صفحه نخست ارتباط با ما آرشیو مطالب لینك RSS
كاربر میهمان خوش آمدید
یکشنبه ۱۳۹۵/۰۶/۲۱

شهيد محراب حضرت  آيت الله مدنی

شهيد محراب حضرت  آيت الله مدنی

شهيد محراب حضرت  آيت الله مدنی

شهيد محراب حضرت  آيت الله مدنی

شهيد محراب حضرت  آيت الله مدنی

شهيد محراب حضرت  آيت الله مدنی

شهيد محراب حضرت  آيت الله مدنی


برچسب‌ها: شهيد, محراب, حضرت, آيت
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:36 |
یکشنبه ۱۳۹۵/۰۶/۰۷
شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر

شهیدان محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر


برچسب‌ها: شهیدان, محمدعلی, رجایی, محمدجواد
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 8:54 |
شنبه ۱۳۹۵/۰۳/۰۸
حضور رهبر انقلاب در مراسم تشیع مدافعین قدس

حضور  حضرت آیت الله خامنه ای در مراسم تشیع مدافعین قدس

حضور  حضرت آیت الله خامنه ای در مراسم تشیع مدافعین قدس


برچسب‌ها: آیت الله خامنه ای, تشیع, مدافعین, قدس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 19:56 |
جمعه ۱۳۹۵/۰۲/۲۴
#شهید_مصطفی_بدرالدین #ذوالفقار_حزب_الله

شبکه خبری المیادین دقایقی پیش در خبری فوری از شهادت "سید مصطفی بدرالدین" فرمانده کل شاخه نظامی حزب الله در حمله هوایی بمب افکنهای اسراییلی به فرودگاه نظامی دمشق سوریه خبر داد.

 
بنابر این گزارش، حمله هوایی به محل استقرار وی در منطقه حاشیه فرودگاه نظامی دمشق صورت گرفته است که طی آن این مقر منهدم و فرمانده شاخه نظامی حزب الله به همراه گروهی از همراهانش به شهادت رسیده است. شهید مصطفی بدرالدین برادر همسر و جانشین سردار شهید "حاج عماد مغنیه" فرمانده شهید شاخه نظامی حزب الله بود. این شهید طی 30 سال گذشته از سوی سازمانهای جاسوسی اسراییل، امریکا و انگلیس تحت تعقیب قرار داشته و بارها از عملیات های ترور جان سالم بدر برده بود. شهید مصطفی بدرالدین فرمانده جهادی حزب‌الله لبنان سال گذشته در دیداری خصوصی به یکی از فعالان رسانه ای لبنان گفته بود : وظیفه من تلاش برای مقابله با تمامی پروژه‌های آنها است و من فعالیت در لبنان یا سوریه یا هر عرصه دیگری را غیر از  رسیدن به شهادت یا در دست گرفتن پرچم پیروزی رها نخواهم کرد.

حزب الله لبنان در بیانیه‌ای بدون اشاره به نحوه شهادت بدرالدین، خبر شهادت فرمانده کل شاخه نظامی خود در سوریه را اعلام کرد و این ضایعه را تسلیت گفت. شهید مصطفی بدرالدین برادر همسر و جانشین سردار شهید «حاج عماد مغنیه»، فرمانده سابق شاخه نظامی حزب الله بود. وی از سال 1982 هنگامی‌که از زندان کویت آزاد شد و فعالیت جهادی و مبارزاتی خود را در دوایر حساس امنیتی و نظامی مقاومت آغاز کرد، همواره از سوی سازمان‌های جاسوسی اسرائیل، آمریکا و انگلیس تحت تعقیب قرار داشت و بارها از عملیات ترور جان سالم بدر برده بود.

سازمان‌های جاسوسی اسرائیل، آمریکا و انگلیس بر این باور بودند که شهید بدرالدین در پس بزرگترین عملیات مقاومت در شناسایی و انهدام شبکه‌های جاسوسی آنها در لبنان و سوریه و بازداشت عوامل آنها در این شبکه‌ها قرار دارد. پس از آن وی به دست داشتن در ترور «رفیق حریری»، نخست وزیر اسبق لبنان متهم و تلاش شد، با معرفی کردن وی به عنوان تروریست، امکان پیگرد او را در هر نقطه از جهان فراهم کنند.

پس از ترور شهید «عماد مغنیه» مسئولیت هدایت و راهبری شاخه نظامی حزب الله را برعهده گرفت. با آغاز بحران سوریه و ورود آن به مرحله نظامی، شهید بدرالدین حضور در این عرصه و مبارزه با گروه‌های تکفیری را وظیفه خود شمرد. وی سال گذشته در دیداری خصوصی به یکی از فعالان رسانه‌ای لبنان گفته بود: «وظیفه من مبارزه با توطئه‌های این کشورهاست و مبارزه در لبنان یا سوریه یا هر جای دیگر جز با در دست گرفتن پرچم پیروزی و با رسیدن به شهادت رها نخواهم کرد».

بیانیه حزب الله درباره شهادت مصطفی‌بدرالدین


در بیانیه حزب‌الله آمده است «مصطفی بدرالدین (ذوالفقار) فرمانده ارشد امروز شهید به لبنان بازگشت در حالی‌که پیکرش در میان پرچم پیروزی قرار دارد.»

این بیانیه افزود «این فرمانده بزرگ در راس نبرد با طرح آمریکایی- صهیونیستی در منطقه بود و در جهاد و رویارویی با گروه‌های تکفیری در سوریه مصمم بود. ذوالفقار که زندگیش مملو از جهاد، اسارت، مجروحیت و موفقیت‌های ویژه بزرگ بود، زندگی‌اش به شهادت ختم شد و به کاروان فرماندهان شهید (رحمت خدا بر آنها باد) و به‌ویژه رفیق و همرزمش، فرمانده شهید حاج «عماد مغنیه پیوست.»

حزب‌الله افزود «مقاومت با فرماندهان (شهید خود)، که همواره زنده هستند و به وجود آنها افتخار و احساس غرور می‌کند،، بزرگ می‌شود. از خداوند متعال می‌خواهیم فرماندهان شهید ما را مشمول رحمت گسترده و نعمت‌های پایدار خود کند.»

مصطفی بدرالدین که بود؟

سید مصطفی بدرالدین معروف به«الیاس صعب» متولد سال ۱۹۶۱ میلادی در منطقه «الغبیری» بود.

وی سابقه و تاریخ گسترده‌ای در حزب‌الله و جایگاه ویژه‌ای در عملیات مقاومت داشت.

از سید بدرالدین به عنوان یکی از مسئولان ارشد امنیتی در گروه حزب‌الله لبنان، و جانشین شهید «عماد مغنیه» نام برده شده است. منابع صهیونیستی می‌گویند احتمالا بدرالدین پس از «سید حسن نصرالله» دبیرکل حزب‌الله، نفر دوم در این گروه به شمار می‌رفت.مصطفی بدرالدین برادر همسر عماد مغنیه بود.

واکنش‌ها به ترور مصطفی بدرالدین

الحاج حسن از وزیران کابینه لبنان تاکید کرد: شهید مصطفی بدرالدین زندگی‌اش را در جهاد گذراند و پایانش با شهادت رقم خورد.

بشیر خضر، استاندار بعلبک هرمل لبنان هم گفت این شهیدان رفتند تا ما با عزت و کرامت در سرزمین خود زندگی کنیم.

علی المقداد از نمایندگان پارلمان لبنان هم تصریح کرد شهید مصطفی بدرالدین پیروزی‌های بزرگی را محقق کرد و امروز از روی شادی برایش گریه می‌کنیم.

علی عبدالکریم سفیر سوریه در بیروت گفت من خون شهید بدرالدین را بشارتی برای پیروزی بزرگ می‌دانم، خون این شهید سبب خیزش تمام ملت سوریه می‌شود.

نقش اسرائیل در ترور شهید بدرالدین

روزنامه صهیونیستی «هاآرتص»‌ در خبری مدعی شد ترور مصطفی بدرالدین فرمانده حزب‌الله کار رژیم صهیونیستی نبوده است.
 
این روزنامه با بیان اینکه گزارشات اولیه حکایت از این داشت که رژیم صهیونیستی یک عملیات مخفی برای ترور وی انجام داده است، نوشته است که اما نشانه‌ها حاکی از آن است که اسرائیل مسئول این کار نبوده است.
 
این در حالی است که اسرائیل و رسانه‌های صهیونیستی معمولا درباره چنین عملیاتی و کشته شدن فرمانده‌های مهم نیروهای مقاومت سکوت می‌کردند اما در این مورد هاآرتص دست داشتن صهیونیست‌ها در این ترور را تکذیب کرده است.
 
تنها دلیل هاآرتص برای رد نقش تل‌آویو در ترور شهید بدرالدین، این است که در بیانیه حزب‌الله رسما به نام رژیم صهیونیستی اشاره نشده است.

 

زمان تشییع سردار شهید بدرالدین اعلام شد

پیکر سردار شهید مقاومت اسلامی، مصطفی بدر الدین مشهور به "ذوالفقار" در ساعت 17:30 روز جمعه به وقت بیروت، از مقابل تالار حضرت زینب (س) در منطقه غبیری در جنوب پایتخت لبنان با حضور اقشار مختلف مردم و علما تشییع می گردد.
 
پیکر پاک این شهید گرانقدر پس از تشییع به سوی گلزار شهدای مقاومت اسلامی، در جوار سردار بزرگ مقاومت شهید عماد مغنیه به خاک سپرده خواهد شد.


برچسب‌ها: شهید_مصطفی_بدرالدین_ذوالفقار_حزب_الله
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 20:28 |
دوشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۲۰

مدافع حرم

مدافع حرم چه نام زیبایی و چه سند ماندگاری که برای تاریخ خواهد ماند تاریخی که امروز افتخارش انقلاب 57 هست  انقلابی که جوانان ش روزی پیر جماران گفت: سربازان من در گهواره ها هستند، آری آنان با حضورشان 8 سال در میان گلوله و آتش  با بعثیانی جیرخوار  استکبار  عاشورایی جنگیدند و اجازه ندادند زره ای از خاک و ناموسشان در دست دشمن  قرار بگیرد وحال 27  سال از حماسه دفاع مقدس می گذرد و فرزندان همان حماسه آفرین هم پای همرزمان پدرانشان در دفاع از حریم  بانوی عاشورا در سوریه و از حریم امامین علیه السلام در عراق در آن سوی مرزها  با تکفیری ها می جنگند ،جوانانی که همه آرزویشان حضور در معرکه عاشورا بود ، جوانای که آرزویشان حضور در جنگ تحمیلی بود و قول معروف این جمله  (شهادت ،شهادت همه ی آرزومه) زمزمه لبانشان هست ، آری نوادگان همان سربازان در گهواری روح الله امروز سربازان  ولایت هستند و هرجا که احساس خطر می شود در خط مقدم مبارزه حاضر می شوند، شیعه و سنی کنار هم در یک سنگر  مقابل  زورگویی ها استکبار مبارزه می کنند، باشد روزی اسلام ستیزان کافر  از صحنه روزگار حذف شوند .یاد همه رزمندگان و شهدای بیداری جهان اسلام  در آن طرف مرزهای کشورمان  ایران سوار بر قطار انقلاب اسلامی در مقابل کفر ستم زور گویی مبارزه می کنند را گرامی می داریم.


