش‌هاي معمول و متداول اين سازمانها بوده و وجه مشترك همه آنها ايجاد ارعاب و وحشت براي تثبيت قدرت حكومت و خاموش كردن صداي مخالفان بوده است.
اين سيستم طي قرنها به تثبيت حكومت و دوام سلطنت شاهان ايران كمك كرد. رضاشاه هم در آغاز سلطنت خود تشكيلات پليسي مخفي گذشته را تجديد سازمان داد و براي شناسائي و تعقيب مخالفان خود از آن بهره‌‌برداري كرد. معهذا در زمان سلطنت رضاشاه اين سازمان از اهميت زيادي برخوردار نبود و رضاشاه با سبك خاص حكومت خود چنان رعب و و حشتي در دلها بوجود آورده بود كه كمتر كسي جرأت ابراز مخالفت با او را داشت تا چه رسد به اينكه توطئه‌اي براي برانداختن حكومت ترتيب دهند. بعلاوه رضاشاه براي حفظ سلطنت خود بيشتر به ارتش متكي بود و هر صداي مخالفي را به سرعت و شدت سركوب مي‌كرد.
پس از بركناري رضاشاه كه با از هم پاشيدگي و تضعيف ارتش همراه بود، جانشين او نه يك پليس مخفي قوي و نه يك ارتش قابل اتكاء در اختيار داشت. از طرف ديگر كشور در اشغال نيروهاي بيگانه بود و محمد‌رضا شاه در سالهاي نخستين سلطنت در واقع فاقد «چشم و گوش» پيشينان خود بود. بعد از خروج نيروهاي بيگانه از ايران كشمكش‌هاي داخلي و درگيري با مصدق او را از فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي بازداشت تا اينكه پس از سقوط مصدق، كشف يك شبكة وسيع جاسوسي از طرف روسها در ارتش ايران شاه را به سختي تكان داد. اين شبكه كه به وسيله حزب توده سازمان داده شده بود صدها افسر را تا بالاترين رده‌هاي فرماندهي شامل مي‌شد.
پس از كشف و متلاشي شدن اين شبكه، شاه به فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي مجهز و مدرن افتاد و براي مقابله با تشكيلات نيرومند جاسوسي روسها در ايران به دوستان امريكائي خود متوسل شد. در سال 1957 سازمان سيا طرح و چارچوب تشكيلاتي يك سازمان جديد اطلاعاتي را به شاه داد و خود در تأسيس و سازمان دادن آن مشاركت كرد. اين تشكيلات كه به نام سازمان اطلاعات و امنيت كشور ناميده مي‌شد به زودي بنام مخفف آن يعني ساواك شهرت يافت.
مأموران ساواك ابتدا دوره‌هاي تعليماتي خود را در آمريكا مي‌ديدند ولي بعدها اسرائيل هم به يكي از مراكز تعليماتي ساواك تبديل شد. تعليماتي كه در آمريكا و اسرائيل به مأموران ساواك داده مي‌‌شد علاوه بر آموزش‌هاي عمومي پليسي و اطلاعاتي، تعليمات ويژه مبارزه با روشهاي جاسوسي روسها و كشف رمزهاي پيچيدة جاسوسي آنها را شامل مي‌شد.
تشكيلات ساواك در ابتدا بي‌شباهت به سازمانهاي اطلاعاتي كشورهاي غربي نبود. البته با وجود همكاري نزديك سيا با اين سازمان، نظر به طبيعت هر سازمان اطلاعاتي، آمريكائيها بر همه اسرار اين سازمان و تشكيلات آن واقف نبودند و ما هرگز نتوانستيم تعداد واقعي اعضاي رسمي و تمام وقت اين سازمان را بدانيم. رقم تخميني اعضاي رسمي ساواك در حدود شش‌هزار نفر بود، البته شبكه اطلاعاتي ساواك «منابع» خبري بسياري را هم شامل مي‌شد و عده‌اي نيز بطور نيمه‌وقت و براي انجام مأموريت‌هاي خاص با ساواك همكاري مي‌كردند.
از اوائل دهه 1960 و بخصوص پس از قيام سال 1963 به رهبري آيت‌الله خميني ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي و ضدجاسوسي خارج شد و بخش عمد‌ه‌اي از آن به صورت يك پليس مخفي براي مبارزه با مخالفان سياسي رژيم درآمد. روش‌هاي خشونت‌آميز در ساواك كه ابتدا به وسيله اولين رئيس سازمان امنيت ايران ژنرال بختيار اعمال مي‌شد در ابعاد وسيعتري نسبت به مخالفان سياسي رژيم اعمال گرديد و بازداشت‌هاي خودسرانه و شكنجه براي گرفتن اعتراف و زندانهاي طولاني و بدون حكم دادگاه از روش‌هاي معمول و متداول ساواك به شمار مي‌آمد.
ساواك هرگونه فعاليت سياسي را با سوء ظن مي‌نگريست. نه فقط كمونيستها و افراطيون مذهبي، بلكه عناصر ليبرال و سوسيال دمكراتها و بازماندگان جبهه ملي سابق هم از تعقيب و آزار ساواك در امان نبودند. سازمانهاي دانشجوئي بيش از همه مورد سوءظن ساواك بودند و ساواك منابع اطلاعاتي و عوامل نفوذي زيادي در ميان دانشجويان داشت. هزاران عامل و منبع ساواك در دانشگاهها پراكنده شده بود و علاوه بر گزارش فعاليت‌هاي گروههاي مخالف، با شيوة تهمت و افترا بين خود آنها اختلاف به راه مي‌انداختند و از هماهنگي و انسجام آنان جلوگيري مي‌كردند.
در اين دوره، بخصوص در اواخر دهه 1960 و اوائل دهه 1970 نوعي حكومت ترور و وحشت بر ايران حكمفرما بود. نه فقط گروههاي شناخته شده‌ي مخالف و مبارز، بلكه بعضي از سياستمداران معروف و روشنفكران و خانواده‌هاي مرفه و متجدد هم از تعقيب و آزار ساواك مصون نبودند. بعضي‌ها بطور اسرار‌آميزي ناپديد يا ربوده مي‌شدند شكنجه در زندانها بصورت امري عادي درآمده بود و بعضي از زندانيان زير شكنجه كشته مي‌شدند. البته در دوران پس از انقلاب داستانهاي وحشتناك و اغراق‌آميزي از شكنجه در زندانهاي ساواك منتشر شد كه همه آنها را نمي‌توان باور كرد، ليكن بهر حال ربودن و زنداني كردن مخالفان بدون مجوز قانوني و آزار و شكنجه آنها در زندانهاي ساواك امري نيست كه قابل انكار باشد و همه اين‌ها در زماني صورت مي‌گرفت كه شاه با اجراي برنامه‌هاي اصلاحي معروف به «انقلاب سفيد» خود مي‌خواست فقر و جهل و بي‌عدالتي را از كشور خود ريشه‌كن سازد و آن را به سوي دروازه‌هاي «تمدن بزرگ» هدايت كند.
در اواسط دهه‌ي 1970 ساواك در مبارزه با گروههاي مخالف به موفقيت‌هاي زيادي دست يافته و فعاليت‌هاي تروريستي را كم و بيش از ميان برده بود. از سوي ديگر اعمال خشونت و شكنجه از طرف ساواك در سراسر جهان انعكاس يافته و اعتراضات شديدي را برانگيخته بود. در چنين شرايطي شاه علاقمند به ترميم موقعيت بين‌المللي خود بود و همسر شاه، شهبانو هم كه به تدريج صاحب قدرت و نفوذ بيشتري در دربار شده بود در مقابل شيوه‌هاي پليسي نامتناسب با شرايط زمان حساسيت نشان مي‌داد. مجموعه اين عوامل باعث شد كه ساواك در مبارزه با مخالفان روش ملايمتري در پيش گرفت و هنگامي كه حكومت كارتر در آمريكا بر سركار آمد شكنجه در زندانهاي ايران ظاهراً منسوخ شده بود.
با همه اين احوال ساواك هنوز در ايران و خارج از ايران بسيار بدنام بود و تصميم پرزيدنت كارتر دربارة حفظ ارتباط سازمان سيا با ساواك، عليرغم وعده‌هايش درباره‌ي تعميم حقوق بشر در جهان تصميمي دشوار و حساب شده بود.

«مأموريت در ايران» ، ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا درايران


برچسب‌ها: سوليوان, ما فقط بدنامي رابطه با ساواك را تحمل مي‌كرديم
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:20 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۱

ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در ايران به صراحت ساواك را فرزند سيا و ساواكي‌ها را پرورش يافته در آمريكا و اسرائيل اعلام كرده و بر روابط سيا و ساواك تاكيد مي‌كند . او در باره بي رحمي‌ها و قساوت‌هاي ساواك چنين مي‌نويسد :
« ... پس از قيام سال 1963 (برابر يا 1342 خورشيدي) به رهبري آيت الله خميني ، ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي و ضد جاسوسي خارج شد و بخش عمده‌اي از آن به صورت پليس مخفي براي مبارزه با مخالفان رژيم در آمد . روش‌هاي خشونت آميز در ساواك كه ابتدا به وسيله اولين رئيس سازمان امنيت ايران ژنرال تيمور بختيار اعمال مي‌شد در ابعاد وسيعتري نسبت به مخالفان سياسي رژيم اعمال گرديد و بازداشت‌هاي خودسرانه و شكنجه براي گرفتن اعتراف و زندانهاي طولاني و بدون حكم دادگاه ، از روشهاي معمول و متداول ساواك به شمار مي‌رفت . ساواك هرگونه فعاليت سياسي را با سوء ظن مي‌نگريست . نه فقط كمونيستها و افراطيون مذهبي ، بلكه عناصر ليبرال و سوسيال دموكراتها و نيز بازماندگان جبهه ملي سابق هم از تعقيب و آزار ساواك در امان نبودند . در اين دوره بخصوص در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 نوعي حكومت ترور و وحشت بر ايران حكمفرما بود . نه فقط گروههاي شناخته شده مخالف و مبارز ، بلكه بعضي از سياستمداران معروف و روشنفكران و خانواده‌هاي مرفه و متجدد هم از تعقيب و آزار ساواك در امان نبودند . بعضي ها به طور اسرارآميزي ناپديد يا ربوده مي‌شدند . شكنجه در زندانها به صورت امري عادي درآمده بود و بعضي از زندانيان در زير شكنجه كشته مي‌شدند . ربودن و زنداني كردن مخالفان بدون مجوز قانوني و آزار و شكنجه آنها در زندان‌هاي ساواك ، امري نيست كه قابل انكار باشد . از سوي ديگر اعمال شكنجه از سوي ساواك در سراسر جهان انعكاس يافته و اعتراضات شديدي را برانگيخته بود....» 1
همچنين آنتوني پارسونز آخرين سفير بريتانيا در دوران پهلوي نيز به گوشه‌هايي از عملكرد سوء ساواك كه موجبات گسترش نارضايتيها و مخالفتهاي عمومي را فراهم مي‌آورد، چنين اشاره كرده است:
« .... و بالاخره بايد از ساواك نام برد كه مطبوعات غرب در اواسط دهة 1970 ديوي از آن ساخته بودند و گزارشهاي مربوط به عمليات اين سازمان يكي از مشغوليات اصلي جمعيتها و سازمانهاي طرفدار حقوق بشر در اروپا و امريكا به شمار مي‌رفت. آيا ساواك به همان بدي و زشتي كه آن را تصوير مي‌كردند بود؟ شايد. ولي بايد اين واقعيت را هم پذيرفت كه سازمانهاي امنيتي يا پليس مخفي در بسياري از كشورهاي ديگر، به خصوص ممالك ديكتاتوري جهان سوم كم و بيش مرتكب همان فجايعي كه به ساواك نسبت مي‌دادند مي‌‌شوند. رئيس ساواك ژنرال نعمت‌‌‌‌‌‌الله نصيري مرد زيرك و كارداني نبود. او مردي كم‌اطلاع و كند‌ذهن بود كه فقط به خاطر وفاداري به شاه و جلب اعتماد وي هنگامي‌كه فرمانده گارد سلطنتي بود ترقي كرد. شايد يكي از خدمات نصيري كه موجب ترقي او شد اين بود كه مأموريت ابلاغ فرمان عزل دكتر مصدق را از مقام نخست‌وزيري به عهده گرفت، هر چند در انجام اين مأموريت موفق نشد و در اين جريان دستگير و بازداشت گرديد. او مردي بي‌‌‌عاطفه و سنگدل بود و به هر كاري براي حفظ رژيم دست مي‌زد، هر چند كارهاي او سرانجام نتيجه معكوس داشت. ساواك در دوراني كه نصيري رياست آن را به عهده داشت به جاي طرح نقشه‌هاي دقيق و اساسي براي مبارزه با خرابكاري و فعاليتهاي ضدرژيم، به يك رشته اعمال خشونت‌آميز و وحشيانه و ايجاد مزاحمتهاي بي‌مورد و نابجا براي طبقات مختلف مردم پرداخت. روش ساواك مبتني بر ارعاب بود، بازداشتهاي جمعي براي ساواك يك كار عادي به شمار مي‌آمد و اين تصور در اذهان عمومي نقش بسته بود كه ساواك در تمام شئون زندگي مردم، از سازمانهاي دولتي و دانشگاهها گرفته تا مؤسسات خصوصي و كارخانه‌ها و احزاب سياسي و سازمانهاي دانشجويي در خارج از كشور نفوذ كرده و در همه‌جا حاضر و ناظر است. البته اين مطلب بعيد به نظر مي‌رسيد و ساواك داراي چنان امكانات وسيعي نبود كه در همه جا حضور داشته باشد، ولي ساواك خود به اين شايعه دامن مي‌زد تا رعب و وحشت بيشتري در مردم ايجاد كند. نظر خود من، كه البته بيشتر مبتني بر حدس و گمان است، زيرا اطلاعات دقيقي در اين مورد در دست نداشتم اين بود كه ساواك قسمت اعظم فعاليت خود را متوجه كمونيستها و گروههاي دست‌چپي و دانشجويان كرده و در عين حال مراقب ديپلماتهاي خارجي، حتي ديپلماتهاي كشورهاي دوست و متحد ايران از جمله خود ماست. نكته جالب و خنده‌آوري كه من از آن اطلاع يافتم اين بود كه كيوسك سيگارفروشي جنب سفارت انگليس يك تلفن بي سيم در اختيار داشت كه قطعاً براي سفارش سيگار از آن استفاده نمي‌شد. آنچه براي من حيرت‌آور بود اين بود كه اگر ساواك نارضائي و مخالفت با رژيم را آن قدر وسيع مي‌دانست كه چنين تدابيري را ضروري تشخيص مي‌‌داد چرا به فكر يك چاره اساسي براي كاستن از اين نارضائيهاي نمي‌‌افتاد و به علاوه براي اعمال كنترل و مراقبت چه نيازي به آن همه وحشي‌گري و خشونت بود؟ نفرت از اعمال ساواك بيشتر در ميان طبقة تحصيل‌كرده و دانشجويان دانشگاهها مشهود بود و حتي در بازديدهاي سفراي خارجي از دانشگاهها با همه پيش‌بينيها و تدابيري كه اعمال مي‌شد . نفرت و عدم رضايت كاملاً مشهود بود. من يك بار در سال 1975 اين موضوع را با شاه در ميان گذاشتم، پاسخ شاه اين بود كه "... تعداد كمي از دانشجويان با الهام گرفته از خارج درصدد ايجاد تشنج هستند و بايد با قاطعيت با آنها روبرو شد... " شاه با اين جواب كوتاه و تغيير موضوع صحبت به طور غيرمستقيم به من فهماند كه در كاري كه به من مربوط نيست مداخله نكنم و من هم ديگر موضوع را تعقيب نكردم. قبل از اين گفتگو من گمان مي‌‌‌كردم كه شاه خود از واقعيت امر آگاه است و وسعت نارضائي در دانشگاهها را مي‌داند، ولي پس از صحبتي كه با او داشتم اين سئوال در ذهن من نقش بست كه آيا شاه خود به آنچه مي‌گويد معتقد است يا اين‌كه گزارش نصيري را بازگو مي‌كند؟ و اگر نصيري چنين گزارشي به شاه داده است آيا خود او هم اين موضوع را باور دارد ... ؟ »

منابع :
1 – فخر روحاني ، اهرم هاي سقوط شاه ، نشر بليغ ، 1370 ص 437 تا 440
2 - مظفر شاهدي ، ساواك ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص 733


برچسب‌ها: ساواك به روايت سفيران انگليس و آمريكا
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:10 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۲۳

27جولاى 79 ـ 5 مرداد ماه 1358 سرّى
از: دفتر حفاظت منافع آمريكا در بغداد به: وزارت امورخارجه در واشنگتن دى ـ سى
عطف به: الف) بغداد 1601، ب) بغداد 1593
موضوع: بازداشتها در بغداد، مبارزه دموكراتيك
1ـ (تمام متن سرّى است.)
2ـ خلاصه: يكى از توجيهات معقول‏تر براى بازداشت‏هاى اخير آن است كه صدام، در قبال كسانى كه خواستار انتقال قدرت به نحو دموكراتيك‏ترى بودند و توسط نظاميان و غيرنظاميان با سوق دادن روزافزون سياست عراق به سمت غرب، تقويت مى‏شوند، عكس‏العمل نشان داده است. هر دو موضوع تحريك‏كننده هستند و صدام بر همين اساس و احتمالاً به‏طور افراطى در قبال آنها عكس‏العمل نشان داده
است. پايان خلاصه
3ـ گرچه تعدادى نكات كاملاً مبهم در اين داستان وجود دارد و قسمت‏هاى مختلف اين معما دقيقا بهيكديگر نمى‏خورند، سناريوى بعدى ممكن است نسبتا به توالى واقعى حوادث نزديك باشد. در هر مورد
ما متكى به منابع موثق بوده‏ايم.
4ـ در جلسه مورخ 19 تير ماه شوراى فرماندهى انقلاب، كه طى آن استعفاى البكر پذيرفته شد، آشكار گرديد كه صدام حسين به كمك يك تصويب صورى قصد دارد رياست جمهورى را تصاحب كند. عده‏اى از حضار، احتمالاً مشتمل بر كسانى كه به دلايل ديگرى با صدام مخالف بودند، ظاهرا احساس كردند كه چنين عملى مطابق با ايدئولوژى بعثى و يا اصول دموكراتيك آن نخواهد بود. آنها معتقد بودند كه چيزى شبيه انتخابات پنج ساله كه براى ژانويه گذشته برنامه‏ريزى شده بود (و گويا به خاطر مخالفت صدام هرگز عملى نشد) بايد به مرحله عمل درآيد. آنان براين اساس در تاريخ 20 تير ماه (يا در حدود آن) در منزل محمد عايش ملاقات كردند. در آن جلسه تصميم گرفتند كه در جلسه بعدى شوراى فرماندهى انقلاب به صدام گفته شود كه براى انتخاب جانشين البكر و براى مشروعيت دادن به هر كسى كه نامزد شده است (و همگى قبول داشتند كه البته اين نامزد صدام خواهد بود) برگزارى يك انتخابات لازم است. وظيفه طرح مسئله به‏عهده دبير كل شوراى فرماندهى انقلاب محيى عبدالحسين مشادى (MASHADI) گذاشته شد.
5 ـ در جلسه 21 تير ماه شوراى فرماندهى انقلاب مشادى مطلب خود را طرح كرد. بنا بر گزارش او مطلب را خيلى با قدرت پيش كشيد به‏طورى كه بعد از جلسه دستگير شد و بعدا با عطف بماسبق، و علنا از
عضويت حزب و شوراى فرماندهى انقلاب خلع شد. بدلايلى كه نامعلوم است، وى تا 24 تير ماه فقط يك
نام يعنى عايش را به افراد طرف صحبت خود گفت.
6ـ به اين دليل بود كه عايش قبل از اعلام استعفاى البكر در تاريخ 25 تير ماه، از دولت اخراج و روانه زندان شد. از قرار معلوم عايش براى مدت زمان كافى از صحنه دور نگاه داشته خواهد شد تا صدام كه توسط شوراى فرماندهى انقلاب به رياست جمهورى برگزيده شده بتواند خود را بدون اطلاع از اينكه چه كسانى در مبارزه عليه او شركت داشته‏اند، با صف‏بندى جديد منطبق كند. بالاخره عايش وا داد؟ و طبق گزارش، نوارى در مورد جلسه‏اى كه در منزلش تشكيل شده بود ضبط كرد. هنگام پخش اين نوار در تاريخ 29 تير ماه، صدام دريافت كه دو نفر از نزديكترين همكاران وى، يعنى عدنان حسين و غانم عبدالجليل، نيزدر جلسه فوق حضور داشته‏اند ولى در اين مورد چيزى نگفت. گفته مى‏شود كه صدام حسين به خاطر
اينكه به نظر خودش توسط قابل اعتمادترين طرفدارانش به وى خيانت شده، گريسته است. يك رئيس
سابق معدن به نام محبوب به خاطر اينكه عضو برجسته شوراى فرماندهى انقلاب در جلسه مزبور بود، بازداشت شد، ولى ما مطلع شده‏ايم كه كسانى هستند كه در آن جلسه حضور داشته‏اند و هنوز بازداشت
نشده‏اند، (اين ممكن است به خاطر اين باشد كه موضعى كه آنها در آن جلسه ابراز داشته‏اند، به حمايت از
روش غير دموكراتيك صدام در بدست گرفتن قدرت بوده است.) در هر حال احتمال زيادى وجود دارد كه توقيف‏هاى بيشترى صورت گيرد.
7ـ بنا بر گزارش، صدام از اين نوار براى توضيح مطلب جهت گروه زيادى از طرفدارانش كه در حدود يكم مرداد ماه گردهم جمع شده بودند تا علت اين توقيفها براى آنان روشن شود، استفاده كرده است. در مورد درك اينكه چرا اتهاماتى نظير طرفدارى از انتخابات زمينه معقولى براى زندانى كردن بعضى اشخاص به حساب مى‏آيد، برخى ناظران معتقدند كه عباراتى نظير: جريانات دموكراتيك، به سوى مردم رفتن، و بخصوص كلماتى مانند انتخابات معنى ويژه‏اى براى بعثى‏ها دارد. اينها اصطلاحاتى است كه همواره مورد تأكيد جناح طرفدار شوروى (ولى غير كمونيست) حزب بعث و بسيارى از افسران ارتش كه از مدتها پيش احساس كرده‏اند كه صدام حسين عراق را از متحدين طبيعى‏اش يعنى كشورهاى پيشرو و مترقى به رهبرى شوروى، دور كرده بوده است.
تغيير الگوهاى تجارى عراق به الگوهاى غربى، قرارداد بستن با سرمايه‏داران به جاى كشورهاى سوسياليستى، تقويت و گسترش فوق‏العاده روابط با اروپا و غيره همگى به عنوان نكات مضر به حال روابط
(عراق) با بلوك (شرق) و خلاف مصالح عراق تلقى شده است. بنابراين در اين زمينه، انتخابات يك حرف
بى‏ربطى است و عكس‏العمل را در صدام برانگيخت كه حتى از نفرت فوق‏العاده وى نسبت به جريانات دموكراتيك نيز فراتر رفت، زيرا اين مطلب كل سياست وى را مورد سؤال قرار مى‏دهد.
8ـ در اين مبارزه واقعيات تحريك‏كننده ديگرى نيز وجود دارد. روش خشونت‏آميزترى كه در ماههاى اخير دنبال شده باعث گرديده است كه بعضى از بدگويان صدام وى را متهم كنند كه رفتارش به جاى اينكه به سوى دوستان عراق باشد به نفع دشمنانش و بخصوص آمريكاست. براى مثال شايع است كه وى نامه‏اى از كارتر دريافت كرده است كه حاوى قدردانى به مناسبت افزايش توليد نفت مى‏باشد. وى همچنين متهم است كه ايران را، به خاطر موضع تهديدآميز و خشنى كه دولت عراق در قبال مسائل كردستان و خوزستان اتخاذ كرده وادار ساخته است كه درصدد باز گرداندن مشاورين نظامى آمريكايى باشد. به‏علاوه اعراب خليج فارس به خاطر ترسشان از اهداف نهايى عراق، به آرامى به آغوش آمريكا رانده مى‏شوند.
9ـ نظريه: هنگام تغيير رئيس جمهورى منطقا از نظر بسيارى از افراد موقع تأمل و ملاحظه اين نكته است كه كشور به كدام سو در حركت است و چه كسى بايد آن را رهبرى كند. بنابراين آنان كه مخالف صدام هستند و يا صرفا با به قدرت رسيدن وى موافقت ندارند به هر دليل ـ به نظر مى‏رسد كه قادر بوده‏اند
حمايت كافى براى مبارزه با وى فراهم آورند. حداقل مطلب اين است كه وى چگونه با موضوع برخورد كرده است. او اقدامات سريع و مهمى در قبال تهديد مشهود به عمل آورد، و حتى ممكن است كه عكس‏العمل اضافى نشان داده باشد. كسانى كه مدتها معتقد بودند كه صدام حسين على‏رغم ظاهر خوبش انسان خوبى نيست. احتمالاً اينك خود را محق احساس مى‏كنند. همچنين احتمال دارد كه تهديد بسيار بزرگتر از آنچه كه تاكنون مكشوف شده بود باشد و عكس‏العمل صدام كاملاً بجا بوده است. - پك

از مجموعه اسناد بدست آمده از لانه جاسوسي در تهران – كتاب هشتم


برچسب‌ها: به قدرت رسيدن صدام
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:29 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۲/۰۳

ساواک یا همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور، نام آشنایی برای مبارزان انقلابی و حتی نسل های بعدی است. اختناق، استبداد و بازداشت های گسترده ای که ساواک بین سالهای 1335 تا 1357 در کشور ایجاد کرده بود، فرصت هر نوع فعالیت را از مخالفان حکومت سلب می کرد و شکنجه های وحشیانه ی ساواک بعد از دستگیری، رعب و وحشت فراوانی را در فضای جامعه حاکم کرده بود.

تشکیل ساواک هم مانند بسیاری دیگر از اقدامات حکومت پهلوی، در ابتدا خاستگاهی خارج از مرز های ایران داشت و بیشتر پاسخگوی منافع دولت های بیگانه بود که البته بعد از تأسیس آن کمک شایانی به شاه برای سرکوب مخالفان داخلی اش کرد. طرح تشکیل ساواک در ابتدا توسط دولت مردان هیات حاکمه کشور مطرح نشد؛ حسین فردوست از نزدیکان شاه و رئیس دفتر ویژه اطلاعات، تشکیل ساواک را به سیا و آمریکا نسبت می دهد و معتقد است این سازمان در راستای توسعه ی شبکه های اطلاعاتی- امنیتی منطقه ای سیا تشکیل شده است.

ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران هم بر این موضوع صحه می گذارد و می گوید:

«در سال 1957 سازمان سیا طرح و چارچوب تشکیلاتی یک سازمان جدید اطلاعاتی را به شاه داد و خود در تأسیس و سازمان دادن به آن مشارکت کرد. این تشکیلات که به نام سازمان اطلاعات و امنیت کشور نامیده می شد به زودی به نام مخفف آن یعنی ساواک شهرت یافت.»



ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در دیدار با شاه


انگیزه ی آمریکا از تأسیس ساواک
انگیزه ی اصلی آمریکا برای تاسیس سازمان جاسوسی در ایران، همسایگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی بود. آمریکا برای عقب نیفادن از رقابت اطلاعاتی اش با شوروی در طول جنگ سرد، متوجه فقدان یک سازمان جاسوسی قدرتمند و وابسته به خود را در منطقه شده بود و برای همین پس از کودتای 28 مرداد به سرعت تلاش کرد با وابستگی هرچه بیشتر حکومت پهلوی به خود، این احساس نیاز را در مقامات ایرانی نیز ایجاد کند.

دلایل داخلی تأسیس ساواک
دلایل داخلی تشکیل ساواک، از علل و دلایل خارجی شکل گیری آن قابل تفکیک نیست. مجموعه علل و عواملی که بر شکل گیری سیاست و رویکرد خارجی حکومت اثر گذار بود با سلسله تحولات سیاسی – اجتماعی داخلی پیوند نزدیکی داشت. از آنجا که رویکرد کلی سیاست داخلی در راستای اهداف و استراتژی منطقه ای و جهانی در حال شکل گیری غرب و به ویژه آمریکا بود تشکیل نهاد ها و سازمانهایی نظیر ساواک نیز نمی توانست جدای از این مجموعه تحولات صورت گیرد. سرکوب مخالفان داخلی، فقط خواسته ی شاه نبود بلکه این اقدامات برای کشورهای غربی که تأمین منافع خود را در بقای حکومت پهلوی می دیدند نیز حائز اهمیت بود.

شاه در قسمتی از کتاب پاسخ به تاریخ تشکیل ساواک را برای جلوگیری از اقدامات براندازانه می داند که پس از کودتای 28 مرداد 1332 در حال شکل گیری بود. :

«ایجاد ساواک، به منظور مبازه با فعالیت های براندازی خارجی و داخلی علیه استقلال و تمامیت ارضی ایران بود. مسئولیت بنیانگذاری ساواک در سال 1332 به سپهبد تیمور بختیار تفویض شد. وی در این کار از «سیا» کمک خواست. تعداد زیای از کارمندان ساواک برای طی دوره های آموزشی به آمریکا رفتند و در اداره ی مرکزی سیا به کار آموزی پرداختند.»



سپهبد تیمور بختیار، اولین رئیس ساواک


این سلسله عوامل باعث شد که نهایتاً در تاریخ 11 مهر ماه 1335، طرح تشکبل ساواک در هیات وزیران به تصویب برسد و مقرر شود که 35 تن از افسران و درجه داران ستاد ارتش جهت سازماندهی و اداره ی ساواک در مرحله اول به کار گرفته شوند.

هم زمان با تشکیل ساواک، واحد های اطلاعاتی دیگری نیز فعال بودند که نتوانسته بودند نتایج دلخواه را برای شاه و آمریکا رقم بزند. فرمانداری نظامی تهران، ژاندارمری، سازمان اطلاعاتی کوک، رکن 2 ارتش، گارد جاویدان، دفتر ویژه ی اطلاعات و سازمان بازرسی شاهنشاهی بعد از تشکیل ساواک نیز به فعالیت های خود ادامه دادند.

سازمان اطلاعاتی کوک
سازمان اطلاعاتی کوک که تشکیل آن از ابتکارات رکن 2 ارتش بود ، هویتی مخفی داشت و هدف آن مقابله با گسترش کمونیسم و حزب توده در شهرهای شمالی کشور بود که به تدریج حیطه ی فعالیت آن گسترش یافت و مراقبت و کنترل طرفداران مصدق و جبهه ی ملی را نیز بر عهده گرفت ولی عمده فعالیت این سازمان در راستای تقویت شاه و دربار در برابر مخالفان سیاسی بود.

دفتر ویژه ی اطلاعات
دفتر ویژه ی اطلاعات نیز که فکر تأسیس آن از جانب انگستان و ام آی 6 پیشنهاد شده بود، دو سه سالی پس از ساواک فعالیت رسمی خود را آغاز کرد. شاه در سفر خود به انگستان در سال 1338، بعد از بیان مشکلات خود در جمع بندی گزارشات اطلاعاتی فراوانی که به دستش می رسید، با پیشنهاد ملکه ی انگستان برای تأسیس این دفتر مواجه شد و قرار بر این شد تا شاه فردی را برای آموزش های لازم به انگستان بفرستد. به همین منظور شاه، حسین فردوست، دوست دوران کودکی اش را روانه ی انگستان کرد که او موفق شد طی مدت 4 ماه آموزشهای لازم را نزد ماموران ام آی 6 فرا گیرد و به کشور بازگردد.

وظیفه ی اصلی این دفتر تلخیص و جمع بندی تمام گزارشهای اطلااتی امنیتی سازمان های اطلاعاتی موازی بود که برای شاه ارسال می شد. فردوست تا پایان دوران سلطنت محمد رضا بر این دفتر ریاست می کرد و جز شخص شاه از هیچ سازمان یا مقامی فرمانبرداری نداشت. فردوست علاوه بر فعالیت در دفتر ویژه ی اطلاعات، در دوران ریاست پاکروان بر ساواک به عنوان قائم مقام این سازمان منصوب شد.




حسین فردوست رئیس دفتر ویژه اطلاعات



نقش سیا در تأسیس ساواک
پس از تأسیس ساواک، «سیا» نقش فراوانی در سازماندهی و آموزش نیروهای این سازمان داشت. در اولین فرصت، کارشناسان و آموزشگران سیا به ایران آمدند و در مسائل مختلف اطلاعاتی و امنیتی به تربیت نیروهای ساواک پرداختند. در میان آموزشهای سیا، چگونگی برخورد اطلاعاتی- امنیتی با ک.گ.ب و نیرو های پیدا و پنهان آن در ایران اهمیت بیشتری داشت. این آموزش ها محدود به ایران نشد و بارها نیروهای ساواک برای آموزش به آمریکا اعزام شدند تا در پایگاههای مجهز آن سازمان با روشهای پیشرفته اطلاعاتتی- جاسوسی و عملیاتی آشنا شوند.



تعداد زیادی از اعضای ساواک در آمریکا و تحت نظر سیا آموزش دیدند



ارتباط و پیروی ساواک از سیا به گونه ای بود که نشریه ی فرانسوی « کوریه دو پلی تیک اترانژر» در این رابطه می نویسد:

« پلیس مخفی سابق ساواک نه تنها در کشور خود بلکه در تمام کشورهای خارجی و در مرحله ی اول در ایلات متحده ی آمریکا نیز به فعالیت های گسترده مشغول بود و در این فعالیت ها از پشتیبانی کامل سرویس ویژه آمریکا برخوردار بود. از زمان ایجاد ساواک که شهرت بدی یافته، سازمان سیاسی آمریکا به تربیت عمال آن و تجهیز سرویسهایش پرداخته بود. بعداً مستشاران سازمان سیا در ایران مستقیماً بر فعالیتهای ساواک نظارت می کردند. مدتی پیش از سقوط شاه وزارت خارجه ی آمریکا اذعان کرد که در اواخر سال گذشته 164 کارگزار ساواک در آموزشگاه سازمان در ایالت ویرجینای امریکا مشغول آموزش بودند. هر ساله 400 ساواکی از آمریکا فارغ التحصیل می شدند.»

سیا تا پایان دوران پهلوی در ایران آزادانه فعالیت می کرد و در مواردی نیز برخی قوانین جاری در کشور را نقض می کرد و حتی شاه هفته ای یک بار ( و دقیقاً رأس ساعت 9 صبح روز دوشنبه) با نماینده ی سیا در ایران ملاقات می کرد. در این جلسات دو طرف به مبادله ی نقطه نظرات خود می پرداختند و نماینده ی سیا، سرهنگ یاتسویچ، توصیه ها و پیشنهادات سیا را به شاه منتقل می کرد.

مهم ترین دلیل گسترش فعالیت و حضور سیا در ایران، رقابت و مبارزه اطلاعاتی- جاسوسی با شوروی و ک.گ.ب بود. مرز ها شمالی ایران موقعیت مناسبی را برای جاسوسی بر ضد شوروی فراهم می کرد. به همین دلیل سیا اقدام به نصب و راه اندازی دستگاههای عظیم و مدرن جاسوسی اطلاعاتی و استراق سمع در نقاطی از قلمرو شمالی ایران کرد که مهم ترین آنها در شهر های صفي‌آباد بهشهر، کبکان خراسان و پارس‌آباد مغان قرار داشتند. علاوه بر این در شهر های جنوبی مانند چابهار و بندر عباس هم تجهیزات استراق سمع و جاسوسی نصب شده بود.

موساد و ساواک
سیا بعد از تلاش های ابتدایی که در تأسیس و سازماندهی ساواک انجام داد، اقدامات فراوانی برای اتصال ساواک و موساد انجام داد و در تلاش بود تا بسیاری از مسئولیت های خود در ایران و خاورمیانه را به موساد واگذار کند. با گسترش روابط موساد و ساواک کمربند امنیتی آمریکا در برابر شوروی، در منطقه ی استراتژیک خاورمیانه استحکام بیشتری می یافت.

پیوند های امنیتی بین ایران و اسرائیل در سال 1960 یعنی زمانی آغاز گردید که ظاهراً به تشویق آمریکا تعدادی از افسران امنیتی اسرایل برای آموزش کارمندان ساواک به ایران اعزام شدند. این گروه جای گروه مشابهی را از سیا را در ایران گرفت و تا سال 1965 در ایران باقی ماند و منبع مهم آموزش ساواک در این دوره بود.

سه سال قبل از این یعنی در سال 1957، اولین اقدامات برای ایجاد ارتباط بین دستگاه اطلاعاتی ایران و اسرائیل صورت گرفته بود. در ماه اکتبر همین سال تیمور بخیتیار- رئیس وقت ساواک- در سفر خود به پاریس با یعقوب تسور سفیر اسرائیل در فرانسه ملاقات کرد که این ملاقات زمینه ساز ملاقات های بعدی بختیار با مقامات امنیتی اسرائیل شد. بعد از این ملاقات نیز یعقوب کارزو – نماینده ی موساد- به صورت مخفیانه به تهران آمد و در زمینه ی مسائل اطلاعاتی – امنیتی گفتگو هایی را با مقامات ایرانی انجام داد.

این مراودات در نهایت منجر به افتتاح دفتر نمایندگی اسرائیل در ایران شد و هم زمان مئیر عزری –یهودی ایرانی الاصل- در این دفتر مشغول به کار شد. عزری هشت سال پیش از ایران به اسرائیل مهاجرت کرده بود که با ورود مجدد خود به ایران در حقیقت سفیر غیر رسمی اسرائیل در ایران شد.



مئیر عزری، مسئول دفتر نمایندگی اسرائیل در ایران، در حال دست دادن با شاه



با افتتاح دفتر نمایندگی اسرائیل ملاقاتی بین رؤسای ساواک و موساد در تاریخ 24 مرداد 1339 در تهران صورت گرفت. در این ملاقات سپهد بختار رئیس ساواک به همراه سرتیپ حسین پاکروان و سرتیپ علوی کیا، و ایسرهارل رئیس موساد و کارزو از مقامات در جه اول موساد حضور داشتند که برای همکاری های مشترک در آینده تصمیماتی اتخاذ شد.

اولین توافق و همکاری مشترک بین ساواک و موساد در زمینه جاسوسی از کشورهای عربی (و در درجه ی اول مصر و سوریه) بود. به همین منظور ایران با ایجاد پایگاههای جاسوسی اسرائیل در غرب ایران موافقت و موساد سه پایگاه اطلاعاتی- امنیتی در استانهای خوزستان، ایلام و کردستان تأسیس کرد.



عملیات مشترک موساد وساواک عیله فلسطین



یکی از پیشنهادات موساد برای گسترش روابط بین دو دستگاه اطلاعاتی ایران و اسرائیل، برگزاری دوره های آموزشی توسط موساد برای اعضای ساواک بود. برای همین، پس از مدتی کوتاه از ارتباط موساد و ساوک، نخستین نیروهای ایرانی برای آموزش به اسرائیل فرستاده شدند. بعد از برگزاری موفق این دوره و با افزایش امکانات آموزشی ساواک در داخل کشور، ترجیح داده شد استادانی از موساد به ایران فرستاده شوند تا کار آموزش در داخل پیگیری شود. علاوه بر این موساد بسیاری از کتابها و جزوات خود را به فارسی ترجمه کرد و برای استفاده ی اعضای ساواک در اختیار ایران قرار داد. حسین فردوست در این باره توضیح می دهد:

« در آغاز 2 یا 3 تیم و هر تیم مرکب از حدود 10 نفر از ادارات کل عملیاتی( دوم ، سوم، هشتم) برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین 1 تا 2 سال و نتیجه آموزش عالی بود. این نشان می داد که اسرائیلیها برای دوستی با محمد رضا بهای زیادی قائلند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کرده اند. سپس، ترجیح دادم که استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم.

به تدریج موارد مورد نیاز را از شخص نیمرودی می خواستم و او نیز به سرعت استاد مربوطه را به تهران دعوت می کرد. در هر کلاس حدود 35 نفر انتخاب شده و شرکت می کردند. از استادان خواسته بودم که پس از خاتمه ی کلاس به ترتیب تقدم استعداد و قدرت فراگیری، لیستی به شخص من بدهند. چنین می کردند و من نفرات اول تا سوم کلاس را به عنوان استاد انتخاب می کردم تا به بقیه آموزش دهند. استادان اسرائیلی با خود کتب و مدارک آموزشی مربوطه را نیز می آوردند و این کاری بود که آمریکائیها و اسرائیلیها نکردند و ساواک قلاً از این حیث در مضیقه‌ی جدی بود.»

موساد در زمینه های متفاوت آموزشهایی را در اختیار ساواک قرار می داد که مهم ترین آنها روش های برخورد با مخالفان سیاسی حکومت و گروهای چریکی و برانداز بود. روش های کارآمد تحقیق و بازجویی از مخالفان و زندانیان، بخش مهمی از آموزشهای موساد به ساواک محسوب می شد. برخی از مهمترین شکنجه گران ساواک دوره های آموزشی شکنجه را زیر نظر متخصصان اسرائیلی فراگرفته بودند و در مواردی حتی مأموران موساد در زندانها و بازداشتگاه های ساواک حضور می یافتند تا آموزشهای خود را به صورت عملی به مأموران ساواک انتقال دهند.



سند اعزام اعضای ساواک به اسرائیل برای گذراندن دوره آموزشی


به غیر از زمینه های آموزشی، در زمینه ی تجهیزات الکترونیکی، اسلحه، کتاب و نشریات آموزشی، موساد خدمات فراوانی به ساواک رساند. نمونه ی بارز آن فروش اسلحه ی یوزی بود که از اوخر ده ی 1340 تا پایان دوران سلطنت پهلوی، صدها قبضه از این اسلحه که مسلسلی سبک و خودکار بود از اسرائیل وارد ایران شد.

موساد تلاش های خود برای نفوذ هرچه بیشتر در ایران را به چند دلیل انجام می داد. کمک به مهاجرت یهودیان از ایران به اسرائیل، متحد شدن با ایران بر ضد عرب‌ها و استفاده از خاک ایران برای جاسوسی و تأسیس پایگاههای جاسوسی از مهم ترین اهداف موساد در ایران به شمار می رفت.



سند خرید اسلحه یوزی از اسرائیل



تشکیلات ساواک
ساواک دارای تشکیلاتی وسیع و پیچیده بود که سرتاسر کشور و خارج از کشور را تحت پوشش مدیریت خود قرار می داد. تشکیلات ساواک عبارت بود از : حوزه ی ریاست، ادارات کل، ساواک استان ها، ساواک شهرستان ها و نمایندگی های خارج از کشور.

مهم ترین بخش ساواک ادارت کل بودند که مجموعاً از 9 اداره کل تشکیل می شدند.

اداره کل یکم




اموراداری

ادراه کل دوم




جمع آوری اطلاعات خارجی

ادراه کل سوم




امنیت داخلی

ادراه کل چهارم




حفاظت

ادراه کل پنجم




فنی

ادراه کل ششم




امور مالی

ادراه کل هفتم




بررسی اطلاعات خارجی

ادره کل هشتم




ضدجاسوسی

اداره کل نهم




تحقیق


مهم ترین اداره ی کل، اداره ی کل سوم ساواک بود که مسئول امنیت داخلی بود. مسئولیت به دست آوردن اطلاعاتی از مخالفان ایرانی، تعقیب، دستگیری، تحقیق و پیشگیری یا سرکوب به عهده ی اداره ی کل سوم بود که برای شاه هم این اداره مهم ترین بخش ساواک بود.

اولین رئیس این اداره کل سرتیپ مصطفی امجدی و بعدی سرهنگ ناصر مقدم بود. در فروردین 1350، به دلیل اوج گیری مبارزات مسلحانه، خشن ترین چهره ی ساواک، یعنی پرویز ثابتی به جای مقدم منصوب شد.



پرویز ثابتی در سال 1350 به عنوان رئیس اداره کل سوم ساواک منصوب شد


ثابتی در یک خانواده ی بهایی در سنگسر متولد شده بود که البته خود ادعای مسلمانی داشت. در سال 1337 به استخدام ساواک در آمد ودوره ی آموزش اطلاعات را در آمریکا و اسرائیل سپری کرد.او در زمان تصدی اداره کل سوم ساواک، مرد شماره ی دوم ساواک به حساب می آمد.

رؤسای ساواک
منوچهر اقبال نخست وزیر ایران در تاریخ فروردین ماه 1336، سرلشگر تیمور بختیار را به عنوان معاون نخست وزیر و اولین رئیس ساواک معرفی کرد. تیمور بختیار در کودتی 28 مرداد فرماندهی یکی از یگان های ارتش را بر عهده داشت و پس از کودتا فرماندار نظامی تهران شد و در همان فرمانداری نظامی با خشونت فراوان به قلع و قمع حزب توده و فدائیان اسلام پرداخت. او سید عبدالحسین واحدی از اعضای فدائیان را با دستان خود قبل از بازجویی به شهادت رساند و بقیه اعضای فدائیان اسلام را اعدام و زندانی نمود.




بختیار در زمان تصدی فرمانداری نظامی تهران با خشونت فراوان به قلع و قمع حزب توده و فدائیان اسلام پرداخت


پس از روی کار آمدن امینی، شاه به دلیل جاه طلبی و ثروت اندوزی های بختیار او را برکنار کرد و معاونش سرلشکر حسین پاکروان را به ریاست ساواک منصوب کرد. دوران ریاست پاکروان، هم زمان بود با شروع نهضت امام خمینی و قیام 15 خرداد سال 1342. پاکروان نقش اصلی را در دستگیری و تبعید امام خمینی به ترکیه ایفا کرد.



سرلشکر حسین پاکروان


شروع نخست وزیری هویدا در سال 1343، پایان دوران ریاست پاکروان بر ساواک بود. هویدا برای ریاست ساواک سپهبد نعمت الله نصیری- کسی که تمام خصوصیات لازم را برای یک سازمان سرکوبگر داشت- معرفی نمود. او در شقاوت و بی رحمی از بی نظیر ترین نیروهای رژیم بود که با درجه ی سرهنگی فرمانده ی گارد شاهنشاهی شده بود و بعد از آن در سال 39 به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. نصیری یکی از عوامل سرکوب و قتل عام مردم در قیام پانزدهم خرداد و بعد از آن بود.




سپهبد نعمت الله نصیری - سرلشگر تیمور بختیار



ساواک در دوره ی نصیری به اوج وحشی گری خود رسید. دستگیری های پی در پی بر مبنای احتمال، شکنجه، بدرفتاری با زندانیان، بازداشت های طولانی و بدون تفهیم اتهام، سانسور، اختناق، ارعاب و وحشت از اعمال روزمره و معمولی ساواک شده بود. این بدنامی نصیری در داخل و خارج از کشور و فشار های بین المللی، در نهایت موجب برکناری او از ریاست ساواک شد.

آخرین رئیس ساواک، سپهید ناصر مقدم بود که در خرداد ماه سال 1356 به دستور شاه کار خود را در ساواک آغاز کزد. مقدم افسری وفادار نسبت به شاه بود که هفت مرتبه موفق به گرفتن نشان از شاه شده بود. هدف شاه از انتخاب مقدم، جانشینی فردی کاردان تر، اطلاعاتی تر و پیچیده تر بود که نصیری فاقد آن صفات بود.



سپهید ناصر مقدم
آخرین رئیس ساواک



ساواک و ایجاد فضای اختناق
شاه برای حفظ قدرت و جایگاه خود، اختیارات وسیعی را به ساواک داده بود تا این سازمان بتواند به راحتی مخالفان و منتقدان نظام شاهنشاهی را مورد تعقیب، مجازات و شکنجه قرار داده و مانع سست شدن پایه های نظام شاهنشاهی شود.

ساواک از طرق مختلف در صدد ایجاد فضایی خفقان آلود و همراه با ترس و وحشت از حکومت بود. یکی از این راهها استخدام منابع و خبر چین ها ی فراوانی در دانشگاهها، دبیرستان، مدارس حوزوی، وزارتخانه ها، ادارات ، کارخانه ها، شرکت ها و محلات بود.

فضای بسته ای که ساواک ایجاد کرده بود باعث بروز شایعاتی در محافل سیاسی و اجتماعی داخلی شده بود که « از هر سه ایرانی یک نفر عضوساواک است.» و یا حتی برخی از دیپلمات های مأمور در ایران آمار مأموران غیر رسمی ساواک را سه ملیون نفر( حدود یک هشتم جمعیت ایران) شمرده اند.

هر چند وجوداغراق در ارائه ی این آمار به وضوح قابل تشخیص است اما فضایی که ساواک در طول دوران مبارزه ایجاد کرده بود، پذیرش این شایعات را برای مردم آسان کرده بود. فضای اختناق و بی اعتمادی ایجاد شده توسط ساواک از چشم وابستگان حکومت پهلوی هم دور نمانده به طوری که فریدون هویدا، برادر نخست وزیر و سفیر شاه در سازمان ملل هم به این موضوع اشاره کرده است:
« {ساواک} تمام سعی خود را به کار می گرفت تا محیطی آکنده از ترس به وجود آورد و با این کار چنان جو مسموعی بر تمام جامعه از صدر تا ذیل حکمفرما کرده بود که هیچ کس واقعاً جرأت نداشت در حضور دیگران سخنی به زبان بیاورد تا جایی که اگر دوستانم هم می خواستند مطلبی را با من در میان بگذارند، معمولاً مرا به گوشه ی خلوتی در باغچه ی منزل می بردند و در آنجا با صدایی آهسته حرف خود را می زدند.»

البته آمار دقیقی از تعداد کارمندان رسمی و غیر رسمی ساواک در اختیار نیست، اما برخی از منابع تعداد کارمندان رسمی ساواک را تا حدود 5000 نفر و تعداد خبر چین ها و همکاران غیر رسمی را تا 55000 نفر تخمین زده اند.




علاوه بر تعدا زیاد مأموران رسمی و غیر رسمی، ساواک اماکانات وسیعی برای تعقب، بازجویی و مراقبت از مخالفان و متهمان سیاسی در اختیار داشت. گفته می شد علاوه بر تجهیزات لجستیکی، نظامی و دیگر لوازم جاسوسی، در تهران بیشتر از 10000 خانه و مکان امن در اختیار داشت که برای تعقیب و کنترل مخالفان از آن بهره می برد.

ساواک حتی تعدادی از رانندگان تاکسی را برای خبرچینی و ردیابی مخالفین استخدام کرده بود. بسیاری از مخالفان و مظنونین سیاسی توسط رانندگان تاکسیهایی که برای ساواک خبرچینی می کرند مستقیماً راهی دفاتر و مراکز ساواک می شدند.

در رابطه با تعداد زندانیان سیاسی در زمان پهلوی هم آمار دقیقی وجود ندارد. برخی مخالفان حکومت و برخی محافل سیاسی و مطبوعاتی خارجی، تعداد زندانیان سیاسی آن دوره را گاهی تا صد هزار نفر و بیشتر آورده اند. در منابعی هم این رقم بیست و پنج هزار نفر ثبت شده است. البته محافل نزدیک به رژیم پهلوی همواره سعی داشتند تا این آمار را تقلیل دهند و کم جلوه دهند با این احوال تردیدی نیست که طی سالهای 1332 تا 1357 هزاران نفر به اتهامات سیاسی توسط ساواک دستگیر و مدتی را در زندان سپری کردند.

پارسونز سفیر انگستان در ایران تصور مردم از ساواک و فضای ایجاد شده در کشور را اینگونه بیان می کند:

«این تصور در اذهان عمومی نقش بسته بود که ساواک در تمام شئون زندگی مردم از سازمان های دولتی و دانشگاهها گرفته تا مؤسسات خصوصی و کارخانه ها، احزاب سیاسی و سازمان های دانشجویی در خارج از کشور نفوذ کرده و در همه جا حاضر و ناظر است.... ساواک خود به این شایعه دامن می زد تا رعب و وحشتی بیشتر در مردم ایجاد کند.»

ساواک و دستگاههای قضایی
در دوران حکومت پهلوی، مردم شاهد تسلط کامل دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی بر نظام قضایی بودند. ساواک از همان آغازین سالهای تأسیس بر دادگستری و محاکم قضایی سیطره یافت و در تمام مراحل بازجویی، تشکیل پرونده و محاکمات بدوی و تجدید نظر حضور داشت و مداخله می کرد.
دادگاههایی که محاکمه ی متهمان و مخالفان حکومت را بر عهده داشتند، هیچ توجهی به قوانین نداشته و همین قانون هم توسط ساواک و با همکاری مستقیم دادگاههای نظامی عملاً زیر پا گذاشته می شد و متهم هیچ امکانی برای دفاع از خود نداشت. تمام کسانی که درباره آنها سوءظن مخالفت با حکومت می رفت، دستگیر شده و تحت شکنجه های غیر انسانی، اعترافات و اقرار هایی در پرونده ی قضایی آنها ثبت می شد.

زندان های ساواک
از اوایل دهه ی 1340 رژیم پهلوی به ساخت و تجهیز زندانهای مجهز به بند ها و سلولها و تعبیه ی وسایل و آلات جدید و روزآمد شکنجه پرداخت و همگام با افزایش چشمگیر تعداد زنذانیان سیاسی، بند های بیشتری برای مخالفان سیاسی در نظر گرفته شد. مشهورترین زندان های تحت مدیریت ساواک زندان اوین ، قزل قلعه و زندان قصر بود.

کمیته مشترک ضد خرابکاری
علت اصلی به وجود آمدن کمیته مشترک اقدامات مسلحانه گروههای مخالف بود. پس از وقایع سال 1349 ساواک، کمیته ویژه ای از نیروهای امنیت داخلی برای پیگیری ایجاد کرد.در بهمن 1350 شاه فرمان تأسیس کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی را صادر کرد. تا قبل از این شهربانی و ساواک جداگانه به پیگیری و بررسی پرونده ها می پرداختند و بعضاً در مواردی این باعث بروز اختلال در روند پیگیری پرونده ها شده بود.



نمایی از زندان کمیته مشترک


از زمانی که با دستور مستقیم شاه کمیته مشترک ضد خرابکاری تشکیل شد تمام بازجویی ها ی افراد سیاسی در کمیته صورت می گرفت و از آن به بعد کمیته مشترک به مهم ترین، پرآوازه ترین و مخوف ترین شکنجه گاه ساواک تبدیل شد؛ بازداشتگاهی علی الظاهر کوچک و قدیمی که پیش از آن زندان موقت شهربانی بود و در پشت ساختمان مرکزی شهربانی کل کشور قرار داشت.
این زندان چند سالی است که به موزه تبدیل شده است و برای بسیاری از اهالی تهران «موزه عبرت» یادآور شکنجه های ساواک و فساد حکومت پهلوی است.





شکنجه در زندانهای ساواک
چیزی که بیش از هر چیزی در طول دوران فعالیت ساواک با آن عجین شد، شکنجه های مرگبار و ضد انسانی این سازمان است. ساواک از ابتدای تأسیس، برای شناسایی ، کسب خبر، اقرار گیری، بازجویی و پرونده سازی از شکنجه استفاده می کرد.

تا قبل از سال 1350 شکنجه وجود داشت اما روشمند و کلاسیک نبود. بعد از این بود که شکنجه های پیچیده تر به صورت بخشی از روال عادی ساواک در بازجویی از زندانیان سیاسی در آمد. بازجویان ساواک برای دستیابی به نتایج مطلوب در اعمال شکنجه، آموشهای منظمی از موساد و سیا فراگرفته و ابزار و آلات متعدد شکنجه توسط آمریکا و اسرائیل در اختیار آنان قرار داده می شد.



پرویز ثابتی بزرگ ترین شکنجه گر در اسرائیل و آمریکا دوره ی آموزشی دیده بود. این دوره برای نیروهای مخصوص شکنجه، تا سال 1355 در آمریکا و انگلیس ادامه داشت. طبق اسناد موجود و اعترافات بهمن نادری پور معروف به تهرانی، یکی از شکنجه گران ساواک، او به همراه پنج نفر از شکنجه گران در سال 1354 برای دیدن یک دوره ی آموزشی به تل آویو رفتند. همچنین در سال 1355 سیزده نفر از شکنجه گران کمیته مشترک برای یک دوره ی آموزش ضد تروریستی به آمریکا مسافرت کردند.

در نیمه ی دهه ی 1350 ، اقسام شکنجه های پیشرفته در زندان های ساواک مورد استفاده قرار می گرفت. حتی شاه نیز در مصاحبه ی خود با لرد جنتون در پاسخ به سوالی در رابطه با شکنجه به این موضوع اشاره می کند :

« آنچه می توانم بگویم این است که ما هم این روزها وسایل پیشرفته برای این گونه تحقیقات داریم.»



عزت الله مطهری معروف به عزت شاهی از مبارزین انقلاب
تحت شدیدترین شکنجه ها قر ار گرفت


ساواک بعد از دستگیری مظنونین و انتقال آنها به زندان و حتی قبل از بازجویی و بدون هیچ دلیلی کار خود را با شکنجه ی متهمین شروع می کردند. عزت مطهری معروف یه عزت شاهی روند شکنجه ی زندانیان را اینگونه توصیف می کند:

«... وقتی متهم را به اتاق شکنجه می آوردند، اگر مهم بود، چند بازجو او را احاطه کرده با هم او را شلاق می زدند ، سین جین می کردند یا یکی شلاق می زد دیگری لگد و آن دیگری سیلی . که چاشنی همه ی اینها فحش و نا سزابود.... تازیانه های شلاق به کف پا روی رشته های عصبی تأثیر میگذاشت. با هر ضربه شلاق ، درد تا کف مغز استخوان آدم سوت می کشید. تکرار شلاق موجب می شد کف پا گوشت اضافی بیاورد و بر آمدگی در کف پا ایجاد شود.... آویزان کردن به صورت وارونه و چرخاندن نیز در کار بود. دستبند زدن صلیبی از همه ی شکنجه ها غیر قابل تحمل تر بود. در این شکنجه فرد را از مچ دست به دیوار صاف یا نرده ای آویزان می کردند که سنگینی بدن موجب کشیده شدن دستها در طرفین و فشار طاقت فرسایی در مچ و آرنج و کتف می شد. آدم احساس می کرد که هر آن رگهایش پاره خواهد شد....




....یکی دیگر از شکنجه های سخت و وحشتناک ، آپولو بود که تقریباً از سال 52 در ساختمان اصلی کمیته مورد استفاده قرار می گرفت. وقتی کسی را به آن می بستند سردردی به آن دست می داد که اعصاب و روانش را خراب می کرد و به هم می ریخت. جنبه ی روانی این شکنجه بیش از خود شکنجه افراد را اذیت می کرد....

... وقتی روی ناخن شلاق می زدند، از بیخ می پرید. گاهی هم سه یا چهار سوزن ته گرد را تا نیمه در زیر ناخن فرو می کردند، بعد فندک یا شمع زیر سوزن روشن می کردند. این کار سوزش عذاب آوری داشت. بعد از مدتی زیر این ناخن سیاه می شد، چرک می کرد و بعد از چند روز می افتاد....»


عزت الله مطهری


عزت مطهری : ...گاهی هم سه یا چهار سوزن ته گرد را تا نیمه در زیر ناخن فرو می کردند، بعد فندک یا شمع زیر سوزن روشن می کردند. این کار سوزش عذاب آوری داشت....

حجت الاسلام دعاگو در مورد نحوه ی شکنجه در زندان کمیته این گونه توضیح می دهد:
« ساواکی ها بدون مقدمه کار شکنجه را شروع کردند. اول کف پاهایم را شلاق زدند و پس از آن آپلو گذاشتند... آنها در عین حال که شلاق می زدند سیگار های خود را روی شکم من خاموش می کردند. اثر بعضی از سوختگی ها هنموز کاملاً نمایان است... ساواکی ها مرا روی اجاق گاز نشاندند و باسن و پاهایم را سوزاندند، سیگار روی آلت تناسلیم خاموش می کردند....
در مجموع چهار ماه در کمیته مشترک زندانی بودم... در این مدت هرگز شکنجه ام قطع نشد. هر روز در ساعت مشخصی بازجویی می شدم و پس از آن شکنجه ام می کردند. پاهایم همیشه زخم بود. ساواکی ها مرتب پاهایم را پانسمان می کردند.»



حجت الاسلام دعاگو: در مجموع چهار ماه در کمیته مشترک زندانی بودم...
در این مدت هرگز شکنجه ام قطع نشد



حاج اسدالله تجریش نیز که یکی از نیروهای مذهبی دستگیر شده است به چگونگی شکنجه ی زندانیان توسط شوک الکتریکی اشاره می کند:

« در مرحله ی اول پیراهن و عرقگیر و شورت و هرچه تن آدم بود، در می آوردند، برهنه ی مادر زاد می کردند و می خواباندند روی تخت و بعد یک دستگاهی داشتند که به برق وصل می کردند؛ سیمش را به سینه ها و بینی و لب و ناف و آلت تناسلی وصل می کردند، با کابل های خیلی قوی شروع می کردند زدن به کف پاها و در همین حال برق را هم وصل می کردند.»

وقاحت، بی شرمی و قصاوت اعضای ساواک را نمی توان در چند سطر بازگو کرد و موارد ذکر شده تنها نمونه های کوچکی از نحوه ی شکنجه ی زندانیان سیاسی توسط مأموران ساواک است.

