صفحه نخست ارتباط با ما آرشیو مطالب لینك RSS
كاربر میهمان خوش آمدید
شنبه ۱۳۹۵/۰۹/۰۶

در پی تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه:

اين چه بازسازی  سقف است! که اثری از حسينيه حاج همت به جای نگذاشته است...

 
بزرگواران! این  ساختمان‌ها هویت تاریخ ماست  و ساختمانها و حسينيه خراب شده  را فقط  یک آدم ظاهر بین خرابه می بیند، اما باطن این خرابه‌ها، تاریخ جنگ را نشان می‌دهد. مثلاً اگر بگویند که تخت جمشید تخریب شده و آن را  بازسازی کنیم، اين سخن مضحک به نظر می‌رسد چون خرابه‌های تخت جمشید ما را یاد اسکندر مقدونی می‌اندازد که این بنا را به آتش کشید و درس عبرتی برای‌مان است که دیگر نگذاریم مشابه این داستانها برای کشورمان تکرار شود. حال چه شده که بازسازی  حسينيه حاج همت و ساختمان‌های پادگان دوکوهه به بهانه ريزش سقف و رفاه زائران و ...  مشکلی  ايجاد نمی کند. 
 
 
 
برادران! دوکوهه يک منطقه توريستی نيست که زائر به دنبال ديدن زيبایی‌های ظاهری اين مکان به اينجا آمده باشد  و در اينجا به دنبال امکانات رفاهی کامل باشد که اينقدر به زيباسازی اين مکان می پردازيد، اينجا به دنبال هتل حاج همت نمی گردد، بلکه به دنبال حسينيه حاج همت می گردد، حسينيه‌ای ساده با يک سقف ساده و چند ستون که محل مناجات شهدا بوده و هنوز بوی حاج همت را از آن استشمام کند و صدای نجوای شهدا را ار دیوارها و ستون‌های  آن حسينيه بشنود. به‌راستی چرا  فکر می کنيد بدون درک ظواهر اصلی این ساختمان‌ها با همان حس و حال و سختی‌ها،  زائر می‌تواند آنچه که اينجا بوده  درک کند. 
 
بعد  فرياد واويلا سرمی دهيم که چرا زائر، دوکوهه را صرفاً به عنوان يک استراحت‌گاه می بيند و قداست اينجا مانند بقيه مناطق عملياتی حفظ نمی‌شود، 
 
بزرگواران!  حسينيه حاج همت میراث پدری کسی نیست که وقتی در حال بازسا زی سقفش هستید،  ناگهان  تصميم بگيريد زيباترش کنيد و در سقفش لامپ هالوژن بزنيد  و يا ديوارش را بلندتر کنيد يا در و پنجره و حوضش را کمی  جابجا کنيد چون دکوراسيون حسينيه اينگونه زيباتر می‌شود. اينجا حسينيه حاج همت است، درست است پنجره هايش بالا بود  و نورگير نبود، ولی به خدا سوگند نوری که در اينجا دلها را روشن می‌کرد و جلا می داد نور آفتاب  پنجره‌ها نبود ...
 
مرمت آثار دفاع مقدس امری طبيعی است، اما سئوال اینجاست  مرمت يا بازسازی ؟ و در بازسازی اين آثار تا چه اندازه می توان آثار به جای مانده از جنگ را به همان سبک و سیاق باقی گذاشت؟ در همه جای دنیا بخشی از آثار به جای مانده از جنگ باقی گذاشته می شود تا روایت‌گر تاریخ کشور باشد. هنوز ساختمان ترویج صنعتی شهر هیروشیما و تنها بازمانده حمله اتمی آمریکا در شهر باقی مانده تا یاد کشته شدگان بمباران از خاطر مردم به فراموشی سپرده نشود. فقط می‌توان گفت اگر تخریب و حذف آثار دفاع مقدس، ادامه پیدا کند با دست خود بخشی از حافظه تاریخ دفاع مقدسی را از بین برده‌ایم که در دنیا بی‌نظیر بود و بی‌شک با این اقدام و سهل‌انگاری و سکوت‌ در برابر آن، به نسلی که همه آگاهی‌اش از جنگ به این چند ساختمان و سنگر به جا مانده بستگی دارد، خیانت کرده‌ایم.
 
 
 
باور کنيد مسئولي که فقط به فکر کميت بازديد از مناطق يادماني و تعدد زائران می باشد و دوکوهه و سایر مناطق را تبديل به مناطقی با رفاه کامل برای جذب بيشتر زائر می کند، نمي‌تواند به کيفيت بپردازد و پيام شهدا را به صورت صحیح منتقل کند. 
 
رهبر معظم انقلاب در خصوص لزوم حفظ آثار مربوط به دفاع مقدس در بیاناتی معروف به پیام بازسازی در تاریخ 11/7/67 فرموده بودند:
 
"‌حفظ و نگهداری تركیب یك یا چند شهر خراب شده در جنگ، به منظور ترسیم علنی تجاوز دشمنان علیه انقلاب و كشورمان و نشان دادن قدرت دفاع و مقاومت قهرمانانه ملت كه آیندگان فقط به اسناد و نوشته‌ها بسنده نكنند"
 
حال شما را چه شده که ساختمانهایی که خود شما  با شهدا در آنجا زیسته ايد را اینگونه تخريب می کنيد!
 
 
 
چند ماه پيش که زمزمه تخريب بود عنوان شد "فرماندهان و پیشکسوتان جهاد و شهادت سال‌ها دغدغه‌ تعمیر این حسینیه را داشتند و از این کار استقبال کردند، اما چند جوان ناآگاه که شناخت خوبی از این فضا و تاریخ آن ندارند، یک عکس را نشر می‌دهند و با تیتر قرمز و بزرگ می‌زنند حسینیه حاج همت تخریب شد" حال  فرماندهان و پيشکسوتان جهاد و شهادت، اين جوانان ناآگاه!  که آری آن زمان و آن رزمندگان  را نديدند، ولی بوی شهدا را از همين در و ديوارهای ساده  حسينيه حاج همت حس می کردند و  این بار در دوکوهه هيچ نديدند  جز سالنی مجلل که هيچ حس و حالی در آن نبود جز  زرق و برق دنيوی،  این یادگاران آن زمان و شهدا را از شما طلب می کنند...

آلبوم تصاویر

 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
 
 تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه

برچسب‌ها: تخریب حسینیه حاج همت پادگان دوکوهه
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:11 |
شنبه ۱۳۹۵/۰۳/۰۸
مسجد سلیمان تبلور استقامت


برچسب‌ها: مسجد سلیمان تبلور استقامت
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 19:52 |
چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۲۵

رزمندگان اسلام به منطقه عملیاتی فتح 5 اعزام می شوند. 25 فروردین‌ماه 1366،عمليات‌ نامنظم‌ فتح ‌5 در منطقه‌‌ «چوارتا» و «ماووت» در استان‌ سليمانيه‌ی عراق‌ با رمز « يا صاحب‌ الزمان(عج) ادركني» آغاز شد.

رزمندگان اسلام به منطقه عملیاتی فتح 5 اعزام می شوند. 25 فروردین‌ماه 1366،عمليات‌ نامنظم‌ فتح ‌5 در منطقه‌‌ «چوارتا» و «ماووت» در استان‌ سليمانيه‌ی عراق‌ با رمز « يا صاحب‌ الزمان(عج) ادركني» آغاز شد.


برچسب‌ها: عمليات
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:43 |
چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۸

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

قسمت سوم از ناگفته های امیر دریابان علی شمخانی از فرماندهان دوران جنگ و از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی


برچسب‌ها: امیر دریابان علی شمخانی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:5 |
چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۸

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

قسمت دوم از ناگفته های امیر دریابان علی شمخانی از فرماندهان دوران جنگ و از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی


برچسب‌ها: امیر دریابان علی شمخانی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:4 |
چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۸

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

قسمت اول از ناگفته های امیر دریابان علی شمخانی از فرماندهان دوران جنگ و از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی


برچسب‌ها: امیر دریابان علی شمخانی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:2 |
چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۱

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

قسمت دوم از روایت سردار سرتیپ پاسدار حاج احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس در مورد عملیات های کربلای ۴ و ۵


برچسب‌ها: روایت سردار احمد غلامپور
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:11 |
چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۱

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

قسمت اول از روایت سردار سرتیپ پاسدار حاج احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس در مورد عملیات های کربلای ۴ و ۵


برچسب‌ها: روایت سردار احمد غلامپور
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 0:9 |
سه شنبه ۱۳۹۵/۰۱/۱۰

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

قسمت دوم از ناگفته های سرلشگر غلامعلی رشید از عملیات های دفاع مقدس


برچسب‌ها: سرلشگر غلامعلی رشید تاریخ شفاهی دفاع مقدس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 0:19 |
دوشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۰۹

برای دیدن کلیپ روی عکس کلیک کنید

قسمت اول از ناگفته های سرلشگر غلامعلی رشید از عملیات های دفاع مقدس


برچسب‌ها: سرلشگر غلامعلی رشید عملیات تاریخ شفاهی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 16:55 |
دوشنبه ۱۳۹۵/۰۱/۰۹

یدالله ایزدی*

 

چکیده

ارتفاعات مشرف بر سد دربندیخان از سال‌های اولیه جنگ یک هدف مهم در استان سلیمانیه عراق به شمار می‌آمد. عدم موفقیت در تصرف این ارتفاعات در عملیات والفجر10 باعث تسلط دید و تیر دشمن بر عقبه یگان‌های مستقر در دشت حلبچه گردید. لذا برای رفع این نقیصه عملیات بیت‌المقدس4 تنها یک هفته بعد به اجرا درآمد. آن‌چه پیش‌روست، فشرده‌ای از مباحث مربوط به ویژگی‌های جغرافیایی و نظامی و پیشینة عملیات در این منطقه و ضرورت‌ها، آماده‌سازی، شرح و ویژگی‌های عملیات بیت‌المقدس4 است.

 

مقدمه

سد دربندیخان در استان سلیمانیه عراق در طول جنگ ایران و عراق همواره به عنوان یک هدف مهم نظامی و سیاسی در جبهه‌های شمالی محسوب می‌شد. در طراحی عملیات والفجر10، تصرف ارتفاعات شاخ سورمر و شاخ شمیران از سلسله ارتفاعات منتهی به سد، به دلیل حفظ جناح عملیات و تسلط دید و تیر بر عقبه دشمن منظور گردیده بود. عملیات در این ارتفاعات که با بهره‌گیری از لشکر11 امیرالمؤمنین(ع)، تیپ بقیه‌الله(عج) و تیپ44 قمربنی هاشم (مجموعاً با 6 گردان) انجام شد اما به دلیل هوشیاری و مقاومت دشمن و ضعف توان خودی، موفقیت چندانی به جز تصرف تپه‌های شرقی ارتفاع سورمر در بر نداشت. حضور دشمن در محور سورمر و شمیران که باعث تسلط بر قسمت‌های جنوبی منطقه حلبچه و عقبه یگان‌های خودی در این منطقه شده بود، به عنوان نقص محور چپ عملیات والفجر10 محسوب گردید و برای ترمیم این نقیصه عملیات مجددی با استفاده از یگان‌های دست‌نخورده در نظر گرفته شد. علی‌رغم محدودیت نیرو باتوجه به این نکته که از دست دادن زمان موجب تقویت خطوط دشمن و احداث مواضع و موانع جدید می‌گردید، لذا تصمیم بر آن شد تا با بهره‌گیری از توان موجود عملیات را حداکثر ظرف یک هفته آغاز شود. بر این اساس لشکرهای 27 حضرت رسول(ص)، 10 سیدالشهدا(ع) و تیپ18 الغدیر تحت امر قرارگاه فتح قرار گرفته و این قرارگاه با فرماندهی جدید مأموریت انجام عملیات را عهده‌دار شد.

 

تشریح منطقه‌ی عملیاتی

منطقه‌ی عملیاتی بیت‌المقدس4 منطقه‌یی کوهستانی است که از شمال به دریاچه‌ی دربندیخان و ارتفاع تمورژنان و از جنوب به دشت مرتکه و ارتفاعات شاخ خشیک و بمو و از شرق به رودخانه‌ی زیمکان و کوه بیزل و از غرب به سد دربندیخان و ارتفاعات قاشتی منتهی می‌شود. مهم‌ترین ارتفاعات و عوارض این منطقه عبارت‌اند از:

 

ارتفاع شاخ سورمر

ارتفاع شاخ سورمر، شرقی – غربی و صخره‌یی است و قسمت‌های جنوبی و شرقی آن شیب ملایم‌تری نسبت به قسمت شمالی ‌دارند. این ارتفاع به دلیل تسلط دید و تیر بر گلوگاه تمورژنان، از اهمیت ویژه‌یی برخوردار است.

 

ارتفاع شاخ شمیران

این ارتفاع شمالی- جنوبی است و ارتفاع بلندترین قله‌ی آن 1540 متر می‌باشد. امکان دید و تیر روی دشت شمیران، تنگه‌ی مله سور، سواحل دریاچه‌ی دربندیخان و همچنین تونل قاشتی و جاده‌ی اصلی عقبه‌ی دشمن، اهمیت شاخ شمیران را دو چندان کرده است. در اختیار داشتن این ارتفاع تسلط بر کل منطقه را امکان‌پذیر می‌کند.(1)

 

ارتفاع برددکان

ارتفاع برددکان از شمال غربی به طرف جنوب شرقی گسترش یافته و بلندترین نقطه‌ی آن 1488 متر ارتفاع دارد. در انتهای جنوب شرقی برددکان چند یال مهم از ‌جمله یال بیاروک و یال مورتکه قرار دارد. با استقرار بر این ارتفاع، می‌توان ضمن تسلط بر دشت ناهموار ساحلی در شمال آن، ارتفاع شاخ شمیران را نیز تأمین کرد.

 

دریاچه‌ی دربندیخان

دریاچه‌ی دربندیخان در شمال منطقه‌ی عملیاتی قرار گرفته است و با آب رودخانه‌های زیمکان، لیله، آب سیروان و دریاچه‌ی تانجرو تغذیه می‌شود. در جنوب این دریاچه و بین ارتفاع زیمنانکوه و قاشتی (غرب ارتفاعات منطقه‌ی عملیاتی مورد نظر) سد دربندیخان قرار دارد که قسمتی از برق عراق را تأمین می‌کند و از نظر نظامی و اقتصادی اهمیت بسیاری دارد.

 

دشت تولبی (شمیران)

دشت ناهموار میان دریاچه‌ی دربندیخان تا ارتفاعات شاخ شمیران و شاخ سورمر و برددکان، دشت تولبی (شمیران) نام دارد. 5 روستای تولبی، شمیران، کانی‌کوه، ورمن و کوکوی در پهنه‌ی این دشت واقع شده‌اند. زمین این منطقه تا اندازه‌یی برای مانور زرهی مناسب است.

 

پوشش و اختفا

به جز قسمت‌های ساحلی دشت تولبی (شمیران) که پوشش گیاهی نسبتاً کمی دارد، سایر ارتفاعات و قسمت‌های منطقه دارای پوشش گیاهی مناسبی هستند. این منطقه همچنین به دلیل وجود شیارهای عمیق، یال‌ها و چم‌های متعدد امکان دید و تیر دشمن بر نیروهای خودی را ضعیف کرده و آسیب‌پذیری نیروها را در برابر آتش مستقیم و منحنی کاهش می‌دهد.

 

جاده‌های ارتباطی

در طول جنگ تحمیلی، جاده‌های متعددی از سمت عقبه‌ی نیروهای خودی و دشمن به طرف ارتفاعات این منطقه احداث شده که از میان آن‌ها جاده‌های چم بیاروک و چم سراژین از اهمیت خاصی برخوردارند و در واقع جاده‌های یاد شده عقبه‌ی خشکی این ارتفاعات محسوب می‌شوند.

 

اهمیت منطقه

منطقه‌ی عملیاتی بیت‌المقدس4 به دلایل گوناگون برای نیروهای خودی و دشمن حائز اهمیت است. برخی از دلایل اهمیت این منطقه عبارت‌اند از:

• تسلط ارتفاعات یادشده بر اکثر جاده‌های ارتباطی و عقبه‌ی نیروهای خودی و دشمن در منطقه.

• تسلط دید و تیر داشتن ارتفاع شاخ شمیران بر تونل ارتفاع قاشتی و جاده‌ی آسفالته‌ی درجه‌ی یک ارتباطی شمال به جنوب عراق.

• تسلط دید و تیر داشتن ارتفاع شاخ سورمر بر گلوگاه آبی بین ارتفاعات تمورژنان و سورمر.

• ایجاد تأمین نسبی جناح چپ منطقه‌ی عملیاتی والفجر10.

 

پیشینه‌ی منطقه‌ی عملیاتی

به دلیل حساسیت و اهمیت منطقه‌ی عمومی دربندیخان، نیروهای خودی و دشمن چندین بار درصدد اجرای عملیات در این منطقه برآمدند. خلاصه‌یی از تلاش‌های انجام شده در این منطقه چنین است:

• پس از عملیات والفجر3 در 7 مرداد1362 که به آزادسازی و تأمین شهر و دشت مهران و نیز جاده‌ی ایلام – دهلران انجامید، قرار شد نیروهای خودی عملیاتی را روی ارتفاعات مهم منطقه از بمو تا ارتفاع شاخ شمیران، اجرا کنند. برای اجرای این عملیات لشکرهای27 محمد رسول‌الله(ص)، 31 عاشورا، 17 علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) و 5 نصر از سپاه پاسداران و لشکر30 گرگان و یک گردان مستقل قدس از ارتش در نظر گرفته شد، اما سرانجام به دلایلی از اجرای عملیات خودداری شد، از جمله: دلیل فاصله‌ی زیاد خط خودی تا ارتفاعات مورد نظر؛ هوشیاری دشمن و آگاهی آن‌ها از نقل و انتقالات نیروهای خودی از طریق گزارش‌های نیروهای ضد انقلاب مستقر در منطقه و نیز انتقال تعدادی از یگان‌های مورد نظر برای تکمیل اهداف عملیات والفجر4 در 27مهر1362 و آزادسازی ارتفاعات قوچ سلطان در غرب مریوان و تصرف دره‌ی شیلر و پنجوین.

• هم‌زمان با بسیج گسترده‌ی نیروها به جبهه با عنوان طرح "لبیک یا امام" در زمستان 1362، عملیات محدودی به همت تیپ32 انصارالحسین و گردان‌های قدس استان همدان در 22بهمن1362 در این منطقه اجرا شد که به تصرف ارتفاعات شاخ سورمر، شاخ شمیران و برددکان انجامید. در این عملیات دشمن به دلیل آمادگی نداشتن مقاومت چندانی نکرد.

• در 10 فروردین 1363 در وضعیتی که راه ارتباطی جوانرود به تازه‌آباد و شیخ صله به ارتفاع شاخ شمیران (عقبه‌های اصلی منطقه) قطع بود و رساندن آذوقه و امکانات به آن‌جا نیز به سختی انجام می‌شد و در موقعیتی که مأموریت نیروهای مستقر روی این ارتفاعات نیز به پایان رسیده بود، دشمن با اجرای آتش شدید توپ روی ارتفاعات و عقبه‌ها، قصد آزادسازی ارتفاعات یادشده را داشت، اما با مقاومت شدید نیروهای مستقر در آن‌جا مواجه و با تحمل تلفات سنگین مجبور به عقب‌نشینی شد.

• تابستان 1364، دشمن با یک تیپ مکانیزه قصد حمله به این منطقه را داشت که به دلیل اجرای آتش سنگین نیروهای خودی روی محل استقرار آن‌ها، سازمان یگان‌های دشمن به هم ریخت و در نتیجه اجرای عملیات منتفی شد.

• دشمن 45 روز پس از حمله‌ی ناموفق خود، با نیروهای حزب دمکرات ایران و جاش‌های مستقر روی ارتفاع مرزی گوزیل در جنوب غربی نوسود، قراردادی را به امضا رساند که بر اساس آن قرار شد نیروهای حزب دمکرات و جاش‌های عراقی (کردهای موافق حکومت بغداد) با استعداد یک گردان، ارتفاع برددکان را تصرف کرده و سپس یک تیپ از ارتش عراق دفاع از آن را به عهده بگیرد. در دید قرار داشتن نقل و انتقالات نیروهای دشمن و ضد انقلاب سبب شد تا نیروهای خودی متوجه تحرکات دشمن شوند. بر این اساس به سازمان ادوات موجود در منطقه (4 قبضه مینی‌کاتیوشا، یک قبضه کاتیوشا و 8 قبضه خمپاره) دستور داده شد تا بدون هیچ گونه محدودیتی روی محل‌های استقرار دشمن آتش بریزند، با اجرای آتش مؤثر رزمندگان سازمان رزم دشمن از هم پاشید. با پناهنده شدن 3 سرباز عراقی مشخص شد که در آن هنگام، دشمن در حال توجیه نیروهای خود برای شروع عملیات بوده است.

• در 15فروردین1365، نیروهای عراقی جهت اجرای استراتژی "دفاع متحرک" از سه محور به یال بیاروک (یکی از یال‌های ارتفاع برددکان)، ارتفاع برددکان و ارتفاع شاخ شمیران حمله کردند. در پی این حمله، ارتفاعات شاخ شمیران، شاخ سورمر، قله‌ی برددکان، پشت قلعه‌ی کی‌بره و یال بیاروک به تصرف آنان درآمد. ارتش عراق در این عملیات از 9 گردان کماندویی و پیاده با پشتیبانی کامل آتش توپ‌، هلی‌کوپتر و بمب‌باران‌های هوایی بهره می‌برد، در حالی که استعداد نیروهای خودی مستقر در این ارتفاعات حداکثر 3 گردان بود.

• سپاه پاسداران با هدف پاسخ‌گویی مناسب به استراتژی دفاع متحرک عراق و همچنین اجرای عملیات‌های محدود تا فرارسیدن زمان عملیات گسترده، عملیات‌هایی را تحت عنوان "کربلا" آغاز کرد. بر همین اساس برای بازپس‌گیری ارتفاعات شاخ شمیران، برددکان و سورمر قرارگاه نجف نیروی زمینی سپاه پاسداران، با استعداد 5 لشکر و 2 تیپ مأموریت یافت که در این منطقه عملیات کند. عملیات مورد نظر پس از دو ماه تلاش شبانه‌روزی به دلیل هوشیاری صددرصد دشمن، دور بودن خطوط پدافندی خودی، آمادگی نداشتن برخی یگان‌ها و بمب‌باران شدید شیمیایی عقبه‌ی آن‌ها منتفی اعلام شد.(2)

• در عملیات والفجر10 که در 23اسفند1366 در منطقه‌ی عمومی حلبچه اجرا شد، تصرف ارتفاعات مذکور (شاخ شمیران، برددکان و سورمر) جهت تأمین جناح جنوبی عملیات در دستور کار قرار گرفت. قرارگاه فتح1 با 6 گردان عملیات را در این منطقه به منظور تصرف شاخ شمیران شروع کرد. هدف از عملیات روی ارتفاعات این منطقه، در اصل باز کردن عقبه‌ی خشکی منطقه، برای اجرای عملیات توسط قرارگاه فتح بود. در طول عملیات، نیروها همه‌ی خطوط دشمن را تصرف و تا بالای شاخ شمیران و شاخ سورمر پیشروی کردند، اما به دلیل نبودن یگان دیگری برای حفظ منطقه و نیز هوشیاری دشمن و اقدام او به آوردن یگان‌های جدید و تازه‌نفس، نگه‌داری ارتفاعات تصرف‌شده (با 6 گردان) مقدور نشد و نیروها به عقب برگشتند. با وجود فشار مداوم دشمن، رزمندگان سرپل زیر ارتفاع شاخ سورمر را- که شامل قسمتی از دامنه‌ی شرقی این ارتفاع است- حفظ کردند.(3)

 

1. شناسایی

با توجه به مانور طراحی‌شده، لازم بود تا از معابر وصولی دشمن در غرب شاخ شمیران و شاخ سورمر شناسایی‌هایی انجام شود، اما کمبود زمان، هوشیاری نسبی دشمن و همچنین دیر رسیدن یگان‌ها به منطقه موجب شد تا یگان‌ها نتوانند شناسایی مناسبی انجام دهند. نیروهای اطلاعات یگان‌های عمل‌کننده در شب اول در چندین نوبت به منظور شناسایی مواضع دشمن، به وسیله‌ی قایق یا با غواصی عازم ساحل دشمن شدند، اما به دلیل سردی آب، وجود موانع متعدد، هوشیاری دشمن و در دید و تیر بودن ساحل، نتایج مطلوبی به دست نیامد.(4) تعویق 48 ساعته‌ی عملیات برای تکمیل شناسایی‌ها نیز نتوانست کاستی موجود در این زمینه را برطرف کند. وضعیت منطقه و دشمن به گونه‌یی بود که عملاً فرماندهان را به این نتیجه رساند که نواقص شناسایی را بر افزایش هوشیاری و تقویت مواضع دشمن، به ویژه در دشت تولبی که مسیر عبور یگان‌ها برای رسیدن به اهداف بود، ترجیح دهند.(5) برادر غلامپور در این باره می‌گوید: «من خودم اعتقادم این است که این جا زیاد شناسایی نمی‌خواهد. یعنی هر کس که برود بالای ارتفاعات تمورژنان، تا عمق دشمن را خواهد دید. علاوه بر آن دشمن الآن دارد به دشت تولبی حساس می‌شود، دارد پایگاه می‌زند. اگر زود نجنبیم، ممکن است خدای ناکرده عملیات با مشکلات مواجه شود.» در نتیجه فرماندهان نیروی زمینی سپاه و قرارگاه فتح به وسیله‌ی دوربین از دیدگاه لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) روی ارتفاعات تمورژنان مشغول شناسایی شدند. از میان نیروهای اطلاعات یگان‌ها که درصدد عبور از قسمت‌های جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان برآمده بودند، تنها غواصان لشکر10 سیدالشهدا توانستند شناسایی خوبی از زمین دشمن به عمل آورده و دو مسیر مناسب برای عبور نیروها پیدا کنند. این شناسایی مبنایی برای عبور نیروهای این لشکر و دیگر یگان‌ها قرار گرفت.

 

وضعیت دشمن

قبل از عملیات والفجر10، لشکر36 پیاده‌ی عراق با سه تیپ از ارتفاعات منتهی به سد دربندیخان دفاع می‌کرد؛ بدین ترتیب که تیپ506 پیاده در ارتفاع شاخ سورمر و دشت تولبی (شمیران)، تیپ602 پیاده در ارتفاع شاخ شمیران و تیپ238 پیاده در ارتفاعات برددکان به طرف زیمنانکوه گسترش یافته بودند. همچنین 3گردان توپ‌خانه لشکر36 را پشتیبانی می‌کرد و کل منطقه با 2گردان زرهی از تیپ80 تقویت شده بود.(6)

با شروع عملیات والفجر10 حساسیت دشمن به منطقه‌ی جنوب دریاچه‌ی دربندیخان افزایش یافت. ارتش عراق به سرعت تعدادی از یگان‌های خود را از جنوب به منطقه‌ی سد دربندیخان انتقال داد. عراق با آوردن 4 تیپ پیاده‌ی 38، 434، 606، 72 و تیپ66 نیروی مخصوص و تیپ2 کماندویی از سپاه هفتم و گردان تانک ذوالنورین از لشکر26 پیاده، منطقه را تقویت کرد. بدین ترتیب عراق قبل از عملیات بیت‌المقدس4 این منطقه را با استفاده از یک لشکر، 7 تیپ پیاده، 2 تیپ نیروی مخصوص و کماندو و یک گردان تانک تقویت کرد.(7) علاوه بر آن یگان‌های جدید عراقی پس از استقرار در منطقه به سرعت اقدام به تحکیم مواضع و ایجاد عوارض مصنوعی به ویژه در دشت تولبی و ساحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان کردند. احتمال دست‌رسی رزمندگان به سواحل شرقی دریاچه‌ی دربندیخان و تهدید عقبه‌ی ارتفاعات شاخ شمیران و شاخ سورمر و همچنین مشاهده‌ی تحرکات و افزایش فعالیت نیروهای خودی در ارتفاعات شاخ تمورژنان، نگرانی‌هایی برای دشمن ایجاد کرده بود. به همین دلیل دشت شمیران و تولبی که تاکنون بدون عارضه‌ی مصنوعی باقی مانده بود، تبدیل به عرصه‌ی فعالیت گسترده‌ی دستگاه‌های مهندسی و افراد پیاده‌ی دشمن شد. عراقی‌ها که احساس خطر کرده بودند به احداث سنگرهای کمین در نقاط گوناگون ساحل و تلاش برای احداث رده‌های دفاعی در این دشت، پرداختند. با وجود سرعت عمل یگان‌های عراقی در مسلح کردن زمین دشت شمیران و پوشاندن نقاط ضعف پدافندی این منطقه، تحرک فوق‌العاده یگان‌های سپاه پاسداران در ارتفاعات تمورژنان که به دلیل رعایت نکردن موارد حفاظتی و استتار لازم، کاملاً در دید دشمن قرار داشت، نوعی احساس عقب افتادگی در فرماندهان عراقی ایجاد کرد، بنابراین دشمن برای جبران این عقب افتادگی، صبح روز قبل از عملیات، به طور گسترده عقبه‌ها و محل تجمع رزمندگان به ویژه در ارتفاعات شاخ شمیران و منطقه‌ی شیخ صله را بمب‌باران شیمیایی کرد.(8)

 

سازمان رزم

در طرح‌ریزی اولیه‌ی عملیات قرار بود تا با تصرف ارتفاعات جنوب دریاچه‌ی دربندیخان همه‌ی ارتفاعات منتهی به سد دربندیخان شامل ارتفاعات شاخ سورمر، شاخ شمیران، برددکان و در نهایت زیمنانکوه- که مسلط بر سد دربندیخان است - تصرف شود. نیروی لازم برای تحقق این امر، 40 گردان براورد شد اما یگان‌های در اختیار شامل لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) با 6 گردان، لشکر 57 ابوالفضل(ع) با 5 گردان، لشکر10 سیدالشهدا(ع) با 9 گردان و تیپ الغدیر با 3 گردان بودند که این میزان نیرو تنها نصف نیاز را برآورده می‌کردند، به همین دلیل اهداف عملیات به تصرف ارتفاعات شاخ شمیران، شاخ سورمر و بخشی از ارتفاع برددکان محدود شد.* (9)

 

مانور (از طراحی تا اجرا)

اولین جلسه‌ی بررسی طرح مانور عملیات بیت‌المقدس4 در 28اسفند1366 با حضور تعدادی از فرماندهان سپاه پاسداران در محل قرارگاه تاکتیکی نیروی زمینی سپاه در ‌هانسوره (از یال‌های شمال شرقی ارتفاع بالامبو) در جنوب شهر حلبچه تشکیل شد.* در این جلسه همگان درباره‌ی اجرای هر چه زودتر عملیات برای تصرف ارتفاعات شاخ سورمر، شاخ شمیران، برددکان، زیمنانکوه و دشت تولبی توافق کردند.(10) یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این جلسه که در آن کلیات طرح مانور بررسی شد، طراحی مانور عملیات از طرف شمال به جنوب بود که خلاف جهت مانور عملیات والفجر10 محسوب می‌شد، بر این اساس، نیروهای عمل‌کننده می‌بایست به وسیله‌ی قایق از قسمت جنوب شرقی دریاچه‌ی دربندیخان عبور و از شمال به جنوب، یعنی از طرف ارتفاع تمورژنان به سمت ارتفاعات جنوب دریاچه، از پشت به نیروهای عراقی حمله می‌کردند. دومین جلسه‌ی بررسی مانور ساعت16 روز 29اسفند1366 در محل قرارگاه نیروی زمینی سپاه در یکی از یال‌های شرقی ارتفاع شیندروی تشکیل شد.** در این جلسه پس از آن که فرماندهان یگان‌ها به عمق زیاد اهداف در ارتفاعات برددکان و زیمنانکوه و توان محدود در اختیار و از سوی دیگر مشکل بودن تدارک نیروها از طریق دریاچه‌ی دربندیخان در روزهای اول عملیات اشاره کردند، علی شمخانی فرمانده نیروی زمینی پیشنهاد کرد تصرف این ارتفاعات در دو مرحله انجام شود: در اولین مرحله دشت تولبی و ارتفاعات شاخ شمیران و شاخ سورمر تصرف شود و پس از کسب آمادگی مجدد و فراهم شدن زمینه‌های لازم، روی ارتفاعات برددکان و زیمنانکوه عملیات ادامه یابد.(11) پس از مشورت‌ در نهایت با پیشنهاد فرمانده نیروی زمینی سپاه موافقت شد.(12) در آخرین جلسه‌ی بررسی طرح مانور که بر اساس شناسایی‌های انجام‌شده دوم فروردین1367 با حضور فرمانده کل سپاه و سرتیپ صیادشیرازی و فرماندهان قرارگاه‌های قدس و فتح تشکیل شد، احمد غلامپور فرمانده قرارگاه فتح، نتیجه‌ی جلسه‌ی گذشته‌ی قرارگاه فتح و نیروی زمینی را درباره‌ی دو مرحله‌یی کردن عملیات این گونه بیان کرد: برای حل مشکل و عمق زیاد هدف، عملیات را در دو مرحله طراحی کردیم: مرحله‌ی اول، شاخ سورمر، شاخ شمیران، و ابتدای برددکان؛ مرحله‌ی دوم، ادامه‌ی برددکان و زیمنانکوه. فرمانده کل سپاه هم تأکید کرد که در ابتدا باید کناره‌ی ساحل منطقه‌ی دشمن تصرف شود و پس از پاک‌سازی حاشیه‌ی ساحل، 3 گردان اول از 3 یگان (لشکر10 سیدالشهدا(ع)، لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) و لشکر 57 ابوالفضل(ع)) به وسیله‌ی قایق‌ها با سرعت هر چه بیش‌تر به ساحل دشمن منتقل و در آن‌جا پیاده شوند. وی همچنین به ضرورت باز کردن جاده‌ی چم‌سراژین- به عنوان عقبه‌ی خشکی منطقه از سمت جنوب شاخ سورمر- قبل از نفوذ نیروها به عمق منطقه اشاره کرد. بدین ترتیب بر اساس مباحث مطرح‌شده در این جلسات، قرار شد در مرحله‌ی اول سه یگان عمل‌کننده با عبور از آب و تصرف مواضع دشمن به ترتیب این اهداف را تأمین کنند:

لشکر محمد رسول‌الله(ص) از قله‌ی ارتفاع برددکان تا روستای ورمن؛

لشکر ابوالفضل(ع) از روستای ورمن تا قله‌ی ارتفاع شاخ شمیران؛

لشکر سیدالشهدا(ع) از ارتفاع کی‌بره و پشت قلعه تا ارتفاع شاخ سورمر.