برچسب‌ها: مدافع حرم
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:54 |
یکشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۹
شهید مدافع حرم علی جمشیدی و از خادمین الشهداء

شهید علی جمشیدی متولد شهرستان نور استان مازندران است. وی از رزمندگان و مجاهدان لشگر 25 کربلا بود که روز گذشته در پی مبارزه با تروریست های تکفیری در منطقه «خان طومان» به شهادت رسید.

 

 خادمین الشهداء بسیجی شهید «علی جمشیدی» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان نور

حجت الاسلام و المسلمین سید صادق حسینی رئیس دفتر امام جمعه شهرستان نور خاطراتی از این شهید والامقام را اینگونه روایت می کند:بارزترین فعالیت شهید جمشیدی، تاسیس موسسه شهدای گمنام شهرستان نور بود. به طور کلی هر کاری در خصوص شهدا، خاصه شهدای گمنام در شهرستان نور برگزار می شد به همت این شهید و رفقایش از صفر تا صد کلید می خورد و اجرایی می شد.

شهید مدافع حرم علی جمشیدی و از خادمین الشهداء

 علی جمشیدی محوری برای جمع شدن بچه های حزب اللهی و مذهبی در کنار یکدیگر بود. در خیمه شهدا ایام فاطمیه را به طور مفصل و با برنامه ریزی زیبا و بی نقص بر پا می کرد. گاهی به برخی هئیت های مذهبی که در روز عاشورا به خیابان می آمدند انتقاداتی داشت و می گفت: این شیوه عزاداری بیشتر شبیه کارناوال است و باید در نحوه عزاداری برای اهل بیت علیهم السلام دقت بیشتری کنیم، وگرنه این نوع عزادرای برای من جوان فایده ای ندارد.

بسیجی شهید «علی جمشیدی» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان نور

 

سال گذشته پس از آن تشییع شورمندانه شهدای غواص در تهران تعدادی از این شهدا را به استان مازندران انتقال دادند. پیکر دو تن از این شهیدان والا مقام در شهر نور خاکسپاری شد. حدودا 10 روز جانمایی برای تدفین شهدا توسط شهرداری نور و دیگر مسئولین زمان برد. لذا در این فاصله تشییع پیکر این شهدا در تعدادی از روستا های شهر نور و محمود آباد با برنامه ریزی شهید جمشیدی و رفقایش در هئیت شهدای گمنام به نحو احسن برگزار شد.

یکی از دوستان مشترک بنده و شهید جمشیدی امروز می گفت، همیشه کارهای نیک علی در خفا بود. او بی سر و صدا رفت و شهادتش حسابی سرو صدا به راه انداخت.

بسیجی شهید «علی جمشیدی» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان نور

به طور کلی آدم کم حرفی بود اما بسیار فعال و پر جنب و جوش در کارها حاضر می شد. مثلا در برنامه ها کارهای ساده و یدی را هم خودش انجام می داد و وقت اجرا اسمی از خود نمی برد. می رفت گوشه و کناری می نشست. هفته گذشته یادواره ای در گلزار شهدای نور با حضور حجت الاسلام شیرازی نماینده ولی فقیه در سپاه قدس برگزار شد. همه کارهای این برنامه را نیروهای جوانی که توسط شهید جمشیدی پرورش یافته بودند انجام شد. کلا خانواده ای یک دست و حزب اللهی هستند. فیروز برادر بزرگتر شهید جمشیدی چندی پیش در سوریه به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. خطبه عقد یکی از خواهرانش را بنده بر سر مزار شهدای گمنام خواندم. علی جمشیدی، دلش برای ولایت و مقام معظم رهبری می تپید. سال 88 و در اوج فتنه به تهران رفت تا به بچه های حزب اللهی مدد بدهد.

بسیجی شهید «علی جمشیدی» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان نور

بسیجی شهید «علی جمشیدی» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان نور

 بسیجی شهید «علی جمشیدی» نخستین شهید مدافع حرم شهرستان نور

 

 تصاویر در یادمان پادگان دوکوهه اسفند 87 و فروردین 88


برچسب‌ها: شهید علی جمشیدی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:2 |
سه شنبه ۱۳۹۵/۰۲/۱۴

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس، صبح امروز ۱۳ اردیبهشت ماه ۹۵ طی عملیات جستجوی شهدا بر اثر انفجار مین والمری به شهادت رسید.

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور، بازنشسته سپاه انصار الحسین(ع) استان همدان، یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا، از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس و مسئول بسیج ورزشکاران همدان، صبح امروز 13 اردیبهشت ماه 95 طی عملیات جستجوی شهدا بر اثر انفجار مین والمری به شهادت رسیده و به‌سوی یاران شهید خود پر کشید. شهید شمسی‌پور متولد 1345 در استان همدان است. او همچنین رئیس هیأت دوچرخه سواری استان همدان و رئیس تربیت بدنی سپاه این استان بوده است. از این شهید والامقام دو فرزند دختر و پسر به‌یادگار مانده است.

روابط عمومی کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح، در پی شهادت جستجوگر نور سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح اطلاعیه‌ای به‌شرح زیر صادر کرد:

باسمه تعالی

بدین‌وسیله به اطلاع ملت شهیدپرور جمهوری اسلامی ایران می‌رساند:

یکی دیگر از همسنگران تفحص شهدا به خیل همرزمان شهیدش پیوست.

شهید جستجوگر نور سرهنگ پاسدار "شهید علیرضا شمسی‌پور" ساعت 10:30 صبح امروز 13 اردیبهشت ماه سال جاری در جریان تفحص شهدا در ارتفاعات کانی‌مانگا (پنجوین عراق) بر اثر اصابت مین والمری به درجه رفیع شهادت نائل شد. در این حادثه 2 نفر دیگر از پرسنل کمیته جستجوی مفقودین نیز مجروح شدند. شهید علیرضا شمسی‌پور از پرسنل خدوم و فعال کمیته جستجوی مفقودین تلاش‌های فراوانی را جهت کاوش ابدان مطهر شهدا به عمل آورد.

کمیته جستجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح شهادت این پیشکسوت دوران دفاع مقدس و تفحص شهدا را به پیشگاه حضرت ولی‌عصر(عج)، مقام معظم رهبری، مردم شهیدپرور ایران و استان همدان و به‌خصوص خانواده این شهید عزیز تبریک و تسلیت عرض می‌نماید.

از خداوند متعال علو درجات را برای این شهید عزیز خواستاریم.

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس

سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور یکی از اعضای باسابقه تیم تفحص پیکر مطهر شهدا و از پیشکسوتان دوران دفاع مقدس


برچسب‌ها: سرهنگ پاسدار علیرضا شمسی‌پور تفحص پیکر مطهر شهدا
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 1:20 |
شنبه ۱۳۹۵/۰۱/۲۱

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

حضور امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی سال تحویل ۱۳۷۸ در یادمان شهدای شلمچه


برچسب‌ها: امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی یادمان شهدای شلمچه
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 2:38 |
شنبه ۱۳۹۵/۰۱/۲۱

 امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی

امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی

امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی

امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی

امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی

امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی


برچسب‌ها: امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 2:22 |
پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۹
 

سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی


برچسب‌ها: سید مرتضی آوینی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 21:13 |
جمعه ۱۳۹۵/۰۱/۰۶
سجده بى پايان


برچسب‌ها: سجده
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:19 |
جمعه ۱۳۹۴/۱۱/۳۰

 

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

ایستاده در غبار


برچسب‌ها: شهدا فرماندهان
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 13:35 |
شنبه ۱۳۹۴/۱۱/۲۴

 

 برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

خاطره سرلشگر شهید حسن باقری از جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان در مورد عملیات فتح المبین


برچسب‌ها: شهید حسن باقری احمد متوسلیان
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 0:50 |
جمعه ۱۳۹۴/۱۱/۲۳

 برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

ایستاده در غبار


برچسب‌ها: ایستاده در غبار
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 2:48 |
جمعه ۱۳۹۴/۱۱/۱۶
حاج احمد متوسلیان و شهید حاج ابراهیم همت


برچسب‌ها: مناسک حج احمد متوسلیانسردار شهید حاج ابراهیم همت
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 21:7 |
دوشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۱۲

جهت مشاهده  فیلم رو تصویر زیر کلیک نمائید.