گسترش شکنجه در زندان های ساواک امر مخفی نبود که شاه یا دیگر اعضای ساواک از آن بی اطلاع باشند بلکه در بسیار از موارد، سخت گیری و اعمال خشونت از جانب مسئولان رده بالای حکومت و خود شاه دیکته می شد. اشاره فردوست به عدم مخالفت شاه با شکنجه متهمان گویای این واقعیت است که شاه از اعمال شکنجه بی اطلاع نبوده است.

قتل در زندان های ساواک
در بسیاری از موارد، شنکجه ها به قدری سنگین و وحشیانه بود که زندانیان توان تحمل شکنجه را نداشته و بعد از مقاومت در برابر فشار ها به شهادت می رسیدند. در این گونه مواقع ساواک با سند سازی و جعل گواهی فوت، علت مرگ را عواملی دیگر ذکر می کردند. نمونه ی بارز این اتفاق شهادت آیت الله سعیدی و غفاری است.



گواهی علت شهادت آیت الله سعیدی



گاهی اوقات ساواک برای انتقام گرفتن از نیروهای مذهبی تعدادی از زندانیان را به گلوله می بست و در گزارشات خود علت را تلاش های زندانیان برای فرار از زندان درج می کرد و در مواردی هم از طریق خوراندن سیانور، زنداینان را به قتل می رساند.

سخن پایانی
شاه با تأسیس ساواک به توصیه ی آمریکا و با همکاری انگستان و اسرائیل، به دنبال جلب رضایت دولت های خارجی و تحکیم پایه های حکومت خود در ایران بود. اما این سازمان با همه ی تشکیلات و امکانات خود و به کارگیری انواع و اقسام روش های سرکوب، شکنجه و حذف مخالفان و منتقدان، نتوانست در برابر خواست مردم بایستد و مانع فروپاشی حکومت استبدادی در ایران شود و این سازمان، خود عاملی شد برای اظهار نارضایتی و مخالفت مردم با حکومت شاهنشاهی در ایران.



منابع و ماخذ:
***********************************
مظفر شاهدی، ساواک سازمان اطلاعات و امنیت کشور، موسسه ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی

عبدالله شهبازی، ظهور و سقوط پهلوی، موسسه مطالعات وپژهشهای سیاسی

روح الله حسینیان، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
محسن کاظمی، خاطرات عزت شاهی، انتشارات سوره مهر

حشمت الله سلیمی، روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۸۶/۰۸/۱۷

http://www.iichs.org/index.asp?id=1181&doc_cat=1

http://www.iichs.org/index.asp?id=1144&doc_cat=1

http://www.iichs.org/index.asp?id=81&doc_cat=1

http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=DocumentList&ShowFirsts=1&SP=Farsi

http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=PhotoList&IsPublished=1&SP=Farsi

http://www.dowran.ir/show.php?id=200028072

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8911160836

برچسب‌ها: بررسی نقش و عملکرد ساواک در ایران عكس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:27 |
پنجشنبه ۱۳۹۱/۱۲/۱۷








برچسب‌ها: عکس شكنجه گران مشهور عصر پهلوي دوم
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:36 |
پنجشنبه ۱۳۹۱/۱۲/۱۰
تصاويري از ارتشبد طوفانيان
با اسدالله علم

تصاويري از ارتشبد طوفانيان
با ضياءالحق

تصاويري از ارتشبد طوفانيان
با هويدا و اردشير زاهدي

تصاويري از ارتشبد طوفانيان
با يك هيات خارجي

تصاويري از ارتشبد طوفانيان
در اسرائيل نفر اول سمت چپ

تصاويري از ارتشبد طوفانيان
در اسرائيل نفر دوم سمت چپ

تصاويري از ارتشبد طوفانيان
دستبوس فرح

تصاويري از ارتشبد طوفانيان
سمت چپ
برچسب‌ها: ارتشبد طوفانيان عکس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:55 |
پنجشنبه ۱۳۹۱/۱۲/۱۰

سپهبد جعفرقلي صدري اولين رئيس كميته مشترك ضد خرابكاري


سرتيپ جلال سجده‌اي چهارمين رئيس كميته مشترك ضد خرابكاري


سرتيپ رضا زندي پور دومين رئيس كميته مشترك ضد خرابكاري


سرتيپ علي اصغر وديعي سومين رئيس كميته مشترك ضد خرابكاري


سرهنگ هرمز آيرم آخرين رئيس كميته مشترك ضد خرابكاري
برچسب‌ها: كميته مشترك عکس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:47 |
دوشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۲۷

 

ديدارهاي تشريفاتي در دربار

ادامه مطالب کلیک کنید 


برچسب‌ها: ديدارهاي تشريفاتي در دربار
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 1:0 |
جمعه ۱۳۹۱/۰۹/۲۴

تصاويري از محاكمه سران رژيم پهلوي

ادامه مطالب کلیک کنید


برچسب‌ها: تصاويري از محاكمه سران رژيم پهلوي
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 21:39 |
جمعه ۱۳۹۱/۰۹/۲۴
 

 

تصوير تعدادي از بلند پايگان عصر پهلوي دوم

ادامه مطالب کلیک کنید


برچسب‌ها: تصوير تعدادي از بلند پايگان عصر پهلوي دوم
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 21:29 |
جمعه ۱۳۹۱/۰۹/۱۰

چهره طاغوت
جعفر شريف‌امامي از سال 57 كه به آمريكا گريخت تا آخر عمرش (1378)‌ هر بار كه تقويم‌ها روز 17 شهريور را نشان مي‌دادند، به ياد واقعه‌اي مي‌افتاد كه باعث شد بساط دولت آشتي ملي‌اش برچيده شود؛ واقعه‌اي كه در ميدان ژاله (شهدا)‌ رقم خورد و پايه‌هاي نظام سلطنتي را بيش از پيش به لرزه انداخت.
شريف‌امامي فرزند حاج‌ محمدحسين معروف به نظام‌الاسلام بود؛ پدري روحاني كه او در سال 1357 روي اين موضوع زياد مانور داد تا شايد مردم او را به عنوان يك روحاني‌زاده بپذيرند، اما اين اتفاق نيفتاد. او تحصيلات ابتدايي‌اش را در مدرسه شريف به پايان رساند و بعد راهي مدرسه آلماني‌ها شد تا در اين مدرسه ديپلم فني بگيرد.
ديپلمش را كه گرفت به همراه 30 نفر ديگر براي ادامه تحصيل در رشته راه‌آهن راهي آلمان شد تا در كشور ژرمن‌ها ادامه تحصيل دهد. پس از پايان تحصيلاتش به ايران بازگشت و در راه‌آهن مشغول به كار شد، اما بعد از مدتي دوباره به سوئد رفت تا اين بار در كشور سوئد تحصيلاتش را ادامه دهد.
سال 1318 سال بازگشت او از سوئد بود. شريف‌امامي به محض بازگشت از سوئد سر كار سابقش بازگشت و ترقي كرد. شريف‌امامي كه هم در مدرسه آلماني‌ها درس خوانده بود و هم در آلمان ادامه تحصيل داده بود، روابط خوبي با آلماني‌ها داشت. در جريان جنگ جهاني دوم او جزو كساني بود كه رابطه حسنه‌اي با آلماني‌ها پيدا كرد و همين رابطه در شهريور 1320 باعث دستگيري او شد. نيروهاي متفقين او را به جرم همكاري با آلماني‌ها دستگير كردند، اما خيلي زود آزاد شد، تا مدارج ترقي را پس از تبعيد رضاشاه و در دوران آغاز سلطنت محمدرضاي جوان طي كند.
او ابتدا مديركل بنگاه مستقل آبياري شد و بعد از تشكيل كابينه سپهبد رزم‌آرا مقام بالايي در وزارت راه به دست آورد.ترور رزم‌آرا دولت او را ساقط كرد و باعث شد حسين علاء‌ به مقام نخست‌وزيري برسد. در اين زمان شريف‌امامي به عضويت شوراي‌عالي سازمان برنامه انتخاب شد. در دولت مصدق هم او همين سمت را داشت تا زماني كه زاهدي با كمك سيا دولت مصدق را ساقط كرد. فضل‌الله زاهدي كه به نخست‌وزيري رسيد، شريف‌امامي را به عنوان مديرعامل سازمان برنامه منصوب كرد. او براي دوره دوم مجلس سنا نيز از تهران كانديدا شد و در يك انتخابات فرمايشي به عنوان يكي از سناتورهاي تهران به مجلس سنا راه پيدا كرد.
راه رسيدن به قدرت براي شريف‌امامي هموار شده بود و او مي‌كوشيد در اين راه تا آنجايي كه مي‌تواند پيش برود.
به همين خاطر با روي كار آمدن كابينه منوچهر اقبال وزارت صنايع و معادن نصيب او شد تا بتواند طعم شيرين نشستن بر مسند يك وزارتخانه را بچشد.
سال 1339 هم براي شريف‌امامي سال خوبي بود. او در اين سال مامور تشكيل كابينه شد و به كاخ نخست‌وزيري قدم گذاشت. شريف‌امامي نخست‌وزير شد، اما دوران خوش نخست‌وزيري‌اش ديري نپاييد.
او در سال 1341 و پس از اعتصاب معلمان به خاطر پايين بودن حقوق‌شان توسط مجلس استيضاح شد و از سمت نخست‌وزيري استعفا كرد. در همين اعتصاب كه منجر به استعفاي شريف‌امامي شد، يكي از فرهنگيان به نام خانعلي به دست پليس كشته شد. سال 1341 پرونده دوره اول نخست‌وزيري او بسته شد، اما در همين سال اين فراماسونر كاركشته مقام ديگري را از محمدرضاشاه گرفت؛ «قائم مقام بنياد پهلوي.» او كه رهبر لژ فراماسونري ايران بود، آنقدر قدرت داشت كه بار ديگر به عنوان يكي از سناتورهاي تهراني راهي مجلس سنا شود. او همزمان رياست مجلس شوراي ملي را هم عهده‌دار بود.15 سال رياست بر سنا باعث شده بود كه او گاهي قدرتش بيشتر از نخست‌وزيران وقت باشد و در تعيين مقامات مهم مملكتي اعمال نفوذ كند.
شريف‌امامي‌ پدرخوانده فراماسونرهاي ايراني بود و خيلي‌ از رجال ايران آن زمان از لژ فراماسونري او بيرون آمدند.سال 1357 اما سال خوبي براي او و ساير هم‌مسلك‌هايش نبود. شريف‌امامي در اوايل شهريورماه اين سال مجددا به مقام نخست‌وزيري رسيد، او اين سمت را پس از سقوط دولت جمشيد آموزگار به دست آورد كه از رياست حزب رستاخيز به كاخ نخست‌وزيري رسيده بود.شاه، شريف‌امامي را مامور تشكيل كابينه كرد تا شايد بتواند با دسيسه‌هاي اين مرد تاج و تختش را حفظ كند.شريف‌امامي با شعار تشكيل دولت آشتي ملي روي كار آمد و كوشيد با ايجاد فضاي سياسي باز، در مطبوعات و راديو و تلويزيون چهره خوبي از خودش و دولتش ترسيم كند.
او به موازات اين كار حزب رستاخير را هم تعطيل كرد و تقويم شاهنشاهي را به تقويم شمسي بدل ساخت.
او مي‌كوشيد تا مسير انقلاب اسلامي را عوض كند و به جاي گوش دادن به حرف‌هاي مردم كه از اساس با رژيم شاهنشاهي مشكل داشتند، برخي از مظاهر فساد را اصلاح كند.
با اين حال تلاش‌هاي او بي‌نتيجه ‌ماند و پس از اعلام حكومت نظامي و تمكين نكردن مردم، واقعه جمعه سياه در17 شهريور سال 1357 رقم خورد.
دولت شريف‌امامي 2 ماه بعد يعني در اواسط آبان‌ماه با استعفاي او از سمت نخست‌وزيري سقوط كرد. شريف‌امامي در بهمن‌ماه به آمريكا گريخت و تا زمان مرگش (1378)‌ در اين كشور زندگي كرد.

منبع: روزنامه جام جم


برچسب‌ها: پدرخوانده فراماسونرهاي ايران
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 18:46 |
جمعه ۱۳۹۱/۰۸/۱۹

در آن زمان گفته شد ایرانی مذکور ملک مورد نظر را برای احداث یک مرکز بزرگ لبنیاتی خریداری کرده است. بعد گفته شد این ملک قرار است به یک مزرعه تبدیل شود که در داخل آن یک اصطبل بزرگ ساخته شود. حتی گفته شد که این پروژه توسط تعدادی از ایرانیان مقیم نیویورک خریداری شده است.
گزارش متفاوت بعدی حکایت از آن می‌کرد که در زمین مورد نظر قرار نیست که اصطبل ساخته شود بلکه بناست یک گاوداری بزرگ احداث شود که دست‌کم 200 گاو شیرده در آن نگاه‌داری شود حتی طول و عرض و مشخصات این گاوداری نیز اعلام شد.
در مرحله بعد مشخص شد که نام ایرانی یادشده که ملک مذکور را خریداری کرده منصور رفیع‌زاده است که به‌عنوان «وابسته» در نمایندگی دائم ایران در سازمان ملل متحد خدمت می‌کند. این گزارش‌های ضد و نقیض موجب شد که مردم به ویژه ایرانیان مقیم نیویورک به این پروژه ظنین شوند و آن را اسرار‌آمیز و مشکوک تلقی نمایند. تا اینکه دو روزنامه پر تیراژ آمریکایی در گزارشهای جداگانه‌ای اسراری را از این پروژه مرموز را که ظاهراً تلاش می‌شد ابعاد آن فاش نگردد، انتشار دادند روزنامه «هرالدتربیون» در شماره 23 نوامبر 1976/2 آذر 1355 گزارشی را در صفحه اول خود به چاپ رساند تحت عنوان «چرا ایرانیان اقدام به ساختن اصطبل بزرگ در نیویورک می‌کنند» این گزارش فاش کرد که سازنده زمین یادشده، نماینده ساواک در نیویورک است و پروژه وی نیز چیزی جز زندان مخفی نیست که قرار است کسانی که «منحرفین ایرانی» نامیده می‌شوند در آن زندانی شوند. بهتر است به جای توضیح بیشتر ترجمه گزارش هرالدتریبون را که به قلم «جک اندرسون» به رشته تحریر در آمده است باهم بخوانیم:
صاحب زمین 420 در «بون ویل» نیویورک می‌گوید در نظر دارد بزرگترین مرکز لبنیاتی را احداث کند ولی بین مردم شایع شده که اقدامات اسرارآمیزی در این منطقه صورت می‌گیرد. این مزرعه توسط گروهی از ایرانیان ساخته می‌شود که بعضی از آنها حتی قادر به تکلم به زبان انگلیسی نمی‌باشند. شرکتی که مزرعه یا اصطبل را دارا می‌باشد به نام «شرکت منصور» است و سهامدار عمده آن هوشنگ تهرانی 37 ساله و داروساز بوده که اخیراً زمین‌های خود را در تهران فروخته تا بتواند سهامدار این مزرعه شود. اما کسی که مسئولیت جمع‌آوری سرمایه‌گذاران ایرانی را برعهده دارد. یعنی منصور رفیع‌زاده رئیس دفتر نمایندگی سازمان امنیت ایران در نیویورک است این همان شخصی است که کار اصلی‌اش مراقبت از ایرانیان مقیم نیویورک است.
روزنامه «یوتیکا» نیز در گزارشی تحت‌عنوان «صاحب اصطبل بون ویل، نماینده ساواک ایران است» چنین می‌نویسد:
منصور رفیع‌زاده پشت تلفن‌خانه‌اش در «فرانکلین لیک» گفت: شایع شده که بناست در این اصطبل، زندان و سلول بسازیم که محصلین منحرف ایرانی مقیم آمریکا را در آن زندانی کنیم. رفیع‌زاده به کلی منکر این شایعه شد که مأمور ساواک در آمریکا است و تصریح کرد که وابسته سفارت ایران در سازمان ملل است اما به دو سؤال حاضر نشد پاسخ دهد یکی آنکه به‌عنوان وابسته سفارت ایران در آمریکا به چه کار مشغول است و دوم آنکه نماینده ساواک ایران در نیویورک کیست؟


منبع: کتاب بدون شرح به روایت اسناد ساواک/

منبع: مرکز بررسی اسناد تاریخی خبرآنلاین


برچسب‌ها: ساواک با چه هدفی در نیویورک, اصطبل ساخته بود
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:40 |
پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۸

تاسیس این سازمان از مراحل اولیه تا زمان به تصویب رسیدن در مجلس شورا، از پایان شهریور ۳۵ تا بهمن ماه‌‌ همان سال ادامه یافت اما آنچه مسلم است اینکه تاسیس چنین سازمانی از مدت‌ها قبل‌تر در اندیشه شخص محمدرضا پهلوی و از او مهم‌تر بیگانگانی نظیر آمریکایی‌ها که از پیش از کودتای ۲۸ مرداد در فکر چپاول و بهره‌برداری از ایران بودند، وجود داشته است. پیش از تاسیس ساواک تیمور بختیار که نخستین رییس این سازمان مخوف شد، دو رکن اساسی امنیتی و اطلاعاتی را در اختیار داشت و از آن رهگذر به رژیم پهلوی برای بقا و تداوم خیانت به مردم ایران خدمت می‌کرد؛ یکی «رکن ۲ ارتش» که وظیفه‌اش تصفیه مخالفان رژیم در درون ارتش بود و «کارآگاهی» که در کشف جریان‌های سیاسی مخالف عمل می‌کرد و نیروهای شهربانی را هم در اختیار داشت. آغاز به کار سازمان امنیت ابتدا پس از تصویب هیات دولت در دهم مهرماه ۱۳۳۵ بود که به نوشته مطبوعات از آن تاریخ (معاونان سازمان امنیت در فرمانداری نظامی مشغول به کار شدند.) و اعلام شد که (تشکیل سازمان امنیت احتیاجی به اجازه مجلسین ندارد. زیرا یک اداره عمومی است که اجازه تشکیل آن بر عهده هیات وزیران است) اما لایحه قانونی که متضمن وظایف و اختیارات سازمان مزبور است، نیازمند تصویب و رسمیت قانونی بود. در آبان ماه ۱۳۳۵ با انتشار خبر دیگری معلوم شد که مقدمات تاسیس سازمان امنیت فراهم شده است و این به آن معنا بود که ساواک پیش از تصویب لایحه قانونی عملا فعالیت خود را آغاز کرده است.

به این ‌ترتیب، مجلس شورای ملی پس از تصمیم‌گیری‌های اولیه در راس دربار که از شهریور ماه آغاز شده بود، در اسفند سال ۱۳۳۵ تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک‌) به تصویب رسید که در ماده یک آن قانون نوشته شده بود؛ برای حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه که مضر به مصالح عمومی است، سازمانی به نام اطلاعات و امنیت کشور وابسته به نخست‌وزیری تشکیل می‌شود و رییس سازمان‌، سمت معاونت نخست‌وزیر را داشته و به فرمان اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی منصوب خواهد شد.
در ماده ۲ قانون تاسیس ساواک نیز وظایف ساواک به این قرار عنوان شده بود:
الف- تحصیل و جمع‌آوری اطلاعات لازم برای حفظ امنیت کشور
ب- تعقیب اعمالی که متضمن قسمی از اقسام جاسوسی است و عملیات عناصری که بر ضد استقلال و تمامیت کشور یا به نفع اجنبی اقدام می‌کنند.
ج- جلوگیری از فعالیت جمعیت‌هایی که تشکیل و اداره کردن آن غیرقانونی اعلام شده یا بشود....
د- جلوگیری از توطئه یا اسباب‌چینی بر ضد امنیت کشور
ه- بازرسی و کشف نسبت به بزه‌های مندرج در دیگر قوانین مصوب در ۱۳۱۰، ۱۳۱۴ و ۱۳۱۷

این آغاز رسمی ماجرای ساواک بود اما عاقلان می‌دانستند که مدت‌ها پیش‌تر از آن شخص محمدرضا پهلوی در اندیشه تاسیس چنین سازمانی بود. وقتی ایران به اشغال نیروهای متفقین در آمد، ایالات متحده کوشید کار را از دور صحنه‌گردانی کند اگرچه به طور مستقیم دستی بر آتش ایران نداشت و مستشارانش مدتی قبل‌تر از آغاز جنگ جهانی دوم از ایران اخراج شده بودند اما بر کسی پوشیده نیست که متفقین برای اشغال ایران نظر مساعد روزولت رییس‌جمهور وقت آمریکا را هم جلب کرده بودند. بعد از آن هم آمریکا بسیار مزورانه و البته هوشیارانه محمدرضای جوان را به بازی گرفت تا جا پای خود را در ایران- این پراهمیت‌ترین کشور خاورمیانه- باز کند. این ماجرا تا زمان کودتای تمام غربی ۲۸مرداد که دولت مردمی دکتر محمد مصدق را سرنگون کرد، ادامه داشت و البته پس از آن هم با شدت بیشتری دنبال شد. اگر کتاب همه مردان شاه نوشته استیون کینزر، ترجمه لطف‌الله میثمی را خوانده باشید، در‌‌ همان فصل نخست انگشت حیرت به دندان می‌گزید که چطور محمدرضا این به اصطلاح پادشاه مشروطه! در چند شب پیاپی فرانکلین روزولت گماشته سازمان سیا را در خفا و درحالی‌که او در عقب یک اتومبیل و در استتار یک پتو به کاخ وارد می‌شده است، ملاقات کرده تا خیالش از جوانب پیروزی کودتای آمریکایی ۲۸مرداد آسوده شود. ذکر این نکته از این جهت اهمیت دارد که مشخص شود ایالات متحده در تمام سال‌های بعد از شهریور۲۰ ردپایی بزرگ در ایران و مشخصا در دربار شاهنشاه داشته است و در سال ۱۳۳۵ ساواک را برای شاه به ارمغان آورد که یک کار اساسی برای خودش انجام دهد؛ تحکیم قدرت رژیم وابسته و این یعنی تحکیم وابستگی ایران به ایالات متحده و غرب. ساواک این‌گونه و از این رهگذر پدید آمد و ادامه حیات داد و به تعفن کشیده شد، هرچند به گفته عده‌ای نظیر سرتیپ منوچهر هاشمی -که مدت ۱۵سال مدیر کل ضدجاسوسی ساواک بود - قانونی داشت به غایت مترقی. هاشمی در مورد لایحه تاسیس ساواک نوشته است: از لحاظ قانونی و حقوق انسانی بسیار مترقی و معتدل‌تر از قانون امنیت اجتماعی دکتر مصدق و قانون‌های مشابه در بسیاری کشورهای دیگر بود ولی... طی حیات ۲۲ساله خود از محدوده قانونی خود خارج شد و به مرور زمان به صورت قدرت فایقه مافوق قانون در آمد و بد‌تر از آن از ابتدا زیر نظر مستقیم شخص شاه قرار گرفت. آنچنان‌که که ارتشبد فردوست در خاطراتش نوشته است که هیچ مقامی به جز شخص محمدرضا حق دخالت در امور ساواک را نداشت حتی نخست‌وزیر.

تشکیلات ساواک ابتدا بی‌شباهت به سازمان‌های اطلاعاتی کشورهای غربی نبود. البته با وجود همکاری نزدیک سیا با این سازمان، نظر به طبیعت هر سازمان اطلاعاتی، آمریکایی‌ها بر همه اسرار این سازمان و تشکیلات آن واقف نبودند و هرگز تعداد واقعی اعضای رسمی و تمام وقت این سازمان معلوم نشد اما رقم تخمینی اعضای رسمی ساواک حدود شش هزار نفر بود، البته شبکه اطلاعاتی ساواک «منابع» خبری بسیاری را شامل می‌شد و عده‌ای نیز به‌ طور نیمه‌وقت‌ برای انجام ماموریت‌های خاص با ساواک همکاری می‌کردند.

تیمور بختیار نخستین رییس ساواک شد. نظامی‌ای که به سبب خوش‌خدمتی‌هایش پله‌های ترقی در دربار شاهی را ۱۰تا یکی پشت سر گذاشته بود. بختیار بازیچه‌ای بیش نبود. یک مجری تمام عیار برای سیاست‌های ضدبشری رژیم شاه. آمریکا، بریتانیا و اسراییل هم از‌‌ همان ابتدا در سازماندهی، آموزش و تجهیز ساواک سنگ تمام گذاشتند، چه سنگ تمامی! منوچهر هاشمی در خاطرات خود نوشته است: «تا سال ۱۳۴۳ که من به اداره کل ضدجاسوسی آمدم، این مجموعه مستقیما زیر نظر آمریکایی‌ها بود و سه آمریکایی گزارشات را به انگلیسی تهیه می‌کردند و در گاوصندوق خود می‌گذاشتند. با ورود من آن‌ها رفتند». این‌گونه بود که سازمانی متولد شد به نام ساواک که تا صبح روز ۲۲بهمن ۱۳۵۷ به فعالیت خود ادامه داد و سرانجام با اعلام پیروزی انقلاب بساطش برچیده شد. سازمانی با بودجه‌ای کلان که از جیب مردم ایران می‌رفت؛ بودجه ساواک رسما از طرف دولت در سال‌های ۱۹۷۳ - ۱۹۷۲ بالغ بر ۹/۱۷میلیارد ریال (برابر ۲۵۵میلیون دلار) و در سال ۱۹۷۴ - ۱۹۷۳ بالغ بر ۲۲میلیارد ریال برابر با ۳۱۰ میلیون دلار اعلام شد.

در این میان اما یک پرسش اساسی وجود دارد و آن اینکه ساواک چقدر توانست به بقای رژیم شاه کمک کند؟ شاید عده‌ای بگویند که ساواک رژیم پهلوی را قریب مدت ۱۸سال از توفان‌های سهمگینی در امان نگه داشت. از برخورد با برگزاری گفت‌وگوی جبهه ملی در جلالیه تهران و پس از آن با تظاهر‌کنندگان در سالروز قیام ۳۰تیر در پایان دهه ۳۰ گرفته تا بازداشت سران نهضت آزادی در آغاز دهه ۴۰، سرکوب قیام ۱۵خرداد ۴۲، کشف حزب ملل اسلامی در آغاز جنبش مسلحانه ایران در نیمه دهه ۴۰، ختم قایله سیاهکل و ضربه مهلک به چریک‌های فدایی خلق در ماه‌های بهمن و اسفند ۴۹، ضربه کاری به سازمان مجاهدین خلق در شهریورماه ۵۰، استفاده گسترده تبلیغی از ماجرای تغییر موضع ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق در میانه سال ۵۴ و سرانجام تا واپسین لحظاتی که می‌توانست در برابر مخالفان قد علم کند، اما آیا کار ساواک جز خاموش کردن شعله‌های آتش در لایه‌های بالای جامعه و در سطح مبارزات، کار دیگری بود؟

روزگاری رژیم شاه در افکار عمومی جار می‌زد که از هر سه نفر که در خیابان با هم گپ می‌زنند، یک نفر ساواکی است و به این طریق می‌خواست دو چیز را القا کند؛ یکی اینکه قدرتش فزاینده است و دیگر اینکه حفظ نظام شاهنشاهی خواست مردم است و مردم خودشان در حفظ رژیم شاه می‌کوشند! اما آیا اینچنین بود؟ ساواک هر چه می‌توانست بازداشت می‌کرد و شکنجه می‌داد و در دل‌ها هراس می‌افکند اما چه سود که مبارزه و عداوت با رژیم پهلوی دیگر به درون قلب‌های مردم راه یافته بود و آن‌ها هرگز نمی‌توانستند خیلی چیز‌ها را فراموش کنند. آن روزی که محمد مصدق به زیر کشیده شد، شاید روز مرگ رژیم شاه بود و ساواک در تمام سال‌های حیاتش به عنوان به اصطلاح پلیس سیاسی، داشت از لاشه متعفن رژیمی مراقبت می‌کرد که مدت‌ها بود، مرده بود. ساواک یا‌‌ همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور که در واقع سازمان امنیت دربار بود و اطلاعات کشور، در واقع از فردای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ به مدت ۲۵سال از جسد رژیم محمدرضا محافظت کرد و شاید وقتی شاه از پلکان هواپیما بالا می‌رفت تا ایران را برای همیشه ترک کند و می‌گفت که دارد برای معالجه می‌رود، با خودش این ترکیب تراژیک را زمزمه کرده باشد که: «آه! ‌ای ساواک لعنتی...»

مسعود رفیعی طالقانی




منبع: روزنامه شرق


برچسب‌ها: سازمان امنیت کشور یا سازمان امنیت دربار
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:39 |
چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۱۷

روزنامه اطلاعات عصر‌‌ همان روز در خبر انتصاب مقدم نوشت: «شاهنشاه آريامهر قبل از ظهر امروز آقاي جمشيد آموزگار نخست‌وزير را در کاخ نياوران به حضور پذيرفتند. در اين شرفيابي آقاي نخست‌وزير، تيمسار سپهبد ناصر مقدم را به سمت معاون نخست‌وزير و رييس سازمان اطلاعات و امنيت کشور به پيشگاه ملوکانه معرفي کرد.»
اين روزنامه در شرح حالي که درباره رييس جديد سازمان به چاپ رساند، آورده است: «تيمسار سپهبد مقدم فارغ‌التحصيل دانشکده افسري و دانشگاه و فرماندهي عالي ستاد مشترک است و در رشته حقوق قضايي از دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل شده و مشاغل مختلف نظامي را طي کرده که مهم‌ترين آن فرماندهي يگان‌هاي مختلف رزمي پشتيباني رزمي در نيروي زميني و همچنين انجام وظيفه در دفتر ويژه اطلاعات بود. آخرين شغل وي رياست اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران بود. تيمسار مقدم داراي نشان لياقت - نشان تاج، نشان خدمت درجه يک، نشان درجه يک کوشش شهرباني، نشان افتخار درجه يک، نشان همايون و چند فقره ديگر نشان‌هاي مختلف نيروهاي مسلح شاهنشاهي و کشورهاي ديگر و آجودان مخصوص شاهنشاه آريامهر مي‌باشد.»
بدين ترتيب ناصر مقدم شصت ساله جانشين نعمت‌الله نصيري شد. روزنامه اطلاعات درباره مقصد بعدي نصيري بعد از برکناري از ساواک نوشته بود: «همانطوري که ديروز اطلاع داديم تيمسار ارتشبد نصيري رييس سابق سازمان امنيت به سمت سفير شاهنشاه آريامهر به پاکستان مي‌رود. گفته مي‌شود تيمسار ارتشبد نصيري طي هفته آينده به حضور شاهنشاه آريامهر معرفي شده و سپس عازم اسلام‌آباد خواهد شد.
ناصر مقدم که بود و چه کرد؟
ناصر مقدم فرزند يعقوب نام خانوادگي وي در آغاز «مقدم چهار گريل ‌اصل» بود که پس از مدتي به مقدم‌راد و نهايتاً به مقدم تغيير پيدا کرد. همچنان که از نوشته‌هاي خود او برمي‌آيد تا سن ده سالگي تحت تکفل پدر زندگي مي‌کرده و از آن پس دايي‌اش حسين مقدم عهده‌دار وظيفه نگهداري او شد و چنانکه خود او ذکر کرده است هم هنوز در منزل دايي‌اش زندگي مي‌کرد و از آن پس به منزل شخصي‌اش در زرگنده نقل مکان پيدا کرد.
دوره رياست مقدم بر ساواک با گسترش انقلاب و سقوط پي در پي دولت‌ها همراه بود و چنين بود که وي علاوه بر رياست سازمان امنيت به يافتن نخست وزيري که بتواند زمام امور را به دست گيرد مشغول شد
مقدم تحصيلات ابتدايي و مقدماتي خود را به ترتيب در دبستان‌هاي کماليه و علامه سپري کرد و سپس وارد دبيرستان نظام در تهران شده و از اين دبيرستان فارغ‌التحصيل شده و ديپلم گرفت. ناصر طي در دانشکده افسري تحصيل کرد و با درجه ستوان دومي فارغ‌التحصيل شد. وي چند سال بعد از دانشکده حقوق دانشگاه تهران نيز ليسانس قضايي و حقوق گرفت. او که تمام دوران تحصيل و آموزش‌هاي نظامي و اطلاعاتي و امنيتي‌اش را در ايران سپري کرد با زبان فرانسه و انگليسي آشنايي يافت.
ناصر مقدم با فرانک سليماني ازدواج کرد و از او داراي سه فرزند شد. اولين فرزند او خسرو، متولد شد و دو فرزند ديگرش نادر و نامور متولد شدند. چنانکه از جدول وضعيت خدمتي وي بر مي‌آيد او در دانشکده افسري با درجه ستوان دومي فارغ‌التحصيل شد و موقعيت‌هاي مختلف و در واحدهاي زير خدمت مي‌کرد: اداره بازرسي ارتش، اداره موتوري ارتش، دانشکده افسري، لشکر خراسان، لشکر گارد شاهنشاهي، ستاد ارتش، لشکر لرستان، وزارت دفاع، دادستاني ارتش، دانشگاه نظامي، اداره دادرسي ارتش، دانشگاه جنگ، کارگزيني ارتش، گارد شاهنشاهي و آجوداني نيروهاي مسلح.
اداره سوم ساواک و ابتکار سرکوب
هنگامي که ارتشبد حسين فردوست دفتر ويژه اطلاعات را تأسيس کرد و در رأس آن قرار گرفت، ناصر مقدم را نيز که تا آن زمان رئيس شعبه بازرسي اداره دادرسي ارتش بود، به آن دفتر منتقل کرد و چند سال پس از انتصاب فردوست به قائم‌مقامي کل ساواک، شاه که از عملکرد ساواک در برخورد با مخالفان ناراضي بود، به پيشنهاد فردوست، سرتيپ مصطفي امجدي را از مدير کلي اداره کل سوم ساواک (اداره امنيت داخلي) برکنار کرده و ناصر مقدم را جايگزين او کرد. ناصر مقدم قريب ده سال در رأس مديريت اداره کل سوم ساواک باقي ماند و چنانکه از خاطرات فردوست بر مي‌آيد در اين دوران طولاني که مقارن با قائم‌مقامي او بر ساواک بود، مقدم براي تجديد ساختار اداره کل سوم و کارآمد کردن آن تلاش بسياري انجام داد. بدين ترتيب بخشي اعظمي از فعاليت‌هاي ساواک بر ضد مخالفان سياسي حکومت را بايد از ابتکارات و کارنامه ناصر مقدم مديرکل اداره کل سوم اين سازمان ارزيابي کنيم. از جمله مهم‌ترين تشکيلاتي که در دوران مديريت مقدم در اداره کل سوم ساواک به ابتکار همين اداره و با مشارکت شهرباني و ژاندارمري تأسيس شد، کميته مشترک ضد خرابکاري بود.
مقدم بر خلاف مديرکل قبلي (امجدي) تلاش مي‌کرد تا اطلاعات و آگاهي‌هاي رژيم درباره روحانيت و جريان‌هاي انقلابي درون حوزه‌هاي علميه را گردآوري و در بولتن‌هاي ويژه‌اي به محمدرضا پهلوي ارائه کند. او پس از نصيري زمام امور ساواک را به عهده گرفت، اکثر دستگيري‌هاي مبارزان در خيابان‌ها (شکارهاي خياباني به اصطلاح ساواک) به دستور مستقيم او صورت مي‌گرفت و در دوران او بود که برخي شکنجه‌هاي مدرن و پيشرفته توسط ماموران ساواک در ايران به اجرا گذاشته شد.
مقدم از ساواک به ارتش بازگشت و به عنوان رئيس اداره دوم ستاد مشترک ارتش، مسئوليت "امور اطلاعات و ضد اطلاعات" ارتش را به عهده گرفت و تا درجه سپهبدي پيش رفت. مقدم توانست همانطور که اداره کل سوم ساواک را بازسازي مي‌کرد، در وضع اداره دوم ارتش نيز تحول ايجاد نمايد. حسين فردوست در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» درباره مقدم مي‌نويسد: «مقدم تا قبل از رياست اداره دوم ارتش، فردي درويش مسلک بود ولي به تدريج روحيات او تغيير کرد و به فردي تجمل‌پرست تبديل شد.»
ناصر مقدم قريب ده سال در رأس مديريت اداره کل سوم ساواک باقي ماند و چنانکه از خاطرات فردوست بر مي‌آيد در اين دوران طولاني که مقارن با قائم‌مقامي او بر ساواک بود، مقدم براي تجديد ساختار اداره کل سوم و کارآمد کردن آن تلاش بسياري انجام داد.
مقدم و انقلاب؛ از پيشنهاد کودتا تا امضاي بيانيه بي‌طرفي ارتش
با اوج‌گيري انقلاب اسلامي، محمدرضا پهلوي در صدد برآمد با انجام برخي تغييرات صوري و نمايشي در ارکان رژيم خود افکار عمومي را به انحراف بکشاند. در همين راستا بود که مقدم به جاي نعمت‌الله نصيري به رياست ساواک منصوب شد. با گسترش تظاهرات و راهپيمايي‌ها در پايتخت دولت بنا به پيشنهاد مقدم جهت برقراري امنيت و آرامش در کشور، دستور حکومت نظامي در تهران و ?? شهر را صادر کرد، اما اجراي حکومت نظامي بالعکس سبب ازدياد تظاهرات و انسجام تمام مخالفين عليه رژيم و دولت شد.
دوره رياست مقدم بر ساواک با گسترش انقلاب و سقوط پي در پي دولت‌ها همراه بود و چنين بود که وي علاوه بر رياست سازمان امنيت به يافتن نخست وزيري که بتواند زمام امور را به دست گيرد مشغول شد، وي ملاقات کريم سنجابي با شاه را فراهم کرد و همچنين جهت ملاقات مهدي بازرگان و شاه نيز تلاش‌هايي به عمل آورد که از سوي بازرگان مورد قبول واقع نشد. وقتي مقدم از سوي سنجابي و بازرگان جهت تصدي پست نخست وزيري مأيوس شد رو به شاپور بختيار آورد و با او وارد مذاکره شد و آنچنان که منصور رفيع‌زاده در خاطرات خود نوشته است: «خواستار حمايت "سيا" از نخست وزيري بختيار شد.»
هرچند مقدم در تمام جلساتي که براي رفع بحران کشور برپا مي‌شد مي‌کوشيد تا شاه و فرماندهان ارتش را به کودتا ترغيب کند، اما وقتي تمام ترفند‌هايش براي متوقف کردن انقلاب بي‌ثمر ماند و سازمان و تشکيلات ساواک از هم پاشيد، کوشيد خود را به جناح ميانه‌رو انقلاب نزديک کند و از نخستين کساني بود که بيانيه بي‌طرفي ارتش شاهنشاهي را امضا کرد.
پس از پيروزي انقلاب مقدم زندگي مخفيانه را پيش گرفت ولي خيلي زود توسط مأموران دادستاني انقلاب دستگير و تحويل دادگاه انقلاب اسلامي شد و علي‌رغم کوشش‌هايي که براي جلوگيري از محاکمه وي به عمل آمد و زمزمه‌هايي که درباره پيشنهاد دريافت پست رياست سازمان امنيت به وي مطرح بود، دادگاه انقلاب وي را مفسد في‌الارض شناخت و به اتفاق آراء او را به اعدام محکوم کرد.
پي نوشت ها:

ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، حسين فردوست
خاطرات منصور رفيع‌زاده، ترجمه اصغر گرشاسبي
ناصر مقدم؛ آخرين رييس ساواک، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران


منبع: خبرآنلاين


برچسب‌ها: ناصر مقدم که بود و در ساواک چه کرد
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:39 |
جمعه ۱۳۹۱/۰۸/۱۲

اثر انگشت ساواك

زندگی‌نامه

وي آن‌گونه كه خود مدعي است در سال 1324 به حزب توده گرايش پيدا كرد و هنگام عزيمت به آذربايجان براي پيوستن به دمكرات‌ها در ميانه راه در كاروانسراي سنگي دستگير شد. پژمان بعد از يك ماه از زندان مرخص شد و به ادامة تحصيل پرداخت و در سال 1325 درجة افسري گرفت. وي بنا بر نوشته خودش به طور داوطلبانه براي سركوب ايل قشقايي به خطة فارس اعزام شد و به مدت هفت سال در اين استان ‌ماند. قبل از كودتاي آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها عليه دولت نهضت ملي، شبكة كودتا مخفيانه از پژمان دعوت به همكاري كرد. وي با اخذ مرخصي از يگان محل خدمتش در استان فارس به تهران ‌آمد و در جريانات روزهاي 25 تا 28 مرداد ايفاي نقش ‌كرد كه به دليل خدماتش در كودتا ترفيع درجه و نشان گرفت. بعد از كودتا در ركن 2 فرمانداري نظامي تهران مشغول به كار شد و بعد از سه سال به سبب تجربه‌هاي متعددش در بازجويي و سركوب نيروهاي مبارز، مرداد 1335 در پي تشكيل ساواك توسط آمريكا به اين سازمان انتقال يافت. در ابتداي تأسيس ساواك بر اساس برنامة اسرائيل پروژة «تحبيب كردها» در دستور كار ادارة دوم قرار گرفت و پژمان به همراه سرهنگ پاشائي اين مأموريت را دنبال كرد. اوايل دهة40 به عنوان رئيس نمايندگي ساواك در بغداد به كار مشغول شد. و به دنبال حضور تيمور بختيار در عراق و ارتباط دوستانة پژمان با وي به تهران فرا خوانده شد‌. وي بعد از بازجويي‌ها و رفع مشكل فعاليت خود را از سر گرفت و در سال 49 به شهرباني مأمور و به عنوان رئيس ادارة اطلاعات به كار مشغول شد، امّا به دليل انتقاد از نوع تقسيم مأموريت‌ها در «كميته مشترك ضد خرابكاري» بين نيروهاي ساواك، شهرباني و ژاندارمري، از اين سمت عزل گرديد. پژمان سه سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در پوشش ادامه تحصيل از ايران خارج شد و ابتدا در آمريكا و سپس در فرانسه اقامت كرد. در اين سال‌ها آثاري به نام وي همچون «كردها و كردستان» منتشر شده است.

نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران
«ساواكهاي استان يا شهرستان هر كدام در حيطه وظيفه و امكاناتي كه داشته تا توانسته‌اند منشأ خدماتي واقع شدند. حال اگر دچار طوفان تبليغات سوء دشمنان ملك و ملت قرار گرفته و مردم ايران زمين بر اثر احساسات نه منطق بر آنها ستمي روا داشته‌اند مسلماً روز و روزگاري به اشتباه خود پي ميبرند و آگاه خواهند شد كه فرزندان خدمتگزار ايران در خور چنان ستمي نبوده‌اند.» (ص202)
خواننده «اثر انگشت ساواك» به كرات با چنين ادعاهاي غريبي در اين كتاب، مواجه مي‌شود. هر چند تناقضات اثر خود بهترين بطلان دروني را پيش روي قرار مي‌دهد، اما آيا هرگز تصور مي‌رفت كه به فاصله‌اي كوتاه از خيزش سراسري ملت ايران عليه مظاهر عديده ستم دوران پهلوي- كه بي‌شك يكي از مصاديق بارز آن عملكرد خارج از تصور پليس مخفي شاه بود- رواداشتگان ظلمي كم‌نظير بر ملت ايران به جاي پوزش و ابراز ندامت، مظلوم را در جايگاه ستمگر قرار دهند و به توبه‌اش فرا خوانند؟! اين روزها صاحبان آثاري كه با سرمايه‌گذاري هدفمند در خارج كشور عرضه مي‌شوند و به طرق مختلف به بازار پرمدعي فكر و انديشه جوانان اين مرز و بوم راه مي‌يابند، هرناممكني را براي خود ممكن پنداشته‌اند. آقاي عيسي پژمان اين افسر پرسابقه ساواك در خاطراتش مي‌كوشد با به كارگيري عباراتي همچون ضرورت شكل‌گيري شناختي صحيح، قضاوتي اخلاقي و منصفانه و ... دعوت خود از ملت ايران را براي تجديدنظر دربارة ساواك بجا و حق‌طلبانه جلوه‌گر سازد: «...همه مردم ايرانزمين واجب است انصاف را رعايت كنيم و پيرو حقايق و وقايع تاريخي باشيم، تا باشد از اين سازمان شناخت صحيح و واقعي داشته و قضاوتي اخلاقي كه تأثير در سرنوشت خود ما دارد بعمل آوريم» (ص16)
بعد از مطالعه اين اثر ممكن است اين سؤال به ذهن هر اهل نظري متبادر شود كه آيا اين سازمان مخفي در كنار محاسن!! برشمرده شده براي آن، در طول 22 سال حاكميت مطلقش بر شئون سياسي، اجتماعي، فرهنگي و حتي اقتصادي جامعه (1357-1335)، خطا و لغزشي نداشته است؟ اگر پاسخ مثبت است چرا كسي كه مردم را به شناخت صحيح و منصفانه از ساواك فرا مي‌خواند (در حالي‌كه از همه مناسبات اين سازمان مخوف مطلع است) مصاديقي از جناياتش را بازگو نمي‌كند و اگر واقعاً كارنامه ساواك پاك است چرا به كرات از مردم مي‌خواهد گذشته‌ها را فراموش كنند: «بايد مردم نجيب و شرافتمند ايران افراد و اعضاء ساواك را فرزندان خود بدانند، اگر فرزندان آنها مرتكب اشتباهاتي شدند بديده اغماض و بخشايش بنگرند.» (ص136) و در فرازي ديگر در مورد فرمانداري نظامي كه نويسنده يكي از عناصر تعيين كننده آن بوده است مي‌نويسد: «فرمانداري نظامي دوران سرلشگر فرهاد ميرزا دادستان خود مستعد جلب و جذب اين اتهامات بود. گذشته‌ها گذشته، داغ‌هايمان را تازه نكنيم باز هم تكرار مي‌كنم. از احساس و خلق و خوي سنتي ايراني، «فراموشي» استفاده كنيم. بگذاريد همه چيز ناهنجار، زشت و كريه و اعمال و كردار ناشايست گذشتگان را به فراموشي و نسيان بسپاريم. فرزندان خاطي و گناهكار ايرانزمين را ببخشائيم. دست همديگر را صميمانه و در نهايت گرمي به فشاريم و بازو در بازوي هم به پيش برويم تا با هم دنياي بهتري بسازيم.» (ص285)
آيا انتظار انصاف از جامعه، آن هم با مكتوم نگه داشتن واقعيت‌ها در مورد خطاكاران و حتي مظلوم جلوه دادن آنها (به‌گونه‌اي كه گويا ملت در حق آنان ستم روا داشته‌اند) غيرمنطقي نيست؟ ملت ايران بايد فرزندان ناخلف خود را به درستي بشناسد تا بتواند گذشت و سخاوت خود را به نمايش گذارد. هرچند تاكنون فقط تعداد انگشت شماري از وابستگان ساواك جرئت كرده‌اند رسماً و در چارچوب هرگونه مناسبات پشت پرده به ميدان بيايند و به دفاع از اين سازمان مخوف و تشكيل‌دهندگان آن بپردازند- زيرا هنوز محفوظات ذهني ملت ايران و حتي جامعه جهاني بر جعليات هدفمند غلبه دارد- اما در همان اندك آثار به نگارش درآمده براي تبرئه ساواك همچون «داوري» نوشته منوچهر هاشمي دستكم مواردي از جنايات اين سازمان مخفي بازگو و سپس توجيه شده است: «ساواك هم از درون همين جامعه‌اي كه به تصديق دوست و دشمن به فساد و بي‌قانوني و كژروي‌هاي گوناگون آلوده بود، برخاسته بود. جامعه‌اي كه در آن فضيلت‌ها رنگ باخته بود و اعتبار اشخاص برحسب ارقام مورد عمل در مقاطعه‌ها، معاملات خارجي، بساز و بفروشي، شهرك‌سازي و ده‌ها و صدها مورد مشابه سنجيده مي‌شد... چگونه مي‌توان انتظار داشت كه سازمان با قدرتي مثل ساواك، از همه آلودگيها و بيماري‌هاي جامعه به دور باشد.» (داوري؛ سخني در كارنامه ساواك، سرتيپ منوچهر هاشمي، انتشارات ارس، لندن سال 1373، ص168) يا در مورد شكنجه وحشيانه جواناني كه به دليل تكثير يك بيانيه يا سخنراني توسط ساواكي‌ها به قتل مي‌رسيدند مي‌خوانيم: «من شاهد درجات استواري ايمان و اعتقاد بسياري از جوان‌ها و مردان و زناني كه صادقانه و يا پاكبازانه گام در راه آرمان خود نهاده، بوده‌ام و شخصيت آنها را ستوده‌ام... مايلم در اين مورد به يكي دو نمونه اشاره بكنم.» (همان،ص52) و در ادامه به شكنجه منجر به شهادت جواناني همچون محمد توسط نيروهاي ساواك مي‌پردازد: «با تحقيقاتي كه درباره دستگيري محمد به عمل آوردم، معلوم شد در پي سوءظني كه به او پيدا شده او را با مدارك و وسايل خطرناك دستگير كرده‌اند... چون بنابر اصل حيطه‌بندي در وظايف ادارات كل ساواك، دخالت من در كار اين جوان نمي‌توانست عملي باشد، مادر او، ناچار به برادر خود كه درجه سپهبدي داشت و از امراي شاخص ارتش بود توسل جست... دايي آن جوان اين پيشنهاد را مي‌پذيرد و در كميته مشترك ساعت‌ها با او به صحبت و بحث مي‌نشيند، ولي جوان به دائي خود روي خوش نشان نمي‌دهد... ولي دائي، يعني سپهبد با اسم و رسم ارتش، با پريشاني و عصبانيت سلول خواهرزاده‌اش را ترك مي‌كند و به بازجويان مي‌گويد هركاري را صلاح مي‌دانيد بكنيد مجاز هستيد و آن‌ها كاري كه لابد به نظر خودشان صلاح بوده مي‌كنند و روز بعد شنيده شد كه آن جوان در بازداشتگاه كميته در گذشته است.» (همان، ص55) يا در مواردي با زدن برچسب حزب توده و يك جوان 18 ساله؟! را از سران آن حزب خواندن، جنايات صورت گرفته در حق ملت ايران توجيه مي‌شود: «او 18 سال داشت و پسر رئيس اداره پست و تلگراف شهرستان بروجرد بود و از اعضاي بسيار مهم حزب توده به شمار مي‌رفت... مقاومت و سرسختي آن جوان در برابر آنهمه اعمال فشار تعجب‌برانگيز بود.» (همان، صص5-44)
برخلاف آثاري از اين دست در خاطرات آقاي عيسي پژمان حتي در اين حد گذرا و اشاره‌وار نيز به جنايات ساواك پرداخته نمي‌شود و تنها انتقاد جدي از اين سازمان مخوف متوجه رئيس شعبه ساواك در آمريكاست. دليل آن‌هم در ادامه براي خواننده فهيم به سرعت روشن مي‌شود: «منصور رفيع‌زاده فرزند ناخلف ايرانزمين و مأمور ناسپاس، كژرو و منحرف ساواك بود... هر ايراني شرافتمند و هر عضو و كارمند ساواك از شنيدن نام او موي بر بدنش سيخ ميشود.» (ص275) همان‌گونه كه مي‌دانيم، منصور رفيع‌زاده تمام دوران خدمتش را در خارج كشور - به عنوان رئيس دفتر نمايندگي ساواك در آمريكا- سپري مي‌كند؛ بنابراين او در شكنجه و هزاران جنايت ديگر اعضاي ساواك در داخل كشور مستقيماً هيچ‌گونه دخالتي نداشته است، اما از آنجا كه صرفاً يك مورد از خباثت‌هاي رايج بين اين طايفه متوجه آقاي پژمان مي‌شود بعد از سال‌ها نه تنها گذشتي در ميان نيست، بلكه هر زمان نام اين مأمور ساواك به ميان مي‌آيد موي بدن ايشان و هر انسان شرافتمندي سيخ مي‌شود! اما علت چيست: «فرزند بزرگم را براي ادامه تحصيلات به آمريكا فرستادم. پس از استقرار و اشتغال به آموزش در يكي از دانشگاههاي بوستون باو توصيه كردم كه هر سه ماه يكبار به واشنگتن دي.سي. رفته و وجهي كه براي او وسيله رفيع زاده حواله مي‌كنم دريافت نمايد. دو سه باري اين كار را كرد. با دختري از همدوره‌هاي خود آشنا شده و قرار ازدواج ميگذارند. پدر دختر كه وكيل دادگستري و مادرش هم فردي نژادپرست بود راضي به چنين ارتباط و ازدواجي نبودند... دختر از كثرت علاقه بناچار منزل پدر و مادر را ترك و به پسرم در محل اقامتش پيوست و داراي زندگي مشترك شدند. پدر دختر به رفيع‌زاده مراجعه مي‌كند و جريان را باطلاع او رسانيده از او مي‌خواهد كه دخترش را به منزلش بازگرداند. منصور رفيع‌زاده با پسرم مذاكره كرده... و از او خواستار ميشود كه دختر را نزد او بفرستد... پسرم اينكار را مي‌كند. منصورخان مانند شيطان توي روح و جسم دختر رفته و ضمن گفتگو در مسئله اصلي از او خواستار ميشود كه پسرم را تنها گذاشته و با خودش دوست شود...» (صص3-272)
تجاوز به حقوق ديگران به قيمت فروپاشي خانواده‌ها امري بسيار عادي و متداول در رژيم پهلوي بود و از صدر تا ذيل دست‌اندركاران استبداد به اين‌گونه اعمال غيرانساني آلوده بودند. بيش از همه محمدرضا پهلوي- كه يكي از مأموريت‌هاي كليدي ساواك حفظ وي بود- به مسائلي مشابه آن‌چه آقاي رفيع‌زاده در مورد پسر آقاي پژمان مرتكب مي‌شود، اشتغال داشت. به عنوان نمونه، محافظ مخصوص محمدرضا پهلوي در اين زمينه مي‌نويسد: «اگر بخواهيم فقط اسامي تمام خانمهايي را كه اين عده كثيف براي بالا بردن موقعيت خود از راه به در كردند يا باعث شدند كه از شوهرانشان طلاق بگيرند و خانواده‌هايشان از هم پاشيده شد بنويسيم يك كتاب قطور خواهد شد. گاهي هم والاحضرت اشرف براي شاه خانمهايي را مي‌فرستاد.» (محافظ شاه؛ خاطرات علي شهبازي، انتشارات اهل قلم، جلد اول، سال 1377، ص85) براي روشن شدن چگونگي پيروي نيروهاي ساواك از مشي شاهنشاه خود كافي بود آقاي پژمان به خاطرات خانم آذرآريانپور نيز نظري مي‌كرد: «مامور ديگري مرا از پادو تحويل گرفت و بدون حرف به اتاق محقري در غرب محوطه رساند... هاج و واج مانده بودم چه كنم، كه ناگهان صدايي شنيدم- «بنشين!» به طرف صدا برگشتم، در كنج ديگر اتاق مردي را ديدم كه با چشم‌هاي شرربار به من خيره شده بود. از قيافه تكيده و بيمارگونه‌اش حدس مي‌زدم كه معتاد است. طاقت نگاه وقيح‌اش را نياوردم و سرم را برگرداندم. با خشم حرف خود را تكرار كرد- «بنشين!» من هنوز از نشستن روي آن مبل قراضه در ترديد بودم كه ناگهان مرد از كمين‌گاه خود بيرون آمد و ساك را از دستم ربود... مرد آمد و مقابل‌ام ايستاد و به من زل زد. در نگاهش تمنايي حيواني بيدار شده بود كه مرا به وحشت مي‌انداخت. به سرعت به طرف در خيز برداشتم. با يك حركت دستم را گرفت و مرا به جاي اولم برگرداند. از شدت ترس زبانم بند آمده بود و قدرت فرياد كشيدن نداشتم. با خود گفتم: اگر جلوتر بيايد، با ناخن‌هايم، چشم‌هايش را درمي‌آورم.» (پشت ديوارهاي بلند، از كاخ تا زندان، خاطرات آذر آريانپور، نشر ورجاوند، سال 1382، ص46) اين روايت همسر وزير بهداري دوران پهلوي دوم است. دكتر شيخ‌الاسلام‌زاده در ماه‌هاي پاياني حيات اين رژيم در چارچوب طرحي براي فريب جامعه به جرم اختلاس به اتفاق جمعي ديگر از مسئولان آن دوران بازداشت شد. دستگير شدگان كه از وابستگان رده دوم دربار بودند باهدف متقاعدكردن مردم به‌عزم شاه براي تغيير و اصلاح، مدتي در اختيار ساواك قرار گرفتند. وقتي همسر يك وزير آن دوران به ساواك مراجعه مي‌كند و اينچنين مورد استقبال همكاران آقاي پژمان قرار مي گيرد، مي‌توان حدس زد كه اين درنده‌خويان با ملت ايران به عنوان معترضان به سلطه‌ بيگانه و استبداد چگونه رفتاري داشتند. خانم آريانپور در ادامه خاطراتش مي‌افزايد: «امروز پس از مدتي موفق به ديدار مجدد شجاع (شيخ‌الاسلام‌زاده) شدم. خوشبختانه از ناصري (نام مستعار عضدي، شكنجه‌گر معروف) اثري نبود و ملاقات به آرامي گذشت. مي‌گفتند كه شكنجه‌گر مخوف ساواك به كشور اسرائيل فرار كرده است تا گرفتار خشم انتقام‌جويانه انقلابي‌ها نشود.» (همان، ص74) پرونده نيروهاي برجسته اين سازمان مخفي به حدي سياه بود كه قبل از پيروزي خيزش سراسري ملت ايران از كشور گريختند و به رژيم نژادپرستي پناه بردند كه درنده‌خويي را به آنان آموخته بود.
آقاي عيسي پژمان نه تنها معترض اين‌گونه صفات رذيله نيروهاي ساواك نمي‌شود، بلكه به همه انتقادات طرح شده دربارةعملكرد اين سازمان، حتي توسط برخي مسئولان دوران پهلوي پاسخ شداد و غلاضي مي‌دهد: «وقتي شخصي با درجه تحصيلات دكترا مانند هـ.خشايار دچار اين ياوه‌گوئيها و ماليخوليائيهاست از طبقه عوام و يا غيرعادي ولي احساسي كه تحت تأثير اظهارات اشخاص يا تبليغات سوءگروهها و دستجات مخالف قرار ميگيرند چه انتظاري مي‌توان داشت.» (ص180)
و در فراز ديگري مي‌گويد: «و اما اظهار نظر فتح‌اله معتمدي معاون وزارت كار در كتاب «يادها و يادبودها» كه مجموعه‌اي از همة كارهاي او كه بصورت «شاهكار!» تلقي و ارائه كرده است. او مي‌نويسد: «عوامل امنيتي «بعنوان» مبارزه با گروههاي چپگرا يا آزادي‌طلب دست بهركار خلاف اخلاق و غيرشرافتمندانه ميزدند. تخم سوءظن و ترس و بدبيني را در ژرفاي ضمير شاه مي‌نشاندند تا خود و تمايلات خود را تثبيت و ارضا نمايند. اشخاص باايمان و صلاحيت‌دار را به اتهامات واهي از معركه خارج و وابستگان خود را بعنوان وزير و وكيل به دستگاه تحميل نموده و بعضاً خائنانه چون مار در آستين شاه لانه كرده با دادن گزارشات خلاف واقع او را اغفال ميكردند...» منتها كسي نيست از اين معاون محترم! وزير سؤال كند كه كارهاي خلاف اخلاق و غيرشرافتمندانه عوامل امنيتي بعنوان مبارزه با گروههاي چپگرا يا با آزادي‌طلب چه بوده كه حتي براي نمونه يكي از آنها را در كتاب شريف! خود ننوشته است؟ (ص182)
همچنين به انتقادات عطااله خسرواني از ساواك در خارج كشور، مي‌تازد و مي‌گويد: «عطااله خسرواني و برادران كه از هيچ بمقام وزارت و سفارت و رياست و فرماندهي رسيدند حق دارد! كه در غربت لاف بزند و مطالبي بعنوان «يادواره براي مصاحبه‌گر» حكايت كند:... ضمناً معلوم نشده كه هويدا بعد از اينكه گزارش خود را بعرض پادشاه ميرسانيده مقامات بالاي ديگر از پادشاه چه كساني بوده‌اند كه ميبايد گزارش براي آنها فرستاده شود؟ لابد مي‌گويد انگليس و آمريكا!! اگر جواب اين است، پس انتصاب اشخاصي نظير عطااله خسرواني در مقام وزارت و سفارت و دبير كلي حزب هم ميبايد با نظر اين مقامات بالا! صورت ميگرفت. واقعاً اينطور بوده؟ عجب مردمان عادل و منصف و با قضاوت اخلاقي و احساس وفاداري هستيم!! (صص187-186)
راوي خاطرات در ادامه به انتقاد دكتر ناتل خانلري از ساواك مي‌تازد و تصريحاً وي را عضوي از جريان توده نفتي مي‌خواند (كه در بخش ديگري از اين نقد به آن خواهيم پرداخت) اما هيچ‌گونه پاسخي به اظهارنظر محمدرضا پهلوي و فرح ديبا بعد از فرار از ايران پيرامون منفور بودن ساواك نمي‌دهد: «ديويد فراست مصاحبه‌گر شبكه تلويزيوني N.B.C آمريكا و يك شخصيت تلويزيوني انگلستان در ژانويه 1980 با پادشاه مصاحبه‌اي بعمل آوردند. ديويد فراست پرسيد: «آيا ساواك در سنوات اخير به صورت دولتي در دولت درآمده بود؟»
شاه پاسخ داد: «نه، فكر نميكنم... آنها اسراري داشتند و مالاً آنچه را كه بنظرشان به سود مملكت مي‌رسيد تحميل ميكردند. ممكن است دچار اشتباه شده باشند»... و آخرين سؤال ديويد فراست:‌ «آيا مشاورانتان به شما مي‌گفتند ساواك تا چه اندازه منفور شده و موجب ايجاد ترس و وحشت است؟» شاه گفت: «آه. البته، شهبانو هر روز اين را به من ميگفت.» (صص197-196)
آقاي پژمان در پاسخ به انتقادات وابستگان به دربار كه از نزديك برخوردهاي غيرانساني ساواك را به صورت بسيار افراطي و غيرمعمول و روزمره شاهد بودند مي‌گويد: «كارهاي خلاف اخلاق و غيرشرافتمندانه عوامل امنيتي... چه بوده و چرا نمونه‌اي از آنرا ارائه نمي‌دهيد" و جالب‌تر آن‌كه حتي به دفاع از افرادي‌همچون تيمور بختيار مي‌پردازد و از وي به كرات به نيكي ياد مي‌كند، در حالي‌كه صفات رذيله اولين رئيس ساواك زبانزد عام و خاص است. براي نمونه، تاج‌الملوك وي را اين‌گونه توصيف مي‌كند: « بختيار در موقعي كه رئيس‌ ساواك بود في‌المثل اگر از يك دختر يا يك زن در خيابان خوشش مي‌آمد به مأموراني كه همراهش بودند دستور مي‌داد آن زن يا دختر را با توسل به زور به خانه او ببرند! اين را هم يادم رفت بگويم كه قوم و خويش ثريا (اسفندياري) بود. (ملكه پهلوي؛ خاطرات تاج‌الملوك، انتشارات نيما، آمريكا، سال 1380، ص444) همچنين ويليام شوكراس در مورد اين فرد مورد احترام آقاي پژمان مي‌نويسد: «نخستين رئيس ساواك سپهبد تيمور بختيار بود كه به سنگدلي و لذت بردن از زجر دادن ديگران شهرت داشت. او درنده‌خوي وفاداري نبود...» (آخرين سفر شاه، ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، سال 69، ص198) سبوعيت اولين رئيس ساواك به‌گونه‌اي بود كه حتي پرورش‌دهندگان اين سازمان مخوف نيز سال‌ها بعد سعي در تبري جستن از اعمال و رفتار آن دارند. براي نمونه سفير اسرائيل درايران در خاطراتش مي‌گويد: «همچنين شنيده بودم روزي ساواك يكصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژيم را سوار هليكوپتر كرده و در درياي نمك (مردابي شور نزديك قم) ريخته است! به من گفته بودند هر كسي كه به دفتر تيمسار بختيار فرمانده ساواك ميرود (دو هفت‌تير پر در دو سوي ميزش بود!)، بايد بالاي پانزده دقيقه خاموش و دست به سينه بايستد تا دلهره‌اش هزار چندان شود، تا كمر خم شود و بي‌سر سوزني پايداري همة آنچه را كه ميشنود بپذيرد.» (يادنامه، مئير عزري، ترجمه ابراهام حاخامي، چاپ بيت‌المقدس، سال 2000 ميلادي، جلد اول، صص3-82)
براي روشن شدن اين مسئله كه چرا بختيار دو هفت تير پر در دو سوي ميزش قرار داده بود و اينكه‌آيا صرفاً جنبه مرعوب ساختن آزاديخواهان را داشت يا از آن واقعاً استفاده مي‌شد، روايت شهيد حاج مهدي عراقي روشنگر خواهد بود: «[واحدي را] يك راست مي‌برند اتاق بختيار، به مجرد اينكه داخل اتاق مي‌شود، بختيار شروع مي‌كند فحش دادن، فحش مادر به او مي‌دهد، مادر فلان دست از اين كارهايتان برنمي‌داريد. آن هم مي‌گويد مادر من زهر است، مادر فلان خودت هستي و صندلي كه آنجا بوده بلند مي‌كند كه ول كند براي بختيار، بختيار هم از همان پشت ميزش بلند مي‌شود و اسلحه را مي‌كشد و سه تا تير به او مي‌زند و جابجا مي‌كشد او را توي دفتر خودش. (ناگفته‌ها، خاطرات محمدمهدي ابراهيم عراقي، انتشارات رسا، سال 1370، صص131-130) اين عضو برجسته فدائيان اسلام در مورد شكنجه‌هاي رايج در زندان‌هاي بختيار در فرمانداري نظامي مي‌گويد: «قبلاً هم گفتم مرحوم امامي را مي‌گيرند ناخنهايش را مي‌کشند. سال 34 مرحوم خليل و نواب و اينها را مي‌گيرند و آن بلاها را آن جوري [سرشان مي‌آورند]، خرس به جانشان مي‌اندازند، توي بشکه شيشه خرده مي‌کنند، قطره‌هاي آب سرد توي مغزشان مي‌ريزند، از اين کارها مي‌کنند. يا يک مقدار سطح بالاتر مثل کريمپور شيرازي را نفت مي‌ريزند رويش و آتش مي‌زنند.»(همان، ص217) حسين فردوست نيز روايت شهيد مهدي عراقي را به نوعي تأييد مي‌كند: «تيمور بلافاصله به دستور آمريكايي‌ها فرمانداري نظامي تهران را ايجاد كرد و قدرت واقعي را به دست گرفت... در مقام فرمانداري (نظامي) تهران بيدادها كرد و هركس را كه آمريكا و انگليس و محمدرضا مي‌خواست از دم تيغ گذراند. توده‌اي‌ها را قلع و قمع كرد. فدائيان اسلام را به طرز فجيعي به جوخه اعدام تحويل داد. پادگان مركز 2 زرهي را به يك شكنجه‌خانه تمام و كمال تبديل كرد و به جان دختران و زنان خرس انداخت.» (ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، حسين فردوست، انتشارات مؤسسه اطلاعات، ج1، ص417) سرتيپ منوچهر هاشمي نيز كه همچون آقاي پژمان در صدد تبرئه ساواك و تيمور بختيار برآمده در چندين فراز ناگزير از اعتراف به خشونت اين قاتل بالفطره مي‌شود: «بعد از واقعه 28 مرداد 1332 و رفتار نسبتاً خشن فرمانداري نظامي قضاوت بدبينانه‌اي پيدا شده بود...» (داوري، ص119) توضيحات سيف‌پورفاطمي نيز در مورد نحوه به شهادت رسيدن برادرش دكتر حسين فاطمي (وزير خارجه دكتر مصدق) نمونه‌ ديگري از جنايات محبوب كودتا‌گران رادر ايران به نمايش مي‌گذارد: «دكتر حسين فاطمي چندي مخفي بود و بعد از آنكه دستگير شد، مريض بود. در داخل شهرباني يك عده‌اي از طرف اشرف و شاه مأمور كشتن او شدند و در داخل شهرباني شعبان بي‌مخ او را با چاقو مجروح كرد به طوري كه مجبور شدند او را به بيمارستان بردند. مدتي در بيمارستان بود و بعد از آنكه او را محاكمه كردند محاكمه‌اش هم كاملاً سري بود محكوم به اعدام شد و با حالت تب روي برانكارد او را اعدام كردند... و يكي از اشخاصي كه در زندان بود دكتر شايگان- [مي‌گفت] دكتر حسين فاطمي را [تيمور] بختيار و نصيري همان‌طور كه روي برانكارد بود با سه تير از بين بردند.» (تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي‌بي‌سي، به كوشش عمادالدين باقي، نشر تفكر، سال 73، ص129) البته در فرازي ديگر نويسنده اثر انگشت ساواك براي تبرئه بختيار در مقام رياست فرمانداري نظامي، کشيدن ناخن را در اين دوران نفي مي‌کند اما تلويحاً مي‌پذيرد که در ساواک اين جنايت صورت مي‌گرفته است غافل از اينکه اولين رئيس ساواک نيز اين فرد خونريز بوده است: «تا قبل از تشکيل ساواک اعمالي از قبيل ناخن کشيدن و امثال آنها که من شرم از يادآوري و ذکر آنها دارم معمول و مرسوم نبوده ...» (ص 49)
براي دريافتن علت اين امر كه چرا آقاي عيسي پژمان از زبان سرهنگ پاشايي (يكي ديگر از دست‌اندركاران ساواك) و خود به كرات به تجليل از تيمور بختيار مي‌پردازد و حتي فضايلي را براي وي برمي‌شمارد كه خنده بر لب مي‌نشاند، مي‌بايست به ارتباط اين جاني بالفطره با قدرت‌هاي تشكيل دهنده ساواك عنايت نمود. هدف اصلي انتشار آثاري چون «خاطرات منصور رفيع‌زاده»، «داوري» و «اثر انگشت ساواك» تطهير عملكرد كشورهايي چون آمريكا، انگليس و اسرائيل در دوران پهلوي است كه به تيمور بختيار عنايت ويژه‌اي داشتند؛ لذا منزه جلوه دادن تشكيل دهندگان ساواک تغيير چهره عاملان كليدي آن‌ را نيز ضروري مي‌سازد: «شادروان تيمسار بختيار و پاكروان هر دو احترام خاصي به مصدق داشتند... سپهبد بختيار با جبهه ملي بوسيله شاپور بختيار ارتباط داشت و در صحبتهاي خصوصي با من و دوستانم با تمام كم‌حرف بودنش و احتياطي كه داشت ما اين تمايل باطني او را حس كرده بوديم.» (ص214) ارتباط تيمور بختيار با شاپور بختيار صرفاً به دليل نفوذي بودن شاپورخان در درون جبهه ملي، بود کما اينکه بعدها ماهيت وي روشن و از جبهه ملي اخراج شد اما طرفدار مصدق عنوان شدن فردي كه با تمام توان در اختيار قدرت‌هاي كودتاگر قرار گرفت تا دولت نهضت ملي را براندازند و همچون جاني بالفطره بعد از كودتا به شكنجه و قتل نيروهاي مذهبي و ملي اهتمام ورزيد و از هيچ جنايتي دريغ نكرد صرفاً در چارچوب تاريخ‌نگاري نيروهاي ساواك ممكن خواهد بود. همان‌طور كه اشاره شد، دليل ساختن و پرداختن چنين جعلياتي توجه ويژه آمريكايي‌ها به بختيار بود: «آمريكائيان اصرار داشتند كه سرلشگر تيمور بختيار عهده‌دار مسئوليت ساواك شود. ولي پادشاه بدون اظهار نظري بفكر ميافتد كه از غيرنظاميان براي تصدي آن انتخاب شود. ناصر ذوالفقاري معاون نخست‌وزير و سرپرست تبليغات كشور در نظر گرفته ميشود... بناچار با اكراه و نارضايتي قلبي با انتصاب سرلشگر تيمور بختيار موافقت كرد و بدينوسيله سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك) به همان نحوي كه سازماندهي داده شده بود تأسيس گرديد. برحسب‌نظر مستشاران آمريكايي و...» (صص5-104) اين اعتراف آقاي پژمان دو نكته را كاملاً روشن مي‌سازد.اول: حمايت آمريكايي‌ها از تيمور بختيار چه در فرمانداري نظامي و چه در پست رياست ساواك بدان معني است كه آن‌ها مايل بودند مخالفان كودتا به‌شدت و به‌سرعت سركوب شوند.دوم: ساواك براساس اراده بيگانه شكل گرفت و در چارچوب مصالح آن عمل كرد. بهترين گواه بر اين واقعيت تلخ انتصاب تمامي رؤساي آن با نظر مستقيم آمريكايي‌ها بود. مناسب است چگونگي انتصاب آخرين رئيس ساواك توسط آمريكايي‌ها را نيز از زبان يكي ديگر از مسئولان بلندپايه اين سازمان مرور كنيم: «سالي كه ارتشبد نصيري قرار بود از سمت رياست ساواك منتقل و به سفارت در پاكستان منصوب شود، مرا به مأموريتي به پاريس اعزام نمود و در موقع خداحافظي به من تأكيد كرد كه تا مي‌تواني مأموريت خود را زودتر انجام بدهيد و به ايران برگرديد. قرار است من در شغل ديگري، سفارت در پاكستان، انجام وظيفه بكنم. من سرلشگر معتضد را به سمت رئيس‌ و شما را به سمت قائم‌مقام ساواك به اعليحضرت پيشنهاد كرده‌ام و ايشان هم تصويب فرموده‌اند. زودتر مراجعت كنيد تا به حضور ايشان معرفي شويد. اما من، در پاريس اطلاع پيدا كردم كه سپهبد مقدم به رياست‌ ساواك تعيين شده است. اين ماجرا گذشت و من از پاريس برگشتم... ارتشبد نصيري در مورد مطلبي كه قبل از عزيمت من به پاريس در مورد رياست سرلشگر معتضد و قائم‌مقامي من گفته بود، توضيح داد كه «امريكائيها از طريق اردشير زاهدي پيغام داده بودند كه سپهبد مقدم مناسب‌ترين افسر براي رياست‌سازمان اطلاعات و امنيت كشور است. لذا اين انتخاب طبق نظر آنها انجام گرفته است.»(داوري؛ سخني در كارنامه ساواك، سرتيپ منوچهر هاشمي، انتشارات ارس، چاپ لندن، سال 1373، صص407-406)
سپس رئيس اداره هشتم ساواك به ذكر روايت ديگري در اين زمينه به نقل از كاردار وقت ايران در آمريكا مي‌پردازد: «نقل قولي از دكتر اسد همايون را ذكر ميكنم كه مراتب نقش مقامات امريكائي را در امور مربوط به ساواك بيان داشته باشم... او قبل از انقلاب، به مدت چند سال به سمت كاردار سفارت ايران در امريكا خدمت ميكرد و در بعد از انقلاب هم زماني كه ارتشبد آريانا در تركيه فعاليت ميكرد، مشاور سياسي او بود و با او همكاري ميكرد. روزي در حضور چند نفر از افسران درباره انتصاب سپهبد ناصر مقدم به رياست سازمان امنيت و اطلاعات كشور چنين گفت: «...همزمان با تعويض ارتشبد نصيري، اردشير زاهدي به من اظهار داشت، «آدميرال ترنر رئيس سازمان سيا مطلب محرمانه‌اي دارد، شما برويد و با ايشان ملاقات بكنيد. من به دفتر ايشان رفتم، آدميرال به من گفت، شنيده‌ام اعليحضرت درصدد تعويض ارتشبد نصيري است. اگر چنين است،به نظر ما سپهبد ناصر مقدم مناسب‌ترين فرد براي احراز اين مقام است. من در مراجعت از آن ملاقات، جريان را به سفير گفتم و سفير، اردشير زاهدي، همانروز نامه‌اي به اعليحضرت نوشت و به وسيله يكي از كارمندان سفارت به دفتر مخصوص در تهران فرستاد.»(همان، صص408-407)
با وجود چنين اعترافات صريح دست‌اندركاران ساواك از جمله خودآقاي پژمان در مورد عدم استقلال شاه حتي براي انتخاب رئيس اين سازمان، نويسنده كتاب «اثر انگشت ساواك»براي توجيه خيانت‌ها و جنايات ساواك كه تأمين مصالح بيگانه در رأس آن بود عرق ملي و دفاع از استقلال را انگيزه عملكردهاي اين سازمان جهنمي عنوان مي‌كند: « آيا مردم ايران از فرمانداري نظامي يا هر سازمان مشابه ديگري كه مسئوليت اطلاعاتي و امنيتي كشور را بعهده داشته انتظار دارند در مقابل اين توطئه‌ها و اين فعاليت‌ها كه به ياري و همكاري ابرقدرت كمونيست شوروي صورت ميگرفته كوچكترين عكس‌العملي نداشته ناظر و شاهد از هم فروپاشي ميهن عزيزمان بدست آنها و عوامل آنها باشند؟ اينجا مسئله استقلال ميهن و حفظ و حراست تماميت ارضي آن در مقابل مخالفان داخلي و دشمنان خارجي مطرح است.» (ص71)
در اين مورد ‌كه ساواك مدافع تماميت ارضي كشور بود يا مدافع منافع قدرت‌هاي تشكيل دهنده آن، چند نكته قابل يادآوري است: اولاً ساواك نمي‌توانست در قبال بي‌توجهي پهلوي‌ها به تماميت ارضي كه در چارچوب سياست‌هاي كلان غربي‌ها صورت مي‌گرفت مطيع‌تر از آن بود که کمترين واكنشي از خود نشان دهد. براي درک اين معنا توجه به اين نکته ضروري است که آقاي پژمان حتي سال‌ها بعد از انقراض حاكميت پهلوي‌ها در مقام خاطره‌نگاري بابت تجزيه بخش‌هايي از خاك ايران در دوره پهلوي اول و دوم، هيچ‌گونه تأثر و تأسفي از خود بروز نمي‌دهد. براي نمونه، در مورد قرارداد سعدآباد كه طي آن به دستور انگليس بخش‌هاي استراتژيكي از خاك ايران تقديم كشورهاي همسايه شد اين‌گونه اظهارنظر مي‌شود:«ژنرال مصطفي كمال پاشا يكي از مهره‌هاي انتخابي براي تشكيل «كمربند امنيتي» در پيرامون شوروي است. رضاشاه فقيد با دنباله روي از او اقدامات و اصلاحات خود را در ايران شروع كرد. قرارداد سعدآباد كه بمنظور دفاع مشترك از كشورهاي ايران، تركيه، افغانستان و عراق بود كوچكترين تأثيري در گرفتاري، اشغال آن در سوم شهريورماه 1320 و سرنوشت ايران نداشت. (ص252) آقاي پژمان بهتر از هر كسي مي‌داند كه به اشاره انگليسي‌ها در چارچوب قرارداد سعدآباد چه حاتم‌بخشي از نقاط استراتژيک خاک ايران در مرزهاي مشترک با كشورهاي تركيه، افغانستان و عراق شد تا ارتباط کشورهاي تحت سلطه لندن مستحکم تر شود، اما در پرداختن به اين قرارداد خفت‌بار هرگز حساسيتي به نقض تماميت ارضي کشور از خود بروز نمي‌دهد. همان‌گونه كه مي‌دانيم، براساس قرارداد سعدآباد دشت نااميد به مساحت 5 هزار كيلومتر به افغانستان، ارتفاعات آرارات بزرگ و آرارات كوچك به تركيه و شط‌العرب به عراق واگذار شد. اگر آن‌چه در قالب اين قرارداد شرم‌آور رخ دادحق كشورهاي همسايه بود، چرا به‌دنبال تيره شدن روابط ايران و عراق در سال 1349 به دستور پهلوي دوم حق حاكميت ايران بر شط‌العرب مجدداً مطرح شد و بعدها ‌منشأ يك نزاع سياسي و حتي تنش نظامي جدي في‌مابين دو كشور گرديد.
همچنين در مورد تجزيه رسمي بحرين از ايران آقاي پژمان به‌گونه‌اي سخن مي‌گويد كه گويي هرگز خيانتي بزرگ صورت نگرفته است: « ساواك از اين وضع خاصي كه بوجود آمده بود با بهترين مأمورين شروع بكار كرد كه سرآغاز بسياري از كارهاي مهم و اساسي گرديد و براي چند سال تا استقلال كويت و اعلام دولتي بنام «بحرين» و قطر و امارات، روابط سياسي، فرهنگي و اقتصادي در اختيار و ابتكار ساواك بود. (ص317) دستكم آقاي پژمان مي‌توانست در زمان نگارش خاطرات خود حساسيتي جزئي در مورد جدايي اين بخش از خاك كشورمان از خود به نمايش گذارد، همان‌گونه كه برخي دست‌اندركاران رژيم پهلوي در سال‌هاي اخير چنين مي‌كنند. براي نمونه، وزير كار دولت آقاي شريف‌امامي در اين زمينه مي‌نويسد: « دولت ايران در دوره حکومت حسين علاء اسناد حاکميت ايران را بر جزاير بحرين منتشر کرد. من که دو سال پيش از آن رساله‌اي کوچک در 85 صفحه درباره جغرافياي انساني بحرين نوشته بودم و در اين ايام تابلو استانداري بحرين را در خيابان شاه به چشم مي‌ديدم حس کردم مي‌توانم مطمئن باشم که ايران کمي اعتماد به نفس پيدا کرده و در راستاي مبارزه‌هاي ضداستعماري‌ مي‌تواند حق خود را از دولت بريتانياي کبير بگيرد».(شاهد زمان، خاطرات كاظم‌ وديعي، نشر دايره مينا، چاپ پاريس، سال 2007م، جلد اول، ص328)
متأسفانه بعد از مصمم شدن لندن به جدا ساختن بحرين از ايران، اين خيانت با يك نظرسنجي دروغين صورت گرفت، جالب اين‌كه محمدرضا پهلوي به خيانت خود در اين زمينه كاملاً واقف بود، اما در چارچوب منافع و مصالح غرب خود را موظف به تبعيت مي‌ديد: «بعد (شاه) فرمودند مسئله بحرين دارد حل مي‌شود... حالا كه من و تو هستيم آيا فكر مي‌كني در آينده ما را خائن خواهند گفت، يا چنانكه معتقدم و اغلب سياستمداران دنيا هم معتقدند، من كه حاضر به حل مطلب بحرين شدم، خواهند گفت كار بزرگي انجام داديم و اين منطقه از دنيا را از شر كشمكش‌هاي پوچ و بالنتيجه نفوذ كمونيسم نجات داديم.» (يادداشتهاي اميراسدالله علم، ويراستار علينقي‌ عاليخاني، انتشارات مازيار و معين، سال 1380 جلد اول، ص377) پوچ خواندن كشمكش بر سر دفاع از تماميت ارضي كشور و ملاك عمل بودن نظر سياستمداران دنيا يعني انگليس و آمريكا ميزان اهميت ايران را براي پهلوي‌ها روشن مي‌سازد! ساواك نيز كه مولود همين قدرت‌ها و مأموريتش حفظ منافع آنها و استبداد به صورت توأمان بود بايد به‌گونه‌اي عمل مي‌كرد كه مردم نه تنها از اين خيانت مطلع نشوند بلكه آن‌را يك پيروزي قلمداد كنند. اين سياست تبليغاتي ساواك حتي دست‌اندركاران رژيم پهلوي به خنده وا مي‌دارد: «سه‌شنبه 22/2/49-... شوراي امنيت به اتفاق آرا ميل مردم بحرين را در داشتن استقلال كامل تصويب كرد. نماينده ايران هم فوري آن را پذيرفت. خنده‌ام گرفته بود؛ گوينده راديو تهران طوري با غرور اين خبر را مي‌خواند، كه گويي بحرين را فتح كرده‌ايم.» (همان، جلد دوم، ص48) جالب اين‌كه اين خيانت‌ها حتي تا آستانه قيام سراسري ملت ايران عليه رژيم پهلوي ادامه مي‌يابد. براي نمونه، در چارچوب قرارداد هيرمند، ايران مجدداً از بخشي از حاكميت خود در مرز افغانستان(به قيمت نابودي زندگي شهروندان سيستاني ايران)مي گذرد. علم و خانواده‌اش كه به صورت سنتي خوانين اين منطقه به حساب مي‌آمدند به خاطر منافع شخصي خود بر اين عملكرد خائنانه مي‌تازند: «سه‌شنبه 27/2/1356 بلافاصله [قرارداد هيرمند] و كار سيستان را عرض كردم. فرمودند آخر اگر ما با افغان‌ها سخت‌گيري بكنيم در دامن روس‌ها مي‌افتند... عرض كردم، خشكي [درياچه] هامون يك بدبختي بزرگ منطقه است» (همان، جلد 6، ص420) در ادامه وزير دربار وقت نگاه درباريان و در رأس آن شاه رابه اين قلمرو به سخره مي‌گيرد و مي‌نويسد: «يكشنبه 15/3/1356- ارزش وجود يك ولايت با امور اقتصادي سنجيده شود! باالعجب! يك وجب خاك [ميهن] به ميليارد مي‌ارزد، آن وقت بگويد سيستان ارزش اقتصادي ندارد، حداكثر سالي 40 ميليون تومان عايدي مي‌دهد. من در عجبم.» (همان 478) و در ادامه مي‌افزايد: «بالاخره ديشب [ضربه] آخر را زدند كسي چه مي‌داند؟ شايد هم از ارباب‌هاي نامرئي دستور ارتكاب اين خيانت را داشتند. به هر حال به شاهنشاه و كشور خيانت بزرگي شد كه ديگر جبران پذير نيست...» (همان، ص481)
البته علم كه در ابتداي طرح اين مبحث روشن مي‌سازد عامل اجرايي اصلي اين خيانت شخص محمدرضا پهلوي است، در اين فراز با گنجانيدن عبارت «به شاهنشاه و كشور خيانت بزرگي شد» خود را از خطرات احتمالي افشاي خاطراتش قبل از مرگ رهايي مي‌بخشد. نكته مهمتري كه به صراحت اين وزير دربار به آن اشاره دارد نقش آمريت «ارباب‌هاي نامرئي» در اين خيانت هاست. در ادامه خاطرات، علم كه خود از جمله عناصر بسيار آلوده اين دوران است مي‌افزايد: «تفو بر تو اي چرخ گردون تفو، كه كشور ايران به دست چنين عناصر پليدي افتاده است... از خدا مي‌خواستم كه ديگر در اوضاع ايران بي‌دخالت باشم. چنان پيش‌آمد سيستان مرا سرد كرده كه به وصف نمي‌آيد. مگر مي‌شود از تمام ادعاهاي حقه خود [آن] هم در قراردادي كه صددرصد به ضرر است، گذشت وزير آن را صحه گذاشت؟» (همان، صص7-546)
فرد متملق و فاسدي مثل اسدالله علم، دستكم در قبال تماميت ارضي كشور از خود حساسيتي ولو ظاهري نشان مي‌دهد، اما نيروهاي برجسته ساواك همچون آقاي پژمان حتي سال‌ها بعد از انقراض پهلوي‌ها حاضر نيستند بپذيرند حافظين چه «عناصر پليدي» بوده‌اند و بر چه خيانت‌هايي سرپوش مي‌گذاشتند. شرم‌آورتر اين‌كه مردان و زنان غيوري كه به اين اعمال ضدملي معترض بودند شناسايي و شكنجه ميكردند و به شهادت مي‌رساندند. البته محمدرضا پهلوي براي توجيه پيروي‌اش از منويات بيگانه در واگذاري قلمرو ارضي كشور به غير، خطر كمونيسم را مطرح مي سازد. در تن دادن به تجزيه بحرين از ايران و اعطاي آن به دولت فخيمه انگليس بحث نگراني از «نفوذ كمونيسم» به ميان مي‌آيد. در اعطاي امتياز ديگري به افغانستان كه خشكسالي و نابودي اقتصاد مردم سيستان را به دنبال داشت مسئله خوف از به «دامن روس‌ها» افتادن توجيه‌گرخيانت است. مطلب حائز اهميت ديگري که ماهيت حقيقي اين افراد خادم بيگانه! را بهتر روشن مي سازد هجمه آقاي پژمان به منتقدان در کابينه علم به لايحه کاپيتولاسيون است؛ البته اين مقام برجسته ساواک به زعم خويش زيرکانه از يک سو نامي از موضوع مورد مخالفت به ميان نمي آورد واز ديگر سو به روال معمول ساواک بر اين اعتراض هم برچسب از موضع چپ بودن مي‌زند: «روزي بمناسبتي دکتر خانلري در هيئت دولت علم از آمريکائيها انتقاد کرده بود. چند نفر از وزراءکه به سابقه چپي بودن ايشان آشنايي داشتند، باو تذکر ميدهند که «هيئت دولت جاي شعار نيست، کلي گويي معنا و مفهومي ندارد. دولت با مستشار آمريکايي کار نمي کند، اگر مسئله خاصي وجود دارد از طريق وزارتخانه مربوطه و نخست وزير و يا شخصاً به پادشاه بايد گزارش شود.» اين گفتگو بر اين مبنا صورت گرفته است که رسول پرويزي، دکتر باهري، فريدون توللي، دکتر خانلري و گويا چند نفر ديگر کهنه کمونيست و مخصوصاً توده نفتي‌هايي بوده‌اند که علم زير بال آنها را گرفت و بوزارت و وکالت و سناتوري رسانيد. توده نفتي ها پر قيچي دوستان بسيار با سابقه انگليس‌ها بودند.»(صص3-192) اگر آقاي پژمان کمترين تعلقي به ايران و ايراني داشت هرگز انتقاد به‌حق چند وزير را در کابينه علم به کاپيتولاسيون که مايه ذلت و خفت اين مرزوبوم شد اين‌گونه غير منصفانه و به نفع آمريکايي‌ها منکوب نمي‌ساخت. خوانندگان مکتوب اين عضو برجسته ساواک به خوبي در اين فراز و ساير بخش‌هاي آن مي‌توانند در يابند که چگونه اين جماعت همچنان حافظ منافع بيگانگاني‌اند که آنها را تربيت كردند. براي روشن شدن بيشتر چگونگي مخالفت برخي تکنوكراتهاي شاغل در دولت علم و روند تحميل کاپيتولاسيون برملت ايران موضوع را از زبان عباس ميلاني پي مي گيريم: «سفارت آمريکا... در اسفند 1340 شرط تازه‌اي براي آمدن مستشاران نظامي آمريکا تعيين کرد. سفارت مي‌خواست نه تنها نظاميان آمريکا، که اعضا خانواده‌شان، در ايران از مصونيت ديپلماتيک برخوردار باشند. در ايران اين نوع مصونيت‌ها سابقه‌اي ديرينه و شوم داشت؛ «حق کاپيتولاسيون» (حق قضاوت کنسولي) خوانده مي‌شد و از مصاديق بارز استعمار به شمار مي‌رفت... محمد باهري که در آن زمان وزير دادگستري بود و از نزديکان علم محسوب مي‌شد، مي‌گويد که به شدت با طرح لايحه به مخالفت برخاست.مدعي است در مخالفت با آن تأکيد کرده بود که مضمون و مفاد آن با نص و مراد قانون اساسي ايران تنافر دارد، و بدتر از همه اين که از آن «بوي تعفن استعمار» به مشام مي‌رسد. علم که هوا را پس مي ديد بلافاصله بحث پيرامون طرح لايحه را قطع کرد... جلسه‌ي هيأت دولتي که طبق ادعانامه ي علم، طرح لايحه را تصويب کرده بود نيز هرگز در واقع تشکيل نشده بود. به گفته‌ي باهري، علم، مرشد سياسي‌اش، از اين رو به اين اقدام آشکارا غير قانوني دست زد که «شاه را بسيار دوست مي داشت و مي خواست در اين ننگ شريک شاه باشد، اين شاه بود که مي خواست لايحه حتماً به تصويب برسد.» (معماي هويدا، عباس ميلاني، نشر اختران، سال 1380، چاپ چهارم، صص8-197) وزير اقتصاد کابينه علم نيز در اين زمينه مي گويد: «زمان علم که اين جريان براي اولين بار مطرح شد من در آنجا خيلي تعجب کردم و مخالفت نمودم که اين کار صحيح نيست فکر مي کردم که لايحه کنار گذاشته شده نمي دانستم که اين را به عنوان يک تصويبنامه نگهداشته اند که بعد به تصويب برسانند اصولاً در آن جلسه خاطرم هست چند نفر مخالف بودند که اين کار اصلاً معني ندارد.» (خاطرات دکتر علينقي عاليخاني، تاريخ شفاهي بنياد مطالعات ايران، نشرآبي، سال 1382، چاپ دوم، ص209) متأسفانه حتي بعد از سال‌ها تربيت شدگان بيگانه حاضر نيستند اقداماتي را که در دوران پهلوي موجب تحقير ملت ايران شد، محکوم کنند. افرادي چون آقاي پژمان همچنان ترجيح مي‌دهند با همان برچسب توده‌اي بودن که هر آزاده‌اي را به شکنجه‌گاه مي‌بردند بر واقعيت‌هاي تلخ تاريخي نيز سرپوش گذارند. براي روشن شدن اين موضوع كه چگونه تهديدهاي موهوم توجيه‌گر خيانت‌ها مي‌شد نگاهي به مكانيزم تقسيم جهان بين دو قدرت آن ايام مي كنيم. روسها كشورهاي تحت سلطه خود را با ترساندن از آمريكايي‌ها وادار مي‌ساختند تا همه امكاناتشان را در اختيار آنان قرار دهند. متقابلاً آمريكاي‌ها نيز كشورهاي زير نفوذ خود را با به وحشت انداختن از ارتش سرخ براي هرگونه زياده‌خواهي تسليم مي‌ساختند. براي نمونه، آمريكائي‌ها و انگليسي‌ها مقابله خود را با مطالبه ملت ايران براي ملي شدن صنعت نفت، با تبليغاتي شديد و همجانبه همراه ساختند که گويا اين مرز و بوم را از تهديد نيروهاي طرفدار روس و ارتش سرخ رهايي بخشيده‌اند. آقاي يرواند آبراهاميان در تحقيقي در اين زمينه مي‌نويسد: «نشرياتي همچون نيوزويك جنجال به راه انداختند كه كشور در آستانه افتادن به دام كمونيست‌هاست. آنها ادعا كردند كه حزب توده به جبهه ملي نفوذ پيدا كرده و اعضاي كليدي دولت يعني فاطمي، عبدالعلي لطفي، وزير دادگستري و دكتر مهدي‌آذر، وزير آموزش و پرورش رابطان مخفي حزب توده هستند؛ مصدق به زودي با شوروي معامله خواهد كرد و اگر اين اتفاق نيفتد، حزب توده شورش مسلحانه به راه خواهد انداخت... انگليسي‌ها و آمريكايي‌ها به اندازه كافي اطلاعات داخلي از حزب داشتند كه بدانند توده برنامه‌اي براي به راه انداختن شورش مسلحانه ندارد. در آغاز بحران، هنگامي كه دولت ترومن تصور مي‌نمود امكان مصالحه وجود دارد، آچسون بر خطر كمونيسم تاكيد داشت و هشدار داد كه اگر به مصدق كمك نشود توده قدرت را به دست خواهد گرفت. وزارت خارجه انگلستان به وي پاسخ داد كه توده يك تهديد واقعي نيست؛ اما در اوت 1953، هنگامي كه وزارت خارجه اين ادعاي دولت آيزنهاور را تكرار مي‌نمود كه ممكن است توده قدرت را به دست بگيرد، آچسون پاسخ مي‌داد كه چنين خطري وجود ندارد. آچسون به حد كافي صداقت داشت كه اعتراف كند مسئله حزب توده فقط يك پوشش براي مخفي كردن حقيقت بوده است.» (كودتاي 28 مرداد 1332، يرواند آبراهاميان، مجله علم و جامعه، نيويورك، تابستان 2001، ترجمه مجله چشم‌انداز، شماره 25) امّا حقيقت چه‌ بود؟ انگليس و آمريكا در پي آن بودند كه همچنان نفت ايران را چپاول نمايند، لذا براي منفعل ساختن جامعه در قبال اين غارتگري و نفي حاكميت ملي، تهديد روس‌ها و عواملشان را در ايران مطرح مي‌ساختند تا خيانت بزرگ خود در حق ملت ايران يعني كودتا را كمرنگ سازند. قابل توجه است كه مؤلف «اثر انگشت ساواك» با علم به اينكه جهان دو قطبي براساس توافقاتي در پشت صحنه اداره مي‌شد برخي از افتخاراتش را واگذاري تمامي امكانات ساواك به كشورهاي غربي به بهانه تهديد كمونيسم مي‌داند: «دلائلي در دست است كه نشان ميدهد آمريكا در طول جنگ به حفظ شوروي علاقه نشان داد. پس از جنگ‌ ترجيح داد كه شوروي به عنوان يك ابرقدرت رقيب حضور بين‌المللي داشته باشد. زيرا وجود شوروي به عنوان «ابرقدرت كمونيستي» تضمين كننده نفوذ و اقتدار و دست برتر آمريكا در اروپاي غربي و سراسر جهان بود» (ص265) اين مقام برجسته ساواك حتي معترف است كه آمريكا در قضيه افغانستان، شوروي را بازي داد و به آنها براي اشغال اين كشور چراغ سبز نشان داد: «ساواك از كودتاهاي كمونيستي و سپس احتمال ورود نيروي شوروي به افغانستان، اطلاع داشته ولي آمريكائيها براي درگير كردن شورويها در باطلاقي خطرناك كه خود آنها در ويت‌نام گرفتار شده بودند. ساواك را از انتشار يا انعكاس اطلاع مذكور برحذر داشته بود... پرواضح است كه در مسئله افغانستان، آمريكا با خونسردي و بي‌اعتنائي كامل عمل كرد و اين فرضيه قوي است كه آمريكا تعمداً توسعه‌طلبي شوروي را به سوي منطقه بي‌خطر افغانستان در خفا تحريك كرد و بطور علني بشدت برعليه آن تبليغ نمود تا در انظار جهان خود را مخالف تجاوز نظامي و مدافع ملت‌ها وانمود كند.»(ص250)
حال از اين مقام برجسته ساواك بايد پرسيد: با كدام توجيه در دوران پهلوي همه امكانات كشور در اختيار آمريكا، انگليس و اسرائيل قرار مي‌گرفت، جز به بهانه تهديد كمونيسم؟ اگر ايشان اذعان دارد كه همه اين مسائل بازي براي حفظ برتري آمريكا در جهان بود آيا ساواك خدمتش جز در اين مسير بود كه همه مخالفان سلطه آمريكا بر ايران را كمونيست معرفي كند و همواره با خبرسازي، محمدرضا را از تهديد توده‌اي‌ها و ارتش سرخ بترساند، بحرين را به انگليسي‌ها ببخشد تا كمونيسم در خليج‌فارس گسترش نيابد! از قلمرو ارضي كشور در مرز افغانستان چشم پوشد تا خطر روس‌ها در اين كشور كاهش يابد و هزاران خيانت آشكار و پنهان ديگر كه با هدايت مستشاران آمريكايي حاكم شده بر ساواك در اين مرز و بوم به نفع بيگانگان ممكن شد. حربه مبارزه با كمونيسم به اين ترتيب هم دولتمردان را كاملاً در چارچوب سياست‌هاي واشنگتن و لندن حفظ مي‌كرد و هم مخالفان وابستگي را به سرعت سركوب مي‌ساخت. بنابراين منتسب كردن همه مدافعان استقلال كشور به «كمونيسم» صرفاً تراوش مغزهاي كوچك نيروهاي ساواك نبود، بلكه اين آمريكائي‌ها بودند كه اين نيروها را اين‌گونه پرورش مي‌دادند. شايد توصيف خانم سعيده پاكروان- دختر دومين رئيس ساواك- از نيروهاي اين سازمان، تا حدودي نوع پرورش يافتن اين افراد قسي‌القلب را مشخص سازد: «... از نظر ساواك همه بالقوه كمونيست بودند. اگر مي‌گفتيد فلان جاده چهار تا چاله دارد، در حالي كه بيش از سه تا نداشت، كمونيست تلقي مي‌شديد. كمونيسم مقوله‌اي بود كه ساواك صبح را با آن شروع مي‌كرد... مرام ساواك اين بود كه اگر آزادي بدهيد كمونيسم مي‌آيد، همچنان كه شب به دنبال روز مي‌آيد، بنابراين اگر اجازه دهيد كه روشنفكران آزاد بچرخند، ايران اجباراً به دامن شوروي سقوط مي‌كند.» (توقيف هويدا، سعيده پاكروان، ترجمه نيما همايون‌پور، نشر كتاب روز، سال 78، ص41)
با چنين آموزه‌هايي نيروهاي ساواك كاملاً در جهت مصالح بيگانه مسلط بر ايران گام بر مي‌داشتند و همه امكانات كشور را در خدمت آنان قرار مي‌دادند، بر اين هم مباهات مي‌كردند كه توانسته‌اند به كمونيزم جهاني ضربه بزنند. مشاور خانم فرح ديبا نگاه و سطح فكر نيروهاي ساواك همچون آقاي پژمان را اين‌گونه توصيف مي‌كند: «ساواكي ها از اينكه افسران اطلاعاتي غربي، يعني معلم‌هايشان، اغلب جهت كسب اطلاعات كه خود موفق به كسب آنها نمي‌شدند، به افراد ساواك رجوع مي‌كردند، به خود مي‌باليدند... اينها اكثراً مانند آن روستائيان بودند كه وقتي به هنگام تعطيلات تابستاني با خانواده به كوهستان مي‌رفتيم آنها را در حال شكار كبوتر مشاهده‌شان مي‌كرديم». (از كاخ شاه تا زندان اوين، احسان نراقي، ترجمه سعيدآذري، انتشارات رسا، چاپ اول، سال 1372، ص338)
جالب اين‌كه اين ميزان سخاوتمندي در ارائه خدمات به بيگانگان از ديدگاه محمدرضا پهلوي كافي نبوده است؛ لذا دستور اكيد مي‌دهد هر آن‌چه آمريكاييان از ساواك مطالبه مي‌كنند در اختيار آنان قرار دهند، يعني اين سازمان هيچ مسئله‌اي را از تشكيل دهندگانش پنهان نكند و جزئي‌ترين مسائل كشور نيز در اختيار آنان قرار گيرد. رئيس اداره هشتم ساواك در اين زمينه مي‌گويد: «ارتشبد نصيري مرا به ايوان خانه خود دعوت كرد كه بطور خصوصي صحبت كنيم. وقتي تنها شديم بدون مقدمه گفت اعليحضرت امر فرمودند هر اطلاعي كه آمريكائي‌ها و انگليسي‌ها درباره مسائل جاسوسي و ضدجاسوسي مربوط به شوروي و كشورهاي اقمار و همچنين فعاليت كمونيست‌ها خواستند در اختيارشان بگذاريد... گفتم ما در چارچوب توافق و برنامه‌هاي مشتركي كه داريم همين كار را انجام مي‌دهيم... بعلاوه بعضاً مواردي پيش مي‌آيد كه مقامات ايراني از جمله وزير امور خارجه يا وزير دربار و يا حتي اعليحضرت با مقامات اتحاد شوروي مذاكراتي درباره مسائل في‌مابين دو كشور، با تلفن انجام مي‌دهند كه شايد از لحاظ مصالح عاليه كشور صلاح نباشد نوار مذاكرات تلفني آنها در اختيار خارجيان قرار بگيرد... جوابي كه ارتشبد نصيري در مورد توضيحات مفصل من داده، بدين خلاصه بود كه «اوامر اعليحضرت بايد اجرا شود شما مسئول اين كار هستيد. من نمي‌خواهم از جزئيات مطلع شوم.» (داوري؛ سخني در كارنامه ساواك، نوشته سرتيپ منوچهر هاشمي، انتشارات ارس، چاپ لندن، سال 1373، صص5-404)
بنابراين مأموريت ساواك تنها اين نبود كه از ديكتاتور منتخب بيگانه محافظت كند، بلكه در واقع با پول ملت ايران مي‌بايست امكانات لازم را براي سرويس‌هاي اطلاعاتي آمريكا، انگليس و اسرائيل فراهم مي‌كرد، كما اينكه نويسنده اثر خود به يك نمونه از حاتم‌بخشي‌هاي ساواك به صهيونيست‌ها اشاره دارد: «دولت ايران، اسرائيل را به طور «دو فاکتو» به رسميت شناخت و همين كافي بود تا اسرائيل به طور غيررسمي سفارت خود را در تهران داير كند. اين رابطه به حدي گسترش يافت كه ساواك چند پايگاه برون مرزي خود با كشورهاي عربي منطقه را به اسرائيل واگذار كرد و سازمان اطلاعاتي اسرائيل پس از قدرتهاي بزرگ فعال‌ترين سرويس اطلاعاتي اسرائيل پس از قدرتهاي بزرگ فعال‌ترين سرويس اطلاعاتي ايران شد... در آموزش ساواك نقش مؤثري داشت.» (ص277) از ديگر خدمات ويژه‌اي كه ساواك به اسرائيل ارائه كرد، تقبل همه هزينه‌هاي طرح صهيونيست‌ها در مورد كردستان بود. طرح نفوذ در كردها و استفاده از آن‌ها به عنوان يك اهرم عليه چند كشور اسلامي منطقه اهميت بسياري براي نژاد پرستان انتقال يافته به خاورميانه داشت. آنها با بهره‌مندي از اين اهرم مي‌توانستند سياست‌هاي خود را به سهولت پيش ببرند، كما اين‌كه در مورد عراق توانستند فرد دلخواه خود يعني صدام را به حاكميت اين كشور تحميل كنند. نويسنده «اثر انگشت ساواك» مدعي است طرح «تحبيب اكراد» از آن اين سازمان بوده و براساس مصالح ايران دنبال ‌شده است: «قبل از هر چيز با بررسي دقيقي كه بعمل آمد طرحي بنام «تحبيب از اكراد» بمنظور ارتباط كردها با ناسيوناليزم ايران» در حقيقت اين ربط و ارتباط ريشه‌اي بطول هزاران سال داشت.» (ص279) بخش اعظم مطالب سرهنگ پاشائي و سرهنگ پژمان در اين اثر به افتخاراتشان در مورد طرح تحبيب كردها اختصاص يافته‌است؛ به‌طوري كه گويا خدمتي فراموش نشدني به كردها و ملت ايران نموده‌اند. نكته حائزاهميت اين‌كه در اين بخش از يادداشت‌ها بعضاً اعتراف مي‌شود كه برخي مقامات دلسوز ايران خود از دنبال شدن اين طرح نگران بوده‌اند. آخرين رئيس شعبه موساد در تهران كه قبل از آن نماينده اين سازمان در كردستان بود به صراحت تعلق اين طرح به اسرائيل را در خاطراتش مطرح مي‌سازد: «مسئولان ارشد سرويس‌هاي امنيتي اسرائيل، نظير «ايسارهرال» و در پي او «مئير عاميت» نيز همانند «بن‌گورين» بر اين باور بودند كه بايد سياست «كشورهاي حومه‌ و اتحاد با اقليتها» را به پيش برد». (شيطان‌بزرگ، شيطان كوچك، اليعرز تسفرير، ترجمه فرنوش رام، شركت كتاب، آمريكا، سال 2007 م، ص25) و در ادامه مي‌افزايد: «يكي از اين همكاري‌هاي ثمربخش براي هر دو ما، مثلث روابط اسرائيل - ايران- كردهاي عراق بود (كه ايالات متحده امريكا نيز در بخش‌هائي از آن شريك شد) اين مثلث، كردهاي عراق را در نبرد طولاني‌شان در برابر حكومت مركزي عراق ياري بخشيد و به آنها امكان داد كه خوي تجاوز‌گري عراق را تا حد زيادي مهار كنند.» (همان، ص27) در اين زمينه چند نكته لازم به يادآوري است؛ اولاً ايران در دوران پهلوي دوم صرفاً با عراق چالش‌هايي داشت و از مسئله كردهاي اين كشور به عنوان يك برگه برنده استفاده مي‌كرد. ثانياً اسرائيل برنامه‌اي وسيع و مدوني براي بهره‌برداري از كل كردهاي منطقه داشت. ثالثاً همكاري ايران در چارچوب سياست كلان اسرائيل براي تماميت ارضي ايران نيز مي‌توانست خطر آفرين باشد؛ زيرا صهيونيست‌ها در قالب فريبي بزرگ شعار تشكيل كردستان واحد را طرح مي‌كردند تا بتوانند در زمان مقتضي امتيازات مورد نظر را از كشورهاي سوريه، تركيه و عراق دريافت دارند. سفير اسرائيل در ايران دوران پهلوي در اين زمينه به صراحت در خاطراتش كه بعد از پيروزي انقلاب به چاپ رسيد مي‌گويد: «آرزوي آزادي و داشتن كشوري به نام كردستان، بيگمان بزرگترين خواسته هر كردي ميتواند باشد، ولي اين آرزو در فرود و فراز تلخ كشمكشها و دسته‌بنديها هرگز از خوابي خوش فراتر نرفته است اين آرزوي بزرگ را ميتوان به هم پيوستن تكه‌هاي سوا شده از سرزميني خواند كه ميان كشورهاي پنجگانه پيرامونش پاره پاره شده است...» (كيست از شما از تمامي قوم او؛ يادنامه، مئيرعزري، ترجمه ابراهام حاخامي، چاپ بيت‌المقدس سال 2000 م، جلد اول، ص315) اما قطعاً آمريكا با اين امر كه فريب بزرگ اسرائيل در مورد كردها جنبه عملي به خود گيرد موافق نبود، زيرا دستكم دو كشور تحت‌ سلطه‌اش (ايران و تركيه) با مشكلات جدي مواجه مي‌شدند؛ لذا به حسب ظاهر وعده و وعيدهاي اسرائيل‌ به كردها محدود به حمايت حسابگرانه از كردهاي عراق مي‌شد، اما در خفا صهيونيست‌ها به‌گونه‌اي عمل مي‌كردند كه گويا آن‌ها از طرح كردستان بزرگ حمايت مي‌كنند تا بتوانند در اين منطقه با ايجاد پايگاهي براي خود به كسب امتيازات سياسي از دولت‌ها‌ بپردازند. اما اين دو دوزه‌كاري گاهي آشکار مي‌شد و بر دولت ايران نيز روشن مي‌ساخت كه طرح اسرائيل مخاطراتي را متوجه تماميت ارضي كشور مي‌سازد. يكي از اين حوادث را سفير اسرائيل اين‌گونه به صورت مبهم در خاطراتش نقل مي‌كند: «كسي را كه رحاويا مينامم براي فراهم آوردن گزارشهائي از ميدانهاي زد و خورد كردها با عراقيها به راهنماي بدرخان، از سوي ما به كردستان رفت تا زمينه‌هاي ديدار با ملامصطفي بارزاني را نيز برنامه‌ريزي كند. ولي شوربختانه رد پاي ناشيانه‌اي كه از خود برجاي گذاشت، هم ساواك و هم آنتن دستگاههاي امنيتي‌ي عراقيها را هوشيار نمود كه به هر روي پيش از پديداري‌ي رويدادهاي آشفته و گزند آفرين توانست تندرست به اسرائيل بازگردد.» (همان، ص318) متاسفانه با وجود آن‌كه براي ساواك اهداف اسرائيل آشكار مي‌گردد، اما همچنان سرمايه‌گذاري روي كردهاي تركيه، سوريه و ... كه شرح مفصل آن در كتاب «اثر انگشت ساواک» آمده به نفع اسرائيل ادامه مي‌يابد. حداكثر تمهيدي كه انديشيده مي‌شود ممنوعيت فعاليت‌هاي تبليغاتي در ارتباط با كردها در ايران است: «روزنامه «كردستان» را به زبان كردي و با شرح مختصري كه سرهنگ دكتر پاشائي در يادداشت‌هاي خود نوشته و قبلاً بنظر خوانندگان گرام رسيد، با هزاران زحمت و مشقت و با شهامتي وصف‌ناشدني وسيله سپهبد تيمور بختيار به تصويب پادشاه ايران رسانيد. پس از گذشت دو سال آنهم با دلسوزيهاي بيمورد و ناوارد و حسادتها و كينه‌هاي سران لشكري و كشوري برچيده شد. اين هفته‌نامه كه بواقع يك رنگين‌كمان بود... پس از تعطيل انتشار در داخل ايران بوسائلي به خارج از ايران ارسال مي‌شد. ارزش آن 10 ريال بود اما در عراق به يك دينار عراقي (20 تومان) بفروش ميرسيد. در تركيه و سوريه روزنامه «كردستان» چاپ تهران در دست هر كردي ديده مي‌شد به 6 ماه زندان محكوميت پيدا ميكرد.» (ص287)
ايران در آن ايام كدام اهداف را در ارتباط با تركيه يا سوريه دنبال مي‌كرد كه از طريق تحريك اكراد آن كشورها بتواند به اهدافش برسد؟ حتي آمريكايي‌ها نيز در اين زمينه برنامه‌اي نداشتند. اين تنها اسرائيل بود كه براي سوءاستفاده از همه كردها برنامه‌اي تدوين شده و مشخص داشت؛ لذا از طرح آمريكا براي تغيير در عراق استفاده كرد و ظاهراً با ايران در چارچوب تلاش براي روي كار آوردن صدام در بغداد همكاري داشت، اما با استفاده از حضور خود در منطقه به اين بهانه در خفا برنامه‌هاي كلان‌تر خود را نيز پي مي‌گرفت. قطعاً سوءاستفاده از كردها براي به قدرت رساندن صدام، هم جنايتي بزرگ در حق كردهاي عراق بود و هم ظلمي بزرگ در حق بشريت، كه در اين ظلم نقش افرادي چون آقاي پژمان كم نيست، اما او با افتخار مي‌گويد: «علت واقعي موافقت آمريكا با آتش‌بس در شمال عراق بمنظور روي كار آوردن صدام مهره‌ي اصلي مورد نظر آمريكا از ابتداي كودتاي 1968، منافعي كه از عقد قرارداد نصيب عراق شد، تامين نظريات پادشاه ايران در تامين منافع عاليه كشور، بدست گرفتن زمام امور عراق وسيله صدام و بركناري احمدحسن البكر، بقدرت رسيدن ارتش عراق به ترتيبي كه در سال 1357 مقارن انقلاب ايران خلاء رژيم پهلوي را در خليج‌فارس بعنوان ژاندارمي منطقه براي آمريكا و انگليس پر كرد.» (ص296)
در چارچوب پروژه سوءاستفاده از كردها در منطقه (آن بخش كه مربوط به عراق بود) در پي قرباني شدن هزاران كرد، آمريكا به هدفش در روي كار آوردن فرد خون‌ريزي در بغداد چون صدام رسيد . حتي اگر از سوءاستفاده‌هاي اسرائيل از اين مقوله درگذريم، آيا نيروهاي ساواك مي‌توانند به عملكردهايشان در عرصه برون‌مرزي كه حاصلش جملگي متوجه بيگانگان مي‌شد مباهات ورزند؟ نكته حيرت‌انگيز اين‌كه فردي چون آقاي پژمان از يك سو معترف است سرويس‌دهي ساواك به آمريكايي‌ها به قيمت قرباني كردن هزاران انسان بيگناه كه فريب وعده‌هاي پوچ را خورده بودند موجب شد كه ژاندارم ديگري براي واشنگتن در منطقه متولد شود، اما از سوي ديگر از افراد مختلف نقل قول مي‌كنداگر يك تشكيلات امنيتي وابسته به خارجي باشد صالح نيست. در فرازي در اين اثر به نقل از گازيوروسكي - نويسنده آمريكايي- آمده است: «نيروهاي امنيتي و تشكيلات امنيت منطقه‌اي كه به‌صور مختلف تقويت شده‌اند اگر فقط بمنظور مراقبت و حمايت از دولت باشد نمي‌تواند صالح باشد. زيرا ساخته و پرداخته خارجي و با حمايت و كمك خارجي است.» (ص75) در فرازي ديگر به نقل از اولين رئيس‌جمهور ايران مي‌گويد: «ابوالحسن بني‌صدر رئيس‌جمهور گفته است: «سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي براي هر كشوري لازم و ضروري است. منتها بايد بدست افراد برگزيده ملت و با نيروي مردمي اداره شود. سازماني كه منشاء آن قدرت خارجي و بمنظور سركوب ملي و مراقبت از مردم كه برخلاف مصالح و منافع خارجي عملي انجام ندهند نمي‌تواند صالح باشد. «ساواك» نمي‌توانست صالح باشد زيرا ساخته و پرداخته خارجيها بود.» (ص102) نويسنده اثر نه تنها در مقام نفي عدم صلاحيت ساواك به دليل ساخته و پرداخته شدن توسط بيگانه بر نيامده، بلكه تجاهل العارف نموده است و خود در مقام پرسشگري در مورد ماهيت اين سازمان مخفي مي نويسد: «سوال اين است كه با وجود اينكه پادشاه بهتر از هركس اطلاع داشت كه در راس سازمان‌هاي اطلاعاتي كشورهاي آزاد يا پيشرفته اكثر اشخاص غيرنظامي عهده‌دار مسئوليت ميباشند و با توصيه‌ها و صلاحديدهايي كه از طرف رجال خيرخواه و خيرانديش او را از انتصاب يك شخصيت نظامي اعم از سرلشگر قره‌ني، سرلشگر بختيار با سرلشگر كيا و غيره برحذر داشته بودند. چگونه تسليم نظر و خواسته آمريكائيان و سازمان‌دهندگان ساواك شد و چرا يك شخصيت غيرنظامي برجسته، باسواد، پاكدامن، درستكار و با تجربه را باين سمت منصوب نكرد؟... چه اصراري بود كه ساواك نوساز بايد با شركت افسران فرمانداري نظامي به رياست تيمور بختيار تشكيل شود؟» (ص106) آيا واقعاً آقاي پژمان نمي‌داند چرا محمدرضا پهلوي بختيار را به رياست ساواك منصوب كرد؟ با آن كه در صفحه 105 کتاب به صراحت اعلام مي‌كند اين انتصاب به دستور آمريكايي‌ها صورت گرفت. در اين فراز به منظور پنهان داشتن دست نشاندگي پهلوي‌ها به طرح اين سؤال مي‌پردازد. عناصر تربيت شده توسط بيگانه بايد توجه داشته باشند ‌كه ‌با اين تناقض‌گويي شناخت ماهيت ساواك براي كسي دشوار نمي‌شود. البته در اينجا تأكيد بر اين نكته ضروري است كه هر صاحبنظري بين شكنجه‌گران و قاتلان بالفطره شاغل در امنيت داخلي ساواك با نيروهايي كه در امور برون‌مرزي اين سازمان مشغول بودند، تفاوت قائل است. اما اين مسئله تغييري در ماهيت كليت ساواك ايجاد نمي كند. اين سازمان امنيتي توسط بيگانگان و براي حفاظت از منافع نامشروع آنان در اين ديار به‌وجود آمد؛ بنابراين همه كساني كه در آن شاغل بودند در مسيري غير از مصالح ملي گام بر مي داشتند.
به طور كلي همه آثاري كه با هدف جعل واقعيت‌هاي تاريخي اين مرز و بوم منتشر مي‌شوند بي‌ترديد در چرخه‌اي از تناقض گرفتار مي‌آيند؛ لذا تنها تناقض «اثر انگشت ساواك» اين نيست كه از يك سو از ساواك دفاع مي‌كند و از سوي ديگر به درخدمت بيگانه بودن آن معترف است. تناقضاتي از اين دست در خاطرات اين عضو برجسته ساواك فراوان است. وي در فرازي خود را مدافع و طرفدار مصدق معرفي مي‌كند و به تعريف و تمجيد از نهضت ملي شدن صنعت نفت مي‌پردازد: «نهضت افتخارآفرين ملي كردن صنعت نفت به عنوان يك خواست مشروع و حق‌طلبانه مردم ايرانزمين داراي پيشينه‌اي كهن‌تر از دكتر مصدق و جبهه ملي است.» (ص91) در حالي‌كه در فرازي ديگر بدون شرم از در خدمت بيگانه بودن و منتخب آنان براي انجام كودتا- كه دولت دكتر مصدق را ساقط كرد- خبر مي‌دهد: «قبل از واقعه 28 مرداد سال 1332 با من تماس گرفته شد و با اخذ مرخصي به تهران رفتم. در جريانات 25 تا 28 مرداد فعاليت داشتم كه بر اثر آن به ترفيع درجه و نشان نائل آمدم». (ص29) صرفاً يك ساواكي برجسته مي‌تواند هم نهضت ملي شدن نفت و هم در خدمت بيگانه بودن عليه اين نهضت را افتخارآميز بداند!
در فرازي از كتاب از انقلاب اسلامي تجليل و علت آن‌ نارضايتي مردم از رژيم پهلوي اعلام مي‌شود: «انقلاب ايران يكي از پديده‌هاي بزرگ قرن است، كه بخواست مردم، بدست مردم و براي مردم ايرانزمين به ثمر رسيد. اتفاقات و وقايع پي‌درپي زنجيره‌اي غيرمترقبه و پيش‌بيني نشده جرقه‌هاي انقلابي بودند كه اكثر سازمانهاي اطلاعاتي مجرب و كاركشته، سياستمداران و برجستگان روشنفكر جهان را بانديشه واداشت. بر خلاف هركس و از هر طبقه از مردم ايران يا بيگانگان كه بدون اطلاع صحيح و دقيق از لحاظ زبان و آداب و رسوم و طرز حكومت و نحوه اداره ايرانزمين انقلاب را ساخته و پرداخته ديگران ميدانند كه بزرگترين اهانت به ملت بزرگ ايرانست. انقلابي است خودجوش و مردمي كه در مقام مقايسه با انقلابات ديگر جهان بسيار متفاوت در عين حال عظيم و بزرگ است... در طول 25 سال پس از 28 مردادماه 1332 طبقات مختلف ناراضي شدند.» (صص5-164)
در حالي‌كه در رأس نارضايتي مردم ايران محمدرضا پهلوي قرار داشت و جنايات و آدم‌كشي‌اش يكي از دلايل همصدايي ملت براي سرنگوني‌اش بود در فرازي ديگر حتي كشته شدن تيمور بختيار توسط شاه تكذيب مي‌شود تا وي مبرا از جنايت معرفي گردد: «پادشاه ايران بحدي بي‌اطلاع از قتل تيمور بختيار بود كه به محض انتشار خبر آن از راديوهاي بيگانه بلافاصله به سپهبد محسن مبصر رئيس شهرباني وقت دستور داد... نتيجه اينكه پادشاه ايران آدمكش نبود و ساواك هم دست به چنين عملي نزده است.» (ص156) قيام مردم ايران عليه استبداد و سلطه بيگانه به اين دليل بود كه شاه مستبد را قابل اصلاح نيافتندو وي را فردي جنايتكار كه حتي به برادرش نيز رحم نكرده بود شناختند. گذشته از كشتار هزار مخالف، قتل عليرضا در يك سانحه هوايي ساختگي و برخي از كساني كه سالها در خدمت وي بودند همچون احمد آرامش ماهيت پهلوي دوم را كاملاً براي مردم روشن ساخته بود؛ بنابراين آقاي پژمان چگونه ادعا مي‌كند كه وي آدمكش نبود. محمدرضا پهلوي در گفت‌وگو با مشاور فرح ديبا از اين‌كه مردمي كه در خيابان‌ها عليه‌وي شعار مي‌دهند از مرگ نمي‌هراسند مستأصل است؛ زيرا ديگر،كشتار مخالفان را از صحنه خارج نمي‌سازد.(از کاخ شاه تا زندان اوين، ص154)
آقاي پژمان از يك‌سو خسرو قشقايي را به دليل برخي اقدامات مخل نظم عمومي و شرارت در دهه 20 مستحق مجازات جدي مي‌خواند. (ص23) اما بعد از كودتاي 28 مرداد كه به ارتباط وي و برادرانش با بيگانه پي مي برد (ص77) آنچنان با آنان صميمي مي‌شود كه‌از وي كاهش اين ارتباط مطالبه مي‌گردد! (ص80) از اين دست تناقضات در اثر به نگارش درآمده توسط اين عضو برجسته ساواك فراوان يافت مي‌شودكه به دليل پرهيز از اطاله كلام از آن درمي‌گذريم.
نويسنده اثر همچنين با هدف سرپوش گذاشتن برجنايات ساواك خدمات ماندگاري را براي اين سازمان بر مي‌شمرد كه بعضاً شوخي و مضحك است و ارزش پرداختن به آن را ندارد، ازجمله ادعا مي‌كند اعتبار ايران بعد از انقلاب در ميان مسلمانان و ملت‌هاي منطقه ناشي از خدمات ساواك است: «در مسئله گروگان‌گيري آمريكايي‌ها وسيله دانش‌جويان، تمام جرايد بين‌المللي نوشتند: اگر آمريكا در ايران مداخله نظامي بكند، منافع آنها در تمام سواحل خليج فارس وحتي داخل عربستان سعودي بخطرخواهد افتاد. اين نفوذ سياسي و معنوي يكي از اقدامات مستمر و پيگير اداره كل دوم به باصطلاح كلي‌تر «ساواك» بود كه بانيان آن امروز ازهمه چيز محروم و مورد اتهام مردمي هستند...»(ص319) آيا اين عنصر برجسته ساواك واقعاً نمي‌تواند بفهمد كه جايگاه ايران در ميان ملت‌ها پس از انقلاب ناشي از دوراني نيست كه حاكمان ايران در خدمت آمريكا و انگليس و اسرائيل بودند؟ اعتبار ايران بعد از استقلال ،طوري كه آمريكا جرئت تهاجم و لشكر كشي به آن راندارد، به علت بر افراشتن پرچم مخالفت با نژاد پرستاني است كه در فلسطين اشغالي متجمع شده‌اند؛ اشغالگراني كه سال‌هاست با كشتار فلسطينيان، مسلمانان را تحقير كرده‌اند. اعتبار ايران امروز در ميان ملت‌هاي منطقه به دليل استقلال واقعي آن از شرق و غرب و مقاومت دليرانه در برابر زورگويي‌هاي آمريكاست و... در حالي كه همه ملت‌هاي عرب و مسلمان از اين‌كه در دوران پهلوي همه امكانات ايران درخدمت دشمن بشريت يعني صهيونيست‌ها در آمده بود از آن تنفر داشتند.
اما قبل از به پايان بردن اين نقد لازم است به دو روايت تاريخي كه توسط نويسنده اثر برخلاف حقيقت مطرح شده است بپردازيم اول جعل علت مخالفت دكتر مصدق با خط‌آهن شمالي- جنوبي است: «ساواك بايستي بداند مردم چه مي‌گويند. چه ميخواهند و نيازمنديهاي آنها چيست؟ برفرض اگر افكار نامربوط و نابجائي وجود دارد بايد آنها را توجيه و بوسائل مقتضي هدايت و راهنمائي كرد. شايعه‌ها هرقدر نادرست يا حتي مغرضانه باشند با گرفتن و زنداني كردن چند نفر بنام شايعه‌ساز تأثيري در وضع عمومي مردم ندارد. بعنوان نمونه دردورة ششم مجلس شوراي ملي هنگام تقديم لايحه راه‌آهن، دكتر مصدق كه نماينده مجلس بود مخالفت كرد. او مخالفت خود را باين مضمون مطرح كرد: «راه‌آهن دخل و خرج نمي‌كند» كه در همان جلسه باو جواب داده شد كه ارتش هم دخل و خرج نمي‌كند. منتهي براي حفظ و حراست كشور و تأمين امنيت لازم است. راه‌آهن براي يك پارچه كردن كشور و ايجاد ارتباط و تسهيل در مبادلات اقتصادي كشور لازم و ضروري است... دكتر مصدق جز خودش همه را خائن ميدانست. او تا خاتمه حياتش و در خاطراتش نوشته شده كه ساختن راه‌آهن خيانت بود. خيانت بود. خيانت! و اين ترجيع‌بند كه به كجا خيانت، چگونه خيانت و براي چه منظور خيانت؟»(صص9-108)
آن‌چه در اين فراز به دكتر مصدق نسبت داده مي‌شود كاملاً خلاف واقع است؛ زيرا وي بعد از ارائه مفصل دلايل كارشناسانه خود اين اقدام را خيانت مي‌خواند. وي به عنوان يک صاحب‌نظر اقتصادي- چه در دوران رئيس‌الوزرايي رضاخان و چه بعد از شهريور 1320 - اين اقدام را خيانت به ملت ايران مي‌خواند: «در خصوص راه‌آهن- مدت سه سال يعني از سال 1304 تا 1306 هر وقت راجع باين راه در مجلس صحبتي ميشد و يا لايحه‌اي جزء دستور قرار ميگرفت من با آن مخالفت کرده‌ام. چونکه خط خرمشهر- بندر شاه خطي است کاملاً سوق‌الجيشي و در يکي از جلسات حتي خود را براي هر پيش آمدي حاضر کرده گفتم هر کس باين لايحه راي بدهد خيانتي است که بوطن خود نموده است که اين بيان در وکلاي فرمايشي تاثير ننمود، شاه فقيد را هم عصباني کرد و مجلس لايحه دولت را تصويب نمود... در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شوراي ملي گفتم براي ايجاد راه دو خط بيشتر نيست؛ آنکه ترانزيت بين‌المللي دارد ما را به بهشت ميبرد و راهي که بمنظور سوق‌الجيشي ساخته شود ما را بجهنم و علت بدبختيهاي ما هم در جنگ بين‌الملل دوم همين راهي بود که اعليحضرت شاه فقيد ساخته بودند. ساختن راه‌آهن در اين خط هيچ دليل نداشت جز اينکه ميخواستند از آن استفاده‌اي سوق‌الجيشي کنند و دولت انگليس هم در هر سال مقدار زيادي آهن بايران بفروشد و از اين راه پولي که دولت از معادن نفت ميبرد وارد انگليس کند... چنانچه در ظرف اين مدت عوائد نفت بمصرف کار[خانه] قند رسيده بود رفع احتياج از يک قلم بزرگ واردات گرديده بود و از عوايد کارخانه‌هاي قند هم ميتوانستند خط راه‌آهن بين‌المللي را احداث کنند که باز عرض مي‌کنم هرچه کرده‌اند خيانت است و خيانت.» (خاطرات و تألمات مصدق، بقلم دکتر محمدمصدق، به کوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، 1365، صص 352-349)
قابل توجه است که از نظر تاريخي، همچنين در سال 1889 م. جرج ناتانيل کرزن - که بعدها عهده‌دار وزارت خارجه انگليس مي‌شود- در پي يک تور شش ماهه در سراسر ايران در کتاب معروف خود «ايران و قضيه ايران» مي‌نويسد: «ارتباط راه‌آهن تهران به مشهد بدون ترديد کالاهاي انگليسي زيادتر از حالا را به بازارهاي خراسان خواهد رسانيد اما شاهراه وارداتي اجناس هند و انگليس بايد کماکان طريق جنوب باشد. چون در آن حدود راه رقابت براي ديگران مسدود است و عقل و سلاح انگليسي ايجاب مي‌نمايد که در اصلاح و بهبود جاده‌هاي جنوب تلاش کنيم.» (ايران و قضيه ايران، کرزن، ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم، سال 1380، جلد1، ص797) انگليسي‌ها که در دوران قاجار با وجود قراردادهاي مختلف نتوانستند به يکي از اهداف خود يعني احداث راه‌آهن جنوبي- شمالي نايل آيند به ويژه بعد از شکست قرارداد 1919 مصمم شدند تا با توسل به کودتا، فردي را به قدرت برسانند که به بهترين وجه خواسته‌هاي آنها تامين گردد. در سال 1306 خ.(1927 م.) هنگامي که طرح خط‌آهن (شمال- جنوب) به اجرا در آمد آرزوي ديرينه لندن - حدود يک قرني - براي دستيابي سريع به شمال ايران در شرف تحقق قرار گرفت. در دوره قاجار مقاومت ملت ايران در برابر قراردادهايي چون رويتر مانع از اجرايي شدن اين برنامه سوق‌الجيشي انگليس شده بود؛ لذا به ديکتاتوري نياز بود تا با سرکوب شديد مردم امکان تحقق اين تمايلات سلطه‌طلبانه بيگانه را فراهم آورد. در کتاب «تاريخ بيست‌ساله ايران» در اين زمينه همچنين مي‌خوانيم: «در کابينه سردار سپه در تاريخ 9/3/1304 قانوني از مجلس گذشت که از هر يک من (سه کيلو) قند و شکر و چاي که بايران وارد ميشود يا در کشور توليد ميگردد دو ريال عوارض براي ساختمان راه‌آهن بگيرند و بدين ترتيب هزينه ساختمان راه‌آهن سراسري تامين گرديد و براي نقشه‌برداري بوسيله کمپانيهاي خارجي دعوت بعمل آمد بدين وسيله انگليسها بمقصود خود نائل آمدند که اولين قدم را بردارند. يکي از کمپانيهائي که در امر نقشه‌برداري و بعداً در ساختمان قسمتي از راه‌آهن سراسري نماينده‌اش به ايران آمد کمپاني ساختماني يولن آمريکائي بود. الهيار صالح که در آنموقع بسمت مترجمي در سفارت آمريکا مشغول خدمت بود براي نگارنده حکايت کرده که من مامور شدم با نماينده کمپاني يولن براي مترجمي نزد سردار سپه که در آنموقع رئيس‌الوزراء، بود بروم و مطالب طرفين را ترجمه نمايم. در اين ملاقات نماينده کمپاني يولن به سردار سپه گفت: چون کشور ايران تقريباً خالي از سکنه و بيش از 15 ميليون جمعيت ندارد و طول خط شمال به جنوب زياد است با کمترين مخارج ميتوان راههاي اصلي ايران را شوسه کرد و احتياجات ايران را کاملاً مرتفع ساخت، بعلاوه اگر چنين خطي (از شمال بجنوب) هم ساخته شود از لحاظ ترانزيت فاقد اهميت تجارتي خواهد بود و اسباب ضرر خواهد گرديد و ايران بايستي داراي خط‌آهني گردد که از لحاظ ترانزيت و حمل و نقل دخل و خرجش برابر باشد و بهترين طريق راه‌آهن شرق بغرب خواهد بود که آسيا را باروپا متصل کند. پس از ترجمه اين مطالب سردار سپه که تا آنموقع باسکوت کامل همه را شنيده بود ناگهان برخاست و با ناراحتي بطرف نقشه ايران که بديوار اتاق نصب شده بود رفت و گفت باين آدم بگو من ميخواهم از اينجا تا اينجا را (با انگشت خود نقشه را از بحر خزر تا محمره نشان داد) به وسيله راه‌آهن بهم متصل کنم به او چه مربوط که ضرر ميکند يا صرفه ايران نيست» (تاريخ بيست‌ساله ايران، حسين مکي، نشر ناشر، چاپ اول، 1361، صص1-260) بنابراين علت مخالفت دکتر مصدق با طرح انگليسي‌ها صرفاً به دليل شمالي- جنوبي بودن آن بود والا با احداث راه‌آهن هيچ‌گونه مخالفتي نداشت.
جعل دوم، روايت چگونه كشته شدن يك تازه داماد توسط راننده ثابتي است. آقاي پژمان اين حادثه تلخ را به‌گونه‌اي تغيير مي‌دهد كه در آن مقتول متهم جلوه‌گر شود!
آقاي پژمان ماجرا را اين‌گونه نقل مي‌كند كه تازه داماد در حالي‌كه كيفش را به عروس خانم داده بود نسبت دزدي به همسر ثابتي كه در فروشگاه مشغول خريد بوده مي‌زندو حتي بعد از پيدا شدن كيفش دست از اهانت برنمي‌دارد. راننده خانم مدير كل امنيت داخلي عصباني مي‌شود و با اسلحه‌اش مي‌خواسته به پائين‌تنه او شليك كند كه اتفاقاً تير به قلب داماد اصابت مي‌كند و در جا كشته مي‌شود. (صص 161-157) در حالي‌كه اين جنايت كه خشم جامعه را برانگيخت به گونه‌اي كاملاً متفاوت بود. همسر ثابتي دومين فرد قدرتمند ساواك به همراه چند محافظ براي خريد كفش به فروشگاه شارل جردن مي‌رود كه هنگام خريد به يكباره متوجه مي‌شود كيفش همراهش نيست. لذا دستور مي‌دهد درب خروجي را ببندند تا كسي خارج نشود. يك مهندس تازه داماد و عروسش كه خريد كرده بودند و مي‌خواستند از فروشگاه خارج شوند با ممانعت يكي از محافظان همسر ثابتي مواجه مي‌شوند. هر چه مهندس جوان اصرار مي‌كند كه عجله داريم ما را بگرديد تا به برنامه‌مان برسيم همچنان تا رسيدن دستور جديد آنها رانگه مي‌دارند. در اين ميان رفتارمحافظ موجب برخورد لفظي مي‌شود. در اين هنگام يكي از همراهان خانم ثابتي كلت خود را بيرون مي‌كشد و سينه تازه داماد را نشانه مي‌رود. جوان بلافاصله كشته مي‌شود. عروس نيز بيهوش بر زمين مي‌افتد. اما اين‌كه چرا اين حادثه تلخ به‌گونه‌اي ديگر توسط نويسنده اثر روايت مي‌شود دليلش روشن است، زيرا بنا نيست در اين كتاب مشخص شود بعد از شاه چه سازماني بيش از همه موجب نارضايتي مردم شده بود.
در آخرين فراز از اين نوشتار لازم است به اين نكته نيز اشاره شود كه آقاي عيسي پژمان بسياري از مسائل را به صورت مجهول بيان مي‌كند كه اين اختفاكاري نشانه قابل تأملي براي خوانندگان خواهد بود. براي نمونه، وي ادعا مي‌كند كه منصور رفيع‌زاده نماينده اصلي ساواك در آمريكا نبود، اما پرهيز دارد كه هويت رابط اصلي را آشكار سازد. همچنين هويت فرد يا افرادي راكه قبل از كودتا با وي تماس مي‌گيرند و ايشان را براي مشاركت در كودتا دعوت مي‌كنند مجهول مي‌گذارد و نيز مشخص نمي‌سازد ارتباطش با حزب توده يك مأموريت سازماني بوده يا واقعاً مدتي جذب اين گروه شده است. صرف‌نظر از تناقضات بيشمار خاطرات و ملاحظاتي كه يك فرد امنيتي مرتبط با محافل مختلف در بند آن گرفتار است اين اثر مي‌تواند در شناخت ساواك و نيروهاي برجسته آن كمك شايان توجهي به محققان نمايد.