در مرحله‌ی دوم عملیات که برای شب دوم در نظر گرفته شده بود، قرار شد لشکر سیدالشهدا(ع) به جای لشکر محمد رسول‌الله(ص)در دشت تولبی از مواضع تصرف‌شده دفاع کند و لشکر محمد رسول‌الله(ص) با کمک تیپ الغدیر روی ادامه‌ی ارتفاع برددکان و ارتفاع زیمنانکوه عمل کنند.(13) البته گفت‌وگوی فرماندهان قرارگاه و یگان‌ها حاکی از آن بود که توان موجود فقط در حد تأمین اهداف مرحله‌ی اول بوده و برای اجرای مرحله‌ی دوم عملیات‌، نیاز به نیروی بیش‌تری است، به همین دلیل در مورد مرحله‌ی دوم کم‌تر بحث شد، و حتی فرمانده لشکر27 محمد رسول‌الله(ص)- که نیروهایش بایستی بیش‌ترین مسیر را برای رسیدن به اهداف تعیین‌شده در عمق منطقه طی می‌کردند- در مورد تأمین اهداف مرحله‌ی اول نیز تردید داشت و می‌گفت که «دشمن در دشت سه خط هر چند ضعیف ایجاد کرده و ما حساب کردیم که در شب اول به قله‌ی برددکان نمی‌رسیم.» پیشنهاد وی این بود که در شب اول یک جای پای محکم در ساحل دشمن گرفته شود و عملیات روی قله‌ی برددکان در شب دوم انجام شود، فرماندهی قرارگاه و رده‌های بالاتر سپاه این پیشنهاد را نپذیرفتند.(14)

 

هماهنگی در عبور نیروهای موج اول

با توجه به محدودیت‌هایی که در زمینه‌ی امکانات ترابری و همچنین راه‌کارهای عملیاتی وجود داشت، قرار شد ابتدا لشکر10 سیدالشهدا(ع) که شناسایی مناسبی از ساحل دشمن انجام داده و دو راه‌کار مناسب برای اجرای عملیات یافته بود، با کمک غواصان خط را شکسته و سپس به سرعت اولین گروه از نیروهای دنبال پشتیبان خود را با قایق برای گسترش جای پا به ساحل دشمن منتقل و در آن‌جا پیاده کنند و سپس، یک گردان از لشکر ابوالفضل(ع) و یک دسته از نیروهای لشکر محمد رسول‌الله(ص) را از محور خود عبور دهد. قرار بود نیروهای این یگان‌ها پس از پاک‌سازی ساحل دشمن و انجام دادن اقدامات لازم، گردان‌های بعدی خود را به ساحل دشمن گسیل کنند.

 

فرماندهی

با توجه به خستگی فرماندهان و نیروهای قرارگاه‌ها پس از عملیات والفجر10 و در مرخصی بودن تعدادی از آن‌ها، به منظور فرماندهی و هدایت عملیات بیت‌المقدس4 احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا، به منطقه حلبچه فراخوانده شد. علی شمخانی فرمانده نیروی زمینی سپاه، پیشنهاد کرد که ستاد قرارگاه کربلا در جنوب نیز برای پشتیبانی اطلاعاتی و عملیاتی عملیات بیت‌المقدس4 به این منطقه بیایند، اما غلامپور مخالفت کرد. فرمانده قرارگاه کربلا درباره‌ی دلیل مخالفتش با آمدن کادر قرارگاه کربلا به منطقه‌ی حلبچه گفت: «مقدورات قرارگاه کربلا و جنوب یکی است، یعنی اگر الآن غلامرضا محرابی را بیاوریم اطلاعات جنوب تعطیل است. پیشنهاد خود من این است که به احمد کاظمی مسئولیت بدهیم.»(15) فرمانده نیروی زمینی سپاه نظر احمد غلامپور را پذیرفت و احمد کاظمی ‌فرمانده لشکر8 نجف به‌عنوان جانشین فرمانده‌ی قرارگاه فتح تعیین شد. همه‌ی امکانات قرارگاه فتح در عملیات والفجر10، در اختیار فرماندهی جدید این قرارگاه قرار گرفت.(16) بدین ترتیب غلامپور به عنوان فرمانده قرارگاه، فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت و در محل قرارگاه فتح در ارتفاع تمورژنان، مستقر شد. ستاد قرارگاه فتح، متشکل از نیروهای احمد کاظمی (فرمانده قرارگاه فتح در عملیات والفجر10) پشتیبانی اطلاعاتی، عملیاتی و تدارکاتی این قرارگاه را بر عهده گرفتند.(17) رحیم صفوی جانشین نیروی زمینی سپاه نیز مسئول نظارت بر عملیات شد.

 

زمان

تلاش شبانه‌روزی دشمن برای مسلح کردن زمین‌های جنوب دریاچه‌ی دربندیخان به ویژه دشت تولبی، اجرای هر چه زودتر عملیات را اجتناب‌ناپذیر کرده بود و همه‌ی فرماندهان بر این امر تأکید داشتند.(18) بر این اساس ابتدا روز 2 فروردین1367 برای آغاز عملیات تعیین شد، اما به دلیل به نتیجه نرسیدن شناسایی‌ها و عقب ماندن برخی یگان‌ها در آماده کردن مقدمات و زمینه‌های اجرای عملیات، فرمانده نیروی زمینی سپاه زمان آغاز عملیات را یک روز به تأخیر انداخت.(19) این زمان بار دیگر به تعویق افتاد و در نهایت به پنجشنبه شب

4 فروردین1367 موکول شد.(20) برای کسب آمادگی بهتر، بعضی فرماندهان باز هم خواهان عقب افتادن عملیات شدند که با توجه به هوشیار شدن دشمن و بمب‌باران‌های مکرر عقبه‌ی یگان‌ها، فرمانده کل سپاه با تأخیر مجدد در شروع عملیات مخالفت و این زمان را قطعی و غیر قابل تغییر اعلام کرد.(21) بر این اساس ساعت شروع عملیات1 بامداد 5 فروردین1367 تعیین شد و رمز عملیات به مناسبت تقارن با میلاد امام چهارم "یا امام سجاد زین‌العابدین(ع)" انتخاب شد.(22)

 

اقدامات انجام شده به منظور آمادگی قبل از عملیات

از آن‌جا که منطقه‌ی عملیاتی بیت‌المقدس4 یکی از محورهای (ناموفق) عملیات والفجر10 بود، نیاز چندانی به انجام دادن کارهای مقدماتی نداشت. لذا یگان‌ها در مدت یک هفته به سرعت وارد منطقه شده و برای اجرای عملیات اعلام آمادگی کردند. مهم‌ترین اقداماتی که قرارگاه و یگان‌ها قبل از شروع عملیات انجام دادند چنین بود:

 

جاده‌ی عقبه

بر اساس مانور طراحی‌شده، امتداد فلش عملیات از شمال به جنوب بود، بدین معنی که یگان‌های شرکت‌کننده در عملیات بایستی با قایق از شاخه‌ی جنوب شرقی دریاچه‌ی دربندیخان عبور کرده، سپس در ساحل جنوبی دریاچه، در دشت تولبی پیاده و از آن‌جا روانه‌ی ارتفاعات برددکان، شاخ شمیران و شاخ سورمر می‌شدند. همچنین همه‌ی نیروهای شرکت‌کننده در عملیات در روز اول، بایستی از طریق دریاچه‌ی دربندیخان و با استفاده از قایق تدارک می‌شدند. پیش‌بینی شده بود با ادامه یافتن عملیات و تصرف ارتفاع شاخ شمیران، امکان ارتباط زمینی با این ارتفاع و دیگر مناطق تصرف‌شده از طریق جاده‌ی چم سراژین برقرار شود، بنابراین رحیم صفوی به فرماندهان یگان‌ها تأکید کرد که امکانات خود را یک جا جمع نکنند، بلکه در ابتدای عملیات، بخشی از امکانات مورد نیاز خود را از طریق عقبه‌ی آبی دریاچه‌ی دربندیخان وارد منطقه کرده و بخشی دیگر را پس از تصرف شاخ شمیران و باز شدن عقبه‌ی خشکی از جاده‌ی چم سراژین به منطقه‌ی عملیات بیاورند.(23) بر این اساس، جهادسازندگی لرستان نیز مأمور تکمیل و متصل کردن جاده‌ی چم سراژین به منطقه‌ی عملیات و باز کردن عقبه‌ی خشکی منطقه شد.

 

بسیج امکانات ترابری دریایی

از آن‌جا که عبور و انتقال نیروهای موج اول یگان‌های عمل‌کننده، باید با قایق انجام می‌شد و این یگان‌ها در این زمینه کمبودهایی داشتند، لجستیک نیروی زمینی موظف شد به صورت ضرب الاجل، 120 فروند انواع قایق موتوری در اختیار یگان‌ها قرار دهد، علاوه بر این لشکر14، لشکر8 و تیپ44 قمر که از قبل در منطقه مستقر بودند، موظف شدند بخشی از امکانات دریایی خود را به این یگان‌ها مأمور کنند.(24) لشکر10 سیدالشهدا(ع) نیز یک گروهان غواص به منطقه آورد، همچنین ناو تیپ فرات با استعداد 275 غواص و سکاندار قایق به لشکر سیدالشهدا(ع) مأمور شد و در مدت کوتاهی اقدام به برپایی و راه‌اندازی اسکله در ساحل دریاچه‌ی دربندیخان کرد.(25) همچنین مقرر شد تا قبل از صبح روز اول عملیات، از اسکله‌های موجود در ساحل شرقی دریاچه‌ی دربندیخان استفاده شود و پس از آن و با تصرف دشت جنوب دریاچه، اسکله‌ها به نقاط جنوبی‌تر و در نزدیک‌ترین نقطه به منطقه‌ی عملیات بیت‌المقدس4 در ارتفاعات جنوب دریاچه‌ی دربندیخان منتقل شوند.(26)

 

توپ‌خانه

بر اساس طرح آتش توپ‌خانه که 1 فروردین1367 نیروی زمینی سپاه آن را به قرارگاه فتح و یگان‌های شرکت‌کننده در عملیات ابلاغ کرد، تیپ توپ‌خانه63 خاتم الانبیا(ص) مأموریت یافت با برقراری تطبیق عمل کلی، آتش پشتیبانی قرارگاه را تأمین کند و همچنین مسئولیت برپایی دو تطبیق کمک مستقیم "کربلای1" (توپ‌خانه91 بقیه‌الله(عج)) و کربلای2 (توپ‌خانه لشکر14 امام حسین(ع)) را عهده‌دار شد. در سازمان رزم توپ‌خانه نیز 2 گردان و 7 آتشبار توپ 130 میلی‌متری و 2 آتشبار کاتیوشا، 9 آتشبار توپ 122 میلی‌متری و یک آتشبار توپ 155 میلی‌متری برای اجرای آتش در عملیات پیش‌بینی شد.(27) علاوه بر این، استعدادی از تیپ توپ‌خانه‌ی سوم شعبان و تیپ10 محرم، پدافند هوایی منطقه را بر عهده گرفتند و برای مقابله با حملات شیمیایی عراق، پدافند ش.م.ه. (شیمیایی، میکروبی، هسته‌یی) منطقه به تیپ11 والعادیات واگذار شد. همچنین برای هدایت آتش هنگام اجرای عملیات، دید‌بان‌های یگان‌ها با نفوذ در عمق منطقه‌ی دشمن، روی نقاط تجمع نیروها، پاسگاه‌ها و جاده‌های مواصلاتی دشمن ثبت تیر کردند.(28)

 

مهندسی

منطقه‌ی عملیاتی بیت‌المقدس4 نیاز چندانی به انجام دادن اقدامات مهندسی تا زمان شروع عملیات نداشت، زیرا کارهای لازم تا حد ممکن به هنگام کسب آمادگی برای عملیات والفجر10 انجام شده بود، تنها در مورد ترمیم جاده‌ی اصلی تمورژنان، کار به کندی پیش می‌رفت که آن نیز با توجه به این که در منطقه‌ی عملیاتی والفجر10 بود، حساسیت چندانی را در دشمن ایجاد نکرد. مأموریت انجام دادن اقدامات مهندسی قبل از عملیات، شامل احداث و مرمت پل‌ها، خاکریزها و جاده‌های منطقه، به لشکر مهندسی 42 قدر و تیپ مهندسی 46 الهادی واگذار شد. البته مراحل بعدی عملیات نیاز به، برخی کارهای مهندسی داشت، به همین منظور، جهادسازندگی مأموریت یافت تا این اقدامات را انجام دهد:

• احداث جاده از وسط ارتفاعات تمورژنان به ساحل T شکل* (توسط جهاد باختران)

• احداث جاده‌ی چم سراژین و چم بیاروک (توسط جهاد لرستان)

• احداث جاده و خاکریز در دشت تولبی (توسط جهاد آذربایجان شرقی)

نیروهای جهادسازندگی مأموریت یافتند ساحل تمورژنان و ارتفاعات سورمر در دشت تولبی را برای استقرار پل خضری شناسایی و بررسی کنند همچنین قرار شد این نیروها پس از شروع عملیات با استفاده از سطحه، چند تانک و نفربر و سپس چند لودر و بولدوزر را به ساحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان انتقال دهند.

 

نیروی هوایی و هوانیروز

برای پشتیبانی هوایی از عملیات، نیروی هوایی ارتش متعهد شد در چندین نوبت و بدون محدودیت عقبه‌ی نزدیک دشمن یعنی یال ارتباطی بین ارتفاع شاخ شمیران و ارتفاع برددکان را بمب‌باران کند و در صورتی که ارتفاع شاخ شمیران به عنوان اصلی‌ترین هدف عملیات تصرف نشد، به طور محدود، سد دربندیخان را بمب‌باران کند. سرهنگ مصطفی اردستانی فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش که 2فروردین1367 در جلسه‌ی فرماندهان حاضر شده بود، این تعهدات را پذیرفت.** رحیم صفوی جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه نیز، اطلاعات لازم درباره‌ی عملیات بیت‌المقدس4 را در اختیار سرهنگ انصاری فرمانده هوانیروز نیروی زمینی ارتش گذاشت، در نتیجه مقرر شد گروه هوانیروز مسجد سلیمان برای پشتیبانی عملیات در منطقه حضور داشته باشد و علاوه بر آن 2 فروند بالگرد شنوک به این گروه مأمور شود. همچنین هوانیروز مأموریت یافت یک تیم پشتیبانی در محدوده‌ی منطقه‌ی طویله مستقر و در عین حال آمادگی خود را در محور قرارگاه قدس در شمال منطقه‌ی عملیاتی والفجر10 نیز حفظ کند. جهاد سازندگی هم مأمور شد برای هوانیروز سنگر احداث کند تا در صورت اقدام دشمن به بمب‌باران منطقه، خلبانان از آن به عنوان جان‌پناه استفاده کنند. افزون بر این، تصمیم گرفته شد برای جلوگیری از استراق سمع مکالمات بی‌سیمی، ارتباط قرارگاه هوانیروز، (در منطقه‌ی لشکرگاه در جنوب کوه گوزیل) با قرارگاه نیروی زمینی از طریق تلفن صحرایی و به شکل ارتباط باسیم برقرار شود. ضمناً هماهنگی‌هایی با پدافند هوایی برای پوشش دادن منطقه‌ی عملیات انجام شد.(29)

علاوه بر این آمادگی‌ها، مقرر شد لشکر8 نجف، لشکر14 امام حسین(ع)، لشکر11 امیرالمومنین(ع)، تیپ44 قمربنی‌هاشم(ع) و تیپ91 بقیه‌الله که از قبل در این منطقه مستقر بوده و در عملیات والفجر10 شرکت داشتند به اندازه‌ی توان و امکانات موجود خود در منطقه (آتش، ترابری دریایی و زرهی) عملیات را پشتیبانی کنند.(30) با توجه به مانور لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) در دشت تولبی به منظور ایجاد سهولت برای نفوذ در عمق منطقه‌ی دشمن، یک گروهان تانک به استعداد 10 دستگاه به این لشکر مأمور شد.(31)

 

در آستانه‌ی عملیات

با نزدیک شدن به زمان عملیات بیت‌المقدس4، از صبح روز 4فروردین1367 به تدریج یگان‌ها نیروهای خود را وارد منطقه کردند. وضعیت زمین و حضور دشمن در ارتفاعات شاخ سورمر و شاخ شمیران که مسلط بر منطقه بودند، موجب ‌شد که تحرکات و جابه‌جایی نیروها و تجهیزات از دید عراقی‌ها مخفی نماند. حدود ساعت 13، هواپیماهای دشمن محل استقرار لشکر محمد رسول‌الله(ص) در یال‌ها و شیارهای تمورژنان را بمب‌باران کردند که بر اثر آن حدود 120 نفر از نیروهای این لشکر شهید یا مجروح شدند و سازمان یکی از گردان‌های عمل‌کننده‌ی این یگان از هم پاشید. عراق همچنین یک پل شناور روی رودخانه‌ی لیله را بمب‌باران کرد که پل سوراخ شد، اما کاملاً منهدم نشد، عقبه‌های لشکر محمد رسول‌الله(ص) در شیخ صله نیز بمب‌باران شدند. حضور نیروهای پیاده‌ی دشمن در دشت تولبی در جنوب دریاچه‌ی دربندیخان و جنب و جوش فراوان آن‌ها و همچنین افزایش تعداد تانک‌هایشان در این دشت از 3 دستگاه به 15 دستگاه، نشان‌دهنده‌ی حساسیت و هوشیاری دشمن به ویژه در این محور بود. با توجه به این قراین فرماندهی قرارگاه احتمال آماده‌باش نیروهای دشمن را در زمان شروع عملیات پیش‌بینی می‌کرد.(32) به منظور درگیر کردن دشمن در سایر نقاط، یک دسته نیروی مسلح به تیربار و آر.پی.‌جی.7 از لشکر سیدالشهدا(ع) به تیپ بقیه‌الله مأمور شد تا از خط پدافندی این یگان به بخشی از مواضع عراقی‌ها در شرق ارتفاعات شاخ سورمر تک ایذایی کند.(33)

 

شرح عملیات

روز اول عملیات

با وجود تعداد فراوان منورهای دشمن در سمت شاخ سورمر و آتش یک جانبه‌ی نیروهای مستقر در آن جا، نیروهای غواص لشکر10 سیدالشهدا(ع) ساعت 21:40 روز 4فروردین1367، حرکت خود را از ساحل تمورژنان به سمت ساحل دشمن آغاز کرده و اولین گروه نیروهای آن ساعت 23 در ساحل دشمن پیاده شدند. در همین زمان حرکت قایق‌های حامل نیروهای "دنبال پشتیبان" که قرار بود به آرامی از تنگه‌ی شاخ سورمر عبور کنند به دلیل آتش پی در پی دشمن روی تنگه‌، متوقف شد. پس از استقرار نیروهای لشکر سیدالشهدا(ع) در ساحل دشمن، فرماندهی این لشکر آمادگی خود را برای عبور دادن رزمندگان لشکرهای محمد رسول‌الله(ص) و ابوالفضل(ع) از محور لشکر خود اعلام کرد. علی فضلی فرمانده لشکر10 سیدالشهدا(ع) از قرارگاه درخواست کرد که تا قبل از نفوذ کامل نیروهای عمل‌کننده در عمق خطوط دشمن، از درگیری پرهیز شود، قرارگاه نیز موافقت کرد.(34) همچنین یک گردان از نیروهای لشکر57 ابوالفضل(ع) تا ساعت 23، خود را به ساحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان رساند.(35) این در حالی بود که یک دسته از اولین گردان لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) نیز برای پاک‌سازی ساحل دشمن در مقابل خط حد این لشکر به آن سو رفته‌ بود.(36)

پس از عبور اولین گردان‌ها از دریاچه‌ی دربندیخان، ساعت یک بامداد5فروردین1367 با اجرای آتش‌ توپ و ادوات، عملیات بیت‌المقدس4 آغاز شد.(37) این در حالی بود که قبل از شروع عملیات 2 گردان از لشکر10 سیدالشهدا(ع) در عمق منطقه‌ی دشمن نفوذ کرده و اولین گردان لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) موفق به غافل‌گیری نیروهای عراقی و پاک‌سازی ساحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان شده بود و لشکر57 ابوالفضل(ع) نیز در صدد انتقال 2 گردان به ساحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان بود. پس از اعلام رمز عملیات، رزمندگان لشکر10 با انهدام کمین‌های دشمن در شیارهای منتهی به ارتفاع شاخ سورمر، به سمت اهداف خود در این ارتفاع حرکت ‌کردند. لشکر محمد رسول‌الله(ص) نیز پس از تصرف و تأمین ساحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان، گردان دوم را وارد عمل کرده و در دشت به سمت روستای تولبی و شمیران که محل استقرار تانک‌های دشمن بود، حرکت کرد. لشکر57 ابوالفضل(ع) که به دلیل کمبود قایق و آتش دشمن در انتقال نیروهایش دچار مشکلاتی شده بود، 2 گردان خود را تا ساعت 2:30 بامداد به ساحل دشمن انتقال داد. پیچیدگی زمین و وجود کمین‌های متعدد دشمن در شیارها و ارتفاعات مقابل لشکرهای57 ابوالفضل(ع) و 10 سیدالشهدا(ع) حرکت رزمندگان را کند کرده بود، اما در دشت تولبی لشکر محمد رسول‌الله((ص) سرعت عمل بیش‌تری داشت به گونه‌یی که ساعت 2:50 بامداد روستای تولبی و ساحل سمت راست آن را تصرف کرده و رزمندگان این لشکر پیشروی به سمت روستای شمیران و کانی‌کوه را آغاز کردند. گذشت زمان و نزدیک شدن به زمان روشنایی هوا و تأمین نشدن اهداف اصلی یگان‌ها یعنی ارتفاعات شاخ سورمر و شاخ شمیران و برددکان، موجب نگرانی‌ مسئولان قرارگاه فتح و نیروی زمینی شد. با ادامه یافتن این وضعیت یعنی ضربه نخوردن دشمن و تداوم استقرار نیروهایش در نقاط سرکوب، این خطر وجود داشت که عراقی‌ها بتوانند به راحتی عقبه‌ی آبی یگان‌ها را مسدود و نیروهای خودی را محاصره کنند. به همین دلیل رحیم صفوی جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه، ساعت 3 بامداد در قرارگاه فتح با اعلام این که اوضاع دشمن هنوز به هم نریخته و تسلط کافی بر منطقه دارد،(38) مواردی را برای اجرا به احمد غلامپور فرمانده قرارگاه فتح، ابلاغ کرد:

• به دلیل وابستگی یگان‌ها به عقبه‌ی آبی دریاچه‌ی دربندیخان، هوانیروز از ابتدای روز در امر تدارک نیروها فعال شود.

• لشکر محمد رسول‌الله(ص) تانک‌های عراقی در دشت تولبی را به غنیمت گرفته و از آن علیه دشمن استفاده کند.

• باز کردن جاده‌ی چم‌سراژین که عقبه‌ی زمینی یگان‌ها از سمت چپ ارتفاع شاخ شمیران است در اولویت قرار گیرد.

• انتقال تانک و نفربر به آن سوی دریاچه برای حمایت نیروهای پیاده حتماً انجام شود.

• یگان‌ها حداکثر پیشروی را تا قبل از روشن شدن هوا در منطقه انجام دهند. در طول روز نیز در مقابل ضد حمله‌های دشمن مقاومت و در شب دوم مأموریت‌های خود را کامل کنند.(39)

از ساعت 4 صبح، درگیری شدت بیش‌تری یافت و پیشروی یگان‌ها سریع‌تر شد. رزمندگان لشکر57 ابوالفضل(ع) در سه‌راهی غرب ارتفاع شاخ شمیران با دشمن درگیر شده و از ارتفاع بالا رفتند، به دنبال آن رزمندگان لشکر سیدالشهدا(ع) نیز دو قله‌ی دامنه‌ی شمالی ارتفاع شاخ شمیران را تصرف و به سمت سه قله‌ی دیگر در حاشیه‌ی سمت چپ ارتفاع حرکت کردند. نیروهای لشکر محمد رسول‌الله(ص) نیز در این موقعیت پیشروی در دشت تولبی را ادامه داده و 3 دستگاه از تانک‌های دشمن را منهدم کردند. لشکر ابوالفضل(ع) هم ساعت 4:40، سه دستگاه از تانک‌های دشمن را به غنیمت گرفت.(40) اجرای آتش مؤثر توپ‌ها روی جاده‌ی اصلی عقبه‌ی دشمن از سد دربندیخان به برددکان نیز در تحرکات دشمن اختلال ایجاد کرد. تا ساعت 6 بامداد، رزمندگان لشکر سیدالشهدا(ع) در یال‌های شاخ شمیران، مقر تیپ دشمن را تصرف کرده و در آن مستقر شده و در ارتفاعات شاخ سورمر درگیر بودند. نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) نیز با راهنمایی 3 اسیر عراقی از دامنه‌ی ارتفاع شاخ شمیران در حال صعود بودند. رزمندگان لشکر محمدرسول‌الله(ص) نیز در حال پاک‌سازی دشت تولبی بودند و تا این زمان 5 دستگاه از تانک‌های دشمن را منهدم کرده و حدود 10 دستگاه از آن‌ها را به غنیمت خود درآورده و علیه دشمن به کار گرفتند.(41) در این هنگام در گذرگاه آبی دریاچه‌ی دربندیخان نیز امنیت نسبی ایجاد شده بود و یگان‌ها امکانات و نفرات خود را از این طریق به جلو انتقال می‌دادند. با روشن شدن هوا، نیروی هوایی وارد عمل شد، اولین بمب‌باران محل تجمع نیروهای عراقی توسط سرهنگ مصطفی اردستانی فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، انجام شد. هواپیماهای خودی در مأموریت‌های اول خود با بمب‌باران دقیق محل تجمع نیروهای دشمن و جاده‌ی مواصلاتی آن‌ها موجب تقویت روحیه‌ی رزمندگان شدند. فرماندهان یگان‌ها نیز از عملکرد آن‌ها بسیار راضی بودند.* (42) حدود ساعت 10 صبح، نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) در شاخ شمیران خود را به دشمن رسانده و پس از جنگ تن به تن اقدام به پاک‌سازی سنگرهای دشمن کردند. با استقرار رزمندگان این لشکر در شاخ شمیران، نیروهای عراقی که تا آن زمان در یال‌های سمت چپ شاخ شمیران و در ارتفاع شاخ سورمر به شدت مقابل نیروهای لشکر سیدالشهدا(ع) مقاومت می‌کردند، دچار تزلزل شده و تعدادی از آن‌ها خود را تسلیم و عده‌یی نیز فرار کردند. در نتیجه نیروهای لشکر سیدالشهدا(ع) به سمت این ارتفاع پیشروی کردند. سرانجام ساعت 10:45، لشکر ابوالفضل(ع) تصرف و پاک‌سازی کامل شاخ شمیران را- که اصلی‌ترین هدف مرحله‌ی اول عملیات بود- به اطلاع قرارگاه رساند. هنگام ظهر امروز، عراق از چندین محور ضد حمله‌های خود را به سمت ارتفاع شاخ شمیران آغاز کرد، اما با وجود تعداد کم نیروهای مستقر در این نقطه، تلاش‌های فراوان دشمن ناکام ماند.** نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) با استقرار در نقاط کلیدی ارتفاع، با هر وسیله‌ی ممکن به دفع فشار دشمن پرداختند. گزارش دیدبان‌های در خط، حاکی از آن بود که دشمن از سمت ساحل دشت تولبی و از طرف برددکان در حال آوردن نیروهای کمکی به منطقه است.

نیروهای لشکر سیدالشهدا(ع) نیز ساعت 2 بعدازظهر، ارتفاع شاخ سورمر را به طور کامل تصرف کردند و بیش از یک صد تن از نیروهای تیپ506 پیاده‌ی عراق را به اسارت خود درآوردند. باقی‌مانده‌ی نیروهای عراقی در این منطقه کشته، زخمی یا متواری شدند. نیروهای دشمن بعدازظهر امروز به مواضع لشکر محمد رسول الله(ص) در دشت تولبی و لشکر ابوالفضل(ع) در شاخ شمیران حمله کرده و توانستند تا حدودی در دشت تولبی پیشروی کنند، اما در ارتفاع شاخ سورمر با وجود فشارهای بسیار، هر بار عقب رانده ‌شدند. از حدود ساعت 15، فعالیت نیروهای خودی و دشمن برای ساعاتی متوقف شد. به نظر می‌رسید طرفین پس از درگیری‌های شدید دیشب و امروز، برای مدتی به استراحت پرداخته‌اند.

عصر روز اول، ارتش عراق به شدت به گلوله‌باران و بمب‌باران شیمیایی عقبه‌ها پرداخت که تلفاتی را به بار آورد.(43) به منظور جلوگیری از تجمع و سازمان‌دهی نیروهای عراقی برای اجرای ضد حمله در ارتفاعات شاخ سورمر و شاخ شمیران، توپ‌خانه‌ی خودی نیز پس از غروب آفتاب آتش پرحجمی را روی مواضع و جاده‌های ارتباطی دشمن اجرا کرد. همچنین به نیروهای توپ‌خانه برای مقابله با تحرک احتمالی دشمن در ساعت 4 تا 5 صبح فردا، آماده‌باش داده شد.(44) نزدیک غروب روز اول عملیات، جاده‌ی چم‌سراژین (عقبه‌ی خشکی منطقه از سمت شرق ارتفاع سورمر) باز شده، اما به دلیل باتلاقی بودن بعضی نقاط آن، تردد خودروها با مشکل انجام می‌شد. دشمن در طول روز اول، ضمن وارد کردن فشار فراوان به دو محور دشت تولبی و شاخ شمیران، اقدام به بمب‌باران شدید عقبه‌ی خودی کرد. بمب‌باران‌های شیمیایی دشمن که توأم با آتش شدید کاتیوشا و توپ‌خانه بود، تقریباً همه‌ی مناطق را آلوده ساخته و تا اندازه‌یی از توان رزم یگان‌های عمل‌کننده کاست.(45)

 

طراحی مرحله‌ی دوم عملیات

حفظ هدف‌های تصرف‌شده در مرحله‌ی نخست عملیات بیت‌المقدس4، مستلزم اجرای عملیات روی نقاط باقی‌مانده‌ی ارتفاعات بود، زیرا با وجود تصرف ارتفاع شاخ سورمر و قسمت‌های اصلی و قله‌ی ارتفاع شاخ شمیران، حضور نیروهای عراقی در یال‌های غربی ارتفاع شاخ‌ سورمر و تسلط دید و تیر آن‌ها بر جاده‌ی عقبه‌ی چم‌سراژین مانع تشکیل یک خط پدافندی منسجم در این منطقه شده و ادامه‌ی عملیات برای تصرف سایر نقاط را اجتناب‌ناپذیر و ضروری می‌کرد. از سوی دیگر، با توجه به اهمیت ارتفاع شاخ شمیران، قطعی بود که دشمن به سادگی دست از این ارتفاع بر نداشته و با توان بیش‌تری برای بازپس‌گیری آن وارد عمل خواهد شد. برهم زدن سازمان دشمن و پدافند کردن در ارتفاعات جلوتر از شاخ شمیران از جمله اهداف مهمی بود که موجب شد فرماندهی قرارگاه فتح با وجود خستگی مفرط یگان‌ها، تصمیم به ادامه‌ی عملیات در شب دوم بگیرد. بر همین اساس و پس از جلسه با فرماندهان یگان‌های عمل‌کننده در قرارگاه فتح، مانور‌ی به این شرح برای شب دوم طرح‌ریزی و تصویب شد:

1. لشکر محمد رسول‌الله(ص) روی ارتفاعات برددکان عمل کند.

2. لشکر سیدالشهدا(ع) ضمن تحویل گرفتن خط دشت تولبی از لشکر محمد رسول‌الله(ص) اقدام به پاک‌سازی این دشت کرده و با پیشروی در این محور، خط دفاعی مناسبی را در امتداد یال‌های برددکان به طرف ساحل دریاچه‌ی دربندیخان ایجاد کند.

3. تیپ 18 الغدیر با هدف ادامه‌ی عملیات لشکر محمد رسول‌الله(ص) روی ارتفاع برددکان در صبح عملیات یا شب سوم آماده شود.

4. لشکر ابوالفضل(ع) همچنان به تحکیم و تثبیت خط و مواضع خود در شاخ شمیران اهتمام ورزد.