مستندی از  عملیات طریق القدس بستان ۰


برچسب‌ها: مستندی عملیات طریق القدس بستان
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 1:22 |
شنبه ۱۳۹۴/۰۹/۲۱

تصاویر منتشر نشده از شهید محمد هادی ذوالفقاری از خادمین شهدای دوکوهه1389-1388

تصاویر منتشر نشده از شهید محمد هادی ذوالفقاری از خادمین شهدای دوکوهه1389-1388

تصاویر منتشر نشده از شهید محمد هادی ذوالفقاری از خادمین شهدای دوکوهه1389-1388

تصاویر منتشر نشده از شهید محمد هادی ذوالفقاری از خادمین شهدای دوکوهه1389-1388

تصاویر منتشر نشده از شهید محمد هادی ذوالفقاری از خادمین شهدای دوکوهه1389-1388

تصاویر منتشر نشده از شهید محمد هادی ذوالفقاری از خادمین شهدای دوکوهه1389-1388

تصاویر منتشر نشده از شهید محمد هادی ذوالفقاری از خادمین شهدای دوکوهه1389-1388

مجاهد شهید «محمدهادی ذوالفقاری» درتاریخ یکشنبه 26 بهمن ماه 1393 در منطقه "مکیشفیه" در اطراف شهر سامراء به شهادت رسید.
این هنرمند که به کار تصویربرداری از عملیات نیروهای عراقی در مقابله با داعش مشغول بود، به‌دلیل برخورد با تله انفجاری به شهادت رسید.
همه آنهایی که سن و سالشان به روزهای داغ مرداد سال 67 می‌رسد، حسرت و اندوه هزاران ایرانی از جا‌ ماندن از کاروان بزرگ شهادت را خاطرشان هست. حالا سال‌ها از آن روزها می‌گذرد، امینت مرزهای ایران به مدد بخش بزرگی از همان حسرت‌خوردگان روز به روز مستحکم‌تر از قبل تامین شده است، در میانه سرزمین پر از خون خاورمیانه، سرزمین ایران استوار ایستاده است، اما در کیلومترها آن سوتر، در دو سرزمین منبع قلب‌های شیعیان، راه دیگری باز شده است.
وصیت‌نامه شهید مدافع حرم: پشت سر ولی فقیه باشید
آن حسرت‌خوردگان، حالا پیر شده‌اند، خیلی‌هایشان از دنیا رفته‌اند و به یاران شهیدشان پیوسته‌اند، اما نسل جدیدی از جوانان ایران به میدان آمده‌اند که یادگار روزهای خوش دهه آرمانگرایی در ایران هستند. آرمان‌گرایانی که همچون پیر و مولایشان برای آرمانشان مرزی قائل نیستند، شنیده‌اند که سرزمین قبور مطهر امامان و بزرگانشان تهدید شده‌اند، رنج سفر و دوری به تن خریده‌اند، بار غربت به دوش کشیده‌اند و در سرزمین و دیار دیگری که نام «ایران» ندارد، اما آرمان بزرگ عدالت‌طلبی و حق‌طلبی در آن دنبال می‌شود به نبرد با شر روزگار ما پرداخته‌اند.

چندی پیش خبر شهادت یک بسیجی ایرانی در رسانه‌ها پیچید. شهید هادی ذوالفقاری به همراه 20 عراقی دیگر در یک عملیات انتحاری که توسط نیروهای داعش انجام شد؛ به شهادت رسید. همانطور که عکس‌های او نشان می‌دهد، سن و سال زیادی هم نداشته است، متولد سال 67 بود. قیافه و سر و وضعش به شدت معمولی است، مثل هزاران جوان دیگری که در پایگاه‌های بسیج، هیئات‌های مذهبی، مساجد و... می‌آیند و می‌روند. مثل همه ایرانی‌ها.

خانواده‌اش می‌گویند هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از جوانان دیگر بود. انرژی‌اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد و شهادت او را برگزید. شهید ذوالفقاری وصیت‌نامه‌اش را چندین روز پیش از شهادتش نوشته است، متن کامل وصیت‌نامه این طلبه شهید مدافع حرم در ادامه می‌آید:

اینجانب محمدهادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در ایران دفن نکنند و اگر شد ببرند امام رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و همینطور که در نجف و سامرا و کربلا و کاظمین طواف بدهند و در وادی‌السلام دفن کنند و دوست دارم نزدیک امام باشد و تمام مستحبات انجام شود و در داخل دور قبر من سیاهی بزنند و دستمال گریه مشکی و غیره مثل تربت بگذارند داخل قبر من مثل حسینیه شود و اگر شد جایی که سرم می‌خورد به سنگ لحد یک اسم حضرت زهرا(س) بگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ آخ نگویم و بگویم یا زهرا(س).

بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و موقع دفن من پرچم بالای قبرم قرار بگیرد و در زیر پرچم من را دفن کنید و زیاد یاحسین(ع) بگویید و برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین و حضرت زهرا مجلس بگیرید و گریه کنید و رو به قبله صحیح دفن کنید چون قبله در نجف اختلاف دارد و روی سنگ قبرم اسم من را نزنید و بنویسید که اینجا قبر یک آدم گناه کار است یعنی العبد الحقیر و المذنب و یا مثل این؛ پیراهن مشکی هم بگذارید داخل قبر.

پشت سر ولایت فقیه باشید/حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) نمی‌دهد؛ آن را زهرایی کنید

وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت‌ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی‌ می‌کنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و پست سر ولی فقیه باشند و با بصیرت باشند چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید و از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجاب‌های روز چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) را نمی‌دهد.

امام زمان را تنها نگذارید

از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست الان دو جهاد در پیش داریم اول جهاد نفس که واجب‌تر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود ولی شهید به حساب نیاید چون برای هوا نفس رفته جبهه و اگر برای هوای نفس رفته باشید یعنی برای شیطان رفتید و در این حال چه فرقی است بین ما و دشمن؟ امام زمان را تنها نگذارید.

آن‌ها اهل شیطان هستند و ما هم شیطانی. دین خودتان را حفظ کنید چون اگر امام زمان بیاید احتمال دارد روبه‌روی امام باشیم و با امام مخالفت کنیم. امام زمان را تنها نگذارید من که عمرم رفت و وقت از دست دادم تا به خودم آمدم دیدم که خیلی گناه کردم و پل‌های پشت سرم را شکانده‌ام و راه برگشت ندارم. بچه‌های ایران و عراق من دیر فهمیدم و خیلی گناه و کارهای بیهوده انجام داده‌ام و یکی از دلایلی که آمدم نجف به خاطر همین بود که پیشرفت کنم نجف شهری است که مثل تصفیه‌کُن است که گناه‌ها را به سرعت از آدم می‌گیرد و جای گناهان ثواب می‌دهد این مولای ما خیلی مهربان است.

در جهاد مدافعان حرم شرکت کنید/مدافعان حرم با اسم حضرت زهرا کار تکفیری‌ها را تمام کنند

همچنین می‌خواهم که مردم عراق از ناموس و وطن خودشان و مخصوصا حرم‌ها دفاع کنند و اجازه به این ظالمان ندهند و مردم عراق مخصوصا طلاب نجف در این جهاد شرکت کنند چون دیدم که مدافع هست لکن کم است باید زیاد شود و مطمئنم که این‌ها(ظالمین) کم هستند و فقط با یک هجوم (جهاد) با اسم حضرت زهرا(س) می‌شود کار این مفسدها را تمام کرد و منتظر ظهور شویم و بهتر است که دست به دست همدیگر دهید و این غده سرطانی را از بین ببرید. برای من خیلی دعا کنید چون خیلی گناه کارم و از همه حلالیت بگیرید.

دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمی‌توانم زنده بمانم

وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می‌خوانند و هدف دارند بخوانند و اگر اینطور نیست نخوانند. چون می‌شود کار شیطانی و شهریه امام را هم می‌گیرند؛ دیگر حرام درحرام می‌شود و مسئولیت دارد اگر می‌توانند درس بخوانند البته همه‌اش درس نیست، عبودیت هم هست باید مقداری از وقت خود را صرف عبادت کنند چون طلبه‌ای باتقوا کم داریم اول تزکیه نفس بعد درس ای داد از علم شیطانی. دنیا رنگ گناه دارد دیگر نمی‌توانم زنده بمانم. انشاءالله امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) و امام رضا(ع) در قبر می‌آیند.

19 بهمن ماه سال 1393
العبد الحقیر و المذنب الضعیف محمدهادی ذوالفقاری


برچسب‌ها: محمد هادی ذوالفقاری
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 20:22 |
سه شنبه ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
سردار شهید حاج ابراهیم همت فرمانده لشگر 27حضرت رسول (ص)


برچسب‌ها: ابراهیم همت
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:7 |
سه شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۰۵

 بمنظور تجلیل از آرمان های بلند شهدا و میثاق مجدد با امام رحمت اله علیه و شهدای تیپ 15 امام حسن مجتبی (علیه السلام) به دعوت برادر جانباز عزیز حاج کاظم دعوت شدم به مراسم گردهمایی سالیانه رزمندگان تیپ 15 امام حسن (ع ) روز جمعه اول اسفند سال 1389 در حسینیه پادگان شهید بهروز غلامی (سایت خیبر)  در اهواز برگزار می شد ،  این سفر 4 روز طول کشید و در این چند روز از خاطرات و حرف های ناگفته این یادگاران دفاع مقدس استفاده کردم امشب بر حسب اتفاق داشتم دنبال فایل صوتی جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان می گشتم که چشمم به فایل تصاویر این مراسم افتاد عکس ها را یکی پس از دیگری تماشا کردم تا چشمم به تصاویر سردارشهید حاج حمید مختار بند افتاد پیش خودم گفتم که آقا سعید (عکاس این چند تصویر) واقعا از خودت چندتا عکس از این شهید به یادگار گذاشتی ... این تصاویر صبح در پادگان فاطمه الزهراء(س) و بین راه به سمت پادگان شهید غلامی گرفته شده است...

 

 

 


برچسب‌ها: سردار شهید حاج حمید مختار بند
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:24 |
یکشنبه ۱۳۹۴/۰۸/۰۳

تصاویر منتشر نشده از سردار شهید حاج حسین همدانی در میان سپاهیان کرمانشاه در ایام محرم

تصاویر منتشر نشده از سردار شهید حاج حسین همدانی در میان سپاهیان کرمانشاه در ایام محرم

تصاویر منتشر نشده از سردار شهید حاج حسین همدانی در میان سپاهیان کرمانشاه در ایام محرم


برچسب‌ها: سردار شهید حاج حسین همدانی کرمانشاه محرم
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:57 |
پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۳۰
نگاه شهید برشهداء


برچسب‌ها: نگاه شهید برشهداء
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:24 |
جمعه ۱۳۹۴/۰۷/۲۴
«بسم‎‌الله الرحمن الرحیم

سپاس خدای را که نعمت‌های فراوانی بر ما ارزانی داشت و فراوان شکر که در عصر خمینی (ره) حیاتمان را قرار داد، همه پدران و مادران ما در آرزوی این دوران بودند و ندیدند اما ما دیدیم.

دوران احیای اسلام عزیز و عزتمندی ملت‌های مسلمان، مقاومت مجاهدان سپاه اسلام، عصر تحول و شکوه و عظمت در جهان اسلام، عصر بیداری ملت‌ها، عصر زوال طاغوت‌ها، عصر فروپاشی قدرت‌های استکباری و عصر برگشتن به خویشتن.

 خدا را هزاران شکر به خاطر نعمت‌هایش، نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شده‌اند.

زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئه‌ها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملت‌ها که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گرانقدر ما هستند.

چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و 10 سال در اردوگاه‌های حزب بعث صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد.

خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت‌ برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب (ع).

مگر می‌توان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه‌دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه‌ها و کمین‎ها عبور می‎دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.

بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می‎کنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقع‎ها این نفس سرکش سراغ من می‎آمد و مرا گول می‎زد، وسوسه می‎شدم، نق می‎زدم، در درونم اعتراض ایجاد می‌شد اما خدا مرا کمک می‌کرد، متوجه می‌شدم، پشیمان می‌شدم، توبه می‌کردم و از خدا طلب عفو و بخشش می‌کردم و مرا می‌پذیرفت و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود.

خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.

از همه دوستان و آشنایان حلالیت می‎طلبم، از امام و مولایم حضرت آیت‌الله‎العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مدظله‌العالی) که نتوانستم سرباز خوبی باشم عذرخواهی و کوتاهی مرا ان‌شاءالله به لطف و بزرگواری خودشان ببخشند.

از خانواده شهیدان، جانبازان و آزادگان همیشه شرمنده بودم که نمی‌توانستم خدمتگذار خوبی باشم؛ مرا حلال کنند.

تشکر دارم از همسر عزیزم که همسنگر و همراه خوبی بودند، خداوند ان‌شاالله این عمل شما را ذخیره آخرت قرار دهد و اما سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم‎مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند، عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد.

فرزندانم را سفارش می‌کنم و تأکید بر حفظ ارزش‌های اسلام عزیز و نظام مقدس جمهوری اسلامی که با حفظ ارزش‌هایش می‌توانند تأثیرگذار و مدل و الگو باشند، حجاب برتر بر شما واجب است رضایت پدر پیر شما با حفظ ارزش‌هاست. سعادتمندی و عاقبت به خیری شما را از خدای مهربان خواستارم.

برای خواهرانم و برادرم و فرزندان عزیزشان آرزوی سعادتمندی دارم، بسیار دوستان خوبی داشتم که یکایک آنها و زندگی با آنها همیشه در ذهن و خاطراتم ماندگار است و به این دوستی مفتخر هستم.

از همه آشنایان و دوستان می‌خواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛ اگر ان‌شاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!

هیچگونه بدهی ندارم و به کسی هم بدهکار نیستم، اما اگر کسی طلبکار بود بدهی را بدهید شاید یادم رفته باشد، به امید رحمت خدایم، خداحافظی با شما و طلب مغفرت بنده گنهکار حسین همدانی.»

وصیت‌نامه سردار شهیدحاج حسین همدانی

 

 

 

وصیت‌نامه سردار شهیدحاج حسین همدانی


برچسب‌ها: وصیت‌نامه سردار شهیدحاج حسین همدانی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:30 |
دوشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۲۰
فیلم سخنرانی منتشر از سردار  شهید حاج حسین همدانی(ابو وهب) در دوران دفاع مقدس General Hossein Hame

فیلم سخنرانی منتشر از سردار  شهید حاج حسین همدانی(ابو وهب) در دوران دفاع مقدس General Hossein Hame

برای دیدن فیلم روی تصویر بالا کلیک نمائید.

 


برچسب‌ها: سردار شهید حاج حسین همدانی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 0:27 |
جمعه ۱۳۹۴/۰۷/۱۷
 شهید حاج حسین همدانی و دیگر فرماندهان در کنار حضرت آیت الله خامنه ای General Hossein Hamedani


برچسب‌ها: شهید حسین همدانی ابو وهب حضرت آیت الله خامنه ای
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:28 |
جمعه ۱۳۹۴/۰۷/۱۷

از جوانی تا پیری در راه دفاع از ولایت و دین خدا و در آخر هم شهادت.

سرلشگر پاسدار شهید حاج حسین همدانی  Hossein Hamadani

سرلشگر پاسدار شهید حاج حسین همدانی   General Hossein Hamedani

 

سرلشگر پاسدار شهید حاج حسین همدانی  Hossein Hamadani

سرلشگر پاسدار شهید حاج حسین همدانی  Hossein Hamadani

سرلشگر پاسدار شهید حاج حسین همدانی  Hossein Hamadani

 

سرلشگر پاسدار شهید حاج حسین همدانی  Hossein Hamadani

سرلشگر پاسدار شهید حاج حسین همدانی  Hossein Hamadani


برچسب‌ها: سردار شهید حاج حسین همدانی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:43 |
چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۷/۱۵
http://www.axgig.com/images/33705645213903347548.jpg


برچسب‌ها: سرداران شهید حاج ابراهیم همت و مهدی زین الدین
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:38 |
چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۵/۰۷

 

 

 بر روی دیگر تصاویر کلیک کنید.

 

برچسب‌ها: شهید منصور ستاری, فرمانده نیروى هوایى, ارتش
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 9:57 |
جمعه ۱۳۹۴/۰۴/۲۶

 


برچسب‌ها: سردار شهید محسن وزوایی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:33 |
شنبه ۱۳۹۴/۰۴/۲۰

امام خمینی(ره):

این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید، پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ،یک روز هم یکی از این وصیت نامه ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید.

(صحیفه ج14 ص491)

 رهبر فرزانه انقلاب، بارها در بياناتشان به اين نكته اشاره داشته اند كه «وصيت نامه شهدا را بخوانيد...» اين توصيه در كلام گهربار حضرت امام خميني(ره) نيز ديده مي شود. در اين مجال فرصتي دست داده تا با هم مروري داشته باشيم بر چند وصيت نامه...

 

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

تصاویر چند وصیت نامه از هزاران وصیت نامه شهداء

 

 


برچسب‌ها: وصیت نامه شهداء
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:50 |
جمعه ۱۳۹۴/۰۴/۰۵
دیدار رهبر انقلاب از خانواده شهید


برچسب‌ها: رهبر انقلاب خانواده شهید
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:56 |
پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۰۴


برچسب‌ها: خاطرات حاج قاسم سلیمانی شهید زنگی آبادی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:55 |
پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۰۴
تصاویری از عملیات کربلای 4 از دوربین عراق

تصاویری از عملیات کربلای 4 از دوربین عراق

تصاویری از عملیات کربلای 4 از دوربین عراق...

 

  بر روی دیگر تصاویر کلیک کنید.
 

برچسب‌ها: تصاویر عملیات کربلای 4 از دوربین عراق
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:41 |
چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۳
حضرت آیت الله خامنه ای در جمع فرماندهان جنگ تحمیلی


برچسب‌ها: حضرت آیت الله خامنه ای در جمع فرماندهان جنگ تحمیلی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:52 |
جمعه ۱۳۹۲/۱۰/۲۷

محمد باقری قبل از قرار دادن برادر شهیدش حسن باقری  در قبر خود در گودال قبل دراز کشیده است. این تصویر توسط برادر سعید صادقی در تاریخ 11/1/ 1361 گرفته شده است.

  لطفا نظر فراموش نشود.


حرکت غیر اخلاقی سایت مشرق نیوز با حذف لینک  از روی تصویر را مشاهده نمائید.

http://www.mashreghnews.ir/fa/news/278397

لینک شده درسایت های زیر:

از مدیران این سایت ها تشکر می کنیم که ما را  در ترویج  فرهنگ انقلاب حمایت می کنند.

http://www.farhangnews.ir/link/969

http://www.mashreghnews.ir/fa/news/278397

http://www.ammarname.ir/node/29815

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13921029000066

http://jonoubnews.ir/showpage.aspx?id=119596&title=%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%A7%D8%AE%D9%84-%D9%82%D8%A8%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1%DB%8C



 
لطفا نظر فراموش نشود.

ادامه  مطالب ...................کلیک نمائید


برچسب‌ها: محمد باقری قبل از قرار دادن برادر شهیدش حسن باقری, این تصویر توسط برادر سعید صادقی در تاریخ 11, 1, 1361 گرفته شده است
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 21:6 |
جمعه ۱۳۹۲/۱۰/۲۷
تصویر منتشر نشده از حضرت آیت الله خامنه ای در جمع فرماندهان جنگ تحمیلی


برچسب‌ها: حضرت آیت الله خامنه ای در جمع فرماندهان جنگ تحمیلی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:12 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۶

سرلشکر شهیدمنصور ستاری خواص فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران


برچسب‌ها: امیر سرلشکر منصور ستاری خواص
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:6 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۳

 

قسمت هشتم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)

برای دیدن دیگر تصاویر----------- ادامه مطالب را کلیک کنید.


برچسب‌ها: قسمت هشتم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری, غلامحسین افشردی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:27 |
شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۱
 

قسمت هفتم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)

قسمت هفتم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)

برای دیدن دیگر تصاویر----------- ادامه مطالب را کلیک کنید.


برچسب‌ها: قسمت هفتم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری, غلامحسین افشردی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:20 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۹

 

قسمت ششم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)

برای دیدن دیگر تصاویر----------- ادامه مطالب را کلیک کنید.

 


برچسب‌ها: قسمت ششم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری, غلامحسین افشردی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:11 |
جمعه ۱۳۹۲/۱۰/۱۳

قسمت چهارم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی)

برای دیدن دیگر تصاویر----------- ادامه مطالب را کلیک کنید.


برچسب‌ها: قسمت چهارم عکس های گرفته شده توسط شهید حسن باقری, غلامحسین افشردی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:59 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۰

منبع:امپراطور اسناد


برچسب‌ها: روایت جدید از خاطره گویی سرتیپ آراسته
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:12 |
جمعه ۱۳۹۲/۰۹/۲۹

 

 


برچسب‌ها: ابرار انقلاب
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:17 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۱

1- خیلی‌ها می‌خندیدند که «شما فرمانده توپخونه هستید؟ پس توپ شما کجاست؟» با خنده اشاره می‌کرد سمت عراق. می‌گفت: «توپ‌های ما اون طرفه. دست دشمن. فقط باید بریم برشون داریم.» همین هم شده بود. با توپ‌های غنیمتی، توپخانه‌ای راه انداخت که توی یکی دو عملیات دشمن را زمین‌گیر کرد و جرأت بی‌گدار به آب زدن را از او گرفت. یا مگر وقتی که موشکی را راه انداخت. ایران دسترسی به موشک داشت؟ حتی بعضی از آنهایی که جدا کرد و با خودش برد سوریه که آموزش موشکی ببینند تا آن روز عکس موشک را هم ندیده بودند. چه برسد به خودش. توی سی‌سال دوران کاری‌اش جایی نرفت که قبلاً راه افتاده باشد و کاری نکرد که قبلاً شبیه‌اش را کس دیگری انجام داده باشد. حاج حسن، مرد کارهای سخت روی زمین مانده بود تا کاری که راه انداخته بود روی غلتک می‌افتاد می‌سپردش به دیگری و می‌رفت سراغ کار بعدی. می‌گفت: «من نمی‌خواهم مثل مرغ رو تخم‌مرغی که گذاشتم بشینم و نذارم کسی بهش دست بزنه.» سازمان جهاد خودکفایی را هم خودش راه انداخت. وقتی که احساس کرد مفهوم کار جهادی کردن دارد از دایرئ‌المعارف مردم پاک می‌شود. پروژه مهمی را دست گرفته بود و به تولیدکنندگان مختلف عرضه کرده بود. می‌توانستند بسازندش. منتها با چند صدمیلیارد پول و 10سال زمان. جهاد خودکفایی را راه انداخت که با یک صدم آن پول و یک دهم آن زمان بتواند کار را به نتیجه برساند و فرهنگ کار جهادی را بپاشد توی دل‌ سازمان‌های دیگر. آن وقت بعضی‌ها می‌نشستند خارج گود و می‌گفتند: «حاجی با این پروژه‌های بزرگش داره پول مملکتو حروم می‌کنه!» می‌گفتند: ««کیلویی کاره!» حاج حسن به این حرف‌ها کاری نداشت. هدفی که توی ذهن حاجی بود آنقدر بزرگ بود که توی ذهن بعضی‌ها جا نمی‌شد. کاری به کارشان هم نداشت. تا آخرین روز کسی حاجی را در حال بد گفتن و زیرآب زدن ندید. اصلاً این کارها را بلد نبود. حاجی تخصصش راه انداختن بود. آن هم نه مثل راه انداختن‌های بقیه که می‌نشینند در انتظار ترفیع و تشویق و قدر دانستن و این چیزها. می‌گفت: «کاری‌رو که خوب انجام دادی توقع نداشته باش تشویقت کنن. زودی از در پشتی در برو!»