با تشکر

دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران

منبع: http://www.irhistory.com/index.php?action=show_news&news_id=445


برچسب‌ها: اثر انگشت ساواك
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:37 |
جمعه ۱۳۹۱/۰۶/۱۰

«ريچارد مك‌گارا هلمز» رئيس پيشين سازمان سيا و سفير اسبق امريكا در ايران در 10 فروردين 1292 در ايالت پنسيلوانيا به دنيا آمد. هلمز تحصيلات متوسطه را در آمريكا و 2 سال آخر آن را در فرانسه و آلمان به پايان برد و به دو زبان آلماني و فرانسه تسلط كافي يافت. در اين سالها برادر ريچارد هلمز در كالج «له‌روزه» سوئيس تحصيل مي‌كرد و با محمدرضا پهلوي همكلاس بود. ريچارد هلمز پس از پايان تحصيلات متوسطه به ايالات متحده بازگشت و در كالج ويليامز ادامه تحصيل داد. او در دوران تحصيل دانشگاهي با پسر هاگ‌بيلي، رئيس آژانس يونايتدپرس، آشنا شد و در نتيجه پس از اتمام كالج در اين آژانس خبري به كار پرداخت. اشتغال هلمز در يونايتدپرس 5 سال به طول انجاميد و مهمترين موفقيت شغلي او در اين دوران مصاحبه اختصاصي وي با آدلف هيتلر بود. در1316 هلمز به كار با آژانس ايندياناپوليس تايمز پرداخت و در اين مؤسسه تا سمت مديريت تبليغات ترقي كرد. با شروع مداخله امريكا در جنگ دوم جهاني، هلمز در شهريور 1321 به خدمت نظام فراخوانده شد و در نيروي دريايي به كار پرداخت.
فعاليت اطلاعاتي هلمز به تأسيس اداره خدمات استراتژيك o.s.s 1 توسط ويليام دونوان آغاز مي‌شود. هلمز 30 ساله در تابستان 1322 به اين سازمان جلب شد و طي دوران 2 ساله فعاليت خود مورد توجه دونوان قرار گرفت. در 1324 با انحلال o.s.s، هلمز به وزارت دفاع منتقل شد ولي مدت كوتاهي بعد با تأسيس «گروه مركزي مطالعات» به اين ارگان نوپا جلب شد و با تأسيس سازمان سيا در 1947 به آن پيوست.
از فعاليت‌هاي اطلاعاتي هلمز از 1326 تا 1331 اطلاعات چنداني در دست نيست. در اين سالها كه دوران آغازين جنگ سرد و دشوارترين سالهاي آن است، ريچارد هلمز نقش مرموز و ناشناخته‌اي در معاونت جاسوسي و ضد جاسوسي سيا كه مسئوليت ايجاد شبكه‌هاي جاسوسي «سيا» را در سراسر جهان به عهده داشت، ايفا مي‌نمود. هلمز به همراه رئيس خود آلن دالس در اين سالها در آلمان مستقر بود و هدايت شبكه‌هاي پنهاني «سيا» در شرق اروپا را به دست داشت. از اين رو بعدها هلمز در «سيا» به عنوان كارشناس درجه اول «جعليات» مورد تحسين بود.
در سال 1331 هلمز به «اداره هماهنگي سياسي»(o.p.s)2 منتقل شد. «كرميت روزولت» عامل كودتاي 28 مرداد عليه مصدق از كارمندان ارشد اين اداره بود. بخش o.p.s سيا كه بعدها نام پوششي فوق را كنار نهاد و «معاونت عملياتي سيا» خوانده شد، مهمترين ارگان سيا به شمار مي‌رفت كه تحت رياست فرانك وايزنر، چهره سرشناس اين سازمان قرار داشت. o.p.s مأموريت انجام عمليات شبه نظامي و سياسي و تبليغات پنهاني سيا را در سراسر جهان به عهده داشت و در واقع هر آنچه به اقدامات مداخله‌گرانه و توطئه‌گرانه سيا مربوط مي‌شود در حوزه فعاليت اين معاونت بود. به همين دليل انبوهي از كارشناسان سياسي، روانشناسي، اقتصادي و نظامي را در خدمت داشت. ريچارد هلمز در o.p.s مسئوليت بخشي را عهده‌دار بود كه بعدها توسط كاركنان سيا و روزنامه‌نگاران امريكايي بخش «عمليات كثيف» نام گرفت. بدين ترتيب، ريچارد هلمز در 39 سالگي به يكي از مقامات كليدي سرويس اطلاعاتي امريكا بدل شد. آغاز رياست ريچارد هلمز بر اداره كل اجرايي سيا در 1331، با عمليات مداخله‌گرانه امريكا در ايران، كه با كودتاي 28 مرداد 1332 به فرجام رسيد، مقارن است.
ريچارد هلمز به مدت 9 سال معاونت o.p.s و رياست اداره كل اجرايي آن را به عهده داشت و در 1342 به معاونت عملياتي سيا رسيد. در اين زمان توسط كندي، جان مك‌كن به جاي آلن دالس به رياست سيا منصوب شده بود. جان مك‌كن برخلاف دالس كهنه‌كار يك چهره حرفه‌اي نبود و سابقه‌اي در سيا نداشت. بنابراين، عملاً ريچارد هلمز در تركيب مديريت سيا در دوران كندي يك مقام تعيين كننده به شمار مي‌رفت. در سالهاي اوليه دهه چهل، زماني كه شاه با اعزام اردشير زاهدي تلاش كرد تا حمايت كاخ سفيد از نخست‌وزير اميني را سلب كند، دست به دامان هلمز شد و هلمز مهمترين نقش را در متقاعد كردن كندي به توقف حمايت از اميني ايفا كرد.
در 1344 توسط ليندون جانسون، دريابان ويليام ربورن به رياست سيا منصوب شد. اما اين رياست كمتر از يك سال دوام يافت و او به دليل بي‌كفايتي در خرداد سال بعد از كار بركنار شد و در نتيجه ريچارد هلمز در 9 تير 1345 به عنوان رئيس سيا در كاخ سفيد سوگند ياد كرد.
دوران رياست هلمز نزديك به 7 سال طول كشيد كه سالهاي 1345 تا اواخر اسفند 1351 را در برگرفت. هلمز هم در دوران معاونت سيا يعني سالهاي 1341 تا 1345 و هم در دوران رياست سيا مسافرتهايي به تهران داشته است. هلمز سرانجام در پي افشاء دخالتهاي گسترده «سيا» در تقلبات انتخاباتي نيكسون در ماجراي «واترگيت» ناگزير شد در 1351 از مقام خود استعفا كند. در آن زمان اسناد تكان‌دهنده‌اي از مداخلات سيا در امور داخلي ايالات متحده منتشر شد. حادثه «واترگيت» منجر به تشكيل كميسيون ويژه‌اي در سناي آمريكا براي رسيدگي به اعمال غيرقانوني سيا شد و هلمز و ساير مقامات سيا به پاي ميز محاكمه كشيده شدند. در اين محاكمات روشن شد كه از 1346، سيا به دستور جانسون مأموريت يافته كه دستهاي خارجي را در پس نهضت ضدجنگ ويتنام كشف كند و هلمز اين مأموريت را با وجود مغايرت آن با وظايف سيا پذيرفته است و بدين ترتيب به تدريج ميليونها امريكايي را زير پوشش عملياتي ـ اطلاعاتي خود برده است. نشر اين حقايق براي افكار عمومي امريكا كه سخت به دموكراسي‌اش مي‌باليد تكان دهنده بود و جامعه امريكايي را به شدت عليه ريچاردنيكسون و ريچارد هلمز تحريك كرد. رسوايي واترگيت ريچاردنيكسون را مجبور كرد تا براي نجات موقعيتش ريچارد هلمز را از رياست سيا كنار گذارد. هلمز در 13 بهمن 1351 اتاق رياست سيا را ترك كرد، ولي فعاليتش در سيا به پايان نرسيد. ريچارد هلمز مأموريت يافت تا به عنوان سفير امريكا به ايران بيايد و با بهره‌گيري از سوابق ديرين دوستي خود را با محمدرضا پهلوي فعاليت‌هاي سيا در منطقه خليج‌فارس را وارد مرحله جديدي كند. بدين‌سان بود كه در 26 اسفند 1351 هلمز به همراه همسر انگليسي‌اش وارد تهران شد.
هلمز با ورود به ايران مسئوليت رياست ايستگاه «سيا» در تهران را بر عهده گرفت و جانشين «ويليام برومر» گرديد. هلمز از اين پس نقش بسيار تعيين‌ كننده‌اي در حوادث سالهاي دهه پنجاه ايران برعهده گرفت. در دوره برومر و هلمز تهران بعد از بيروت به بهشت جاسوسان شهرت يافت.3 اين دوره اوج سالهاي رقابت تسليحاتي شرق و غرب و منتهاي ايام جنگ سرد بود و جنگ جاسوسان مهمترين وجه اين نبرد دوران‌ساز به شمار مي‌رفت.
در دوران اقامت هلمز در تهران، رسيدگي سناي امريكا به پرونده جنجالي واترگيت و اعمال غيرقانوني سيا ادامه يافت و هلمز طي اين دوران 4 ساله 16 بار به واشنگتن سفر كرد و بيش از 30 بار و متجاوز از 100 ساعت در كميسيون چرچ (منسوب به فرانك چرچ سناتور ايالات آيداهو) بازجويي شد.4 دوران مأموريت هلمز در تهران در 5 دي 1355 به پايان رسيد و وي در اين روز براي هميشه ايران را ترك كرد.5 مدت كوتاهي بعد در 13 آبان 1356 ريچاردهلمز به جرم پنهان كردن اطلاعات خود در زمينه عمليات شيلي از سناي امريكا به 2 سال زندان تأديبي و 2 هزار دلار جريمه محكوم گرديد، ولي اين محكوميت با وساطت كاخ سفيد بخشوده شد. با وجود ترك ايران روابط هلمز با دربار پهلوي قطع نشد و اين روابط تا وقوع انقلاب اسلامي ايران ادامه يافت.

پا نوشت‌ها:
1- office of Strategic Servicess – Oss
2- office of Policy Coordination
3ـ دو دهه واپسين حكومت پهلوي، حسين آباديان، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، ص 421.
4ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، جلد 2 ص 217.
5ـ پس از هلمز، ويليام سوليوان سفير آمريكا در فيليپين در 20 فروردين 1356 به عنوان سفير جديد آمريكا در ايران معرفي شد و در 18 خرداد همان سال به تهران آمد.

منبع: http://www.psri.i


برچسب‌ها: رئيس «سيا», سفير آمريكا در تهران
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:56 |
پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۰۹

ايران به لحاظ جغرافيايي در تقاطع چهارراه بين‌المللي واقع شده است. در طول تاريخ چند هزار ساله، غربيان براي رسيدن به چين از ايران عبور مي‌كردند و كاروانهاي تجاري كه از چين مي‌آمدند پس از عبور از ايران به آسياي صغير و اروپا و يا به شبه جزيره و شمال آفريقا مي‌رفتند.
اين موقعيت مهم سياسي و جغرافيايي باعث دو رويكرد مي‌شد يا گذرگاه فاتحان و جنگ افروزان همچون مغولان و تيموريان مي‌شد و يا باعث تجارت و انتقال فرهنگ به اقصي‌نقاط جهان مي‌گرديد.
در قرون جديد كشورهاي استعمارگر جهاني از جمله بريتانيا، سوئد، اسپانيا، پرتغال، فرانسه و بعدها روسيه تزاري براي عملي نمودن برنامه‌هاي توسعه‌طلبانه خود متوجه ايران شدند و ضرر و زيانهاي زيادي به ايران وارد نمودند. با روي كار آمدن پهلويها در ايران اين چرخه به شكل نوين وجود داشت و حاكمان ايران بازيچه دست قدرتهاي جهاني شدند و در راستاي منافع بيگانگان با آنان رابطه برقرار كردند و برنامه‌هاي سياسي، اقتصادي،‌ فرهنگي، نظامي و اطلاعاتي‌شان را بر اساس منافع آنان تنظيم نمودند. ايجاد سيستم اطلاعاتي ساواك در ايران نيز در راستاي منافع غربيان شكل گرفت و توسعه اين روابط براي تحكيم موقعيت رژيم پهلوي براي ادامه حكومت آن رژيم و تأمين منابع بيانگان تعريف شده بود. آموزش، تجهيز ساواك و تبادل اطلاعات بين ساواك و ساير سرويس‌هاي اطلاعاتي غربي از جمله سيا، موساد و اينتليجنت سرويس نيز خارج از اين چارچوب نبود. لذا پس از تأسيس ساواك در اواخر سال 1335، به اشكال مختلف به تقويت آن پرداختند و كشورهاي مختلف عربي از جمله انگلستان به برقراري رابطه با ساواك اقدام نمودند.
از زماني كه هندوستان بزرگ (شامل هندوستان، پاكستان، بنگلادش و كشمير) مستعمره انگليس شد، دو كشور ايران و افغانستان كه مرز مشترك با روسيه تزاري و بعداً شوروي كمونيست داشتند براي انگلستان اهميت حياتي درجه اول يافتند و حريمي براي جلوگيري از توسعه‌طلبي روسيه تلقي شدند. پتر كبير در وصيت خود وصول به «آب‌هاي گرم» خليج فارس و بحر عمان را عامل كليدي در توسعه جهاني امپراتوري روسيه ذكر كرده بود... به همين دليل امپراتوري بريتانيا براي جلوگيري از توسعه‌طلبي رقيب روس خود در طول تاريخ مي‌كوشيد تا راه حركت روسيه را به جنوب رد كند. اگر به تاريخ استعمار بريتانيا مراجعه كنيم، مي‌بينيم كه اگر در شمال ايران گاهي قدرت انگليسي‌ها بر روسيه نمي‌چربيد، در استان‌هاي شرقي و جنوبي و مركزي و تهران، ترتيبات محكمي براي جلوگيري از نفوذ روسيه داده بود. طبيعي است كه انگلستان براي تحقق اهداف خود در ايران به اطلاعات دقيق و شناخت عميق و همه جانبه و شبكه‌هاي جاسوسي گسترده نياز داشت و به علاوه و به خصوص بايد حمايت و وفاداري حكام محلي و سران ايلات و عشاير اين مناطق را جلب مي‌نمود، لذا آنها را مورد توجه دقيق قرار داد، تا آنجا كه توانست آنها را خريد و به شدت حمايت و ثروتمند نمود و در جايي كه نتوانست آنها را از بين برد و نابود كرد، مهمترين خاندانهاي معروف وابسته با انگلستان كه كاركرد اطلاعاتي داشتند، شيخ خزعل ، در خوزستان، قوام‌الملك شيرازي در فارس، شوكت‌الملك علم در شرق، جنوب خراسان و سيستان و بلوچستان،‌ صارم‌الدوله در اصفهان، خانواده خان‌اكبر در گيلان، اسعد بختياري در بختيار، خاندان قراگوزلو و زاهدي در همدان و در تهران، انگلستان تعدادي سياستمدار حرفه‌اي تربيت كرده بود كه استعداد وكالت و وزارت و صدارت داشتند و همه پستهاي كليدي را به خود اختصاص مي‌دادند تعداد آنها بسيار زياد بود، از قبيل محمود جم، منصورالملك و غيره و غيره . پس از جنگ جهاني اول و شروع جنگ سرد بين شرق و غرب، ايران به عنوان كشور هم مرز با اتحاد جماهير شوروي مورد توجه قدرتهاي مسلط جهاني از جمله همسايه شمالي، بريتانيا و آمريكا قرار گرفت و بريتانيا با بهره‌برداري از دلمشغوليهاي بلشويكها در مسائل داخلي رضاخان را طي كودتايي به قدرت رساند تا بتواند از طريق او به اهدافشان در منطقه برسند. رضاخان طي سلطنت 16 ساله‌اش سعي نمود آمال و برنامه‌هاي بريتانيا را در ايران برآورده نمايد. اما با شروع جنگ جهاني دوم و شكست بلوك متفق از آلمان و پيشروي هيتلر تا پشت دروازه‌هاي استالينگراد، يك بار ديگر ايران مورد توجه قرار گرفت و با توجه به گرايش رضاخان به آلمان هيتلري ايران اشغال، رضاخان بركنار و پسرش را به سلطنت رساندند و ايران به پلي براي كمك رساني به شورويها تبديل گرديد. نفوذ اطلاعاتي انگليس در ايران به نقطه اوج خود رسيد و فرصتي براي غربي‌ها به وجود آورد تا مجدداً از ايران براي اهداف سياسي، اطلاعاتي و ... خود استفاده نمايند. اگر چه بعد از پايان جنگ نيروهاي اشغالگر در شمال و جنوب به تدريج ايران را تخليه كردند اما نفوذ اطلاعاتي آنان همچنان پابرجا بود. لذا در ادامه براي تقويت ايران در مقابل همسايه شمالي ارتباطشان گسترش يافت. بويژه در زمينه سياسي، اقتصادي و اطلاعاتي با ايران زيرا غربيان نگران نفوذ اتحاديه جماهير شوروي در ايران بودند و براي مقابله بهتر به تجهيز نظامي و اطلاعاتي ايران پرداختند و پس از سپري شدن دوران بحران‌هاي بنيان‌برافكن دهه 20 و جنبش ملي شدن نفت و كودتاي 28 مرداد 1332 ضرورت ايجاد سيستم اطلاعاتي مستقل و قوي براي مقابله با بلوك شرق ـ مبارزين مسلمان مخالفان داخلي به تقويت هر چه بيشتر محمدرضا پهلوي پرداختند اما بريتانياي پس از جنگ توان قبل از جنگ براي حضوري قوي در ايران را نداشت و ميدان را به آمريكا وانهاد و ساواك بر اساس سيستم سازمان سياسي آمريكا تشكيل و شروع به كار نمود. اما به دلايل مختلف از جمله ترس محمدرضا از آمريكايي‌ها و نفوذ غيرقابل كنترل آن كشور در ارتش، سياست و اقتصاد و ... ايران، بريتانيا را بر آن داشت براي بي‌بهره نبودن از خوان گسترده ايران مجدداً روابط اطلاعاتي و امنيتي خود را با رژيم و ساواك تجديد و گسترش دهد تا از اين بيشتر از سازمانهاي جاسوسي سيا و موساد عقب نماند. لذا به طور رسمي با ساواك ارتباط برقرار نمود.
زمان و سطح ارتباطات طولاني و گسترده بود و دو طرف از توانمندي‌هاي يكديگر استفاده مي‌كردند. در اين نوشته سعي مي‌شود به ابعاد مختلف و جزئيات اين ارتباطات بپردازيم.

1ـ سوابق همكاري اطلاعاتي ايران و انگلستان در دوره رضاخان
در دوران قاجار دستگاه اطلاعاتي و امنيتي سازمان يافته وجود نداشت و در واقع در دوران رضاشاه نيز وضع تفاوت اساسي با زمان قاجار نداشت و انگليسيها شايد به عمد، حتي تشويق هم نكردند كه به سازمان اطلاعاتي و امنيتي توجه شود.
لذا كار اطلاعاتي به طور ناقص توسط شهرباني و ركن 2 ارتش ـ كارمند اطلاعاتي ـ و در سفارتخانه‌هاي ايران در كشورهاي هدف نيز كارها توسط وزارت امور خارجه انجام مي‌گرفت... در دورانهاي طولاني نيز ژاندارمري جزء ارتش، ولي مجزا و تابع ارتش بود و ركن 2 ارتش كار ضداطلاعاتي ارتش و ژاندارمري، هر دو در مسائل اطلاعاتي، اطلاعات انگليسها داشت، كه در موارد مهم مانند جريان تيمورتاش، به رضاخان كمك مي‌رساند.
2ـ انگليسي‌ها و دفتر ويژه اطلاعات
اساس روابط اطلاعاتي ايران و انگلستان از سفر سال 1338 شاه به آن كشور شروع شد. مبناي اين ارتباط مذاكرات شاه با ملكه انگليس بود، شاه از ملكه سئوال مي‌كند كه شما چگونه از اخبار مملكت خود و دنيا به طور روزانه مطلع مي‌شويد؟ و مي‌افزايد: هر روز 400ـ500 برگ گزارش براي من مي‌فرستند، در روز كه كار دارم و در شب هم وقت مطالعه ندارم، لذا دستور مي‌دهم در حضور خودم اين گزارشها را در بخاري بسوزانند. ملكه توضيح داد كه حل مسئله بسيار ساده است و ما حدود 70 سال است كه براي اين كار سازمان ويژه‌اي داريم كه همين 400ـ500 برگ را به 2ـ3 برگ تبديل مي‌كند و روزانه فقط در دو نسخه به اطلاع من و نخست‌وزير مي‌رسانند. كشور انگلستان و ملكه در اين زمان آمريكا را فعال مايشاء در مسائل اطلاعاتي ايران مي‌ديدند.
اين موضوع را فرصت خوبي براي برقراري ارتباط اطلاعاتي با رژيم تشخيص دادند و پيشنهاد همكاري و آموزش نيرو در اين زمينه را به شاه مي‌دهند و شاه نيز از آن استقبال و پس از مراجعت به ايران فردوست را به شاپور ريپورتر آشنا و مقدمات كار كه سفر فردوست به انگلستان بود انجام و او به لندن مي‌رود و پس از طي دوره لازم مراجعت و دفتر ويژه اطلاعات را راه‌اندازي مي‌‌كند.

3ـ انگليسيها و شبكه‌ ماهوتيان
انگليسيها برخلاف آمريكاييها كه به سازمان اطلاعاتي متمركز، حجيم، پرتظاهر و طبعاً نيمه علني از نوع سيا، اعتقاد ندارند و برعكس سازمان كوچك و غيرمتمركز و در حد اعلاي اختفاء را ترجيح مي‌دهند. در مورد شبكه‌هاي اطلاعاتي انگليس در ايران نيز چنين بود و آنها يك تشكيلات را براي كسب خبر كافي نمي‌دانستند و در اهداف هم گاه چند شبكه موازي، كه از يكديگر هيچ اطلاعي نداشتند، ايجاد مي‌كردند. شمال ايران به علت هم‌جواري با شوروي از جمله اين اهداف بسيار مهم براي انگليسي‌ها بود. آنها در اين منطقه از دو كانال كسب خبر مي‌كردند: اول شبكه رسمي و نيمه علني ساواك در نواحي شمالي كشور كه كليه اطلاعات را به MI-6 و همچنين به سيا و سرويس اطلاعاتي اسرائيل مي‌داد و دوم شبكه سرتيپ ماهوتيان. سازمان اخير مستقيماً توسط MI-6 ايجاد شد. نخستين شبكه مخفي اطلاعاتي انگليس در ايران كه تحت نظارت فردوست در زمان قائم‌مقامي‌اش قرار گرفت شبكه‌اي بود كه توسط ماهوتيان ايجاد شده بود.
با آنچه در فوق ذكر شد مي‌توان ادعا نمود كه اينتليجنت سرويس از ابتداي تشكيل ساواك از طريق MI-6 با آن ارتباط داشته است و در زمينه ضدجاسوسي و ضدبراندازي و در مقابله با K.G.B با ساواك همكاري داشت. اما از آنجايي كه اين ارتباط تنهايي بوده، چنين تلقي گرديد كه ارتباطي با هم نداشته‌‌اند.

4ـ سازمان بي‌سيم
سازمان بي‌سيم نيز احتمالاً از نتايج مذاكرات و توافقات شاه و ملكه انگليس در سال 1338 بود. اين سازمان كاملاً مخفي بود كه انگليسيها بر اساس تجربيات نهضت مقاومت فرانسه به تدوين آيين‌نامه آن پرداخته و در مرحله اول در خاك انگلستان و ايرلند به تشكيل آن دست زده و سپس به ايجاد آن در برخي كشورهاي موردنظر پرداختند. اين آيين‌نامه چنين بود كه در شرايط صلح بايد به تدريج خانه‌هاي امن در سراسر كشور با پوشش بسيار بالا و در نهايت اختفاء تهيه شود. در هر خانه يك يا دو بي‌سيم بسيار قوي در جاسازي كاملاً مناسب و غيرقابل كشف مستقر شود. در هر خانه يك بي‌سيم‌چي ورزيده با خانواده‌اش در پوشش كاملاً موجه سكني داده شود تا در طول سالها در محيط خود كاملاً جا بيفتد.
به تدريج در نقاط معين «دفينه»‌هايي شامل سكه طلا و اسلحه نيز پنهان شود. پس از اشغال كشور توسط نيروي دشمن، اين پايگاههاي بي‌سيم به مراكز واحدهاي مخفي ارتش آزاديبخش تبديل مي‌شود و هر واحد مي‌تواند با دسترسي به دفينه‌ها، كه نقش آن از مركز اطلاع داده مي‌شود، امكانات مالي و تسليحاتي خود را تأمين كند و به عمليات پارتيزاني دست زند و در عين حال از طريق بي‌سيم فعاليت اطلاعاتي بالايي را انجام دهد.
در مورد ايران، انگليسي‌ها سازمان بي‌سيم را به عنوان طرحي براي مقابله با اشغال شمال كشور توسط شوروي ارائه دادند. بدين‌ترتيب، توسط يك ستاد مركزي كه در تهران مستقر بود و زير نظر MI-6 كار مي‌‌كرد پايگاه‌هاي مخفي بي‌سيم در مشهد، گنبد، گرگان، ساري، رشت، تبريز و اصفهان ايجاد شده بود. اين پايگاه‌ها توسط بي‌سيم‌هاي بسيار قوي با ايستگاه MI-6 در قبرس در ارتباط مدام بودند. ستاد مركزي مستقر در تهران به عنوان مركز سازمان‌دهنده و هدايت‌كننده در زمان صلح تلقي مي‌شد، ولي پس از سقوط ايران فرض بر اين بود كه نيروهاي شوروي تنها موفق به اشغال استان‌هاي شمالي كشور و تهران خواهند شد و لذا اصفهان در كنترل نيروهاي طرفدار غرب و يا نيروهاي نظامي غرب قرار خواهد گرفت. اگرچه سازمان بي سيم هزينه‌هاي خود را از ساواك اخذ مي‌نمود اما با بدنه ساواك ارتباطي نداشت و كارهايش را رأساً انجام و نتايج به رئيس MI-6 سفارت تحويل مي‌شد. سازمان بي سيم تا انقلاب به فعاليت خود ادامه داد. در آذر 1357 بود كه سرهنگ فروزين به دستور مأمور انگليسي كليد مدارك سازمان كه در دفتر ويژه و يا در ساختمان مركزي موجود بود، از قبيل نتايج مخاطرات با قبرس و نظاير آن را تحويل گرفت و به عامل MI-6 سفارت داد.
5ـ روابط ساواك با اينتليجنت سرويس
موقعيت مهم جغرافيايي ايران، به عنوان مركز ثقل تحولات خاورميانه همسايگي ايران با شوروي در شمال، كشورهاي حاشيه خليج فارس در جنوب و منابع سرشار. مجموعه عواملي بودند كه انگلستان نمي‌توانست از كنار آن بي‌تفاوت رد شود و مواردي از ارتباط اطلاعاتي كه پيش از اين ذكر شد حكايت از اهميت روابط اطلاعاتي ساواك و اينتليجنس سرويس مي‌نمايد و اگر تا به حال نيز اقدام به برقراري ارتباط مستقيم ننموده بود حساب آن را بايد به حساب ضعف او در مقابل آمريكا و يا ممانعت سازمان سيا دانست، لذا آنچه در اسناد ذكر شد. اولين ارتباطات سندي به سال 1346 برمي‌گردد ولي با اين حال تعيين دقيق اين ارتباطات نامشخص است. جالب اينكه سران اطلاعاتي رژيم پهلوي از جمله فردوست نيز اشاره‌اي به ارتباط مستقيم ساواك با اينتليجنس نكرده‌اند و اسناد موجود ارتباط، نيز محدود مي‌باشد.
همانطور كه پيش از اين ذكر شد مبادلات و ارتباطات ساواك و اينتليجنت سرويس وسيع و گسترده بود. اين دو سرويس به لحاظ اطلاعاتي در حوزه‌هاي مهم جغرافيايي از جمله خاورميانه شامل كشورهاي حوزه خليج فارس ـ عربستان، كويت، بحرين، قطر، امارات و عمان و ساير كشورهاي عربي منطقه از جمله يمن، سوريه، فلسطين، لبنان، اردن و عراق بود. همچنين در شاخ آفريقا، از مصر، سودان، الجزاير، ليبي، اريتره، سومالي، جيبوتي و اتيوپي را شامل مي‌شد. در شرق ايران و شبه قاره شامل هندوستان، پاكستان، افغانستان و تا حدودي بنگلادش را دربر مي‌گرفت و مهم‌ترين هدف نيز اتحاد جماهير شوروي بود كه مرزي 2200 كيلومتري با ايران داشت. علاوه بر جمع‌آوري اطلاعاتي راجع به مناطق جغرافيايي ذكر شده، موضوعات ديگري نيز كه براي طرفين اهميت حياتي داشت كه مي‌توان به مقوله تروريسم نيز اشاره كرد، دو سرويس علاقمند به همكاري و تبادل اطلاعات داشتند. حمايت از اكراد عراق نيز اهداف دو كشور محسوب مي‌شد. موضوع ديگر همكاري دو سرويس در حوزه پشتيباني اطلاعاتي بود، كه موادي همچون مبادلات آموزشي و كمك‌هاي فني براي تقويت و بهره‌برداري بهتر در كار اطلاعاتي و فني‌تر كردن ساواك براي مقابله با رقباي اطلاعاتي را مي‌توان ذكر نمود. لذا مباحث مطروحه فوق در اين متن سعي مي‌شود كليه مبادلات و همكاري‌هاي اطلاعاتي در سه موضوع: 1ـ سوابق و ارتباطات و همكاري براي تبادل راجع به كشورها 2ـ تروريسم و 3ـ همكاريهاي آموزشي و فني تعريف و تدوين نماييم.

5ـ جمع‌آوري از كشورها و سرويس‌هاي حريف
عمده فعاليت‌هاي ضدبراندازي اينتليجنت سرويس با سرويسهاي بلوك شرق به ويژه كا.گ.ب در اقدامات شبكه ماهوتيان و بي‌سيم خلاصه مي‌شد كه ماهيتاً مستقل توسط آن سرويس انجام و ساواك فقط نقش هماهنگي كننده و پشتيباني داشت و مستقيماً در آن دخالت نداشت. اما درباره جمع‌آوري اطلاعات راجع به حوزه‌هاي نفوذ شوروي در كشورهاي منطقه كه گرايش به شوروي داشته و يا هم‌پيمان آن كشور بودند از شبكه‌هاي فوق بود. ساواك با MI-6 فعاليت مشترك داشتند كه مي‌توان به افغانستان و عراق اشاره كرد كه در شرق ايران در كشور افغانستان كودتايي توسط عوامل كمونيستي صورت گرفت و محمد داود از كار بركنار و عناصر وابسته به شوروي حكومت را به دست گرفتند و در زمينه‌هاي نظامي و اقتصادي ارتباط برقرار نمودند. و قبل از آن نيز كيس‌هاي مشترك براي جمع‌آوري اطلاعات داشتند ولي پس از كودتا بيشتر شد زيرا اين موضوع پيشرفت شوروي تلقي گرديد و براي كنترل آن، ساواك و MI-6 به جمع‌آوري اطلاعات مي‌پرداختند. در عراق نيز حكومتي وابسته و متمايل به شوروي روي كار آمد و حساسيت اين دو كشور واقع شده در غرب و شرق براي ايران بسيار بود و سرويس‌هاي بيگانه از جمله سيا، موساد و MI-6 نيز به تحولات اين كشورها حساس بودند و به همين لحاظ اقدامات گوناگوني را اجرا نمودند كه در ذيل به تفصيل به آن مي‌پردازيم.

1ـ5ـ افغانستان
تا زماني كه انگلستان در شبه قاره حضور داشت سعي مي‌كرد از نفوذ روسيه و بعداً اتحاد جماهير شوروي به طرف جنوب جلوگيري نمايد و براي عملي شدن اين هدف حتي از جنگيدن نيز ملاحظه‌اي نداشتند. اما روس‌ها هميشه كم و بيش نفوذ خود را در شمال جبال هندوكش حفظ كردند ولي پس از استقلال هندوستان و تقسيم آن، ديگر انگلستان منافع قبلي را در افغانستان نداشت. اما شوروي بعد از تأسيس دنبال اشاعه ايدئولوژي كمونيسم بود. به همين دليل افغانستان را نيز هدف توسعه‌طلبي خود قرار داد. ابتدا روسها خود را به محمد ظاهر ـ شاه افغانستان ـ و رجال دربار كابل نزديك كردند و علاوه بر انجام فعاليتهاي عمراني و سرمايه‌گذاري در شمال جبال هندوكش، شمال و جنوب افغانستان را به وسيله جاده اساسي كوهستاني وصل نمودند و راه نفوذ به جنوب را هموار كردند. سپس به تدريج به آموزش كادر ارتش افغانستان پرداختند و حدود 90% افسران و درجه‌داران افغانستان را در شوروي آموزش نظامي دادند. موضوعي كه اسناد تبادل مؤيد آن مي‌باشد:

اعزام دانشجويي خلباني به شوروي
از بين 180 نفر از فارغ‌التحصيلان دبيرستانهاي افغانستان كه به منظور آموزش فني خلباني در نظر گرفته شده بودند 59 نفر در آزمايشات قبول شدند. قرار است اين عده از تاريخ 2/1/2536 در دانشكده افسري آموزشهاي مقدماتي را طي نموده و سپس به شوروي اعزام گردند. بنابراين واضح شد كه شوروي يكه‌‌تاز ميدان افغانستان است... و روشن بود كه آمريكايي‌ها دست روسها را در افغانستان بازگذارده‌اند تا در ازاي آن ايران را حفظ كنند. بركناري ظاهرشاه توسط محمود داود كه رابطه حسنه‌اي با شاه داشت باعث نگراني رژيم پهلوي شد و به مقابله با او برآمد. اما كودتا عليه داود توسط احزاب كمونيستي در افغانستان بر نگراني رژيم پهلوي افزود و تباني و توافق سازمان سيا و كا.گ.ب براي روي كار آمدن احزاب كمونيستي نيز توسط رابط MI-6 تأييد و به اطلاع ساواك رسيد: نماينده سرويس انگلستان در كويت در تاريخ 10 مه 1978 (20/2/2537) با عبدالستار شاليزي (معاون سابق نخست‌وزير و وزير كشور افغانستان در زمان سلطنت محمد ظاهرشاه) در يك ميهماني در كويت ملاقات نمود. در اين ملاقات شاليزي اظهار داشت مدارك مثبتي دارد كه شوروي در كودتاي اخير افغانستان دست داشته و در طرح‌ريزي آن شركت نموده است. نامبرده ضمناً ادعا كرد «سيا» احتمالاً قبل از شروع كودتا در جريان آن اطلاع داشته و در برابر گرفتن امتيازاتي در مناطق ديگر دنيا از شوروي در اين مورد سكوت اختيار نمود. سندي ديگر جزئيات كودتا را بيان مي‌كند.
ايران در زمان رژيم پهلوي مسائل ديگري نيز در افغانستان داشت از جمله مي‌توان به دخالت درباريان در قاچاق مواد مخدر و ترانزيت آن از طريق ايران به اروپا، بلوچ‌هاي افغاني و ارتباط آنان با بلوچهاي پاكستان و ايران، رود هيرمند و مسئله تقسيم آب آن اشاره نمود.

2ـ5ـ پاكستان
روابط ساواك با سرويس پاكستان بسيار خوب بود و نيازي به كارهاي اطلاعاتي عميق نبود و هر آنچه لازم داشت از آنها مي‌گرفت و از طريق پيمان سنتو نيز كارهاي مشتركي انجام مي‌گرفت كه اينتليجنت سرويس نيز در آن دخالت داشت. تنها مسئله مهم راجع به پاكستان بلوچ‌هاي تجزيه‌طلبي بودند كه توسط دشمنان ايران از جمله عراق تقويت و سازماندهي مي‌شدند و ساواك در اين زمينه با MI-6 مبادلاتي داشت و سعي مي‌كرد از توان اطلاعاتي آنان در عراق براي جمع‌آوري روي اين گروه استفاده نمايد.
پاكستان از منظر ديگر نيز مورد توجه ايران و بريتانيا بود و آن حايل بودن اين كشور بين ايران و شبه قاره هند بود. هندوستان با افغانستان و شوروي رابطه حسنه داشت و همچنين اختلافات سياسي و ارضي پاكستان با هندوستان و بنگلادش باعث شده بود دو سرويس چتر اطلاعاتي خود را در منطقه فعال نموده و راجع به هندوستان و بنگلادش نيز تبادل اطلاعات داشته باشند.

3ـ5ـ عراق
كشور عراق نيز به دلايل گوناگون براي رژيم پهلوي مهم بود و انگلستان نيز در زماني در آنجا حكومت‌هاي دست‌نشانده داشت اما پس از كودتاي سرتيپ عبدالكريم قاسم و سقوط رژيم سلطنتي آن كشور به بلوك شرق و شوروي گرايشي يافت و پس از شوروي و افغانستان، سومين كشور با گرايش به بلوك شرق در عراق رأس حكومت قرار گرفت. اين اتفاق باعث تشديد اختلافات ايران و عراق گرديد و اختلافات ارضي گذشته مزيد علت بود. لذا روابط دو كشور تيره شد و رقابت براي فعاليت يكديگر شروع و گروه‌هاي مخالف تقويت شدند و در اين ميان بلوك غرب نيز كودتاي قاسم را پيشرفت مواضع شوروي در منطقه تلقي نمود و با توسعه فعاليت كمونيست‌ها در عراق ثبات منطقه به نفع غرب را به خطر انداخت. لذا آمريكا و انگليس به تقويت رژيم محمدرضا و رژيم اردن دست زدند ولي همزمان نيز تلاش‌هايي صورت گرفت تا با نفوذ در ارتش عراق به تدريج نيروهاي متمايل به شوروي و ناسيوناليست‌ها پس زده شوند. بدين ترتيب، قدم به قدم راه براي صعود صدام حسين هموار شد. موضوعي كه كشورهاي منطقه را بيش از چهار دهه به خود مشغول كرد و موجب چندين جنگ ويرانگر شد، در اين بين بررسي رژيم پهلوي جمع‌آوري اطلاعات از كشور حريف يعني عراق داراي اولويت بود و از چندين كانال با معاهدات دوجانبه و چند جانبه اطلاعاتي براي نيل به مقصود تلاش نمود. اينتليجنس سرويس و سابقه حضور آن در عراق نيز از نكات مثبت همكاري با ساواك در موضوع عراق بود، لذا دو سرويس در زمينه جمع‌آوري اطلاعات از آن كشور نيز همكاري داشتند. حضور گروههاي فلسطيني كه گاهاً در كشورهاي غربي از جمله اروپا نيز عمليات مي‌نمودند و استقرار رهبر نهضت اسلامي بعد از قيام 15 خرداد ـ امام خميني(ره) در عراق و وجود حوزه‌هاي بزرگ و با اهميت شيعيان در نجف بر اولويت همكاري آنها مي‌افزود.
اختلافات ارضي عراق با ايران و كويت و دست‌درازي آن كشور به مناطق جنوبي حوزه خليج فارس و راه‌‌اندازي گروه‌هاي مختلف براي بهره‌برداري از اقدامات آنان در مقابله با ايران باعث تشديد اختلافات و به تبع اهميت موضوع بود. انگلستان هم كه در اين حوزه داراي منافع سرشاري به ويژه در حوزه‌هاي نفتي داشت را تحريك مي‌نمود كه هر چه بيشتر در منطقه موردنظر حضور اطلاعاتي و يا نظامي داشته باشد تا تهديدها را به حداقل برسانند. همانطور كه پيش از اين ذكر شد مقابله با حضور نظامي شوروي از اولويت خاصي براي بلوك غرب و كشورهاي هم‌پيمان آن از جمله ايران بود. از قسمتي از اقدامات اطلاعاتي جمع‌آوري سرويس‌ها از توانمنديهاي نظامي عراق بود: در تاريخ 28/2/1356 سي نفر از افسران نيروي دريايي و لشكر 5 ارتش عراق براي ديدن يك دوره سه ماهه آموزشي به شوروي اعزام گرديدند. در سندي ديگر صحبت از حمل يك كشتي تجهيزات نظامي از شوروي به عراق مي‌باشد: يك كشتي روسي وارد ام‌القصر شده و محمولات خود را تخليه نمود.
عراق در اين زمان، قراردادهاي گوناگوني با كشورهاي بلوك شرق از جمله لهستان و چكسلواكي منعقد نمود و مقامات نظامي‌شان از كشورهاي يكديگر بازديد مي‌كردند. عراق رابط نزديكي با كشورهاي اقمار بلوك شرق در منطقه از جمله با يمن جنوبي داشت و دنبال تقويت سياسي و نظامي آنها بود و براي برتري نظامي‌شان در مقابل سعودي و يمن شمالي تلاش كرده و كمك نظامي ارسال مي‌كرد.
اين اقدام عراق عكس‌العمل كشورهاي رقيب را به دنبال داشت. آنچه اقدامات عراق را براي ايران و انگلستان حساس مي‌نمود كمك به سازمانهاي جدايي‌طلب و يا گروهها و سازمانهاي مختلفي كه در مخالفت با رژيم‌هاي كشورهاي حاشيه جنوبي خليج فارس شكل گرفته بود. عراق به اين سازمانها در كشورش پايگاه داده و به سازماندهي و آموزش آنها مي‌پرداخت، از جمله اين اقدامات تأسيس پايگاهي در منطقه زبير (جنوب عراق) براي جبهه چپ‌گراي بحرين (NLF) و جبهه ملي بحرين (PLFO) بود. از جمله مهمترين موضوعات مورد توجه ايران و اسرائيل مسئله اتمي شدن عراق در منطقه بود. دو سرويس انگلستان و ايران براي فعاليتهاي عراق در اين زمينه اهميت قائل شده و به شدت در اين رابطه به جمع‌آوري اطلاعات پرداختند. عراق از طريق شوروي و فرانسه قصد احداث نيروگاه هسته‌اي براي توليد برق را داشت اما با توجه به ماهيت اين رژيم و اهداف توسعه طلبانه‌اش، همسايگان آن كشور از جمله ايران نگران دستيابي آن رژيم به سلاح اتمي بودند. موضوع اخير از طرف اسرائيل نيز با حساسيت دنبال شد تا نهايتاً به بمباران و انهدام مراكز هسته‌اي عراق توسط هواپيماهاي اسرائيلي در سال 1981 انجاميد. اينتليجنت سرويس و ساواك در عراق اهدافي داشتند كه برنامه‌هاي اطلاعاتي‌شان را عملياتي مي‌كردند. از جمله اينتليجنت سرويس از طريق ايران به عراق موشك و سلاح حمل مي‌كرد و در مرز به كردها تحويل مي‌داد. از علايق ديگر در عراق بحث اكراد بود كه براي ايران از اهميت بسزايي برخوردار بود و در مقاطع مختلف سياستهاي خاصي را دنبال مي‌كردند و در اوج اختلافات سياسي ايران و عراق، اكراد عراقي وسيله‌اي بر تضعيف آن رژيم توسط ايران گرديد و ساواك و نيروهاي امنيتي آن به تقويت اكراد بارزاني و رهبر آنان ملامصطفي پرداخت. روابط دو سرويس در قبال بحرين و جزاير ابوموسي و تنب نشأت گرفته از مذاكرات سياسي فيمابين وزارت‌خانه‌هاي خارجه دو كشور بود و آن مذاكرات مبناي ارتباطات بود كه نهايتاً به چشم‌پوشي رژيم پهلوي از بحرين منجر شد.