علاوه بر مانور فوق، طبق دستور رحیم صفوی جانشین فرمانده نیروی زمینی به احمد غلامپور فرمانده قرارگاه فتح، یگان‌ها موظف شدند تا حد امکان نیرو، مهمات و تجهیزات به جنوب دریاچه‌ی دربندیخان، به ویژه روی ارتفاعات شاخ شمیران منتقل کنند. اتخاذ چنین تدبیری علاوه بر آینده‌نگری، به دلیل اخبار واحد شنود، مبنی بر آمادگی دو تیپ دشمن جهت اجرای ضد حمله بود. لشکر محمد رسول‌الله(ص) آمادگی خود را برای عملیات در ساعت 1 تا 2 بامداد اعلام کرد، قرارگاه فتح اصرار داشت درگیری با دشمن زودتر آغاز شود.(46) همچنین به توپ‌خانه‌ها دستور داده شد برای عملیات شب جاری بدون محدودیت، اجرای آتش کنند.(47) هوانیروز در طول روز اول نتوانست وارد منطقه‌ی عملیات شود، اما سرهنگ انصاری فرمانده هوانیروز، وعده داد که 2 بالگرد 214 و یک بالگرد شنوک برای حمل مجروح و شهید برای روز بعد وارد منطقه خواهند شد.(48)

 

روز دوم عملیات

ادامه‌ی عملیات بیت‌المقدس4، از نخستین دقایق بامداد 6 فروردین1367 در حالی آغاز شد که لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) درصدد انتقال دو گردان به ساحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان بود تا با پاک‌سازی دشت تولبی و پیشروی در عمق منطقه، در امتداد یال‌های شمالی ارتفاع برددکان تا ساحل دریاچه خط دفاعی تشکیل دهد، تیپ18 الغدیر نیز آماده می‌شد که روی ارتفاع برددکان وارد عمل شود.(49) اما هنوز اولین گردان لشکر27 محمد رسول‌الله(ص) به آن سوی دریاچه‌ی دربندیخان منتقل نشده بود که بمب‌باران‌های شیمیایی عراق موجب شد سازمان گردان از هم بپاشد و فرمانده گردان به دلیل نداشتن شناسایی قبلی از منطقه و نبود راهنما، با مشکلات جدی مواجه شود. ساعت 30 دقیقه‌ی بامداد نیز، عراق با اجرای حجم نسبتاً شدید آتش توپ و با استفاده از 3 تیپ جدید، ضد حمله‌ی خود را به طرف ارتفاع شاخ شمیران آغاز کرد. عراقی‌ها در ابتدا عقبه‌ی یگان‌های سپاه روی ارتفاع تمورژنان را به طور کامل با گلوله‌های توپ کاتیوشا که حاوی مواد شیمیایی بود، آلوده و سپس از سه محور، ضد حمله‌ی خود را به سمت شاخ شمیران شروع کردند. همچنین با اجرای آتش سنگین و دقیق روی جاده‌ی چم‌سراژین، مسیر تردد یگان‌ها را مسدود و کمک‌رسانی به نیروهای در خط را مختل کردند. برای تقویت موقعیت نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) در ارتفاع شاخ شمیران و پاسخ به درخواست‌های مکرر فرماندهی این لشکر برای اعزام نیروی کمکی، از قرارگاه فتح به تیپ 18 الغدیر- که مأموریت ادامه‌ی عملیات در ارتفاع برددکان را بر عهده داشت- ابلاغ شد که از مأموریت اصلی خود صرف‌نظر کرده و 2 گردان از نیروهایش را برای کمک به نیروهای لشکر57 ابوالفضل(ع) و دفع ضد حمله‌ی دشمن، راهی ارتفاعات شاخ شمیران کند، به همین دلیل این یگان از مأموریت اصلی خود بازماند.(50) هم‌زمان با فشار دشمن بر شاخ شمیران، لشکر محمد رسول‌الله(ص) کار انتقال گردان دوم خود را از ساعت 2 بامداد آغاز و تا ساعت 3:30 جابه‌جایی و سازمان‌دهی آن را انجام داد، اما با وجود اصرار فرمانده لشکر مبنی بر افزایش سرعت حرکت نیروها به سمت اهداف، فرماندهی این گردان به دلیل نداشتن شناسایی از منطقه، آلوده بودن محل به عوامل شیمیایی و عدم آمادگی نیروها برای انجام دادن مأموریت، نتوانست مأموریت خود را به پایان برساند؛ نیروهای گردان یادشده پس از اندکی پیشروی، از ادامه‌ی حرکت بازماندند و حدود ساعت 5 بامداد به طرف اسکله‌ی لشکر در ساحل خودی عقب‌نشینی کردند. فشار دشمن بر ارتفاع شاخ شمیران ادامه یافت و عراق تا نزدیک صبح توانست چند موضع نیروهای خودی را در پایین این ارتفاع تصرف کند، اما نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) ساعت 5 صبح با حمله به دشمن، مواضع از دست رفته را بار دیگر تصرف کردند، در این اقدام تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت درآمدند. بدین ترتیب در شب دوم به دلیل موفق نبودن لشکر محمد رسول‌الله(ص) در اجرای مأموریت خود، بمب‌باران شیمیایی عقبه‌ها و برخی عوامل دیگر، ادامه‌ی تصرف ارتفاع برددکان انجام نشد و تنها لشکر ابوالفضل(ع) توانست حملات سنگین دشمن به ارتفاع شاخ شمیران را دفع کند.(51)

پس از روشن شدن هوا، از صبح روز 6 فروردین1367 فشار دشمن روی ارتفاع شاخ شمیران کاهش یافت و جاده‌ی چم‌سراژین که عقبه‌ی یگان‌ها محسوب می‌شد، از زیر دید و تیر دشمن خارج و امکان کمک‌رسانی به نیروهای لشکر57 ابوالفضل(ع) فراهم شد. با کاهش فشار دشمن، موقعیت مناسبی برای گرد هم آمدن فرماندهان یگان‌ها در قرارگاه فتح و بررسی آخرین وضعیت منطقه و چاره‌جویی برای ادامه‌ی عملیات فراهم شد. ساعت 10:30 صبح، فرماندهان لشکر57 ابوالفضل(ع)، لشکر27 محمد رسول‌الله(ص)، تیپ 18 الغدیر و تیپ انصارالرسول به قرارگاه فتح آمدند و با احمد غلامپور فرمانده قرارگاه، به گفت‌وگو پرداختند.(52) پس از مذاکرات این جلسه و گفت‌وگوهای متعدد در طول امروز، فرماندهی قرارگاه فتح به این جمع‌بندی رسید که با توجه به واقعیت‌های موجود، تشکیل خط دفاعی مناسب و قوی برای حفظ ارتفاع شاخ شمیران به منزله‌ی کلید اصلی منطقه، تصمیمی صحیح و واقع‌بینانه می‌باشد. نکته‌ی محوری که در این تصمیم‌گیری نقش ویژه‌یی داشت توجه به توان یگان‌های موجود بود که بر اثر حملات شیمیایی عراق و دفع حمله‌های دشمن به ارتفاع شاخ شمیران، کاهش یافته بود.

در این اوضاع، تنها تیپ 18 الغدیر با 3 گردان در اختیار قرارگاه بود که با توجه به وضعیت موجود می‌بایست یا برای تصرف ارتفاع برددکان مورد استفاده قرار گیرد یا برای کمک به لشکر ابوالفضل(ع) و حفظ ارتفاع شاخ شمیران به این ارتفاع اعزام شود.

با توجه به شناخت موجود از منطقه و ارتفاع برددکان و همچنین میزان استعداد دشمن روی این ارتفاع، نیروی موجود برای تصرف آن کافی نبود و در صورت تحقق چنین امر دور از ذهنی، دیگر توانی برای پاسخ‌گویی به ضد حمله‌‌های احتمالی دشمن باقی نمی‌ماند.(53) بنابراین احمد غلامپور فرمانده قرارگاه فتح، در گزارش به فرمانده کل سپاه اعلام کرد که عراق حدود 3000 نیرو روی ارتفاع برددکان مستقر کرده و همچنین توان عمده‌یی از یگان‌های زرهی و پیاده در منطقه‌ی عملیاتی تا سد دربندیخان متمرکز کرده است و از سوی دیگر توان یگان‌های خودی به ویژه بر اثر بمب‌باران‌های شیمیایی و دفع ضد حمله‌های عراق، آشکارا تحلیل رفته است. وی خواستار تکمیل اهداف تصرف‌شده‌ی فعلی و حفظ و تثبیت آن شد.(54) بدین ترتیب با جمع‌بندی از اوضاع جدید، تصمیم قرارگاه فتح معطوف به تکمیل و تثبیت وضع موجود شد.(55)

آرامش موقت صبح روز دوم عملیات چند ساعتی بیش‌تر دوام نیاورد و از بعدازظهر دشمن با آوردن 2 گردان نیرو در یال زبانه‌یی ارتفاع برددکان، بار دیگر از دو سمت به شاخ شمیران حمله کرد که مقاومت نیروهای لشکر57 ابوالفضل(ع) مانع از پیشروی آن‌ها شد. فرمانده لشکر57 به دلیل کمبود نیرو از قرارگاه فتح درخواست نیروی کمکی کرد. عراق با در اختیار داشتن یال‌های جنوبی ارتفاع برددکان و روستای زرین، همچنان نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) را تهدید می‌کرد. ضعف توان لشکر ابوالفضل(ع)، به کارگیری یک یگان جدید را اجتناب‌ناپذیر کرده بود. ساعت 14:40 یک گردان از تیپ18 الغدیر برای کمک به این یگان راهی یال‌های شرقی شاخ شمیران شد تا در این ارتفاع مستقر شده و ضمن دفع حملات دشمن به سمت یال زبانه‌یی پیشروی کند. اما فرماندهی تیپ الغدیر معتقد بود که به جز دفع ضد حمله‌ی دشمن، امشب قادر به اجرای عملیات نیست و نیروهای این تیپ شب بعد می‌توانند وارد عملیات شوند. علاوه بر این ناامن بودن جاده‌ی چم‌سراژین که مسیر تردد منطقه محسوب می‌شد- مشکلی بود که همچنان وجود داشت.(56)

 

روز سوم عملیات

در سومین روز عملیات بیت‌المقدس4، نیروهای لشکر57 ابوالفضل(ع) مانند دو روز قبل زیر فشار حملات عراق قرار داشتند. فرماندهان عراقی به یگان‌های خود دستور داده‌ بودند به هر شکل ممکن ارتفاع شاخ شمیران را تصرف کنند. نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) روی قله‌ی این ارتفاع حضور داشتند، اما یال‌های صخره‌یی در جنوب آن و قسمتی از جاده‌ی چم‌سراژین به روستای زرین در اختیار عراقی‌ها بود. رزمندگان لشکر ابوالفضل(ع) می‌کوشیدند با اجرای آتش روی مواضع عراقی‌ها مانع فشار آوردن نیروهای دشمن به قله‌ی ارتفاع شاخ شمیران شوند و آن‌ها را کنترل کنند. رساندن مهمات و تدارکات برای نیروهای این لشکر که با شجاعت و سرسختی می‌جنگیدند به دلیل مناسب نبودن جاده و وجود گل و لای فراوان و آتش پرحجم توپ‌های دشمن همچنان به سختی انجام می‌شد.(57) علاوه بر آن، حضور نیروهای عراقی در روستای ورمن در غرب ارتفاع شاخ شمیران و روستای زرین در جنوب شرقی این ارتفاع، موقعیت نیروهای لشکر ابوالفضل(ع) را ناامن کرده بود. ضرورت حفظ شاخ شمیران سبب شد تا فرماندهان لشکر ابوالفضل(ع) و تیپ الغدیر به قرارگاه عملیاتی فتح آمده و به مشورت در این باره بپردازند. فرمانده قرارگاه فتح با توجه به کمبود یگان جدید، در خصوص اجرای عملیات در برددکان، تردید داشت. از طرفی حفظ حداقل توان یگان‌ها برای دفاع از منطقه در صورت ادامه‌ی فشار دشمن ضروری به نظر می‌رسید. فرماندهان یگان‌ها نیز چنین نظری داشتند.

 

تقویت و تحکیم ارتفاع شاخ شمیران: هدف نهایی عملیات

پس از بررسی آخرین وضعیت منطقه و یگان‌ها و با توجه به محدودیت نیرو، به یگان‌های حاضر در منطقه‌ی عملیات ابلاغ شد که در حال حاضر عملیات روی ارتفاع برددکان منتفی است و به تیپ 18 الغدیر نیز کتباً ابلاغ شد که قبل از غروب آفتاب روز بعد، یک گردان را روی ارتفاع شاخ شمیران مستقر کند.(58) تیپ الغدیر همچنین مأموریت یافت علاوه بر تقویت ارتفاع شاخ شمیران، با اجرای عملیات روی یال‌های جنوبی آن و روستای زرین، این منطقه را از دست دشمن خارج کند. تثبیت وضع موجود مستلزم انجام دادن اقداماتی بود؛ به این منظور قرارگاه فتح تدابیری به این شرح اتخاذ کرد:

1. تقویت شاخ شمیران با تیپ18 الغدیر و واگذاری مسئولیت جبهه‌ی اصلی آن به این تیپ. (این اقدام تا تاریخ 9 فروردین1367 به طور کامل انجام شد.)

2. تلاش جهت باز کردن جاده‌ی چم‌سراژین و تأمین آن. مأموریت باز کردن جاده‌ی چم‌سراژین به جهادسازندگی لرستان و مأموریت تأمین آن به تیپ انصارالرسول واگذار شد.

3. انتقال دستگاه‌های زرهی و نفربر به خط لشکر27 برای مقابله با ضد حمله‌های دشمن.

4. انتقال دستگاه‌های مهندسی به دشت تولبی برای ایجاد خاکریز به عنوان خط پدافندی و ترمیم جاده‌ی خط به ساحل خودی و همچنین ایجاد مواضع و استحکامات برای نیروها و دستگاه‌های زرهی. این اقدام با کمک جهاد آذربایجان شرقی و تیپ مهندسی الهادی سپاه انجام شد.

5. واگذاری قسمتی از خط پدافندی لشکر محمد رسول‌الله(ص) در دشت تولبی به لشکر سیدالشهدا(ع) به منظور تقویت این خط دفاعی.(59)

 

ناکامی در تصرف یال زبانه‌ای برددکان

فشار مداوم و همه‌جانبه‌ی دشمن برای بازپس‌گیری مناطق از دست رفته، فرماندهان را بر آن داشت که علاوه بر تحکیم مواضع ارتفاع شاخ شمیران، یال زبانه‌یی برددکان و روستای زرین را تصرف کنند. تصرف این منطقه از این نظر اهمیت داشت که دشمن در چند روز گذشته از این مسیر به منزله‌ی محور اصلی ضد حمله‌های خود استفاده ‌کرده بود. همچنین نیروهای عراقی با استقرار در این یال و روستای زرین با آتش مستقیم و منحنی خود، جاده‌ی چم‌سراژین- تنها عقبه‌ی خشکی نیروهای خودی- را در طول شبانه‌روز مسدود کرده بودند.

بر این اساس اجرای عملیات با هدف تصرف مناطق یاد شده در 8فروردین1367 به تیپ الغدیر واگذار شد. این تیپ که به تازگی وارد منطقه‌ی عملیاتی شده بود، پس از ابلاغ مأموریت، اقدام به انجام دادن شناسایی‌های لازم کرده و متعاقب آن 3 گردان راهی ارتفاعات کرد و برای ساعت 23 نهم فروردین1367 اعلام آمادگی کرد.(60) در ابتدای شب عملیات (9/1/1367) قبل از حرکت نیروهای تیپ الغدیر به طرف دشمن، نیروهای عراقی از چند طرف باز هم به شاخ شمیران حمله کردند در نتیجه نیروهای تیپ الغدیر درگیر دفع پاتک دشمن شدند.(61) با کاسته شدن فشارهای دشمن، نیروهای عمل‌کننده‌ی تیپ الغدیر به استعداد 4 دسته رأس ساعت 23، حرکت خود را به طرف دشمن آغاز کردند. در این شب مهتاب به طور کامل همه جا را روشن کرده بود. تدبیر فرمانده گردان عمل‌کننده آن بود که نیروهایش زمانی به نزدیکی دشمن برسند که هوا کاملاً تاریک شده باشد. تأخیر در اجرای عملیات، فرماندهان قرارگاه فتح را نگران کرده بود. به همین دلیل ساعت 4:30 بامداد، برادر غلامپور فرمانده قرارگاه فتح، از فرمانده تیپ الغدیر خواست که در صورت ممکن عملیات را منتفی کرده و نیروها را به عقب بازگرداند. برادر آقابابایی (فرمانده تیپ) در پاسخ وی گفت که نیروها اکنون به پای کار رسیده‌اند و برگرداندن آن‌ها به صلاح نمی‌باشد.(62) بدین ترتیب ساعت 4:40، درگیری با دشمن آغاز شد و تعدادی از مواضع آن‌ها به تصرف نیروهای خودی درآمد، اما با روشن شدن هوا، تسلط دید و تیر دشمن بر نیروهای عمل‌کننده و همچنین ضعف در اجرای آتش ادوات خودی روی مواضع عراقی‌ها، سبب شد رزمندگان ساعت 8 صبح با برجای گذاشتن تعدادی مجروح و شهید به عقب باز گردند.(63) عدم شناسایی دقیق، ضعف مانور عملیات، کمبود آتش ادوات، تأخیر در شروع عملیات و ضد حمله‌ی تیپ الغدیر ساعاتی قبل از عملیات، از جمله عوامل مؤثر در ناکامی نیروهای عمل‌کننده در این حمله بود.(64) پس از این عملیات، اطلاعاتی به قرارگاه رسید مبنی بر این که دشمن اقدام به تعبیه‌ی موانع و سیم‌خاردار در جلوِ خود کرده است. مسئولان قرارگاه این اقدام را نشانه‌ی فروکش کردن تلاش‌های دشمن و ناامیدی آن‌ها از بازپس‌گیری مناطق از دست‌رفته تلقی کردند. و در نتیجه قرارگاه به یگان‌های تابعه‌ی خود دستور داد تا به تحکیم و تثبیت مواضع پدافندی بپردازند و این به معنای پایان یافتن عملیات بیت‌المقدس4 در ارتفاعات جنوب دریاچه‌ی دربندیخان بود.(65)

 

تحلیلی از وضعیت دشمن

عراق همیشه به منطقه و ارتفاعات جنوب دریاچه‌ی دربندیخان (از جمله شاخ شمیران و شاخ سورمر و برددکان) حساسیت ویژه‌یی داشت چرا که این منطقه راه رسیدن نیروهای خودی به سد دربندیخان بود. با اجرای عملیات والفجر10 و موفقیت‌های حاصل از آن، هوشیاری و حساسیت دشمن به این منطقه دو چندان شد. انتقال سریع تعدادی از یگان‌های دشمن از جبهه‌های جنوب به منطقه‌ی سد دربندیخان به فاصله‌ی چند روز پس از شروع عملیات والفجر10 و استقرار بیش از 8 یگان دشمن در ارتفاعات جلو سد تا اندازه‌یی مؤید این امر می‌باشد. با وجود حضور این یگان‌ها، نیروهای دشمن به دلیل نداشتن زمان کافی، نتوانستند مواضع و رده‌های مستحکمی را در سواحل جنوبی دریاچه‌ی دربندیخان و زمین‌های نسبتاً هموار دشت تولبی، ایجاد کنند، بنابراین با بمب‌باران‌های وسیع شیمیایی کوشیدند تا حدی عقب‌ماندگی خود را جبران کنند. سرعت عمل رزمندگان در شروع عملیات - با وجود نواقص متعدد در زمینه‌های گوناگون (شناسایی، طرح مانور، کمبود امکانات و …)- موجب شد تا دشمن با وجود هوشیاری نسبتاً زیادی که در منطقه داشت نتواند به طور کامل مانع حرکت رزمندگان اسلام شود. از ابتدای شروع عملیات تا ساعت‌ها پس از آن، دشمن با حفظ ارتفاعات مهم، می‌کوشید تا در طول روز نیروهای خودی را به مواضع اولیه عقب براند، اما با تصرف شاخ شمیران به همت رزمندگان لشکر57 ابوالفضل(ع)، دشمن به کلی دستپاچه شد، طوری که بعد از آن سراسیمه از هر سو به طرف شاخ شمیران، هجوم آورد ولی به دلیل هوشیاری و پدافند مناسب نیروهای مستقر بر این ارتفاع مجبور به عقب‌نشینی شد. طبق گفته‌های یکی از اسیران عراقی، دشمن با اعزام 4 تیپ به منطقه از نیروهایش خواسته بود که با پاتک‌های پی‌درپی و به هر نحو ممکن، شاخ شمیران را از دست نیروهای ایرانی خارج کنند، ولی نیروهای عراقی با وجود اجرای بیش از 15 پاتک در طول روز، موفق به انجام این کار نشدند و سرانجام از تاریخ 10فروردین1367 به بعد، به تثبیت وضع موجود تن دادند.(66)

 

ارزیابی و جمع‌بندی عملیات

کسب آمادگی‌های لازم در مدتی کوتاه (تقریباً یک هفته پس از عملیات والفجر10)، تصرف ارتفاعات مهمی همچون شاخ شمیران و شاخ سورمر، 5 روز جنگ مداوم و دفع پاتک‌های مکرر عراق بیان‌گر موفقیت نسبتاً مطلوب یگان‌های شرکت‌کننده در عملیات بیت‌المقدس4 می‌باشد. در این عملیات اهداف مورد نظر به طور کامل تصرف نشد، اما دست‌یابی به ارتفاعات شاخ شمیران و شاخ سورمر با وجود هوشیاری کامل دشمن و خستگی مفرط یگان‌های خودی بر اثر نقل و انتقالات فراوان در طول دو سه ماه گذشته، بسیار حائز اهمیت است.

نکات بارز (قدرت و ضعف) عملیات بیت‌المقدس4 را می‌توان چنین بیان کرد:

1. مناسب بودن طرح مانور عملیات

طرح مانور این عملیات بر خلاف همه‌ی عملیات‌های قبلی در این منطقه، به شکل مانور احاطه‌یی و ضربه زدن از پشت به دشمن بود. دست‌رسی یگان‌های خودی به ارتفاعات تمورژنان در عملیات والفجر10، این امکان را به وجود آورد تا جهت تصرف ارتفاعات شاخ شمیران و شاخ سورمر از راه‌کار جدیدی یعنی نفوذ در معابر وصولی عقبه‌ی دشمن استفاده شود، در حالی که در همه‌ی عملیات‌های گذشته در این منطقه، عملیات از جهت جنوب به شمال انجام شده بود.

2. سرعت عمل یگان‌ها در کسب آمادگی‌های مورد نیاز

عملیات بیت‌المقدس4 به فاصله‌ی ده روز پس از عملیات گسترده‌ی والفجر10 اجرا شد و همین امر را می‌توان یکی از دلایل اصلی موفقیت عملیات به حساب آورد.

3. ناقص بودن شناسایی‌ها

ضرورت داشتن سرعت در اجرای عملیات مانع از آن می‌شد که یگان‌ها بتوانند پس از کسب آمادگی‌های لازم در همه‌ی زمینه‌ها، عملیات خود را شروع کنند. شناسایی موانع و مواضع دشمن از جمله‌ی این موارد بود که قبل از شروع عملیات تکمیل نشد. دیر وارد منطقه شدن نیروها، وضعیت مهتاب و نبود نیروی غواص در برخی یگان‌ها سبب شد آن‌ها موفق به انجام شناسایی کافی از منطقه نشوند، با این حال آشنایی کلی یگان‌های عمل‌کننده به ارتفاعات مورد نظر و ضرورت سرعت عمل در آغاز عملیات‌، فرماندهان را مجاب کرد تا از وضعیت ایده‌آل چشم‌پوشی کرده و با وضع موجود عملیات را شروع کنند. البته در بین یگان‌های عمل‌کننده، لشکر10 سیدالشهدا(ع) شناسایی‌های نسبتاً خوبی از منطقه‌ی دشمن انجام داده بود که همین مقدار، پایه و محور مانور یگان‌های عمل‌کننده قرار گرفت.

4. اقدام دشمن به بمب‌باران‌های وسیع شیمیایی

ارتش عراق که در مقایسه با اقدامات یگان‌های سپاه پاسداران به شدت دچار عقب‌ماندگی شده بود، برای جبران ضعف خود و تأثیرگذاری روی توان نیرو‌های عمل‌کننده، در مقیاس وسیعی عقبه‌ی یگان‌ها و محل تجمع آنان را بمب‌باران شیمیایی کرد. استفاده‌ی عراق از سلاح‌های شیمیایی در طول عملیات ادامه یافت و تا حد زیادی روی توان یگان‌ها تأثیر گذاشت. این اقدام دشمن از عوامل مؤثر در عدم دست‌یابی به همه‌ی اهداف عملیات شد.

5. هوشیاری کامل ارتش عراق در ارتفاعات شاخ شمیران و شاخ سورمر

ارتش عراق همیشه به این منطقه حساس بود، با اجرای عملیات والفجر10 هوشیاری دشمن افزایش یافت. حضور 10 یگان عراقی در حد فاصل شاخ شمیران تا سد دربندیخان از میزان اهمیت منطقه حکایت می‌کند. یگان‌های عراقی با حضور در ارتفاعات مسلط منطقه، شاهد بسیاری از تحرکات یگان‌های سپاه در منطقه بوده و از عملیات ایران در این منطقه آگاهی کاملی داشتند.

6. کمک دیگر یگان‌ها به نیروهای عمل‌کننده

تعجیل در شروع عملیات و جابه‌جایی‌های مکرر نیروها مانع از آن شد تا یگان‌ها با همه‌ی امکانات خود در منطقه‌ی عملیاتی حضور یابند و به طبع این امر، مسئله مشکلاتی را به وجود آورده بود.

اهمیت تصرف ارتفاعات مورد نظر و تکمیل اهداف عملیاتی والفجر10 موجب شد تا یگان‌های شرکت‌کننده در عملیات والفجر10 که از قبل در این منطقه مستقر بودند، امکانات مورد نیاز یگان‌های عمل‌کننده را در اختیار آن‌ها قرار دهند که این مسئله نقش مؤثری در تسریع امور داشت.(67)

 

آمار خسارت‌های وارد شده به دشمن و غنائم به‌دست آمده

در این عملیات 5 تیپ و 3 گردان دشمن از 50 تا 100 درصد متحمل خسارت شدند و علاوه بر کشته یا مجروح شدن بالغ بر 5000 نفر از نظامیان عراقی، 498 نفر نیز اسیر شدند.

 

خسارت‌های وارد شده به یگان‌های دشمن و غنائم به دست آمده از آنان به این شرح است:

علاوه بر این بیش از 15 تانک و نفربر و بیش از 50 خودرو دشمن منهدم شد.

میزان آسیب یگان‌های عراقی چنین است:(68)

 

بازتاب‌های عملیات بیت‌المقدس4

تصرف بخشی از ارتفاعات جنوب دریاچه‌ی دربندیخان در عملیات بیت‌المقدس4، اهمیت ویژه‌یی داشت و ضمن تکمیل اهداف عملیات والفجر10، مانع تسلط دید و تیر یگان‌های عراقی بر قسمتی از دشت زور و ارتفاعات مشرف بر شهر حلبچه شد. با این حال، این عملیات به دلایلی از جمله حجم فراوان اخبار مربوط به بمب‌باران شیمیایی حلبچه و روستاهای اطراف آن و ابعاد وسیع بین‌المللی این واقعه، بازتاب وسیعی در رسانه‌های بین‌المللی نداشت، اما رسانه‌های داخلی پوشش خبری مناسبی به این عملیات دادند و حتی برخی رسانه‌ها آن را بخش تکمیلی و مرحله‌ی پنجم عملیات والفجر10 قلمداد کردند.(69) رادیو بی.بی.سی در بررسی نتایج این عملیات به گمانه‌زنی درباره‌ی عملیات بعدی ایران در مناطق کردنشین پرداخت و گفت: به دنبال این پیروزی‌ِ ایران انتظار می‌رفت که این نیروها به حمله‌ی عمیق‌تری در داخل عراق دست بزنند. ممکن است تصرف سلیمانیه که می‌تواند راه را برای رسیدن نیروهای ایران به میدان‌های نفتی کرکوک عراق باز کند، یکی از هدف‌های مهم ایران باشد. […] هدف فوری‌تر ایران می‌تواند نیروگاه آبی دربندیخان باشد که برق بغداد را تأمین می‌کند. نیروهای ایران بر ساحل شرقی دریاچه‌ی پشت سد مسلط‌اند و بنا به گزارش منابع کُرد، نیروهای ایران در حال آماده شدن برای عبور از دریاچه هستند. ممکن است هدف عراق این باشد که نگذارد ایرانی‌ها سرپل‌شان را به یکی از مناطق تحت تسلط کردها متصل کنند. در بازتاب عملیات بیت‌المقدس4 در رسانه‌ها، بر عملیات جبهه‌ی کُردستان آن‌چنان که باید و شاید تأکید نمی‌شود، زیرا به نظر می‌رسد که مشکلات حمل و نقل از تهاجم عمده‌ی ایران در این منطقه جلوگیری کند.(70) 

 

منابع:

1. مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: گزیده‌ی اسناد عملیات بیت‌المقدس4، سند شماره 31747، مدیریت جو و اطلاعات نیروی زمینی سپاه، ص98.

2. سند شماره 678 / مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: گزارش عملیات بیت‌المقدس4، صص9-4.

3. سند شماره 1636 / مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: دفترچه ثبت جنگ، راوی قرارگاه خاتم‌الانبیاء(ص) در عملیات والفجر10، راوی: داود رنجبر از 25/12/1366 تا 30/12/1366، صص33-31.

4. سند شماره‌ 1683/ د مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: دفترچه‌ی ثبت جنگ راوی قرارگاه فتح (کربلا) در عملیات بیت المقدس4، راوی: فرهاد درویشی، از 1/1/1367 تا 10/1/1367، صص16-15.

5. مأخذ3، صص103-96.

6. مأخذ1، سند شماره 030384 از نیروی زمینی سپاه – معاونت اطلاعات به فرماندهی کل سپاه، 18/1/1367، ص162.

7. مأخذ1، سند شماره 132144، 12/1/1367، صص223-221.

8. مأخذ2.

9. مأخذ2، ص11.

10. سند شماره 1640/ د مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: دفترچه‌ی ثبت جنگ راوی قرارگاه نیروی زمینی در عملیات والفجر10، راوی: اسدالله احمدی، از 28/12/1366 تا 3/1/1367، ص8-7.

11. سند شماره 16750/ پ.ن مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نوار شماره28248، صص120-114.

12. مأخذ3، ص103.

13. مأخذ10، ص23.

14. مأخذ4، صص22-21.

15. سند شماره 16734/ پ ن مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نوار شماره28249، جلسه‌ی خاتم، صص100-92.

16. سند شماره 30337 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: از سید رحیم صفوی به برادر غلامپور، 1/1/1367، سند تک برگی.

17. سند شماره 2179/ پ ن مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نوار شماره 28290، گزارشی از عملیات‌های بیت‌المقدس3 و 4 نیروی زمینی و عملیات والفجر10، اسدالله احمدی، 29/12/1366، صص40-30.

18. مأخذ11، صص120-114.

19. مأخذ10، ص23.

20. مأخذ4، صص16 - 15.

21. مأخذ10، صص142 - 127.

22. مأخذ4، صص39 - 35.

23. مأخذ10، صص63 - 57.

24. مأخذ1، سند شماره 030337، 1/1/1367، ص21.

25. سند شماره 259780 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: 29/12/1366، ص1.

26. مأخذ11، صص73-69.

27. سند شماره 30336 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: از فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران، 1/1/1367، سند تک برگی.

28. سند شماره 30336 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: از فرماندهی نیروی زمینی سپاه، گزیده اسناد عملیات بیت‌المقدس4، از2/12/1366تا 31/3/1367، ص17.

29. مأخذ 10، صص 142-127 و 103-101.

30. سند شماره 390447 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: از فرماندهی قرارگاه فتح به فرماندهی تیپ13 امیرالمؤمنین(ع)، 4/1/1367، صص 2-1.

31. مأخذ4، ص 29.

32. مأخذ4، صص40-1/39؛ و- مأخذ2، صص 32-31؛ و- سند شماره 1641/ د مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: دفترچه‌ی ثبت جنگ راوی قرارگاه نیروی زمینی خاتم در عملیات والفجر10 و عملیات بیت‌المقدس4، راوی: اسدالله احمدی، از 3/1/1367 تا 10/1/1367، صص37-36.

33. مأخذ4، ص40.

34. مأخذ4، ص41.

35. سند شماره 622 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: گزارش اجمالی راوی لشکر57 ابوالفضل(ع) در عملیات بیت المقدس4، مرتضی ملکوتیان، ص 5.

36. سند بدون شماره مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، خلاصه‌ی گزارش راوی لشکر27 محمد رسول‌الله(ص)  در عملیات بیت‌المقدس4 سیدابوالفضل سیدموسوی، ص 5.

37. مأخذ4، صص46-43؛ و- سند شماره 323373 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: از قرارگاه تاکتیکی تیپ63 خاتم الانبیا(ص)، 10/1/1367، ص 1.

38. مأخذ4، ص 55.

39. مأخذ 32 بخش سوم، صص42-41.

40. مأخذ4، ص59.

41. مأخذ4، ص 64؛ و- مأخذ 35، ص 1/5.

42. خبرگزاری جمهوری اسلامی، گزارش‌های ویژه، نشریه‌ی شماره 7 (7/1/1367)، صص 8-7، منطقه عملیاتی والفجر10، 6/1/1367؛ و- مأخذ 32 بخش سوم، صص64 و 74.

43. مأخذ4، صص 73 و 81 و 84 و 87 .

44. مأخذ 32 بخش سوم، ص 1/68.

45. مأخذ4، صص 81-78؛ و- سند شماره 332252 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: خلاصه‌ی بازجویی تعدادی از اسرای عملیات بیت‌المقدس4، ص 4.

46. مأخذ 32 بخش سوم، صص 1/68-68.

47. مأخذ4، صص 84-81؛ و- مأخذ2، ص 36.

48. مأخذ 32 بخش سوم، ص 68.

49. سند شماره 390306 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: دستور عملیاتی بیت‌المقدس4، تیپ مستقل 18 الغدیر، 6/1/1367، صص 3-1.

50. مأخذ4، صص 86-85 .

51. مأخذ2، صص 38-37.

52. مأخذ4، صص 88-86.

53. مأخذ4، صص 100-98؛ و- مأخذ 32 بخش سوم، ص 74.

54. مأخذ 32بخش سوم، ص 75-72.

55. مأخذ2، ص 38.

56. مأخذ4، صص 94-93 و 98 و 102-100.

57. سند شماره 1685/ د مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: دفترچه‌ی ثبت جنگ راوی لشکر57 ابوالفضل(ع)، راوی: مرتضی ملکوتیان، از5/1/1367 تا 9/1/1367، صص 37-34 و 41.

58. سند شماره 390443 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: از فرماندهی قرارگاه کربلا به فرماندهی تیپ 18 الغدیر، 7/1/1367، سند تک برگی.