 

 

2-از اواسط جنگ تا چهار سال قبل از شهادتش همیشه فرمانده موشکی سپاه بود. خودمانی بگوییم می‌شود: «بابای همه موشک‌های ایران».
از همان نخستین باری که ایران توی سخت‌ترین تحریم‌ها و زیر شدیدترین حملات موشکی به طور پنهانی هشت موشک از لیبی گرفته بود، حاج حسن دلش برای ایران بدون موشک و شهرهای تکه‌پاره از موشک‌های دشمن، سوخته بود. در اوج نیاز از آقای رفیقدوست وزیر وقت سپاه خواسته بود که دو موشک از آن هشت تا را نگه دارند برای مهندسی معکوس. در عوض قول داده بود اگر شهید شد آن دنیا شفاعتش را بکند. تصمیم سختی بوده لابد. ولی حاج حسن این تصمیم را گرفته بود. تنها یک تصمیم نبود که چیزی گفته باشد و تمام چیزی گفته بود و پایش ایستاده بود. حتی به ایستادن هم قناعت نکرده بود. رفته بود دنبالش. آدم‌هایی از اهالی صنعت پیدا کرده بود و موشک و اطلاعاتش را گذاشته بود کف دستشان. بعد از آن هم دستشان را گرفته بود و پا به پایشان آمده بود. ایده داده بود، نیازهای جدید را برایشان مشخص کرده بود. ایرادهایشان را برطرف کرده بود، پروژه بسته بود. درواقع حاج حسن شده بود کاتالیزور. شیمی خواندن نمی‌خواهد که. همه می‌دانند کاتالیزور باعث سریع‌تر شدن یک واکنش می‌شود و حاج حسن به تنهایی تمام واکنش‌های مربوط به موشکی را سرعت می‌داد. انگار سیاستش بود که توی مراسم‌ تحویل گرفتن موشکی که خودش به صنعت سفارش داده بود برود و هنوز عرقشان خشک نشده، پله بعدی را نشانشان بدهد. می‌گفت: «این که به درد نمی‌خوره! شما اگه بتونید موشکی بسازید که بردش بالاتر باشه و هدف‌گیری‌اش دقیق‌تر و این مشخصات‌رو هم داشته باشه من قول می‌دم این تعداد ازتون بخرم.» و دوباره می‌فرستادشان دنبال بهتر کردن و تحقیق و خودش هم می‌شد دلسوز پروژه. بارها می‌رفت و سر می‌زد و نظر تخصصی می‌داد. آن هم از روی جدیدترین دانش روز. اشکال‌های ریزی که به چشم کسی نمی‌آمد را سریع متوجه می‌شد و همیشه راه‌حل‌های پیشنهادی‌اش گره‌گشای مسئله‌های پیچ خورده می‌شد. آخر آقا که از روی هوا حرف نمی‌زند. دانشمند برجسته‌ای بود حاج حسن.

3-فقط شش ماه مانده بود به رژه 31 شهریور. حاجی بی‌مقدمه وسط جلسه‌رو کرده بود به بچه‌ها و گفته بود: «چه معنی داره ما هر سال تو رژه فقط دو تا سکوی موشکی می‌بریم؟» همه به همدیگر نگاه کرده بودند. «اون وقت دشمن فکر می‌کنه ما تو کل یه سال فقط همین دو سکو رو می‌تونیم بسازیم!» خب مگر غیر از این بود؟ سرعت ساخت موشک توی صنعت فقط همین قدر بود. سالی دو سکو. رفته بود صنعت و ازشان خواسته بود تا شش ماه آینده تعداد بیشتری سکو بسازند. قبول نکرده بودند. یعنی ظرفیتش را نداشتند اصرار کرده بود. «اگه خیلی اصرار دارین می‌تونین از سوپر بغلی تهیه کنین!» یک جورهایی راست می‌گفتند. سکوی موشکی، آب نبات چوبی نبود که بشود توی هر مغازه‌ای پیدایش کرد. هر کسی نمی‌توانست آن را بسازد. توی جلسه بعدی از بچه‌هایش قول گرفته بود که امسال توی رژه 31 شهریور دشمن را از رو ببرند. دست‌هایشان را داده بودند به هم. به حضرت زهرا توسل کرده بودند و ثواب کارشان را پیشاپیش هدیه کرده بودند به روح حضرتش. فرایند پیچیده‌ای بود باید دست تنها و بی‌سرو صدا سکوی موشکی می‌ساختند طوری که کسی متوجه نشود. چرا که حاج حسن فهمیده بود اطلاعات از جایی نشتی دارد و دشمن خیالش جمع است که از تمام فعالیت‌های ساخت موشک در ایران خبر دارد. برای همین هم خودش دست به کار شده بود. همیشه همین‌طور بود. منتظر هیچ کس نمی‌ماند. مثل زمان جنگ. آن وقت‌ها که فرمانده توپخانه بود و احساس نیاز شدید به سلاح‌های سنگین داشتند ولی ایران نمی‌توانست آنها را از خارج بخرد. اولش یک گروه تحقیقاتی گذاشته بود که ببینند امکان ساخت کدام سلاح را با امکانات ایران توی تحریم دارند. رسیده بودند به کاتیوشا. خودش رفته بود پیش شیخ حسین انصاریان و او هم مقدار قابل توجهی کمک به جبهه از هیأتشان جمع کرده بود و به حاج حسن داده بود. همان پول شده بود بودجه‌ ساخت کاتیوشا. چند تا بچه خبره و فنی هم پیدا کرده بود و شده بود همکارشان. پیچیدگی‌ها و قلق‌هایش را خودشان پیدا کرده بودند و ماشین‌آلات ساختش را خودشان طراحی و سر هم کرده بودند. یک‌ساله از صفر تا صد کار را تمام کرده و خط تولید سلاح را تحویل سپاه داده بود. یا مثل بعدها که دیده بود همه توان مجموعه رفته روی خود موشک و کسی به فکر تجهیزات جانبی‌اش نیست. کار عملیاتی را ول کرده بود و شده بود مسئول تجهیزات زمینی موشکی، جایگاهی که چند درجه از جایگاه فرماندهی موشکی پائین‌تر بود. روز 31 شهریور آن سال که برای نخستین بار، ایران 6 سکوی موشکی برده بود توی رژه، دهان وابستگان نظامی کشورهای خارجی بازمانده بود. خیلی‌هایشان از تعجب روی پا ایستاده بودند و تلاش می‌کردند که موشک‌های جدید را بهتر ببینند. این تازه اول ماجرا بود. توی دنیا پیچید که قدرت دفاعی ایران رشد ناگهانی داشته است. همه محاسبات و برنامه‌ریزی‌هایشان هم دچار تزلزل شد. نه به خاطر چند سکوی اضافی. به خاطر اینکه فهمیدند ایران لایه‌های پنهانی خاصی با توانایی تولید تکنولوژی‌های پیچیده دارد که آنها از آن بی‌خبرند.


4-حاج حسن طرفدار گروه‌های کاری سبک و چابک بود. برای همین بود که «سازمان جهاد خودکفایی» را راه انداخت. بزرگترین و پیچیده‌ترین دستگاه‌ها را درون پادگان کوچکی با تعداد کمی محقق و تکنیسین می‌توانست بسازد. برون‌سپاری‌اش حرف نداشت. تمامی قطعات و اجزای مورد نیاز را جدا‌جدا به کارگاه‌ها و کارخانه‌های سطح کشور سفارش می‌داد. آن وقت همه را جمع می‌کرد و با افراد محدودش سر هم می‌کردند. هم صنعت کشور رونق می‌گرفت و هم انرژی خودشان صرف ساختن قطعات و انبارکردن ماشین‌آلات و مدیریت نیروی انسانی نمی‌شد. اما اگر نیازشان طوری بود که در سراسر کشور کسی قادر به ساختن آن نمی‌شد، آن وقت بچه‌ها را صدا می‌زد و مشخصات محصول مورد نظر را می‌گرفت و وقت می‌داد که رویش کار کنند. خودش هم بیکار نمی‌نشست. با یکی دو استاد دانشگاه مورد اعتماد مشورت می‌کرد. مقاله می‌خواند و شروع می‌کرد به آزمایش کردن. بچه‌ها که می‌آمدند پیشش می‌گفت: «دارم تمرین می‌کنم ببینم شما دارین اونجا چی کار می‌کنین؟!» بچه‌ها می‌خندیدند. به روی خودشان نمی‌آوردند که از ترس اینکه حاجی زودتر از آنها به محصول برسد با چه سرعت و پشتکاری دارند کار می‌کنند. لحظه‌ای که محصولشان بعد از چند بار کار نکردن، جواب می‌داد و تستشان موفق می‌شد، لحظه عجیبی بود. از خوشحالی همدیگر را بغل می‌‌کردند. می‌پریدند روی سر و کول حاجی. تکبیر می‌گفتند گریه می‌کردند و دست آخر می‌ایستادند به نماز، چند محقق و تکنیسین توی پادگان کوچکی پشت سر مدیرشان دست‌ها را بلند می‌کردند و از خدا تشکر می‌کردند. لحظه عجیبی بود. بزرگترین و پیچیده‌ترین دعاها می‌توانست توی آن مستجاب شود.