4ـ5ـ كشورهاي حوزه جنوبي خليج فارس (قطر ـ كويت ـ بحرين ـ امارات ـ عمان)
در طول قرون گذشته خليج فارس و حاشيه جنوبي‌ آن به دلايل گوناگون مورد توجه قدرتهاي جهاني و منطقه‌اي بوده است. كشورهاي اروپايي از جمله پرتغال، اسپانيا و بريتانيا از قرون گذشته در مناطق مختلف خليج فارس داراي پايگاه بودند و از اين پايگاهها كشتي‌هاي تجاري‌شان را محافظت نموده و به اهداف استعماري خود جامه عمل مي‌پوشاندند. قبل از خروج نيروهاي انگليسي از منطقه در سال 1971 ترتيبات امنيتي لازم بين اين رژيم‌ها و انگلستان داده شد و آمريكا نيز دنبال تجهيز ايران براي كنترل منطقه و به قول مشهور قصد دادن مقام ژاندارمي منطقه به محمدرضا پهلوي بود. لذا انگلستان، آمريكا و ايران دنبال كنترل منطقه بود تا كشورهاي مخالفشان از جمله شوروي و احياناً بعضي از كشورهاي اروپايي از جمله فرانسه و آلمان موقعيت برتر را به دست نياورند. به همين دليل قبل از خروج انگلستان از خليج فارس تمهيدات لازم ديده شد. از جمله اين كارها تجهيز و تقويت كشورهاي جديدالتأسيس منطقه و از طرفي امضاي پيمان‌هاي دوجانبه و چند جانبه بين اين كشورها با يكديگر و يا كشورهاي غربي از جمله بريتانيا برآمدند.
در زمينه اطلاعات نيز ايران و انگلستان قبل از خروج نيروهاي بريتانيايي از اين حوزه به هماهنگي‌هاي لازم اقدام نمودند كه مهم‌ترين آن تبادل اطلاعات براي كنترل منطقه بود و از توانمنديهاي ديگر در اين حوزه نيز استفاده كردند. مهم‌ترين اقدامات ساواك و اينتليجنت سرويس براي جمع‌آوري اطلاعات حول محورهاي ذيل بود:
1ـ كنترل رژيم‌هاي وابسته به بلوك شرق و عناصر اطلاعاتي و نظامي آنان در كشورهاي قطر ـ عراق ـ جمهوري دموكراتيك خلق يمن ـ كويت ـ عمان ـ امارات ـ بحرين و...
2ـ كنترل مقامات سياسي و اطلاعاتي شوروي
3ـ كنترل گروههايي با گرايش چپي و برانداز
4ـ ارتباطات سياسي، اقتصادي و نظامي كشورهاي منطقه با ساير دول
5ـ كنترل مخالفان ايراني رژيم پهلوي
اسناد تبادل حكايت از ارزشمند بودن اين همكاريها در حوزه خليج فارس براي ساواك مي‌باشد و عليرغم ارتباط ساواك بارها سرويس‌هاي مطرحي همچون سيا و موساد، اما اسناد MI-6 از اهميت ويژه‌اي برخوردار بود. درخواست اداره بررسي اداره كل هفتم به مديريت آن سازمان گوياي اين مطلب مي‌باشد.
از بين سرويس‌هاي خارجي، سرويس انگلستان در گذشته اطلاعات جالب و مفيدي درباره امارات خليج فارس ارسال مي‌داشت، اما بيش از يك سال است اين گزارشات به حداقل رسيده به طوري كه پس از ماهها اخيراً (اواخر آبانماه) گزارشي از وقايع امارات متحده عربي در شهريور و مهر 2536 واصل شده است كه حاوي مطالب آشكار مي‌باشد... در ادامه سند كارشناس موضوع خواهان فعال نمودن منبع موردنظر بوده است.
شناسايي و كنترل سازمانهاي برانداز در خليج فارس از جمله جبهه آزاديبخش خلق خليج عربي، جبهه آزاديبخش دموكراتيك ملي عمان و خليج عربي، جنبش ناسيوناليست‌هاي عرب، دفتر سياسي جنبش انقلابي خلق در عمان، جنبش انقلابي خلق، حزب كار عربي، حزب بعث، جبهه آزاديبخش ملي.

5ـ5ـ فلسطين، لبنان، سوريه و اردن
با اشغال سرزمين كشورهاي اسلامي توسط رژيم صهيونيستي و جنگ، قتل و غارت و آوارگي مردم مسلمان كشورهاي فلسطين و لبنان و وقوع چندين جنگ بين دشمن غاصب صهيونيستي و كشورهاي مسلمان، باعث شد مردم مسلمان منطقه و مبارزين كشورهاي فوق، ضمن درگيري و جنگ با دشمن صهيونيستي از حاميان آن رژيم در ساير نقاط جهان از جمله اروپا غافل نبودند. به همين دليل بعضاً عملياتي عليه اهداف رژيم صهيونيستي در آن كشورها انجام مي‌دادند. لذا سرويس اطلاعاتي ايران نيز كه با اسرائيل و سازمان موساد رابطه تنگاتنگ و نزديكي داشت به همكاري براي شناسايي و تبادل اطلاعات در اين زمينه نيز اقدام كردند و ساواك با MI-6 نيز به تبادل اطلاعات در اين رابطه پرداخت. اسناد تبادل از تلاش بي‌وقفه دو سرويس براي كنترل هر چه بيشتر عناصر فعال مبارزاتي و تضعيف گروهها و كشورهاي مورد نظر برآمدند. اطلاعات موجود به لحاظ موضوعي گسترده و شامل زواياي مختلف سياسي، اقتصادي، اجتماعي، نظامي و فرهنگي گروهها و كشورهاي متخاصم با رژيم صهيونيستي را دربر مي‌گرفت. برخي از محورهاي عمده اسناد بدين شرح مي‌باشد:
1ـ شناسايي پايگاه‌ها و پادگانهاي آموزشي گروههاي مبارز فلسطيني در كشورهاي منطقه و رهبران و عناصر تعيين كننده آنها
2ـ جمع‌آوري اطلاعات از انواع سلاحهاي استفاده شده و محل تأمين آن و مسائل مالي و تداركاتي
3ـ پيگيري اختلافات درون تشكيلاتي و هدايت و حمايت عوامل نفوذي خودي و بهره‌برداري از اختلافات دروني آنها
4ـ جمع‌آوري اطلاعات از كشورهاي اسلامي در زمينه‌هاي مختلف سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي، روابط كشورها با هم و اتحاد و انشقاق و...
5ـ شناسايي و كنترل انقلابيون ايراني خارج از كشور در لبنان، سوريه، مصر و... در رابطه با دستگيري يكي از مبارزين فلسطيني توسط سرويس‌هاي اطلاعاتي و امنيتي انگلستان سند تبادل مي‌نويسد:
مقامات پليس انگلستان يك فرد فلسطيني بنام فهد محي متولد 1956 اورشليم فرزند محي‌الدين را به اتهام حمله به اتوبوس شركت هواپيمايي اِل‌آل و كشتن يك ميهماندار اسرائيلي بازداشت كرده‌‌اند. نامبرده ضمن بازجويي اعتراف نمود در بيروت توسط شخصي به نام تارك (رئيس واحد متبوعه وي) براي اين مأموريت توجيه و در حدود دو هفته قبل نيز به لندن وارد شده است. در ادامه سرويس انگلستان اطلاعات بيشتري را در اين مورد از ساواك درخواست نموده است.
آنچه تا اينجا ذكر شد حكايت حجم وسيع همكاريهاي دو سرويس بود كه طرفين از آن رضايت داشتند، در اين قسمت به ارزيابي ساواك راجع به همكاريهاي اطلاعاتي دو سرويس در حوزه‌هايي كه قبلاً ذكر شد، نيازهاي آتي و درخواست همكاري بيشتر از سرويس انگلستان در قالب سندي مي‌خوانيم: درباره مبادله اطلاعات بين دو سرويس: تبادل اطلاعات بين دو سرويس كه بر اساس فهرست نيازمنديهاي اطلاعاتي مبادله شده صورت مي‌گيرد براي ساواك اهميت و ارزش قابل توجهي داشته و در طول مدت اين همكاري گزارشهاي مفيدي دريافت داشته‌ايم و درباره گزارشهاي مبادله شده نيز نظر ساواك به موقع به آن سرويس منعكس گرديده است. با توجه به امكانات و دسترسيهاي آن سرويس انتظار داريم به نيازمنديهاي اساسي ما در كشورها و مناطق هدف كه مي‌تواند به وسيله آن سرويس تأمين گردد پاسخ داده شود. به عنوان مثال گزارشهاي محدودي كه درباره عراق دريافت شده بسيار سودمند بوده است و به همين جهت موجب امتنان خواهد بود كه گزارشهاي بيشتري درباره عراق به ويژه درباره موقعيت رژيم ـ نفوذ شوروي در اين كشور ـ فعاليت‌هاي عراق در خليج فارس و وضع روابط دولت و اكراد دريافت نماييم.
درباره كويت (فعاليت‌هاي عوامل مخالف رژيم) امارات متحده عرب (اختلافات داخلي شيوخ) قطر و بحرين (عوامل برانداز و فعاليت‌هاي آنها) نيز مطالب زيادي دريافت ننموده‌ايم. همچنين دريافت اطلاعاتي از فعاليت‌هاي عربستان سعودي و كويت در خليج فارس مورد نياز ما مي‌باشد و گزارشهايي كه از فعاليت بعثي‌ها در خليج فارس دريافت شده سودمند بوده و مورد توجه مي‌باشد.
گزارشهايي كه درباره «نهضت بلوچستان آزاد» دريافت شده مفيد بوده و در ادامه وصول اين گزارشها موجب امتنان خواهد بود. ضمناً دريافت اطلاعات خواسته شده درباره افغانستان نيز مورد توجه ما است. بايد خاطرنشان گردد كه اظهارنظرهاي آن سرويس درباره گزارشهايي كه از ساواك دريافت مي‌نمايد مورد استقبال ما است و تاكنون از اين نظريات در هدايت عوامل جمع‌آوري بهره‌برداري گرديده است.

6ـ 5ـ قاره آفريقا
رژيم پهلوي در زمان رياست جمهوري عبدالناصر، با مصر اختلاف سياسي داشت و دليل اين اختلاف حمايت مصر از فلسطين و روابط ايران با رژيم صهيونيستي بود. لذا ايران با كشورهايي كه گرايش به شوروي و بلوك شرق داشتند رابطه حسنه نداشت و معمولاً روابطي همراه با تشنج بود كه گاهي به ستيز‌جوييها و بگو و مگوها و نطق‌هاي تند عليه يكديگر نيز چاشني آن مي‌شد. در منطقه شاخ و شمال آفريقا، كشورهاي ديگري از جمله ليبي، الجزاير، مراكش (مغرب) و در شاخ آفريقا سودان، جيبوتي، اريتره، سومالي و اتيوپي وجود داشت كه اين كشورها هر كدام به دول غربي و شرقي روابطي داشتند و در اين منطقه به نوعي جنگ سرد بين بلوك شرق و غرب حاكم بود. مثلاً ايران با بعضي از رژيم كه در دايره بلوك‌بندي كشورهاي غربي بودن رابطه داشت مثل مراكش (مغرب) و با بعضي مثل ليبي مخالفت داشت. از طرفي رابطه ايران با بلوك غرب باعث شده بود اين كشور جزء توابع و اقمار دول غربي محسوب شود و مخالف با كشورهاي شرقي و بلوك شرق، لذا در شاخ و شمال آفريقا ايران مصالحي داشت و نياز به جمع‌آوري اطلاعات و براي رسيدن به مقصود در اين حوزه نيز با سرويس انگلستان تبادل داشت و از اطلاعات يكديگر بهره‌برداري مي‌كردند. كشورهايي كه به شوروي گرايش داشتند، از طرف حاميانشان از جمله عراق، كره شمالي و شوروي و... كمك دريافت مي‌كردند. در مقابل كشورهاي بلوك غربي مثل آمريكا به مخالفان آنها كمك مي‌رساند: در حال حاضر احزاب اتحاديه جوانان سومالي (SVL) اتحاديه بزرگ سومالي ـ ESL ـ مجمع دمكراتيك سومالي ـ SDU ـ كه داراي افكار متمايل به كمونيسم مي‌باشند در سومالي فعاليت دارند. اكثريت اعضاء اين احزاب را كه از دولت كوبا و حزب كمونيست ايتاليا كمك دريافت مي‌‌كنند، جوانان تحصيلكرده در شوروي را تشيكل مي‌دهند كه در سومالي داراي مشاغلي مهم مي‌باشند.
به هر حال رژيم در منطقه شمال و شاخ آفريقا بنا به مصالح شخصي و يا مصالح غربي و دستور آنان مسائل آنجا را پيگيري مي‌كرد و مسئول اطلاعات خارجي ساواك درباره ملاقات خود با معاون مديركل خاورميانه سرويس انگلستان از او درخواست تبادل اطلاعات حوادث و وقايع آن منطقه را نموده و شرح اين ملاقات را به مافوق خود گزارش مي‌كند:
به عرض جناب قائم‌مقام ساواك رسيد كه از مقام مزبور خواسته شد: «هرگاه اطلاعات بيشتري در زمينه رويدادهاي كشورهاي آفريقايي مانند سومالي، جيبوتي، آنگولا، آفريقاي جنوبي، ليبي و غيره ارسال و ضمناً اطلاعات مهم مربوط به مسائل حاد روز از قبيل بحران لبنان سريعتر تحويل شود، مزيد تشكر خواهد بود.

6ـ ساير موضوعات اطلاعاتي
تروريسم بين‌الملل: از ديگر موضوعات مورد علاقه مبادله بين دو سرويس مقوله تروريسم بود. اطلاع گروه‌هاي تروريستي بين‌المللي براي دو سرويس از اهميت ويژه‌اي برخوردار بود. البته تروريستي كه از ديد رژيم پهلوي و كورهاي غربي تعريف مي‌شد و آنان مبارزان فلسطيني و ايراني را نيز جزء اين گروه دانسته و براي مقابله با اين افراد و جريان و گروهها تبادل اطلاعات داشتند. اما گروه‌هاي تروريستي ديگري نيز بودند كه در سطح بين‌المللي مطرح بوده مثل سازمان تروريستي ارتش سرخ ژاپن يا گروه كارلوس كه گاهاً با گروههايي از كشورهاي عربي و غيره در تماس بودند. سندي در اين زمينه مي‌نويسد:

1ـ6ـ الف: سازمان تروريستي ارتش سرخ ژاپن
1ـ سازمان تروريستي ارتش سرخ ژاپن يك سازمان چپ گراي ماركسيستي مي‌باشد.
2ـ سازمان تروريستي ارتش سرخ ژاپن با سازمان وابسته به وديع حداد ارتباط دارد و...
سندي ديگر صحبت از تشكيل كنفرانس مشترك بين گروههاي تروريستي با گروه كارلوس در قبرس مي‌باشد:
در هفته اول ارديبهشت قرار بود كنفرانسي از گروه جرج حبش ـ ارتش سرخ ـ گروه كارسول و برخي از گروههاي افراطي مقيم قبرس در قبرس تشكيل جلسه دهند. اين كنفرانس زير نظر دولت ليبي اداره خواهد شد و منظور آن تهيه طرح اخلالگري و آشوب در خاورميانه خواهد بود. همچنين اسناد به شكل‌گيري گروهي به نام نور اشاره دارد.

2ـ6ـ همكاري براي كنترل و دستگيري مخالفان ايراني رژيم پهلوي
يكي از مهم‌ترين درخواست‌هاي ساواك از سرويس انگلستان، درخواست همكاري و مساعدت براي كنترل نيروهاي مخالف رژيم در انگلستان و اروپا براي ايجاد محدوديت فعاليتشان در آن مناطق را داشت. رژيم پهلوي به دليل ماهيت استبدادي كوچكترين و كمترين مخالفت را برنمي‌تابيد و فعالين خارج كشور با توجه به جوّ سياسي آن كشورها و گاهاً با اغراض سياسي و اقتصادي و فشار وارد نمودن به رژيم پهلوي، در كشورهاي اروپايي تا حدودي مي‌توانستند در چارچوب معيني به فعاليت‌هاي تبليغي‌شان بپردازند.
اما رژيم پهلوي تحمل اين حداقل‌ها و اعتراضات را نيز نداشت و از سرويس انگلستان مستمراً درخواست ايجاد محدوديت براي مخالفان رژيم را مي‌نمود و آن نيز از طريق هماهنگي با MI-5 به همكاري با ساواك پرداختند و اقدام به دستگيري و ايجاد محدوديت براي مخالفين رژيم پهلوي در انگلستان برآمدند. يا سرويس انگلستان در حوزه خليج فارس همكاري نزديكي با ساواك براي شناسايي و معرفي مخالفين رژيم به ساواك مي‌نمود؛ ساواك در جلسات مشترك به تشريح و معرفي اين كشورها براي مقابله طرف انگليسي مي‌پرداخت: در ملاقات نماينده اداره كل سوم مطالبي درباره تاريخچه كنفدراسيون دانشجويان ايراني، نحوه فعاليت آن در اروپا و آمريكا بيان داشت و نيازمنديهاي امنيت داخلي را در زمينه اين فعاليت‌ها تشريح و درخواست نمود كه آقاي شپرد زمينه همكاري و كمك سرويس (س) و پليس اين كشور را با رئيس نمايندگي ساواك در لندن (آقاي جهان‌بين) فراهم نمايد.
سندي درباره همكاري بين نمايندگي ساواك در لندن و اسكاتلنديارد براي كنترل و عكسبرداري از اسناد فردي به نام خليل رستم‌خاني مي‌نويسد: با توجه به گزارشات واصله در مورد رفت و آمد مداوم خليل رستم‌خاني به كشورهاي اروپايي و تماس وي با مسئولين كنفدراسيون در كشورهاي مزبور به نظر مي‌رسد كه مدارك ارزنده‌اي در منزل مسكوني وي موجود باشد عليهذا در جلسه‌اي با همكاران اسكاتلنديارد مذاكره و خواسته شد تا چنانچه امكان داشته باشد با استفاده از همكاران آنان در يك موقعيت خاص و با استفاده از غيبت وي به منزل مسكوني نامبرده ورود پنهاني شود. همكاران مذكور خصوصاً افسر رابط به اين نمايندگي قول همكاري در اين مورد را داده و ضمناً‌ اين مقدمه ورود پنهاني به منزل ديگر گردانندگان گروههاي مخالف در صورت موافقت خواهد بود.

7ـ همكاريهاي آموزشي و فني و تجهيز ساواك
سابقه چند سده‌اي فعاليت اطلاعاتي بريتانيا و اهداف گوناگون و متعدد اطلاعاتي آن كشور در سطح بين‌المللي باعث عطف توجه آن سرويس به ابزار و آلات جاسوسي و خبرگيري براي رسيدن به استانداردهاي بالاي اطلاعاتي در شقوق مختلف آن مي‌گرديد و دليل گرايش سرويس‌هاي اطلاعاتي اكثر كشورها به اينتليجنت سرويس استفاده از آخرين اختراعات اين سرويس در زمينه جاسوسي و ضدجاسوسي بود، لذا عليرغم اينكه ساواك با سرويس‌هاي عمده و مطرحي همچون سيا و موساد تبادل و همكاري داشت اما خود را بي‌نياز از مبادله آموزشي و فني با سرويس انگلستان نمي‌ديد و براي فراگيري و كسب آخرين فن آوري‌هاي اطلاعاتي درخواست آموزش، خريد تجهيزات بازجويي تحت فشار، شنود، فيلم‌برداري و... از آن سرويس را داشت و در طول مدت همكاري و تبادل يكي از موارد مهم همكاري، فعاليت براي ارتقاء سطح آموزش و كسب آخرين دستاوردهاي فني و اطلاعاتي انگلستان بود. در اين قسمت براي داشتن ديدي كلي از حجم و سطح اين ارتباطات، تبادلات آموزشي و فني را به عنوان دو بخش آموزشي و فني تقسيم و جداگانه هر كدام از آنها را به صورت جزئي‌تر تشريح مي‌نماييم.

8ـ آموزش
ارتشبد حسين فردوست در خاطراتش به گوشه‌اي از آموزش‌هايي كه توسط سرويس‌هاي انگلستان ديده را بيان مي‌كند كه شامل آموزش تلخيص و ارزيابي خبر، آموزش حفاظت، گزارش نويسي، آموزش شبكه‌هاي پنهان اطلاعاتي، آموزش استخدام و عضويابي و اطلاعات و ضداطلاعات مي‌باشد. ولي اينگونه آموزش‌ها ارتباطش با ساواك كم بود و بيشتر براي تأمين دفتر ويژه اطلاعات كه مستقل از ساواك عمل مي‌كرد را دربر مي‌گرفت ولي بعضي از آموزش‌ها به دليل قائم‌مقامي او در ساواك به طور طبيعي در ساواك نيز استفاده مي‌شد. ولي محور مطالب اين قسمت تبادلات ساواك با اينتليجنت سرويس مي‌باشد.

9ـ آموزش‌هاي فني و اطلاعاتي
مقوله آموزش و مهارت‌هاي فني ـ اطلاعاتي از مهم‌‌ترين پيش شرط‌هاي كار اطلاعاتي ـ امنيتي است. براي ساواك به عنوان سازمان اطلاعاتي ـ امنيتي بهره‌گيري از آموزشهاي فني و اطلاعاتي جايگاه مهمي داشت... ساواك تحت هدايت و مديريت سيا و آمريكا تشكيل شد و به تبع آن بخش اعظمي از آموزش آن نيز بر عهدة اين سازمان قرار گرفت. از ديگر سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب كه بسياري از نيروهاي ساواك را آموزش مي‌داد، MI-6 بود. مديران و افسران ارشد، برخي دوره‌هاي عالي آموزش را زيرنظر آنها در انگلستان مي‌گذرانيدند. همكاري ساواك با MI-6 در رابطه با تكنولوژي اطلاعاتي و ابزارآلات مربوطه از مزيت‌هاي متعددي برخوردار بود. سابقه طولاني فعاليت‌هاي اطلاعاتي كشور انگلستان و بهره‌گيري از آخرين دستاوردهاي علمي در زمينه جاسوسي و ضدجاسوسي و داشتن تجربه زياد در اين زمينه مهم‌ترين دلايل همكاري با آن سرويس بود. لذا تبادلات MI-6 با ساواك در اين رابطه به طور كلي در دو زمينه الف) آموزش‌هاي فني و اطلاعاتي و ب) خريد وسايل و ابزار پيشرفته جاسوسي و ضدجاسوسي را شامل مي‌شد و دو طرف از آن استقبال مي‌كردند.

الف) آموزش‌هاي فني و اطلاعاتي:
آموزش يكي از اركان مهم هر سازمان مي‌باشد. اما اين مقوله در يك سازمان اطلاعاتي با توجه به پيچيدگي‌هاي كار اطلاعاتي مهم‌تر و از اولويت بيشتري برخوردار است. زيرا هر سازمان اطلاعاتي سعي مي‌نمايد از آخرين استانداردهاي علمي و آموزشي بهره‌برداري نمايد. لذا سازمان اطلاعاتي براي پيگيري و انجام امور محوله به آن نياز داشته و هر سازمان اطلاعاتي كه از آخرين دستاوردهاي علمي روز و اختراعات و اكتشافات استفاده نكند نمي‌تواند در رسيدن به اهداف و برنامه‌هايش موفق باشد. اهميت اين مسئله هنگامي دوچندان مي‌شود كه بدانيم رقيب و حريف اطلاعاتي از همان تكنولوژي كه ما استفاده مي‌كنيم، استفاده مي‌نمايد و حتي سعي مي‌نمايد با ابتكارات اطلاعاتي و علمي و بهينه كردن ابزار اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي از ما جلوتر باشد. با اين استدلال بديهي است كه هر سرويس اطلاعاتي سعي مي‌نمايد از بالاترين و آخرين استانداردهاي علمي و آموزشي برخوردار باشد تا بتواند در جنگ اطلاعاتي بازنده و مغلوب رقباي قدرتمند نشود. سازمان اطلاعاتي و امنيتي رژيم پهلوي ـ ساواك ـ نيز به دلايل مختلف به اين مهم نياز بنيادي داشت و سعي مي‌نمود نيازمنديهايش را به طرق مختلف برآورده نمايد و اسناد تبادل حكايت از درخواست‌هاي مكرر رؤساي ساواك از رؤساي اينتليجنت سرويس براي آموزش كارمندانش مي‌باشد. در اين قسمت به گوشه‌اي از دوره‌هاي آموزشي طي شده توسط پرسنل ساواك در لندن اشاره مي‌گردد.

10ـ دوره ضداطلاعات و اطلاعات
ساواك با استفاده از تجربيات ممتد MI-6 سعي مي‌نمود در اين موضوع نيز از آن سرويس استفاده نمايد. و توان اطلاعاتي و ضداطلاعاتي خودشان را ارتقاء دهند. به همين دليل در دوره‌هاي آموزشي MI-6 شركت مي‌نمود: سينماي ضدجاسوسي انگلستان.
طبق تصويب تيمسار ارتشبد رياست ساواك مقرر است پنج نفر از كارمندان اداره كل هشتم و يك نفر از اداره كل آموزش و يك نفر مترجم از تاريخ پانزدهم شهريور 1355 به مدت يك هفته در سمينار مشترك ضدجاسوسي ايران و انگلستان در لندن تشكيل خواهد شد شركت نمايند.
1ـ10ـ دوره الكتريكي
اعزام پرسنل ساواك براي ديدن دوره‌هاي مختلف فني و الكترونيكي نيز از موارد ديگر اين همكاريها بود. اداره كل ششم ساواك كه مسئوليت فني و تجهيزات را برعهده داشت متخصصين موردنظر را براي كسب آموزشهاي لازم به لندن اعزام مي‌كرد: دوره ويژه الكترونيك در انگلستان.
بنا به پيشنهاد سرويس انگلستان و تصويب رياست معظم ساواك مقرر است دوره‌اي در زمينه كشف و خنثي كردن جديدترين وسائل و متدهاي استراق سمع در انگلستان برگزار مي‌شود.

2ـ10ـ بازديد از زندانهاي انگلستان
براي حفاظت از زندانهاي رژيم و مراقبت هر چه مطمئن‌تر از زندانيان، مسئولين ساواك تعدادي از كارمندانش را براي بازديد از زندانهاي انگلستان نمود تا از نحوه حفاظت زندانها و نوع ساختمان‌هاي زندان در آنجا آشنا شده و تكنولوژي و تجربيات لازم را منتقل نمايند: در اجراي اوامر در تاريخ 4/9/53 با رابط سرويس انگلستان ملاقات و به او اظهار داشتم كه چندي پيش عده‌اي از كارمندان ساواك از زندان‌هاي انگلستان ديدن نموده‌‌اند. به دنبال اي مسافرت ساواك مايل است يك نفر كارشناس امور ساختماني از طرف ساواك مجدداً به انگلستان مسافرت نموده و از زندان‌هاي آنجا بازديد به عمل آورد تا پس از بازگشت به ايران مانند آنها را در ايران بسازد و...

3ـ 10ـ تبادل فيلم‌هاي آموزشي
بخشي از آموزش را فيلم‌هايي با محتواي آموزشي تشكيل مي‌داد، ساواك از طريق حفاظت سنتو نيز فيلم‌هايي كه آموزشي بود دريافت مي‌كرد و اسناد موجود حكايت از اين مطلب مي‌باشد كه حجم عمده‌اي از آموزشها از اين طريق انجام مي‌گرفت: آقاي منوچهر نادري ليست فيلم‌هاي موردنياز اداره كل آموزش را كه در دوره آموزش حفاظتي سنتو در سال جاري ارائه شده بود به رابط سرويس داد و از طرف اداره كل آموزش درخواست نمود كه فيلم‌هاي مزبور به طور امانت و يا براي فروش در اختيار اداره كل آموزش گذاشته شود.

4ـ10ـ آموزش روابط عمومي
به دنبال تقاضاي ساواك در رابطه با ويژگي‌هاي يك كارشناس آگاه به امور روابط عمومي، سرويس انگلستان اعلام نمود حاضر است آموزش لازم را به فرد اعزامي بدهد به شرطي كه اين ساواك حدود كار، اختيارات و سطح حوزه مديريت وي را مشخص كند.

5ـ 10ـ آموزش مكاتبه‌اي
گاهي اوقات نيز در قالب مكاتبه آموزش انجام مي‌گرفت. مثلاً دي سندس از اهميت استفاده از زنان در تعقيب و مراقبت و برتري و مزيت آن نسبت به تيم مردان و يا مخلوطي از زن و مرد مي‌نويسد:
1ـ اگر سوژه مرد باشد بانوان در تعقيب و مراقبت خيلي مفيد هستند. از طرف ديگر سوژه زن زودتر از سوژه مرد يك زن تعقيب كننده را شناسايي مي‌‌كند.
2ـ استفاده از بانوان و آقايان در يك تيم مختلط در محله‌هايي كه زن و مرد به راحتي مي‌توانند معاشرت و آمد و شد داشته باشند، بسيار مؤثر است اما استفاده از تيم مختلط در بعضي از نقاط تهران و شهرستانها ممكن است با اشكال روبرو شود. گاهي اوقات پرسنلي از ساواك در دوره‌هاي توجيهي پيمان سنتو كه توسط اينتليجنت سرويس در لندن برگزار مي‌شد شركت مي‌كردند و آموزش‌هايي كه محورهاي آن گوناگون بود، صورت مي‌گرفت.

ب) خريد وسايل فني
عقب‌ماندگي رژيم پهلوي در رشته‌هاي گوناگون صنعتي باعث وابستگي آن به خارج شده بود، لذا در زمينه اطلاعاتي نيز بيشتر ابزار فني اطلاعاتي از خارج كشور وارد مي‌شد و مهم‌ترين سرويس‌هايي كه تجهيزات اطلاعاتي ساواك را تأمين مي‌كردند، سازمان موساد، سيا و اينتليجنت سرويس بودند. از جمله مهم‌ترين وسايلي كه به انگلستان براي تجهيز ساواك سفارش داده مي‌شد عبارت بودند از:
1ـ تلويزيون مدار بسته
2ـ انواع دوربين‌هاي فيلمبرداري در شب
3ـ انواع و اقسام ميكروفن
4ـ انواع گوناگون ضبط صوت و شنود
5ـ فلزياب مخصوص كنترل پاكات مشكوك
6ـ دوربين
دو سرويس از نمايشگاههاي تجهيزات فني كه در لندن برگزار مي‌شد مطلع بوده و پرسنل ساواك براي آشنايي با آخرين دستاوردهاي فني از اين نمايشگاهها بازديد و وسايل موردنياز را سفارش مي‌دادند.
11ـ نشست‌هاي دوجانبه مشترك
دو سرويس براي بررسي و تجزيه و تحليل همكاريهاي اطلاعاتي و ارزيابي آخرين دستاوردهايشان با فاصله زماني معين در بالاترين سطح به مذاكره با هم مي‌پرداختند و طرح مباحث مورد علاقه دو طرف، نيازمنديهاي جديد و نوع همكاري براي دستيابي به اهدافشان به مشورت مي‌نشستند. حضور رئيس ساواك در جلسات بيانگر اين موضوع مي‌باشد كه ساواك در بالاترين سطح در اين مذاكرات شركت مي‌كرد و از مسئولين MI-6 معمولاً در سطح معاون خاورميانه سرويس بود، بعضي از مهم‌ترين موضوعات طرح شده در اين جلسات عبارت بود از:
1ـ اوضاع عراق
2ـ شوروي سابق
3ـ افغانستان
4ـ پاكستان
5ـ شبه قاره (هندوستان و بنگلادش)
6ـ فلسطين، اردن، لبنان و سوريه
7ـ شاخ و شمال آفريقا (مصر ـ سودان ـ ليبي ـ سومالي ـ جيبوتي ـ اتيوپي)
8ـ عربستان
9ـ يمن شمالي و جنوبي
10ـ كشورهاي حوزه خليج فارس (كويت ـ قطر ـ بحرين ـ امارات ـ‌ عمان)
دستور مذاكرات سال 1349 بين نصيري و داسيلوا بدين شرح اعلام شد:
1ـ گسترش منابع ساواك و اينتليجنت سرويس در خليج فارس
2ـ طرح‌هاي ساواك در زمينه گسترش آتي در خليج فارس و نقشي را كه انتظار مي‌رفت ساواك در خليج فارس ايفا نمايد، به ويژه پس از خروج نيروهاي انگليسي از منطقه.
3ـ ارزيابي ساواك درباره مقاصد عراق در خليج فارس و خطري كه از جانب عراق متوجه كويت بود.
4ـ ارزيابي ساواك از اختلافات عراق و مصر
5ـ ارزيابي ساواك درباره مسئله اكراد، بديهي است آقاي داسيلوا نظرات سرويس اطلاعات انگلستان را درباره نكات فوق بيان مي‌نمايد.

12ـ نتيجه
با ظهور نشانه‌هاي فروپاشي رژيم پهلوي و درك اين مهم توسط نهادهاي سياسي و اطلاعاتي انگلستان، مسئولين اطلاعاتي ابتدا بر آن شدند تا بر حجم كمك‌ها به رژيم بيفزايند تا بتوانند رژيم را از وضعيت بحراني برهانند و با اقدامات بعدي،‌ همچون گذشته موقعيت شاه را تثبيت نمايند و مجدداً بساط غارتگري‌شان را ادامه دهند و رژيم پهلوي آلت دست آنان و مجري دستوراتشان باشد. اما انقلاب اسلامي اين بار با حركتهاي بنيان‌برافكن استبداد و استعمار خود تمام موانع را از سر راه برمي‌داشت و به طليعه پيروزي نزديك مي‌شد. ماههاي منتهي به سقوط رژيم پهلوي، ماههاي نگراني و اضطراب دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي غربيان، سيا، موساد و MI-6 بود و تحولات به نحوي رقم مي‌خورد كه قدرت تصميم‌گيري را از رژيم و حاميان خارجي آن سلب كرده بود و به تدريج به اين نتيجه رسيدند كه پيروزي انقلاب حتمي، پس بايد براي بعد از پيروزي انقلاب فكري بيانديشند و خودشان را آماده مبارزه با نظام اسلامي بنمايند.
اولين اقدام در اين زمينه خارج نمودن مستشارانشان از ايران و به لحاظ اطلاعاتي، حفظ جاسوسان و منابع براي ادامه كار و جلوگيري از لو رفتن آنان بود لذا به دنبال امحاء يا انتقال اسناد و مداركشان برآمدند. يكي از مهم‌ترين اين‌گونه مدارك، اسناد همكاري دو سرويس اطلاعاتي رژيم پهلوي و انگلستان بود‌ه پرده از بسيا ري از مسائل برمي‌داشت.
لذا MI-6 بر آن شد تا اسناد تبادل را از ساواك پس بگيرد تا در صورت سقوط رژيم، لااقل منابع و عواملش در ايران لو نروند. اما بيان اين مطلب به سران ساواك دشوار بود و تحليل‌ها و حرف و حديث‌هاي گوناگوني را به دنبال داشت، اما گريزي از اين موضوع نبود و با انواع و اقسام تعارفات و بهانه‌ها درخواست برگشت دادن اسناد تبادل شدند ولي مسئولين ساواك، رژيم را پاياتر و ماندگارتر از آن مي‌دانستند كه با درخواستي اينچنيني اسناد را برگردانند و از طرفي اين عمل به لحاظ رواني حكم خودكشي را برايشان داشت و موضوع براي پرسنل ساواك و يا حداقل افراد دست‌ اندركار تبادل غيرقابل توجيه بود. لذا با توجه به تبعاتي كه اين كار داشت اصل موضوع را رد كردند. و اين قول را به سرويس حريف دادند كه از اسناد حفاظت بيشتري خواهد شد.
اگر چه پيگيري‌هاي MI-6 تا روز قبل از مراجعت تاريخي امام خميني(ره) از پاريس به تهران همچنان ادامه داشت اما نتيجه‌اي عايد دستگاه اطلاعاتي انگلستان نشد و با پيروزي انقلاب اسلامي و برچيده شدن نظام ستم‌شاهي، ساواك منحل و بر همكاري‌هاي گذشته كه در خدمت دستگاه‌هاي حيله‌گر و سياستمداران زورمدار غربي بود خط بطلان كشيده شد.


برچسب‌ها: رابطه ساواك با اينتليجنت سرويس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:58 |
چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۰۸

ساواک كه مخفف سازمان اطلاعات و امنیت کشورمي باشد از اواخر سال 1335 هـ .ش کار خود را آغاز کرد. قانون تشکیل ساواک در برگیرنده سه ماده اصلی بود.
1- ساواک بخشی از نخست وزیری بوده و رئیس آن را شاه منصوب می‌کرد. رئیس این سازمان عنوان معاون نخست وزیر را داشت.
2- وظایف ساواک عبارت بود از : جمع‌آوری و کسب اطلاعات لازم برای حفظ امنیت ملی، کشف جاسوسی و کسب اطلاعات دربارة افرادی که مرتكب اقداماتي بر ضد سلطنت، مخالفت مسلحانه، جنایات نظامی و سوء قصد به جان مسئولان كشور شده باشند و يا در توطئه ها و نقشه هاي براندازي دخالت داشته باشند .
3- مأموران ساواک برای داوری در مورد جنایاتی که در حوزه قضایی آنان قرار می‌گیرد و بر طبق سیستم دادگاههای نظامی که برای محاکمه متهمان به جنایات سیاسی بر پا شده، در حکم قضات نظامی هستند. وظیفة اصلی ساواک شناسایی و نابود کردن کلیه کسانی بود که به نحوی با دیکتاتوری شاه به مخالفت بر می‌خاستند.
در شکل گیری ساواک آمریکا و اسرائیل نقش عمده‌ای داشتند. این سازمان به ویژه در دورة حاکمیت نصیری (دوره نخست وزیر هویدا) به یاری هزاران مأمور رسمی و انبوه خبرچینان و شیوه‌های متنوع شکنجه و سرکوب، کار کنترل تمامی محافل، سازمانها، نهادها، مراکز و افراد مظنون را برعهده داشت.
بدین ترتیب، ساواک در تمام روزنامه‌ها حضور داشت و برای آنها سر مقاله می‌نوشت یا مطالب را دیکته می‌کرد. در ادارات همه زیر نظر بودند؛ در ضیافتها هر کس به فرد مجاور خود بدگمان می‌شد. در اتاقهای هتلها میکروفون کار گذاشته بودند؛ کتابها و حتی نامه‌هایی که از خارج می‌رسید کنترل می‌شد. نامه‌ها با بی‌دقتی بسیار باز و بعد با سنجاق دوخته می‌شد.
ساواک گاه برای دستگیری یک گروه کوچک، برای آنکه فرد یا افراد مورد نظر نگریزند، دهها نفر را دستگیر می کرد. ایجاد کمیته مشترک ضد خرابکاری به کمک شهربانی در سال 1350 به ساواک حضور آشکار بیشتری بخشید. بدین ترتیب ساواک توانسته بود جز تعدادی از رهبران مذهبی و برخی از روشنفکران و تبعید شدگان به خارج، همه را بترساند.
ساواک در راستای کنترل مخالفان در خارج از کشور پولهای هنگفتی برای رؤسای ساواک درخارج ارسال می‌کرد و به اشخاص داخلی یا سیاستمداران و نشریه‌های خارجی مبالغ بسیاری حق السکوت می‌داد.
تیمور بختیار، پاکروان، نصیری و مقدم به ترتیب ریاست ساواک را بر عهده داشتند. بختیار در سال 1340 به دلیل احساس خطر شاه از وی برکنار شد و سپس به دست یکی از مأموران ساواک در عراق به قتل رسید. پس از وی پاکروان بدین مقام دست یافت؛ او به زودی در پی ترور ناموفق شاه در 21 فروردین 1344 در کاخ مرمر از کار برکنار شد و نصیری که پیش تر مأمور برکناری مصدق و فرمانداری نظامی تهران در جریان قیام 15 خرداد بود و از مهره‌های مطمئن شاه به شمار می‌آ‌مد، به ریاست ساواک رسید. نصیری در جریان انقلاب که شاه به قربانی نیاز داشت. قربانی شد و مقدم به جای او نشست. این سه تن با پیروزی انقلاب دستگیر و در دادگاههای انقلاب اسلامی محاکمه و به اعدام محکوم گردیدند.
به طور کلی القای ترس مفرط به تنفر عمومی انجامید. هنگامیکه با تحولات انقلابی در سال 1356 و 1357 در این ترس تزلزل ایجاد شد و روحیة انقلابی پدید آمد، مأموران ساواک آماج حملات انقلابیون قرار گرفتند و افشای گستردة اعمال و شکنجه‌های روحی و جسمی ساواک بر طغیان‌های عمومی افزود.

منبع: سايت رشد


برچسب‌ها: ساواک
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:59 |
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۶/۰۷

در دوره رضا شاه، فعالیت‌های مضره (فعالیت‌های خرابکارانه و به هم زننده نظم و امنیت کشور) مورد رسيدگي قرار گرفت . نظمیه با تمام توان خود به انجام این وظیفه پرداخت و در زمان ریاست سرپاس مختاری اين مهم حتی به درون خانواده‌ها نیز راه یافت.1
با قدرت یافتن رضا شاه و تثبیت پایه‌های رژیم دیکتاتوری او، قدرت نظمیه نیز افزایش یافت. رضا شاه و اطرافیان او نظمیه را جهت برقراری نظم و امنیت و سرکوب مخالفان و به اصطلاح جلوگیری از جنایات و تعدیات و دسیسه‌های عمال بیگانه و در واقع برای حفظ رژیم دیکتاتوری لازم و ضروری می‌دانستند و به همین دلیل در حفظ و تقویت آن می‌کوشیدند.2
یکی از ارکان نظمیه در زمان رضا شاه «دایره سیاسی» بود که همان شعبه پلیس مخفی دوره سوئدی‌ها (در زمان وزارت جنگ رضا خان) است. این دایره مستقیماً زیر نظر رییس کل نظمیه اداره می‌شد.3
علاوه بر نظمیه و دایره سیاسی آن، در ارتش رکن 2 ، وظیفه اطلاعات و ضد اطلاعات را بر عهده داشت. رکن 2، اطلاعات را از کشورهای مورد نظر به وسیله وابسته‌های نظامی دریافت می‌کرد. در لشکرها نیز رکن 2 وجود داشت که به فرمانده لشکر گزارش می‌دادند نه به رکن2. در هنگ‌ها هم یک افسر وجود داشت که وظیفه رکن 2 را انجام می‌داد ولی به این نام خوانده نمی‌شد و جزء افسران هنگ به شمار می‌آمد.4 در آن زمان، رییس رکن 2 ستاد ارتش مهم‌ترین مقام اطلاعاتی کشور به شمار می‌رفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتی غیرنظامی برجسته و یکه تاز بود. 5
اما با وجود این نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و گسترش جو وحشت ناشی از اقدامات شهربانی در مسائل اطلاعاتی در جامعه، نقش اصلی را اطلاعات انگلیسی‌ها ایفا می‌کرد که به قول فردوست در موارد مهم به رضا شاه کمک می‌کردند.6
با برکناری رضا شاه و محاکمه مختاری و نیز تبلیغاتی که علیه شهربانی راه افتاد، شهربانی قدرت و اعتبار پیشین خود را از دست داد. رؤسای شهربانی در سال‌های بعد از شهریور 1320، هم به دلیل برقراری حکومت نظامی که قسمت اعظم اختیارات شهربانی را به خود اختصاص داده بود و هم به سبب حالت انفعالی که در افسران و مأموران شهربانی به وجود آمده بود، قدرت و اختیار زیادی نداشتند.
آخرین رییس نظمیه قبل از کودتای 28 مرداد 1332 که در دوران مصدق نقش سیاسی مهمی ایفا کرد، سرتیپ افشار طوس بود که روز اول اردیبهشت 1332 با توطئه مخالفان مصدق ربوده و به قتل رسید.7
تأسیس ساواک
پس از کودتای 28 مرداد 32، محمدرضا شاه در صدد تثبیت پایه‌های حکومت خود برآمد. از طرف دیگر انگلیس و آمریکا ـ که منافع عمده‌ای در ایران و منطقه داشتند ـ حفظ امنیت و تثبیت حکومت استبدادی محمد رضا شاه را ضروری می‌دانستند. لذا با همکاری رژیم به تشکیل و تقویت نیروهای امنیتی همت گماشتند، ساواک مهم‌ترین نهاد امنیتی بود که در تاریخ 23 اسفند 1335 توسط آمریکا تأسیس شد و پس از تصویب قانون آن در مجلس سنا و مجلس شورا ، کار خود را رسما از سال 1336 آغاز کرد.8
علاوه بر ساواک، واحدهای پلیس شهربانی، گارد شاهنشاهی و ژاندارمری و نیز واحدهای اطلاعاتی و سری رکن 2 ارتش، بازرسی شاهنشاهی و دفتر ویژه اطلاعات، وظیفه ایجاد و حفظ امنیت در قلمرو حکومت را عهده‌دار شدند. سازمان بازرسی شاهنشاهی در سال 1337 پس از کشف کودتای نافرجام قرنی و دفتر ویژه اطلاعات در سال 1338 با هماهنگی «شاپورجی» به دستور انگلیسی‌ها تأسیس شد.
هدف از تشکیل این سازمان ، مبارزه علیه کمونیسم، ایجاد امنیت و تمرکز نیروهای امنیتی عنوان شد ولی ساواک در عمل پا را از حدود وظایف قانونی خود فراتر نهاد و با ایجاد رعب و وحشت و حاکم کردن جو خفقان و سرکوب، سعی داشت از فروپاشی پایه‌های نظام دیکتاتوری شاه جلوگیری کند، لذا با کنترل و زیر نظر گرفتن دولت‌مردان و کارکنان و کارمندان ادارت، نمایندگان مجلس شورای ملی، سناتورهای مجلس سنا و احزاب دولتی سعی داشت از رسوخ نیروهای مخالف رژیم در بدنه دولت جلوگیری به عمل آورد و هر مخالفتی را در نطفه خفه کند. ساواک حتی تلاش داشت به انحاء مختلف در تصمیم‌گیری‌ها و برنامه ریزی‌های وزراء و رؤسای سازمان‌ها، نمایندگان مجلس، سناتورها و نیز احزاب دولتی دخالت کند و به همین منظور سعی می‌کرد نیروهای مورد قبول خود را در پست‌های کلیدی وزارت‌خانه‌ها و سازمان‌ها و ... بگمارد. ساواک همچنین بر آن بود تا با در دست گرفتن رسانه‌های گروهی، از جمله صدا و سیما و مطبوعات و نیز کنترل و نظارت بر چاپ کتاب، افکار عمومی را به نفع رژیم تغییر دهد و به همین منظور سانسور شدیدی در مورد آنها اعمال می‌کرد، از این رو تولیدات فرهنگی بیش از پیش دولتی شده بودند.9
ساواک و سرکوب نیروهای مخالف رژیم
یکی از وظایف مهمی که بر عهده ساواک گذاشته شده بود، سرکوب گروه‌های مخالف رژیم بود. نیروهای چپ، گروه‌های چریکی، جبهه ملی و روحانیون از جمله گروه‌های مخالف رژیم شاه بودند که ساواک برای مقابله با هر کدام حربه‌ای را در نظر گرفته بود. ساواک تا اواسط سال 1356 توانست با سیاست‌های مختلف خود علیه مخالفان و نیز کنترل دولت‌مردان و کارمندان دولت و .... به حفظ و بقای حاکمیت رژیم پهلوی کمک کند. ساواک با اعمال شکنجه‌های جسمی و روانی مخالفان رژیم و پخش شایعات و تبلیغات کذایی و در نتیجه ایجاد جو اختناق و رعب و وحشت در بین مردم از یک سو و شناسایی و سرکوب نیروهای مخالف سیاسی ـ‌ مذهبی از سوی دیگر و همچنین کنترل دولتمردان و نمایندگان مجلسین به سان چشم و گوش شاه، نوعی امنیت ظاهری اما دروغین و شکننده ایجاد نمود که حداکثر تا پاییز 1356 (اوج‌گیری انقلاب اسلامی) توانست به بقای حاکمیت مطلقه پهلوی کمک نماید. اما با بالا گرفتن اعتراضات مردمی، به ویژه اوج‌گیری نهضت مردمی ـ مذهبی امام خمینی (ره) ساواک دیگر نتوانست به تداوم حیات رژیم کمک کند.
ساواک بر خلاف عملکرد خود در سال‌های متمادی از تأسیس تا 1356، در روزهای اوج‌گیری نهضت مردم و پیروزی انقلاب اسلامی عملاً از صحنه فعالیت‌ دور افتاد و فعالیت چشمگیری در سرکوب مبارزات از سوی این سازمان دیده نشد. حتی تحلیل‌گران و مفسرین اطلاعاتی ساواک نیز نتوانستند با ارائه راه حل‌های به موقع و مناسب جلوی رشد فزاینده‌ انقلاب اسلامی را بگیرند.10
روی کار آمدن دولت بختیار
شاپور بختیار فرزند سردار عسگر بختیاری و نوه صمصام السلطنه بختیاری بود و تحصیلات عالی خود را در فرانسه گذرانده بود و با یک زن فرانسوی هم ازدواج کرده بود. وی پس از اخذ دکترای حقوق از دانشگاه سوربن در سال 1334 هـ.ش و یازده سال اقامت در فرانسه، به ایران بازگشت، بختیار پس از ورود به ایران، به حزب ایران که بعدها ستون فقرات جبهه‌ ملی شد، پیوست و تا آخر عضو آن باقی ماند.11
شاه تحت فشار آمریکا و شرایط داخلی، ناشی از گسترش انقلاب اسلامی در سال 1355 هـ.ش مجبور به اتخاذ استراتژی «فضای باز سیاسی» گردید. قصد او از این سیاست، غلبه بر مشکلات داخلی از رهگذر انجام برخی اصلاحات سیاسی و اجتماعی بود، اما اجرای این سیاست نه تنها اعتراض‌ها را کاهش نداد، بلکه فرصت مناسبی را برای گسترش خواسته‌های انقلابیون فراهم آورد. عاملی اصلی شکست این سیاست، رهبری سازش ناپذیر امام خمینی و تصمیم قاطع ایشان مبنی بر سقوط رژیم سلطنتی بود. از سوی دیگر اجرای اصلاحات توسط کابینه‌هایی انجام می‌گرفت که به دربار وابسته بوده و به همین دلیل، در جلب اعتماد مخالفان ناتوان بودند. شاه که از درک ریشه‌های اصلی نارضایتی مردم عاجز بود، تلاش کرد تا با تعویض سریع کابینه‌ها و وعده اصلاحات، بر بحران موجود غلبه نماید. اما این اقدامات نه تنها نتیجه مثبتی به بار نیاورد، بلکه به ناکارآمد شدن کابینه‌ها و در نتیجه تشدید بحران در آبان ماه 1357 منجر گردید. وی با روی کار آوردن یک کابینه نظامی در صدد بر آمد تا با قدرت نظامی بر بحران فایق آيد، اما به دلیل عمیق بودن ریشه‌های نارضایتی مردم که به دنبال نفی مشروعیت رژیم و ساقط کردن آن بودند، کابینه یاد شده نیز نتوانست کاری از پیش برد.12
آخرین حربه شاه برای جلوگیری از روند پیروزی انقلاب اسلامی، تشکیل کابینه بختیار برای استفاده از اعتبار جبهه ملی بود. شکست شاه در واداشتن یکی از شخصیت‌های درجه اول جبهه ملی، به تشکیل یک دولت ائتلافی، سرانجام او را به سوی بختیار سوق داد. شخصیتی که نه تنها سرشناس نبود، بلکه محبوبیتی هم در میان مردم نداشت. شاه در اواخر آذر 157 بختیار را احضار کرد تا بیشتر با او آشنا شود ولی سخنی از نخست وزیری او به میان نیاورد. اما پس از ده روز در هشتم دی ماه 1357 بار دیگر بختیار را به حضور طلبید و مسأله تشکیل دولتی با نخست وزیری او را مطرح کرد. در حالی که تمامی دوستان بختیار در جبهه ملی، با نخست وزیری وی مخالف بودند، وی نخست وزیری را پذیرفت.13
بختیار از همان ملاقات نخستش با شاه، امیدوار بود تا به منصب نخست وزیری دست یابد. از این رو 12 نفر از دوستانش را مأمور کرده بود تا تمامی پیشنهادات و قطع‌نامه‌هایی را که ظرف سال گذشته در تجمعات و میتینگ‌ها مورد بحث قرار گرفته بود، برایش فراهم آورند. این گروه دوازده نفری نیز پس از یک هفته تلاش، تمامی مدارک موجود در این رابطه را در اختیار او قرار دادند. «بختیار» با مطالعه آنها دریافت که تمامی گروه‌های سیاسی موجود، در هفت مورد توافق دارند.
با چنین تدارکی، بختیار این امکان را یافت تا یک روز پس از دومین ملاقاتش با شاه، یعنی روز نهم دی ماه 1357، شرایطش را برای قبول پست نخست وزیری به شخص شاه اعلان دارد. این شرایط عبارت بودند از: 1ـ آزادی مطبوعات 2ـ انحلال ساواک 3ـ آزادی زندانیان سیاسی 4ـ انتقال بنیاد پهلوی به دولت 5ـ حذف کمیسیون شاهنشاهی که در تمام مسائل دولتی دخالت می‌کرد.
شروط ششم و هفتم بختیار کمی جنبه شخصی داشته و عبارت بودند از این که انتخاب وزراء تنها توسط نخست وزیر انجام گیرد و نیز بعد از مسافرت شاه به خارج از کشور.14
بختیار در روز چهارشنبه 13 دی ماه 1357، در مصاحبه‌ای با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی، به اجمال مهم‌ترین برنامه‌های داخلی و خارجی خود را مطرح نمود15 اما اندکی بعد در تاریخ پنج شنبه 21 دی ماه هنگام معرفی کابینه‌اش به مجلس شورای ملی، برنامه‌های خود را به صورت تفصیلی و به ترتیب بیان نمود. در این برنامه‌ها که مسائلی همچون محاکمه سریع غارتگران و متجاوزان به حقوق ملت، آزادی کلیه زندانیان سیاسی، لغو تدریجی حکومت نظامی، پرداخت غرامت از طرف دولت به خانواده‌های شهدا، ایجاد زمینه نزدیک همکاری بین دولت و روحانیون، ایجاد امنیت اجتماعی در پناه قانون و .... مورد توجه قرار گرفته بود انحلال ساواک در رأس برنامه‌ها و به عنوان اولین آنها مطرح شده بود.16
ساواک علیرغم سال‌ها فعالیت و برقراری امنیت ظاهری، هم زمان با اوج‌گیری نهضت انقلابی مردم ایران، دیگر کارآیی لازم را نداشت و قادر به پیش‌بینی و ارائه راه‌حل‌های به موقع نبود، بلکه به نهادی منفعل تبدیل شده بود. از آن جا که انحلال ساواک یکی از شعارها و درخواست‌های مردم طی سال‌های 57-1356 بود، در ظاهر دولت شریف امامی در راه فرو نشاندن انقلاب، در صدد انحلال این سازمان بود که با مخالفت شاه مواجه شد، اما با خروج شاه و بسیاری از مدیران بلندپایه این سازمان که کشور را ترک گفته بودند. ساواک به طور کامل در آستانه فروپاشی قرار گرفت. در نتیجه، دولت بختیار در بهمن 1357 در جهت فریب افکار عمومی و به تعویق انداختن پیروزی انقلاب، لایحه انحلال ساواک را به تصویب مجلس ملی و مجلس سنا رساند. در پی تبلیغات گسترده بختیار برای انحلال ساواک، انقلابیون به منظور خنثی سازی این اقدامات، نوار کاستی انتشار دادند که در آن از سوی شاه خطاب به همه فرماندهان چنین ابراز عقیده شده بود :
الف) ساواک منحل شود، ولی ساواک قوی‌تر تشکیل شود که به کسی رحم ننماید.
ب) هر کس با مقام سلطنت مخالفت کرد، از زن و مرد بگیرید و اعدام کنید.
پ) نفت و بنزین را به روی مردم ببندید که مردم ناراحت باشند.
ت) مطالب دیگر ....
به گزارش فرمانداری نظامی تهران، این نوار در بسیاری از مساجد جنوب تهران و برخی از سازمان‌ها انتشار یافت و تمام سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی مأمور شده بودند تا به نمونه‌های از آن دست یابند.17
اما بر اساس اسناد موجود، اقدام بختیار در انحلال ساواک، تنها جهت فریب افکار عمومی بود. روز هفدهم بهمن 1357 مردم به خواست امام خمینی در تظاهراتی که نخست‌وزیری بازرگان را تأیید می‌کرد شرکت کردند. دولت بختیار برای بی‌پاسخ نماندن این کنش، اقدام به مانور هوایی کرد و تعدادی هلی‌کوپتر و هواپیمای جنگی را در آسمان تهران پرواز داد. در همین روز او در مجلس شورای ملی ـ چند ده متر آن طرفتر از محل استقرار امام ـ حاضر شد و لایحه انحلال ساواک را برای تصویب به مجلس داد. این صحنه‌ای عوام فریبانه بود، بختیار چنین قصدی نداشت. در سند زیر که مربوط به 18 بهمن ماه است، بختیار با تأسیس حساب تازه‌ای برای ساواک نزد بانک سپه موافقت می‌کند.
موضوع: درخواست سازمان اطلاعات و امنیت کشور
محترماً به استحضار عالی می‌رساند:
سازمان اطلاعات و امنیت کشور، سه فقره حساب جاری بستان‌کار نزد شعبه رضا شاه کبیر تهران این بانک [سپه]‌ افتتاح نموده که استفاده از حساب‌های جاری مذکور با امضاء مشترک تیمسار سپهبد ناصر مقدم، رییس آن سازمان و دیگر امضاء‌داران مجازی که طبق مقررات قبلا معرفی نموده‌اند بوده است.
در تاریخ 18/11/1357 برابر نامه شماره 17069/610 مورخ 16/11/1357 (که فتوکپی آن به پیوست تقدیم است) تیمسار سپهبد ناصر مقدم از طریق آن سازمان به این بانک اعلام نموده‌اند که به منظور پرداخت هزینه‌های جاری سازمان اطلاعات و امنیت کشور با افتتاح یک شماره حساب جاری جدید که حق برداشت از این حساب به امضا تیمسار سرلشکر محمود وزیری همدانی (احد از امضاداران قبلی در یکی از حساب‌های آن سازمان) و آقای مهدی تابش توأماً خواهد بود، اقدام شود و فعلاً چکی به مبلغ 000/000/500 /1 ریال از حساب جاری شماره یک که به نام آن سازمان نزد این بانک می‌باشد جهت انتقال وجه به حساب جاری مورد درخواست نیز ارسال نموده‌اند که با افتتاح حساب جدید و واریز این وجه به آن حساب، متدرجاَ برابر چک‌های صادره آتی به امضاء آقایان فوق‌الذکر مورد استفاده واقع گردد.
از آنجا که طبق مندرجات جراید و اعلام رسانه‌های گروهی انحلال سازمان اطلاعات و امنیت کشور بر اساس لایحه تقدیمی دولت به تصویب مجلس شورای ملی رسیده، بنابراین با عنایت به آن که سازمان اطلاعات و امنیت کشور از لحاظ سازمانی تابع نخست وزیری می‌باشد، مستدعی است نظر عالی را نسبت به انجام تقاضای ساواک امر به ابلاغ فرمایند.18
در سمت راست و پایین نامه نظر شاپور بختیار آمده است: «موافقم 18/11/1357» و امضاء کرده است.19
پی‌نوشت‌ها:
1 - حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ، 1380، ج اول ، ص 80
2 - خسرو معتضد ، پلیس سیاسی عصر بیست ساله ، تهران: انتشارات جانزاده ، 1364 ، 59
3 - مرتضی سیفی قمی تفرشی، پلیس خفیه ایران 1320-1299 ، تهران : انتشارات ققنوس ، 1368، ص 112
4 - فردوست ، همان ، ص 80
5 - همان ، ص 330
6 - همان ، ص 80
7 - محمود طلوعی ، بازیگران عصر پهلوی از فروغی تا فردوست ، نشر علم، 1372، ج 2، ص 982-981
8 - فردوست ، همان ، 382
9 - تقی نجاری راد، ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1378، ص 223 و 222
10 - همان ، ص 224 و 223
11 - برات دهمرده ، دولت بختیار و تحولات انقلاب اسلامی ، تهران : مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، 1383 ، ص 56
12 - همان ، ص 253
13 - همان ، ص 70-68
14 - همان ، ص 71
15 - روزنامه اطلاعات 16 دی ماه 1357
16 - روزنامه کیهان 21 دی ماه 1357
17 - دهمرده ، همان ، ص 195، 94
18 - انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک (کتاب بیست و پنجم) ، تهران: مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1387، ص 345
19 - همان

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی


برچسب‌ها: ساواك, از تاسيس تا فروپاشي
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 18:0 |
دوشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۰۶

ساواك براي خارج از كشور بودجه عظيمي داشت. به علاوه از طريق وزارت خارجه شبكه وسيعي ايجاد كرده بود، آمد و رفت ايرانيان به خارج به طور كامل تحت كنترل ساواك بود گاهي اين كنترل موجب اعتراض مقاماتي از كشورهاي خارج شده است.
بررسي سناي امريكا نشان داد پنج كشور خارجي كه در امريكا در مبارزه با مخالفين دولت خود تجسس داشتند عبارت بودند از: فيليپين، تايوان، شيلي، اسرائيل و ايران. روش اين مبارزه اعزام گروه گرم (مقصود تروريست) بوده است. سناي آمريكا افشا كرد كه شاه مخلوع طي سه سال آخر دوران قدرتش بارها به مقامات امريكايي گفته بود كه اگر از فعاليت‌هاي جاسوسان ايراني در آمريكا جلوگيري كنند او هم متقابلاً مأمورين سيا را از ايران بيرون مي‌كند. ريچارد هولمز سفير آمريكا در ايران به سال 76 ونيز ويليام سوليوان سفير آمريكا در ايران اين اخطارها را به واشنگتن اطلاع دادند هولمز تلگرافي به كيسينجر در سال 76 نوشت كه در مورد فعاليت جاسوسان شاه در آمريكا نگهداشتن جانب احتياط ضرورت دارد، زيرا ما در اينجا در يك محيط اطلاعاتي و جاسوسي بسر مي‌بريم و آسيب‌پذير هستيم. ساواك ايران طي 15 سال همكاري محرمانه كه با اداره آگاهي فدرال آمريكا داشت فعاليت‌هاي سياسي غير ديپلماتيك (امنيتي و پليسي) خود را در آمريكا همواره گسترش داد. (به مقالة فعاليت جاسوسي رژيم شاه در آمريكا، روزنامه اطلاعات 5 شهريور 58 مراجعه شود).
با وجود آنكه كنترل رفتار ايرانيان مقيم كشورهاي خارجي بعضاً با اعتراضات دولت مواجه شده، مع‌الوصف، ساواك همواره از هدايت سازمان «سيا» بهره‌مند بوده و اين دو سازمان به هم كمك متقابل مي‌كردند.
رئيس سيا «استانلي ترنر» در تاريخ 1977 مي‌گويد: «براساس موافقت‌نامه دوجانبه امنيتي در سال 1959 بين ايران و ايالات متحده نوعي موافقت ضمني در مورد عمليات ما در كشور شما و بالعكس بين دو دولت وجود دارد ما موافقيم كه در مورد مطالب امنيتي مورد توجه هر دو كشور اطلاعاتي ردوبدل كنيم... سازمان سيا در اين مسايل بسيار بيدار بوده است. و شاه هم طي مصاحبه بامايك ولاس در اكتبر 76 در مورد اينكه مأمورين ساواك در آمريكا با آگاهي و تأييد مقامات امريكايي به فعاليت مشغولند موجب شد تا يك مشاور رئيس جمهور و يك سخنگوي كاخ سفيد و يك رئيس سازمان سيا دروغگو جلوه كنند. كيسينجر در آن تاريخ طي يك مصاحبه مطبوعاتي (... كيسينجر مشاور رئيس جمهور بود) اين طور جواب داد: اين صحت ندارد كه ايالات متحده از عمليات مأمورين اطلاعاتي ايران در خاك آمريكا يعني جاسوسي و آزار مخالفين كه در آمريكا زندگي مي‌كنند بي‌اطلاع است». و اعلام كرد كه كميته‌اي در كاخ سفيد مأمور رسيدگي به اين جريانات خواهد شد. 12 روز بعد الفردال اترتون معاون كيسينجر به ملاقات اردشير زاهدي رفت و به او اعلام داشت امريكا هيچ نوع عمل غيرقانوني ساواك را در آمريكا تحمل نمي‌كند سپس سخنگوي كاخ سفيد اعلام داشت هيچ دليلي مبني بر صحت‌هاي تهمت‌هاي وارده در مورد اعمال غيرقانوني وجود ندارد و سفارت ايران به ما اطمينان داده كه هيچكدام از مقامات ايراني مرتكب چنين اعمالي نمي‌شوند. توضيح رسمي شاه اشتباه كرده است (اطلاعات 8 اسفند 57) ساواك گاهي از متخصصان خارجي بازنشسته هم استفاده مي‌كرد. در ميان بيگانگاني كه پليس سياسي شاه (ساواك) را راهنمايي مي‌كردند (فريتز كاتسمان» يكي از فرماندهان قديمي گارد حمله آلمان هيتلري بود كه در زمان اشغال اوكرائين از طرف نازيها رياست پليس شهر لوف را به عهده داشت و مسؤول كشتار يهوديان بسياري از مردم گاليسي شرقي بود. چنين آدمي روشهاي عملي دستگيري و تعقيب و شكنجه را به مأمورين ساواك آموخت. (ايران بر ضد شاه صفحه 147) وزارت امورخارجه و سفارتخانه‌هاي ايران در خارج از كشور، پايگاه اصلي ساواك بودند.
خلعتبري وزيرخارجه رژيم شاه در بازجويي خود در مورد نفوذ ساواك در وزارت خارجه مي‌نويسد: «... ساواك پيوسته سعي داشته است كه نفوذ خود را از راههاي مختلف در تمام قسمت‌هاي وزارت خارجه بگستراند و براي اين منظور به وسيله مأمورين رسمي شناخته شده و مأموران مخفي و اداره حفاظت و سفيران ساواكي و مستخدمين جزء و كارشناسان در رشته‌هاي مختلف اقدامات خود را انجام دهد. ساواك در همه نمايندگي‌ها داراي دو يا سه نوع مأمور بود:
1ـ يك يا چند مأمور كه با اطلاع وزارت امورخارجه از تهران اعزام مي‌شدند اينها تحت پوشش وزارت خارجه بودند و به دولت محل به عنوان عضو رسمي و سياسي نمايندگي معرفي مي‌شدند.
2ـ يك يا چند مأمور مخفي شناخته نشده كه با سمت و تحت عنواني در نمايندگي به خدمت مشغول بودند اينها ممكن است از كارمندان رسمي (اداري يا سياسي) وزارت خارجه باشند كه مخفيانه با ساواك همكاري داشتند و يا ممكن است از ايرانيان يا افراد محلي باشند كه به عنوان «كارمند محلي» نمايندگي انتخاب مي‌شدند.
3ـ يك يا چند كارمند جزء محلي مانند راننده يا پيشخدمت ايراني يا محلي ( از صورت مجلس تحقيقات از خلعتبري مورخ 18/1/57).
محمدتقي جوان رئيس ساواك شيراز در دادگاه انقلاب اسلامي بسياري مطالب در مورد اقدامات ساواك در خارج كشور با كمك سازمان امنيت كشورهاي ديگر از جمله آلمان، تركيه، اسرائيا، عمان بيان كرد و توضيح داد كه چگونه مأمورين ساواك در سازمانهاي دانشجويي خارج از كشور وارد مي‌شوند. وي كه از سال 50 دبير اول سفارت ايران در بن بود اعتراف داشت كه ساواك با اسرائيل مرتباً در تماس بوده و خودش چندين مرتبه به اسرائيل مأموريت داشته است و مسؤول هماهنگ كردن كارهاي ساواك در خارج بوده است (كيهان فروردين 58 جريان دادگاه). اعزام افسران و افراد وابسته به ساواك به عناوين مختلف و از جمله آموزش، از برنامه‌هاي اصلي رژيم شده بود. در پايان دهه 1950 نظاميان و اشخاص كشوري هم به اسرائيل اعزام شدند تا از تجارب موساد استفاده برند... روابط بين موساد و ساواك برقرار و محكم گرديد اين دو سازمان مخصوصاً در زمان جنگ يمن عليه مصر ناصري همكاري مي‌كردند... از 1960 اردن مركز عمليات ساواك عليه كشورهاي خاورميانه عربي گرديد. با وجود كمك اسرائيلي‌ها ساواك وابسته به سيا بود. سيا 50 مأمور رسمي در ايران داشت ولي صدها نفر ديگر كه غالباً تكنسين بودند به طور قراردادي به نفع سيا كار مي‌كردند براي اين امريكايي‌ها كمك مي‌كردند كه امنيت داخلي كشور حفظ گردد. آمريكا براي مقابله با شورش 1978 براي همين يك سال 50 هزار بمب‌اشك‌آور، 356 هزار ماسك ضد گاز و 4300 تپانچه به ايران تحويل داده است! (روزنامه اينترنشنال هرالد تريبون، مورخ 14 ژوئيه 1978).
گزارش مأمورين ساواك از نظريات سازمانهاي بين‌المللي مثل صليب سرخ و عفو بين‌الملل باعث مي‌شد كه نمايندگان اين سازمان‌ها از ورود به اين كشور منع گردند. خلعتبري مي‌گويد: «.... هنگامي كه در روزنامه‌ها و سازمانهاي مختلف در كشورهاي جهان دربارة تعداد زندانيان سياسي در ايران و شرايط زندان‌ها و رفتار غيرانساني با زندانيان سياسي مقالاتي منتشر و اعلاميه‌هايي صادر مي‌گرديد كميته بين‌المللي صليب سرخ خواستار شد كه براساس قراردادهاي بين‌المللي از زندان‌هاي ايران بازديد و گزارش براي مقامات ايراني تهيه نمايد. وزارت خارجه با احترام به تعهدات بين‌المللي با اين درخواست موافق بود اما ساواك مخالفت مي‌نمود بالاخره نظر اينجانب مورد تأييد شاه قرار گرفت و به ساواك ابلاغ گرديد كه نمايندگان صليب سرخ را به زندان‌ها راه داده و در اجراي تحقيقاتشان آزاد بگذارند در نتيجه سه هيأت به فاصله زمان‌هايي از زندان‌ها ديدن نمودند». (از نوشته خلعتبري در بازپرسي در مورد رابطه با ساواك).
عمليات در خارج كشور مورد تأييد رؤساي جاسوسي غرب بود؛ به خصوص در خليج فارس، مصر و لبنان نمره خوب گرفته بود (نيوزويك 14 اكتبر 1974) زيرا در هيچ مورد يك مأمور ساواكي ايران به دام نيفتاد. در سالهاي 48 و 51 ساواك كردهاي بارزاني را به شورش عليه رژيم عراق وادار ساخت و روزنامه‌نگاران خارجي را براي تهيه گزارش از نقاط شورشي هدايت نمود و يك شبكه امنيتي براي حفاظت از بارزاني گسيل داشت («ايران، ديكتاتوري و توسعه» نوشته فردهاليدي - نقل از آيندگان 14 بهمن 57.)