59. مأخذ4، صص 107-102.

60. سند شماره 2630/ پ ن مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نوار شماره 28304، اسدالله احمدی، صص 2-1 و 130-112.

61. سند شماره 683 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: ص 118.

62. مأخذ4، ص 122.

63. سند شماره 390313 مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: 15/1/1367، سند تک برگی.

64. مأخذ4، صص 122-121.

65. مأخذ2، ص 40.

66. مأخذ2، ص 45.

67. مأخذ2، صص 52-51.

68. مأخذ2، ص 41.

69. محمد درودیان، شلمچه تا حلبچه، سیری در جنگ ایران و عراق (جلد چهارم)، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تابستان 1376، ص 228.

70. خبرگزاری جمهوری اسلامی، گزارش‌های ویژه، نشریه‌ی شماره 6 (6/1/1367)، ص23، تهران: خبرگزاری جمهوری اسلامی، 5/1/1367

ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:46 |
جمعه ۱۳۹۵/۰۱/۰۶

لشکر 14 امام حسین، از یگان‌های پیشتاز حضور سپاه در جبهه جنوب به حساب می‌آید و نقش بی‌بدیلی در توفیقات سلسله عملیات‌های آزادسازی مناطق اشغالی ایفاء کرده است. افراد موثری که بعدها با محوریت و فرماندهی حسین خرازی لشکر 14 امام حسین را پایه‌گذاری کردند در واقع پیشتر در کردستان در مقابل ضدانقلاب مسلح و تجزیه‌طلبان جنگیده و آب‌دیده شده بودند. آنها با حضور در دارخوین خط شیر را تشکیل دادند و از اولین یگان‌های تاسیسی سپاه در دوران گسترش سازمان رزم سپاه بودند.

یکی از ویژگی‌های پراهمیت سازوکار مدیریت لشکر 14 امام حسین، کادرسازی در رده‌های فرماندهی بود. به طوری که در کنار شهید حسین خرازی که البته محور و چهره شاخص لشکر 14 بود، نفرات موثر در قواره فرماندهی این لشکر وجود داشتند و گستردگی تشکیلاتی نظامی این لشکر، آن را تبدیل به یگانی شاخص در مجموع یگان‌های سپاه کرده بود.

پروژه تاریخ شفاهی سردار محمدرضا ابوشهاب، از فرماندهان لشکر 14 امام حسین در دوران دفاع مقدس، به دلیل واکاوی نقش لشکر 14 امام حسین در نبردهای سرنوشت‌ساز جنگ تحمیلی از اهمیت بالایی برخوردار است. مجری پروژه تاریخ شفاهی ابوشهاب، محسن رخصت‌طلب است که با سابقه طولانی‌مدت راوی‌گری فرماندهان اصفهانی (ردانی، خرازی، کاظمی) اشراف کاملی از حضور و عملکرد لشکر 14 امام حسین در جنگ دارد.

در جلسه چهاردهم تاریخ شفاهی سردار ابوشهاب، به محاصره نیروهای این لشکر (در آن زمان در قالب لشکر نبودند) در عملیات فتح المبین پرداخته شد. موقعیت جغرافیایی عملیات، چگونگی نبرد در محاصره و نهایتا خروج از بن‌بست با استقامت و عقلانیت نیروهای این لشکر از مطالب جذاب و خواندنی بود که به دلیل نزدیکی به سالروز عملیات فتح المبین (2 تا 10 فروردین) از نظرتان می‌گذرد.

رخصت طلب: حالا می‌خواهم از حال و هوای محاصره بگویید. رزمندگان چگونه در این محاصره مقابل عراقی‌ها خط درست کردند؟ آتش پشتیبانی شما چقدر بود؟ آتش عراق چقدر بود؟

 

ابوشهاب: آتش پشتیبانی ما مقابل عراق خیلی ناچیز بود. چرا؟ چون عراقی‏ها  امکاناتشان مستقر بود. ما با توجه به امکانی که داشتیم، اهدافمان تا عین‌خوش بود. ولی تا تنگه ابوغریب و حتی تا ... نزدیکی‌های شاوریه هم آمدیم. یعنی نیروهای‌مان را مدام گسترش دادیم. بچه‌های توپخانة ما نمی‏توانستند نقطه کمکی ثابت داشته باشند و به صورت پراکنده با دیده بان‌ها فعالیت‌های گوناگون بود ... الحمدلله بچه‌ها مثل شیر، خیلی عالی در محاصره، مبارزه می‏کردند. اصلاً بحث محاصره نبود؛ بچه‌ها آنجا این‌طور مقتدرانه ایستادگی می‏کردند و اصلاً لذت می‌بردند. خود منطقه فتح‌المبین حال و هوایی معنوی داشت؛ بس که شاداب، عالی و بی‌نظیر بود.

 

رخصت طلب: روحیه را تقویت می‌کرد.

 

ابوشهاب: این لاله‌ها که به صورت طبیعی از زمین بیرون زده بود، روحیه‎بخش بود. خب آنجا چون منطقه جنس زمین از این ریگ‌های درشت و سنگلاخی بود، نمی‌شد خیلی ساده سنگر زد. خاک نبود که بچه‌ها بتوانند سنگرسازی بکنند. ولی حالا یک جوری یک چال کوچکی می‌کندند. مهم‌ترین جای ما بعد از اینکه از ارتفاعات تیشه‏ کن آمدیم پایین، باغ شماره هفت بود. بعد بچه ها آمدند این‌طرف و جلوی یک پلی که حدوداً هفت دهانه بود نمی‌دانم یا 40 دهانه بود...

 

رخصت طلب: 40 دهانه بود.

 

ابوشهاب: مستقر شدند و ما برایشان گونی فرستادیم و آنها سریع گونی‌ها را پر از خاک کردند که جسماً محفوظ بمانند. استقرار ما بدین شکل بود...

 

رخصت طلب: بله. نیروها شما توی این منطقه مشکل آب و غذا که نداشتند؟

 

ابوشهاب: چرا دیگر، محدودیت داشتیم. یک حالت جیره‌بندی بود و خود بچه‌ها ملاحظه می‌کردند. من شاهد بودم که همه نیروها از رزمنده گرفته تا فرمانده، گذشت می کردند و می‏گفتند به آن نیرو بیشتر بدهید. آنها سهمیه خودشان را نمی‏خورند تا به نیروهای دیگر کمک بکنند که بتوانند استقامت کنند. [این جیره‏بندی به خاطر این بود که] اگر یک روزی دشمن رخنه کرد و جاده ما را از تیشه‌کن بست، ما حداقل خودمان بتوانیم در این منطقه استقامت بکنیم. سه بار هم دشمن حمله شدید کرد که این جاده ما را مختل کند. ... ما در این محاصره هم حملات دشمن را جواب می‌دادیم، هم بعضاً شب‌ها هجوم می‌کردیم. شب پنجم هم که با یک هجوم عالی که با تدبیر حاج حسین خرازی بود، توانستیم منطقه را پاک‌سازی کنیم و با هجوم‏های بعدی دیگر کل منطقه آزاد شد.

 

رخصت طلب: شما در این چند روز محاصره، تانک نداشتید؟ از عراقی ها تانکی غنیمت گرفتید؟

 

ابوشهاب: چرا؛ ما از عراقی‌ها غنیمت داشتیم، از آن‌هایی که داخل خودشان گلوله داشتند؛ استفاده می‎کردیم. شهید عسگری و بچه‌هایی که آموزش داده بودند، استفاده می‏کردند. مثلاً پنج، شش تا استفاده شد که دشمن رعب بکند و همه جا نتواند جلو بیاید جلو و حمله بکند.

 

رخصت طلب: ولی دشمن به تعداد زیاد تانک داشت.

 

ابوشهاب: بله؛ اصلاً در این منطقه، یگان‌های زرهی و مکانیزه عراق مستقر بود.

 

رخصت طلب: عجیب است با این همه استعداد زرهی که عراق داشت، چه‌جوری بچه‌ها مقاومت کردند؟

 

ابوشهاب: خیلی زرهی آنها اذیت‌مان کرد. دو شهید بزرگوار کاظمی و قانع؛ که از گردان بچه‌های شهررضای اصفهان بودند و شهید حیدرپور هم بین‌شان بود، این‌ها خیلی با این تانک‌ها جنگیدند و فقط بچه‌های ما شاید حدود 60، 70 تا از تانک‌های دشمن را با آر پی جی و امکانات دیگر زدند. حالا شما حساب کنید که در محاصره هم بودیم و شاید بیش از صد و ده، پانزده تانک از دشمن را، در کل محور محل استقرارمان منهدم کردیم.

 

رخصت طلب: عراق از این پادگان عین خوش چه استفاده‌ای می‌کرد؟

 

ابوشهاب: مهمات، امکانات و فرماندهی اش داخل آن جا بود. چون سنگرهای بسیار مهم و ضد بمب هواپیما داشت. برای مهمات و سنگر فرماندهی خیلی عالی بود.

 

رخصت طلب: ... که به دست شما افتاد!

 

ابوشهاب: بله، همه به دست ما افتاد. اتفاقاً ما هم رفتیم سنگر فرماندهی مان را توی همان‏جا زدیم. (با خنده) چون خیلی محکم و عالی بود.

 

رخصت طلب: عامل اصلی شکسته شدن محاصره فقط خودتان بودید یا از بیرون هم کمکی آمد؟

 

ابوشهاب: نه، هیچ کمکی نیامد و فشاری که از درون محاصره داشتیم آن را شکست. ما همه مشکل و معضل‎مان ارتفاعات 202 یا دشت عباس و امامزاده عباس بود. حاج حسین خرازی دیگر شب پنجم الحمدلله بهترین تدبیر را کردند. ما آمدیم 202 را  دور زدیم به لشگر10 عراق برخوردیم. این مقر فرماندهی لشگر 10 دشمن است و یک تیپ خیلی قوی‎اش هم این طرف بود. ( اشاره می کند به نقاطی روی نقشه منطقه عملیاتی)  این لشگر مکانیزه هم اینجا بود و یک تیپ خیلی قوی و محکمش  هم مدت‌ها و ماه‌ها اینجا بودند و توجیه شده بودند. از این سو نیروهای ما، گرچه مدت زمان زیادی نبود که در این منطقه آمده بودند ولی مجموعاً بسیار عالی توجیه شده و با روحیه بودند. منطقه واقعاً یک معنویت خاصی داشت. آن معنویت نیروهای اسلام هم که به زمین و هوا تزریق می‌شد واقعاً لذت داشت آدم آنجا بماند و استقامت کند و این محاصره را بشکند. به اعتقاد اکثر شخصیت‌های نظامی و کارشناسان نظامی قرارگاهی خودمان و حتی اسرایی که از دشمن گرفتیم و بعداً [بازجویی شدند] تمام موفقیت عملیات، هشتاد و خورده‌ای در صد، نود درصد موفقیت این جا بود که ما توانستیم به پشت دشمن بیاییم. دیگر وقتی دشمن از پشت تهدید شد، فرماندهی تدبیر کردند و قرارگاه فتح هم وارد شد. عراقی‎ها هم احساس کردند [اگر جلو] بیایند قیچی می‎شوند. برای همین سریع به پشت رودخانه دویرج رفتند.

 

رخصت طلب: واقعاً سردار، وقتی که نیرویی در محاصره است به طور طبیعی یک مقدار اضطراب و دلهره توی وجود آدم می‎افتد.

 

ابوشهاب: نه، ما خیلی هم خوشحال بودیم. (با خنده)

 

رخصت طلب: اما یک دلیلی داشت که این به نظر من تبدیل به قوتش کرد و آن وجود و حضور فرمانده تیپ و جانشین فرمانده تیپ بود.

 

ابوشهاب: بله، ردانی‏پور.

 

رخصت طلب: شهید ردانی پور، شهید خرازی و مابقی کادر تیپ. اینجا نیرو دیگر اصلاً دلهره‌ای ندارد. چون فرمانده اش بغل دستش است.

 

ابوشهاب: خودش هم همان‌جا است دارد تصمیم می‌گیرد. بله، این واقعاً یکی از مهم‏ترین دلایل بود.

 

رخصت طلب: بله، خیلی مهم است. تا اینکه نیرو را تنها جلو بفرستی و توی محاصره قرار بگیرد و بعد با بی‌سیم به او بگویند مقاومت کن.

 

ابوشهاب: بله، احسنت!  در مجموع نبرد و محاصره ما در فتح المبین لذت‌بخش بود. شب پنجم ما همه با هم یک دست یا علی دادیم. شهید ردانی پور، شهید خرازی، شهید فنایی، شهید موحد دوست، شهید بالایی، شهید جعفری و شهید گرامی، همه فرماندهان قوی و یل و از بچه‌های کردستان بودند.

 

رخصت طلب: در کردستان آب دیده شده بودند.

 

ابوشهاب: آفرین! آب دیده شده بودند. این‌ها خودشان را از حسین (خرازی) جدا نمی‌کردند. این‌ها عین شب عاشورا واقعاً هرجا حسین بود، کنارش محکم استقامت داشتند و محکم‌ تعهد الهی داده بودند. خب آن شب دور هم بودیم و همه شاداب بودند و اصلاً انگار نه انگار در محاصره هستیم. شهید خرازی هم یک فرمایشی داشتند، شب پنجم که از ساعت یازده و نیم  ما حمله می‌کنیم روی ارتفاعات 202، گفتند تمام فرماندهان به نیروهایشان بگویند مدام ذکر لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم را همین‏جور بگویند. این ذکر یکی از ذکر‌های با عظمت خداوند است. خیلی موثر بود. ما ساعت یازده و نیم که عملیات را شروع کردیم، تا ساعت دو و نیم ،سه بود که دشمن را هزیمت دادیم و روی ارتفاعات همه با هم یکپارچه متعهد شدیم که محکم برویم از محاصره در بیاییم. برای همین هم بود که حدودا در شب هفتم یا هشتم عملیات، ما اعلام کردیم امام‌زاده دیگر دست ماست، بیایید پایین و الحمدلله رب العالمین موفق شدیم.


برچسب‌ها: روایت سردار ابوشهاب عملیات فتح‌المبین
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:50 |
یکشنبه ۱۳۹۴/۰۵/۰۴

تیر 1367 روزی بود که علی رغم همه گمانه زنی ها و مسائلی که مطرح شد، حضرت امام قطعنامه 598 را پذیرفت. این در حالی بود که امام خمینی(ره) پذیرش قطع نامه را در آن شرایط نوشیدن جام زهر تعبیر کرد و رزمندگان اسلام که بسیار این موضوع بهت زده و حتی ناراحتشان کرده بود گوش به فرمان رهبر و مرادخودشان یعنی حضرت روح الله(ره) لب فرو بستند و اسلحه ها را زمین گذاشتند. هر چند که تنها چند روز پس از 27 تیر بود که این آتش بس توسط خود صدام شکسته شد.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دکتر رضایی، محسن رضایی که آن مقطع فرماندهی کل سپاه پاسداران را بر عهده داشت یکی از کسانی است که در جریان چند و چون پذیرش قطع نامه بود.  امروز برای اولین بار ''بخشی از'' نامه ای را که وی در همان روزها به امام خمینی (ره) نوشت ''به همراه اصل دستخط'' حضرت امام (ره)در پاسخ به نامه محسن رضایی منتشر می کنیم.

بنا بر این گزارش، پس از پذیرش قطعنامه 598 ابهامات زیادی در نهاد سپاه پاسداران نسبت به پایان جنگ و ادامه فعالیت در سپاه بوجود آمده و ظاهرا این مسائل به حضرت امام (ره) منتقل شده بود.

چند هفته بعد از آتش بس، احمد آقا به محسن رضایی تلفنی تماس گرفته و می گویند که اگر در رابطه با جنگ و یا سپاه سوالی و یا تقاضایی دارید نامه­‌ای برای حضرت امام بنویسید. سه سال قبل از این و درهمین ایام، احمدآقا با محسن رضایی تماس گرفته و با هماهنگی ایشان در نامه ای خطاب به حضرت امام، تقاضای تشکیل سه نیروی هوایی، زمینی و دریایی برای سپاه مطرح شده بود. در آن موقع هم ابهامات زیادی برای آینده سپاه شکل گرفته بود. فرماندهان سئوال می کردند آیا لشگرهای سپاه می مانند و یا منحل خواهند شد؟ پاسخ امام به تقاضای سپاه و تشکیل نیروهای سه گانه موجی از خوشحالی و نشاط را در آن زمان برانگیخته بود. برای بار دوم، چنین تلفنی به محسن رضایی از تصمیم مهمی ازسوی امام حکایت داشت.

محسن رضایی چند روز صبر می کند و سپس به امام نامه ای می نویسد. حضرت امام درپاسخ وی ، نامه ای خطاب به فرماندهان می نویسند که عبارات آن برغم گذشت 27 سال ، همچنان شگفت آور است و به تعبیر بسیاری، این نامه نقشه راه و الگوی رفتاری سپاه بعد از دفاع مقدس تا کنون بوده است.

سردار رضایی در پاسخ به این سوال که دلیل نگارش نامه شما و پاسخ حضرت امام (ره) چه بوده می گوید: پس از تماس احمد آقا با من که نامه ­ای خدمت حضرت امام بنویسم و اگر برای سپاه ، تقاضایی دارم در آن ذکر کنم مدتی فکرکردم که چه چیزی را از امام بخواهم . به ذهنم آمد که مهمترین مساله سپاه را با ایشان درمیان بگذارم. آن موقع مهمترین مساله درسپاه ، ابهامات جدیدی بود که پس از پایان چنگ پیش آمده بود.

در نامه محسن رضایی خطاب به حضرت امام آمده بود: " بین برادران سپاه، غیر از ابهام از آینده سپاه، این مسئله مطرح است که تکلیف شرعیِ ماندن در سپاه پس از جنگ، از گردن ما ساقط شده و  با توجه به خطرِ از دست رفتن کادرهایی که به بهای بسیار بزرگی، تجارب ارزنده از نبرد و دفاع مقدس را کسب کرده اند اگر حضرتعالی شرعا تکلیف بفرمایید تا برادران ، برای ادامه دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی، در سپاه بمانند و با توجه به فرصت بدست آمده، به برطرف کردن کمبودها و ذخیره سازی عِده و عدّه نظامی، دفاعی، همت گمارند موجب تلاش و نشاط بیشتر در پرسنل سپاه خواهد شد."

نامه محسن رضایی در 28/5/67 به محضر حضرت امام تقدیم شد، سپاه در تدارک برگزاری مجمع سالانه فرماندهان بود. این مجمع هر سال در تاریخ 26 شهریور یعنی سالگرد فرمان حضرت امام در خصوص تشکیل نیروهای سه گانه سپاه (در سال 64) برگزار می شد. در این نشست سالانه ، فرماندهان سپاه در مجمع سراسری شرکت کرده، برنامه های سالانه سپاه را مورد بررسی قرار می دادند. لذا در حالی که چند هفته بیشتر از برقراری آتش بس نگذشته بود، مجمع سراسری فرماندهان در آستانه برگزاری بود. محسن رضایی از محضر امام تقاضا می کند که پیام  آن حضرت خطاب به فرماندهان، همزمان با تشکیل مجمع فرماندهان صادر شود و  حاج احمد آقا  از سوی حضرت امام در مجمع حضور یافته و پیام حضرت امام را قرائت نمایند، همین اتفاق روی می دهد و مرحوم احمد آقا، 4هفته بعد پس از نامه رضایی در 26 شهریور در مجمع سالانه فرماندهان حضور می یابد و پیام کم نظیر حضرت امام، را قرائت می کند. پس از آن که احمد آقا پیام حضرت امام راقرائت کردند اثر معنوی فوق العاده ای درسپاه بوجود آمد. و عملاً برخی ابهامات مربوط  به جنگ و نحوه اداره سپاه و ماموریت های آن در آینده تبیین و نقشه راه فعالیت سپاه ـ که تاکنون نیز بر همان منوال بوده ـ روشن شد.

اینک، نخستین بار در سالگرد پذیرش قطعنامه و برگزاری جلسه تاریخی فرماندهان سپاه، عین دستخط حضرت امام (ره) انتشار می یابد.

«بسم الله الرحمن الرحیم

فرزندان عزیزم، فرماندهان و مسئولین محترم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

در پایان قریب هشت سال دفاع مقدسی که منتهی به استقلال و تمامیت ارضی کشور وشکست طرحهای توسعه طلبانه دشمنان انقلاب اسلامی مان گردید، نمی دانم با چه بیانی احساسات و علاقه خویش را به شما سربازان گمنام و سرداران دلاوری که توفان خشم این امت حزب الله از سینه صحنه کارزار شما جوشیده است بیان نمایم . در نزد موحدین وسالکان طریقت سخن از اجر و پاداش دنیایی ، اسائه ادب به منزلت و مقام آنان است ؛ ودنیا با همه زرق و برقها و اعتباراتش به مراتب کوچکتر از آن است که بخواهد پاداش وترفیع مجاهدان فی سبیل الله گردد. و مجاهد فی سبیل الله بزرگتر از آن است که گوهرزیبای عمل خود را به عیار زخارف دنیا محک بزند. اما من که وظیفه ام دعاگویی و سپاس و تشکر از همه سپاهیان و بسیجیان و ارتشیان است ، باید به همه نیروهای مسلح کشور و به شما اطمینان بدهم که تا من زنده هستم و تا رمق در جسم و جان دارم از حمایت و دعای خیر برای شما دریغ نخواهم کرد؛ و شما را از بهترین عزیزان و همراهان خود می دانم ؛ وهمان گونه که در ایام جنگ در کنار شما بوده ام ، و شاید یکایک شما محبت و ارادتم را به خود احساس کرده اید، بعد از این نیز چنین خواهم بود. شما آیینه مجسم مظلومیتها ورشادتهای این ملت بزرگ در صحنه نبرد و تاریخ مصور انقلابید. شما فرزندان دفاع مقدس و پرچمداران عزت مسلمین و سپر حوادث این کشورید. شما یادگاران وهمسنگران و فرماندهان و مسئولان بیداردلانی بوده اید که امروز در قرارگاه محضر حق ماوا گزیده اند. و از آنجا که من بین خودم و شما فاصله ای نمی بینم و سخن دل شما و همه عاشقان انقلاب اسلامی را پیش از اینکه به کاغذ و قلم کشیده شود درک می نمایم ، تصورمی کنم که شما به خاطر آن غرور مقدس و آن روح پرحماسه ای که سالها در میدانهای نبرد و در هنگامه آتش و خون و از دل صخره های صعب مشکلات در فضای سرد و گرم حوادث آبدیده شده است و همه ذرات وجودتان با شجاعت و بیقراری عجین گردیده ،از سکون و آرامش رنج ببرید و دلتان در همان حال و هوای خیمه جنگ بتپد، و چه بسا ازخود بپرسید که در شرایط صلح چه نیازی به وجود ما است که این هم از برکات معنویت وتحول در کشور ما است که پس از هشت سال دفاع مقدس خود احساس خستگی نمی کنید. ولی من به طور جد و اکید می گویم که انقلاب و جمهوری اسلامی و نهادمقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ، که بحق از بزرگترین سنگرهای دفاع از ارزشهای الهی نظام ما بوده و خواهد بود، به وجود یکایک شما نیازمند است ، چه صلح باشد و چه جنگ . من باز تاکید می کنم که ما در سیاست خود برای رسیدن به صلح در چهارچوب قطعنامه شورای امنیت جدی هستیم ، و هرگز پیشقدم در تضعیف آن نخواهیم بود؛ ولی آثار کارشکنی را در سیاست و رفتار نظامی عراق مشاهده می کنیم ، که بعید به نظرنمی رسد که دست بعضی از قدرتها و ابرقدرتها در این قضایا پنهان باشد و چه بساصدامیان بخواهند بخت سیاه و تیره گون خود را مجددا آزمایش کنند.

در هر حال ، ما باید آماده و مهیا باشیم . روزهای حساس و تعیین کننده ای در پیش داریم ؛ و انقلاب اسلامی هنوز سالها و ماههای تعیین کننده دیگر در پیش خواهد داشت ؛که واجب است پیش کسوتان جهاد و شهادت در همه صحنه ها حاضر و آماده باشند، و ازکید و مکر جهانخواران و امریکا و شوروی غافل نمانند؛ و حتی در شرایط بازسازی نیروهای مسلح ، باید بزرگترین توجه ما به بازسازی نیروها و استعدادها و انتقال تجارب نظامی و دفاعی به کلیه آحاد ملت و مدافعان انقلاب باشد، چرا که در هنگامه نبرد مجال پرداختن به همه جهات قوتها و ضعفها و طرحها و برنامه ها، و در حقیقت ترسیم استراتژی دفاع همه جانبه ، نبوده است . ولی در شرایط عادی باید با سعه صدر و به دور از حب و بغضها به این مسائل پرداخت ؛ و از همه اندوخته ها و تجربه ها و استعدادها وطرحها استفاده نمود؛ و در جذب هرچه بیشتر نیروهای مومن به انقلاب همت گماشت ، وتجارب را به دیگران منتقل ساخت ؛ و در تجهیز کلیه آحاد و افراد این کشور، بر اساس اصول و فرمول خاص دفاع همه جانبه ، و تا رسیدن به تشکل واقعی و حقیقی بسیج وارتش بیست میلیونی ، کوشش نمود. و در کنار این مسئولیت بزرگ و پیروی از خطوط کلی سیاست نظامی کشور، باید همان محافل انس و نورانیت و برادری و وحدتی که درمیدانهای نبرد و در جبهه بوده است و همان ارتباط معنوی که میان شما و روحانیون عزیزبرقرار بوده به مجامع داخلی و به همه محیطهای سیاسی و اجتماعی و نظامی کشانده شود، تا انقلاب اسلامی ما از خطر آفتها و تفرقه ها و بی تفاوتیها محافظت گردد. و مبادا که این سرمایه های عظیمی که محصول سالها تجربه و تلاش در عسرتها و فراز و نشیبها بوده است ، در مسیر زندگی روزمره به فراموشی سپرده شود.

من به شما دعا می کنم و عزت و سعادت دنیا و آخرتتان را از پیشگاه مقدس حق مسئلت دارم . ان شاءالله در لوای عنایت پروردگار و در ظل توجه حضرت بقیه الله - ارواحنا فداه - پایدار و سرفراز باشید. والسلام علیکم و رحمه الله .

26 شهریور ماه 1367

روح الله الموسوی الخمینی

جلد بیست و یکم صحیفه امام خمینی(ره) - صفحه 133 ، 26 شهریور 1367»

 

 

 

 

برچسب‌ها: نامه آقا محسنپاسخ حضرت روح الله
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:43 |
دوشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۱۵

این هشت سال دوره دفاع مقدس، شامل هزاران هزار حادثه است. من میخواهم این را از جامعه فرهنگی و هنری کشور مطالبه کنم که از این هزاران هزار حادثه، لااقل یک فهرست تهیه کنند. بنشینند فکر کنند و در حوادث جنگ، دقّتِ نظر هنرمندانه به خرج دهند؛ یک فهرست از این حوادث به وجود آورند؛ بعد این را بگذارند در قبال کارهای هنریای که تا امروز درباره‌ی جنگ شده است - که البته بسیار هم ارزشمند است - ببینند که چقدر از این فهرست را ما پُر کرده‌ایم. من اعتقادم این است که اگر این کار صورت گیرد، خواهیم فهمید که ما یک هزارم آنچه را که درباره این جنگ میباید تبیین کرد و میتوان تبیین و موشکافی کرد، هنوز بیان نکرده‌ایم!

بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از مدیران و فعالان فرهنگی دفاع مقدس‌

۱۳۷۹/۰۷/۰۶


برچسب‌ها: هشت سال دفاع مقدس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 20:14 |
دوشنبه ۱۳۹۴/۰۴/۰۱

برای دیدن روی تصویر کلیک کنید

 


برچسب‌ها: خاطره آزدگان عملیات کربلای ۴
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 16:42 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۱۱/۲۹

گفت‌وگوي «جوان» با سردار رستگارپناه

22بهمن 1357 مغاير با پيروزي انقلاب اسلامي، استان‌هاي غربي كشور دچار بحران و جنگ مي‌گردند. چندين گروه معارض و ضد انقلاب در آستانه پيروزي انقلاب و با استفاده ازفرصت به وجود آمده و ناهماهنگي‌هايي كه پس از پيروزي هر انقلابي در هر كشور طبيعي است شروع به اقدامات خرابكارانه و نظامي عليه انقلاب اسلامي و تماميت ارضي جمهوري اسلامي كرده و در حدود تقريباً 18 ماه اين استان‌ها را ناامن و در مواردي اشغال نيز مي‌كنند. اين اتفاقات جريان داشت تا به قول تقويم رسمي بعضي از مسئولان 31 شهريور 59 جنگ تحميلي از سوي رژيم بعث عراق آغاز شد. به عبارتي جنگ از كردستان شروع شد ودر اواخر جنگ تحميلي با انجام عمليات والفجر 10 دوباره به كردستان بازگشت و به قولي كردستان و جبهه غرب و شمالغرب كه ابتدا و انتهاي جنگ و تعرض به كشور و انقلاب اسلامي محسوب مي‌شود، از اهميت بالايي برخوردار است. از اين رو براي بررسي جنگ در اين بخش از مرزهاي كشورمان گفت‌وگويي را با سردار حسن رستگار پناه از فرماندهان و مسئولان قديمي كردستان و همرزم شهيد محمد بروجردي انجام داديم كه اكنون به عنوان مشاور امنيتي ستاد كل نيروهاي مسلح همچنان مشغول انجام وظيفه است.


آيا پيش درآمدي در خصوص جنگ تحميلي وجود دارد كه به آن پرداخته نشده و مغفول مانده باشد؟
با وقوع انقلاب اسلامي سير توازن قوا در منطقه به هم خورد و در اصل تمامي سرمايه‌گذاري كه كشورهايي همچون امريكا و صهيونيسم انجام داده بودند به هم خورد. منافع اينها نه تنها در ايران بلكه در حوزه خاورميانه به سمت تزلزل و فروپاشي پيش رفت. امريكايي‌ها قبل از وقوع جنگ چند سناريورا تعريف كرده بودند كه در اسناد موجود مي‌باشد. اين برنامه‌ها به اين ترتيب بود؛ در مرحله اول به نتيجه‌اي رسيده بودند كه كودتايي را در ايران انجام دهند و وضعيت نظام اسلامي را تغيير دهند تا اين تزلزلي كه به وجود آمده براي آنها به يك ثبات حتي نسبي تغيير كند نهايت امر به لطف خدا كودتاي نقاب لو رفت و نقشه آنها به هم ريخت چند نفر از سران كودتا آن زمان مطرح كردند كه اگر امريكا در كودتا به نتيجه مي‌رسيد ديگر نيازي به جنگ نداشت.
در اين بازه زماني قبل از كودتا جريان حادثه طبس را داريم. در نهايت امريكايي‌ها به اين نتيجه رسيدند كه در داخل فرايند ديگري را بايد به شدت دنبال كنند كه اين به عنوان پيش درآمد جنگ است. اين حادثه، همان جريانات بحران‌هاي امنيتي در غرب كشور مي‌باشد كه در اصل از 22 بهمن 57 با پيروزي انقلاب اين پروژه استارت خورد و شروع شد. اين همان حمله گروه‌هاي معارض ضد انقلاب به مراكز امنيتيبود كه در تمامي شهرهاي كردستان اين فرايند دنبال شد و نقطه عطف و اوج آن حادثه سقوط پادگان مهاباد بود. سقوط پادگان مهاباد دقيقاً يك هفته پس از پيروزي انقلاب توسط حزب دموكرات سازماندهي شد و حملاتي را به آن پادگان ترتيب داد كه در نهايت تمام مهمات و تسليحات آن پادگان به دست ضد انقلاب افتاد.

بعد از اين حادثه تمامي پاسگاه‌هاي مرزي، قضايي و شهرباني‌ها و مراكز ژاندارمري در اكثر قريب به اتفاق شهرهاي كردستان به دست گروه‌هاي ضد انقلاب افتاد تا نهايت امر مقاومت‌هايي را مردم بومي منطقه در برابر اين تحركات دشمن و ضد انقلاب داشتند و نظام اسلامي در آستانه‌اي قرار گرفت كه مناطق كردي آن به عنوان مناطق آزاد شده به دست گروه‌هاي ضد انقلاب معرفي شد و از طرف ديگر مراكز پادگاني كه از رژيم قبل در اين مناطق بود مانند پادگان‌هاي لشكر 28 كردستان، تيپ منطقه پيرانشهر،جلديان تحت فشار ضد انقلاب قرار گرفت.
اما تمام اين اتفاقات يك نقطه عطف و اوج دارد و آن حمله به پادگان لشكر 28 كردستان در تاريخ 27 اسفند 1357 از سوي ضد انقلاب است، كه ضد انقلاب اين مسئله را به عنوان يك راهكار اساسي و كليد تسلط بر تمامي مناطق كردستان در دستور كار خود داشت و دنبال مي‌كرد.
به هر حال خوشبختانه در درون پادگان دلاوران اين لشكر و مردم بوميكه براي پناه به آنجا رفته بودند مقاومت سنگين و جانانه‌اي انجام دادند و تهاجم ضد انقلاب را پس زدند.
پس از اين واقعه عمليات رواني و تبليغي ضد انقلاب شدت گرفت و در پيامد اين امر حوادثي چون نقده، حادثه پيرانشهر، حادثه 23 تير مريوان بود كه به مركزيت سپاه در مريوان حمله كرده و از 22 نيروي موجود در مقر سپاه، هشت تن از آنان را به شهادت رساندند.
در آخر تنها نقطه شهري كه مردم مقاومت بيشتر و سازماندهي شده‌تري را انجام دادند شهرستان پاوه بود و تنها سنگر باقيمانده شهري براي نيروهاي انقلابي همان پاوه محسوب مي‌شد.
بقيه شهرها همه در اختيار كامل ضد انقلاب بود و هيچ جايگاهي از نظام اسلامي در آنها نبود به جز مراكز پادگاني موجود در اين مناطق.