5-می‌خواستند دستگاه کوچکی را تست کنند که به خاطرش چندین ماه، شش صبح آمده بودند و 12 شب برگشته بودند. نتیجه همه زحماتشان قرار بود توی سی‌ثانیه معلوم بشود اما هنوز همه مردد بودند که دستگاه کار کند حتی خود حاج حسن. با این حال حاجی مهمان دعوت کرده بود برای دیدن تست. هر چه بچه‌ها گفته بودند: «حاجی تورو خدا! آبرومون می‌ره‌ها! بذار این بار پیش خودمون تست کنیم.» زیربار نرفته بود. می‌گفت: «تست همینه دیگه. یا می‌شه یا نمی‌شه. اگه تست ناموفق نباشه، کسی قدر موفقیت‌‌هارو نمی‌دونه».
ثانیه دوازدهم یکی از قطعات دستگاه پریده بود و دستگاه از کار افتاده بود. همه نگاه‌ها خیره شده بود به حاج حسن. تمام بار خراب شدن تست روی حاجی بود. مهمانانش کسانی بودند که حاجی با شگردهای خاص خودش بودجه پروژه‌هایش را از آنها می‌گرفت. می‌‌توانست با یک برخورد کوچک یا حتی با یک نگاه تمام مهندسان جوان و طبعاً کم طاقتش را جلوی مهمان‌ها خراب کند. می‌توانست خستگی چندین ماه شش صبح آمدن و دوازده شب رفتن را روی تنشان بگذارد. مهربان پرسیده بود: «چی شد بچه‌ها؟» و وقتی یکی‌شان گفته بود که: «تقصیر مقاومت همان قطعه‌ای بود که پیش‌بینی می‌کردیم. آشکارا نفس راحتی کشیده بود.» «آخیش! خیالم راحت شد. اقلاً 9 تا قطعه دیگه‌ای که ساختین درست کار کرد.» این یه دونه هم چیزی نیست. تست بعدی‌رو می‌ذاریم بعد ماه رمضون با یک قطعه مقاوم‌تر.» آن قطعه‌ای که حاجی می‌گفت: «چیزی نیست» و ازشان می‌خواست که یک ماهه مقاومتش را بالا ببرند، چیزی بود که چند مجموعه توی صنعت سال‌ها بود رویش کار می‌کردند و هنوز نتوانسته بودند به نتیجه برسند. خود حاجی این چیزها را بهتر از بچه‌ها می‌دانست اما وقتی می‌گفت یک ماهه درستش کنید با کسی شوخی نداشت. یعنی حاجی هیچ وقت در مورد زمان‌بندی با کسی شوخی نداشت.
6-همگی نشسته بودند دور میز جلسه و یکی از بچه‌ها ریز اقدامات لازم برای پروژه بعدی را روی وایت برد می‌نوشت. جلوی هر کار، زمان لازم برای انجامش نوشته می‌شد. نوشتن کارها که تمام شد برای حاج حسن مهمان آمد و از جلسه بیرون رفت.
بچه‌ها زمان‌ها را که جمع زدند شد سه ماه. از ترس حاجی جرأت نکردند روی تخته بنویسند سه ماه! برگشتند و تا می‌شد از زمان لازم برای هر کار کم کردند و کم کردند تا به زور شد دو ماه. در همین حین بود که صدای خداحافظی کردن حاجی از مهمانش برقی توی جانشان انداخت که در یک چشم به هم زدن دو ماه را پاک کردند و نوشتند: یک ماه! حاج حسن هنوز سرجایش ننشسته بود که چشمش به تخته افتاد و شروع کرد: «یک ماه؟!! چه خبره؟ مگه می‌خواین موشک هوا کنین؟ 15 روزه باید این کار انجام بشه!»
٭ ٭ ٭
کاری که اگر به خودشان بود کم کمش سه ماه طول می‌کشید را بیست روزه تحویل داده بودند.

 

7-سرزده آمده بود آزمایشگاه و از کارشان بازدید کرده بود. یعنی هفته‌ای چند بار این کار را می‌کرد. با چند سؤال و جواب و یک دور کوتاه فهمیده بود که از برنامه عقب هستند. نه مؤاخذه‌شان کرده بود و نه عصبانی شده بود. «بچه‌ها امشبو بمونین اینجا کارو تموم کنین» شب خودش پابه‌پایشان مانده بود پادگان. تمام شب را توی محوطه قدم زده بود و یکی دو ساعت یک بار رفته بود و با شوخی و خنده، حال و هوایشان را عوض کرده بود. همین یک بار نبود. البته بارها می‌شد که حاج حسن شب تا صبح پابه‌پای بچه‌ها می‌ماند پادگان. گاهی که کار پیچ می‌خورد خودش آستین بالا می‌زد و می‌رفت توی آزمایشگاه. ذهنش آنقدر ایده‌ساز و فعال بود که با یکی دو آزمایش می‌رسید به چیزی که می‌خواستند. بچه‌ها می‌گفتند: «حاجی مغزش عین کامپیوتر عمل می‌کند. داده‌های ساده را می‌گیرد و خروجی پیچیده می‌دهد. خودش البته این چیزها را قبول نداشت. هر چه بود و به دست می‌آمد را لطف خدا می‌دید و هر کاری را فقط برای خدا می‌کرد. اگر این طور نبود که آقا درباره‌اش نمی‌گفت که «ایشان نه اینکه در کارش اخلاص داشته باشد سرتا پایش اخلاص بود.»