منبع: تاريخ سياسي معاصر ايران دفتر انتشارات اسلامي، ج 2، صص 217 تا 220


برچسب‌ها: ساواك در خارج از كشور
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 18:0 |
یکشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۰۵

بعد از اعدام برخی از سران رژیم پهلوی از جمله نعمت الله نصیری(رئیس ساواک)، رضا ناجی(فرماندار نظامی اصفهان) خسروداد(فرمانده هوانیروز)، مهدی رحیمی(فرماندار نظامی تهران) در نیمه شب 25 بهمن 1357، جنازه های این افراد به سردخانه پزشکی قانونی کشور منتقل شد.
اعدام این افراد در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب با هدف خنثی کردن هرگونه احتمال کودتای نظامی در پشت بام مدرسه رفاه انجام شد، به خصوص آنکه ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس بی‌رحم و معروف ساواک سابقه اجرای نافرجام کودتای 25 مرداد 1332 را در کارنامه خود داشت.
نعمت الله نصیری روز 22 بهمن، سه روز قبل از اعدام در مصاحبه‌ای تلویزیونی حاضر شد، متن اظهارات نصیری بدین شرح است:
* از ثابتی چه خبر دارید؟
- نمی‌دانم، شنیدم در تهران نیستند.
* خرج ماهانه ساواک چه قدر بود؟
- پرونده‌هایش هست، فعلاً به خاطرم نیست.
* پس شما که همه چیز را انکار می‌کنید، در این سازمان منحل شده ساواک چکاره بودید؟
- من سرپرست کل سازمان بودم و بیشتر کارهای اداری، فنی و تأمین احتیاجات اداری با من بود.
* هرچند وقت یکبار با شاه ملاقات می‌کردید؟
- در هفته دوبار.
* مافوق شما چه کسی بود، آیا غیر از شاه از کس یا کسان دیگر هم به شما دستور داده می‌شد.
- نه من یک سری وظایف قانونی داشتم.
* در حال حاضر از گذشته خود پشیمان نیستید؟
- نه من طبق قانونی که تصویب شده بود و وظیفه‌ای که هیئت دولت آن را تصویب کرده بود عمل می‌کردم.
* نظرتان راجع به شکنجه زندانیان چیست؟
- کسی شکنجه نمی‌شد.
* آیا رئیس زندان، بازرس‌ها و مأموران بازجو گزارش کارهایشان را به شما نمی‌دادند که شما از چگونگی شکنجه‌ها اظهار بی‌اطلاعی می‌کنید؟
- می‌دادند ولی در آن چیزی ازشکنجه نمی‌نوشتند.
* هیچ شکنجه‌ای در کار نبود؟ چرا نمی‌خواهید حداقل حالا دیگر صادقانه حرف بزنید؟
- من صادقانه حرف می‌زنم.
*حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
- 12 هزار تومان.
*چقدر مزایا می‌گرفتید؟
- حدود 12 هزارتومان.
* درآمد دیگری نداشتید؟
- چرا چند قطعه ملک داشتم که بنیاد پهلوی به من دادند.
* در مورد پول‌هایی که از ایران خارج کرده‌اید چه می‌گوئید؟
- من پولی خارج نکرده‌ام.
* شما همسر و فرزند دارید؟
- بله، یک همسر و دو فرزند دارم.
* این کلمه مارکسیست اسلامی را در سازمان شما چه کسی اختراع کرده بود؟
- من نمی‌دانم، خودم هم فکر می‌کنم این دو در کنار هم جور در نمی‌آید.
* شما اسلام را می‌شناسید؟
- بله من یک مسلمان معتقد هستم.
* ساواک چقدر مأمور داشت؟
- 2000 مأمور رسمی.
* و چقدر مأمور غیر رسمی؟
- خاطرم نیست.
* شما درباره دریاچه نمک قم چه می‌دانید؟
- دریاچه‌ای است در نزدیکی قم و هیچ چیز دیگر.
* چگونه گرفتار شدید؟
- من چهار ماه است زندانی هستم. وقتی جمشیدیه به دست نیروهای انقلاب افتاد مرا به اینجا آوردند.
* نظرتان راجع به وضع موجود چیست؟
- درست در حال عادی نیستم که بتوانم حرف بزنم.
* درباره شکنجه‌های مستقیم و غیر مستقیم ساواک چه فکر می‌کنید؟
- مستقیم را تکذیب می‌کنم، اگر دیگران کاری کرده‌اند من بی‌اطلاع هستم. من آدمی هستم در اختیار شما. من کاری نکرده‌‌ام. می‌توانستم اینجا نیایم. من خودم آمدم.
* خیر مردم شما را آورده‌اند اینجا.
- می‌توانستم فرار کنم.
در این موقع پدر رضائیها که چهار فرزندش کشته شده‌اند از نصیری پرسید: مگر بچه‌های من به تو چه کرده بودند که آنها را کشتی؟ چرا آنها را شکنجه کردی؟ چرا ناخنهای آنها را با گازانبر کشیدی؟
- من از همه این چیزها که می‌گوئید بی‌اطلاعم.
لاهوتی از نصیری پرسید:
* مگر خودت نبودی که در زندان ساواک مرا کتک زدی و چند بار محکم بگوشم کوبیدی؟
- من نبودم.
* از کمیته ساواک و پرویز ثابتی که از شما دستور می‌گرفت بگوئید؟
- کمیته به من مربوط نبود.یک گروه مستقل از ساواک ـ شهربانی ـ ارتش ـ ژاندارمری تشکیل می‌شد. ثابتی مسئولی امنیت داخلی کشور بود و معاون من نبود. شنیدم ثابتی در تهران است.
* از مرگ دکتر شریعتی و تختی چه می‌دانید.
- هیچ چیز.

منبع: پارسینه


برچسب‌ها: مصاحبه تلویزیونی نصیری پیش از اعدام
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 18:1 |
چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۱۱

آمريكاييان پس از نفوذ روزافزون خود در ايران و شدت يافتن جنگ سرد به اين نتيجه رسيدند كه رژيم‌هاي ديكتاتوري وابسته در مقابل نفوذ انديشه‌هاي چپ‌گرايانه و مقابله با نفوذ اتحاد جماهير شوروي، بايد مورد حفاظت قرار گيرند. لذا طرحي را براي اين منظور به شاه پيشنهاد كردند. شاه با آن موافقت كرد و تأسيس ساواك در دستور كار قرار گرفت. لايحه‌ي سازمان اطلاعات و امنيت كشور توسط دولت علاء تهيه و در شهريور 1335 به مجلس سنا ارسال شد و لايحه با اكثريت آراي قريب به اتفاق نمايندگان سنا تصويب شد. سرانجام لايحه در 23 اسفندماه در مجلس شوراي ملي مطرح و بدون هيچ بحث و مخالفتي به تصويب رسيد. علاء در فروردين‌ماه 1336، به دستور شاه كناره‌گيري كرد و منوچهر اقبال در 15 فروردين به نخست‌وزيري منصوب شد. وي همان روز در فهرست وزراي خود، سرلشكر تيمور بختيار را به عنوان معاون نخست‌وزير و رئيس سازمان امنيت كشور معرفي كرد و اين ‌گونه دوره‌ي اول ساواك ـ كه آن را دوره‌ي تأسيس و شدت عمل نامگذاري كرده‌اند ـ به مديريت تيمسار بختيار آغاز به كار كرد. بختيار علاوه بر شكنجه و سركوب، ساواك را وسيله‌اي براي ثروت‌اندوزي خود قرار داده بود. به گفته‌ي فردوست، او «براي يك حاجي بازاري پرونده‌ي توده‌اي درست مي‌كرد و او را به زندان مي‌انداخت و به واسطه‌ي او، معاونش علوي‌كيا به زنداني بخت‌برگشته مراجعه مي‌كرد و با دريافت ميليون‌ها تومان، او را آزاد مي‌كرد.
تيمور، زمين‌هاي مرغوب تهران و املاك زراعي مرغوب هم قبول مي‌كرد. در سال‌هاي رياست بر ساواك، ثروت بختيار به ميلياردها تومان رسيد و مجموعه‌ي جواهرات و طلاجات و اشياي عتيقه‌ي او بي‌نظير شد». پس از روي كار آمدن دولت اميني و اعلام برنامه‌ي اصلاحات، اميني پيشنهاد كرد بختيار را به دليل فساد مالي و تنفر شديد عمومي بركنار كند. شاه كه از جاه‌طلبي بختيار به شدت به وحشت افتاده بود و آمريكاييان جريان ملاقات وي را به اطلاع شاه رسانده بودند، از اين پيشنهاد استقبال كرد و در اسفند 1339 بختيار را براي هميشه، از گردونه‌ي قدرت در ايران خارج كرد.
پس از بركناري بختيار، معاون اول او و سرلشكر حسن پاكروان به رياست ساواك منصوب شد. پاكروان برعكس بختيار، از چهره‌ا‌ي ملايم برخوردار بود؛ اما در پشت پرده‌ي ملاطفتش با درايت و هوشياري تمام توانست فعاليت ساواك را نهادينه و تشكيلات آن را روزآمد و علمي كند. او بازجويي را تخصصي كرد و ابزار و ادوات پيشرفته‌تري را در خدمت ساواك قرار داد و توانست بسياري از روشنفكران و تحصيلكرده‌ها را به استخدام ساواك درآورد. در دوره‌ي پاكروان، بيشترين برنامه‌ها براي تثبيت نظام شاه تدارك ديده شد. ساواك با استخدام نيروهاي تحصيلكرده، ده‌ها برنامه براي منزوي كردن مخالفان و كارهاي فرهنگي تبليغي در جهت موفقيت رژيم شاه تهيه كرد. دوره‌ي پاكروان، با نهضت امام‌خميني همزمان بود. همو بود كه سرتيپ مولوي، رئيس ساواك تهران را در 2 فروردين 1342 به قم فرستاد و فاجعه‌ي مدرسه‌ي فيضيه را به‌وجود آورد. امام‌خميني در دوره‌ي رياست پاكروان دستگير شد و او بود كه درخواست بازداشت امام را نمود. به دستور پاكروان در محرم همان سال، ده‌ها نفر از روحانيون دستگير شدند و ده‌ها فرمان از پاكروان براي سركوب نيروهاي مذهبي در همان ايام صادر شد.
هويدا در 7 بهمن 1343، ضمن معرفي كابينه‌ي خود، سپهبد نعمت‌الله نصيري، رئيس شهرباني كل كشور را به عنوان معاون نخست‌وزير و رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور معرفي نمود. نصيري تمام خصوصيات لازم را براي يك سازمان سركوبگر داشت. نصيري بيش از پاكروان به شاه وفادار بود. او افسري دست‌آموز بود كه بارها وفاداري خود را به شاه به اثبات رسانده بود. وي در قيام 15 خرداد با همكاري سرلشكر اويسي، فرمانده لشكر گارد و سرلشكر پاكروان رئيس ساواك به قتل‌عام مردم پرداخته بود و امتحان خود را در سركوب، با موفقيت نشان داده بود. نقش نصيري پس از سركوب قيام 15 خرداد برجسته شد. وي با حفظ سمت به عنوان فرماندار نظامي تهران منصوب شد و با اين سمت به دستگيري، بازداشت و محاكمه‌ي نيروهاي مبارز پرداخت. اعدام طيب و دوستانش و محكوميت رهبران قيام با اقدامات نصيري به نتيجه رسيد. مهم‌ترين خصلت نصيري، بي‌ادعايي او بود. او هرگز به دنبال جاه‌طلبي نبود و مقامي جز نوكري شاه را نمي‌پسنديد و اين براي شاه امتياز كمي نبود.
ساواك در دوره‌ي نصيري، به اوج وحشيگري خود رسيد. دستگيري‌هاي پي در پي بر مبناي احتمال، شكنجه، بدرفتاري با زندانيان، بازداشت‌هاي طولاني و بدون تفهيم اتهام، سانسور، اختناق، ارعاب و وحشت از اعمال روزمره و معمولي ساواك شده بود. سرانجام، بدنامي بيش از حد نصيري، فشارهاي بين‌المللي و فساد مالي وي موجب شد تا شاه، نصيري را در خرداد ماه 1356، به عنوان سفير ايران به پاكستان تبعيد نمايد و سپهبد ناصر مقدم را به رياست ساواك منصوب كند. هدف از انتصاب مقدم، جانشيني فردي كاردان‌تر، اطلاعاتي‌تر و پيچيده‌تر بود كه نصيري فاقد آن صفات بود. مقدم اين پيچيدگي را تا پايان عمرش حفظ كرد. با همه‌ي تظاهري كه به ملاطفت مي‌كرد، هيچ‌گاه شكنجه را در ساواك قطع نكرد. دستگيري، بمب‌گذاري، و سركوب را ادامه داد و در عين حال با نيروهاي مبارز هم در تماس و مذاكره بود تا راهي براي بيرون رفتن رژيم از بن‌بست پيدا كند. مقدم چون خطر سقوط رژيم را پيش‌بيني مي‌كرد، سعي مي‌نمود با رهبران مذهبي ارتباط برقرار كند و خود را فردي دموكرات جلوه بدهد.
سرانجام، دولت بختيار براي مشروع‌سازي حكومتش، در تاريخ 4 بهمن 1357 لايحه‌ي انحلال ساواك را به مجلس برد و مجلس شوراي ملي و سنا آن را به تصويب رساندند. گرچه در اين لايحه، پيش‌بيني «تأسيس و تشكيل مركز اطلاعات ملي» براي «خدمت به استقلال و حفظ امنيت داخلي و خارجي كشور» شده بود، اما پيروزي انقلاب اسلامي به رژيم چنين مهلتي را نداد. هرچند دولت بختيار هم موفق به انحلال ساواك نشد، ولي نيروهاي انقلاب اسلامي، ساواك را در مقابل خود تسليم كردند.
2) هدف تأسيس ـ ماده‌ي اول قانون تشكيل ساواك، هدف تأسيس آن را «حفظ امنيت كشور و جلوگيري از هرگونه توطئه كه مضر به مصالح عمومي است»، ذكر كرده است؛ اما واقع اين است كه مفاهيمي چون توطئه و مصالح عمومي و حتي امنيت كشور، مفاهيم قابل تفسيري است كه هركس مي‌توانست به نحوي برداشت كند؛ بنابراين هدف تأسيس ساواك را نه در قانون مكتوب، بلكه در انگيزه‌هاي بانيان آن بايد جستجو كرد. بانيان تأسيس ساواك، آمريكا و شاه بودند. انگيزه‌ي اصلي آمريكا در سياست بين‌المللي، مهار كمونيسم با محدودسازي اتحاد جماهير شوروي و حفظ رژيم‌هايي بود كه ابزاري براي محدودسازي بودند. در واقع، انگيزه‌ي اصلي آمريكا از پيشنهاد ساواك، جمع‌آوري اطلاعات و جاسوسي از اتحاد جماهير شوروي و ثبات داخلي ايران به عنوان يك پايگاه مهم بود.
گرچه هدف اصلي تأسيس ساواك مبارزه با كمونيسم بود، ولي با گسترش نارضايتي‌ها، اهداف ساواك نيز توسعه يافت و به قول شاه وظيفه‌ي ساواك مطلع كردن «دولت و رهبران نظامي» از «خائنان و جاسوسان و آشوبگران و خرابكاران حرفه‌اي» بود. شاه، بارها در سخنراني‌هاي خود مشخص كرد كه منظور وي از خائنان كساني بود كه مخالف وي بودند. ساواك در توسعه‌ي سركوب چنان گسترش پيدا كرد كه از نظر آن «مردم فقط دو دسته بودند: آنها كه محمدرضا را قبول داشتند و آنها كه نداشتند. صرف موافق نبودن، موجب قرار گرفتن در ليست سياه و موجب بازرسي دايمي ساواك» مي‌شد. بنابراين گرچه ساواك ابتدا براي مبارزه با كمونيسم و در راستاي سياست آمريكا تأسيس شد، اما با گسترش مبارزات، اهداف آن نيز توسعه پيدا كرد و شامل هر فرد و گروه ناراضي و مخالف هم شد.
3) شكنجه و قتل ـ زدن، فحاشي، شكنجه و كشتن مخالفان توسط ساواك، امري عادي شده بود. البته شكنجه از زمان فرمانداري نظامي امري مرسوم بود. فدائيان اسلام در سال 1334، به بدترين وضع به دستور بختيار، فرماندار نظامي، شكنجه شدند. بعد از تأسيس ساواك، سنت شكنجه همراه با كارمندان و افسران اطلاعاتي به ساواك منتقل شد؛ اما مطابق وضعيت سياسي ايران نوسان پيدا مي‌كرد. بعد از قيام 15 خرداد و كشتن حسنعلي منصور و رياست سپهبد نصيري، شكنجه‌ي روحانيون و نيروهاي مذهبي به اوج رسيد و نهادينه شد. در دهه‌ي 1350 در اوج مبارزات مسلحانه، شكنجه و ضرب و شتم در زندان‌هاي ساواك گسترش يافت. در مورد هركس كه احتمال كار تشكيلاتي داده مي‌شد (ولو مطالعات تشكيلاتي)، شكنجه اعمال مي‌شد؛ گاه فردي به خاطر خواندن يك كتاب سياسي، تحت شكنجه قرار مي‌گرفت تا اعتراف كند چه كسي اين كتاب را به او داده يا راهنمايي كرده است؛ گاه فردي به خاطر داشتن رساله‌ي عمليه‌ي امام خميني تحت شكنجه قرار مي‌گرفت تا اعتراف كند رساله را از كجا تهيه كرده است و گاه افراد به گمان اينكه با گروهي ارتباط عملياتي داشته‌اند، به شدت تحت شكنجه قرار مي‌گرفتند. در نيمه‌ي دهه‌ي 1350، اقسام شكنجه‌هاي پيشرفته متداول شد. شاه نيز به اين پيشرفت اعتراف كرد و در مصاحبه با لرد جنتون در پاسخ به شكنجه‌ي زندانيان گفت: «آنچه مي‌توانم بگويم اين است كه ما هم اين روزها وسايل پيشرفته براي اين‌گونه تحقيقات داريم».
شكنجه‌گران ساواك گاهي چنان با اعمال وقيحانه شكنجه مي‌دادند كه حتي نقل آن هم بسيار سخت و دشوار مي‌نمايد. شكنجه‌گران معروف كميته‌ي مشترك: عضدي، هدايت، رسولي و آرش در سال 1353، براي كشف يك گروه مبارز به بروجرد رفتند. پس از دستگيري اعضاي گروه كه شامل چند زن و دختر مي‌شد، براي وادار كردن گروه به اعتراف، مرتكب شنيع‌ترين اعمال شدند. يكي از كارمندان ساواك به نام نصرالله آزاد كه هنوز رگه‌هايي از انسانيت در وجودش بوده، به عنوان اعتراض گزارشي را تهيه مي‌نمايد. وي در اين گزارش مي‌نويسد:
«در ... زن رئيس گروه، بطري مي‌كردند و عده‌اي هم به تماشا ايستاده بودند. يك روز ديگر يك سپاهي دانش را دستگير و دو نفر از بازجوها به نام ربيعي‌زاده و آرش (فريدون توانگر) يك دهاتي را وادار كردند تا با او عمل ... انجام داد. شب ديگر همسر رئيس گروه را به تخت بستند و بطري به او استعمال كردند، در حالي كه زن حامله بود». يكي ديگر از اعمال وحشيانه ساواك قتل متهمين بود. ده‌ها نفر زير شكنجه‌هاي ساواك به قتل رسيدند كه بيشتر اين قتل‌ها قابل پيشگيري بود.
4) جايگاه ساواك ـ طبق ماده‌ي اول قانون تشكيل ساواك، ساواك سازماني «وابسته به نخست‌وزيري» بود كه «رئيس سازمان، معاونت نخست‌وزير را داشته و به فرمان اعليحضرت همايوني شاهنشاهي منصوب خواهد شد». با اينكه طبق اين قانون ساواك از معاونت‌هاي نخست‌وزير منصوب مي‌شد، ولي در عمل هيچ‌گاه نخست‌وزير نه در تعيين رؤساي آن نقش داشت و نه از عملكرد آن اطلاع داشت. رئيس ساواك و حتي قائم‌مقام و معاونين وي توسط شاه تعيين مي‌شدند، مستقيماً از شاه دستور مي‌گرفتند و تنها به او گزارش مي‌دادند، بدون اينكه نخست‌وزير را در جريان قرار دهند. بنابراين ساواك از اين لحاظ جايگاهي رفيع داشت و بر تمام اركان نظام شاه حكومت مي‌كرد و ابزاري براي سركوب شاه و تأمين منافع بيگانگاني بود كه حامي شاه محسوب مي‌شدند؛ به همين جهت، ساواك به «چشم و گوش شاه مشهور شده بود».
5) ارزيابي عملكرد ساواك ـ بسياري از نويسندگان، عملكرد ساواك را مورد نقد قرار داده‌اند و از اينكه نتوانسته است سقوط رژيم شاه را پيش‌بيني كند، آن را توبيخ كرده‌اند. در واقع، ساواك در حيطه‌ي وظايف خود بسيار موفق بود. او توانست با قلع و قمع فدائيان اسلام، از گسترش آرمانگرايي اسلامي جلوگيري كند. ساواك توانست با مهار نهضت مرجعيت، امام خميني را تبعيد، حوزه را سركوب، روحانيون معترض را دستگير، تبعيد و زندان نمايد. ساواك، ده‌ها گروه مسلح چپ‌گرا را نابود ساخت، حزب پيچيده‌ي توده را از دور خارج كرد و چندين گروه موازي تشكيل داد و به شناسايي و دستگيري ساير گروه‌هاي چپ پرداخت. ساواك توانست بسياري از روشنفكران چپ و راست را جذب حكومت كند و آنها را به عنوان سامان‌دهندگان نظام فكري رژيم شاه به استخدام درآورد. ساواك توانست كيس‌هاي جاسوسي شوروي را شناسايي و دستگير كند و صدها خبر مهم جاسوسي براي آمريكا تهيه نمايد. ساواك بود كه توانست با برقراري سانسور و ايجاد اختناق، جامعه‌اي آرام و باثبات ايجاد كند و اينها وظايفي بود كه آمريكاييان و شاه از ساواك انتظار داشتند و ساواك را براي همان تأسيس كرده بودند. بنابراين منصفانه اين است كه ساواك در رسيدن به اهدافش موفق بوده است؛ البته سه نكته از ديد منتقدان مخفي مانده است كه با توجه به آن مي‌توانيم تحليلي صحيح‌تر از عملكرد ساواك داشته باشيم.
1. ساواك براي كشف نارضايتي مردم و علل و عوامل آن، اداره‌ي دوم از اداره‌ي كل سوم ساواك را بنا به توصيه‌ي اسرائيل تشكيل داد. اين سازمان موظف بود تا «ميزان رضايت و عدم رضايت را در جامعه كنترل كند، علل نارضايتي را بررسي و كشف نمايد و راه‌حل‌هاي پيشنهادي خود را به اطلاع مقامات مسئول برساند»، اما در رژيم‌هاي ديكتاتور هرگز به نارضايتي مردم توجه نمي‌شود. افزون بر اين، ديكتاتور هرگز تحمل شنيدن اخبار نارضايتي را ندارد. به اين جهت، مسئولين ساواك روش ابتدايي خود را تغيير دادند و گزارشي مي‌فرستادند كه ديكتاتور را خوشايند باشد، نه اينكه واقعيت را بازگو كند.
2. پس از سركوب قيام 15 خرداد، شاه تصور مي‌كرد در نابودي روحانيت به پيروزي رسيده است. هيچ‌گاه روحانيت را جدي نگرفت و هميشه به آنان به ديده‌ي تحقير مي‌نگريست؛ لذا در ارزيابي خود هميشه كمونيست‌ها را بزرگ‌ترين و قدرتمندترين دشمنان خود ارزيابي مي‌كرد؛ چنان‌كه خود آمريكاييان نيز همين اشتباه را مرتكب شدند. ساواك با اينكه قدرت و نفوذ امام خميني را به سيا گزارش داد، ولي كارشناسان سيا «وجود آيت‌الله خميني را خطري كه ايالات متحده‌ي آمريكا را تهديد كند، نمي‌ديدند». شاه نيز در گفته‌هاي خود امام خميني را فاقد پايگاه، مرتجع و بي‌برنامه ارزيابي مي‌كرد.
3. نكته‌ي بسيار مهمي كه از ديد نويسندگان غافل مانده است، قدرت بي‌بديل انقلاب اسلامي بود. رهبري انقلاب با اتكا به سازمان روحانيت و با ايدئولوژي تشيع با استراتژي برقراري حكومت آرماني هزار و چهارصد ساله و با راهكارهاي شيعي، مثل ايثار و شهادت و زنده كردن ياد كربلا و عاشورا، توانست چنان قدرتي از توده‌هاي شيعه بسازد كه هر مانعي را از سر راه بردارد و اين براي هيچ‌كس جز امام خميني، قابل پيش‌بيني نبود. در واقع ساواك در حيطه‌ي وظايف خود قدرتمندانه عمل كرد. ارتش نيز همين‌طور، ولي قدرت انقلاب اسلامي از همه‌ي قدرت‌ها برتر بود و اين نه به خاطر كوتاهي ساواك، بلكه به دليل ظهور سريع قدرت مذهب بود.

منبع: درآمدي بر انقلاب اسلامي ايران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1388، ص 364 تا 371


برچسب‌ها: ساواك, نگاهي از درون
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:44 |
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۱۰

ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در حكومت پهلوي در سالهاي مأموريت خود در تهران (خرداد 1356 تا فروردين 1358) شاهد بسياري از تحولات و رويدادهاي ايران بود. او پس از پايان مأموريت خود در كتابي به نام «مأموريت در ايران» به حقائقي از اوضاع سياسي ايران در عصر پهلوي، دخالتهاي آمريكا در ايران، وابستگي و چاپلوسي بسياري از مقامات دولتي شاه و اختناق سياسي و اجتماعي ايران در دوران حكومت محمد‌رضا پهلوي اشاره كرده است. متن زير توضيحات سوليوان در رابطه با ساواك است:
از زمان كوروش هخامنشي، شاهان ايران همواره سازمانهائي را به خدمت خود مي‌گرفتند كه از آنها به عنوان «چشم و گوش» خود ياد مي‌كردند. وظيفة اين سازمانها تحقيق و تجسس به منظور حفظ و حراست از تاج و تخت و تثبيت قدرت مقام سلطنت بود. اين سازمانها مانند تشكيلات جاسوسي و امنيتي امروز طبيعت مخفي داشتند و مأموران آنها با لباس مبدل در اطراف و اكناف مملكت گردش مي‌كردند و هويت واقعي خود را از مردم پنهان مي‌داشتند.
يكي از وظايف آنها اين بودكه خود را به لباس صاحبان حرف و مشاغل گوناگون درآورده ودر ميان طبقات مختلف مردم رسوخ مي‌كردند تا از افكار و انديشه‌ها و عوامل نارضائي و نگراني مردم مطلع شوند گزارشات آنها شاهان را از مسائل مورد علاقه و علل ناراحتي‌هاي مردم آگاه مي‌ساخت و براي رفع اين ناراحتي‌ها و افزايش محبوبيت خود در ميان مردم تدابيري بكار مي‌بستند. وظيفه ديگر اين مأموران رسيدگي به كار مأموران حكومت و بررسي توانائي آنها در انجام وظايف محوله و طرز رفتارشان با مردم بود و گزارشات آنها به شاه نشان مي‌داد كه كداميك از مأموران در انجام وظايف خود كوتاهي كرده يا فاسد و مورد نفرت مردم هستند.
اما مهمترين وظيفه اين مأموران كشف توطئه‌هاي احتمالي عليه حكومت و شناسائي مقامات دولتي و رهبران مذهبي و رؤساي قابل و ملاكيني بود كه نسبت به شاه وفادار نبودند. پادشاهان ايران همواره نگران توطئه‌هاي احتمالي بر ضد خود بودند، زيرا وسوسه قدرت و جاه‌طلبي هميشه ممكن بود بعضي از صاحبان قدرت و مقامات محلي را عليه پادشاه تحريك كند و فرمانروايان كشورهاي همسايه هم همواره مترصد فرصتي بودند كه با همكاري دشمنان داخلي شاه حكومت او را سرنگون كنند و بر سرزمين ايران مسلط شوند.
تاريخ گذشته ايران نشان مي‌‌دهد كه سازمانهاي خفيه شاهان كه در هر زمان نام مخصوص خود را داشتند هميشه با قدرت و خشونت عمل مي‌كرده‌اند. بازداشت‌هاي مخفيانه و شبانه، ربودن و سر به نيست كردن زندانيان و آزار و شكنجه آنها از روش‌هاي معمول و متداول اين سازمانها بوده و وجه مشترك همه آنها ايجاد ارعاب و وحشت براي تثبيت قدرت حكومت و خاموش كردن صداي مخالفان بوده است.
اين سيستم طي قرنها به تثبيت حكومت و دوام سلطنت شاهان ايران كمك كرد. رضاشاه هم در آغاز سلطنت خود تشكيلات پليسي مخفي گذشته را تجديد سازمان داد و براي شناسائي و تعقيب مخالفان خود از آن بهره‌‌برداري كرد. معهذا در زمان سلطنت رضاشاه اين سازمان از اهميت زيادي برخوردار نبود و رضاشاه با سبك خاص حكومت خود چنان رعب و و حشتي در دلها بوجود آورده بود كه كمتر كسي جرأت ابراز مخالفت با او را داشت تا چه رسد به اينكه توطئه‌اي براي برانداختن حكومت ترتيب دهند. بعلاوه رضاشاه براي حفظ سلطنت خود بيشتر به ارتش متكي بود و هر صداي مخالفي را به سرعت و شدت سركوب مي‌كرد.
پس از بركناري رضاشاه كه با از هم پاشيدگي و تضعيف ارتش همراه بود، جانشين او نه يك پليس مخفي قوي و نه يك ارتش قابل اتكاء در اختيار داشت. از طرف ديگر كشور در اشغال نيروهاي بيگانه بود و محمد‌رضا شاه در سالهاي نخستين سلطنت در واقع فاقد «چشم و گوش» پيشينان خود بود. بعد از خروج نيروهاي بيگانه از ايران كشمكش‌هاي داخلي و درگيري با مصدق او را از فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي بازداشت تا اينكه پس از سقوط مصدق، كشف يك شبكة وسيع جاسوسي از طرف روسها در ارتش ايران شاه را به سختي تكان داد. اين شبكه كه به وسيله حزب توده سازمان داده شده بود صدها افسر را تا بالاترين رده‌هاي فرماندهي شامل مي‌شد.
پس از كشف و متلاشي شدن اين شبكه، شاه به فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي مجهز و مدرن افتاد و براي مقابله با تشكيلات نيرومند جاسوسي روسها در ايران به دوستان امريكائي خود متوسل شد. در سال 1957 سازمان سيا طرح و چارچوب تشكيلاتي يك سازمان جديد اطلاعاتي را به شاه داد و خود در تأسيس و سازمان دادن آن مشاركت كرد. اين تشكيلات كه به نام سازمان اطلاعات و امنيت كشور ناميده مي‌شد به زودي بنام مخفف آن يعني ساواك شهرت يافت.
مأموران ساواك ابتدا دوره‌هاي تعليماتي خود را در آمريكا مي‌ديدند ولي بعدها اسرائيل هم به يكي از مراكز تعليماتي ساواك تبديل شد. تعليماتي كه در آمريكا و اسرائيل به مأموران ساواك داده مي‌‌شد علاوه بر آموزش‌هاي عمومي پليسي و اطلاعاتي، تعليمات ويژه مبارزه با روشهاي جاسوسي روسها و كشف رمزهاي پيچيدة جاسوسي آنها را شامل مي‌شد.
تشكيلات ساواك در ابتدا بي‌شباهت به سازمانهاي اطلاعاتي كشورهاي غربي نبود. البته با وجود همكاري نزديك سيا با اين سازمان، نظر به طبيعت هر سازمان اطلاعاتي، آمريكائيها بر همه اسرار اين سازمان و تشكيلات آن واقف نبودند و ما هرگز نتوانستيم تعداد واقعي اعضاي رسمي و تمام وقت اين سازمان را بدانيم. رقم تخميني اعضاي رسمي ساواك در حدود شش‌هزار نفر بود، البته شبكه اطلاعاتي ساواك «منابع» خبري بسياري را هم شامل مي‌شد و عده‌اي نيز بطور نيمه‌وقت و براي انجام مأموريت‌هاي خاص با ساواك همكاري مي‌كردند.
از اوائل دهه 1960 و بخصوص پس از قيام سال 1963 به رهبري آيت‌الله خميني ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي و ضدجاسوسي خارج شد و بخش عمد‌ه‌اي از آن به صورت يك پليس مخفي براي مبارزه با مخالفان سياسي رژيم درآمد. روش‌هاي خشونت‌آميز در ساواك كه ابتدا به وسيله اولين رئيس سازمان امنيت ايران ژنرال بختيار اعمال مي‌شد در ابعاد وسيعتري نسبت به مخالفان سياسي رژيم اعمال گرديد و بازداشت‌هاي خودسرانه و شكنجه براي گرفتن اعتراف و زندانهاي طولاني و بدون حكم دادگاه از روش‌هاي معمول و متداول ساواك به شمار مي‌آمد.
ساواك هرگونه فعاليت سياسي را با سوء ظن مي‌نگريست. نه فقط كمونيستها و افراطيون مذهبي، بلكه عناصر ليبرال و سوسيال دمكراتها و بازماندگان جبهه ملي سابق هم از تعقيب و آزار ساواك در امان نبودند. سازمانهاي دانشجوئي بيش از همه مورد سوءظن ساواك بودند و ساواك منابع اطلاعاتي و عوامل نفوذي زيادي در ميان دانشجويان داشت. هزاران عامل و منبع ساواك در دانشگاهها پراكنده شده بود و علاوه بر گزارش فعاليت‌هاي گروههاي مخالف، با شيوة تهمت و افترا بين خود آنها اختلاف به راه مي‌انداختند و از هماهنگي و انسجام آنان جلوگيري مي‌كردند.
در اين دوره، بخصوص در اواخر دهه 1960 و اوائل دهه 1970 نوعي حكومت ترور و وحشت بر ايران حكمفرما بود. نه فقط گروههاي شناخته شده‌ي مخالف و مبارز، بلكه بعضي از سياستمداران معروف و روشنفكران و خانواده‌هاي مرفه و متجدد هم از تعقيب و آزار ساواك مصون نبودند. بعضي‌ها بطور اسرار‌آميزي ناپديد يا ربوده مي‌شدند شكنجه در زندانها بصورت امري عادي درآمده بود و بعضي از زندانيان زير شكنجه كشته مي‌شدند. البته در دوران پس از انقلاب داستانهاي وحشتناك و اغراق‌آميزي از شكنجه در زندانهاي ساواك منتشر شد كه همه آنها را نمي‌توان باور كرد، ليكن بهر حال ربودن و زنداني كردن مخالفان بدون مجوز قانوني و آزار و شكنجه آنها در زندانهاي ساواك امري نيست كه قابل انكار باشد و همه اين‌ها در زماني صورت مي‌گرفت كه شاه با اجراي برنامه‌هاي اصلاحي معروف به «انقلاب سفيد» خود مي‌خواست فقر و جهل و بي‌عدالتي را از كشور خود ريشه‌كن سازد و آن را به سوي دروازه‌هاي «تمدن بزرگ» هدايت كند.
در اواسط دهه‌ي 1970 ساواك در مبارزه با گروههاي مخالف به موفقيت‌هاي زيادي دست يافته و فعاليت‌هاي تروريستي را كم و بيش از ميان برده بود. از سوي ديگر اعمال خشونت و شكنجه از طرف ساواك در سراسر جهان انعكاس يافته و اعتراضات شديدي را برانگيخته بود. در چنين شرايطي شاه علاقمند به ترميم موقعيت بين‌المللي خود بود و همسر شاه، شهبانو هم كه به تدريج صاحب قدرت و نفوذ بيشتري در دربار شده بود در مقابل شيوه‌هاي پليسي نامتناسب با شرايط زمان حساسيت نشان مي‌داد. مجموعه اين عوامل باعث شد كه ساواك در مبارزه با مخالفان روش ملايمتري در پيش گرفت و هنگامي كه حكومت كارتر در آمريكا بر سركار آمد شكنجه در زندانهاي ايران ظاهراً منسوخ شده بود.
با همه اين احوال ساواك هنوز در ايران و خارج از ايران بسيار بدنام بود و تصميم پرزيدنت كارتر دربارة حفظ ارتباط سازمان سيا با ساواك، عليرغم وعده‌هايش درباره‌ي تعميم حقوق بشر در جهان تصميمي دشوار و حساب شده بود.

منبع: ماموریت در ایران ؛ نوشته سولیوان


برچسب‌ها: سوليوان, ما فقط بدنامي رابطه با ساواك را تحمل مي‌كرديم
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:46 |
یکشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۸