نام پاوه همواره در تارك مقاومت خطه كردستان مي‌درخشد. اگر مي‌شود مروري بر وقايع اين شهر داشته باشيم.
در 26 تير 58 مردم پاوه مقاومت شديدي را در برابر تعرض ضد انقلاب انجام دادند و ضد انقلاب فشار زيادي از بيرون مي‌آورد تا پاوه سقوط كند به همين منظور ضد انقلاب اعلام كرد كه اگر مردم دست از مقاومت برندارند شهر را با خمپاره مي‌زنيم، شروع مي‌كند با خمپاره‌ شهر را مي‌زند و تعدادي از انقلابيون عزيز به شهادت مي‌رسند. براي بررسي اين موضوع شهيد بزرگوار چمران به عنوان نماينده امام در شوراي عالي دفاع و وزير دفاع تصميم مي‌گيرد به پاوه بيايد كه در زمان فرود در پاوه، هلي‌كوپتر حامل آنها سقوط مي‌كند و شهيد چمران در محاصره قرار مي‌گيرد و مجبور مي‌شود در آنجا بماند. پيوند شهيد چمران با نيروهاي پاوه باعث مي‌شود كه پاوه از سقوط حتمي نجات پيدا كند. بعد از اين اتفاقات، امام فرماني مبني بر نجات پاوه مي‌دهند. برش اين پيام آنقدر بود كه ضد انقلاب را دچار تزلزل و از هم پاشيدگي مي‌كند.به سرعت نيروها از چند محور از جمله پاوه، منطقه اروميه، از سمت زنجان و قروه وارد مرز كردستان مي‌شوند و شهرهاي سقوط كرده را مجدداً از دست ضد انقلاب خارج مي‌كنند.
شهيد چمران از پاوه به سمت مريوان و از آنجا به سمت بانه، سردشت و سقز حركت كرده و شهرها را آزاد و در آن نيرو مستقر مي‌كند. از بالا از سمت اروميه و مياندوآب مهاباد آزاد مي‌شود و يك استقرار مجددي نظام اسلامي در شهرهاي كردي كشور پيدا مي‌كند. نيروهاي ضدانقلاب كه خود را در معرض شكست مي‌بينند به يك حركت سياسي، تاكتيكي دست مي‌زنند و اعلام مي‌كنند كه ما حاضريم با نظام اسلامي مذاكره و اهداف خودمان را بر اساس گفتمان و مذاكره بررسي كنيم. در اين مقطع هيئتي از سوي دولت تحت عنوان هيئت حسن نيت براي بررسي و مذاكره به منطقه مي‌‌آيد. در آن مقطع امام به اين هيئت مي‌گويند كه ما مذاكره‌اي با كساني كه سلاح در دست دارند و اقدام مسلحانه عليه انقلاب اسلامي مي‌كنند نداريم، اولين شرط خلع سلاح و گذاشتن سلاح بر زمين است تا بعد بيايند با ما گفت‌وگو كنند.


اين هيئت شرط امام را انجام داد؟
برخلاف نظر امام تمامي نشست‌هاي حسن نيت در مقطع زماني برگزار مي‌شود كه گروه‌هاي ضد انقلاب درخواست‌هايي چون تخليه كامل نيروهاي سپاه پاسداران از شهرهاي كردنشين و ... و اينكه مناطق را پيشمرگان احزاب سياسي كنترل كنند، مطرح كرده بودند.

اين را هيئت نيز شرط ضد انقلاب در مناطقي مي‌پذيرد و در جاهايي دو پهلو مصوبه تصويب مي‌كند.
خروج سپاه و تمامي پاسداران، باقي ماندن شهرباني و ژاندارمري براي ايجاد نظم در شهرها و اينكه هيچ گروه مسلحي حق ندارد در شهرها باقي بماند و براي اداره امورات منطقه شورايي تشكيل شود و توسط آن شورا با نيروهاي موجود شهرها كنترل شود، ماحصل مذاكرات هيئت حسن نيت بود.
بعد از اين ماجرا تقريباً براي بار دوم تمامي شهرهاي كردنشين سقوط مي‌كنند به جز پادگان ارتش كه در اصل نيروها و يگان‌هاي باقيمانده ارتش در محاصره كامل ضد انقلاب قرار مي‌گيرند. مثلاً شهيد بروجردي از طرف شهيد بهشتي مأمور رسيدگي به مسائل اين مناطق مي‌شود كه با ورودش در كرمانشاه با به كارگيري از اكراد مسلمان سازمان پيشمرگان كرد مسلمان را سازماندهي مي‌كند. چرا؟ چون گروه‌هاي سياسي در عمليات رواني و تبليغي عنوان مي‌كردند كه شهرهاي كردنشين را بايد پيشمرگان اداره كنند. چرا فقط گروه‌هاي چپ و احزاب سياسي بايد اداره كنند. اين خود يك فرايندي (يعني ورود پيشمرگان كرد مسلمان به شهرها) براي آزاد سازي شهرها مي‌شود. آخرين عمليات نظامي ما پيش از آغاز جنگ در كردستان آزادسازي بانه به سردشت بود كه در شهريور سال 59 صورت گرفت.
غرب به نفع صدام دنبال مي‌كنند كه صدام را يك انسان صلح‌طلب معرفي كنند، در اين فرايند ما هم دچار مشكلاتي در خصوص فرسايشي شدن جنگ، فشار اقتصادي، فشار بر مردم و... شده‌ايم كه اين شرايط ما را وادار مي‌كند تصميمات جديدي در اين مرحله از جنگ اتخاذ كنيم. مديريتي كه ما در جنگ داشتيم براساس يك زمان‌بندي طرح‌ريزي و هدايت شده بود و از همان ابتدا نمايندگاني ازطرف حضرت امام مانند مقام معظم رهبري،  آيت‌الله هاشمي و... در جنگ بوده‌اند و در واقع مديريت جنگ در سطح كلان به عهده خود رهبري انقلاب بوده است و در كنار آن مديريت دولتي را داريم اما ديدگاهي را فرماندهان نظامي جنگ داشتند كه پتانسيل عمومي كشور كمتر در پشتيباني جنگ حاضر شده است.
در اينجا قرارگاهي به نام خاتم تأسيس مي‌شود كه فرماندهي آن را آقاي هاشمي بر عهده داشتند. هدف از سازماندهي اين قرارگاه آوردن پتانسيل مجموعه دولت و نظام براي پشتيباني از جنگ است كه تأثيرات مفيدي را براي اداره جنگ داشتند و حركت‌هاي جديدي دنبال شد. در اين مقطع ما عمليات‌هاي آخري چون والفجر 8 و 10 را داريم كه دشمن به يك جنون رسيد و مي‌بينيم كه عليه نيروهاي اسلام دست به استفاده از سلاح شيميايي مي‌زد كه در والفجر 10 به اوج خود رسيد. به هر حال حرف اول و آخر را حضرت امام مي‌زدند و نمايندگان ايشان در جنگ و حتي مجموعه نظامي‌ها و كشوري‌ها به صورت مشاور عمل مي‌كردند و اين نبود كه جنگ به دست يك غيرنظامي افتاد.

طي اين ناآرامي‌ها ارتش بعث چه اقداماتي انجام مي‌داد؟
همزمان با اين مسائل دشمن ما را از بيرون آناليز مي‌كرد و ارتباط گروه‌هاي سياسي و معارض با دشمن روز به روز بيشتر مي‌شد. فشارهاي رژيم بعث به شهرهاي كردستان صورت مي‌گرفت و رژيم بعث از گروه‌هاي مستقر در كردستان درخواست مي‌كرد كه درگيري‌ها را شدت بخشند تا او براي حمله سراسري آماده شود. هنگامي كه نيروهاي سپاه و ارتش جاده سردشت را پاكسازي مي‌كردند، اين 60 كيلومتر راه، حدود يك ماه پاكسازي‌اش طول مي‌كشد،‌چون ضدانقلاب به شدت توسط ارتش بعث تغذيه و حمايت شده بود. هنگامي كه به شهر سردشت مي‌رسند و عمليات پاكسازي و آزادسازي اين منطقه به خوبي انجام مي‌شود و به پيروزي مي‌رسند، عراق تهاجم سراسري خود را 31 شهريور آغاز مي‌كند، يعني براساس يك تحليل واقع‌بينانه رژيم عراق با ارتباط‌گيري و هماهنگي با گروه‌هاي ضدانقلاب و برانداز و تجزيه‌طلب داخلي عمده توان نظامي ايران را در جغرافياي طبيعي كردستان زمين‌گير كرد و اطمينان داشت كه اگر حمله‌اي را در ديگر نقاط صورت دهد به راحتي مي‌تواند پيشروي كند. طبق اسناد از ماه سوم سال 59 حركات ضدانقلاب بسيار شدت پيدا مي‌كند و همزمان تحركات عراق در نوار مرزي زياد مي‌شود، به طوري كه چندين مرحله نيروهاي شناسايي عراقي تا شهرستان مريوان داخل شده و كار اطلاعات و شناسايي انجام مي‌دهند. تيرماه 59 فرماندهان نيروهاي مسلح با بني‌صدر جلسه‌اي را در كرمانشاه ترتيب مي‌دهند كه در آن جلسه بني‌صدر متقاعد نمي‌شود عراق در حال برنامه‌ريزي براي حمله است.
شهيد بروجردي در آن جلسه مي‌گويد: آقاي بني‌صدر شما يك درصد فكر كنيد كه حمله مي‌كند،‌ما بايد چه كار كنيم؟ كه بني‌صدر مي‌گويد، هيچي. به هر حال قبل از شروع جنگ تحميلي ما حدود 600 مرحله تعرض به خاك كشورمان در طول مرزمان با عراق را از سوي رژيم بعث داريم كه مثلاً 28 شهريور 59 از مرز باشماق وارد شده، تأسيسات و پاسگاه‌هاي ما را منهدم مي‌كند روي ارتفاعات قوچ‌سلطان و كاني ميدان حمله‌اي مي‌كند كه به خاطر آتش توپخانه ارتش عقب‌نشيني كرده و به خاك عراق عقب مي‌نشينند. جالب اين است كه امام همانطور كه در صحيفه نيز موجود است چندين بار احتمال حمله عراق را گوشزد مي‌كند كه مورد توجه قرار نمي‌گيرد.

با وجود انجام رشادت‌هاي بسيار در جبهه‌هاي غرب و شمالغرب شاهد هستيم كه فرماندهان، رزمندگان و ايثارگران اين جبهه‌ها در مقايسه با ديگر جبهه‌ها از مهجوريت خاصي برخوردارند. چرا اين مهجوريت به وجود آمده؟ در كل نظر شما در اين خصوص چيست؟
 ما در كردستان در چند جبهه درگير بوديم. اولين جبهه ما طبيعت و جغرافياي خاص كردستان، به علت پيچيدگي‌ها، سختي‌ مسيرها و وضعيت سخت در زمستان آنجا بود، به طوري كه وقتي رزمنده‌اي به كردستان اعزام مي‌شد اول بايد خودش را با اقليم و طبيعت كردستان وفق مي‌داد. جنگيدن در مكاني كه خط‌ها مشخص است روشن است اما كردستان اين گونه نبود. احتمال داشت در هر نقطه‌اي تيم‌هاي 3 تا10 نفره‌اي از ضدانقلاب حضور پيدا كنند يا حتي روزها در جايي بمانند تا بتواند در موقعي خاص ضربه‌اي بزنند. همرنگ بودن عناصر ضد‌انقلاب با جغرافيا و زمين و مردم و آداب و رسوم آنجا خود جبهه‌اي ديگر بود. موضوع بعدي شرايط امنيتي داخل كشور بود، يعني ما نمي‌توانستيم از نظر افكار عمومي عقبه خودمان دائماً بگوييم كردستان مشكلات و ناامني دارد.
بايد با يك سلسله ملاحظات و تعادل در افكار عمومي اخبار كردستان را گزارش مي‌داديم، حتي در تشييع جنازه بعضي شهداي كردستان ما نمي‌گفتيم كه وي در كردستان شهيد شده. چرا؟ چون مي‌خواستيم عقبه افكار عمومي ما از لحاظ ناامني در شهرهاي مرزي كردستان و وجود خود اين ناامني مخدوش نشود، از طرف ديگر كمبود امكانات متوجه ما مي‌شد. هر وقت در جنوب عمليات بود ما كمبود امكانات، نيرو، پشتيباني و... داشتيم. از همان اول يعني در سال‌هاي 58 به بعد رزمندگان با يك مظلوميت و كمبود امكانات خاص در اين مناطق حاضر و اقدامات مورد نظر را انجام مي‌دادند. هسته‌هاي اوليه تمامي يگان‌هاي رزم سپاه نيروهايي هستند كه در سال 58 يا نيمه اول 59 در كردستان شكل گرفتند اين رزمندگان كه در جنوب چنين بازدهي و كارايي‌هايي را از خود نشان مي‌دهند، در كردستان با آن شرايط بسيار سخت و مظلوميت خاص شكل گرفته‌اند و مي‌آيند و در جنوب اين حركات را انجام مي‌دهند. به قولي مي‌گويند كردستان تنگه احد انقلاب اسلامي است.

نویسنده : پويان شريعت 


برچسب‌ها: گفت‌وگوي «جوان» با سردار رستگارپناه
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:2 |
یکشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۱۳












برچسب‌ها: تصاويري از پيوستن نظاميان به مردم در دوران انقلاب
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 20:32 |
چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۵


محمدعلی صدر شیرازی

شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند قطعا تمام ایرانیان بارها و بارها تصاویر خروج شاه را که عمدتا در 26 دی ماه و دهه فجر هر سال از تلویزیون پخش می شود را به نظاره نشسته اند. مردم هرگز نگاه های آخر شاه را که به تلاش فراوان جلوی فرو ریختن اشکهایش را می گیرد را فراموش نخواهند کرد؛ هرچند تلاش های وی نتوانست جلوی فروریختن حکومتش را بگیرد.
شاید پاسخ به این پرسش که چرا شاه مجبور به فرار از کشور شد، بدیهی بنماید و آن پاسخ انزجار مردم از وی باشد، اما با تدقیق در سیر حوادث منجر به این فرار می توان نقش برخی حوادث را برجسته تر یافت.

مهمترین حوادث منجر به خروج شاه
با شکل گیری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در اوان دهه چهل شمسی، سیر حوادث به گونه ای بود که به رغم نوساناتی روبنایی، هرگز به سمت تحکیم پایه های قدرت پهلوی دوم پیش نرفت. هرچند سرکوب گری شاه در بدو نهضت توانست با گرفتن زهر چشم از لیبرال-هایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را تا سالها به انزوا بکشاند اما فشارها بر امام نتیجه معکوس داد و ادامه رفتارهای ضد اسلامی و ضد انسانی رژیم ایشان را بر مسیر خود مصمم تر ساخت.
نتیجه سالها آگاهی بخشی و افشاگری امام، احیای مجدد نهضت اسلامی در سال 56 بود. شاه هرچند خود را از پشتوانه مردم تهی می دید اما، به محل اتکایی چون آمریکا و ارتش دل خوش داشت و به همین پشتوانه به سرکوب خونین نهضت پرداخت. وی در سال 56 و ماه های ابتدایی 57 همچنان از برج عاج و به سانی تحقیر آمیز نهضت اسلامی را خطاب قرار می داد و حتی به قلم رشیدی مستعار پیشوای فرزانه نهضت را به سخره می گرفت اما به فاصله پنج ماه مانده به پیروزی انقلاب حادثه ای ورق را برگرداند و با در هم شکستن هیمنه شاه زمینه فرار شاه را فراهم آورد؛

حادثه نخست؛ جمعه سیاه
نگاهی گذرا به احوال و مواضع شاه پیش از جنایت 17 شهریور و پس از آن گواه تغییر شگرف می باشد. مشت آهنین رژیم که هزاران نفر از افرادی که حتی به هنگام خروج از خانه هایشان از اعلام دیرهنگام حکومت نظامی ناآگاه بودند نهایتا بر سرخود شاه فرود آمد. خون شهدای 17 شهریور که تعداد آنان حتی تا چندهزار نفر نیز براورد شده است سریعا دامان شاه را گرفت و پس از آن بود که شاه با «انفعال» قرین گشت.  شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه،  تردید و اختلاف درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بن‌بست رسیدن خط سازش و انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ،  انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند.  اما در این میان می توان به پیامدی دیگر اشاره نمود که شاه تا روز خروج از کشور نیز نتوانست از آن رهایی یابد. اختلالات روحی شاه و افسردگی شدید او امری است که با اندک نگاهی به خاطرات اطرافیان شاه در دربار و نیز دیپلمات های خارجی می توان به آن پی برد. این خاطرات گواه عدم تعادل روحی محمد رضا پهلوی پس از این واقعه تکان دهنده می باشند؛ هرچند وی سیاست کشتار را تا آخرین لحظات ادامه داد. ویلیام شوکراس می‌نویسد:
«واقعه اخیر (جمعه سیاه 57) تأثیر مصیبت باری بر روحیه شاه گذاشت. وقتی پس از این واقعه پرزیدنت کارتر به او تلفن زد، شاه طوری با او صحبت کرد که گویی در اثر یک توطئه شیطانی دچار وحشت و اضطراب شده است. کسانی که در آن روزها او (شاه) را دیده‌اند می‌گویند مثل این بود که او (شاه) آب رفته و هرگونه اعتماد به نفس را از دست داده بود» 1
زبیگنو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر نیز در همین خصوص می نگارد:
«با وجود این، دو روز بعد [از مسکّن روحی موقت کارتر] (21 شهریور 57) از تهران به ما گزارش رسیده که شاه در ملاقات با نویسنده مجله تایم، همانند یک مرد درهم شکسته و در آستانه سقوط روانی بوده است.» 2
 
حادثه دوم: تظاهرات تاریخ ساز تاسوعا و عاشورای 57
هرچند حوادث روی داده در سالهای 40 تا 57 ریشه های حکومت پهلوی را یکی پس از دیگری خشکانید، اما تظاهرات چندین میلیونی تاسوعا و عاشورای تهران ضربه نهایی را به رژیم وارد نمود و پس از آن بود که شاه نومید از تمام دسیسه ها و راهکارهای اربابان آمریکایی خود، توشه عزیمت را بربست.
در نوزدهم آذر 1357 تظاهرات بزرگ و تاریخی تاسوعای حسینی علیه رژیم استبدادی پهلوی با پیام دعوت امام خمینی به وقوع پیوست اما این تظاهرات مقدمه ای بود بر حماسه تاریخی مردم که در عاشورا به وقوع پیوست. حاضرین در این تظاهرات که تا چهار میلیون نفر نیز براورد شده اند شعارهایی تندتر از روز قبل سرداداند. اخبار این تظاهرات درصدر اخبار مهم جهان قرار گرفت.  سازماندهی فوق العاده تظاهرات و نیز کمیت حاضرین دو نکته ای بود که بیش از سایر مسائل توجه سفیر انگلستان را که از پنجره سفارت خانه به تظاهرات مشرف بود، جلب نمود.
«راهپیمایی تاسوعا و عاشورا از نظر عظمت و انضباط و یک پارچگی نمونه و بی سابقه بود... هر دو روز من از ساعت ه صبح تما وقت ناهار من در پشت پنجره اتاق خود صفوف راه پیمایانی را که از خیابان فردوسی میگذشتند، نظاره می کردم. درمدت سه تا چهار ساعت عرض این خیابان و پیاده روها مملو از جمعیتی بود که برای پیوستن به صفوف سایر راهپیمایان در حرکت بودند. سیل جمعیت تا آنجایی که چشم آدم کار می کرد موج می ز. این خیابان فقط یکی از مسیرهای راهپیمایی بود...» 3
به مناسبت راهپیماییهای بزرگ تاسوعا و عاشورا، حضرت امام پیامی بسیار مهم صادر کردند و در آن پیام، راهپیماییهای اخیر را همه پرسی بزرگ ملت ایران بر ضد رژیم شاه نامیدند. ایشان در بخشی از پیام خود فرمودند:
«به عموم ملت شجاع ایران صمیمانه درود میفرستم... این تظاهرات، راه عذر  و بهانه را از همه کس و همه دولتها سلب کرد و آنها دیگر نمیتوانند ادعا کنند که شاه، قانونی است» 4
اما علاوه بر ویژگی های خود این تظاهرات، آنچه آنرا نقشی مضاعف در تاریخ بخشید موقعیت زمانی آن بود. شاه پس از نومیدی از راهکارهای سرکوب گرانه به عوام فریبی از طریق به قدرت رساندن شریف امامی و یکسری آزادی های غیربنیادین پرداخت اما 17 شهریور این نسخه به دست خود رژیم در هم پیچید.
در ادامه حرکات ژانوسی رژیم، شاه سرخورده از حربه «آشتی ملی»، استفاده از یک دولت سرکوب گر نظامی را به عنوان آخرین کورسوی امید خود را در دستور کار قرار داد و ژنرال ازهاری را به قدرت رساند.  بلافاصله پس از انتصاب ازهاری، کشتار مردم اوج گرفت و تنها در روزهای نخست دولت وی، تعداد بسیاری در شهرهای آبادان، اهواز، بهبهان، مشهد، اصفهان، ساری، نجف آباد، همدان، زنجان، کرمانشاه، بابل و آمل به شهادت رسیدند. 5 اما موج انقلاب به حدی کوبنده بود که ازهاری را نیز به انفعال کشاند. ازهاری نیز همچون شخص شاه در عوض پذیرفتن حقایق جامعه به سرپوش گذاری بر آن پای می فشرد. که ماجرای معروف «نوار» جلوه دادن صدای شعار دهندگان و «رنگ» جلوه دادن خون شهدا گوشه ای از آن بود.
در همین بحبوحه، راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا از این روی تاریخ سازگشت که ناکارامدی سرکوب را عیان ساخته و نابودی آخرین شانس شاه برای ماندن را رقم زد. سولیوان ، سفیر آمریکا در تهران نیز معتقد بود که دولت ژنرال ازهاری، آخرین شانس بقای رژیم بود و با این راه پیمایی ها و تظاهرات، در واقع عمر دولت ازهاری به سر آمد و به تبع آن وی توانست صحت دیدگاه را خود به کارتر در زمینه مذاکره با مخالفان شاه و زمینه سازی برای خروج شاه اثبات کند.6
 
حادثه سوم: کنفرانس گوادلوپ
 برخلاف برخی تحلیل های عموما لیبرالی ، در نفس پیروزی انقلاب اسلامی، راهبری داهیانه امام خمینی (ره) و لبیک عاشقانه و آگاهانه مردم ایران بود که بیش و پیش از هر عاملی تاثیر گذار بود. اما در بحبوحه حوادث مقطعی نهضت از آغاز تا انتهای آن تحولات بین اللملی نیز نوساناتی را در کشور موجب گشته است که اکثریت آن علیه و مصادیق کمی از آن له انقلاب اسلامی نقش آفرینی کرده اند.
پس از آنکه شاه پس از مشاهده تظاهرات های مردم خویش را در انزوا و شکست خورده می دید، پیش از فرار از کشور، درگاه آمریکا را یگانه امید خود برای بقا یافته و چشم انتظار مددی معجزه وار از جانب کارتر بود که بتواند امواج کوبنده انقلاب را آرام سازد. اما غافل از آنکه آمریکا اگر به واقع قدرتی در برابر خواست امام و مردم داشت، اصولا اجازه نمی داد که کار به اینجا برسد و طبعا در ادامه مسیر نیز تهی از این دست معجزه گر بود. اما به هر روی تنها امید شاه این بود که آمریکا هنوز در برابر مردم دستهای خود را بالا نبرده است. امیدی که در گوادلوپ به یاس مبدل گشت.
گوادلوپ نام جزیره‌ای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است که در  مقطع اوج گیری نهضت اسلامی و در تاریخ 14 الی 17 دی ماه 1357 میزبان سران چهار کشور بود و در آن به بررسی رویدادهای ایران و آینده آن پرداخته شد. در این کنفرانس، جیمی کارتر رییس جمهور وقت آمریکا، هلموت اشمیت، صدراعظم اسبق آلمان غربی، جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلستان و ژیسکار دستن، رییس جمهور وقت فرانسه، با هدف تضمین ادامه  منافع خود در ایران، به تبادل نظر پرداختند. کارتر معتقد بود، به علت وضعیت حاکم بر ایران، دیگر امکان حمایت از شاه وجود ندارد. وی توانست، سران سه کشور دیگر حاضر در گوادلوپ را با خود همراه سازد و برای ارتباط با دولت بعد از رژیم پهلوی، به برنامه‏ریزی بپردازند. ضمن آن که ژیسکار دِستن امیدوار بود با توجه به حضور امام خمینی(ره) در فرانسه، بتواند نقش واسطه با نیروهای مخالف رژیم شاهنشاهی را ایفا نماید. با شکل‏گیری این کنفرانس و سپس نتایج آن، محمدرضا پهلوی که تصمیم به خروج از ایران داشت، کار خود را به کلی تمام شده دید و متوجه شد که دیگر حمایت‏های پیشین غرب برای او و رژیم شاهنشاهی وجود ندارد و اربابانش به ظاهر روئین تنش نیز دست های خود را بالا برده اند. کارتر در گوادلوپ اظهار می دارد:
«شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. به‌علاوه دولت یا دولتمردان وجیه‌المله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد»
او سپس تا آنجا پیش رفت که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و منفعلانه، رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آینده‌ای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد؛ این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است. یکی از پیشنهادهای سران چهار کشور آن بود که «شاه برای مرخصی ای که ممکن است به پایان یافتن سلطنتش منجر شود، برود. آمریکا به خاطر مخالفت های فزاینده و همه جانبه ی ایرانیان نمی تواند از او حمایت کند»7
البته باید توجه نمود که این کنفرانس بیش از آنکه مبداء تحولی باشد اذعان به شکستی محتوم بود که در پی سالها مبارزه مردم به رهبری امام خمینی (ره) بوجود آمده بود و انقلاب پیش از این کنفرانس نیز مسیر خود را یافته و به سرعت در پیش بود و حتی اگر بپذیریم که اگر خروجی گوادلوپ تصمیم به بقای شاه در کشور بود نیز اثری در تغییر سیر انقلاب نداشت و احتمالا به دستگیری شاه می انجامید. بنابراین گوادلوپ در تسریع در نومیدی و فرار شاه نقش ایفا نموده است و بسیار ضعیف تر از آن بوده که بتواند در سرنوشت انقلاب شکوهمند اسلامی تاثیر بسزایی بگذارد.
 

فرار شاه
مقدمات فرار شاه و خانواده اش از 24 دی ماه مهیا گشت و هایزر، فرستاده آمریکا توانست موافقت ارتشیان را با این امر جلب نماید. در 26 دی بختیار از مجلس برای کابینه معلوم الحال خود رای اعتماد گرفت.
شاه مغموم به همراه «شهبانو!» و سه فرزندش – پسر بزرگ شاه از قبل در خارج بود- به سمت فرودگاه مهرآباد رهسپار شد. هواپیمای جمبوجت 727 با تجهیزات کامل از روزهای قبل مهیای فرار شاه بود. در حدود ساعت دوازده ظهر هفت فروند هلی کوبتر بر فرودگاه نشستند که یکی از آنان حامل شاه و خانواده اش بود. بختیار، سرمست از قدرت به بدرقه شاه آمده بود. طنز و عبرت آموز آنکه بجای بختیار ، شاه ساعتی منتظر ماند تا بختیار از سر برسد!
شاه در مصاحبه کوتاه که آخرین جملات وی در ایران بود نیز از کژی پرهیزی نداشت و علت سفر خود را خستگی و استراحت دانست و از وطن پرستی و دلسوزی خود برای مردم سخن راند.
شاه که اندکی قبل فریاد می زد«هیچکس قادر به سرنگونی من نیست. چون 700 هزار پرسنل نظامی، همراه با کلیه کارگران و اکثر مردم ایران پشتیبان من هستند»8 ، به سختی مانع گریستن خود شده بود و برای آخرین بار با تشریفات بدرقه از جمله دستبوسی وی همراه شد و به سمت سرنوشتی نه چندان نامعلوم که تالی بیش از نیم قرن ستمکاری رژیم پهلوی و ریختن خون هزاران تن از مردم ایران زمین برایش رقم خورده بود، پرواز نمود. روزنامه اطلاعات تیتر زد : شاه رفت
موجی از شادی فراموش ناشدنی در کشور به راه افتاد. مردم با در دست داشتن روزنامه، عکس امام و گلهای گلایل پیروزی خود را بر رژیم و آمریکا جشن گرفتند.
 
 
 

پی نوشت
1 -   آخرین سفر شاه ، ویلیام شوکراس ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 16 ـ 15
2 - شکست شاهانه ـ ماروین زوئیس ـ ترجمه عباس مخبر ـ ص 27
3 - خاطرات دو سفیر ترجمه محمود طلوعی،علم ، تهران، 1375، 292
4 -  صحیفه نور، ج 5، ص221
5 - ن ک سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، 1388، ص 177
6 - ر ک زبیگنو برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگان گیری، ترجمه: حمید احمدی، تهران، جامی، ۱۳۶۲
7 - ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص 89
8 - سقوط شاه، پیشین، ص 11

مرکز اسناد انقلاب اسلامی


برچسب‌ها: عوامل فرار شاه
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 19:21 |
شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۱

من 25 سال تمام به انحاي مختلف در كنار شاه بودم، من هم داماد شاه بودم و هم دوست صميمي او. شايد كمتر مورد مشابهي را بتوان يافت كه يك نفر داماد حتي پس از جدايي و طلاق از همسرش همچنان دوست صميمي پدر همسرش باقي بماند!

شاه آدم باهوشي بود اما متأسفانه ضعف كارآكتر داشت و اصلاً به درد موقعيت‌هاي مشكل و مواقع اضطراري نمي‌خورد. او پادشاهي بود كه براي مواقع آرامش ساخته شده بود. به محض آنكه مشكلي پيش مي‌آمد خودش را مي‌باخت و سلسله اعصابش در هم مي‌ريخت.
دوست ندارم اكنون كه او در اين دنيا نيست و نمي‌تواند پاسخگو باشد اين حرف‌ها را بزنم اما بايد بگويم كه در جريان حوادث 25 تا 28 مرداد ماه سال 32 هم ......................ادامه مطالب کلیک نمائید.