8-حتی نگهبان پادگان و راننده جزء هم می‌توانست بیاید اتاق حاج حسن و ایده علمی بدهد! بس که حاج حسن ایده‌ها را خوب تحویل می‌گرفت و خوب‌تر تحلیل می‌کرد. گاهی یک فکر ساده از یک محقق تازه‌کار را آنقدر حلاجی می‌کرد که یک ایده و راه‌حل ناب ازش درمی‌آمد. بعضی فکر می‌کردند حاج حسن آخر اعتماد به نفس است ولی واقعیت این بود که حاج حسن قائل به درستی سنت‌های الهی بود. واقعاً باورشان داشت. تا می‌گفتند فلان کشور فلان کار پیچیده و بهت‌انگیز را کرده، می‌گفت: «خدارو شکر. پس ما بهتر از اونا می‌تونیم همون کار رو بکنیم!» گاهی که تعجب و انکار توی صورتش را می‌دید ادامه می‌داد: «به دو دلیل این کار برای ما راحت‌تره. یکی اینکه خیالمون راحته این کار شدنیه. دوم اینکه ما شیعه هستیم و سهمیه نصرت الهی به ما تعلق می‌گیره نه به اونا که مسلمون نیستند!» و اگر دوباره احساس می‌کرد که حرفش جا نیفتاده اضافه می‌کرد:‌«بچه‌ها! می‌دونین نصرت الهی چه جوریه؟ این نیست که ما بشینیم و دعا کنیم و راه حل بیاد تو ذهنمون. این طوری هست که مثلاً اگر یک غیرمسلمون 20 بار باید دستگاهی رو تست کنه تا ایرادش رو پیدا کنه، برای من شیعه تو دومین بار اون ایراد معلوم می‌شه.» با این حرف‌ها بعید بود توی سیستم حاج حسن کسی مشکل خودباوری پیدا کند. یکی از جوان‌های محقق تشکیلات حاج حسن طرح بلندپروازنه‌ای داده بود. تشویقش کرده بود و از او خواسته بود تیمی جمع کند و مدتی روی امکان‌سنجی آن کار کند. بعد از چند ماه که جواب راضی‌کننده گرفته بود پروپوزال طرح را دستش گرفته بود و برده بود توی جلسه فرماندهان. جز مقدمه، خودش توضیحی نداده بود. جوان را صدا زده بود و خواسته بود از طرحش مقابل همه فرماندهان پیشکسوت و جاافتاده حرف بزند. جوان تمام وایت‌برد را پر از شکل‌های پیچیده و توضیحات عجیب و غریب کرده بود. سکوت بعد از ارائه، با قیافه بهت‌زده فرماندهان گره خورده بود. با یک نگاه، ناباوری را توی چهره تک‌تک‌شان دیده بود. «مگه حسن باقری وقتی نقشه عملیات رو می‌کشید، چند سالش بود؟ از این جوون که بزرگتر نبود؟» واقعاً عقیده‌اش این بود. به جوان‌ها اعتماد می‌کرد و بهشان میدان می‌داد. دست محقق را باز می‌گذاشت و زیاد محدودش نمی‌کرد. اگر نظرش به موضوعی جلب شده بود که ارتباط مستقیم با پروژه جاری نداشت، توی ذوقش نمی‌زد. می‌گفت:‌ «برو زیر پله‌ای اینو هم کار کن. ولی الآن توجهت به این پروژه باشه.» حواسش به همه چیز بود. حقوق کارمندانش را بالا نمی‌گرفت. ولی اگر پروژه‌ای را به نتیجه می‌رساندند پاداش خوبی بهشان می‌داد. همین باعث می‌شد که انگیزه کار و تحقیق همیشه تویشان زنده باشد. حواسش به آفت‌های کار هم بود. همیشه می‌گفت: «باید مواظب باشیم اهداف مقدس‌مان را گم نکنیم. نکند دنیازده شویم و دین‌مان را دولتی کنیم. خدا نیاورد آن روزی را که از وقتی می‌رسیم سر کار فکرمان پیش وام مسکن و تسهیلات و بازنشستگی و این چیزها باشد.» بی‌خود نبود که نیروهایش برای حاج حسن می‌مردند. بی‌خود نبود که هیچ وقت تنهایش نمی‌گذاشتند و از زیر کار شانه خالی نمی‌کردند. بی‌خود نبود که نخواستند بعد از او زیر دست کس دیگری باشند. بی‌خود نبود که همه با هم شهید شدند. این درست که سال 57 انقلاب بود و اگر کم می‌آوردند می‌ماندند دست یک آدم اسلام‌گریز بیگانه‌دوست. این درست که انقلاب بود و اگر دست به دست می‌دادند می‌شد که سرنوشت‌شان را خودشان بسازند. این درست که پیچ تاریخ همان جایی بود که آنها ایستاده بودند و می‌دانستند اگر رهایش کنند تا ابد صاف و آسان می‌رود و هیچ وقت قصد پیچیدن نمی‌کند. این درست که انقلاب کردن کار و زحمت بی‌خوابی و جوان انقلابی لازم داشت. ولی مگر یک جوان تک و تنهای 19 ساله چه قدر می‌خواست تأثیرگذار باشد؟ اصلاً یک نفر کم و زیاد چه تأثیری بر اراده مردم داشت؟ مگر انقلاب پیروز نمی‌شد اگر آن روزها حسن آقا آن تصمیم انقلابی را برای زندگی‌اش نمی‌گرفت و همراه عموزاده‌هایش می‌رفت فرانسه و کانادا؟ اهل ریسک نبودکه بود. ماجراجو نبود که بود. استعداد رشک‌برانگیز و نمره‌های بالا و هوش سرشار نداشت که داشت. موهای فرفری بلند روشنفکری نداشت که داشت. شلوار تنگ دمپا گشاد و بلوز چهارخانه چسبان نمی‌پوشید که می‌پوشید. عمو می‌گفت اگر همراه پسرهایش برود فرانسه و درسش را بخواند آدم بزرگی می‌شود. می‌گفت قول می‌دهد حسن دانشمند برجسته‌ای می‌شود اگر برود. می‌گفت حیف این استعداد است که زیر دست و پای این تغییر و تحولات و ناپایداری‌ها بماند و هدر شود. پذیرشش را هم گرفته بود. مانده بود یک بلیت هواپیما و یک مهمانی خداحافظی. مادر فقط یک بار بهش گفته بود که «اگر آقا روح‌الله بیاید به کمک جوان‌هایی مثل تو باید کاری بکندو» و حسن مانده بود و مانده بود و قبل از انقلاب فرهنگی به گرفتن فوق دیپلم از تکنیکیومی قناعت کرده بود. مانده بود و در شرایط سخت، کشورش را تنها نگذاشته بود.
اگر می‌رفت شاید دانشمند برجسته‌ای می‌شد. از دانشمندان ناسا یا جاهای دیگر معروف. فوق فوقش شاید فضاپیما می‌ساخت برای خودش! ولی اگر ساعت اجلش روی 52 سالگی تنظیم شده بود، نمی‌توانست که بیشتر زنده بماند. می‌توانست وقتی از جلوی آزمایشگاه بزرگش می‌رفت سمت ماشین آخر مدل قرمزش، راننده مستی بزند و پرتش کند توی خیابان‌های غربت. می‌توانست هنگام پرواز با پاراگلایدرش بخورد به صخره و پایش سالم به زمین نرسد. می‌توانست وقتی که رفته بود توی بانک پول کلانی را بین حساب‌هایش جابه‌جا کند یکی از رگ‌های قلبش بگیرد و سکته کند و بمیرد.
اما بعید بود شهید شود. آن هم در اوج پارسایی و اخلاص. بعید بود نشان سرداری سپاه یک کشور شیعی روی دوشش باشد و آرزویش سربلندی اسلام باشد. بعید بود بلندترین مقام حکومتی و معنوی کشورش بیاید سر جنازه‌اش. بعید بود مرگش برای مردم عادی هم سخت و سنگین باشد و برایش مثل پدر خودشان اشک بریزند. بعید بود کسی برایش سالگرد باشکوه بگیرد و به یادش کاری انجام دهد. بعید بود مردی شود که تا ابد کارهایش مثل خاری توی چشم دشمنان اسلام فرو برود و جوان‌های ایرانی او را ندیده برای حسن مقدم‌شان خودشان برنامه بریزند. هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده، حاج حسن طهرانی‌مقدم می‌خواست اسلام «ابرقدرت» شود. می‌خواست دشمنان قسم خورده اسلام جرأت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند. می‌خواست اسرائیل نابود شود و سرزمین‌های اشغالی طعم آزادی را بچشند. آن وقت این هدف‌ها را مثل چیزهای لوکس و کم مصرف نگذاشته بود توی بوفه که هر از چند گاه نگاهشان کند و انگیزه بگیرد. اینها را آورده بود توی مکالمات روزمره خودش و نیروهایش. در دسترس‌تر و کاربردی‌تر از چیزی که کسی بتواند فکرش را بکند. آن قدر نزدیک که با نیم ساعت صحبت با هر کسی در هر موضوع بی‌ربطی می‌توانست برسد به این اهداف و ایده‌هایش برای عملی کردن‌شان. وقتی از این چیزها حرف می‌زد،‌ لحنش حماسی می‌شد و برق چشم‌هایش آدم را می‌گرفت. طوری که مخاطبش هر که بود، سر ذوق می‌آمد و با علاقه تأییدش می‌کرد. می‌گفت:‌ «یه روز اگه احساس کنم اینجا زیاد مفید نیستم ول می‌کنم و می‌رم لبنان عین یه سرباز ساده می‌جنگم.» هیچ تعارفی هم توی لحن کلامش نبود. حرف کسی بود که اسرائیل را مغرور‌ترین و پلیدترین دشمن اسلام می‌دانست و توی خیلی از جلسه‌ها می‌گفت:‌ «باید کاری کنیم اسرائیل با شنیدن اسم شیعه به خودش بلرزه.» شاید آن جمله معروف حاج حسن که چند ماه مانده به شهادتش توی جلسه‌ای خطاب به «بچه‌هایش» گفته بود، برای ما مردم عادی عجیب باشد، آن قدر که دیوارنوشته‌اش کنیم و بشود زینت اتوبان‌ها و نمایشگاه‌ها و جشنواره‌هایمان. ولی برای آنهایی که آن روز توی جلسه بودند و حاجی را می‌شناختند، حرف عجیبی نبود. وقتی که حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود: «بالاخره یه روزی ما اسرائیل رو شکست می‌دیم شاید من نباشم ولی شیعه، اسرائیل را نابود می‌کنه.»

 


برچسب‌ها: گفت‌وگو با یکی از همکاران نزدیک شهید دکتر حسن طهرا
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:3 |
یکشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۲۶
شهيد اندرزگو در هويت هاي مختلف
برچسب‌ها: اسناد شهيد اندرزگو در هويت هاي مختلف
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 0:55 |
یکشنبه ۱۳۹۲/۰۷/۲۸

حکم مسئولیت شهید محمد بروجردی

 


برچسب‌ها: عکس حکم مسئولیت شهید محمد بروجردی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:15 |
جمعه ۱۳۹۲/۰۷/۲۶

سردار شهید نورعلی  شوشتری کنار حجت الاسلام مصلحی

 


برچسب‌ها: عکس سردار شهید نورعلی شوشتری کنار حجت الاسلام مصل
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 9:23 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۲۴

سردار شهيد اسلام ، مهدي خوش سيرت

دیگر تصاویر............ ادامه مطالب

 

 

 


برچسب‌ها: عکس شهیدمهدي خوش سيرت
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:42 |
چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۱۲

حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید دکتر بهشتی

 


برچسب‌ها: عکس حضور رهبر انقلاب بر مزار شهید دکتر بهشتی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 0:0 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۴

در سال 1340، کودکی درشهر اهواز چشم به جهان گشود که نامش را علی نهادند. کودکی او مصادف با دوران سیاه ستمشاهی بود، و علی هاشمی از همان زمان با افکار روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت.

وی از همانین سنین شروع به حفظ و تفسیر قرآن نمود و درس اخلاق را از برنامه های مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت مرید و مؤذن مسجد شد. هاشمی پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهی های دینی خود در بحث های گروهک های مختلف شرکت کرده و با بحث‌های منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وا می‌داشت. وی از همان زمان ابتدا عاشق و دلباخته امام (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیته انقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و ... جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاش های بسیاری نمود.

زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور حاج علی در دنیای خاکی بود اوج ایثار و رشادت او در شناسایی هایش نمایان بود، آنچنان که تمام طرح های عملیاتی‌اش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام می رساند. با گسترش محورهای عملیاتی، حاج علی تیپ 37 نور را در محور حمیدیه تشکیل داد. و پس از عملیات بیت المقدس توانست سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاه های مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیت های دیگر او بود.

وی پس از تشکیل قرارگاه «نصرت» و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، مسؤولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و شاید به همین دلیل او را سردار هور نامیدند. سرانجام قرارگاه نصرت در محاصره دشمن قرار گرفت و تعدادی از نیروهای اسلام به اسارت نیروهای بعثی درآمدند و علی هاشمی چهره محبوب و خندان عرصه های عشق و ایمان سرانجام به آسمان پیوست و نامش ستاره درخشانی شد بر تاریک تاریخ ملت ایران تا نسل فردای ایران راه درست زیستن را از او بیاموزند.

آنچه پیش روی شماست خاطره آخرین روز و دیدار سردار احمد غلامپور با سردار شهید علی هاشمی است که به صورت اختصاصی برای خبرگزاری فارس ارسال شده است:

روز 4 تیر ماه 1367 از روزهای تلخ و پر از خاطره زندگی‌ام است. روزی که هیچگاه فراموشم نمی‌شود. روزی که به خوبی غربت در جانم شلعه زد. روزی که یکی از دوستان خوبم را از دست دادم.

آن روز حدود ساعت 10 صبح بود که همراه علی اصغر گرجی، رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی فرمانده سپاه ششم در جزیره مجنون در قرارگاه فرماندهی نشسته بودم و در مورد وضعیت جزایر بحث می‌کردیم.

علی هاشمی که انگار در این دنیا نیست می‌گفت من جزیره را بزرگ کردم و به راحتی آن را رها نمی‌کنم. او درست می‌گفت. من شهادت می‌دهم که حاج علی از سال 62-61 وجب به وجب این جزیره را همراه نیروهایش شناسایی می‌کرد و بهترین عملیات سپاه را در اواخر سال 1362 راه‌اندازی کرد.

از زحمات با اخلاص حاج علی هاشمی همین بس که فرماندهی آن وقت کل سپاه می‌گوید عملیات خیبر مدیون فعالیت‌های سردار علی هاشمی است.

به قول آقا محسن، علی هاشمی اولین سپهبد سپاه بود که فرمانده سپاه ششم شد ولی آن موقع ما درجه و مدارج نظامی نداشتیم.

از اواخر سال 1366، وضعیت جنگ عوض شد و تمام دنیا علنا به کمک صدام آمدند و هر کس سعی می‌کرد بخشی از نیازمندی‌های عراق را برطرف کند. برخی کشورها نیروی انسانی او را تأمین می‌کردند. برخی هواپیماهای جنگی، برخی سلاح‌های شیمیایی، برخی اطلاعات منطقه ایران و...

صدام در اوج حمایت‌‌های زور مداران دنیا از اسفند ماه 1366 شروع به تهاجمات سنگین خود تحت عنوان دفاع متحرک نمود.