بسياري از كساني كه در زمان شاه زنداني سياسي بودند بعد از انقلاب به واسطه سابقه مبارزاتي كه داشتند و همينطور به تناسب استعداد و ارتباطاتي كه داشتند در بخشي از بدنه انقلاب جا گرفتند و برخي هم نگرفتند. عزت شاهي از دسته دوم است . كتاب خاطرات او را اگر«دائره‌المعارف بازداشتگاههاي ساواك» بناميم چندان بي‌راه نرفته‌ايم.
روزهای نیمه اول دهه 1350 تلخ ترین روزهای زندگی ایرانیان بوده است. گسترش خشونت پلیسی منتهی به گسترش خشونت انقلابی و برخوردهای چریکی در سطح کشور شد و مهم‌تر اینکه گسترش خشونت ها به افزایش اختناق، آ ن هم اختناقی خفقان آور و همه جانبه انجامید. ایرانیانی که در سال‌های اول دهه 1350 در سن بلوغ و فهم سیاسی و اجتماعی می‌زیسته‌اند به‌خوبی به تلخی اختناق آن روزها وقوف دارند و بر شدت کشمکش‌های میان حاکمیت پهلوی و مخالفان مختلف آن آگاهند. این نیز نکته ای بدیهی در تاریخ معاصر ایران است که آمریکا، پهلویها و ساواک در برخورد با مخالفان جوان و مسلح خود خشونت و بی‌رحمی‌بی حد وحصری را عملی می‌ساختند. بی‌رحمی‌که کمتر ذهنی می‌تواند آنها را به خاطر آورد و کمتر جوان امروزی می‌تواند آنها را تصور و تصدیق نماید. خاطرات عزت شاهی نمونه‌ای از برخورد حاکمیت پهلوی و ساواک با یک چریک جوان مسلمان است.خاطراتی که بخش‌های مختلف آن انسان را به سلولهای شکنجه و بندهای مختلف زندانیان سیاسی با تلخ ترین شیوه‌های شکنجه می‌برد.
.... شانه های کوچکم را زیر بار مسولیت می‌دادم . از جارو کردن خانه تا نظافت طویله را بر عهده می‌گرفتم، اغلب خانواده شهرستانی برای رفع برخی حوایج اولیه چند راس گوسفند و مرغ و خروس نگه میداشتند ونصیب ما هم هشت راس بود. به یاد دارم که هنوز به مدرسه نمی‌رفتم که پدرم از من پرسید : تو اگر مدرسه رفتی و درس خواندی می‌خواهی چه کاره بشوی ؟ گفتم : می‌خواهم ژاندارم بشوم. چون غیر از ژاندارم ندیده بودم. پدرم پرسید : چرا میخواهی ژاندارم شوی که چکار کنی؟ گفتم میخواهم بروم ژاندارم بشوم وتفنگم را این جوری (به حالت نشانه رفته به سوی هدف ) کنم و هروقت شاه آمد رد شود او را بکشم.
من وقتی که مبصر بودم، سعی در کمک به بچه‌ها داشتم ونمی‌گذاشتم بچه پولدارها به آنها زور بگویند، گاهی وقتها هم چیزهایی مانند دفتر و قلم از بچه پولدارها برمی‌داشتم وبه بچه‌های مستمند می‌دادم.
بعد‌ها که کمی‌بزرگتر شدم برای کمک بیشتر به خانواده و نیز تأمین هزینه‌های تحصیلم کار می‌کردم مثلاً در فصل برداشت سیب‌زمینی به مزارع می‌رفتم، در تابستان برای کار به سر کوره آجرپزی میرفتم وروزی پانزده ریال یا دو تومان میگرفتم. گاهی وقتها تن به حمالی می‌دادم وبا گرفتن یک تومان، نخهای ریسیده کسی را در بازار تحویل می‌دادم و پولش را به صاحبش می‌رساندم.
با اینکه وضع درسم خوب بود ولی دو تا مدرسه عوض کردم، مدرسه چهار باغ و مدرسه پهلوی، با معلمهایم خیلی درگیر می‌شدم. مثلا اگر می‌دیدم معلمی‌دانش آموزی را کتک می‌زند، به او فحش می‌دادم واز کلاس می‌گریختم یا اینکه معلمم مرا به عنوان بی انضباط اخراج می‌کرد. هرطوری بود من تا سال 1339 کلاس ششم را تمام کردم. یکی از همکلاسی‌هایم به نام ذبیح الله جنابی که پیش از من به تهران رفته بود با من مکاتبه داشت . در یکی از نامه هایش نوشت که اگر تو به تهران بیایی من کارهایت را درست می‌کنم. برایش نوشتم که تو شب عید به خوانسار بیا تا با هم به تهران برویم،او هم قبول کرد وآمد. من شناسنامه ام را از خانه برداشتم بلیط گرفتم و عازم تهران شدیم. اولین کاری که توانستم برای خود دست و پا کنم شاگردی در مغازه آهنگری ودر و پنجره سازی در سمنگان (اطراف رسالت )بود. باید روزی پانزده ریال مزد می‌گرفتم که هشت ریال آن کرایه ماشین و هفت ریال صرف نهار و شام می‌شد وتقریبا چیزی برایم نمی‌ماند.
در کار لوازم‌التحریر با حقوق 25ریال مشغول به کار شدم. در بازار ماندم وبا جدیت تمام به کار ادامه دادم پیشرفت کارم هم خیلی خوب بود واستادم هم از من راضی بود و هر چند مدت 5 ریال به مزدم اضافه می‌کرد تا اینکه حقوقم به روزی پنج تومان رسید. بعد از رسیدن به چنین تمکنی، اطاق کوچکی در همان محله اتابک اجاره کردم، این اتاق بسیار محقر و فضاي آن فقط به اندازه طول وعرض یک پتو بود.
محیط بازار برای من چنین محیطی بود و حساسیت مرا نسبت به مسایل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مردم ومملکت افزایش می‌داد. اولین بروز و ظهور ملموس این حساسیت در من مربوط به سال 1341است که آقای خمینی به خاطر مخالفتش با « لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی» پیشرو و پرچم دار مبارزه با رژیم شاه شدند. یکی از مراکز مهم فعالیت هيئت های موتلفه اسلامی‌بازار بود. من از طریق تعدادی از دوستانم : میر هاشمی‌و لشگری به این تشکیلات راه یافتم.
در 15 خرداد 1342، در میدان خراسان یک ماشین کمپرسی آجر حمل می‌کرد. با سه چهار نفر جلو آن را گرفتیم وآجرها را چند تا چند تا به طرفین خیابان می‌ریختیم که مردم برای حمله از آن استفاده کنند تا میدان فوزیه (امام حسین علیه السلام)چنین کردیم.
پس از پراکندگی موتلفه، افرادی مثل من که جوان، پر انرژی و با روحیه پرخاشگر بودندهمچنان به دنبال کارهای پرشور و حرارت افتادند ووارد مبارزات مسلحانه شدند و به زندگی مخفی روی آوردند.
در هنگام جشن تاجگذاری بیشتر خیابانهای اصلی و چهار راهها را آذین بندی کرده طاق نصرت زده بودند، ما سه تا از این طاق نصرتها را آتش زدیم. برای این منظور تعدادی کوکتل موتولف به صورت نیمه اتوماتیک (نیمه خودکار) درست کردیم. گروه جزنی از ما خیلی تقاضاي همکاری کرد ولی ما به هیچ وجه نپذیرفتیم. ما معتقد بودیم که اصل مذهب است و افراد حاضر در گروه ما باید کاملا مذهبی باشند . برخی گروهها مثل مجاهدین اصالت را فقط به مبارزه می‌دادند در حالی که ما به مبارزه مکتبی فکر می‌کردیم.
درباره جزوه ای به زبان عربی به نام « امر به معروف ونهی از منکر» بر گرفته از سخنان آقای خمینی، با لاجوردی و لشکری صحبت کردم. آنها جلال الدین فارسی را معرفی کردند تا جزوه را ترجمه کند. او هم به خوبی جزوه را ترجمه کرد ومن آن را تکثیر کردم. با فارسی چند جلسه نیز به بحث نشستیم.
وقتی به خیابان ویلا رسیدیم سعی کردیم بخشی از جمعیت را به داخل این خیابان ببریم.دفتر هواپیمایی اسرائيل (ال.عال) در این خیابان بود وما از قبل آنجا را شناسایی کرده وبرایش نقشه کشیده بودیم وقتی سر این خیابان رسیدیم من ولشکری وکروبی به سمت دفتر حمله کردیم.دو پاسبان از دفتر مراقبت می‌کردند، آنها را فراری دادیم وشیشه وتابلو دفتر هواپیمایی را شکستیم. من دو تا کوکتل با خود داشتم، آنها را به درون دفتر انداخته و فرار کردم. لشکری نامه هایی حاوی اسم و مشخصات و آدرس دوستان را جمع کرده بود و در کارگاه نگهداری می‌کرد پس از تفتیش وجستجوي کارگاه این نامه به دست مأمورین افتاد و آنها با همین اطلاعات حدود پانزده نفر را دستگیر کردند. دوستان دستگیر شده چون فهمیدند من فراری هستم کم لطفی نکرده وتمام مسولیت کارها وعملیات را به گردن من انداختند.
ازده خارج شدیم ودرکنار جاده وبا فاصله ودر لابه لای گند مزار می‌رفتیم از بیم تعقیب مأموران ازجاده استفاده نمی‌کردیم فقط با جهت یابی به سویی روان بودیم که حدس می‌زدیم به سمت اراک است. بعد از پیمودن مسافتی به منطقه باتلاقی رسیدیم.درظاهر زمینش شُل و باتلاقی نشان نمی‌داد ولی وقتی پا درآن گذاشتیم تا ساق پا در گِل فرو رفتیم. حین رفتن گاهی یکی از کفشهایمان درباتلاق گیر می‌کرد واز پایمان در می‌آمد، برای یافتن آن باید در میان گل ولای و لجن می‌خلیدیم و به زحمت آن را می‌یافتیم. از بینی و چشمهایمان بی اختیار آب و اشک سرازیر بود . نوک انگشتان دست و پایمان کاملاً بی حس شده بود،گوشها ونوک بینی هم یخ زده بود.
روزی درایام عید (سال 50 ) تغییرلباس دادم . شاپو به سر گذاشتم وکراواتی زدم و به عنوان برادر میرهاشمی ‌برای ملاقات به زندان قصر رفتم، لا جوردی، لشکری، طالقانی، را در پشت میله ها ملاقات کردم و بعد به ملاقات حضوری میر هاشمی‌رفتم. حسین جنتی بعد از مدتی از زندان آزاد شد و طبق سفارش لاجوردی و لشکری، به سراغ من آمد و از این به بعد رفت آمد های من به قم شروع شد وبه همراه وی به منزل بسیاری از علماء و مراجع رفتیم. چند جلسه با او در منزل مهر آئین صحبت کردم. به این ترتیب من به کسی معرفی شدم که بعدا فهمیدمً علیرضا زمردیان معروف به اسقف مجاهدین است در همان برخورد دو سه جلسه اول احساس کردم که نمی‌توانم با او کار کنم. لذا به مهر آئین گفتم که استنباط من این است که ایشان به جایی وابستگی دارد. این بار مرتضی الویری به سراغ من آمد وقراری را با یکی از اعضاء سازمان مجاهدین در خیابان بوذرجمهری گذاشت در آنجا بود که برای اولین بار با وحید افراخته آشنا شدم. مجاهدین که در فعالیت تشکیلاتی و سیاسی مرا خطری برای خود می‌دانستند، چاره ای نداشتند جز این که مرا به حوزه فعالیتهای نظامی‌و عملیاتی بیندازند، سعی داشتند با گماردن من به کارهای مربوط به ساختن بمب وطراحی نقشه‌های ترور سرگرم کنند تا فرصتی برای پراکنده‌کاری نداشته باشم.
مامورین پشت در بودند، دیگر فرصتی نبود در این چند دقیقه برخی مدارک را یافته و بر داشته بودم جای فکر کردن برای باقی مدارک نبود، حتی فرصت لباس پوشیدن هم نداشتم با همان زیر شلواری به بالاي دیوار پریدم واز آنجا به دیوار همسایه وبعد به پشت بام رفتم، چند خانه آنطرف‌تر در پشت مامورین به خیابان افتادم.
در جستجو و بازرسی مامورین از خانه عارف، شناسنامه عکس دار من به دستشان افتاد و نمونه آن را تکثیر و در اختیار ماموران تجسس قرار دادند تا مرده یا زنده مرا بیابند.
من قبلا به بچه ها گفته بودم شعبان بی مخ مسلح است اما آنها قبول نمی‌کردند و می‌گفتند: نه شعبان مال این حرفها نیست ... چند تیر چند رد وبدل شد ...چند گلوله به جان شعبان نشست و او نقش زمین شد.
یکی از کارهایی که من و محمد کچویی باهم انجام دادیم، بر هم زدن جلسات سخنرانی دکتر جواد مناقبی (آخوند درباری ) و آتش زدن ماشین وی بود.
با همین رویه در خانه کوچه امامزاده یحیی حدود سی کیلو نیترات آمونیوم وسی چهل کیلو هم گوگرد و جرم کلرات درست کردم. در این خانه 12 بمب آماده انفجار نیز داشتم که فقط چاشنی‌اش متصل نبود.
در اواخر تابستان یا اوائل پاییز1351بود که حسن فرزانه دستگیر شد.او در بازجویی از خود ضعف نشان داد و در مورد من گفته بود که عزت در انفجار تاکسی در چهارراه استانبول نمرده است.
بعد از ظهر 5 اسفند 1351، روز سوم یا چهارم کمین مراقبت بود ،چند ساعتی در خیابانهاعلاف بودم گفتم به جای اینکه این دو سه ساعت را ول بچرخم بهتر است سری به مهجوم بزنم ، لذا در تیپ و هیبت یک آب حوضی، در حالی که چراغ والری در دست داشتم، وکت ولباس وصله داری به تن و کلاهی به سرم بود وارد کوچه رودابه شدم.
به در کارگاه که رسیدم، خانعلی مرا شناخته گفته بود : همین است ! در را بستم آنها از شکاف در روبه رویی مرا به رگبار بستند من تیر خوردم ، بعد چند شماره تلفنی را که در جیبم داشتم در آوردم و خوردم وکپسول سیانور را در دهانم گذاشتم. از آنجا که کلت من دست افراخته بود، اسلحه ای همراه نداشتم.
با دست پاهای خونینم را بلند کردم و خود را رو به قبله کردم وشهادتین را گفتم و دیگر هیچ نفهمیدم. مامورین شيلنگ آب را در دهانم فرو کرده و آب را باز و بسته می‌کردند ومن بالا می‌آوردم، بعد از چند دقیقه چون کوچه باریک بود و ماشین داخل آن نمی‌شد، چهار دست وپایم را گرفتند و تا سر خیابان آوردند . در این حالت چند بار سرم به زمین خورد که متوجه انتقالم شدم.
تنها یک ملحفه به رویم کشیده بودند، زخمهایم را بسته بودند. زخمها برایشان مهم نبود فقط جلو خونریزی را گرفته بودند . گفتم می‌خواهم نماز بخوانم. گفتند: ها ! لازم نکرده ! فعلاً باید دراز بکشی. خلاصه نه آبی برای وضو و نه خاکی برای تیمم دادند به همان حال و وضع نیت کردم و نماز خواندم.
مدت سیزده روزی که در بیمارستان شهربانی در بستر افتاده بودم افراد مختلفی در سمتها و مسولیتهای متفاوت به دیدنم آمدند. این امر نشان می‌داد که دستگیری من برای آنها اهمیت داشت.
ده دقیقه، یک ربع آنها درحالی مرا می‌زدند که لوله اکسیژن توی دماغم بود و کیسه خون به دستم وصل بود به دلیل خونریزی زیاد، جسمم بی رمق شده بود ودرد ناشی از گلوله ها به علاوه اعمال شکنجه شدید، گاه وضع مرا به حد بحران و مرگ می‌رساند، شکنجه گران کمی‌صبر می‌کردند سپس با آتش سیگار و فندک قسمتهایی از کف پایم، بیضه و آلت تناسلی ام را می‌سوزاندند و خاکستر سرخ سیگار را به قسمتهای مختلف بدنم از جمله ناف می‌چسباندند.
دو سه شب بعد از دستگیری به سراغم آمدند وبعد ، نمیدانم از کجا یک خانم بی حجاب با دامن مینی ژوب پیدا کرده آوردند، هر چه بود یکدفعه جا خوردم. مامورین گفتند: این خانم در اختیار تو، می‌توانی صیغه اش کنی ما می‌رویم تو دلی از عزا در بیاورو ، جز یک ملحفه هیچ چیز مرا استتار نمی‌کرد، بنای بی اعتنایی به آن زن گذاشتم، آن زن وقتی به این طرف تخت آمد من رو به آن طرف کردم و بد و بیراه گفتم و فحش دادم. حدود یکی دو ساعت این زن هر چه تلاش کرد تا مرا به دام خویش بیندازد نتوانست، فهمید که واقعاً امکان رسوخ در من ندارد خدا هم کمک کرد تا از این توطئه و نیرنگ و شاید آزمایش سخت با سر بلندی و سر افرازی بیرون بیایم.
آن قدر با کابل به کف پاو پنجه هایم زدند که ناخنهایم پرید. صبح سر وکله نیک طبع سربازجو شهربانی پیدا شد وقتی دید سر و صورتم باد کرده است گفت : نازش برم شاه داماد را ! چقدر خوشگل است وبعد..... یک پایه صندلی را به صورت عصا در آورد و شروع کرد به زدنم، از پیشانی تا ناخنهای پا... از بالا به پایین واز پایین به بالا انگار دهل می‌زد تمام بدن و سر و صورتم کبود و سیاه شد و خون مردگی زیر پوستم نمایان شد... چند روزی خون از دماغ و دهنم خارج می‌شد.
به هنگام درگیری، هفت گلوله؛ پنج تا به پای راست (یکی کنار شصت پا، یکی بالای زانو،یکی زیر زانو، و در قلم پا، دو تا درباسن) یکی به کمر و یکی هم به شانه ام خورد. ، که از این تعداد سه تا در بدنم مانده بقیه رد شده بود جراحت زیر زانویم تا مغز استخوان رسیده و خیلی وخیم بود.
هروقت مرا به بازجویی می‌بردند مثل یک جنازه روی زمین می‌کشیدند ، و هنگام بالا بردن از پله ها سرم از پله ای به پله دیگر می‌خورد. و همیشه ورم کرده بودم. چند نفر بالای سرم جمع می‌شدند و اذیت و آزار می‌کردند، یکی آب دهان به صورتم می‌انداخت دیگری آتش سیگار می‌ریخت و آن دیگری آب دماغش را روی من تخلیه می‌کرد. گاهی مرا به بازجویی می‌بردند. چون هیچ لباسی به تن نداشتم مرا لخت و عور بر روی زمین می‌نشاندندو هر چه التماس می‌کردم که یک تکه کاغذ یا مقوایی بدهند تا بر روی آن بنشینم فایده ای نداشت. گاهی از صبح تا ظهر بر روی زمین سرد می‌نشستم و سرما تا عمق وجودم نفوذ می‌کرد. اما به این بسنده نمی‌کردند و گاهی یکی از آنها می‌آمد پایم را باز میکرد تا همه جایم پیدا شود و مسخره‌ام می‌کردند.
سعی داشتم که غذا نخورم و فقط با خوردن آب برخی خورشها یا آب آشامیدنی سد جوع کنم تا نیازی به دستشویی پیدا نکنم، چرا که من با همان وضع و حال نماز می‌خواندم و دفع هم به حالت ایستاده ممکن نبود و نمی‌توانستم طهارت کنم. کاسه هم ظرف غذا بود و هم ظرف آب، گاهی هم که نمی‌گذاشتند به دستشویی بروم، از آن برای تخلیه ادرار استفاده می‌کردم. روزی دو بار هم بیشتر اجازه رفتن به دستشویی نمی‌دادند در این فرصت کاسه ادرار را برده و خالی می‌کردم . يكبارکاسه ادرار لب پر بود و مقداری از آن بر روی زمین راهرو ریخت، نگهبان آمد و بقیه را روی سرم خالی کرد. یک بار دیگر هم این اتفاق افتاد، نگهبانها آمدند بقیه را در راهرو ریختند آنگاه من را مثل بوم غلتان روی آن غلتاندند تا زمین خشک شد. با همین حال و وضع نماز می‌خواندم، چاره ای دیگر نداشتم.
تا آن موقع لباس زندان را زندانی‌های عادی‌ می‌پوشیدند و زندانیان سیاسی لباس های خود را به تن داشتند و برای اولین بار در تاریخ زندان، من به عنوان زندانی سیاسی، لباس رسمی‌زندان را پوشیدم و ظرف یک تا دو هفته به بقیه زندانیان سیاسی، لباس زندان را دادند. در اثر شکنجه‌های شدید، تقریباً تمام بدنم زخمی‌بود، دست‌هایم سوخته و مجروح، صورتم ورم کرده و بدنم زخمی‌و کبود بود. هیچ احترامی‌در کار نبود و مثل حیوان با من برخورد می‌کردند.
اتاق شکنجه در طبقه سوم زندان زنان حدوداً 4×3 متر بود، یک تخت فلزی به ابعاد 2/1×2 متر، طنابی برای بستن دست‌ها و پاها به تخت، چند عدد شلاق در اندازه‌ها و ضخامت‌های مختلف، یک باطری ماشین برای تامین برق باتوم الکتریکی و... از جمله وسایل این اتاق بود.
بعد از ملاقات با سرهنگ زندی پور، سه چهار روز بعد به سراغم آمدند و گفتند وسایلت را جمع کن. یکی از بازجوها به نام " هوشنگ خان " که از بیمارستان تا زندان کمیته مشترک درگیر پرونده‌ام بود، خودش را به مینی بوس رساند و گفت : " با اینکه ما را فلان وفلان کردی اما ازت خوشم می‌آید. پرسیدم چرا؟ گفت : «بر کاری که کردی اعتقاد داشتی و پای حرفت ایستادی، حتی به اندازه یک آمپول پنی سیلین برای ما کار نکردی.»
بر اساس توافق مجاهدین با فداییها، هر کس که وارد زندان می‌شد، اگر نماز می‌خواند، باید رهبریت مجاهدین را می پذیرفت و جزء مجاهدین می‌شد. اگر کسی نماز نمی‌خواند و مارکسیست بود، جزء فداییان به حساب می‌آمد و هیچ گروهی حق حیات و اظهار وجود نداشت. سرگرد زمانی هم که بعد از ضعف رئیس قبلی زندان در مذاکره با زندانیان به ریاست زندان سیاسی قصر گمارده شده بود، حاضر به هیچ گونه نرمش و انعطاف نبود.
در اواخری که من در قصر بودم شاهد صحنه‌های نفرت‌بار و تاسف انگیزی بودم. دو برادر با هم در یک زندان و در یک بند بودند. یکی از ایشان مخالف مجاهدین و دیگری از موافقین سازمان بود.وضع این دو به جایی رسیده بود که نه تنها به هم سلام نمی‌کردند بلکه به خون هم تشنه بودند. اگر فرصتی دست می‌داد یکی سر دیگری را می‌برید و این ازسیاست های رهبران گروه مبارز بود.
بچه‌های مارکسیست با اینکه خود از قشر مرفه و سرمایه ‌دار جامعه بودند اما مذهبی ها بویژه بازاریها را بورژوا و خرده بورژوا می‌دانستند و شعار کمونیستی می‌دادند.
در اواخر اسفند 1352 یعنی حدود یک سال از دستگیری دادگاه بدوی من فقط در یک روز و آن هم به مدت 2 ساعت برگزار شد که در همان روز حکم مرا صادر کردند. وکیل تسخیری به من گفت که باید اظهار ندامت کنی، بنویس که پشیمان شده‌ای و بعد از شاهنشاه و شهبانو تجلیل کن تا برایت تخفیف قائل شوند و به توحکم ابد بدهند، گفتم من بی‌سوادم، دفاعم را به شما می‌سپارم هر چه دلتان می‌خواهد بنویسید من آخر تاًییدش می‌کنم.
دو پاسبانی که همراه من به دادگاه آمده بودند، با گزارش جریان دادگاه به مقامات زندان از اینکه عزت چه و چه است و باتروریست‌هايی چون محمد مفیدی و باقر عباسی که سرتیپ طاهری را ترور کرده‌اند در ارتباط و همراه بوده، پلیس زندان حساسیت بیشتری روی من پیدا کرد و کاملاً مرا زیر نظر گرفت. دادگاه دوم (تجدید نظر) من حدود یک ماه بعد از دادگاه بدوی برگزار شد ، این دادگاه هم به همان شکل دادگاه اول اما کمی‌خلاصه‌تر ، وکیل تسخیری همان حرفهای قبلی را زد و من هم چون دفعه قبل مظلوم نمایی کردم، سرانجام هم همان پانزده سال حبس دادگاه اول تایید و قطعی شد.
هنوز من جزء مجاهدین محسوب می‌شدم و به مخالفتهایم با افراد مارکسیستی چون احمد بناساز نوری که در راس مجاهدین در بند 4 و5 قرار داشت ادامه می‌دادم، چند بار در‌خواست ملاقات با رجوی و خیابانی را دادم تا بتوانم حرفها و اعتراضات و انتقادهایم را بی‌واسطه به آنها بگویم که طفره رفتند ونپذیرفتند. روزی من با کاظم ذوالا نوار حدود یک ساعت با هم صحبت و دردودل کردیم. در این صحبتها بود که ذوالانوار پرده از حقایقی برداشت و گفت : مرکزیت مجاهدین (رجوی و خیابانی ) در اصل مرجعیت و روحانیت را قبول ندارد و مذهب را مانع مبارزه می‌داند.
در اواسط مهر ماه 1353 من به همراه مصطفی خوشدل، کاظم ذوالانوار و صادق سادات کاتوزیان و... برای دومین بار از زندان قصر روانه زندان کمیته مشترک شدیم در حالی که من به لحاظ فکری و روحی کاملاً به هم ریخته بودم. ساعت 8 صبح آمدند و گفتند : شاهی بیاید!
بازجو گفت: دیشب به ما وحی شده که تو هنوز حرفهایت را نزده‌ای گفتم: ملائکه به خواب معصومین می‌آیند، من و شما معصوم نیستیم. گفت باید بنشینی و از اول زندگی ات را تا الان بنویسی فکر کن که تازه دستگیر شده‌ای.
“محمدی” بازجو اصلی من بود که به همراه منوچهری، رسولی، و آرش کار می‌کرد، در گذشته بازجویم یکی بود ولی الان با چند بازجو طرف بودم. شاید علتش اعترافاتی بود که دستگیر شدگان درباره من کرده بودند لذا همه بازجو ها با من سروکار داشتند.
حسینی فرنج را از سرم برداشت، نگاهش کردم دراکولا بود.دیدنش خود نوعی شکنجه بود، ریختش، هیکلش، چشمهای وحشتناک یک آدم وحشی.
حسینی پاهایم را به طرفین و دستهایم را از بالا بست. بعد گفت هیچ حرفی نمی‌زنی، صدایت هم در‌نمی‌آید هر وقت خواستی حرف بزنی انگشت شصت دستت را تکان بده. بعد با خونسردی شروع کرد به زدن شلاق، شلاقی که هر ضربه‌اش تا مغز استخوان را تکان می‌داد ، و مانند شوکی نفس را بند می‌آورد. بعد از شلاق دور محیط دایره‌ای دویدم تا پایم باد نکند، درد به مغز استخوانم رسیده بود، محمدی مرا به زمین انداخت و با پاشنه کفش به روی گونه‌‌ام رفت و چرخ زدکه ناگهان دو دندانم شکست ولی من گریه نکردم، گویی چشمه اشکم خشکیده بود و آب در بدنم نبود. حسینی و محمدی آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخنهای پایم از جا پریدند و ناخنهای دستم نیز از جا کنده شدند. بعد به زور آب در دهانم ریختند و چند دانه برنج به دهانم انداختند تا روزه‌ام را به قول خودشان باطل کنند.
حسینی گفت: امشب شب نوزدهم ماه رمضان، شب ضربت خوردن حضرت علی(ع) است پس امشب ما هم به تو ضربه وارد می‌کنیم، اگر وصیتی، حرفی داری بگو.
آن شب من لخت و عور بودم، شمعی روشن کردند، پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم می‌ریخت و می‌سوزاند و پوست را سوراخ می‌کرد، گاهی هم شعله آن را زیر بدنم می‌گرفتند و موها را آتش می‌زدند، با فندک روشن هم موی بدن و هم ریشم را می‌سوزاند. از سوزش درد به خود می‌پیچیدم اما احساس خوشی به من می‌گفت : آرام باش، دریایی از نور در برابر چشمانم بود.
پنبه آغشته به الکل را به دور شصت پا می‌بستند و بعد از آن آتش می‌زدند، یا پنبه فتیله شده را درون نافم می گذاشتند و آتش می‌زدند، و گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم می‌ریختند.
عذاب آپولو، واقعی و خرد کننده بود، پیچها را دائماً شل و سفت می‌کردند بعد هوشنگ خان آمد و گفت: عزت! من دوست توهستم، اجازه ندادم ادامه بدهند، با عصبانیت و تنفر تمام گفتم: من دوستی ندارم.
در اتاقی دور دایره طبقه سوم، تخت فنری و شکسته‌ای قرار داشت قرچ و قروچ صدا می‌کرد، مرا به آن اتاق بردند و به شکل صلیب به تخت بستند؛ به پاهایم پابند زدند و قفل کردند و دستهایم را از طرفین بستند. چشمهایم را هم بستند و در گوشهایم پنبه کردند، یک پتو هم روی بدن لختم کشیدند. هر کس را که برای اولین بار می‌گرفتند و برای بازجویی می‌آوردند، پتو را کنار می‌زدند ومرا برای دقایقی با صورت پوشیده به وی نشان می‌دادند و می‌گفتند اگر نمی‌خواهید به وضع وی بیفتید زودتر حرفهایتان را بزنید. ... بازجوها برای اینکه اعصاب مرا به هم بریزند، افراد را بالای سر من شکنجه می‌دادند وقتی آنها فریاد می‌کشیدنداعصابم به هم‌ می‌ریخت و متشنج می‌شدم.
مرا به سلولی بردند که دو غیر مذهبی در آن بود، بعضی وقتها که بر اثر ضربات شلاق قادر به راه رفتن نبودند، آنها را کول می‌گرفتم و به دستشویی می‌بردم. حتی برای بعضیها خودم آفتابه می‌گرفتم وداخل دستشویی می نشاندمشان . این در حالی بود که ساواک می‌خواست من متعصب مذهبی در کنار غیر مذهبی‌ها زجر بکشم و من نقشه آنها را نقش بر آب کرده بودم.
از بس روی تخت به صورت مصلوب خوابیده بودم، داغان شده بودم، کمرم درد می‌کرد واقعاًخرد و خمیر و کسل شده بودم، بعضی وقتها داخل دستشویی سه ربع تا یک ساعت ورزش می‌کردم و کمر و دست و پایی تکان می‌دادم و غالباً بیرون دستشویی و یا روی تخت در حالت خوابیده نماز می‌خواندم. حسینی که می‌دید من نمی‌خواهم حرف بزنم، بلافاصله همان جا از دیوار آویزانم می‌کرد و شروع به شلاق زدن می کرد، شلاق روی شلاق و زخم روی زخم و.... این صحنه ها زیاد تکرار می‌شدو بی‌محابا مرا می‌زدند، گوشت ساق پایم گندیده و ریخته بود، دیگر کتک خوردن عادتم شده بود، دیگر مدرکی نداشتند و از روی کینه فقط مرا می‌زدند تا اعصابم را خرد کنند و از لحاظ روانی مرا به هم بریزند.
در اوین چند روزی با مسعود رجوی بودم، انتقادهایی از او کردم، و نسبت به مسائل زندان قصر گلایه کردم، و استبداد و دیکتاتوری مجاهدین را در قصر و نیز نفوذ جریانهای چپ و به‌کارگیری مهره‌های مارکسیستی را زیر سؤال بردم.
منوچهری یکی دو مرتبه شبانه آمد و دادو بیداد راه انداخت، و رو به من گفت: مردیکه الدنگ....همه آتیشها از گور تو بلند می‌شود و برگشت به بچه ها گفت: از حالا به بعد این ارشد و رییس اتاق شماست، هرکس چیزی می‌خواهد باید از طریق او به ما منتقل کند، این راهی بود که منوچهری برای خراب کردن من طرح کرده بود.
توطئه منوچهری خنثی شد، بچه‌ها هم هر کاری دلشان می‌خواست می‌کردند،از طرف من محدودیتی برای‌شان ایجاد نمی‌شد. دو سه مرتبه مرا به بازجویی بردند، فحش دادند و تهدید کردند، فلان فلان شده تو فکر می‌کنی کی هستی؟ فکر نکن قهرمان شده‌ای کاری نکن که بلایی به روزگارت بیاورم تا در زندان بایکوت‌ات کنند و کسی با تو حرف نزند و به غلط کردن بیفتی و حاضر به مصاحبه شوی.
اواخر پاییز بود.هوا هم سرد بود.من با یک شورت خالی و عریان در سلول قدم می‌زدم، در حالی که از شیشه شکسته پنجره سلول سرما وارد می‌شد و خیلی عذابم می‌داد، در سلول دو تا پتو داشتم، که شبها هر دو را به خودم می پیچیدم و آنقدر غلت می‌زدم تا بخوابم. این شرایط را تحمل می‌کردم، و هیچ وقت تقاضای ملاقات با بازجو را نکردم.
رسولی رو به من کرد و گفت: من از تو مصاحبه و اعتراف نمی‌خواهم. تو الان مورد اعتماد مذهبی و غیرمذهبی، مجاهد، چپی و... هستی، و همه تو را به عنوان قهرمان می‌شناسند و قبولت دارند، مسعود و دیگران به تو اعتماد دارند و تقریباً تو چهارراه تمام گروهها و افراد هستی، همه حرفهایشان را به تو می‌زنند، تو فقط حرف هایی را که می شنوی به ما بگو. این کار زیادی نیست.
با دیدن متهمی‌که رویش را پوشانده بودند، حدس زدم، که دوباره رسولی سرنخی به دست آورده بود،از من درباره وحید و حوادث هتل شاه عباس اصفهان پرسید و من همه را منکر شدم . ناگهان پوشش متهمی‌را که روبروی من نشسته بود برداشت و من با کمال تعجب دیدم که وحید است، وحید بلند شد و صورتم را بوسید. بعد شروع به نصیحت من کرد که تو الان کارت تمام است، به فکر نجات خود باش. بچه های سازمان که بیرون هستند ارزش این همه فداکاری را ندارند، وحید همه چیز را برای رسولی شرح داده بود، من که به سیم آخر زده بودم گفتم: اتفاقاً دلم می‌خواهد که اعدامم کنند، وحید تو خری که فکر می‌کنی اعدامت نمی‌کنند؛ رسولی که دید بحث به جاهای باریک کشیده به من گفت: پاشو برو گم شو.
رسولی،افراخته و کریمی‌نشسته بودند و راجع به تحلیلهای بیرون صحبت می‌کردند که رسولی به من گفت: بلند شو برو! گفتم: حالا نشسته‌ام.گفت: نه بلند شو برو. من حرف مفتی به تو نمی‌دهم. مگر تو مفتی به من چیزی می‌دهی که من بدهم، بلند شو گورت را گم کن، و خطاب به وحید و احمد رضا کریمی‌و حسن گفت: این مردیکه قرمساق همه بازجوها را انگشت به دهان گذاشته و تا حالا زیر شلاق و کتک چیزی از او در نیاورده ‌اند.
بعد از قطع ارتباط با سازمان مجاهدین، با مسعود رجوی هم قطع ارتباط کردم. اما مجاهدین بیکار ننشسته بودند و با زدن برچسب ها که عزت مخالف ایدئولوژی و سیاست سازمان نیست بلکه فقط برای رهایی از اعدام با ساواک کنار آمده است، قصد داشتند مرا نزد چپی‌ها، مخالف جریان چپ و در نزد مذهبی‌ها، همکار پلیس معرفی کنند و مرا بایکوت کنند.
در سال 1356 قضایای مربوط به حقوق بشر پیش آمد و زمزمه بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی از زندانها و گفتگو با زندانیان سیاسی مطرح شد. رژیم به فکر افتاد و شروع به دست ‌چین زندانیان کردو کسانی را که آثار شکنجه در بدنشان نبود را آماده دیدار با بازرسان کرد. سروان صارمی‌(مدیر زندان شماره 3) نیم ساعتی با من صحبت کرد. و گفت: فتنه‌ها زیر سر توست تو باید اینها را راضی کنی که این را بکنند و خودت مسئول آشپزخانه باشی. گفتم، من هیچ مسئولیتی قبول نمی‌کنم.
از اواسط سال 1355 به طور علنی کسی را شکنجه نمی‌کردند، و اگر کسی را شکنجه می‌کردند زنده نمی گذاشتند و حتماً سربه نیستش می‌کردند و اعلام می‌کردند که در درگیری کشته شده است، بنای آنها این بود که در وهله اول چریکها و مبارزین مسلح را در خیابان به قصد کشت بزنند.
چند روز بعد از اسکان 28 زندانی سیاسی در 2 اتاق ، نمایندگان صلیب سرخ پیدایشان شد. آنها لیستی در اختیار داشتند که توسط بچه‌های خارج از کشور به خصوص بچه‌های کنفدراسیون تهیه شده بود، با آنکه ساواک ما را به این بند و آن بند منتقل می‌کرد، نتوانست مارا از چشم آنها دور نگه دارد و مجبور به نشان دادن ما به صلیب سرخ شد. وقتی صلیب سرخ به سراغم آمد، از چگونگی بازجویی‌ها، فرمایشی بودن دادگاهها، همه کاره بودن ساواک در رای صادره از دادگاهها، در خصوص شکنجه‌ها و تمام بلاهایی از قبیل سلولهای انفرادی، از روزها و شبها بدون لباس بودن و لخت و عور در فضایی سرد و یخچالی، از به صلیب کشیده شدن، از شلاقهای حسینی و همه و همه را شرح دادم.
مطالب من به نمایندگان صلیب سرخ آن قدر صریح و تند و شدید بود که تعدادی از بچه‌های زندانی به افسری که در آنجا بود می‌گفتند: عزت از طرف خودش حرف می‌زند، و حرفهای او ربطی به ما ندارد. آنها آنقدر شهامت نداشتند که حرفهای مرا تایید کنند.
در بیانیه‌ای که در اعتراض به کشتار مردم بی‌دفاع در17 شهریور 57 در میدان ژاله توسط زندانیان سیاسی منتشر شد، مجاهدین خلق، بیانیه تنظیمی‌چپیها را تایید و قبول کردند اما به ما گفتند که شما دست از اصرارتان برای آوردن نام خمینی بردارید، ما گفتیم: چنین چیزی امکان ندارد، وقتی دیدیم به توافق نمی‌رسیم، گفتیم شما کار خودتان را بکنید و ما هم کار خودمان را.
می‌گفتند برخی مجروحین 17 شهریور و مجروحین زلزله طبس، نیاز به خون دارند، ما درصدد برآمدیم که خون دهیم و کمک مالی کنیم، اما اعلام کردیم که ما خون و کمک های مالی خود را در اختیار صلیب سرخ قرار می‌دهیم. نمایندگان صلیب سرخ آمدند و پرسیدند: چرا خون را به پلیس تحویل نمی‌دهید؟ گفتیم ما به آنها اعتماد نداریم، آنها موضوع را با مقامات دولتی طرح کردند، اما موفق به کسب اجازه از دولت نشدند.
در روز سوم یا چهارم آبان ماه 1357، وقت ظهر، اسامی‌چندتااز بچه‌ها را برای آزادی خواندند، من که اصلاًانتظار آزادی نداشتم با کمال تعجب شنیدم که یکی از بچه‌ها گفت: عزت بلندگو اسم تو را می‌خواند و بر سروکولم ریختند. ساعت ده شب بود که مارا به میدان بهارستان بردند، وقتی از ماشین پیاده شدم، چشمهایم به آسمان دوخته شد، ستاره‌ای به من چشمک زد. هر کس راهی خانه خود شد، اما من خانه‌ای نداشتم، رهسپار منزل برادرم شدم. من با آقای مطهری کم وبیش آشنا بودم، چند سالی به خاطر زندان ارتباطی نداشتیم، به هر حال دو سه بار به منزل ایشان رفتم و وی را از قضایای مربوط به التقاط و انحراف مجاهدین، در زندان آگاه ساختم، به نظرم مطهری تنها کسی از میان روحانیون بود که بعد از امام خمینی(ره) خوب مسئله التقاط را فهمیده بود و شاید یکی از دلایل شهادتش هم همین مسأله بود. در تظاهرات روز تاسوعا یا روزعاشورا با اینکه پایم درد می‌کرد از منزل برادرم در اتابک تا میدان آزادی پیاده رفتم و برگشتم و مثل یک جنازه افتادم.
روز ورود امام به ایران، ما جزء انتظامات بودیم. حوزه کاری ما بهشت زهرا بودو باید ازدر شرقی بهشت زهرا محافظت می‌کردیم که درگیری یا سوء قصدی پیش نیاید. بعد از ورود هلی کوپتر امام خمینی به بهشت زهرا من نیز محل استقرارم را ترک کردم و وارد بهشت زهرا شدم. اول قرار بود امام خمینی در مدرسه رفاه مستقر شود ولی بعد در مدرسه علوی مستقر شدند، چرا که این مدرسه پایگاه انجمن حجتیه بود و این انجمن با حرکت سیاسی انقلاب مخالفت داشت . در مدرسه علوی امام در کنار پنجره‌ای و به احساسات مردمی‌پاسخ می‌داد، من و چند نفر دیگر نگهبان این پنجره بودیم تا کسی از آن بالا نرود.
روزی که دولت ساعت حکومت نظامی‌را افزایش داد، صادق اسلامی‌و لاجوردی گفتند: باید سوار مینی‌بوسها شویم و به خیابانها برویم و دادبزنیم که حکومت نظامی‌باید بشکند و مردم به خیابانها بریزند، چنین کردیم و مردم چون سیلی به خیابانها سرازیر شدندو حکومت نظامی‌شکست.
آقایان صادق اسلامی، مهدوی کنی، باقری کنی، مطهری، ناطق نوری، بهزاد نبوی، محمد موسوی، الویری، خسرو تهرانی، قنادها (مصطفی،علی) و من از اولین شکل دهنده کمیته انقلاب اسلامی‌بودند.
قبل از پذیرش مسئولیتی رسمی‌در کمیته، من هر کاری از دستم برمی‌‌‌آمد می‌کردم و به اصطلاح می‌گفتند : «آچارفرانسه»، بعد از اندکی که اوضاع سروسامان یافت من‌شدم مسئول صدور کارت کامپیوتری. در دوره مسئولیتم در بازپرسی واحد تخلفات کل کمیته، خیلی تلاش کردم تا از اسناد و مدارک ساواک محافظت شود، و این مدارک و اسناد در جایی به نام مرکز اسناد توسط فرد مطمئنی نگهداری و محافظت شود.
مجاهدین در اوائل انقلاب با سرقت از شرکتهای آمریکایی بل هلی کوپتر و تعداد شرکت های دیگر وحتی بنیاد پهلوی، تعداد زیادی فرش و اجناس عتیقه به یغما بردند. آنها فرشها را از کشور خارج کرده بودند، که اکنون همین موارد، جزء مطالبات آمریکا از ایران است.
بعد از قضیه 30خرداد 1360 و اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین علیه نظام، دست کمیته برای برخورد با آنها کمی‌بازتر شد، قبلاً کمیته آنها را از خیابان جمع می‌‌کرد و بعد از مدتی نگه ‌داری آنها را آزاد می‌کرد.
مجاهدین از طریق محسن و خلیل رضایی با من تماس گرفتند و گفتند می‌خواهند من را در تقاطع خیابان انقلاب و پیچ شمیران در مغازه خلیل رضایی ملاقات کنند. آنها ابتدا محل اطراف را کنترل کرده بودند که نکند من نیروی حمایت کننده باخود آورده باشم. بعد از حدود دو ساعت صحبت، آنها اصرار و تلاش زیادی کردند تا مرا متقاعد کنند از کمیته بیرون بیایم، اما من نپذیرفتم، چون وجود من در کمیته تحلیلهای فریبکارانه آنها را به هم می‌ریخت.
روزی داشتم از عرض خیابان 17 شهریور رد می‌شدم، دیدم ماشینی به سرعت به طرفم می‌آید، احساس کردم میخواهد به من بزند، سریع خودم را انداختم آن طرف خیابان، چرخ راست ماشین به پایم گیر کرد. برگشتم ونگاه کردم دیدم صادق کاتوزیان است، خندید و رفت. صادق از مخالفان دولت و عضو گروه مجاهدین خلق بود.
در سال 1359 با برادرم خانه‌ای 120متری در حوالی بزرگراه آهنگ به قیمت 550هزار تومان خریدیم و بعد به خواستگاری دختر عمه جواد امانی، خانم بادامچیان رفتم ، اما پدر دختر مخالفت کرد و گفت: من به آدم بی‌پدر و مادر دختر نمی‌دهم، اما سرانجام رضایت داد، و ما در 1360ازدواج کردیم.
تا پایان سال 1359 من ریالی حقوق از کمیته و نظام نگرفتم، چون مجرد بودم، شب و روز در کمیته می‌گذشت، بعد ازدواج در سال 1360، من دو هزار تومان ماهیانه حقوق می‌گرفتم، اما انصافاًدو هزار تومان کفاف زندگی مشترک را نمی‌داد.
آقای ناطق نوری به ادامه همکاری من با کمیته اصرار کرد و وعده داد که تغییرات زیادی در کمیته انجام دهد، من قبول کردم. اما بعد از سه چهار ماه کمیته را تحویل فلاحیان داد و مشکلات ما تازه شد.
بعد از آمدن فلاحیان به کمیته ، جمال اسماعیلی معروف به اصفهانی را به کمیته آوردو سمت اطلاعات کمیته را به وی واگذار کرد و کاری را که ما با بیست نفر انجام می‌دادیم، ایشان با 150 نفر و با ساختمان و دفتر و دستکی راه انداخت. اصفهانی بچه‌ها و دوستان مرا پخش و پلا کرد. در این گیرو دار فلاحیان طی حکمی‌مرا مسئول بازپرسی کرد، اصفهانی که از حکم باخبر شد، گفت فلاحیان بی خود کرده حکم داده این در حالی بود که اصفهانی قبل از آمدن به کمیته، به شرط همکاری من با ایشان، رضایت به آمدن داده بود. من دو هفته دیگر ماندم، و به گوشه‌ای خزیدم و شروع به نوشتن دلایل استعفایم با لحن تند برای فلاحیان کردم و بردم پیش اصفهانی و گفتم: این استعفانامه را بدهید آقای فلاحیان و خداحافظی کردم وآمدم بیرون.
در همین ایام بود که متوجه شدم، یک سری حرف و حدیث پشت سر من است که « فلان فلان شده دستش تا آرنج به خون جوانها آغشته است و بچه‌های مردم را مثل گوسفند کشتند و حالا با پررویی در خیابان و بازار راه می‌روند.»
همواره چند هزار تومان در خانه بود تا همسرم از وضعیت بغرنج مالی‌ام آگاه نشود، حتی یکبار هم برادر خانمم یک چک صد هزار یا صدو پنجاه هزار تومانی نوشته بود و خواست قبول کنم که نپذیرفتم، در حالی که برای دو هزار تومان لنگ بودم.
آن موقع همه چیز سهمیه بندی و تعاونی بود، اعضای تعاونی، و رئیس تعاونی خیلی سروکار با انقلاب نداشتند و از کسانی مثل من که سوابق مبارزاتی داشتند خوششان نمی‌آمد لذا صلاحیتم را برای گرفتن سهمیه تائید نمی‌کردند، و من مجبور بودم طاقه پلاستیک که به قیمت تعاونی 700-800 تومان بود از بازار آزاد هزاروپانصد تومان بخرم.
برای جبران کسری کار تا ساعت ده شب مجبور بودم کار کنم در حالی که پاساژساعت هشت بسته می‌شد. كساني كه مرا مي‌شناختند باور نمي‌كردند كه چنين كاري پيشه كرده‌ام، فكر مي‌كردند اين كار محملي براي كارهاي ديگرم است و مي‌گفتند : تو اطلاعاتي هستي، تو جاسوس هستي، تو حقوقت را از وزارت اطلاعات مي‌گيري. گاهي شبها از آنچه به سرم آمده بود دلم مي‌گرفت، و در حالي كه تنها بودم و كار مي‌كردم، چشم هايم پر از اشك مي‌شد و از خود مي‌پرسيدم : چه شد كه من به اينجا رسيدم؟ و در دل مي‌گفتم : خدايا! ما هر چه كرديم و هر چه گفتيم به خاطر تو بود. “
براي مدتي در بازار پلكيدم و بعد مدتي در چاپخانه كار كردم، نهايتاً براي صندوق قرض‌الحسنه فرمها و قبوض لازم را چاپ مي‌كنم و خدا را شاكرم....

منبع: سایت انتشارات سوره مهر


برچسب‌ها: گشتی در بازداشتگاه‌های ساواك
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:47 |
شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۷

اينتليجنس سرويس (Intelligence Service) سازمان جاسوسي و ضدجاسوسي انگلستان، قديمي‌ترين دستگاه‌هاي اطلاعاتي – امنيتي و جاسوسي جهان به شمار مي‌رود. هنگامي كه اين سازمان در سال 1573م در دوران سلطنت اليزابت اول و به همت يكي از وزيران او – فرانسيس واتينگهام – در لندن تأسيس شد، تنها 80 سال از كشف قاره آمريكا گذشته بود. سازمان اطلاعاتي انگلستان به سرعت سازماندهي شد و ساختار تشكيلاتي آن بر اساس شش اداره مستقل شكل گرفت. اين ادارات شش‌گانه كه تا امروز هم با تغييراتي چند دوام آورده‌اند عبارتند از: 1- اداره اطلاعات سياسي خارجي 2- اداره اطلاعات دريايي 3- اداره اطلاعات نظامي 4- اداره اطلاعات تجاري و صناعي 5- اداره اطلاعات داخلي و 6- اداره اطلاعات مستعمرات.
اين دواير شش‌گانه در ساختمان‌هاي مجزايي مستقر هستند و ارتباطي با يكديگر ندارند و صرفاً از طريق اداره مركزي اينتليجنس سرويس كه در منطقه وايت‌هال لندن واقع است فعاليت آنها كنترل مي‌شود. بيشترين مأموران اينتليجنس سرويس در كشورهاي خارجي در پوشش ديپلماتيك، اقتصادي و فرهنگي فعاليت مي‌كنند. در سفارتخانه‌هاي انگلستان، مأموران اطلاعاتي – امنيتي آن كشور بخش ويژه‌اي به خود اختصاص مي‌دهند كه فعاليت و حيطه عمل آن مستقل از بخش سياسي و ديپلماتيك سفارت است و كاركنان رسمي سفارت اطلاعي از فعاليت‌هاي بخش اطلاعاتي و جاسوسي ندارند.
تشكيلات اطلاعاتي – جاسوسي بريتانيا پس از جنگ جهاني دوم تحت كنترل ارتش درآمد. امنيت داخلي بريتانيا پس از جنگ، بر عهده اداره پنجم سازمان اطلاعات نظامي قرار گرفت كه اختصاراً MI5 ناميده مي‌شود.(1) MI5 تشكيلاتي بسيار مخفي است و فعاليت آن پوشيده و پنهان است؛ گفته مي‌شود كه «مردم انگليس آن را نمي‌شناسند». MI5 تحت پوشش شهرباني مركزي آن كشور «اسكاتلنديارد» فعاليت مي‌كند و پوشش اجرايي و رابط آن تحت عنوان «اداره ويژه» در اسكاتلنديارد مستقر است.(2) اما سازمان جاسوسي انگلستان در كشورهاي خارجي كه بالاخص پس از جنگ جهاني دوم توانمندي بيش از پيش يافت MI6 است(3) كه تحت كنترل اداره ششم اطلاعات نظامي است و معروف‌ترين اجزاي سازمان اطلاعاتي – جاسوسي بريتانيا به شمار مي‌رود و فعاليت تمام دستگاه‌هاي اطلاعاتي آن كشور تحت‌الشعاع فعاليت و حيطه عمل آن قرار دارد.(4) مأموران MI6 در كشورهاي خارجي و هدف عمدتاً تحت پوشش ديپلماتيك و سياسي فعاليت مي‌كنند و عضوي از وزارت‌ خارجه بريتانيا معرفي مي‌شوند و نهايت پنهان‌كاري اعمال مي‌شود و نفرات و اجزاي آن تقريباً هويتشان هيچ‌گاه آشكار نمي‌شود.
MI6 در ايران
برخلاف سيا و موساد، از حضور و فعاليت MI6 در ايران اسناد و مدارك قابل توجهي در اختيار نداريم. نيز نمي‌دانيم از چه زماني پاي مأموران اين سازمان اطلاعاتي – جاسوسي در ايران باز شده است. با اين حال و با توجه به قرائن و شواهد موجود حداقل از هنگام آغاز روابط جدي سياسي ميان ايران و انگلستان، مأموراني از دستگاه اطلاعاتي انگلستان در سفارت اين كشور و يا برخي نمايندگيهاي سياسي بريتانيا در ايران حضور داشته‌اند. تصور مي‌رود از دوران حكومت سلسله صفويه تا آغازين سالهاي سلسله قاجار در ايران، مأموراني از دستگاه اطلاعاتي بريتانيا هر چند به طور پراكنده، مسافرت‌هايي به ايران كرده و اطلاعاتي در اختيار سازمان متبوعه خود گذاشته باشند. در اين ميان حداقل از اواخر دوران سلطنت نادرشاه و تمامي دوران حكمراني زنديه به بعد، مي‌بايد رفت و آمد و مسافرت‌هاي مأموران دستگاه اطلاعاتي – جاسوسي بريتانيا به ايران شتاب بيشتري به خود گرفته باشد. با گسترش روابط ايران و انگلستان در دوران قاجار، به تدريج اين كشور در ايران نفوذ يافت. حضور و فعاليت‌هاي بريتانيا در ايران عصر قاجار بر كسي پوشيده نيست و كودتاي سوم اسفند 1299 با حمايت آن كشور صورت گرفت.(5) نيز هم آنان بودند كه رضاشاه را در شهريور 1320 از سرير سلطنت به زير كشيدند و فرزندش محمدرضا را جانشين او ساختند. در تمام دوران سلطنت قاجارها و نيز رضاشاه، مأموران اينتليجنس سرويس در ايران حضور داشتند و در تحولات آن دوره اثرگذار بوده و نقش قابل‌توجهي بر عهده داشتند. چنان كه از منابع برمي‌آيد آلن چارلز ترات رئيس وقت MI6 در سفارت انگلستان در تهران در صعود نهايي محمدرضا به سلطنت نقش قابل توجهي ايفا كرد. حسين فردوست به ارتباطاتش با ترات و نقش او در به سلطنت رسانيدن محمدرضا پهلوي اشارات جالب توجهي كرده است.(6) سفارت بريتانيا در تهران و نيز دستگاه اطلاعاتي جاسوسي اين كشور در ايران، در تمام دوران دوازده ساله نخست سلطنت محمدرضا نقش قابل توجهي بر عهده داشتند.(7) گفته مي‌شد كه بسياري از تحريكات و ناآراميهاي سراسر دهه 1320ش در بخش‌هاي مختلف ايران توسط عوامل اطلاعاتي – جاسوسي بريتانيا در ايران صورت مي‌گيرد و نيز در مناطق نفت‌خيز جنوب وميان رجال و صاحبان نفوذ، نمايندگان مجلس و غيره در تهران و ساير مناطق كشور نيز ردپايي از نفوذ و اثرگذاري عوامل اطلاعاتي انگلستان ديده مي‌شد.(8)
در دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت ايران و نخست‌وزيري مصدق، دستگاه اطلاعاتي – جاسوسي بريتانيا در ايران فعال بود و در فراهم آوردن تمهيدات لازم براي به سقوط كشانيدن دولت مصدق نقش قابل توجهي بر عهده داشت.(9) با تلاش‌هاي پيگير دستگاه سياسي – اطلاعاتي انگلستان بود كه نهايتاً آمريكا متقاعد شد راهي جز سرنگون كردن دولت مصدق ندارد.(10) چنان كه از منابع موجود برمي‌آيد پس از پايان موفقيت‌آميز كودتا و تحولات پس از آن هم تثبيت قدرت و موقعيت محمدرضا پهلوي در رأس حكومت بيش از هر چيز مديون سرسختي و حمايت انگلستان و دستگاه اطلاعاتي آن كشور در برابر موضع متفاوت آمريكا بود كه به قدرت رسانيدن افرادي نظير زاهدي يا تيمور بختيار را بر ماندن شاه در سرير سلطنت ترجيح مي‌داد. نماينده MI6 در ايران اين موضوع را يك بار با فردوست نيز در ميان گذاشته و تصريح كرده كه اگر پافشاري آنان نبود موقعيت شاه در پي كودتاي 28 مرداد 1332 سخت به مخاطره مي‌افتاد.(11) پس از كودتاي 28 مرداد 1332 مدتها طول كشيد تا آمريكا متقاعد شد تثبيت قدرت محمدرضا پهلوي در رأس حاكميت، بيش از هر جانشين ديگر ضامن گسترش منافع آنان در ايران است.
هر چند به دنبال كودتاي 28 مرداد 1332 روابط سياسي ايران و انگلستان پس از گسستي كه در دوره نخست‌وزيري مصدق بدان راه يافته بود، بار ديگر گسترش يافت و انگليسيها در كنسرسيوم نفت ايران هم سهم قابل توجهي به دست آورده و جاي پاي خود را در ايران تثبيت كردند، اما خيلي زود آشكار شد كه از آن پس تنها قدرت برتر در عرصه ايران نخواهند بود و رقيب تازه‌نفس و پرقدرت آنان، آمريكا، بر جايگاه قدرت بلامنازع خارجي در عرصه ايران تكيه خواهد زد. بدين ترتيب پس از كودتاي 28 مرداد به رغم حضور جدي و چشمگير انگليس در ايران كه تا پايان دوران سلطنت محمدرضا هم دوام آورد، همواره آمريكا بود كه در ايران نقش درجه اول داشت. انگليسيها در آن برهه خواسته يا ناخواسته پذيرفتند كه آمريكا به دليل موقعيت برتر جهاني، در ايران نيز نقش اصلي داشته باشند. در اين ميان انگليسيها تشخيص دادند كه حمايت از برتري آمريكا در ايران و نيز ساير نقاط جهان ، براي موقعيت آنان سودمندتر خواهد افتاد.(12)
البته مأموران دستگاه اطلاعاتي انگلستان تا پايان دوران سلطنت محمدرضاشاه در ايران حضور داشتند.(13) با اين احوال اسناد و مدارك كمي در اختيار داريم كه ارتباط مأموران MI6 را با ساواك نشان دهد. مأموران MI6 با شاه و برخي رجال درجه اول كشور ارتباطاتي داشتند و درباره مسائل موردعلاقه طرفين تبادل‌نظرهايي مي‌كردند.(14) اما در مقايسه با سيا و موساد، دستگاه اطلاعاتي – جاسوسي انگلستان در ايران در حاشيه قرار گرفت.
از جمله كساني كه به موضوع روابط و همكاري‌هاي دوجانبه MI6 و ساواك اشاره مي‌كند منوچهر هاشمي است كه مدتها مديركل اداره كل هشتم ساواك (ضدجاسوسي) بود. او تأكيد دارد كه MI6 با امكانات و تجارب فراواني كه در امور ضدجاسوسي داشت در مواردي كمك‌هاي باارزشي در اختيار اداره كل هشتم ساواك قرار مي‌داد. بيشترين همكاري MI6 با اداره كل هشتم ساوا در رابطه با تعقيب و مراقبت از مأموران كا.گ.ب در ايران بود. منوچهر هاشمي ضمن اشاره به همكاري نزديك اداره كل هشتم ساواك با سيا و MI6 در ايران، برخي دلايل نيازمندي ساواك به مساعدت سيا و MI6 را برشمرده است:
1- داشتن آرشيو كامل، حاوي اطلاعات بسيار جامع از تشكيلات و سازمان‌هاي جاسوسي شوروي و كشورهاي اقمار آن. اين اطلاعات چه در مورد افسران كي. جي. بي. يا جي. آر. يو.، و چه در مورد شيوه‌ها و تكنيك‌ها و عملكرد آنان، مرتباً در اختيار نمايندگيهاي سيا يا MI6 گذاشته مي‌شد، و بديهي است كه اين اطلاعات در موفقيت عمليات تا چه اندازه مي‌توانست مؤثر واقع شود. البته در مواردي كه اداره هشتم،‌ هدف مشتركي با آن سرويس‌ها داشت، اطلاعات موردنياز در اختيار اين اداره و مأموران عملياتي آن هم قرار داشت، اطلاعات موردنياز در اختيار اين اداره و مأموران عملياتي آن هم قرار مي‌گرفت. علاوه بر همكاري در هدف‌هاي مشترك، اصولاً همكاري سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب با كشورهاي دوست ايجاب مي‌كرد، خلاصه سوابق افسران اطلاعاتي شوروي، به محض ورود به آن كشورها، در اختيار سازمان‌هاي اطلاعاتي آنها قرار داده شود، و اداره هشتم ساواك هم از اين قاعده مستثنا نبود.
2- مأموريني از اعضاي سرويس‌هاي اطلاعاتي شوروي و كشورهاي اقمار كه به غرب پناهنده مي‌شدند، يا به صورت‌هايي به خدمت سيا و MI6 درمي‌آمدند، و موارد آن هم زياد بود، اطلاعات زيادي از سازمان‌هاي جاسوسي كشورهاي خود در اختيار كشورهاي غربي مي‌گذاشتند. بدين ترتيب منابع اطلاعاتي آنها از سرويس‌هاي اطلاعاتي شوروي غني‌تر و كامل‌تر مي‌شد. اين امكان، به جز آمريكا و انگليس، و احياناً يكي دو كشور ديگر، براي هيچ‌يك از كشورهاي ديگر وجود نداشت.
3- سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب از پيشرفته‌ترين و كامل‌ترين وسايل فني و علمي برخوردار بودند و همه روزه هم بر غناي تكنولوژي و امكانات خود مي‌افزودند.
4- سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب مأموران و كارشناسان متعددي از اقوام و مليت‌هاي مختلف با آشنايي به زبان‌هاي گوناگون در اختيار داشتند كه در هر مناسبتي مي‌توانستند از وجود آنها استفاده بكنند، و از آن طريق به اسناد و مدارك و مطالب مكتوب به هر زبان دسترسي پيدا كنند. همانطور كه اشاره شد، امكانات و توانايي‌هاي اداره هشتم در مواردي كه هدف‌هاي مشتركي با سرويس‌هاي اطلاعاتي غرب در بين بود، با امكانات آن سرويس‌ها تلفيق مي‌شد. يا در صورت نياز به همكاري و اخذ كمك در عملياتي كه بايد مستقلاً صورت مي‌گرفت، سرويس‌هاي همكار، از كمك‌هاي همديگر بهره‌‌مند مي‌شدند.
سيا و MI6 از جمله سازمان‌هاي اطلاعاتي عمده اي بودندكه اداره ضدجاسوسي ساواك از كمك‌هاي مختلف آنها بهره‌مند مي‌شد. اين دو سازمان به رغم ارتباطاتي كه با ساواك داشتند از نفوذ در ساواك و به استخدام درآوردن برخي نفرات ساواك براي مقاصد خود نيز ابايي نداشتند.
به رغم همكاري فيمابين گاه ساواك فعاليت‌هاي MI6 و سيا را در ايران كنترل مي‌كرد. البته اين دو سرويس هم به اقدامات مشابهي در برابر ساواك دست مي‌زدند و تلاش مي‌كردند برخي اطلاعات موردنياز را از مسيرهاي ديگر و پنهان از چشم ساواك كسب كنند كه در اين ميان گاه برخوردهايي نيز به وجود مي‌آمد.
برخلاف سيا و نيز موساد كه با ساواك ارتباط مستقيم داشتند، MI6 هيچ‌گاه به گسترش روابط مستقيم با ساواك تمايل نشان نداد، اما در مواردي با بهره‌گيري از نيروها، امكانات مالي و فني به فعاليت‌هاي مستقلي در ايران انجام مي‌داد. از جمله مهم‌ترين اين اقدامات تأسيس شبكه اطلاعاتي – جاسوسي معروف به شبكه ماهوتيان در استان‌هاي شمالي كشور بود كه طي آن نيروهايي از ساواك به سرپرستي سرتيپ ماهوتيان – از معاونين ساواك – فعاليت اطلاعاتي مستقلي را با هدايت مستقيم مأموران MI6 در ايران سر و سامان مي‌دادند. چنانكه از قراين و شواهد موجود برمي‌آيد اين شبكه از اوايل تأسيس ساواك و از دوران رياست سپهبد تيمور بختيار بر ساواك در استان‌هاي شمالي ايران (گرگان، مازندران و گيلان) آغاز شده بود. مهمترين وظيفه‌اي كه MI6 براي اين شبكه محدود اما كارآمد در نظر گرفت، فعاليت بر ضد عوامل پيدا و پنهان شوروي و كا.گ.ب در استان‌هاي شمالي ايران بود. بودجه و هزينه فعاليت اين شبكه مستقيماً از سوي ساواك تأمين مي‌شد و افراد ساواكي مرتبط با آن، تماس مستقيمي با بدنه مديريتي ساواك نداشته و از حيطه فعاليت و عملكرد خود هيچ گزارشي در اختيار اين سازمان قرار نمي‌دادند، بلكه كليه اقدامات و نتيجه فعاليت آنان صرفاً در اختيار نمايندگان MI6 در ايران قرار مي‌گرفت. به رغم اين احوال، هم رؤساي وقت ساواك و هم شاه هيچ‌گاه مانعي بر سر راه فعاليت اين شبكه اطلاعاتي نتراشيدند. ارتباط اين شبكه با ساواك از طريق قائم‌مقام وقت ساواك قرقرار مي‌شد و از كانال او بود كه هزينه‌ها و تجهيزات و امكانات مورد درخواست در اختيار شبكه قرار مي‌گرفت.(15) مأموران شبكه ماهوتيان عمدتاً در هيأت مغازه‌داراني فعاليت مي‌كردند كه تمام امكانات آن از سوي MI6 و در واقع ساواك تأمين مي‌شد. اين افراد به نوبه خود افراد ديگري در حوزه فعاليتشان نشان مي‌كردند تا اطلاعات موردنياز را به دست آورده و در اختيار مسئولان مربوطه قرار دهند.
MI6 و كودتاي سرلشكر قرني
از مهمترين حوادث اواخر 1336ش افشاي كودتاي سرلشكر ولي‌الله قرني – رئيس وقت ركن 2 ارتش – بود كه گفته مي‌شد در نظر داشت با حمايت سيا طي كودتايي شاه را از سلطنت خلع و حكومتي نظامي در ايران برقرار سازد. درباره انگيزه قرني و نيز موضوع پشتيباني آمريكا از به راه انداختن كودتايي واقعي بر ضد محمدرضا و نيز نقشي كه انگليسيها و MI6 در افشاي اين كودتا و مجريان آن برعهده داشتند، تاكنون تحليل و ارزيابي دقيقي صورت نگرفته است.
برخي منافع به طور تلويحي ذكر كرده‌اند كه شاپور ريپورتر عامل مهم MI6 در ايران جريان كودتاي در دست اقدام قرني را به اطلاع شاه رسانيده است.(16) علي‌الظاهر به رغم اتهام بسيار سنگيني كه متوجه سرلشكر قرني بود، مجازات قابل اعتنايي براي او تعيين نشد و «به خاطر وساطت آمريكا» برخورد شديدي با او صورت نگرفت. او فقط به سه سال زندان محكوم شد و چند ماه قبل از پايان مدت محكوميت، آزادي خود را بازيافت.(17)
MI6 و دفتر ويژه اطلاعات
دفتر ويژه اطلاعات كه در 1338ش با راهنمايي MI6 و زيرنظر حسين فردوست تشكيل شد، هماهنگ كننده نهايي فعاليت دستگاه‌هاي اطلاعاتي – امنيتي كشور و از جمله ساواك بود. گزارشات ارائه شده از سوي ساواك، دفتر ويژه اطلاعات ويرايش و كنترل شده و در دسترس شاه قرار مي‌گرفت. فردوست صراحتاً اظهار مي‌دارد كه در طرح تشكيل دفتر ويژه اطلاعات و سپس راه‌اندازي و هدايت آن، انگليس و MI6 نقش يگانه‌اي بر عهده داشت و هم آنها بودند كه طي سالهاي رياست فردوست بر آن دفتر، بر فعاليت آن كنترل داشتند و از طريق فردوست و دفتر ويژه اطلاعات بسياري از خواسته‌هاي خود را با شاه مطرح مي‌كردند.
با آنكه فردوست مسئول MI6 را در ايران فرد ديگري معرفي مي‌كند، اما شاپور ريپورتر را مهمترين مأمور آن سازمان در ايران مي‌داند كه با شاه و رجال درجه اول كشور ارتباط برقرار كرده و در نزد اولياي دولت و حكومت بريتانيا هم ارج و قربي كم‌نظير داشت؛ رئيس كل MI6 نيز جايگاه و احترام ويژه‌اي براي او قائل بود. شاپور ريپورتر تنها مأمور MI6 بود كه سالياني طولاني در ايران باقي ماند و برخلاف رؤساي MI6 در ايران كه هر چهار سال جاي خود را به ديگري مي‌دادند، شاپور ريپورتر تا پايان دوران سلطنت محمدرضا در ايران ماند. ريپورتر علاوه بر شاه و دفتر ويژه اطلاعات، با بسياري از رؤسا و مديران ارشد ساواك هم ارتباط داشت. ارتشبد نصيري ريئس وقت ساواك و سرلشكر علي معتضد قائم‌مقام و مسئول اطلاعات خارجي ساواك، ارتباط دوستانه‌اي با شاپور ريپورتر داشتند. همچنين سرتيپ منوچهر هاشمي مديركل اداره كل هشتم ساواك، آرشام رئيس ساواك‌هاي خراسان، سيستان و بلوچستان و كرمان و سپهبد محسن مبصر نيز از ديگر دوستان ريپورتر در ساواك و شهرباني محسوب مي‌شدند. ريپورتر به حدي در رأس حاكميت ايران نفوذ داشت كه حتي به طور تلويحي به شاه گوشزد مي‌كرد كه پدر او – اردشير جي – در به سلطنت رسانيدن رضاشاه نقش درجه اول داشته است.(18)
MI6 و سازمان بي‌سيم
قبل از آنكه دفتر ويژه اطلاعات تشكيل شود، MI6، سازمان اطلاعاتي – امنيتي ويژه‌اي تحت عنوان سازمان بي‌سيم در ايران ايجاد كرده بود كه با ستاد ارتش در ارتباط بود. اين سازمان كه در 1345ش. از ستاد ارتش منتزع و تحت مديريت مستقيم دفتر ويژه اطلاعات قرار گرفت، از پايگاه‌هاي مخفي اطلاعاتي در شهرهاي مركزي و شمالي ايران تشكيل مي‌شد. اعضاي اين سازمان از طريق بي‌سيم با يكديگر در ارتباط بودند و رابطي از سوي رئيس ستاد ارتش، فعاليت آن را با مسئول MI6 در تهران هماهنگ مي‌كرد. گفته شده كه MI6، سازمان بي‌سيم را اولين بار به تقليد از پايگاه‌هاي مخفي اطلاعاتي و امنيتي فرانسه در دوران جنگ جهاني دوم، در ايران و برخي كشورها تشكيل داد. سازمان بي‌سيم كه براي مقابله با تهديدات احتمالي شوروي در ايران تأسيس شد، در مشهد، گنبد، گرگان، ساري، رشت، تبريز و اصفهان پايگاه داشت و ستاد مركزي آن هم در تهران بود. اطلاعات به دست آمده از طريق پايگاه تهران كه تحت كنترل مستقيم MI6 بود به ايستگاه MI6 در قبرس مخابره مي‌شد.
گفته مي‌شد بي‌اعتمادي MI6 به رعايت اصول پنهانكاري در ستاد ارتش و نيز ساواك موجب شد مديريت سازمان بي‌سيم در اختيار دفتر ويژه اطلاعات قرار گيرد. MI6 همواره نگران نفوذ مأموران شوروي و كا.گ.ب در ساواك و نيز ستاد ارتش بود. سازمان بي‌سيم تا پايان دوران سلطنت محمدرضا در ايران فعال بود و هزينه‌هاي آن از طريق بودجه سري دفتر ويژه اطلاعات تأمين مي‌شد.(19)
رابطه MI6 با شاه
علاوه بر شاپور ريپورتر كه ارتباط منظمي با شاه داشت و در تمام مسافرت‌هاي شاه به انگلستان او را همراهي مي‌كرد، مسئولان وقت MI6 در ايران هم ملاقات‌هاي منظم و زمان‌بندي‌شده‌اي با شاه داشتند. گفته شده مسئول MI6 در تهران حداقل ماهي دو بار با شاه ملاقات مي‌كرد. هنگام مسافرت‌هاي زمستاني شاه در سن‌موريتس هم رئيس كل MI6، ملاقات و مذاكرات متعددي با شاه داشت و طي اين ملاقات‌ها شاپور ريپورتر تنها كسي بود كه تقريباً هميشه حضور مي‌يافت.
با اين احوال هم سيا و هم MI6 در دربار نفوذ فراواني داشتند و همواره مأموراني از اين دو سرويس در پوشش‌هاي مختلف در دربار حضور مي‌يافتند. شاه به رؤساي ساواك و دفتر ويژه اطلاعات دستور داده بود «آنچه انگليسيها و آمريكاييها مي‌خواهند در اختيارشان گذارده شود.(20)
MI6 در دوران انقلاب
در دوره سلطنت محمدرضا پهلوي، انگليسيها تلاشي براي كاهش استبداد در ايران انجام ندادند و به شاه نسبت به تبعات سوء ادامه روش خود هشدار ندادند. حكومت بريتانيا هيچ‌گاه به نقض حقوق بشر در ايران توجه نكرد.(21)
برخلاف دستگاه ديپلماسي بريتانيا، رسانه‌هاي گروهي اين كشور هر از گاه انتقادهايي نسبت به نقض حقوق بشر در ايران منتشر مي‌كردند.

پي‌نوشت‌ها:
1- MI5 مخفف عبارت Section 5 of Military Inteligence است.
2- اداره ويژه Special Branch.
3- MI6 مخفف عبارت Section 6 of Military Inteligence است.
4- حسين فردوست، ج 1، صص 313-312.
5- حسين فردوست، ج 1، صص 283-282.
6- همان، صص 104-100.
7- همان، ج 2، صص 53-47.
8- سازمان‌هاي جاسوسي بيگانه در ايران، ج 20، صص 91-90.
9- همان، ص 86.
10- ظهور و سقوط، ج 2، ص 176.
11- همان، صص 184-183.
12- ظهور و سقوط، ج 2، صص 289-287.
13- مظفر شاهدي، مردي براي تمام فصول، ص 590.
14- همان، صص 591-59.
15- ظهور و سقوط، ج 2، صص 352-347.
16- همان، صص 331-330.
17- همان.
18- همان، صص 298-293.
19- همان، صص 363-357.
20- همان، صص 333-332.
21- سعيد ميرترابي، رژيم شاه و سازمان‌هاي حقوق بشر، صص 181-180.

منبع: منبع: ساواك، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، مظفر شاهديصص 265 تا 274


برچسب‌ها: «MI6» و ساواك
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:50 |
جمعه ۱۳۹۱/۰۵/۰۶

در سال 1328شمسی و در دوران نخست‎‏وزيري محمد ساعد مراغه ا‏ي دولت ايران کشور اسرائيل را به صورت دوفاکتو مورد شناسايي قرار داد و روابط غيررسمي با آن برقرار کرد. در سال 1330ش دولت مصدق اين روابط را ناديده گرفت. پس از کودتاي 28 مرداد 1332 بار ديگر مقدمات تجديد روابط دو کشور فراهم شد و به ويژه از سال 1332 که با موافقت دو طرف براي صدور نفت ايران به اسرائيل همراه بود، دو کشور نخستين گامهاي استوار را براي گسترش روابط برداشتند. با ملاقاتهاي پنهاني برخي مقامات سياسي - امنيتي و اقتصادي دو کشور در تهران و تل آويو نهايتاً در مرداد ماه 1339 دولت ايران با اين دستاويز که در دوره نخست‏وزيري مصدق اقدامي رسمي و ديپلماتيک براي اعلام قطع روابط دو طرف انجام نداده است، اعلام کرد روابط طرفين را گسترش مي‏دهد. با اين احوال آگاهان به امور به درستي دريافته بودند که اين ادعاي دولت ايران، بر بنياني سست استوار است. در هر حال با گسترش روابط سياسي ايران و اسرائيل در سال 1339 شرايط لازم براي تعميق ارتباط اطلاعاتي - امنيتي ميان دو طرف فراهم شد. لازم به ذکر است که آمريکا براي تحکيم روابط کشورهاي اقماري منطقه ، از گسترش روابط ايران و اسرائيل (که در آن زمان در خاورمیانه منزوی بود) سخت حمايت مي‏کرد.