برچسب‌ها: مرگ پهلوي از زبان دامادش
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 18:22 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۹

از جمله تقليدهايي كه رضاخان تلاش كرد از روي عملكرد آتاترك در ايران انجام دهد موضوع كشف حجاب بود.
شاه مجاب شده بود كه چنانچه زنان ايراني، حجاب ملي و ديني خود را كنار بگذارند و ملبس به لباسهايي شوند كه زنان فرنگ مي‌پوشند؛ مي‌توانند در ساير وجوه و شئون اجتماعي نيز، مانند فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي زنان فرنگ با آنان برابري كنند!
كشف حجاب رضاخاني به نوعي تهديد «ناموس ملي» و رواج نوع جديدي از «ابتذال» بود و به همين جهت با مخالفت صريح، قاطع و مستمر روحانيت و طبقات مختلف اجتماع مواجه شد. البته رضاخان در آن اقدام فرهنگي! از انواع روش‌هاي خشن نظامي ـ پليسي استفاده كرد. چادر را از سر زنها، در ملأعام كشيد. آنان را مجبور نمود كه با برهنگي و بدون حجاب در جامعه حضور پيدا كنند ـ در اين راه از تطميع، تهديد، پول و وعده دريغ نشد و...
چه بسيار بانوان مؤمنه‌اي كه حجاب ملي و ديني‌شان را با بذل خونهاي پاكشان پاس داشتند.
اما موضوع كشف حجاب در كشوري مانند ايران كه همه جمعيتش مسلمان هستند، با دشواريهاي فراواني روبرو شد. در اين مقاله با ارائه اسنادي تلاش شده تا ضمن نشان دادن تلاش حكومتگران براي اجراي كشف حجاب، گوشه‌هايي از مقاومت مردمي نيز به تصوير كشيده شود.
روز 22 دي 1314 يعني 5 روز پس از دستور رضاخان براي كشف حجاب، ميرزا علي اكبرخان داور وزير ماليه طي بخشنامه‌اي براي ادارات ماليه سراسر كشور، مقرر كرد كه به مأمورين دولتي متناسب با حقوق‌شان وام داده شود تا با انگيزه بيشتري به مقابله با حجاب زنان بپردازند. در اين بخشنامه تأكيد شده براي مأموريني كه حقوقشان تا سقف 200 ريال است، يك وام 200 ريالي و به مأموريني كه بيش از اين رقم را دريافت مي‌دارند مطابق ميزان حقوق ماهانه‌شان وام داده شود و از پايان حقوق بهمن آنها تا مدت 6 ماه مهلت داده شود وام دريافتي را در 6 قسط بازگردانند.(1)
فتح‌الله پاكروان توليت آستان قدس رضوي نيز در نامه‌اي به رئيس‌الوزراء از توسعه پديده بي‌حجابي در مشهد اظهار خشنودي كرده و به وي مژده داد كه قصد دارد به زودي ورود خانمهاي محجبه به صحن و حرم مطهر امام رضا(ع) و بيوتات شريفه ممنوع شود و از ورود زنان چادري به حرم جلوگيري به عمل آيد. وي سپس از رئيس‌الوزرا خواست مراتب را به «خاكپاي ملوكانه» برساند.(2)
در همين رابطه به موجب نامه ديگري از محمود جم نخست‌وزير به توليت آستان قدس رضوي براي شركت زنان بي‌حجاب در مساجد و روضه و آستانه، ترتيب خاص وجود ندارد. حتي تأكيد شده كه «اگر ميسر است در مجالس روضه، زنان و مردان روي نيمكت يا صندلي بنشينند.(3)
گزارش ديگري حاكي است كه ابوالقاسم فروهر وزير كشور در 15 اسفند 1316 طي بخشنامه‌اي به كليه وزارتخانه‌ها به مخالفت بسياري از مأموران دولتي با روند كشف حجاب اشاره كرده و هشدار داده كه مأموران خاطي تحت پيگرد قرار مي‌گيرند. در اين بخشنامه تصريح شده كه مأموران دولتي از بيرون آوردن همسران خود از منزل امتناع مي‌ورزند.(4)
در 28 شهريور 1317، از «حكومت سبزوار» نامه محرمانه‌اي به وزارت داخله (وزارت كشور) نوشته شد. در اين نامه، شهروزي حاكم سبزوار با اشاره به اينكه به هنگام دعوت از مقامات محلي و همسرانشان براي حضور بدون حجاب در جشنها بسياري از آنان دعوت را نمي‌پذيرند تصريح شده بود «در مراسم جشني كه به مناسبت وصول خبر نامزدي قريب‌‌الوقوع وليعهد با فوزيه (مراسم عقد محمدرضا پهلوي و فوزيه روز 24 اسفند 1317 در قاهره برگزار شد) ترتيب يافت از 136 نفر مدعو در مجلس 106 نفر يا نيامدند و يا بدون همسر خود حاضر شدند. وقتي قضيه را با شهرباني مطرح كرديم غائبين عموماً يا خبر از بارداري همسرانشان، يا وضع حمل آنها، يا مريض بودن آنها دادند و يا مدعي شدند كه همسرشان در مسافرت بوده است. براي اينكه موضوع روشن شود كمي بعد دستور داده شد عموم آنها به مجلس روضه و وعظ و خطابه دعوت شوند تا مشخص شود كه ادعاهايي كه بابت غيبت بانوان خود مطرح كرده‌اند، درست بوده است يا خير.(5)
در نامه ديگري كه به تاريخ 16 بهمن 1320 از سوي استاندار كرمان براي وزارت كشور نوشته شده، آمده است كه در جشن فرهنگ روز 15 بهمن از مجموعه آقايان رؤساي لشكري و كشوري دعوت شده به مراسم تنها سه نفر از بانوان آنها شركت كردند و ساير آقايان تعمداً بانوان خود را نياوردند. استاندار كرمان سپس با خشم مي‌نويسد «بنده احساس مي‌‌كنم كه ارتجاع دوباره مشغول نشو و نماست و اگر جلوگيري نشود عنقريب روضه‌خواني و شيون زنان و راه انداختن كتل و چادر سياه و پيچه دوباره عرض اندام خواهد كرد.(6)
در نامه‌اي كه محمود جم رئيس‌الوزراء در آبان 1316 به دفتر مخصوص شاهنشاهي نوشته از قول استاندار خراسان متذكر شده كه در بعضي نقاط اين استان از جمله قائن و قصبه كاخك عمل كشف حجاب پيشرفت نداشته و به همين دليل به توصيه استاندار مذكور خواستار جلب موافقت دفتر مخصوص شاهنشاه براي بازداشت و تبعيد «عاملان تحريك» گرديده. طبق اسناد، دفتر مخصوص شاه نيز در نوشته خود در حاشيه نامه با اين توصيه موافقت كرده و در نتيجه محمود جم در نامه ديگري به استاندار خراسان خواستار بازداشت و تبعيد عاملان عدم پيشرفت كار كشف حجاب در منطقه شده است.(7)
روز 30 خرداد 1315 حاكم كاشمر در نامه‌اي به استاندار خراسان كه نسخه‌اي از آن براي وزارت داخله نيز ارسال شد، در بيان اقدامات خود نوشت كه به حمام‌هاي زنانه اخطار كرده كه زنان بدون كلاه و با چارقد را راه ندهند حتي مأموريني را نيز گماشته كه ميزان انجام وظيفه حمام‌داران زنانه را گزارش كنند. طبق اين نامه به گاراژداران نيز تأكيد شده كه از سوار كردن زناني كه چارقد دارند و كلاه به سر نمي‌گذارند خودداري ورزند. در پايان نامه تصريح شده كه براي گرفتن بهانه از زناني كه مدعي هستند پول لازم براي تأمين هزينه تهيه كلاه را ندارند نيز به نمددوزان دستور داده شده كه «از نمد كلاه بسازند» و آنها را ارزان عرضه كنند.(8)
در نامه ديگري نماينده معارف دامغان در 22 دي 1315 به وزارت معارف و اوقاف مركز مي‌‌نويسد در جشن كشف حجاب 17 دي امسال كه در سالن دبستان پهلوي منعقد شده بود جز حكمران، فرمانده امنيه، رئيس شهرباني و پزشك بهداري و همچنين چند عضو اداره معارف كسي حضور نداشت و علت آن همانا عدم پيشرفت صحيح «تجدد نسوان دامغان» بود.(9)
در نامه ديگري مدير دفتر پست و تلگراف گناباد در 31 خرداد 1314 به رئيس‌الوزرا مي‌نويسد: در مدت 20 روزي كه من در اين قصبه وارد شده‌ام 20 زن نديده‌ام تا ناظر بر ميزان پيشرفت كشف حجاب آنها باشم. فقط معدودي اعضاي خانواد مأمورين شهرباني كشف حجاب را رعايت مي‌كردند حتي زنان براي حمام رفتن در ساعات شب از طريق بامهاي متصل به هم خود را به حمام مي‌رسانند.(10)
اين مقاومتها و مشكلات ناشي از آن بود كه رضاشاه نتوانست اين حقيقت را بفهمد كه مبارزه با حجاب در كشوري كه دين سرمايه اصلي مردم است مبارزه‌اي بي‌حاصل است.
در بعضي نوشته‌هاي اشرف دختر رضاخان پهلوي ديده شده كه وي از اقدام پدر خود در مورد كشف حجاب با طعنه و انتقاد ياد مي‌كرد. اشرف در يك جا گفته بود:
«در شرايطي كه من هرگز احساس نكرده بودم كه وي (رضاخان) مايل است از كنترل شديدي كه درخانه نسبت به ما اعمال مي‌كرد، بكاهد، تصميم گرفت كه ملكه، خواهرم، شمس و مرا بدون چادر به مردم تهران نشان دهد! پدرم در خانه حالت مردان يك نسل قبل را داشت. خوب به خاطر دارم كه يك روز با پيراهني بي‌آستين سر ناهار حاضر شدم و او دستور داد كه فوراً بروم و پيراهنم را عوض كنم. اما به عنوان پادشاه حاضر شده بود احساس‌هاي شديد شخصي خود را كنار بگذارد. قرار شد من و مادرم و خواهرم شمس بدون چادر و بي‌حجاب در مراسم جشن فارغ‌التحصيلي دانشسراي تهران شركت كنيم. در زمستان 1314 بود كه مردم براي اولين بار روي ملكه ايران و دخترانش را ديدند.(11)

پي‌نويس‌ها:
1. خشونت و فرهنگ، اسناد محرمانه كشف حجاب (1322ـ1313)، چاپ اول، تهران، سازمان اسناد ملي ايران (مديريت پژوهش، انتشارات و آموزش)، 1371، ص 8.
2. جعفري، مرتضي، واقعه كشف حجاب، چاپ اول، تهران، سازمان مدارك فرهنگ انقلاب اسلامي و مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1371، ص 190.
3. جعفري، همان، ص 144.
4. خشونت، همان، صص 25 و 26.
5. خشونت، همان، ص 133.
6. خشونت، همان، ص 235.
7. خشونت، همان، ص 182.
8. خشونت، همان، ص 167.
9. خشونت، همان، ص 108.
10. خشونت، همان، ص 176.
11. پهلوي، اشرف، من و برادرم، چاپ اول، نشر علم، 1375، صص 68 و 69.


برچسب‌ها: دردسرهاي كشف حجاب
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:38 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۰

منبع:امپراطور اسناد


برچسب‌ها: روایت جدید از خاطره گویی سرتیپ آراسته
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:12 |
یکشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۰۸

واژه هجرت بسيار پرمحتوا است. تبلور خاص آن را ما در دوران معاصر در هجرت امام خميني مي‌بينيم او به بسياري از کلمات مفهوم واقعي مي‌دهد و معني آن را مجسم مي‌سازد هجرت امام در چارچوب يک سلسله حوادث و در بحراني‌ترين لحظات تاريخي ايران انجام گرفت دوراني که لحظه به لحظه آن، مسائل سياسي را براي جامعه ما پيش مي‌آورد. سازمان‌هاي مخوف سيا، و موساد و انليخبث سرويس بسياري ساواک شتافته بودند و فعالانه کار مي‌کردند تا به نهضت انحراف بخشند و در اسناد ساواک به گزارشي از اين نوع مي‌رسيم هجرت امام به صورت يک اقدام قاطع حساب شده تمام توطئه‌ها را به هم ريخت. هجرت امام يک حرکت منظم و سريع بود که بن‌بست اوضاع داخلي ايران را که چندان به نفع نهضت نبود شکست و به شهادت و خون‌ها و فرياد‌ها جهت داد. هجرت امام در ارتباط با تداوم خط امت شيعه بود که همواره جهاد و هجرت را همواره داشته است. هجرت امام به نقش رهبري عينيت بخشيد و فرياد پرخاشگرانه تاريخ بود که از حلقوم مردم درآمد. که 13 قرن تحمل ظلم و ستم در راه او وجود داشت. هجرت امام هم چون يک گريز يک انسان صاحب رسالت مبارز و جهاد از محدوده تنگ محيط کفر و ستم و خفقان و تبعيض بود. هجرت امام يک تاکتيک معقول، يک روش جديد در اجراي هدف‌هاي اعلام شده‌ي تحقق مکتب اسلام بود. اين مهاجرت براي ميليون‌ها مسلمان ايرني که در نيمه‌راه انقلاب بودند معني بسيار داشت. معني مقاومت معني نزديکي پيروزي. معني ادامه مبارزه سخت و برون امان عليه رژيم حاکم. هجرت تاريخ‌ساز و تاريخي امام از جهات مختلف قابل رسيدگي و ارزيابي است. محتواي پيام هجرت براي رهبران سياسي مذهبي قرن‌هاي آينده گويا خواهد بود. هجرت و جهاد دو بخش مکمل انسان والا و تقويت ايمان را از اين طريق مشخص معنويت بايد ديد و به آن اميد داشت هجرت ظاهري و عيني نمايانگر هجرت معنوي و روحي و بلوغ فکري است. هجرت امام از نجف به سوي کويت و ممانعت از ورود ايشان به کويت و حرکت به سوي پاريس نقطه عطفي است در تاريخ معاصر ايران. اين هجرت دقيقاً در زمان انجام مي‌گيرد که از طرفي رژيم عراق تصميم جدي به جلوگيري از مبارزات امام دارد. از طرف ديگر ساواک در تدارک نقشه‌هاي ديگري است و از جمله بعدها فاش شد که اقداماتي در جهت ربودن و زنداني کردن امام را داشته‌اند. همانطور که در قسمت ساواک ديديم سازمان مخوف براي کنترل مخالفين در کشور‌هاي ديگر سازماندهي کرده بود به خصوص در نقاطي که مخالفين مؤثري بودند و معلوم است در عراق که رهبر مخالفين به صورت تبعيد حضور داشت بايد کنترل بيشتري داشته باشد. همين‌طور هم بود علاوه از اين مأمورين مراقب مقيم به موجب اسناد به دست آمده براي جلوگيري از فعاليت سياسي امام مأموريني اعزام شده گزارشاتي تهيه کرده و اظهار نظر‌هايي نموده‌اند و اقدامات قبل از مهاجرت به پاريس شدت بيشتري داشته است. به هنگام هجرت با شکوه امام از نجف به پاريس که دنيا را متوجه وضع ايران ساخت سيل تلگراف به سوي بغداد به عنوان اعتراض و به سوي پاريس به عنوان تشکر و توجه و معرفي شخصيت امام سرازير شد مخاطب بعضي تلگراف‌ها هم شخص امام بود.
در سال 1355 يك بار شاه دستور داد صداي امام خميني در نجف خاموش شود . بر اساس نامه اي كه روي كاغذ ابريشمي سفيد رنگ از داخل خانه شريف امامي بدست آمده صادق صدريه سفير كبير ايران در بغداد به وزارت امور خارجه ايران مي‌نويسد « آيت الله خميني در عراق ساكت نيستند و شديداً عليه رژيم فعاليت مي‌كنند . فعاليت پيگير و مبارزه شبانه روزي مشاراليه در نجف نگراني هايي را در عراق به وجود آورده است . خواهشمند است دستوري در اين زمينه صادر تا تكليف ما روشن شود »
در ايبن رابطه خلعتبري وزير امور خارجه نيز در حاشيه نامه خطاب به شريف امامي (مهره اي كه برابر اسناد موجود قوي‌ترين عامل بعد از شاه بوده) مي‌نويسد : خواهشمندم در شرفيابي مساله را روشن فرماييد . شريف امامي نيز در پاسخ اين درخواست در گوشه ديگر نامه مي‌نويسد «به عرض مي‌رسد» و در گوشه ديگر نامه شاه مي نويسد «براي چندمين بار گفتم اين صدا را خفه كنيد » 1
حجت الاسلام سيد محمود دعايي از مرتبطين مستقيم امام خميني در خاطرات خود مي‌گويد :
یک هفته قبل از آنکه عراقی ها بیایند و جسارتی بکنند و از امام رسماً بخواهند مبارزه ای نکنند در یک مجمع عربی ، وزیر امور خارجه سعودی به جهان عرب هشدار داده بود که اگر اجازه دهید [امام] خمینی به همین نحو مبارزاتش را ادامه داده و با این روشنـی و پویایی با مردمش در ارتباط باشد ، نه تنها رژیم شاه سقوط خواهد کرد بلکه اوضاع منطقـه به هم خواهد خورد. یک روز قبل از آن که بزرگ ترین شخصیت امنیتی عراق با امام ملاقات کند مأمورین امنیتی نجف مرا خواستند و گفتند فردا معاون رئیس جمهوری - که نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق و حزب بین الاعرابی هم هست می خواهد با امام ملاقات کند، من خدمت امام عرض کردم و ایشان صلاح دیدند که او بیاید و حرفش را بزند تا ببیند چه می خواهد بگوید. او کسی بود که به جرأت می توانم بگویم خشن ترین و جسورترین شخصیت امنیتی عراق بود. او خدمت امام رسید، و سعی کرد خیلی با احترام و صمیمیت با امام برخورد کند ولی امام ابداً به او بهایی ندادند و به عنوان یک مراجعه کننده معمولـی با او برخورد کردند. او گقت من به عنوان نماینده رئیس جمهور ، عضو و نماینده شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق برایتان پیامـی دارم و آن این است که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم، از جمله هر دو کشور موظفند از فعالیت مخالفیـن در داخل کشور علیه دیگری جلوگیــــری کنند و ما ضمن این که به شما احترام می گذاریم و می خواهیم شما در عراق سکونت داشتـه باشید، ولی مبنای عقیدتـی ما این است که یک شخصیت روحانـی صرفاً باید در مسائل مذهبـی دخالت کند و مسائل سیاسی را برای اهل سیاست بگذارد لذا ما از شما می خواهیـم به عنوان یک شخصیت مذهبـی مورد احترام ما ، فقط در مسائل علمی و مذهبی خودتان دخالت کنید و اجازه ندهید مسائل سیاسی در عراق مطرح شود.
امام با قاطعیت و صراحت خاص خودشان او را ادب کرده و فرمودند : اسلام دین سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست و وظیفه هر فرد مسلمان است که از مسائل سیاسی آگاه باشد و در این گونه امور دخالت کند چون سرنوشت جامعـه سرنوشت خود اوست. امام به او می فهماندند که برداشت و بینش تو از اسلام غلط و انحرافی است و فرمودند : من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظه ای تغییر عقیده نداده ام و مردم و وظیفه ام را فراموش نمی کنم و شما هر کاری می خواهید بکنید. موضعی که آن مرد خشن و جسور تصور نمی کرد از شخصی که به تصور آنها مجبور به اقامت در عراق بود ، مشاهده نماید. چیزی که من دقیقا احساس کردم این بود که اینها نمی خواستند امام از عراق بیرون بروند، می خواستند امام در خود عراق باشد تا دقیقا طبق همان تعهـدی که در مقابل شاه داشتند سرسخت ترین دشمن شاه را در محاصره خود داشته باشند و مانع فعالیت سیاسی او شوند ... او پیشنهاد کرد که شما در فعالیت های خودتان آزادید ولی باید ترتیبی بدهیـد که از عراق منعکـس نشود شما کسانـی را در خارج از عراق مأمور بفرمایید که آنها سخنگـوی شما باشند تا در مقابل رژیم شاه بتوانیم مدعی باشیم که کاری در عراق علیه آنها صورت نمی گیرد ! امام با لبخند معنی داری فرمودند : « آنچه که تأثیر دارد موضع شخص من است ، موضع خود من مطرح است و این صحیح نیست که من سکوت کنم و دیگران از جانب من صحبت کنند. خیر لزوماً باید وضع به همین ترتیب ادامه پیدا کند. اگر شما مرا تحمل نكنيد از عراق خارج مي‌شوم . او پرسيد خوب به كجا خواهيد رفت ؟ اين سئوال در شرايطي مطرح مي‌شد كه امام مجبور به اقامت در عراق بودند و شاه هم اجازه ورود ايشان به ايران را نمي‌داد و نيرومندترين و خشن ترين شخصيت امنيتي كشور عراق با ايشان صحبت مي‌كرد . امام صريحاً به او گفت « به جايي مي‌روم كه مستعمره شاه و مستعمره ايران نباشد» در این جا مقام امنیتی عراق از شدت عصبانیت چهره اش سرخ و سیاه شد ولی خوب نمی توانست عکس العملی نشان دهد.


دعايي در اين رابطه مي‌گويد :

«...عراقیها می خواستند امام را در موضع سکوت داشته باشند، اما امام در هیچ شرایطی حاضر به این کار نبود و حتی تماس با نزدیکان امام فایده نداد . سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق مرا احضار کرد . سعدون با لحن ملتمسانه و موذیانه از من خواست که امام یک ماه سکوت کند و می گفت: بالاخره ما هم نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم و این صحیح نیست که ایشان از عراق خارج شوند . سعدون شاکر از من خواست که به نحوی از امام بخواهم کمتر فعالیت کنند .اعلامیه صادر کنند، ولی در خارج از عراق توزیع شود.گفتم با شناختی که من از امام دارم اجازه نخواهند داد حتی یک لحظه هم فعالیتهایشان زیر فشار یک رژیم یا جناحی به نفع یک قدرت جبار محدود شود یا اینکه در روششان تجدید نظر کنند . من تصریح و التماس آنها را نزد امام بیان کردم . امام به این نتیجه رسیدند که دیگر ماندنشان در عراق صلاح نیست و تصمیم گرفتند از عراق خارج شوند...» 2
امام ابتدا در نظر داشتند كه به يكي از كشورهاي اسلامي بروند و سوريه را انتخاب كرده بودند چون در آن موقع سوريه تعهدي نسبت به رژيم شاه نداشت و مواضع نسبتاً صريحتر و انقلابي تري نسبت به شاه داشت . البته مشكلاتي هم در بين بود . از جمله ارتباط تلفني مستقيم بين ايران و سوريه قطع بود با اين حال امام ترجيح مي دادند به سوريه بروند . چون روابط عراق و سوريه به شدت تيره بود . اگر اين انتخاب اعلام مي‌شد عراق اجازه خروج نمي داد . لذا تصميم امام بر اين شد كه از طريق كويت به سوريه بروند . كاملاً مخفيانه و صد در صد سري ترتيب سفر به كويت داده شد . ويزاي كويت نيز به ترتيب خاصي اخذ گرديد . مسئولین کویتی هنگام صدور ویزا برای آیت الله خمینی، متوجه هویت ایشان نشدند، زیرا در آن موقع، در کشورهای عربی اعلام نام فامیل ضرورت نداشت و برای معرفی درخواست کننده، نام و نام پدر کفایت می کرد.ویزای کویت برای آیت الله و همراهان را سید احمد مهری در کویت گرفت و به نجف آورد.مشخصات آیت الله خمینی با عنوان: روح الله فرزند مصطفی اعلام شد.برای دیگران نیز، به همین نحو (نام و نام پدر) ویزا، و پروانه خروج گرفته شد.به گفته حجت الاسلام دعائی (مسئول امور مربوط به تهیه پروانه اقامت و اجازه خروج برای کسانی که از ایران به منظور دیدار آیت الله به نجف وارد می شدند)، ترتیب اخذ پروانه خروج آیت الله به نحوی صورت گرفت که مقامات عراقی، هشت ساعت قبل از حرکت آیت الله و همراهان به کویت از خبر مسافرت ایشان آگاه شدند 3
دعايي مي‌گويد « حتي مسئول صدور گذرنامه در شهر نجف هم نفهميد كه من براي چه كسي خروجي گرفتم و دقيقاً تا شبي كه امام روز بعدش حركت مي‌كردند هيچكس از اين جريان خبر نداشت و براي اينكه مساله‌اي پيش نيايد و برخورد متين اخلاقي هم شده باشد قرار شد كه شب قبل از حركت ، من به مسئول عراقي خبر بدهم كه امام روز بعد حركت خواهند كرد . من تلفن كردم و ماجرا را گفتم . او موحش شده و گفت خروجي گرفته ايد ؟ گفتم بله . عراقي ها گيج شده بودند كه چطور در مسير اين كارها متوجه قضيه نشده اند 4
تصميم امام اين بود كه بلافاصله پس از نماز صبح حركت كنند . عراقي ها از نجف تا صفوان (مرز عراق و كويت ) امام را اسكورت كردند . اما كويت مانع ورود امام گرديد . عراق ديگر جاي ماندن نبود . كشورهاي اسلامي يا موافق پذيرفتن امام نبودند و يا اجازه فعاليت سياسي به ايشان نمي‌دادند. در همان روز تصميم امام متوجه پاريس شد و ....

پي نوشت :
1 – روزنامه كيهان 8 اسفند 1357 شماره 10648
2 - نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، مورخ 14 مهر 1359 و مصاحبه مؤلف با حجت الاسلام محمود دعائی) .
3 - مصاحبه حجت الاسلام محمود دعائی با مؤلف، شنبه 25 خرداد 1370، تهران) .
4 - مصاحبه حجت الاسلام دعايي با روزنامه جمهوری اسلامی، مورخ 14 مهر 1359

منبع:دكتر سيد جلال‌الدين مدني ، تاريخ سياسي معاصر ايران ، دفتر انتشارات اسلامي ، 1387، ج 2 ، ص 277 تا 279 و 372 تا 37


برچسب‌ها: چگونه امام خميني از عراق خارج شدند
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:25 |
جمعه ۱۳۹۲/۰۹/۲۹

دیدبانیکی از راه های شناخت هر فرد مراجعه به گذشته او و شناخت عملکردش در هنگام پذیرش مسئولیت های مختلف است، بخصوص اگر این سابقه به صورت ممتد و برای مدت زمان طولانی باشد. این عملکرد و سابقه قطعا در شناخت رویکردهای فعلی افراد بسیار اثرگذار و آگاهی بخش خواهد بود. حسن روحانی از جمله افرادی است که سابقه قانون گذاری و نمایندگی قابل توجهی دارد. او از سال 59 تا 79 و طی 5 دوره مجلس شورای اسلامی عضو این نهاد مؤثر در جمهوری اسلامی ایران بوده است و به خوبی با روند کار و جایگاه این نهاد آشنایی دارد. او سمت های مهمی در مجالس مختلف همچون ریاست کمیسیون دفاع در مجلس اول و دوم، ریاست کمیسیون سیاست خارجی در مجلس چهارم و پنجم و نائب رئیسی مجلس در مجالس چهارم و پنجم را بر عهده داشته است و از نیروهای اثرگذار در مجلس محسوب می شده است. به گزارش دیدبان، بر این اساس و با استفاده از مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی که بر روی سایت کتابخانه مجلس و لوح فشرده ای در دسترس است به بررسی سوابق روحانی در مجالس پنجگانه پرداختیم. روش کار نیز بدین گونه بوده است که با استفاده از ابزار جستجو هر آنچه روحانی در مجالس پنجگانه مطرح کرده است بررسی شده است. این داده ها بالغ بر 3000 مورد بوده است که با مطالعه همه این موارد، نکات اساسی، مهم، تاریخ ساز و جنجالی احصاء و توضیح داده شده است و به موارد کم اهمیت  کمتر پرداخته شده است.

دانلود نسخه پی دی اف با کیفیت معمولی / دانلود نسخه پی دی اف با کیفیت بالا

 
مجلس اول(59 تا 63)   
تقاضای روحانی برای اعدام توطئه گران در نماز جمعه
نکته دیگری که در سخنان 23/4/59 روحانی به چشم می خورد تقاضا از دادگاه انقلابی ارتش برای اعدام توطئه گران در نماز جمعه است. او در این باره می گوید: «تقاضای دیگر من این است که همانطور که در مساله زنا قرآن می گوید: «ولیشهد عذابهما طائفه من المومنین» توطئه گرها را خوب است که در مراسم نماز جمعه بیاورند و به دار آویزان کنند تا مردم مشاهده کنند و تاثیرش، تاثیر بیشتری باشد.»
 
موضع روحانی در خصوص عزل بنی صدر
یکی از اتفاقات مهمی که در مجلس اول مطرح می شود بحث عدم کفایت سیاسی ابوالحسن بنی صدر است. این طرح پس از اختلافات زیادی که بین بنی صدر و نیروهای انقلاب رخ داد در مجلس مطرح شد و در نهایت در تاریخ 31/3/60 به تصویب رسید و حضرت امام (ره) نیز آن را تأیید کردند و بنی صدر از ریاست جمهوری کنار گذاشته شد. درباره این حادثه تاریخی مواضع متعددی در مجلس مطرح شده است؛ برخی از اعضای نهضت آزادی با این طرح مخالفت کردند و البته اکثریت مجلس با عدم کفایت او موافق بوده اند. موضع روحانی در برابر این طرح جالب به نظر می رسد. او یکی از مخالفان طرح عدم کفایت بنی صدر و معتقد بوده که با اعمالی که بنی صدر در کشور انجام داده خود به خود از ریاست جمهوری عزل می شود و نیازی به طرح مجلس درباره عدم کفایت رئیس جمهور نیست. او می گوید: «عدم کفایت سیاسی که مجلس راجع به یک رئیس جمهور می خواهد بحث بکند، پس از آن است که قبول داشته باشد این انسان دارای صفات یک رئیس جمهور هست، بعد بیاییم اینجا بحث کنیم. بگوییم آقای ابوالحسن بنی صدر که دارای همه صفات ریاست جمهوری که در قانون اساسی و در متن اسلام و قرآن آمده، هست، منتها عُرضه کافی ندارد. بعد مخالف و موافق صحبت بکنند. در نهایت هم رأی بدهند که این آدم، آدم با عرضه ای هست یا نیست؟ واقعا الان از دیدگاه نمایندگان محترم آقای ابوالحسن بنی صدر این چنین است؟ یعنی فردی هست دارای همه صفات ریاست جمهوری، بعد حالا ما می خواهیم بحث بکنیم که عرضه سیاسی دارد یا ندارد؟ بنده معتقدم که آقای رئیس جمهور آقای ابوالحسن بنیصدر خود بخود از ریاست جمهوری منعزل هست. احتیاجی به این طرح ندارد.»
برخی از نمایندگان این بحث را که بنی صدر خود به خود منعزل است و نیازی به مطرح کردن عدم کفایت نیست، جواب داده اند. از جمله مقام معظم رهبری که در آن زمان نماینده مجلس بوده اند درباره معنای عدم کفایت می فرمایند: «کفایت سیاسی یعنی اینکه شخص برای اداره مسئولیتی که به عهده او واگذار شده کافی و صالح باشد. فقدان کفایت سیاسی در هنگامی است که وی آن شرایطی را که برای انجام این مسئولیت در قانون اساسی معین شده فاقد باشد و کمبود یا عیبی داشته باشد که با آن صفات مقرره منافی است. اصل یکصد و پانزدهم قانون اساسی صفات لازم برای ریاست جمهوری را از جمله امانت و تقوی اعتقاد به مبانی جمهوری اسلامی ایران مدیر و مدبر بودن می داند هر کدام از صفات بالا که در شخصی نباشد وی برای احراز این مقام فاقد کفایت و صلاحیت است.»
 
اخراج مسئولین حزب رستاخیز از کارهای دولتی
یکی از پیشنهادات جالب روحانی در مجلس اول در «لایحه بازسازی نیروی انسانی وزارتخانه ها و مؤسسات دولتی و وابسته به دولت» مطرح شده است. این لایحه در تاریخ 8/6/60 مطرح شده و مواد متعددی داشته است یکی از موادش راجع به افرادی بوده است که در زمان طاغوت عضو و مسئول حزب رستاخیز بوده اند و اکنون باید به لحاظ قانون استخدامی تکلیف آن ها معلوم می شده است. از آنجایی که بسیاری از مسئولین این حزب در استان ها و شهرستان ها از اعضای اصلی ساواک بوده اند این ماده اهمیت خاصی داشته است. در این زمینه روحانی می گوید: «در مادة ۲۳ برای آن هائی که مسؤولیت حزب رستاخیز داشتند در سطح استانش مجازاتی در نظر گرفته به عنوان انفصال دائم، اما در سطح شهرستان تنزل داده است تا حد بازنشستگی. در حالیکه می دانیم بین مسئول استان با مسئول شهرستان فرق زیادی نیست. با توجه به اینکه بسیاری از شهرستان ها حتی از استان ها هم مهم تر هستند. ما شهرستانهایی داریم که به مراتب از استان ها مهمتر هستند. بنابراین اگر هم ما می خواهیم برای آن ها یک درجه تخفیف قائل بشویم، اخراج بگذاریم نه بازنشستگی.»
درباره این پیشنهاد در مجلس بحث می شود، اما در نهایت به تصویب نمی رسد.
 
طرح تدوین استراتژی و اصول سیاست های کشور جمهوری اسلامی ایران
یکی از طرح های مهمی که در تاریخ 13/10/1360 در مجلس شورای اسلامی مطرح شده است بحث تدوین استراتژی و اصول سیاست های کشور جمهوری اسلامی ایران بوده است. این طرح در آبان ماه 1360 توسط عده ای از نمایندگان- از جمله حسن روحانی- در مجلس مطرح می شود و برای بررسی بیشتر به کمیسیون امور دفاعی احاله می شود. در این کمیسیون که ریاست آن را روحانی بر عهده داشته است این طرح به تصویب می رسد و در تاریخ 13/10/1360 به صحن علنی مجلس می آید. این طرح که برای ساماندهی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بوده است در زمانی که هنوز سه سال هم از انقلاب اسلامی نگذشته بوده بسیار ضروری به نظر می رسیده است، اما برخی نمایندگان با وجود قانون اساسی، دیگر ضرورتی برای تدوین استراتژی نمی دیده اند. جواب مدافعان طرح به مخالفان این بوده که در قانون اساسی آرمان ها و اهداف نظام اسلامی مطرح شده است و بایستی در یک سند بالادستی که همه امور کشور در آن آمده است به صورت جزئی تر به مباحث مختلف کشور پرداخته شود. همچنین مدافعان این طرح معتقد بوده اند که هرگونه برنامه ریزی در امور جزئی کشور منوط به داشتن یک برنامه در امور کلی تر است و این بحث ضرورت استراتژی را روشن تر می کند. در این طرح قرار بوده که دولت موظف شود که استراتژی کلان جمهوری اسلامی را تدوین کند و برای تأیید به مجلس ارائه کند و پس از تصویب حضرت امام (ره) این سند به صورت اجرایی درآید. یکی از مدافعان و امضاکنندگان این طرح روحانی بوده است. او در دفاع از این طرح و در تعریف استراتژی می گوید: «استراتژی به معنای فن و راه بکار بردن قدرت ها و نیروهای موجود در یک کشور و در یک ملت است؛ یعنی یک ملت دارای نیروها و استعدادها، امکانات و قدرت ها در زمینه های مختلف هست اینکه این قدرت ها را و این نیروها را چه جور بکار ببریم تا به هدف برسیم.» روحانی در جواب مخالفانی که قانون اساسی را کافی می دانسته اند اینگونه استدلال می کند: «اینکه در قانون اساسی نیست، لزومی ندارد که در قانون اساسی بیاید بگوید که آقا کارهایی که شما باید انجام بدهید و اهدافی که ما مشخص کردیم شما نیاز به فکر و اندیشه دارید نیاز به برنامه دارید ما برنامه ریزی نکنیم و بگوئیم خلاف قانون اساسی است. خیر، این ها مسائل بسیار واضح و روشنی است ... قانون اساسی هدف ها را برای ما مشخص کرده است. ممکن است در مواردی هم استراتژی را هم در قانون اساسی اشاره کرده باشد، اما قانون اساسی عمدتاً اهداف را مشخص کرده است. حالا ما برای اینکه به این اهداف برسیم چه جور باید به این هدف برسیم باید امکانات کشور را در نظر بگیریم نیروهای جامعه را در نظر بگیریم آن برنامه و آن راه و آن فن که به ما می گوید چه جور از این قدرت ها و چگونه استفاده کنید تا به هدف برسید ما اسم آن را استراتژی می گذاریم.»
نکته دیگری که روحانی تأکید می کند این است که اگر استراتژی کلان وجود نداشته باشد، برنامه ریزی نیز بی معنا می شود. او همچنین در دفاع از استراتژی کلان برای نظام می گوید: «اگر ما استراتژی ملی را تدوین نکنیم با عوض شدن یک وزیر خیلی چیزها ممکن است عوض شود.»
این طرح در نهایت به تصویب نرسید. شاید بتوان گفت که اگر این طرح در آن موقع تصویب شده بود، جمهوری اسلامی تجربه بسیار گرانبهایی در تصویب اسناد بالادستی داشت و این تجربه هم در تدوین دیگر اسناد بالادستی، مثل برنامه های پنج ساله و سند چشم انداز، کمک بسیار شایانی بود و هم برنامه ریزی در کشور با جهت و دقت بالاتری انجام می گرفت.
 