عراقی‌ها در گام اول با همکاری مستقیم هوایی آمریکا‌‌یی‌ها توانستند در عرض چند ساعت شهر بندری فاو را اشغال کرد و در دنیای غوغای تبلیغاتی راه انداختند.

در قرارگاه وقتی با حضور فرماندهی کل سپاه جلسه برگزار شد او ضمن هشدار در مورد حرکت بعدی عراق گفت آنها در گام بعدی حتماً به سراغ شلمچه خواهند آمد.

در آن ایام سعی کردم به لحاظ مسئولیتم تمام یگان‌ها را سرکشی نموده و آنها را جهت یک درگیری تمام عیار آماده نمایم. متأسفانه عراق آن‌قدر در محور شلمچه جلو آمد که نتوانستیم مانع سرعت آن‌ها شویم. پس از شلمچه همه می‌دانستیم مقصد بعدی عراق در جنوب تصرف جزایر مجنون است.

با فرماندهی کل سپاه چندین بار به قرارگاه، سپاه ششم که معروف به قرارگاه خاتم چهار بود رفتم و با علی هاشمی جلسه داشتیم.

آقا محسن تأکید داشت هر کاری کردید باید مانع از سقوط جزایر شوید. علی هاشمی وقتی بحث سقوط جزایر را از زبان آقا محسن شنید، گفت این بچه‌هایی که الان در جای جای جزایر دارند نفس می‌کشند، نمی‌توانند بگذارند عراق به راحتی جزایر را بگیرد.

علی هاشمی بلافاصله در ارتباطی که با استانداردی خوزستان و مدیران آن برقرار کرد، آنها را به همراه نماینده امام در استان خوزستان به قرارگاه آورد و موقعیت حساس منطقه را برایشان توضیح داد. هر روز که به 1367.4.4 نزدیک می‌شدیم دغدغه‌های علی هاشمی بیشتر می‌شد او به ندرت به اهواز می‌آید. تمام فکر و دغدغه ذهنی‌اش شده بود جزایر. گاهی اوقات که با او تلفنی حرف می‌زدم و از اوضاع سؤال می‌‌کردم می‌گفت: حاج احمد مثل کوه ایستاده‌ایم.

علی امید داشت با حمایت‌های مدیریت‌های اجرایی استان و تهران بتواند جلوی چکمه‌پوشان تقویت شده بعثی را بگیرد.

عاقبت به آن لحظه‌ای که همیشه در خاطرم از او فراری بودم مبتلا شدم و شمارش معکوس از دست دادن برادری رشید را با گوش دلم شنیدم.

روز 1367.4.4 ساعت 8 صبح راهی جزیره شدم و همراه برادر علی اصغر گرجی‌زاده رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی و مسئولین اطلاعات مشغول بررسی اوضاع جزیره شدم.

علی می‌گفت عراق از امروز صبح شروع به ریختن آتش روی نقطه نقطه جزیره کرده و در بسیاری از حملات توپخانه‌ای از گلوله‌های شیمیای استفاده کرده است.

حاج عباس هاشمی، جانشین وی در گزارشش اشاره داشت که بسیاری از بچه‌های خط مقدم در اثر استنشاق گاز شیمیایی زمین‌گیر شده‌اند و حتی نمی‌توانیم آنها را به عقب منتقل کنیم.

او در حالی که به شدت عصبی بود می‌گفت حاج احمد بعضی از توپ‌‌چی‌های ما با شلیک اولین گلوله در اثر تنفس گاز سیانور در جا به شهادت رسیدند.

اوضاع جزیره بیش از حد بحرانی بود و هر لحظه منتظر بروز حادثه‌ای بزرگ و تلخ بودیم.

علی هاشمی در هر نوبت که صحبت می‌کرد می‌گفت خیالتان را راحت کنم تا جزیره هست من هستم و عراق مگر از روی جسد من رد شود و آن را بگیرد.

من وسط حرف او آمدم و گفتم نه خیر این طور نیست شما باید عقب بیایید چون وضع اصلاً عادی نیست با بسیاری از یگان‌های مستقر در خط مقدم صحبت کردم که هیچ کدام امیدی به روند اوضاع نداشتند. هرچه می‌شنیدم اخبار نگران‌کننده بود.

ساعت 10 صبح بود که برادر مرتضی قربانی با من تماس گرفت و گفت: حاج احمد دارم محاصره می‌شوم به داد من برس. من هیچیک را ندارم.

به علی هاشمی گفتم: ظاهراً ‌هر لحظه وضع بدتر می‌شود. من می‌روم کمک برادر قربانی و برمی‌گردم تو هم مراقب مسائل و جزئیات خط باش و وقتی تأکید کردم علی جان اوضاع دارد نگران‌کننده می‌شود او با آرامشی همراه با طمئنینه گفت: ای بابا حاج احمد حالا کجا تا خرابی اوضاع!

و افزود که فعلاً که الحمدالله خبری نیست. از این برخورد علی نگرانیم بیشتر شد. گفتم: علی جان خبری نیست یعنی چه؟ حتماً عراق باید بیاید تا دم در سنگر شما که اینجا را رها کنی و او باز با همان آرامش خاص خود گفت: حاج احمد نگران نباش مواظب هستم.

بالاخره گفتم: علی جان من باید بروم سراغ مرتضی قربانی. فشار عراق روی یگان مرتضی خیلی زیاد است تو هم سریع جمع و جور کن بیا عقب. منتظرت هستم.

از در سنگر فرماندهی بیرون آمدم و در محوطه قرارگاه نگاهی به اطرافم کردم و رو به آسمان نمودم و گفتم: خدایا هر چه هست دست توست.

سوار ماشین شدم و به راننده گفتم سریع برو طرف جاده قمر.

برادر قربانی امانم نمی‌داد و مدام با بیسیم می‌گفت حاج احمد برس به دادم. وضع خوب نیست. برای چند لحظه از مقر فرماندهی قرارگاه دور نشده بودم و هنوز به تقاطع شهید باکری نرسیده بودم که هلکوپترهای عراقی را دیدم که بالای سر قرارگاه هستند، حدود 7 هلی کوپتر بودند.

برای چند لحظه گفتم: خدایا کمک؛ قرارگاه علی هاشمی را عراقی‌ها محاصره کردند. باز به خودم روحیه دادم نه. آنها دارند گشت می‌زنند.

از ماشین پیاده شدم، دیدم سربازی گفت: آقای غلامپور تلفن شما را کار دارد. در آنجا یک ماکس یک کاناله قرار داده بودیم جهت ارتباط تلفنی. تعجب کردم که چه کسی می‌دانست من دارم میایم اینجا. بلافاصله به طرف تلفن رفتم و گوشی را گرفتم و گفتم: بفرمایید. ناگهان صدای برادر گرجی (رئیس ستاد) در حالی که با صدای بلند حرف می‌زدم در جانم نشست:

آقای غلامپور عراقی‌ها، عراقی‌ها، قرارگاه سقوط کرد.

و مرتب سؤال می‌کردم: تو الان کجا هستی؟ سریع بگو چه شده؟

و او گفت بعد از این که شما رفتید بلافاصله عراقی‌ها هلی‌برن کردند و دقیقاً روی مقر قرارگاه فرود آمدند و الان دیگر قرارگاه سقوط کرده.

داشتم صدای هلهله و سروصدای عراقی‌ها را می‌شنیدم که گوشی قطع شد. مجدداً بلافاصله قرارگاه علی هاشمی را گرفتم که کسی گوشی را برداشت و به جز صدای هلهله عراقی‌ها چیزی شنیده نمی‌شد که نشان می‌داد که قرارگاه سقوط کرده است.

5 دقیقه بعد مرتضی قربانی از راه رسید و در حالی که با سرو صورت خاکی و ناراحت بود گفت: خط ما سقوط کرد.

به او گفتم: خدا بزرگ است، ناراحتی ندارد و بعد گفت خودم هم نزدیک بود اسیر شوم که گفتم حالا که نشدی آرامش داشته باش.

با تلفن خبر سقوط قرارگاه را به آقا محسن دادم که احساس کردم پشت گوشی برای یک لحظه بهت وجودش را گرفت و پرسید: علی هاشمی چه شد؟

گفتم: هیچ خبری ندارم.

و با لحن خاصی گفت: بالاخره اسیر شد؟

گفتم: معلوم نیست.

و با همان ابهام توأم با ناراحتی پرسید: یعنی چه؟ بالاخره چه شد؟

من هم همه چیز را برایش توضیح دادم و گفتم دیگر نمی‌دانم بعد از تماس برادر گرجی‌زاده چه اتفاقی افتاده است. آیا علی توانسته خود را از مهلکه محاصره نجات بدهد یا خیر. آن روز، روز تلخ جزیره بود و من از فرط خستگی نای حرف زدن نداشتم.

عراقی‌ها هم چهار نعل داشتند جلو می‌آمدند. به طوری که ساعت یک بعدازظهر دیگر جزیره به صورت کامل سقوط کرد.

غم از دست دادن جزیره یک طرف و غم علی هاشمی یک طرف.

گروه‌های اطلاعات را فرستادم بروند تا شاید خبری بیاورند ولی خبری نبود.

یک فروند هلی‌کوپتر فرستادیم شناسایی تا شاید خبری بیاورند باز هم هیچ خبری نشد.

ولی تا سه روز تلاش فراوان زمینی و هوایی هیچ خبری از علی نشد. ساعت 3 عصر 67.7.7 بود که آقا محسن تلفنی در حالی که ناراحت بود گفت: از برادرمان علی خبری نشد؟ جواب دادم آقا محسن متأسفانه نه. ولی خوب یادم هست که علی هاشمی در آخرین حرفی که در جلسه در قرارگاه در جزیره به من و فرماندهان زد این بود که عراق مگر از روی جسد من عبور کند که جزیره را بگیرد.

و باز آقا محسن کوتاه سؤال کرد، یعنی؟!!

گفتم: آری یعنی از هور به آسمان رفته است.

و برای همین است که روز 1367.4.4 یادآور یکی از روزهای تلخ و پرخاطره زندگیم است که باور نمی‌کردم این گونه برادرم حاج علی هاشمی را از دست بدهم. حس غربتی که از آن روز در فراق برادرم حاج علی هاشمی به جانم شعله کشید!

فراقی که هنوز از آن می‌سوزم...

«و ان‌شاءالله بهم لاحقون»


برچسب‌ها: روایت غلامپور از سردار هور تاریخ شفاهی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:23 |
شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۴

سردار رشید اسلام دکتر مصطفی چمران

 

 

سردار رشید اسلام دکتر مصطفی چمران

 

 


برچسب‌ها: عکس سردار رشید اسلام دکتر مصطفی چمران
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 19:37 |