ماموران موساد پس از کودتاي 28 مرداد 1332 به تدريج در ايران حضور و نفوذي روزافزون پيدا کرده بودند و وقتي روابط سياسي غيررسمي ميان ايران و اسرائيل (در مرداد 1339) برقرار شد مدتها از تماسها و ارتباطات مقامات ساواک و موساد با يکديگر سپري مي‏شد. در واقع به دنبال تأسيس ساواک از اواخر سال 1335ش که با کمک و هدايت مستقيم سيا صورت گرفت. آمريکاييان به تدريج کوشيدند روابط آن را با موساد گسترش دهند
در واپسين سالهاي دهه 1330ش و اوايل دهه 1340ش ساواک و موساد ارتباط بسيار نزديک و دوستانه‏اي با يکديگر برقرار کرده بودند و همکاري مشترک طرفين در امور امنيتي - اطلاعاتي و جاسوسي در ايران و ساير کشورهاي خاورميانه روندي شتابان و فراگير يافته بود. در چنين شرايطي بود که سيا به تدريج بخش مهمي از حيطه وظايف و عملش در قبال ساواک را به موساد سپرد.

آموزش پرسنل ساواک از مهمترين مواردي بود که انجام سازمان يافته آن از سوي سيا برعهده موساد نهاده شد و ماموران موساد چنان که خواسته و موردنظر طرفين بود تا واپسين سالهاي حکومت محمدرضاشاه پهلوي مرتبه نخست را در آموزش پرسنل ساواک به خود اختصاص دادند.

در آغاز آموزش موساد به ساواک، اداره کل آموزش در ساواک تشکيل شد. علاوه بر اينکه طي فواصل زماني مشخص پرسنلي از ساواک جهت فراگيري دوره‏هاي آموزشي موردنياز به اسرائيل اعزام مي‏شدند تا در پايگاههاي موساد در آن کشور دوره‏هاي موردنياز را طي کنند، در رشته‏هاي مختلف آموزشي اساتيد، کارشناسان و متخصصيني هم از سوي موساد به ايران اعزام مي‏شدند تا در مراکز ساواک در ايران به نيروها و پرسنل ساواک آموزشهاي لازم را ارائه بدهند. در همان حال کتب و خدمات آموزشي متعدد موساد در رشته‏هاي مختلف در اختيار ساواک قرار گرفت که تقريباً تمامي آن به زبان فارسي ترجمه شد تا طي دوره‏هاي آموزشي مربوطه در اختيار پرسنل تحت آموزشي قرار داده شود.

مهمترين آموزشهاي متخصصان و کارشناسان موساد به پرسنل ساواک در موارد زير بود :
1- آموزش خط شناسي
2- آموزش ضداطلاعات
3- آموزش چگونگي استفاده از اسلحه و تجهيزات اطلاعاتي - جاسوسي الکترونيکي و غيره
4- آموزش وسايل و لوازم عکاسي و فيلمبرداري
5- آموزش تعقيب و مراقبت
6- آموزشهاي متعدد فني
7- آموزش شيمي
8- آموزش بررسي و ارزيابي اطلاعات و اخبار
9- آموزش انواع تجهيزات فرستنده و گيرنده و استراق سمع
10- آموزش روشهاي کارآمدتر شکنجه‌هاي جسمي و روحي.


برچسب‌ها: ارتباطات سيا, ساواك و موساد
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:51 |
پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۵

سند زير متن گفت و گوي مقدم رئيس ساواك با هوفي (خوفي) رئيس موساد در تاريخ ششم آبان 1357 است.
در اين گفت و گو، با اشاره به دوستي نزديك ايران پهلوي و رژيم صهيونيستي، مقدم رئيس ساواك به نقش بسيار مهم موساد در آموزش مأموران ساواك تصريح و طرح استخدام مأموران بازنشسته موساد از سوي ساواك را به ژنرال هوفي پيشنهاد مي‌كند. در اين مذاكرات،‌ رئيس ستاد موساد از همتاي ايراني خود درباره حوادث مربوط به انقلاب اسلامي و قيام مردم مسلمان ايران سئوال كرده، نگراني رژيم صهيونيستي را درباره رويدادهاي داخلي ايران اعلام مي‌كند؛ اما رئيس ساواك از ارائه پاسخ صريح و روشن طفره مي‌رود و پس از اشاره به خطر شوروي، قيام مردم ايران را يك حركت كمونيستي مورد حمايت شوروي قلمداد مي‌كند.
در ادامه گفت و گو، طرف اسرائيلي از به خطر افتادن جان 1200 مأمور اسرائيلي در ايران اظهار نگراني كرده و از ساواك درخواست كمك مي‌كند. رئيس ساواك ضمن پاسخ مثبت به همتاي اسرائيلي، مدعي مي‌شود كه خطري براي اسرائيلي‌ها در ايران وجود ندارد(!) اما رئيس موساد مجدداً با رد ادعاي مقدم، به گونه‌اي ديگر نظر و موضع خود را تكرار مي‌كند. نكته قابل توجه ديگر در اين مذاكره، اشاره رئيس موساد به ديدگاه آمريكايي‌ها درباره قيام ملت مسلمان ايران است. ژنرال هوفي ادعا مي‌كند كه طي تماسي با رئيس سيا، درباره رويدادهاي داخلي ايران ابراز نگراني كرده؛ ليكن مقامات سازمان سيا در پاسخ گفته‌اند كه مسئله‌اي بسيار كوچك است و جاي هيچ نگراني نيست. در خاتمه اين گفت و گو، رئيس موساد مجسمه‌اي را به همتاي ايراني خود هديه مي‌كند:
متن مذاكرات تيمسار رياست ساواك با ژنرال خوفي رئيس اطلاعاتي اسرائيل (تهران، ششم آبان ماه 1357، شعبان)
تعارفات...
تيمسار رياست: همه شما بهترين شخصيت‌هاي نظامي و سياسي هستيد. اين تعريف از آن شما نيست. دوستان زيادي اين حرف را به ما گفته‌اند.
ژنرال خوفي: از محبت‌هاي تيمسار متشكرم.
تيمسار رياست: از فرصت استفاده كرده از افرادي كه سرويس شما اينجا مي‌فرستد تشكر مي‌كنم واقعاً كليه دوستاني كه اينجا فرستاده‌ايد همه‌شان با ما همكاري صميمانه داشته‌اند.
ژنرال خوفي: بلي ما سعي مي‌كنيم افرادي كه نمايندگي‌ها را به عهده مي‌گيرند افراد مناسب و واجد شرايط باشند و در انتخاب آنها كوشش فراوان مي‌نماييم. كشور شما نزديكترين كشور [به] ما است و اين امر را هميشه در نظر داريم.
تيمسار رياست: از همكاري و دوستي شما بي‌نهايت متشكريم و اين محبت شما است كه بهترين افراد را براي ما برمي‌گزينيد.
ژنرال خوفي: فكر مي‌كنم افرادي كه شما به كشور ما مي‌فرستيد بهترين افراد باشند و اينها با ما هميشه همكاري نزديك و صميمانه داشته و دارند.
تيمسار رياست: گزارش دادند كه تسهيلاتي براي آن اشخاص فراهم كرده‌ايد. من نهايت تشكر را از اينكه از لحاظ آموزشي ما را توجيه مي‌كنيد دارم. و از آنجايي كه آشنايي كافي به منطقه داريد ما را در جريان امر قرار مي‌دهيد.
ژنرال خوفي: ما به آموزش توجه فراوان داريم.
تيمسار رياست: اگر تاريخچه ساواك بررسي شود ملاحظه مي‌كنيم دوستان ما نقش بسيار مهمي در به وجود آوردن افراد ورزيده و ماهر در ساواك داشته[اند] بدين جهت مجدداً از سرويس شما تشكر مي‌كنم.
ژنرال خوفي: متشكرم. بلي ما توجه خاصي به واحد آموزشي داريم. اين واحد را توسعه داده‌ايم. ما سعي مي‌كنيم افرادي تدريس بكنند كه در صحنه عمل بوده‌اند. اين واحد تحت‌نظر خود من مي‌باشد.
تيمسار رياست: ضمت تشكر آيا امكان اين است كه بعضي از افراد شما كه متخصصين فني هستند و بازنشسته شده‌اند ما بتوانيم آنها را استخدام كنيم. يعني اينجا بيايند و ما از تدريس آنها استفاده نماييم.
ژنرال خوفي: فكر مي‌كنم لازم نباشد از ميان افراد بازنشسته استفاده بكنيم. زيرا وقتي آنها سرويس را ترك كرده و بازنشسته مي‌شوند به كلي دور از هرگونه فعاليت اطلاعاتي بوده و اطلاعاتشان در واقع كهنه مي‌شود. اگر تيمسار فكر مي‌كنند به افرادي نيازمندند ما مي‌توانيم براي مدت معيني اشخاصي كه در حال خدمت در سرويس هستند به اينجا بفرستيم.
تيمسار رياست: ممكن است در حال حاضر بعضي از كارمندان شما كه كار آزاد گرفته‌اند بخواهند در قسمت فني مشغول به كار بشوند خيلي خوشحال مي‌شويم كه اينجا بيايند و به ما از لحاظ فني كمك كنند.
ژنرال خوفي: چند نوع فني.
تيمسار رياست: همه نوع فني اعم از الكترونيك و غيره.
از اين نوع كمك‌هاي فني به طور مشترك هم ما و هم ارتش نيازمنديم افراد شما تخصص بيشتري دارند و مي‌توان بهره‌برداري بيشتري در رشته‌هاي مختلف كرد. با وجود آنكه ما در حال حاضر با عراق روابط حسنه داريم اين دليل بر آن نمي‌شود كه تلاش زيادي براي به دست آوردن اطلاعات بيشتري از آن كشور ننماييم ما سعي مي‌كنيم به هر نحوي كه شده اطلاعاتي با دستگاه‌هاي مخابراتي از عراق كسب كنيم.
ژنرال خوفي؟ منظور تيمسار شنود است؟
تيمسار رياست: بلي، شنود است. شنود از تمام دستگاه‌هاي مخابراتي بين كشورها.
ژنرال خوفي: ما بايستي در اين مورد با ژنرال گازيت تماس حاصل كنيم چون اين به سرويس ما محول نشده است.
تيمسار رياست: وقتي در ارتش بودم از ژنرال گازيت دعوت به عمل آوردم كه اينجا آمدند بازديد كردند.
ژنرال خوفي: بلي به طوري كه گفتم در اين مورد (شنود) نمي‌توانم قول بدهم. سعي خواهيم كرد در اولين فرصت با ژنرال گازيت تماس حاصل كرده تيمسار را در جريان امر قرار دهم.
تيمسار رياست: همانطور كه گفتم ما و دوستان ما هدف و منافع مشترك داريم هر چقدر تخصص كارمندان ما در كار محوله بهتر بشود بازده بيشتر خواهد بود و بيشتر خواهيم توانست از آن بهره‌مند شويم. روابط ما با شما دوستان خارج از آنكه در ظاهر امر است بيشتر از آن است و روابط آن قدر عميق است كه حد ندارد [...].
ژنرال خوفي: [...] ممكن است بفرمايند چه نوع كمكي مورد نياز مي‌باشد؟
تيمسار رياست: در مقدمه صحبت‌هايم از كمك‌هاي آموزشي سرويس شما تشكر كردم. شما دوستان در مورد آموزش به ما كمك‌هاي مؤثري كرده‌ايد. هدف از اين آموزش بهرة كار است. ما هر گونه اطلاعاتي كه در مورد كشور عراق به دست آوريم در اختيار دوستان قرار خواهيم داد.
ژنرال خوفي: هرگونه كمك كه مورد نياز باشد كه بتوانيم انجام دهيم با خوشحالي انجام خواهيم داد. منتها آنگونه از كمك‌هاي آموزشي كه در اختيار سرويس ما نيست من به طوري كه قبلاً هم به اطلاع تيمسار رساندم با ژنرال گازيت تماس خواهم گرفت و از او خواهم خواست تا يك نفر افسر براي شما بفرستد تا شخص مذكور از نزديك احتياجات و نيازمنديهاي شما را دقيقاً بررسي كرده اقدامات لازم را انجام بدهد.
تا به حال هيچ وقت از اوضاع ايران بحثي پيش نكشيده‌ام. فكر مي‌كنم از لحاظ منطقه با شما در يك قطب هستيم. الآن با در نظر گرفتن وضع كنوني ايران خيلي متشكر خواهم شد چنانچه تيمسار اطلاعاتي از بروز حوادثي كه در ايران رخ مي‌دهد ما را در جريان قرار بدهند زيرا ما از وضع منطقه ناراحت هستيم و مايليم بدانيم كه چه اتفاقي در كشور ايران رخ مي‌دهد. در اين مورد كشورهاي اروپايي مرتباً به ما مراجعت كرده از وضع ايران پرسش مي‌كنند.
تيمسار رياست: ژنرال واقف هستند ما مرز طولاني مشترك با شوروي‌ها داريم. از قديم‌ها منطقه خاورميانه هدف‌هاي استراتژيكي بزرگي براي شوروي‌ها محسوب مي‌شده و شوروي‌ها براي دستيابي به آبهاي گرم – درياي آزاد و اقيانوس هند از هيچ كوششي فروگذار نكرده‌اند در حال حاضر هم دو هدف دارد و براي رسيدن به آنها فشارشان را افزايش داده‌اند. ما اطلاعات دقيقي از ذخاير نفتي شوروي در دست نداريم و يقيناً با توجه به مصرف زياد در شوروي روزي اين ذخاير تمام خواهد شد. براي مقابله شوروي‌ها توجه خود را به ذخاير نفتي خاورميانه كرده و بالطبع در آينده وقتي منابع نفتي‌اش به اتمام برسد از اين منابع استفاده خواهد كرد. و جز اين هم هدفي ندارد.
از طرف ديگر دستيابي به منابع ديگر خاورميانه موجب شده كه از اروپاي شرقي حمايت و پشتيباني نمايند كه اين باعث شده چرخ صنعتي اروپا و موتور نظامي ناتو را متوقف بكند.
هدف ديگرش اقيانوس هند است كه ملاحظه مي‌كنيد نزديكترين راه دستيابي به اين منطقه شرق ايران است كه آنها چه از نظر نظامي و چه از نقطه‌نظر سياسي اقداماتي انجام مي‌دهند، اينها همه‌اش نمايانگر تهديد از سوي شوروي‌ها است. وقايع اخير ايران گرچه به ظاهر يك نوع مسائل داخلي و مذهبي به حساب مي‌آيد ولي در حقيقت به وجود آورنده اين اغتشاشات كمونيستها هستند. آنچه كه امروز در مملكت ما انجام گرفته و امواج به وجود آورده يكي از تلاش‌هاي كمونيست‌ها است. در گذشته با اين گونه عمليات به راحتي مي‌توانستيم مبارزه كنيم و مي‌كرديم ولي اين بار مشكل شده است زيرا اين دفعه مذهبي‌ها داخل شده‌اند، از طرفي توسعه اينگونه فعاليت‌ها را مي‌توان تغيير روش كشور ما در به وجود آوردن فضاي باز سياسي و دموكراسي ناميد كه كشور ايران خواستار آن است. اين مسئله آزادي كامل به كمونيستها داده و آنها از فرصتي كه به دست آمده بهره‌برداري مي‌كنند. در هر حال اگر ما بتوانيم كمونيست‌ها را با [از] مذهبيون جدا كنيم به راحتي خواهيم توانست آنها را سر جايشان بنشانيم از آنجايي كه اكثر مردم كشور ما طرفدار مذهب هستند [اگر] نتوانيم اين دو يعني مذهبيون و كمونيست‌ها را از هم جدا كنيم با مشكلات بسياري مواجه خواهيم شد. ما تلاش مي‌كنيم اين دو گروه را از هم جدا كنيم، درباره مذهبيون بد نيست بگويم كه دو دسته وجود دارد. يك دسته مخالف با كمونيست‌ها، دسته ديگر مذهبيون تندرو هستند كه موافق با ائتلاف با كمونيست‌ها هستند. معترفند چنانچه روزي بر سر كار بيايند يعني در سر قدرت باشند مي‌توانند كمونيست‌ها را در هم شكسته، نابودشان كنند ولي من غير اين را فكر مي‌كنم. اين خلاصه‌اي از اوضاع كشور ما.
ژنرال خوفي: ما البته نگران اوضاع هستيم. همانطور كه اطلاع داريد در اينگونه مواقع هميشه خارجي‌ها به خصوص اسرائيلي‌ها مورد هدف دشمن قرار مي‌گيرند. تيمسار اطلاع دارند كه تعداد 1200 نفر اسرائيلي در ايران به سر مي‌برند كه قسمت اعظم آنها در تهران و معدودي هم در قسمت‌هاي دورافتاده ديگر هستند. نخست‌وزير به سرويس ما دستور داده اطلاعات دقيقي از وضع آن دسته اسرائيلي‌ها كه در ايران هستند برايشان تهيه كنيم بدين جهت آقاي ناوت كه قبلاً در اينجا در سمت رئيس نمايندگي بوده و آشنايي كامل به منطقه دارد و زبان فارسي هم بلد است همراه اين سفر با من آمده است. در وضع كنوني تماس گرفتن با اسرائيلي‌ها براي ما مشكل است آيا مي‌توانيم در اين مورد از شما كمك بخواهيم؟
تيمسار رياست: تهديدي متوجه اسرائيلي‌ها نيست. در حال حاضر تهديدي كه وجود دارد صرفاً متوجه دولت است. هم كمونيست‌ها و هم مذهبيون تندرو فعاليت‌هاي خود را عليه رژيم و دولت انجام مي‌دهند و در اين چند ماهه اخير خبري كه مبني بر تهديدي متوجه اسرائيلي‌ها بشود نشنيده‌ايم. به هر حال هر چه كه مايل باشيد و هر نوع كمكي كه بخواهيد انجام مي‌دهيم.
ژنرال خوفي: خيلي متشكرم. فكر مي‌كنم تهديد متوجه بعضي اسرائيلي‌ها باشد. البته اين وضع اين را مي‌رساند كه به اين فكر بيفتيم در حال حاضر خطري به آن صورت نيست فقط يك يا دو خانواده اسرائيلي كه در نقاط دور دست زندگي مي‌كنند ممكن است مورد تهديد واقع بشوند. استدعاي من از تيمسار اين است كه اگر در آينده خطري متوجه اسرائيلي‌ها بشود و مورد تهديد واقع بشوند ما را در جريان امر بگذاريد.
تيمسار رياست: يك مسئله مهمي كه براي ما مشكل ايجاد كرده به نظرم دوستان غربي ما هستند كه شناسايي زيادي روي تهديد كمونيست‌ها در اين منطقه ندارند و اين يك نوع نگراني براي ما است. قبلاً وقتي راجع به افغانستان صحبت مي‌كرديم حرف ما را قبول نمي‌كردند بعد ديديم چه حادثه‌اي در افغانستان روي داد.
ژنرال خوفي: دو ماه پيش به واشنگتن رفتم با سيا تماس گرفتم كه وضع ايران براي ما نگران‌كننده است. در پاسخ گفتند كه چيز كوچكي است و زياد مهم نبوده و جاي هيچ‌گونه نگراني نيست. در موقع بازگشتن درست مقارن با تغيير كابينه در ايران بود كه با معاون عمليات سيا خداحافظي مي‌كردم، گفت كه در مورد اوضاع ايران الآن بايد كمي نگران باشيم.
تيمسار رياست: ما فكر مي‌كنيم ديد ايالات متحده آمريكا از نظر سياسي تصوراتي است كه روي كشورشان دارند. بحث‌شان دموكراسي است همان فرمول دموكراسي را در كشورشان پياده كرده‌اند. حال اينكه قرن‌ها خصوصيت خاص پيدا كرده‌اند با يك فرمول در يك كشور ديگري نمي‌توان دموكراسي را عيناً پياده كرد.
ملت‌هايي نظير ايران كه قرن‌ها تحت سيستم‌هاي معيني جلو رفته‌اند، اگر بخواهند 180 درجه برگردند مسلماً انفجاري رخ خواهد داد و مشكلاتي فراهم خواهد آورد. حالت مردم ما همانند ماشين است كه با سرعت زيادي در مسيري پيش مي‌رود، مي‌خواهد با همان سرعت برگردد. مسلماً در اين موقع اتفاقي رخ خواهد داد. مردم اين مناطق هنوز مفهوم آزادي را نمي‌دانند و نظير ساير ممالك نيستند كه آزادي را قبول كرده،‌ روي آن عمل بكنند.
ژنرال خوفي: فكر كنم قوانين حقوق بشر در اين مورد بي‌تأثير نيست.
تيمسار رياست: البته حقوق بشر در اين گونه موارد فشاري داشته است.
ژنرال خوفي: اولاً از طرف مردم كشورتان، ثانياً از طرف خود ما و ثالثاً براي استقلال دنيا اميدواريم اين مشكلات به زودي حل و فصل شود.
تيمسار رياست: شما اين مشكلات را از بين برديد ما مردم و منافع مردم را در نظر مي‌گيريم. البته تهديدي كه عليه ما مي‌شود متناسب نيست[...]
ژنرال خوفي: در واقع بايد طبق دستوري كه تيمسار صادر كرده‌اند هديه‌اي ندهم. اما اين هديه كوچكي است كه مي‌دهم. مجسمه اولين جاسوسي كه ما معتقديم حضرت موسي به مصر فرستاده بود كه ببيند مردم مصر چگونه افرادي هستند و خود مصر چگونه كشوري است. اينجا كشور خوبي است. كشور عسل و شيريني براي اينكه نشان بدهد كه كشور حاصلخيزي نيز هست با خودش يك خوشه انگور برده بود.
تيمسار رياست: آنچه برايم ارزش دارد ديدار شما است. در هر حال تشكر مي‌كنم.
ژنرال خوفي: خيلي كوچك آوردم تا به دستورات تيمسار عمل كرده باشم.
تيمسار رياست: همانطور كه گفتم خيلي خوشحال شدم كه تشريف آورديد و هديه شما واقعاً با ارزش است.
ژنرال خوفي: از نظر ما اميدواريم اين همكاري بيش از پيش ادامه پيدا كند. هر موقعي اگر كاري است يا هر نوع كمكي كه باشد نمي‌دانم بتوانم انجام بدهم يا نه. در هر صورت در انجام آن كوشا خواهيم بود.

منبع: استراتژي پيراموني اسرائيل مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، صص 561 تا 567


برچسب‌ها: استخدام افراد موساد در ساواك
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:51 |
چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۴

پس از كودتاي 28 مرداد 1332، آمريكا، فضا و شرايط را به‌منظور حضور و حاكميت بلامانع خويش در ايران مساعد يافته و در صدد برآمد تا در تمام شئون ايران دخالت كرده و جايگزين انگليس شود. يكي از زمينه‌هاي مورد نظر، بخش امنيتي و اطلاعاتي بود. تا پيش از اين مقطع‌، انگليس از حضوري پررنگ‌تر برخوردار بود و آمريكا نيز به‌منظور كسب جايگاه مناسب تلاش مي‌كرد; ولي نتايج جنگ جهاني دوم و توافقات جديد در تعيين حوزه‌هاي نفوذ و همچنين كمك مؤثر و مستقيم آمريكا در پيروزي كودتا و بازگرداندن محمدرضا به ايران در سال 1332، آزادي عمل بيشتري را براي آمريكا فراهم كرد و از اين تاريخ بود كه آمريكايي‌ها، با تمام امكانات وارد عرصه‌هاي مختلف شدند و حاكميت بلامنازع خود را تثبيت كردند. در اين راستا، هدايت و كنترل دو پايگاه بيش از ديگر پايگاه‌ها مورد نظر آنها بود: ارتش و راه‌اندازي سازمان اطلاعات و امنيت داخلي‌. اولي‌، به‌منظور حفاظت و حراست از مهره‌اي كه توسط آنها مجدداً در ايران روي كار آمده بود، در مقابل هجوم بيگانگان و ايجاد نقش ژاندارمي در منطقه خاورميانه براي سركوبي نهضت‌هاي آزادي‌بخش‌; و دومي‌، به‌منظور حمايت و پشتيباني و حفظ او در مقابل نيروهاي داخلي‌. البته بايد توجه داشت كه اين دو، هدف اصلي و غايي آمريكا نبود، بلكه اهداف اصلي‌تر ديگري نيز مدنظر بوده‌اند:
«... پس از 28 مرداد 32، كه آمريكايي‌ها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصميم گرفتند كه ايران را به‌عنوان پايگاه اصلي خود در منطقه حفظ كنند، در درجه اول به ايجاد دستگاه ضداطلاعات ارتش و تقويت آن و در درجه دوم به تأسيس سازمان امنيت كشور (ساواك‌) پرداختند. طبيعي بود كه اگر ايران مي‌بايست پايگاه اصلي آمريكا در منطقه باشد، به يك سيستم اطلاعاتي و امنيتي قوي نياز داشت‌. مضافاً اينكه در شمال آن رقيب اصلي آمريكا، يعني شوروي كمونيستي‌، با حضور خود اين پايگاه غرب را تهديد مي‌كرد. به علاوه تأسيس دستگاه اطلاعاتي و امنيتي ايران توسط آمريكا به او اين امكان را مي‌داد تا تسلط كامل خود را تأمين كند و نفوذ خود را در ايران عمق بخشد1...»
البته ضعف اطلاعاتي در ايران از سابقه‌اي ديرين برخوردار بود، ولي آمريكا مترصد فرصتي به‌منظور حضور در ايران و به‌دست آوردن مقام انگليس در اين زمينه بود. كودتاي 28 مرداد; فعاليت توده‌اي‌ها و... از جمله عواملي بودند كه شرايط مناسب را براي آمريكايي‌ها فراهم كرد:
«... پس از بركناري رضاشاه كه با از هم پاشيدگي و تضعيف ارتش همراه بود، جانشين او نه يك پليس مخفي قوي و نه يك ارتش قابل اتكأ در اختيار داشت‌. از طرف ديگر كشور در اشغال نيروهاي بيگانه بود و محمدرضاشاه در سالهاي نخستين سلطنت در واقع فاقد چشم و گوش‌[سازمانها و تشكيلات جاسوسي و امنيتي] پشتيبان خود بود. بعد از خروج نيروهاي بيگانه از ايران كشمكش‌هاي داخلي و درگيري با مصدق او را از فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي بازداشت تا اينكه پس از سقوط مصدق‌، كشف يك شبكه وسيع جاسوسي از طرف روسها در ارتش ايران شاه را به سختي تكان داد. اين شبكه كه به وسيلة حزب توده سازمان داده شده بود صدها افسر را تا بالاترين رده‌هاي فرماندهي شامل مي‌شد. پس از كشف و متلاشي شدن اين شبكه‌، شاه به فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي مجهز و مدرن افتاد و براي مقابله با تشكيلات نيرومند جاسوسي روسها در ايران به دوستان آمريكايي خود متوسل شد. در سال 1957 [1335] سازمان سيا طرح و چارچوب تشكيلاتي يك سازمان جديد اطلاعاتي را به شاه داد و خود در تأسيس و سازمان دادن آن مشاركت كرد. اين تشكيلات كه به نام سازمان اطلاعات و امنيت كشور ناميده مي‌شد به زودي به نام مخفف آن يعني ساواك شهرت يافت‌. 2...»
به همين منظور، ساواك با هدايت آمريكايي‌ها و با ساختاري مشابه سازمان‌هاي جاسوسي سيا و F.B.I در دو زمينه فعاليت اطلاعاتي و امنيتي تأسيس و شروع به كار كرد:
... ساواك‌، سازمان اطلاعات و امنيت كشور، در سال 1957 [1335] «به منظور حفظ امنيت كشور و جلوگيري از هرگونه توطئة زيان‌آور عليه منافع عمومي‌» تأسيس شد. به اصطلاح آمريكايي‌، قرار بود ساواك‌، آميزه‌اي از سيا و «اف‌.بي‌.آي‌» و سازمان امنيت ملي باشد. اختيارات آن نظير سازمانهايي كه در زمان داريوش به‌عنوان «چشم و گوش شاه‌» خدمت مي‌كردند، بسيار وسيع بود. وظيفة اصلي آن حمايت از شاه از طريق كشف و ريشه‌كن ساختن افرادي كه با حكومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. مأموران ساواك به وسيلة موساد و سيا و «سازمان آمريكايي براي پيشرفت بين‌المللي‌» تربيت مي‌شدند. 3.....
مجلس شوراي ملي در اسفند ماه سال 1335 تأسيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك‌) را مطابق قانون زير به تصويب رساند:
ماده 1ـ براي حفظ امنيت كشور و جلوگيري از هرگونه توطئه كه مضر به مصالح عمومي است سازماني به نام اطلاعات و امنيت كشور وابسته به نخست‌وزيري تشكيل مي‌شود و رئيس سازمان‌، سمت معاونت نخست‌وزير را داشته و به فرمان اعليحضرت همايوني شاهنشاهي منصوب خواهد شد.
ماده 2ـ سازمان اطلاعات و امنيت كشور داراي وظايف زير است‌:
الف‌. تحصيل و جمع‌آوري اطلاعات لازم براي حفظ امنيت كشور.
ب‌. تعقيب اعمالي كه متضمن قستمي از اقسام جاسوسي است و عمليات عناصري كه بر ضد استقلال و تماميت كشور و يا به نفع اجنبي اقدام مي‌كنند.
ج‌. جلوگيري از فعاليت جمعيت‌هايي كه تشكيل و اداره كردن آن غيرقانوني اعلام شده و يا بشود و همچنين ممانعت از تشكيل جمعيت‌هايي كه مرام و يا رويه آنها مخالف قانون اساسي باشد.
د. جلوگيري از توطئه و اسباب‌چيني بر ضد امنيت كشور.
هـ . بازرسي و كشف تحقيقات نسبت به نيروهاي زير:
1ـ بزه‌هاي منظور در قانون مجازات مقدمين بر عليه امنيت و استقلال مملكتي مصوب 22 خرداد 1310.
2ـ جنحه و جناياتي كه در فصل اول باب دوم قانون كيفر عمومي مصوب 22 دي ماه 1304 پيش‌بيني شده است‌.
3ـ بزه‌هاي مذكور در موارد 310، 311، 312، 313، 314، 316 و 317 قانون دادرسي و كيفر ارتش مصوب 1317.
ماده 3ـ مأمورين سازمان اطلاعات و امنيت كشور از حيث طرز تعقيب بزه‌هاي مذكور در اين قانون و انجام وظايف‌، در زمرة ضابطين نظامي خواهند بود و از تاريخ تصويب اين قانون‌، رسيدگي به كليه بزه‌هاي مذكور فوق‌، در صلاحيت دادگاه‌هاي دائمي نظامي خواهد بود.
تبصره 1ـ انجام وظايف و تكاليف سازمان اطلاعات و امنيت كشور از حيثي كه ضابط نظامي محسوبند، به هيچ وجه مانع انجام وظايف و تكاليفي كه بموجب قانون دادرسي و كيفر ارتش بر عهده ضابطين نظامي است‌، نخواهد بود و همچنين مواد اين قانون و احكام و آئين‌نامه‌ها و مقرراتي كه مربوط به تكاليف مأمورين نظامي و ژاندارمري و شهرباني نسبت به انجام وظايف و خدمات محوله است‌، نمي‌باشد.
تبصره 2ـ رسيدگي به بزه‌هائيكه به موجب اين قانون‌، در صلاحيت دادگاه دائمي نظامي شناخته شده و متهمين به ارتكاب بزه‌هاي مزبور كه قبل از تصويب اين قانون در مراجع صالح ديگر تحت تعقيب قرار گرفته‌اند، هرگاه بر عليه متهمين كيفر خواست صادر نگرديده‌، پرونده‌هاي متشكله به دادستاني ارتش جهت تعقيب و رسيدگي فرستاده مي‌شود و نسبت به پرونده‌هايي كه كيفر خواست صادر شده در دادگاههاي مربوط رسيدگي خواهد شد.
ماده 4ـ كارمندان سازمان اطلاعات و امنيت كشور، هرگاه متهم به ارتكاب بزهي شوند كه راجع به خدمت بوده يا ملازمه با خدمات و وظايف آنها داشته باشد، در حكم نظاميان و خدمتگزاران ارتش هستند و با رعايت مقررات قانون دادرسي و كيفر ارتش مصوب 1317 تابع دادگاههاي دائمي نظامي خواهند بود.
ماده 5ـ اساسنامه سازمان و آئين‌نامه‌هاي داخلي و استخدامي و مالي مربوط به اين قانون‌، با تصويب هيأت دولت قابل اجراست‌. 4
به‌طور مشخص‌، ساواك از سال 1335 توسط شماري از مستشاران آمريكايي راه‌اندازي و تأسيس شد: 5
از سال 1335 ساواك توسط 10 مستشار آمريكايي طبق قواره سازمان خودشان سازماندهي شده است‌. با اين تفاوت كه چون فعاليت خارجي ايران ناچيز است‌، مانند «سيا» بدان سازمان مستقلي نداده و اين وظايف را به همراه وظايف امنيتي درون يك سازمان گنجانيده و نام آن را «سازمان اطلاعات و امنيت كشور» گذارده‌اند. همانطور كه قبلاً گفته‌ام‌، اطلاعات در مفهوم بين‌المللي آن به معناي اطلاعات خارجي است‌. بنابراين ساواك 2 وظيفه اطلاعاتي (خارجي‌) و امنيتي (داخلي‌) را به عهده داشت و تلفيقي بود از دو سازمان «سيا» و «I F.B.». 6
البته آمريكا از سال 1332 كارشناسان خود را در اين زمينه به ايران گسيل داشته بود، ولي فرم جديد ساواك سال‌ها بعد تأسيس و اعلام شد:
سيا تعليم نيروهاي اطلاعاتي ايران را نيز آغاز كرد. در سپتامبر 1953 [1332] يك سرهنگ ارتش آمريكا كه سالها براي سيا در خاورميانه كار كرده بود و پيشزمينه‌ي وسيعي در كار پليسي و كارآگاهي داشت در پوشش وابسته‌ي نظامي به ايران اعزام شد. مأموريت او سازمان دادن و فرماندهي يك واحد جديد اطلاعاتي بود كه در آن زمان زير نظر فرمانداري نظامي تهران تأسيس شد كه در دسامبر 1953 زير فرماندهي سرتيپ تيمور بختيار قرار گرفته بود. سرهنگ همكاري نزديكي با بختيار و زيردستانش داشت‌، اين واحد را فرماندهي مي‌كرد، و به اعضاي آن فنون پايه‌اي اطلاعات از قبيل روشهاي مراقبت و بازجويي‌، عمليات شبكه‌هاي اطلاعاتي و امنيت سازماني را ياد مي‌داد. واحد اطلاعاتي بختيار نخستين سازمان اطلاعاتي امروزي و كارآمد بود كه در ايران عمل مي‌كرد. 7
ساواك از اداره كل‌هاي مختلف با شرح وظايف خاصي تشكيل شده بود:
تشكيلات ساواك شامل اداره كل‌، ساواك تهران و ساواك استان‌ها بود.
الف‌) ساواك نه اداره كل به شرح زير داشت‌:
اداره كل اول‌: شامل كارگزيني‌، ارتباط و مخابرات‌، عمليات سرّي‌، بخش تشريفات‌، مشاوران و بازرسان و دبيرخانه مي‌شد.
اداره دوم‌: كسب اطلاعات در خارج از كشور را برعهده داشت و با ستاد ارتش همكاري مي‌كرد و با اداره كل هفتم مرتبط بود.
اداره كل سوم‌: مسئوليت امنيت داخلي كشور را برعهده داشت و شامل اداره كنترل سازمان‌ها و گره‌هاي [گروهاي‌] مخالف‌، اداره امور مطبوعات‌، سازمان‌هاي دولتي و كارگري‌، شركت‌هاي تعاوني‌، شركت واحد اتوبوس‌راني‌، حزب رستاخيز و مجلسين‌، اداره آرشيو و بايگاني‌، اداره سانسور، عمليات ويژه و بخش قضايي‌.
اداره كل چهارم‌: عهده‌دار حفاظت ساواك و كنترل آنها بود.
اداره پنجم‌: امور فني و تكنيكي ساواك را برعهده داشت‌.
اداره كل ششم‌: مسئول حسابداري‌، كارپردازي‌، بهداري و موتوري و تأمين بودجه خارج از كشور [بود.]
اداره كل هفتم‌: جمع‌آوري اطلاعات داخلي و خارجي و تجزيه و تحليل آنها را به عهده داشت‌.]
اداره كل هشتم‌: كنترل اتباع خارجي و سفارتخانه‌ها در ايران‌.
اداره كل نهم‌: بيوگرافي افراد و امور گذرنامه‌.
همچنين رئيس ساواك داراي دو معاون عملياتي و اداري بود (ساواك به مثابه يكي از ابزارهاي امپرياليسم‌). 8
از زمان تأسيس ساواك در سال 1335 تا زمان فروپاشي رژيم سلطنتي در سال 1357 كه به عمر كوتاه ساواك در ايران نيز خاتمه داد، چهار تن به رياست ساواك رسيدند. هريك از اين چهار نفر داراي ويژگي‌هاي خاصي بودند و با توجه به شرايط حاكم و وضعيت زمان براي پُست مورد نظر انتخاب شدند. اين چهار تن عبارتند از: تيمور بختيار، حسن پاكروان‌، نعمت‌الله نصيري و مقدم‌.9 برهمين اساس عملكرد ساواك در چهار مقطع قابل تقسيم‌بندي است‌. اين چهار دوره شامل‌: «تأسيس و راه‌اندازي‌»، «سازماندهي و آموزش‌»، «هجوم و قدرت‌» و «زوال و سقوط» است‌.
«... اگر قرار باشد تاريخ ساواك‌، از آغاز تا پايان‌، نوشته شود بايد چهار دوره در آن مشخص گردد: نخستين دوره ساواك‌، دوره ايجاد و تأسيس اين سازمان توسط مستشاران آمريكايي است‌. در اين دوره ساواك در واقع فاقد هرگونه سازماني است‌. اين دوره از تأسيس رسمي ساواك در اسفند 1335 تا بركناري تيمور بختيار در اسفند 1339 است‌. دومين دوره ساواك با رياست پاكروان و در واقع با ورود من [فردوست‌] به ساواك آغاز مي‌شود. در اين دوره هيئت مستشاري آمريكا، كه نقش رياست واقعي ساواك را بازي مي‌كرد، محترمانه از ساواك مرخص مي‌شود و به جاي آن مربيان و اساتيد اسرائيلي با علاقه وارد صحنه مي‌شوند. لذا اين دوره را كه تا فروردين 1350 ادامه دارد، بايد دوره سازماندهي و آموزش ساواك ناميد. سومين دوره ساواك با خروج من و مقدم در فروردين 1350 از ساواك آغاز مي‌شود. اين دوره‌، دوره هجوم و قدرت ساواك است‌. چهارمين دوره ساواك‌، ماه‌هاي آخر سلطنت محمدرضا را دربرمي‌گيرد.
و سرانجام با انقلاب 22 بهمن حيات حدود 22 ساله اين سازمان پايان مي‌يابد! 10

پي‌نوشت‌ها:
1ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي‌، ج 1; خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست‌؛ انتشارات اطلاعات‌؛ تهران‌: 1371؛ صص 383-382.
2ـ خاطرات دو سفير، اسراري از سقوط شاه و نقش آمريكا و انگليس در انقلاب ايران‌؛ نويسندگان‌: ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در ايران‌، سرآنتوني پارسونز سفير سابق انگليس در ايران؛ مترجم‌: محمود طلوعي‌؛ انتشارات علم‌؛ 1372؛ صص 95-94.
3ـ آخرين سفر شاه‌، سرنوشت يك متحد آمريكا؛ ويليام شوكراس‌؛ ترجمه عبدالرضا هوشنگ‌مهدوي‌؛ نشر البرز؛ تهران‌: 1371؛ صص 198-197.
4ـ ساواك و نقش آن در تحولات داخلي رژيم شاه‌؛ تقي نجاري‌راد؛ مركز اسناد انقلاب‌اسلامي‌؛ چاپ اول‌: 1378؛ صص 230-229.
5ـ براساس برخي كتاب‌ها، در سال 1336 تأسيس ساواك به‌طور رسمي اعلام شد. (رجوع شود به‌: خاطرات فاطمه پاكروان‌، همسر سرلشكر حسن پاكروان‌: افسر ارتش‌، رئيس ساواك‌، وزير اطلاعات و سفير؛ ترجمه اسماعيل سلامي؛ انتشارات مهرانديش‌؛ تهران‌: 1378؛ ص 9؛ پاورقي 7).
6ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي‌، ج‌ 1؛ ص‌ 409.
7ـ سياست خارجي امريكا و شاه‌، بناي دولتي دست نشانده در ايران؛ مارك‌. ج‌. گازيوروسكي‌؛ ترجمه فريدون فاطمي‌؛ نشر مركز؛ تهران‌: 1371؛ ص 162.
8ـ خاطرات فاطمه پاكروان؛ ص 11.
9ـ اين چهار تن همگي كشته شدند. بختيار پس از بركناري‌، در عراق ترور شد و سه نفر ديگر پس از انقلاب اسلامي به دست نيروهاي غيور انقلابي به سزاي اعمال خود رسيده و اعدام شدند.
10ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي‌، ج 1؛ صص‌423.

منبع: www.psri.ir گزينه مقالات


برچسب‌ها: تاسيس ساواك
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:52 |
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۳

برای رفع نگرانیهای شاه ، دوستان‌ آمریكایی‌ او پیشنهاد تشكیل‌ دو سازمان‌ اطلاعات‌ خارجی‌ و امنیت‌ داخلی‌ را به‌ مانند دو سازمان‌ سیا(سازمان‌ اطلاعات‌ خارجی‌ آمریكا) و اف‌.بی‌.آی‌ (سازمان‌ امنیت‌ داخلی‌ آمریكا) دادند. این‌ دو سازمان‌ وظیفه كشف‌ توطئه‌های‌ داخلی‌ و خارجی‌ علیه‌ حكومت‌ شاه‌ را برعهده‌ می‌گرفتند. اما شاه‌ با ایجاد تنها یك‌ سازمان‌ موافقت‌ كرد. هسته اولیه‌ این‌ سازمان‌ در فرمانداری‌ نظامی‌ تهران‌ شكل‌ گرفت‌ و روز 11 مهر ماه‌ 1335 خبر آن‌ در مطبوعات‌ به‌ چاپ‌ رسید. چندی‌ بعد لایحه‌ تشكیل‌ آن‌ كه‌«سازمان‌ اطلاعات‌ و امنیت‌ كشور» نامیده‌ می‌شد(و بعداً به‌ اختصار ساواك‌ نام‌ گرفت‌) توسط‌ دولت‌ تهیه‌ و به‌ مجلس‌ سنا فرستاده‌ شد.
در مجلس‌ سنا عده‌ای‌ از سناتورها به‌ شدّت‌ با لایحه‌ مذكور مخالفت‌ كردند. یكی‌ از سناتورها به‌ نام‌ «خواجه‌نوری‌» این‌ قانون‌ را ظالمانه‌ترین‌ قانون‌ دولت‌ خواند. وی‌ با اشاره‌ به‌ ظلم‌ و ستم‌هایی‌ كه‌ از سوی‌ مأموران‌ نظامی‌ با استفاده‌ از این‌ قانون‌ می‌تواند صورت‌ گیرد، این‌ قانون‌ را موجب‌ محروم‌ شدن‌ مردم‌ از تمام‌ حقوق‌ دمكراتیك‌ و آزادی‌شان‌ دانست‌. عباسقلی‌ گلشائیان‌، وزیر دادگستری‌ وقت‌، ضمن‌ ردّ گفته‌های‌ خواجه‌نوری‌ به‌ دفاع‌ از لایحه‌ مذكور پرداخت‌. او بیان‌ كرد كه‌ این‌ لایحه‌ در واقع‌ از تركیب‌ و هماهنگی‌ قوانین‌ گذشته‌ به‌ وجود آمده‌است‌ و چیز جدیدی‌ نیست‌. سپهبد احمد امیر احمدی‌ نیز در دفاع‌ از آن‌ لایحه‌ به‌ حوادث‌ ناگواری‌ كه‌ در گذشته‌، امنیت‌ كشور را به‌ خطر انداخته‌ بود اشاره‌ كرد. او یادآور شد كه‌ لایحه‌ تشكیل‌ ساواك‌ برای‌ جلوگیری‌ از این‌ حوادث‌ می‌باشد.
سناتور خواجه‌نوری‌ پس‌ از سخنان‌ امیراحمدی‌ در دفاع‌ از بیانات‌ خود در مخالفت‌ با لایحه‌ شعری‌ را قرائت‌ كرد كه‌ نیت‌ اصلی‌ دولت‌ رژیم‌ را از تشكیل‌ ساواك‌ آشكار می‌ساخت‌:
شنیدم‌ گوسفندی‌ را بزرگی‌
رهانید از دهان‌ و چنگ‌ گرگی‌
شبانگه‌ كارد بر حلقش‌ بمالید
روان‌ گوسفند از وی‌ بنالید
كه‌ از چنگال‌ گرگم‌ در ربودی‌
ولیكن‌ عاقبت‌ گرگم‌ تو بودی‌
سناتور جمال‌ امامی‌، یكی‌ دیگر از نمایندگان‌ مجلس‌ سنا بود كه‌ به‌ مخالفت‌ با لایحه‌ پرداخت‌ و با اشاره‌ به‌ سخنان‌ امیراحمدی‌، قانون‌ تشكیل‌ ساواك‌ را عاملی‌ برای‌ بروز حوادث‌ ذكر كرد و در ادامه‌ گفت‌:«امروز باید تمام‌ كوششمان‌ را بكنیم‌ كه‌ مردم‌ را راضی‌ نگه‌ داریم‌، توی‌ سر مردم‌ نزنیم‌، تا وقتی‌ كه‌ مردم‌ تخطی‌ نكردند با آنان‌ برخورد نكنیم‌، همه می‌دانیم‌ كه‌ مردم‌ ایران‌ سرشتشان‌ این‌ است‌ كه‌ خطاكار نیستند، ولی‌ وقتی‌ كارد به‌ استخوانشان‌ رسید جنب‌ و جوش‌ می‌كنند؛ كارد را به‌ استخوانشان‌ نرسانید.» سالهای‌ بعد صحت‌ گفته‌های‌ او ثابت‌ شد و با ظلم‌ و جنایاتی‌ كه‌ رژیم‌ بر مردم‌ تحمیل‌ كرد و به‌ قول‌ جمال‌ امامی‌: «وقتی‌ كارد به‌ استخوان‌ مردم‌ رسید.» همه‌ اقشار مردم‌ علیه‌ شاه‌ به‌ پا خاستند و رژیم‌ پهلوی‌ را سرنگون‌ كردند.
پس‌ از سخنان‌ جمال‌ امامی‌، سرلشكر وثوق‌، وزیر جنگ‌ وقت‌، به‌ دفاع‌ از لایحه‌ پرداخت‌. او نیز متذكر شد كه‌ لایحه‌ تشكیل‌ ساواك‌، فعالیت‌های‌ دستگاههای‌ مختلف‌ امنیتی‌ ـ اطلاعاتی‌ مانند ركن‌ 2 ارتش‌ و دایره‌ سیاسی‌ شهربانی‌ و...را در یك‌ دستگاه‌ متمركز می‌كند.
لایحه‌ مذكور، با وجود مخالفت‌هایی‌ كه‌ ذكر شد در شور اول‌ به‌ تصویب‌ رسید و پس‌ از بررسی‌ مجدد در كمیسیون‌ شماره‌ یك‌ مجلس‌ سنا، در شور دوم‌ مطرح‌ شد. سناتور خواجه‌نوری‌ مجدداً با آن‌ لایحه‌ مخالفت‌ كرده‌ و آن‌ را بدتر و شدیدتر از حكومت‌ نظامی‌ دانست‌. او در ضمن‌ سخنان‌ خود به‌ نكته‌ جالبی‌ اشاره‌ كرد و آن‌ اینكه‌ لایحه‌ مذكور از پشتیبانی‌ قوی‌ برخوردار است‌. خواجه‌نوری‌ راست‌ می‌گفت‌. شاه‌ این‌ قانون‌ را دیكته‌ كرده‌ بود و خود نیز بی‌صبرانه‌ منتظر تصویب‌ آن‌ بود. اصلاً وظیفه‌ مجلس‌ سنا تصویب‌ قوانین‌ مورد نظر شاه‌ بود. بنابراین‌ چون‌وچرا، فایده‌ای‌ نداشت‌. به‌ فرض‌ كه‌ همه‌ سناتورها هم‌ مخالف‌ لایحه‌ می‌بودند باز باید قانون‌ تصویب‌ می‌شد و همینطور هم‌ شد. كسی‌ به‌ گفته‌های‌ منطقی‌ مخالفان‌ در ردّ تشكیل‌ ساواك‌ توجهی‌ نداشت‌. قانون‌ تشكیل‌ ساواك‌ با اكثریت‌ آراء به‌ تصویب‌ سناتورها رسید. لایحه‌ مذكور پس‌ از آن‌ در مجلس‌ شورای‌ ملی‌ مطرح‌ شد و بدون‌ هیچ‌گونه‌ اعتراضی‌ به‌ تصویب‌ رسید. به‌ این‌ ترتیب‌، ساواك‌ فعالیت‌ خود را رسماً از اوایل‌ سال‌ 1336 به‌ ریاست‌ تیمور بختیار، فرماندار نظامی‌ تهران‌، شروع‌ كرد. هدف‌ از تشكیل‌ ساواك‌ چه‌ بود
« ساواك‌ تأسیس‌ شد تا به‌ فعالیت‌های‌ مخربی‌ كه‌ در داخل‌ و خارج‌ انجام‌ می‌شد و برای‌ ایران‌ خطرناك‌ بود پایان‌ دهد. در ایران‌ نیز مانند هرجای‌ دیگر خائنان‌، جاسوسان‌، آشوبگران‌ و خرابكاران‌ حرفه‌ای‌ به‌ سر می‌بردند كه‌ حضورشان‌ می‌بایست‌ به‌ دولت‌ و نیروهای‌ نظامی‌ اطلاع‌ داده‌ می‌شد. این‌ وظیفه‌ بر عهده‌ ساواك‌ بود.»
جمله‌ بالا، گوشه‌ای‌ از سخنان‌ شاه‌ در مورد اهداف‌ تشكیل‌ ساواك‌ می‌باشد. در قانون‌ تشكیل‌ ساواك‌ نیز به‌ گونه‌ای‌ دیگر، هدف‌ از تشكیل‌ آن‌ سازمان‌، حفظ‌ امنیت‌ كشور و جلوگیری‌ از توطئه‌ها و فعالیت‌های‌ مخالف‌ منافع‌ كشور بیان‌ شده‌ بود. اما آیا واقعاً ساواك‌ برای‌ حفظ‌ امنیت‌ كشور به‌ وجود آمده‌ بود؟ و آیا واقعاً ساواك‌ منافع‌ كشور و مردم‌ را در نظر داشت‌؟
با نگاهی‌ گذرا به‌ فعالیت‌ها و عملكرد 20 ساله‌ ساواك‌ و موجودیت‌ آن‌ سازمان‌، امر دیگری‌ بر ما آشكار می‌شود. شاید بتوان‌ گفت‌ تنها چیزی‌ كه‌ برای‌ ساواك‌ مهم‌ نبود منافع‌ كشور و مردم‌ بود. ساواك‌ و سردمداران‌، آن‌ فقط‌ به‌ حفظ‌ حكومت‌ استبدادی‌ محمدرضاشاه‌ فكر می‌كردند. پس‌، از دید ساواك‌،حفظ‌ حكومت‌ شاه‌ برابر با حفظ‌ امنیت‌ كشور بود. ازاین‌رو سعی‌ داشت‌ از ایجاد هرگونه‌ فعالیتی‌ كه‌ برضد شاه‌ و حكومت‌ او صورت‌ می‌گرفت‌ جلوگیری‌ كند.
هدف‌ دیگری‌ كه‌ برای‌ تشكیل‌ ساواك‌ بیان‌ شده‌ بود، برخورد با كمونیسم‌ و جلوگیری‌ از گسترش‌ آن‌ در ایران‌ بود، این‌ هدف‌ مورد توجه‌ آمریكا و سازمان‌ جاسوسی‌ آن‌ (سیا) كه‌ نقش‌ مهمی‌ در تشكیل‌ و فعالیت‌های‌ ساواك‌ داشتند بود. ایران‌ كه‌ در همسایگی‌ شوروی‌ قرار داشت‌، پس‌ از تشكیل‌ حكومت‌ كمونیستی‌ در آن‌ كشور، همواره‌ در معرض‌ ورود و گسترش‌ افكار كمونیستی‌ بود و از طرف‌ دیگر، مردم‌ ایران‌، به‌ دلیل‌ علاقه‌ شدید به‌ مذهب‌ شیعه‌، مخالف‌ كمونیسم‌ و گسترش‌ آن‌ بودند. آمریكا و شاه‌ با آگاهی‌ از این‌ امر، می‌كوشیدند كه‌ هدف‌ اصلی‌ از تأسیس‌ ساواك‌ را جلوگیری‌ از ورود و گسترش‌ كمونیسم‌ بیان‌ كنند. مسؤولان‌ ساواك‌ نیز با توجه‌ به‌ این‌ امر هرگاه‌ حركتی‌ علیه‌ رژیم‌ و شاه‌ صورت‌ می‌گرفت‌ آن‌ را به‌ كمونیستها منسوب‌ می‌كردند تا مردم‌ را نسبت‌ به‌ آنها بدبین‌ كنند.
هدف‌ دیگر از تشكیل‌ ساواك‌، حفظ‌ منافع‌ اطرافیان‌ شاه‌ و كشورهای‌ استعماری‌ خصوصاً آمریكا بود. آنها كه‌ مخالفان‌ رژیم‌؛ خصوصاً روحانیون‌ و گروههای‌ مبارز مذهبی‌ را مانع‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ خود می‌دیدند با تشكیل‌ و حمایت‌ از ساواك‌، سعی‌ داشتند مانع‌ فعالیت‌های‌ آنها شوند.
از اهداف‌ دیگر تشكیل‌ ساواك‌، نیاز به‌ وجود یك‌ سازمان‌ گسترده‌ و قدرتمند برای‌ كشور و خنثی‌ سازی‌ مخالفت‌ها علیه‌ رژیم‌ در آن‌ زمان‌ بود. البته‌ قبل‌ از تشكیل‌ ساواك‌، ركن‌ 2 در ارتش‌، دایره‌ سیاسی‌ یا آگاهی‌ در شهربانی‌ و نیز فرمانداری‌ نظامی‌ تهران‌ وجود داشتند ولی‌ هركدام‌ از آنها وظیفه‌ای‌ مخصوص‌ داشتند و در عین‌ حال‌ ماهیت‌ هیچكدام‌ از آنها كشف‌ و خنثی‌ سازی‌ مخالفت‌ها قبل‌ از وقوع‌ آن‌ نبود، آنها حداكثر می‌توانستند بعد از بروز مخالفت‌ها و ایجاد بحران‌ از ادامه‌ آن‌ جلوگیری‌ كنند. از این‌رو، ساواك‌ به‌ وجود آمد تا بتواند دقیق‌تر و سریع‌تر مخالفت‌های‌ افراد و گروهها را كنترل‌ كند و از بین‌ ببرد و مهم‌تر از آن‌ اینكه‌ از ایجاد هرگونه‌ مخالفتی‌ علیه‌ رژیم‌ و شاه‌ جلوگیری‌ كرده‌ و از ایجاد بحران‌ در كشور جلوگیری‌ كند.
البته‌ بعد از تأسیس‌ ساواك‌ سازمانهای‌ مذكور(ركن‌2و...) در كنار ساواك‌ به‌ كار خود ادامه‌ دادند و حتی‌ براساس‌ اعتقاد شاه‌ كه‌ اطلاعات‌ و اخبار از راههای‌ مختلف‌ باید به‌ دست‌ آید؛ محمدرضاشاه‌، نهادهای‌ دیگری‌ مانند«سازمان‌ بازرسی‌ شاهنشاهی‌» و «دفتر ویژه‌ اطلاعات‌» نیز به‌ وجود آورد. ساواك‌ در دوران‌ فعالیت‌ خود با تمام‌ آنها در ارتباط‌ بود و در بعضی‌ موارد از آنها كمك‌ می‌گرفت‌. همچنین‌ در سال‌ 1352 با افزایش‌ فعالیت‌های‌ گروههای‌ مسلح‌، ساواك‌ به‌ همراه‌ شهربانی‌ و ارتش‌ و ژاندارمری‌ «كمیته‌ مشترك‌ ضدخرابكاری‌» را به‌وجود آورد تا آن‌ گروهها را سریع‌تر شناسایی‌ كرده‌ و از بین‌ ببرند.
ساواك‌ علاوه‌ بر همكاری‌ با سازمانهای‌ اطلاعاتی‌ ـ امنیتی‌ داخلی‌ با سازمانهای‌ جاسوسی‌ دنیا خصوصاً سازمان‌ جاسوسی‌ آمریكا (سیا) و سازمان‌ جاسوسی‌ اسرائیل‌ (موساد) نیز همكاری‌ داشت‌.
همانطور كه‌ قبلاً نیز گفته‌ شد؛ ساواك‌ براساس‌ طرح‌ آمریكاییها و با كمك‌ سیا به‌ وجود آمد. بعد از تشكیل‌ ساواك‌ نیروهای‌ سیا به‌ ساواك‌ آمدند و كاركنان‌ و مسؤولان‌ آن‌ را آموزش‌ دادند. سیا و ساواك‌ همكاریهای‌ دیگری‌ نیز با هم‌ داشتند. رئیس‌ سیا در تهران‌ مرتباً با شاه‌، رئیس‌ ساواك‌ و نماینده‌های‌ آن‌ سازمان‌ تماس‌ داشت‌.
ساواك‌ نیز در آمریكا نماینده‌ داشت‌ و به‌ عنوان‌ یكی‌ از اعضای‌ نمایندگی‌ ایران‌ در سازمان‌ ملل‌ در آمریكا فعالیت‌ می‌كرد. این‌ دو سازمان‌ همچنین‌ اخبار و اطلاعات‌ لازم‌ را به‌ یكدیگر می‌دادند. در دهه‌ 50 روابط‌ این‌ دو بیشتر شد. در سال‌ 1352 سیا مركز فرماندهی‌ خود در خاورمیانه‌ را به‌ ایران‌ منتقل‌ كرد. به‌ این‌ ترتیب‌ سیا حضور خود را در ایران‌ افزایش‌ داد. با پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ و اشغال‌ لانه‌ جاسوسی‌ آمریكا و انتشار اسناد موجود در آن مكان ارتباط‌ گسترده‌ سیا و ساواك‌ ونیز دخالت‌ سیا و آمریكا در امور كشور آشكار شد. از آن‌ زمان‌ به‌ بعد ارتباط‌ بین‌ دو كشور قطع‌ شد.
علاوه‌ بر سازمان‌ جاسوسی‌ آمریكا(سیا) سازمان‌ جاسوسی‌ اسرائیل‌(موساد) نیز در رژیم‌ گذشته‌ با ساواك‌ همكاری‌ داشت‌. در سال‌ 1339 گروهی‌ از مأموران‌ موساد برای‌ آموزش‌ كاركنان‌ ساواك‌ به‌ ایران‌ آمدند. این‌ افراد در مدت‌ حضور خود در ایران‌ آموزشهای‌ لازم‌ را به‌ كاركنان‌ ساواك‌ دادند. همچنین‌ آنان‌ (مأموران‌ موساد) در موارد دیگری‌ مانند، فروش‌ وسایل‌ جاسوسی‌، تبادل‌ اخبار لازم‌ و مورد نظر، با ساواك‌ همكاری‌ داشتند. همكاری‌ میان‌ ساواك‌ و موساد با پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ و سرنگونی‌ حكومت‌ پهلوی‌ به‌ پایان‌ رسید و حتی‌ ایران‌ اسلامی‌،اسرائیل‌ رابه‌ عنوان‌ دشمن‌ اصلی‌ خود معرفی‌ كرد و با حمایت‌ از مردم‌ فلسطین‌ مخالفت‌ خود را با اسرائیل‌ نشان‌ داد.

منبع: نقل از کتاب «ساواک و نقش آن در تحولات داخلی رژیم شاه» نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی(1378)


برچسب‌ها: تولد ساواك‌
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:55 |