برخورد جالب هاشمی با روحانی
روحانی از سال 59 و با انتخاب مجلس به عضویت شورای سرپرستی صدا و سیما در آمد و در آنجا به عنوان نماینده مجلس حضور داشت و حتی ریاست این شورا نیز را بر عهده داشت. در تاریخ 25/12/1360 اتفاقی در مجلس می افتد و روحانی مدعی می شود که نماینده یزد به او توهین کرده است، جواب هاشمی به این ادعای روحانی جواب جالبی است که آن را مستقیما از مشروح مذاکرات مجلس اول ذکر می کنیم:
روحانی: آقای هاشمی بخاطر اتهاماتی که نماینده محترم یزد اجازه بدهید من دو سه دقیقه صحبت کنم.
چند نفر از نمایندگان : اتهام نیست.
رئیس :خیر نمی شود اجازه نمی دهیم، بهر حال جایش اینجا نبود، شما که زبانتان بیشتر از همه است همانجا جواب بدهید. حالا از این ها که بگوئید فقط شنوندگان موج اقدام می فهمند شما بروید از تلویزیون جواب بدهید.»
یکی دیگر از شوخی های هاشمی با روحانی در جلسه علنی 25/12/61 اتفاق می افتد. در این جلسه روحانی پیشنهادی را بیان می کند که هیچ موافقی درباره آن اظهار نظر نمی کند و هاشمی اینگونه با او شوخی می کند: 
منشى: موافق؟ (اظهارى نشد)
رئیس: موافق ندارد. پیشنهاد خیلى جدى و خوبى بود. (خنده نمایندگان).»
 
گزارش روحانی به مجلس درباره  صدا و سیما
الف) تهیه برنامه های کارتونی
روحانی که نمایندگی از مجلس را در شورای سرپرستی صدا و سیما داشته است در تاریخ 29/1/1361 گزارشی را به مجلس ارائه می کند. یکی از نکات جالب این گزارش درباره برنامه های کارتونی صدا وسیما و نحوه تولید آنهاست. روحانی در این باره می گوید: «بنده همینقدر به عرض شما برسانم امکانات صدا و سیمای جمهوری اسلامی برای ساختن کارتون در طول یک سال فقط یک ساعت است؛ یعنی ما در طول یک سال تلاش میتوانیم یک ساعت کارتون کودکان درست کنیم. در حالیکه ما هر روزی گاهی نیازمند به نیم ساعت یا سه ربع کارتون هستیم. یعنی یک سال میتوانیم کار یک روز را انجام بدهیم. چرا؟ میگویند آقا تهیه کارتون کاری ندارد. کارتن نقاشی متحرک است. برای اینکه کارتون تهیه بشود هر یک ثانیه ما دوازده نقاشی لازم داریم یعنی یک نقاش باید دوازده نقاشی تهیه کند تا این ها کنار هم چیده بشود و بشود یک ثانیه کارتون برای تهیه یک دقیقه کارتون از لحاظ بودجه برای صدا و سیما سی هزار تومان خرج برمیدارد.»
ب) چهار سال برای نصب فرستنده های صدا و سیما
در سال های اولیه انقلاب صدا و سیما پوشش کمی در سراسر کشور داشت و مسئولین فنی این سازمان تلاش زیادی برای پوشش سراسری این رسانه در کشور داشتند. روحانی پس از گزارش و آماری که درباره فرستنده های پرقدرت، متوسط قدرت و کم قدرت می دهد درباره مراحل و مدت زمان نصب یک دستگاه فرستنده می گوید: «اول بررسى اولویت این کار شورا و مسؤولین سطح بالا است که رسیدگى بکنند در فلان جا آیا از اولویت برخوردار است که دستگاه فرستنده نصب بشود یا نه؟ ما کارى به این زمان نداریم ممکن است یک هفته دو هفته سه هفته اینکار طول بکشد، اما بعد براى اینکه در آن منطقه محل ایستگاه تعیین بشود و مهندسین تعیین کنند که فرستنده باید چقدر قدرت داشته باشد بین 30 روز 40 روز تا 10 روز؛ یعنى اگر کم قدرت باشد حداقل 10 روز وقت لازم دارد اگر فرستنده پرقدرت باشد 30 روز وقت لازم دارد تا این مسئله مشخص بشود.
دوم باید نقشه پوششى و موقعیت جغرافیایى از لحاظ مهندسى ترسیم بشود براى اینکار دو روز تا 10 روز فرصت لازم دارد بعد براى اینکه راه ارتباطى چون در بسیارى از محل نصب رله ها جاده وجود ندارد باید نقشه بردارى براى جاده بشود این هم بین دو سه روز الى 20 روز براى تهیه نقشه فرصت لازم دارد. بعد تازه مى رسیم به اینکه چه دستگاه هایى لازم دارد و این دستگاه ها را از کدام کشور باید خریدارى بکنیم. بنده از مقدمات خرید یک دستگاه از خارج مى گذرم که ماه ها طول دارد و پیچ و خم هاى ادارى دارد؛ از لحظه اى که ما سفارش مى دهیم به یک کمپانى که براى ما دستگاه بسازد تا وقتیکه به ما تحویل داده مى شود بین 8 ماه الى 12 ماه زمان لازم دارد که آن کمپانى سفارش ما را از لحظه اى که مى پذیرد شروع مى کند به ساخت آن دستگاه تا وقتی که به ما تحویل مى دهد. براى اینکه طرح معمارى براى تأسیسات ژنراتور و نصب دستگاه ها انجام بگیرد این طرح معمارى بین دو ماه الى 3 ماه طول دارد. ما براى اینکه راه ارتباطى را ایجاد بکنیم چون جاده را روى کوه باید به وجود بیاوریم تا بالاى کوه دستگاه رله نصب بشود. براى ایجاد جاده که گاهى 10 کیلومتر جاده لازم داشته است که ما باید درست کنیم گاهى 15 کیلومتر گاهى 20 کیلومتر و گاهى بیشتر یک زمانى بین سه ماه الى 15 ماه طول دارد براى اینکه جاده ها گاهى کوهستانى است صعب العبور است و براى ایجاد جاده زمان لازم دارد براى اینکه عملیات ساختمانى دستگاه یک رله انجام بگیرد حدود 5 ماه الى 8 ماه فرصت لازم دارد. نصب دستگاه-هاى فرستنده بین یک ماه الى 4 ماه زمان لازم دارد. نصب دکل و آنتن و سیستم برق گیر حدود یک ماه زمان لازم دارد و آزمایش بین یک ماه الى دو ماه وقت لازم دارد وقتى یک برادر عزیزى از طرف مردم منطقه خودش تمایل مردم را نشان مى دهد حالا من نمى خواهم بگویم بودجه اش چگونه است، آن بحث دیگرى است، ما فرض مى کنیم که بودجه باشد، ما فرض مى کنیم کلیه دستگاه هایى که ما لازم داریم فورى در اختیار ما قرار بگیرد، ما فرض مى کنیم که کمپانى هاى غربى ما را اذیت نکنند، این زمان لازم دارد؛ یعنى بین دو الى چهار سال زمان لازم است تا یک دستگاه فرستنده نصب بشود. پرقدرت بشود چهارسال وقت لازم دارد، کم قدرت باشد دو سال وقت لازم دارد و متوسط قدرت باشد زمانى حدود سه سال وقت لازم دارد.»
این عبارات هم سختی کار فنی صدا و سیما را در آن زمان نشان می دهد و هم صبر مردم برای دیدن و شنیدن برنامه های کوتاه تلویزیون و رادیو را در آن زمان
ج) متلاشی کردن منافقین و پیکاری ها در صدا و سیما
در سال های 60 و 61 هنوز در بسیاری از ادارات و نهادهای انقلابی نیروهایی از منافقین و گروهک های ضد انقلاب حضور داشتند و در این دو سال ترورهای کور و هدفمند زیادی علیه نیروهای انقلابی از سوی گروهک ها اتفاق افتاد. یکی از ارگان های مهمی که گروهک ها سعی در نفوذ در آن داشتند صدا و سیما بوده است. روحانی در این باره می گوید: «مسئله بعدی مسئله تصفیه بوده است. ما بحمدالله در سال گذشته موفق بودیم دو گروه مفسد منافقین و پیکاری ها را در صدا و سیما متلاشی کنیم. همه آنها را شناسایی کردیم تمام عوامل مهم آنها دستگیر شدند. نقشههایی که برای انفجار صدا و سیما داشتند بحمدالله مسئولین این تلاش را انجام دادند و به موقع وارد عمل شدند.»
د) نظر روحانی درباره مناظره  در صدا و سیما
یکی از طرح هایی که در مجلس اول مطرح شد طرح «خط مشی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران» بوده است. ماده 25 این طرح در تاریخ 10/4/1361 در مجلس مطرح شد. این ماده درباره مناظره در صدا و سیما بوده است: «ماده ۲۵- تشکیل جلسات مناظره و احتجاج و برخورد سازنده با صاحبان مکاتب و اندیشه های غیر اسلامی و انحرافی بر اساس آیه شریفه "ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن"» در این مورد موافقان و مخالفان زیادی صحبت کردند و روحانی یکی از مهم ترین طرفداران مناظره در صدا و سیما بوده است. او درباره مناظره های اول انقلاب و اثراث آن مناظره ها اینگونه می گوید: «من توجه نمایندگان را به این نکته جلب می کنم که در سال ۵۹ وقتی ما از گروه ها برای بحث ایدئولوژی دعوت کردیم تمام گروه ها را دعوت کردیم، از منافقین گرفته تا نهضت آزادی، جبهه ملی، جاما، امتی ها. از همه این ها ما دعوت کردیم، نماینده تمام این گروه ها در صدا و سیما آمدند. نه یک جلسه شاید ۵-۶ روز آمدند، همه از بحث ایدئولوژی فرار می کردند، می گفتند بحث ایدئولوژی نباشد، بحث سیاسی ما حاضریم. بعد ما هم می گفتیم هر دو بحث باشد. هم سیاسی، هم ایدئولوژی. وقتی که موافقت کردند در روز بحث ایدئولوژی جز دو گروه بقیه گروه ها اصلاً شرکت نکردند به هیچ قیمتی. با اینکه قول داده بودند فردشان را معرفی کرده بودند، نیامدند. تازه در بحث ایدئولوژی هم وقتی بحث دیالکتیک تمام شد مسئله خداشناسی بنا بود مطرح بشود به هیچ قیمتی حزب توده و اکثریت حاضر به بحث نشدند، صریحاً به ما [گفتند] در بحث خداشناسی حاضر نیستیم، شرکت نمی کنیم و لو اینکه شما بروید افشاگری کنید و اعلام بکنید که این ها نیامدند. کما اینکه ما افشاگری کردیم، اعلام کردیم و این ها هم شرکت نکردند و نیامدند در بحث سیاسی هم این گروه ها حاضر نبودند. اگر بنا بود این بحث ها به ضرر باشد آن گروه ها استقبال می کردند. علت اینکه آن ها فرار می کنند شما خودتان می دانید یک نظرسنجی بکنید، چون بعد از آن مناظره یک نظرسنجی دقیقی کردیم. آن مناظره دیالکتیک به قدری مؤثر بود که اصلاً این دیالکتیک شده بود یک چیزی برای جوانان ما. به عنوان یک بت شده بود. یک غول شده بود آنچنان این بت شکسته شد و ویران شد و از بین رفت آن کسی که چپی ها در ایران ادعا می کردند مغز متفکر ایدئولوژی آن ها است آنچنان در آن بحث مفتضح شد که خودشان هم قبول کرده بودند که در این بحث محکوم شده اند. این احتجاج و مناظره ای که این همه برای ما مفید بوده اگر این بحث دیالکتیک در تلویزیون نبود و می خواستند با منابر و سخنرانی و با روزنامه این مسئله را برای جوان های ما حل بکنند شاید 5 سال دیگر هم ما موفق نمی شدیم.» 
 
حضور فعال روحانی در استیضاح وزیر مسکن دولت موسوی: مهندس گنابادی
اولین استیضاحی که در تاریخ جمهوری اسلامی به وقوع پیوسته است استیضاح مهندس گنابادی وزیر مسکن دولت موسوی بوده است. این استیضاح طی روزهای یازدهم و سیزدهم آبان 1361 در مجلس مطرح شد و نمایندگان زیادی در موافقت و مخالفت با استیضاح صحبت کردند. یکی از اصلی ترین موافقین استیضاح روحانی بوده است که موارد زیادی را برای استیضاح مطرح کرده است. در این قسمت ابتدا ادعاهای روحانی درباره عدم مدیریت وزیر مسکن، سپس جواب های وزیر و در نهایت جواب های  روحانی به وزیر مسکن را می آوریم. 
الف) مهم ترین دلایل استیضاح از نظر روحانی
1. مسئولیت تکمیل ساختمان های نظامی که در دولت موقت به وزارت مسکن داده شده بود خوب انجام نشده است، در صورتی که بسیاری از این ساختان ها بالای 60 یا 70 درصد پیشرفت فیزیکی داشته است و ادامه کار توسط وزارت مسکن به خوبی انجام نشده است. 
در جواب این ادعای روحانی، وزیر مسکن اینگونه پاسخ داده است که پیشرفت هر پروژه به دو قسمت ریالی و فیزیکی تقسیم می شود و این دو مساوی نیستند؛ یعنی اینگونه نیست که هر پروژه ای که 50 درصد پیشرفت ریالی داشته و نصف بودجه به آن اختصاص داده شده، لزوما 50 درصد هم رشد فیزیکی داشته باشد و جناب روحانی در برخی از موارد این دو نوع پیشرفت را با یکدیگر اشتباه گرفته اند. همچنین وزیر مسکن پس از ارائه گزارشی از وضعیت ساختمان های نیمه تمامی که به وزارت مسکن تحویل داده شده می گوید: «مراتب فوق مؤید این مطلب است که در زمان انتقال پروژه هاى نیروى هوایى به وزارت مسکن و شهرسازى حدود پنجاه درصد کارهاى منتقل شده پیشرفت کارى زیر شصت درصد داشته اند مسلماً برادر ما روحانى گزارشات خود را از دیگران گرفته اند آن دیگرانى که من اکنون باید در صداقت آنها شک کنم.»
2. درست نکردن باند فرودگاه های نظامی که باعث ضربه خوردن هواپیماهای جنگی شده است. یعنی یا باند قدیمی و فرسوده شده و باید روکش دار بشود (این امر باعث از بین رفتن چندین هواپیمای مدرن شده است). یا پایگاهی  بوده که سه باند داشته که دو تای آن ها خراب بوده و یکی نیز به خاطر وزش باد در جهت های مختلف نمی توان در تمام مدت شبانه روز از آن استفاده کرد. یا پایگاهی بوده که باند آن کوتاه بوده و بایستی تطویل باند انجام می شده است که این کار انجام نشده و چون باند کوتاه بوده هواپیما نتوانسته بنشیند و با خلبان درون آب رفته و خلبان هم از بین رفته است.
در جواب این ادعای روحانی، وزیر مسکن بیان می کند که همه اولویت بندی پروژه ها و اقدامات در نیروی هوایی با نظر خود فرماندهان و مسئولین نیروی هوایی انجام می شده است. او می گوید: «من در کمیسیون دفاع خدمت برادران کمیسیون عرض کردم. مطلب این است که براى اولویت دادن پروژه ما یک عددى داریم که این ریال است که ما مى توانیم براى نیروى هوایى خرج کنیم بعد مى رویم با آن ها مى نشینیم و مى گوئیم که برادران شما بگوئید که این را کجا خرج کنیم و این چیزى نیست که مثال بزنم و اشکال ندارد چون این دیگر محرمانه نیست. مى گویند اصفهان، شیراز، مشهد این اولویت را تشخیص دادند. خیلى خوب، مى گوییم اصفهان، شیراز، مشهد، کجاى اصفهان، شیراز، مشهد مى گویند آقا پایگاه فلان و فلان در شیراز، پایگاه فلان و فلان در مشهد بعد مى گوئیم خیلى خوب حالا پایگاه درست است. ولى کدام پروژه؟ بعد مى گویند پروژه فلان و پروژه فلان. بعد مى گوئیم کدام قرارداد؟ مى گویند قرارداد فلان و قرارداد فلان، از این بهتر مى شود؟ اولویت را خودشان داده اند و امضاهایشان هست و دقیقاً مشخص است.» همچنین وزیر مسکن در رابطه با بودجه تصویب شده در مجلس برای نیروی هوایی اینگونه می گوید: «در سال 59 حدود دو میلیارد و دویست میلیون تومان درخواست شد و تنها 850 میلیون تومان پول براى نیروى هوایى واگذار شد و این پول را ما خرج کردیم چهل میلیون تومان هم کسرى آوردیم و از جاى دیگر و از اعتبارات دیگر رویش گذاشتیم. در سال 60 دو میلیارد و سیصد میلیون تومان درخواست شد و تنها یک میلیارد بیست میلیون تومان واگذار شد و یک میلیارد و هشتصد میلیون تومان خرج کردیم و چهل میلیون تومان کسرى را از سایر اعتبارات وزارت مسکن تأمین و در نیروى هوایى خرج کردیم.  در سال 61 دو میلیارد و یک صد میلیون تومان در خواست شده که تنها با 850 میلیون تومان موافقت گردید.»
همچنین وزیر مسکن درباره ادعای روحانی درباره باند پایگاه های هوایی اینگونه پاسخ می دهد: «خلاصه مطلب را بدون ذکر مشخصات به دلیل محرمانه بودن اینجانب شرح مى دهم و مکاتباتى را که آقاى روحانى ارائه نفرمودند در اختیار ریاست محترم مجلس مى گذارم. خلاصه مطلب این است که این کارها جزو کارهاى وزارت مسکن نبوده است. زیرا هشت سال پیش باند تحویل قطعى شده است و تعمیر و نگهدارى از وظایف خود نیروها است.» وزیر مسکن در ادامه راجع به بودجه نیروی هوایی که بایستی برای کارهای فوری هزینه می شده است اینگونه توضیح می دهد: «از این مبلغ فقط صرف هزینه 47 میلیون تومان را به ما دادند (صورت هزینه 47 میلیون تومان به ما دادند و بقیه اش را ندادند) اى کاش این 47 میلیون تومان صرف کارهاى ضرورى مى گردید. اینجانب صورت هزینه این 47 ملیون تومان را در اختیار ریاست محترم مجلس مى گذارم. باعث تأسف خواهد بود که بگویم این پول صرف خرید نان پز ماشینى و پرداخت اضافه کار و خرید 154 واحد کمپ پیش ساخته [که] قرارداد داشتند [شده است] و امروز ما مى-خواهیم آن کمپ ها را تحویل دهیم مى گویند استاندارد نیست، اما خودشان رفته اند (یعنى نیروى هوایى) و از همین شرکت که کارهایش را مى گویند استاندارد نیست کمپ پیش ساخته خریده اند. این مطلب تعجب ندارد از 175 میلیون تومانى که براى کارهاى ضرورى در اختیارشان بود فقط حدود 47 میلیون تومان را صورت حساب داده اند و آن هم آن صورت حسابى که خدمتتان گفتم و آنگاه مى گویند براى کارهاى ضرورى اعتبار نداریم روکش فرودگاه که ضرورى است. کارهاى دیگر را نمى توانند درست کنند ولى پول ها هنوز پیش آن ها است. شما قضاوت کنید و من خوشحالم که براى ارزشیابى کارها و گزارش مسئولین چنین فرصتى به دست آمده است.»
همچنین وزیر مسکن در رابطه با کوتاه بودن یکی از باندهای فرودگاهی که روحانی مدعی شده بود باعث سقوط هواپیما در آب شده و خلبان نیز کشته شده است، می گوید: «این باند قبل از انقلاب ساخته شده و قبل از انقلاب هم تحویل شده است و قبل از انقلاب قرار بوده است که این باند براى کارهاى آموزشى طویل شود. پس از انقلاب طویل شدن باند طبق نامه اى از درخواست هاى نیروى هوایى حذف مى شود. خود نیروى هوایى مى گوید آقا نمى خواهد طویل بشود حذف مى کنیم و مجدداً تقاضاى تحویل شدن آن را مى نماید و دو مرتبه مى گویند نه آقا طویل کنید. یک فرمانده عضو مى شود مى گوید که اینجا باید آموزشى باشد و مى گویند طویل کنید و یکى مى گوید لازم نیست این منطقه آموزشى باشد همان بس است و این باند که الان روى فرودگاه است براى نشستن هواپیما کافى است، ولى هواپیمایى که آموزشى است در حال آموزش است کافى نیست. طبق گزارش واصله، سقوط هواپیمای مورد اشاره برادرمان روحانى به دلیل عدم تطویل باند نیست و طبق اظهار یکى از فرماندهانى که (شاید مصلحت نباشد اسمش را بگویم) در جریان این امر بوده است سقوط هواپیما به دلیل نقص فنى دستگاه سمیلاتور و عدم تمرین خلبان هواپیما به موقع خود بوده است. این دستگاه آزمایشى است و خلبانان مى روند پشت آن مى نشینند. حینى که هواپیما شروع مى کند به کار براى پروار و پرواز مى کند و مى نشیند، آموزش مى بینید. آن برادرمان گفته است که چون این دستگاه آماده نبوده خلبان آموزش کافى را نداشته و هواپیما را زده زمین و به باند مربوط نیست و همچنین خلبان این هواپیما براى مدت هفت ماه پرواز آزمایشى نداشته است و لذا گزارش برادرمان روحانى دقیق نیست.»
در جواب وزیر مسکن روحانی اینگونه پاسخ می دهد: «ایشان چیزهایى گفت که در حدى که من اطلاع دارم، من خنده ام گرفته بود، سیمیلاتور اصلًا چه ربطى به سقوط هواپیما دارد؟ و هواپیمائى بوده که سقوط کرده (که حالا ایشان مى گفت آموزشى بوده) آنکه سقوط کرده استاد خلبان بوده و بهترین خلبان در نیروى هوائى بوده، همه هم او را در نیروى هوائى مى شناسند من تعجب مى کنم، استناد من، سخن من نیست، استناد من گزارش رسمى بازرسى است. این گزارش مى گوید بخاطر عدم اجراى کار وزارت مسکن و شهرسازى زیان مالى و زیان جانى داشتیم. آن وقت در این گزارش پیوست بطور مفصل گفته چند مورد لاستیک ترکیدگى پیدا کرده، چند مورد (اف او دى) بوده، تمام موارد در این گزارش پیوست آمده است. تنها کسى که در این زمینه تخصص دارد همین ها هستند، نه وزارت مسکن مى تواند بگوید؛ یعنى در دادگاه هم ما مطرح بکنیم این ها متخصص این کار هستند. این کسى نیست که بگوییم کار ساختمانى بعهده اش هست این کسى که رئیس بازرسى هست اینجا امضاء کرده و او مقام مسئول است نه من تخصص دارم، نه ایشان و حالا ایشان نسبت هایى که به نیروى هوایى مى دهد، در اینکه نیروى هوایى براى مردم چه کرده و وزارت مسکن، خود ملت ایران باید قضاوت کند. دیروز پنج فروند هواپیما، همین نیروى هوایى مى اندازد، نیروى هوایى که در طول این مدت فداکارى کرده، اینها صداقت ندارند (همهمه نمایندگان) زنگ رئیس.»
یا درباره روکش کردن باند فرودگاه روحانی اینگونه پاسخ می دهد: «بعد حالا به فرمانده آن پایگاه هم ما کارى نداریم که ایشان مى گوید او گفته است لازم نیست. خود برادرهاى مسکن و شهرسازى در ضمن نامه اى که نوشته اند (این مربوط به خود مسکن و شهرسازى است) مى گوید: نسبت به روکش باند فلان پایگاه اقدام مقتضى معمول دارند در صورتى که کمبود اعتبار است به ما اعلام کنند تا اقدام نسبت به کسب مجوز انجام گیرد. اگر این مربوط به شما نبود و شما نمى بایست انجام بدهید چطور اصل ضرورت را هم مجرى طرح شما مى گوید و هم در کمیسیون شرکت مى کنید و هم تعهد مى کنید انجام بدهید و هم شما مى دانید روکش وظیفه شما هست. در تمام نامه هایى هم که مکاتبه شده اینجا یک مورد وزارت مسکن نگفته است وظیفه من هست یا نیست براى اینکه روشن است لکه گیرى مربوط به نیروى هوایى است، اما این کار روکش کار وزارت مسکن است‏.»
درباره کم بودن بودجه وزارت مسکن روحانی اینگونه پاسخ می دهد: «آقاى وزیر مى گوید من آمدم گفتم به من پول ندادند در این مجلس. اعلام کرد. من مى گویم اگر اهمیت این طرح ها را مى گفت این مجلس به او پول مى داد، هرچه مى خواست.»
3. وجود تناقض در آمارهای وزارت مسکن: مثلا یک انبار مهمات را در جایی گزارش داده اند که در سال 59 تحویل داده شده است و در جای دیگری گزارش داده اند که در سال 60 تحویل داده شده است.
درباره این ادعا وزیر مسکن اینگونه پاسخ می دهد: «مطلب این است که در سال 59 وقتى که این پایگاه به این انبارها نیاز مبرم داشته است (یعنى همان موقعى که تقریباً جنگ شروع شده بود) براى اینکه آقاى روحانى امروز نگویید چرا در بروکراسى گیر کرده اید، این انبار مهمات را برخلاف مقررات تحویل کارگاهى دادیم. (در کارگاه تحویل دادیم) که صورت جلسه تحویل و تحول آن و حتى تشکر فرمانده نیروى هوایى و وزیر دفاع وقت موجود است که عیناً تقدیم ریاست مجلس مى شود. (خیلى جالب است فرمانده نیروى هوایى و وزیر دفاع مملکت از اینکه ما این ها را به موقع تحویل دادیم تشکر کرده اند بعد مى گویند هنوز تحویل نشده است.)
بعداً در 27/5/61 به خاطر آنکه کارهاى قانونى هم انجام شده باشد نوشته ایم که بیایند این کارها را که قبلًا باید انجام مى شد و اگر انجام مى شد شاید چند ماه مسئله تحویل و تحول انبارها به عقب مى افتاد، حالا انبارها را تحویل بگیرید. گفتیم زمان جنگ است وضعیت غیر عادى است در نتیجه انبارها را تحویل دادیم. حالا مى گوییم آقا بیایید تحویل بگیرید. صورت جلسه تحویل هم داریم.»
4. وجود فساد و عیاشی در دستگاه های زیرمجموعه وزارت مسکن: روحانی در این رابطه می گوید: «سپاه آنجا یک گزارشى داد، نوشته است، اینجا عشرتکده است. حالا من یک تکه اش را مى خوانم. نوشته است که ما در کارگاه مسائلى از گروهک ها داشتیم (همان کارگاهى که زیر نظر وزارت مسکن دارد فعالیت مى کند) بعضى ایادى خوانین و اشرار در شرکت "مهک" نفوذ داشتند. عکس العمل از جانب این مسئولین دیده نشده است. افرادى که از خانه هاى مجلل و لوکس به صورت ویلا استفاده مى نمودند. کوچکترین کار خود را با ماشین هاى کولردار انجام مى دادند. افرادى که در محل زندگى آن ها مشروبات الکلى و وسایل عیاشى و انواع نوارهاى ترانه هاى کذایى [وجود دارد.] این گزارش سپاه پاسداران چابهار است.»
وزیر مسکن در پاسخ این ادعا می گوید: «ایشان ادعا کردند که آنجا یک عشرتکده است که زیر نظر وزارت مسکن و شهرسازى اداره مى شود و افراد سوار ماشین کولردار مى شوند (کسى اگر به آن منطقه رفته باشد مى داند واقع مطلب این است که بدون ماشین کولردار سخت است کسى 12 ماه آنجا باشد.) از این برادر مى پرسم که این عشرتکده به ادعاى شما که در آن مشروبات الکلى مى خورند در داخل پایگاه است یا خارج آن؟ اگر در داخل پایگاه است که باید گفت یا این مشروبات الکلى و نوارهاى لهو و لعب از آسمان به این پایگاه آمده یا از در ورودى. اگر از در ورودى وارد شده در این صورت آیا نباید انتظار داشت که اسناد فوق محرمانه از این پایگاه خارج شود؟ من توضیح بدهم دلم نمى آید رد بشوم. مى گویند که پایگاه عشرتکده است و این اشکالات را دارد. پایگاه یک در ورودى دارد، اگر این در ورودى را شما نمى توانید چک کنید و کنترل کنید که آنجا فرمانده دارد، گروه ضربت نیروى هوایى است سیاسى ایدئولوژیک هست و نمى تواند کنترل کند و نکرده. اسناد فوق محرمانه را چطورى در این پایگاه بگذاریم؟
 و من قبول ندارم این حرف را که آنجا عشرتکده است، بیشترین زحمت را آنجا کشیده اند و آیا اگر روزى با ادعاى آقاى روحانى یکى از کارگران این شرکت که اصولًا تحت مدیریت وزارت مسکن نیست و زیر نظر مدیر دولتى است که هیچ گناهى ندارد از داخل گروهک ها سر درآورد مسئول آن وزارت مسکن است یا شرکت پیمانکار یا یک سازمان دیگر؟ پس هر گروهکى را در این مملکت مى گیرید و در هر شرکتى هست بیایید به وزرات مسکن بگویید، بگویید تو چقدر بى عرضه اى که یک عضو یک گروهک در این شرکت بود. آخر من مسئولش نیستم.»
یکی از حواشی این استیضاح بحثی است که میان حائری زاده که طرفدار مهندس گنابادی بوده و روحانی شکل می گیرد. مباحث مطرح شده را به صورت مستقیم از مذاکرات روز 13/8/61 نقل می کنیم: 
حائری زاده: به اعتقاد من آقاى روحانى کارگردان اصلى این کار بودند و بقیه برادران تحت تأثیر ایشان قرار گرفتند.
دکتر روحانى:  اهانت نکنید (حائرى زاده- کارگردان اصلى مسئله اى نیست) آقاى هاشمى شما چرا جلوگیرى نمى کند؟ این چه حقى دارد با بنده این طور حرف بزند؟
حائرى زاده: من عرض مى کنم براى اطلاع آقایان نمایندگانى که در میان دوره اى تشریف نداشتند ....
رئیس: شما که بدتر کردید.
یکى از نمایندگان: نماینده بیرجند را راهش ندهید.
دکتر روحانى: وزیر ده بار اهانت کردند شما هیچى نگفتید آقاى هاشمى.
رئیس: شما بیشتر اهانت کردید من که حرف هاى شما را بیشتر مى فهمم.
حائرى زاده: آقاى روحانى در همین جا در همین مجلس ...
خلخالى: آقا شما به ایشان نسبت دادید عشرتکده درست کرده است. خودتان مى خواستید ملاحظه کنید.
حائرى زاده: در همین مجلس براى اطلاع نمایندگان میان دوره اى که بعداً تشریف آوردند عرض مى کنم آقاى روحانى در همین مجلس با آقاى وزیر مسکن در اینجا سى و چهل نفر نمایندگان شاهد بودند و اینجا برخورد اهانت آمیزى کردند و به معاونین ایشان اهانت کردند و حالا بعد هم برخوردها ادامه دارد. (همهمه نمایندگان).»
البته در آخر جلسه علنی مجلس حائری زاده از روحانی معذرت خواهی می کند. رئیس مجلس درباره اعتذار حائری زاده اینگونه می گوید: «آقای حائریزاده نامهای نوشتند و عذرخواهی کردند و گفتهاند که کلمه کارگردان را که بکار بردم تحت ناراحتی بود و فشار عصبی آن موقع داشتم و از آقایان امضاکنندگان عذرخواهی میکنند.»
درباره این استیضاح چند نکته مهم وجود دارد:
1. بحث ارائه آمارهای متفاوت از سوی مسئولین نظام که امروزه به یکی از مهم ترین بحث های سیاسی تبدیل شده است ظاهرا سابقه ای 30 ساله دارد و یکی از ادعاهایی که هر دو طرف دعوای استیضاح مطرح می کرده اند آمارهای متفاوتی بوده است که هر کسی به نفع خود ارائه می کرده است و دیگری را متهم به عدم صداقت می کرده است. در این موضوع به نظر می رسد، که در بسیاری از موارد هر گروه سعی می کند موضوع را به آنگونه که به نفع حزب و گروه خودش باشد ببنید و اشکالاتی را که در کارش وجود دارد نادیده بگیرد. ما به آمارهایی که در این استیضاح آمده است دسترسی کامل نداریم و نمی توانیم قضاوت کنیم که کدامیک از طرفین استیضاح درست می گفته اند، اما این رویکرد که مسئولین قوای مختلف همدیگر را متهم به عدم صداقت در ارائه آمارها بکنند، قطعا رویکردی اشتباه است که تنها به نفع دشمنان نظام اسلامی است. آقای روحانی نیز که هم اکنون ریاست قوه مجریه را بر عهده گرفته اند بایستی با نگاهی منصفانه به تلاش های مسئولین قبلی قوه مجریه نگاه کنند و از زیر سؤال بردن دستاوردهای دولت های قبلی خودداری کنند.
2. این استیضاح جنجالی ترین حضور حسن روحانی طی 20 سال نمایندگی او در مجلس است. او در این استیضاح جدی ترین مخالف وزیر مسکن بود و تلاش زیادی کرد تا او نتواند رأی اعتماد مجدد از مجلس بگیرد که البته در این کار موفق نبود و در نهایت مجلس با 101 رأی موافق، 75 رأی مخالف و 12 رأی ممتنع به حضور مجدد مهندس گنابادی در دولت رأی اعتماد مجدد داد. اسامی موافقین و مخالفین این استیضاح در مشروح مذاکرات مجلس آمده است که در بین موافقین ابقای مجدد وزیر مسکن، نام هاشمی رفسنجانی به چشم می خورد که نشان  می دهد علی رغم نزدیکی هاشمی با روحانی، هاشمی با این استیضاح مخالف بوده است. 
مخالفت روحانی با تشکیل  وزارت اطلاعات
طرح تشکیل وزارت اطلاعات در 19/2/62 در مجلس مطرح شد و موافقان و مخالفان نظرات خود را مطرح کردند. روحانی نیز در این رابطه نظراتش را مطرح کرده است. روحانی با تشکیل وزارت اطلاعات مخالف بوده است و معتقد بوده که باید دستگاه اطلاعاتی کشور زیر نظر قوه قضاییه باشد.
 
 او در این رابطه می گوید: « همه ما می دانیم ارگان اطلاعاتى کشور خوب بالاترین قدرت در کشور خواهد شد. چه بخواهیم و چه نخواهیم اگر ما این قدرت را در اختیار 5 نفر فقیه قرار بدهیم یعنی شوراى عالى قضایى که 5 نفر مجتهد و فقیه در هر زمانى هستند آن ها بالاى سر این قوه باشند اطمینان قلبى براى ما بسیار بیشتر است از اینکه قدرت مطلقه این اطلاعات در اختیار یک فرد به عنوان وزیر باشد.»
 
نتیجه گیری در مورد مجلس اول
مجلس اول به چند دلیل یکی از مهم ترین و جنجالی ترین مجالس جمهوری اسلامی بوده است. اول اینکه در این مجلس به دلیل وجود مسائل مهم و بحرانی مثل جنگ، ترور مسئولین رده بالای نظام، غائله های تجزیه طلبانه، عزل بنی صدر و  ...  شرایط خاصی در مجلس حاکم بوده است. دوم اینکه در این مجلس به دلیل تأکید حضرت امام (ره) بسیاری از نیروهای اصیل انقلاب حضور داشته اند و مجلس به لحاظ مباحث مختلف نظری و قانونی در سطح بالایی بوده است، البته حضور نمایندگان نهضت آزادی و دیگر گروه های سیاسی نیز در این مباحث مجلس بی تأثیر نبوده است و سوم اینکه به دلیل اول بودن این مجلس، در برخی موارد بی تجربگی هایی در بین نمایندگان مجلس دیده می شود که البته فضای انقلابی-گری نیز در آن بی تأثیر نیست. فعالیت روحانی در مجلس اول نیز بر همین اساس می توان بررسی کرد. او در بسیاری از مسائل اظهار نظر کرده است و حضوری فعال در مجلس داشته است. همچنین به دلیل نمایندگی که از طرف مجلس در شورای سرپرستی صدا و سیما داشته است بسیاری از مباحث و طرح-های صدا و سیما را در مجلس پیگیری می کرده است و همه این موارد در سوابق ایشان در مذاکرات مجلس موجود است.
 
مجلس دوم(63 تا 67)
تمجیدهای روحانی از آیت الله ری شهری
تشکیل وزرات اطلاعات در دوره اول مجلس شورای اسلامی به تصویب رسید. درباره این طرح باید گفت که ابتدا طرح تشکیل وزارت اطلاعات به تصویب رسید و سپس طی یک ماده واحد که در تاریخ 29/2/62 در مجلس مطرح شد شرایط وزیر اطلاعات به شرح ذیل به تصویب مجلس رسید:
«وزیر اطلاعات دارای شرایط زیر خواهد بود:
1. از نظر تحصیلات در حد اجتهاد.
2. اشتهار به عدالت و تقوی.
3. داشتن سابقه روشن از نظر سیاسی و مدیریت.
4. عدم عضویت در احزاب و سازمانها و گروههای سیاسی.
تصویب این طرح باعث شد که در مجلس دوم و هنگام معرفی وزیر اطلاعات جدید بر اساس این طرح عمل شود و دولت موسوی آیت الله ری شهری را برای بر عهده گرفتن این سمت به مجلس معرفی کرد. روحانی در جلسه 24/5/63 در موافقت با برخی از وزرا صحبت می کند. یکی از این وزرا وزیر اطلاعات است. روحانی درباره سوابق مذهبی و اطلاعاتی آیت الله ری شهری اینگونه می گوید: «نسبت به فردى که معرفى شده به عنوان وزیر اطلاعات یعنى برادرمان حضرت حجت الاسلام و المسلمین جناب آقاى رى شهرى بنده به خاطر آشنائى که با ایشان از سال 41 دارم و در طول این مدت ارادتمند ایشان بودم از لحاظ تدین نکاتى را آنچه که من خودم در رفاقت و دوستى با ایشان لمس کرده ام خدمتتان عرض مى کنم. از سال 41 که در حوزه علمیه قم بنده با ایشان آشنا شدم همواره ایشان را با این ویژگى ها مى دیدم؛ تدین و تعبد ایشان و حتى تهجد ایشان بسیارى از نیمه شب ها ما مى دیدیم که حجره ایشان چراغش روشن است و مشغول نماز و دعا و تهجد هستند و این براى ما بسیار مهم است. ... به اضافه ایشان در کارهاى اطلاعاتى بوده. در کشف و خنثى سازى چندین گروه توطئه گر ایشان از همان لحظات اول از همان اولین خبرها، قبل از پخته شدن، در جریان بوده، نظارت کرده برجریان و به ثمر رسانده. در مسائل اطلاعاتى تجربه اش بسیار گران بها است. این نیست که ما بگوئیم که فردى که حدود 3 سال است مداوما به کار اطلاعاتى برخورد دارد و افرادى که در کار اطلاعاتى دارند کار مى کنند بر آن ها نظارت دارد و تجربه گرانبهایى را به دست آورده، این تجربه به سادگى امکان پذیر نیست، این تجربه با درس خواندن کلاس دیدن و مطالعه کردن هم امکان پذیر نیست؛ یک مقدار استعداد لازم براى این کار لازم است و یک مقدار هم تجربه در عمل که این تجربه را پیدا کرده و ما افرادى مثل ایشان که داراى این تجربه باشند خیلى زیاد معلوم نیست در کشور داشته باشیم‏.»
 
نتیجه گیری مجلس دوم
مجلس دوم از سال 63 شروع و تا سال 67 ادامه پیدا کرد. در این دوران مهم ترین مسئله کشور، مسئله جنگ و دفاع مقدس بوده است و روحانی در مسائل مربوط به دفاع مقدس بسیار فعال بوده و سمت های متعددی در این باره بر عهده داشته است و بر همین اساس است که در مجلس دوم حضور روحانی بیشتر در زمینه طرح ها و مسائل نظامی و امنیتی بوده است. او در طرح هایی مثل طرح اصلاح قوانین ارتش یا قانون خدمت وظیفه عمومی یا طرح قانونی ارتش جمهوری اسلامی ایران حضوری فعال داشته است، اما در زمینه نطق های پیش از دستور، تذکر به مسئولین و سؤال از اعضای کابینه و ... فعالیت کمتری داشته است.
مجلس سوم (67 تا 71)
تحلیل روحانی از وضعیت کشور و جهان در سال های آخر دهه شصت
سال 68 یکی از مهم ترین سال ها برای جمهوری اسلامی ایران بوده است. در این سال و پس از رحلت حضرت امام (ره) آیت الله خامنه ای به رهبری انتخاب شدند و دولت هاشمی نیز با شعار سازندگی وارد عرصه اجرایی کشور شد. در این باره تحلیل های متفاوتی ارائه شده است. روحانی در 17/10/68 در نطق پیش از دستور خود در مجلس تحلیلی جامع از وضع کشور و منطقه ارائه می کند. او در تحلیل خود از سه حادثه مهم و سه نقطه امید برای جمهوری اسلامی یاد می کند و اینگونه می گوید: «اگر این سه نکته رادر کنار هم قرار دهیم، یعنى از دست دادن بزرگترین شخصیت جهان اسلام و رحلت حضرت امام، حوادثى که در منطقة ما به وقوع پیوسته و حوادث جهانى که ما شاهد آن هستیم، ما را وادار مى کند که در این مقطع تاریخى با وحدت بیشتر و با انسجام بیشتر در برابر توطئه هاى جهانى بایستیم و مقابله کنیم. ما در کنار این سه حادثه سه نقطة امید و روشن رادر داخل کشورمان شاهد بودیم که هر سه نعمت و هدیه الهى بود. ... این سه نقطه امید یعنى حضور مردم در صحنه، رهبرى توسط لایق ترین فرد و در دست گرفتن بار مسؤولیت [اجرایی] کشور توسط چهره دوم انقلاب و کشور، چیزى بود که در برابر همه توطئه ها مردم ما را امیدوار کرد و تمام آن توطئه ها و نقشه هایى که دشمن در نظر داشت نقش بر آب نمود.»
او در ادامه صحبت هایش درباره جایگاه ولایت فقیه می گوید: «در برابر توطئه هاى جهانى و منطقه آن کسى که مى تواند مردم را یکپارچه بکند، آن شخصیتى که مى تواند وحدت ملى براى ما ایجاد بکند، آن کسى که مى تواند پرچم مبارزه رادر برابر همه توطئه ها بردوش بگیرد، کیست؟ کدام نهاد است؟ کدام قدرت است؟ نه مجلس، نه دولت، نه قوة قضائیه، نه هیچکس دیگر نمى تواند این پرچم را بر دوش بگیرد. این پرچم [را] تنها رهبرى است که مى تواند بردوش بگیرد. آن کسى که امروز مى تواند در برابر این توطئه ها بایستد و بشکند ملت بزرگ ایران هست به رهبرى یک راهبر و آن ولایت فقیه است. (احسنت). اگر ولایت فقیه ما نداشتیم، انقلاب ما پیروز نبود واگر ولایت فقیه ما نداشتیم در برابر ده ها و صدها توطئه اى که در طول این 10- 11 سال بود ما را خرد کرده بودند.»
 
 
نزدیک شدن به اروپا برای مقابله با توطئه های آمریکا
یکی از نطق های پیش از دستور روحانی در مجلس سوم در زمانی بوده است که صدام به کویت حمله کرده است و در داخل کشور مواضع متعددی در این زمینه گرفته شده است. برخی طرفدار کمک به آمریکا در مقابل عراق و برخی نیز طرفدار کمک به صدام در مقابل آمریکا بودند. روحانی که در آن زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بود در نطقی که در 5/10/69 در مجلس ایراد کرده است، اینگونه درباره روابط خارجی ایران در آن زمان اظهار نظر می کند: «شعارى که جمهورى اسلامى ایران دارد یکى شعار به حق و منطقى و صحیح و درست و در راستاى مقابله با توطئه آمریکاست و آن امنیت منطقه توسط کشورهاى منطقه بدون حضور نیروهاى خارجى در منطقه. بنابراین با توجه به اینکه این مسئله فوق العاده براى ما و کشورهاى منطقه حیاتى است ما باید در سیاست خارجى در منطقه فعال باشیم و با رقابت شدیدى که بین اروپا و آمریکا نسبت به این منطقه وجود دارد ما باید روابطمان را با اروپا گسترده تر بکنیم و در برابر توطئه آمریکا مقابله کنیم‏.»
به نظر می رسد این مواضع با مواضع فعلی روحانی که در مناظره های انتخاباتی نیز مطرح شد، تفاوت داشته باشد. در مناظره سوم روحانی در جواب حدادعادل گفت که مذاکره با آمریکا راحت تر است زیرا اروپایی ها کدخدایی دارند که باید مرتب از او اجازه بگیرند پس اگر با همان کدخدا مذاکره کنیم آسان تر است. به نظر می رسد روحانی در آن زمان آمریکا و اروپا را در کنار یکدیگر می دانسته ولی الان معتقد است که آمریکا کدخدای جهان است و اروپایی ها برای همه کارهایشان از آمریکا اجازه می گیرند.
 
نتیجه گیری مجلس سوم
در این دوره از مجلس نیز روحانی در بیرون مجلس سمت های امنیتی و نظامی متعددی بر عهده داشته است و در سال 68 از سوی رهبری به عضویت شورای عالی امنیت ملی درمی آید و از سوی رئیس جمهور نیز به دبیری این شورا برگزیده می شود. او فعالیت زیادی در مجلس سوم نداشت و بیشتر به طرح های مربوط به مسائل امنیتی و نظامی مثل طرح ادغام وزارتخانه های دفاع و سپاه پاسداران پرداخته است. او در لایحه بودجه هر سال نیز پیشنهادات و مباحثی را در مجلس ارائه کرده است.
 
 
مجلس چهارم(71 تا 75)
حقوق بشر آمریکایی از نظر روحانی
یکی از حوادث مهم بین المللی در اوایل دهه هفتاد حمله عراق به کویت و پس از آن حمله آمریکا به عراق بوده است. این دو حمله نظامی باعث به هم خوردن امنیت در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس شد و بر همین اساس، روحانی که در آن زمان هم دبیر شورای عالی امنیت ملی و هم نائب رئیس مجلس بود در این مورد موضع گرفت. او در سخنرانی که در تاریخ 29/10/71 در مجلس داشته است درباره حمله آمریکا به عراق، مسئله فلسطین، محکومیت شورای امنیت سازمان ملل و دیگر مسائل بین المللی نکات مهمی را ذکر می کند. او در سخنرانی خود شورای امنیت سازمان ملل را به خاطر حمله به عراق به شدت محکوم می کند و با نشان دادن رفتار دوگانه این شورا و مقایسه عملکرد این شورا در مسئله فلسطین و عراق بیان می کند  که آنچه برای غرب اهمیتی ندارد حقوق بشر و حقوق بین الملل است. در ادامه بخشی از صحبت های او را می آوریم: «مسئله دیگرى که از لحاظ منطقه اى و بین المللى حائز اهمیت است، حوادث نگران کننده روزهاى اخیر و حملات چند کشور غربى به رهبرى آمریکا علیه عراق است که از جهاتى این حوادث حائز دقت و تأمل است.
نکته حائز اهمیت در این حوادث این است که حملات کشورهاى غرب، تحت عنوان حمایت از قطعنامه-هاى شوراى امنیت سازمان ملل متحده انجام گرفته است: سؤال ما این است که اولا در کجاى منشور ملل متحد آمده است که ضمانت اجراى مصوبات شوراى امنیت، موشک هاى زمین به زمین، سطح به سطح، بمب ها و موشک هاى هوا به زمین کشورهاى غربى آنهم 3 کشورى که در این عملیات شرکت داشته اند ذکر شده است.
ثانیا اگر نقض یک قطعنامه و نادیده گرفتن مصوبات شوراى امنیت موجب حملات موشکى و هوایى است چرا در بوسنى و هرزگوین و در فلسطین اشغالى از این ضمانت هاى اجرایى خبرى نیست؟
ثالثا مگر شوراى امنیت خود قادر به تفسیر مصوبات خود نیست؟ مگر شوراى امنیت خود قادر نیست که تصمیمات جدید خود را اعلان نماید؟ وکالتى که 3 کشور غربى عملا از طرف شوراى امنیت به عهده گرفته اند از کجاست؟
نکته دیگرى که در این حادثه حائز دقت است این است که حملات اخیر سه کشور غرب با تشدید تجاوزات صرب ها در بوسنى و هرزگوین و سبعیت هاى جدید اسرائیل نسبت به مردم مسلمان فلسطین یعنى صاحبان اصلى آن سرزمین و اخراج بیش از چهار صد نفر از آزادیخواهان و مبارزان فلسطینى همراه بوده است. على رغم آنکه شوراى امنیت نسبت به اخراج فلسطینیان اعلام موضع‏ کرده است و از اسرائیل خواسته است که فلسطینیان به خانه و کاشانه خود برگردند. این حادثه و همزمانى این حادثه با حوادث مولمه دیگر در جهان پرده از روى این حقیقت برمی دارد که آنچه که براى غرب اهمیتى ندارد حقوق انسان ها، حقوق بشر، قوانین بین المللى و مصوبات بین المللى است و تنها چیزى که براى غرب مهم است منافع مادى خود آنهاست.»
 
اعتماد ناطق به روحانی
اکثریت مجلس چهارم دست جناح راست بود و هماهنگی زیادی بین این مجلس با دولت هاشمی وجود داشت. در این مجلس ریاست به ناطق نوری رسید و در هر چهار سال روحانی نائب رئیس اول مجلس بود و در غیاب ناطق نوری ریاست مجلس را بر عهده می گرفتد. در مدت نائب رئیسی روحانی در مجلس چهارم رابطه بسیار صمیمانه ای بین او و ناطق نوری برقرار بوده است. برخی از شواهد این رابطه در مذاکرات مجلس چهارم و پنجم منعکس شده است. در یکی از جلساتی که در تاریخ 20/12/73 برگزار شده و ناطق نوری حضور نداشته و روحانی رئیس مجلس بوده است تصمیمی گرفته می شود که مورد اعتراض برخی از نمایندگان قرار می گیرد. ناطق نوری در جواب این نمایندگان می گوید: 
رئیس: خوب حالا این زمان خود آقاى روحانى بوده بعد از ظهر ایشان مى آیند زمان خود ایشان شما صحبت بفرمایید هر تصمیمى گرفتید قبول. بگذارید خود آقاى روحانى بیایند چون خودشان در صورت مذاکرات و در جریان مذاکرات و در همه چیز بوده اند خودشان تصمیم بگیرند. بنده هم همین جا اعلام مى کنم هر تصمیمى ایشان گرفت براى من قابل قبول است.»
در مجلس پنجم نیز دوباره همین اتفاق تکرار می شود و این بار نیز ناطق نوری به صورت کامل از مدیریت روحانی دفاع می کند. در مذاکرات سوم بهمن 1375 ناطق نوری درباره مدیریت روحانی اظهار نظر می کند: 
رئیس: ببینید! حالا اگر در مدیریت خود بنده بود مى توانستم که قضاوت بکنم و یا در نظرم تجدید نظر بکنم یا یک تأمل دیگرى. در مدیریت جناب آقاى روحانى بوده، تشخیص با مدیر جلسه است. من در آن مدیریت نبودم، مدیر جلسه تشخیص داده است که مغایرت ندارد، بعداً هم با ایشان هم صحبت شد، آقاى باهنر را خواستیم با ایشان صحبت کردند، ایشان تشریف آورده بودند و حضور داشتند با ایشان صحبت شد، استنباط ایشان همچنان این بود که قابل طرح بوده است و چون در مدیریت ایشان هم بوده و استنباط ایشان هم بوده، حق این نیست که حالا من در این مدیریت خودم، بخواهم که مصوبه اى را که مدیر دیگرى در زمانى که جلسه را اداره مى کرده، من بخواهم آن مصوبه را تغییرى بدهم، خیلى متشکرم.»
به نظر می رسد این رابطه خوب همچنان ادامه دارد و روحانی احترام زیادی برای ناطق نوری قائل است و ناطق نیز مشاوره های فراوانی به روحانی در امور مختلف می دهد.
 
پروژه اسلام هراسی و ایران هراسی توسط آمریکا پس از فروپاشی شوروی
پس از فروپاشی شوروی و از بین رفتن حاکمیت دو قطبی در جهان نظریه های مختلفی درباره روابط بین الملل مطرح شد. برخی معتقد بودند آمریکا برای توجیه بسیاری از اعمال خود مجبور به خلق یک دشمن و تصویرسازی منفی از او در ذهن جامعه جهانی است. این افراد معتقد بودند که آمریکا پس از فروپاشی شوروی مهم ترین دشمن خود را اسلام و تفکرات انقلابی اسلامی می داند و تمام تلاشش را برای از بین بردن این تفکر انجام خواهد داد. روحانی در صحبت های که در هجدهم فرودین 72 به مناسبت حمله نظامی ارمنستان به منطقه قره باغ انجام داده به این موضوع به صورت مفصل پرداخته است و به نوعی این نظریه را مطرح کرده است. او در این باره می گوید: «متأسفانه همسایگان جنوبى ما در این اواخر در هر نشستى که دارند براى خوش آمد دیگران و به نفع دیگران بیانیه اى را صادر مى کنند که این بیانیه نه به نفع آنهاست نه به نفع ایران است نه به نفع همسایگى کشورها و اتحاد اسلامى است.
حتماً آمریکائی ها مایل هستند که یک چنین بیانیه هایى صادر شود بدلیل اینکه دولت آمریکا بخاطر حل مشکلات فراوان داخلى که این مشکلات داخلى تنها اقتصادى هم نیست حتى اجتماعى و سیاسى هم مى باشد و براى حل معضلات داخلى خود و مسائلى که در سطح جهانى با آن روبروست حتى مسائلى که در اروپا با آن روبروست ناچار است همواره یک دشمن خارجى داشته باشد و آن دشمن خارجى را بیش از آنچه که هست بزرگ جلوه دهد تا معضلات خود را حل کند و لذا بعد از پایان جنگ سرد آمریکائی ها بنیادگرایى اسلامى را که در رأس آن جمهورى اسلامى ایران است بعنوان خطر بزرگ خود، منطقه و غرب اعلام مى کنند تا معضلات خود را با اروپا بتوانند حل کنند تا مشکلات داخلى خود را حل کنند، تا سیاست نظامى گرانه خود را در سطح جهانى و فروش تسلیحات خود را توجیه کنند و براى مداخلات خود در سطح جهان توجیه سیاسى و حقوقى براى آن بیابند.
آمریکا منفعتش آن است که جمهورى اسلامى ایران را کشورى خطرناک براى جهانیان و مخصوصاً براى منطقه اعلام کند تا اسلحه خود را به منطقه بفروشد تا حضور بیشتر نظامى و غیر قانونى خود را در منطقه توجیه کند. این به نفع آمریکاست که جمهورى اسلامى ایران را کشورى متجاوز اعلام کنند، کشورى خطرناک اعلام کنند. از طرف دیگر این نفع براى برخى از کشورهاى عربى منطقه آفریقا که وضعیت کشورشان بحرانى است و جایگاه مردمى ندارند و هر روز به دلالى مشغول هستند گاهى به سمت اروپا و اخیراً به سمت آمریکا براى اینکه معضل داخلى خود را حل کنند، براى اینکه خشونت خود را در داخل کشور خود توجیه کنند، دستگیری هاى وسیع را توجیه کنند ناچار هستند به یک دشمن خارجى که آن دشمن خارجى را بعنوان ایران اعلام مى کنند توجه بدهند تا بتوانند مشکل داخلى خود را و برخوردهاى خشونت آمیز خود را توجیه کنند. ... اسرائیل براى اینکه بتواند همسایگان عرب خود را به سر میز مذاکره بکشاند، امتیازى به آن ها ندهد مشکلات و زخم هاى کهنة منطقه را بصورتى حل کند، تجاوزات خود را توجیه کند، براى او مناسب است که دشمنى را در منطقه معرفى کند که دشمن مشترک اعراب و اسرائیل باشد و ایران را بعنوان دشمن بزرگ خود و دشمن بزرگ کشورهاى عربى منطقه معرفى مى کند تا در دنیاى عرب، اسرائیل دشمن اول و خطرناک منطقه نباشد.
... اگر امارت مرکزى ابوظبى با دیگر امارت هاى خود مشکلى دارد مناسب تر است مشکل خود را از طریق دیگرى حل کند. در سر میز اجلاس این امیرها مرتب نگوید فعلا ما یک دشمن خارجى داریم نباید مسائل داخلى حل شود، من فکر مى کنم براى ابوظبى هم یک راه حل مناسبى نباشد که ایران را براى اسکات سایر امیرها بعنوان دشمن خارجى خود معرفى کند.
جمهورى اسلامى ایران، از سال 1971 وضعیتى که منطقه داشته است تا امروز هیچ تغییرى بوجود نیاورده است. از پیروزى انقلاب تا امروز هیچ تغییرى در منطقه و در وضعیت سیاسى و حقوقى سه جزیره بوجود نیامده است، البته ما همواره حسن نیت جمهورى اسلامى ایران و برادرى و حسن همجوارى مان را اعلام کرده ایم، اما همواره بر این نکته هم تأکید داشته ایم که جمهورى اسلامى ایران به هیچ کشورى و به هیچ دولتى و به هیچ قدرتى و به هیچ ابرقدرتى اجازه نخواهد داد در امور داخلى اش مداخله کند یا در تمامیت ارضى کشورش و یا یک وجب از خاک این جمهورى چشم طمع داشته باشد. امیدورایم همسایگان جنوبى ما به منافع بلند مدت خود بیندیشند و کارى نکنند که نفعش براى دیگران و یا حتى دشمنان مشترک ما باشد و ضررش به حال آنها (احسنت احسنت).»
 
تمجید روحانی از شهید آوینی
شهید آوینی در 20 فرودین 72 در منطقه فکه به شهادت رسید و انقلاب اسلامی یکی از نیروهای هنرمند و متعهد خود را از دست داد. روحانی در تاریخ 22/1/72 در حالی که ریاست مجلس را بر عهده داشت این ضایعه تأسف بار را تسلیت گفت و درباره هنر این شهید بزرگوار گفت:
 « مردم کشور ما با هنر ایشان و با صداى ایشان در سریال هایى که تحت عنوان "روایت فتح" بود آشنا هستند.
این جهادگر، این ایثارگر و این مخلص در راه انقلاب و تبلیغ اسلام و تبلیغ راه ایثار و جهاد و تبلیغ راه و فداکارى رزمندگان و ایثارگران عمرى تلاش‏ کرده بود و اصولا این گروه راه جدیدى را در مسیر هنر باز کردند. بسیار ساده با یک اطاق کوچک با وسایل محدود، اما توانستند هنرى را بیافرینند که هم از دیدگاه هنر قابل ملاحظه بود و هم از لحاظ بیدارى مردم و اعتلاى فرهنگ اسلامى تلاش و کوشش کردند اساساً راه جدید و مسیر نوى را اینها پیش پاى هنر وهنرمندان باز کرده اند.»
 
نتیجه گیری مجلس چهارم
روحانی در مجلس مجلس چهارم به نائب رئیسی می رسد و همین امر باعث می شود که حضوری فعال در این مجلس داشته باشد و در برخی از موارد به جای ناطق نوری ریاست را بر عهده بگیرد. او در مجلس ریاست کمیسیون سیاست خارجی و در خارج از مجلس دبیری شورای عالی امنیت ملی را بر عهده داشت. این مسئولیت های روحانی در مجلس چهارم باعث شده بود که بسیاری از مواضع وی در در حوزه سیاست خارجی و امنیت ملی و با ادبیاتی دیپلماتیک باشد. در این دوره از مجلس حوادث مهم بین المللی اتفاق افتاد که مواضع روحانی در این باره را نقل کردیم. همچنین مجلس چهارم که اکثریت آن به دست جناح راست بود به لحاظ سیاسی با دولت هاشمی هم سو و هم خط بود و روحانی یکی از مهم-ترین حامیان دولت هاشمی در مجلس به شمار می رفت و به خاطر همین نزدیکی، دولت و مجلس در بسیاری از موارد هم نظر بوده اند و اختلاف خاصی بین دولت هاشمی و مجلس چهارم دیده نمی شود.
 
مجلس پنجم(75 تا 79)
گزارش روحانی از سیاست  خارجی هاشمی
در سال 76 و هنگام تحویل دادن دولت از سوی هاشمی به خاتمی، جلساتی برای تقدیر و تشکر از زحمات هاشمی و ارائه گزارش دولت های پنجم و ششم برگزار شد. یکی از جلسات در تاریخ 31/4/76 و در مجلس پنجم برگزار شد و مجلس شورای اسلامی از زحمات هشت ساله هاشمی قدردانی کرد. یکی از سخنرانان اصلی این جلسه که گزارشی از وضعیت سیاسی امنیتی کشور ارائه کرد حسن روحانی بود. او در گزارش خود به صورت کامل از فعالیت ها و برنامه ها دولت هاشمی دفاع می-کند و این دولت را دولتی خدمتگزار می داند. قسمت های از این گزارش را در ادامه می آوریم:
او در توصیف شخصیت هاشمی می گوید: «تلاش مستمر وى براى اقتدار اسلام و انقلاب اسلامى، عشق مخلصانه وى به مردم ایران و سربلندى کشور، مبارزه خستگى ناپذیر وى براى استقلال و تمامیت ارضى کشور، هدایت داهیانه براى حرکت کشور در مسیر رشد و توسعه و سازندگى، سعه صدر، شجاعت، صراحت لهجه و توکل توأم با امید ایشان به آینده، جذب و بکارگیرى تمامى نیروهاى فنى و فکرى کشور، بینش عمیق سیاسى، تیزهوشى و توان فوق العاده ایشان در تصمیم گیرى در مسائل مهم و پیچیده و ده ها ویژگى دیگر، نام هاشمى رفسنجانى را بعنوان یکى از معماران تمدن بزرگ اسلامى معاصر و قهرمان ملى ایران و سردار بزرگ سازندگى کشور در تاریخ ایران به ثبت رساند. او همواره محبوب مردم، امین امام و رهبر معظم انقلاب بوده و زندگى خود را وقف اسلام، انقلاب، مردم و کشور نمود.»
روحانی که در بسیاری از طرح های امنیتی دولت هاشمی به دلیل مسئولیتش در شورای عالی امنیت ملی به صورت مستقیم حضور داشته است برخی از طرح های ویژه هاشمی در حوزه امنیت را اینگونه ذکر می کند: «اجراى طرح هاى مهم امنیتى در سطح کشور از قبیل مرحله اول طرح جمع آورى سلاح که منجر به جمع آورى صدها هزار قبضه سلاح جنگى و شکارى گردید، احداث 413 کیلومتر جاده مرزى، احداث 312 باب پاسگاه، احداث صدها کیلومتر خاکریز و کانال در مناطق مرزى و همچنین پاکسازى یک میلیون هکتار از زمین هاى آلوده به مین و سایر مواد ناریه در مناطق جنگ زده کشور کمک فراوانى به امنیت و آرامش عمومى جامعه نمود. مبارزه مستمر با سوداگران مرگ و قاچاقچیان مواد مخدر و توفیقات جمهورى اسلامى ایران در این زمینه که همواره مورد تحسین مراجع بین المللى بوده است و کشف 143 هزار و 880 کیلوگرم انواع مواد مخدر در سال 74 و 156 هزار و 902 کیلوگرم در سال 75 و کشف 864 قبضه سلاح از قاچاقچیان در سال 74 و 542 قبضه در سال 75 نشانگر تلاش بى وقفه مسئولان امنیتى کشور و موفقیت دولت کریمه است.»
روحانی درباره سیاست خارجی دولت هاشمی و فعالیت های مهم این دولت در زمینه جنگ تحمیلی می گوید: «در پایان جنگ هنوز حدود 2 هزار کیلومتر مربع از خاک ما در اشغال متجاوزین عراقى بود. آقاى هاشمى رفسنجانى در صحنه سیاسى و با درایت و تدبیر اولًا تمامى اراضى اشغال شده را باز پس گرفتند. ثانیاً عراق را مجبور به پذیرش قرارداد 1975 الجزایر نمودند. ثالثاً با تلاش پیگیر، سازمان ملل متحد عراق را بعنوان آغازگر جنگ و متجاوز به جهان معرفى نمود. نامه هاى مبادله شده بین ایشان و رئیس جمهور عراق که منتشر و در اختیار مردم قرار گرفته است و قبول همه خواسته هاى ایران در آخرین نامه رئیس جمهور عراق نشان هوشمندى و توانمندى سیاسى فوق العاده وى مى باشد.»
روحانی با تعریف از شخصیت هاشمی در عرصه صلح و سازش و میانجیگری در فضای بین المللی برخی از فعالیت های دولت هاشمی در عرصه صلح بین المللی اینگونه نام می برد: «میانجیگرى براى آتش بس در قفقاز بین آذربایجان و ارمنستان، میانجیگرى براى ایجاد صلح در تاجیکستان که مورد تقدیر ملت تاجیکستان، سازمان ها و مجامع بین المللى و کشورهاى منطقه قرار گرفت، کوشش براى برقرارى صلح در افغانستان از طریق مسالمت آمیز و با مشارکت کلیه نیروهاى جهادى، تلاش جهت برقرارى آشتى و صلح بین گروه هاى کُردى در شمال عراق و میانجیگرى بین سودان و اوگاندا، در مجموع تلاشهاى جمهورى اسلامى ایران بمنظور رفع بحران هاى منطقه اى و بین المللى از جمله اقدامات مهم و دیپلماتیک جمهورى اسلامى ایران محسوب مى شود که نتیجه آن افزایش ضریب امنیتى در ابعاد ملى، منطقه اى و بین المللى است.»
روحانی درباره حمایت مسلمانان مظلوم جهان در بوسنی و فلسطین توسط دولت هاشمی می گوید: «یکى دیگر از افتخارات سیاست خارجى دولت سازندگى دفاع و حمایت از حقوق مسلمانان مظلوم در سراسر جهان است. دفاع از حقوق به یغما رفتة ملت مظلوم فلسطین توسط استکبار جهانى و رژیم اشغالگر قدس که برکسى پوشیده نیست، از اولین روزهایى که زمزمه باصطلاح صلح خاورمیانه در مادرید به گوش رسید ایشان با آگاهى از ماهیت طراحانِ باصطلاح صلح و نظام صهیونیستى نسبت به ناعادلانه بودن این طرح توسط حامى اصلى رژیم اشغالگر قدس یعنى آمریکا هشدار داد و شکست محتوم روندِ باصطلاح صلح را بدلیل نادیده گرفتن حقوق به تاراج رفتة ملت فلسطین را اعلام نمود و اکنون که بیش از 5 سال از روند سازش مى گذرد به تمامى کشورهاى واقع بین جهان صحت نظرات جمهورى اسلامى ایران ثابت گردیده است.
حمایت ایران از مردم مسلمان و مظلوم بوسنى در روزهاى سخت و تنهایى این مردم. کمک هاى مادى و معنوى جمهورى اسلامى ایران و تحرک سیاسى و فعال آن در مجامع بین المللى و کنفرانس اسلامى، قدم-هاى سرنوشت سازى براى نجات مردم مظلوم بوسنى بود. حمایت از مردم جنوب لبنان که سرزمین هایشان على رغم قطعنامه هاى سازمان ملل هنوز در اشغال رژیم صهیونیستى است و کمک به مظلومان و مستضعفانى که منابع کشورشان توسط استعمارگران به تاراج برده شده است، مانند کشورهاى آفریقایى که تجربیات جمهورى اسلامى ایران در امر بازسازى مى تواند کمک مؤثرى براى‏ رهایى آنان باشد، نمونه هاى دیگرى از اجراى این سیاست است.» 
 
ماجرای بیرون کردن عکاسان  در مجلس پنجم
یکی از اتفاقات جالبی که در مجلس پنجم و در هنگامی که روحانی ریاست را بر عهده داشته است رخ می دهد اعتراض یکی از نمایندگان اصلاح طلب مجلس به حضور تمام وقت عکاسان در صحن علنی مجلس است. این اتفاق در 29/8/78 می افتد و درست 13 سال بعد دوباره عده ای از نمایندگان به این حضور اعتراض می کنند و حتی طرحی نیز در این باره به مجلس ارائه می کنند. مجید انصاری در اعتراضی که به روحانی دارد اینگونه می گوید: 
مجید انصارى جناب آقاى روحانى! یک نفر عکاس چند روز است اینجا گذاشته اند مانند شکارچى از نمایندگان عکس مى گیرد که یکى از آن ها مربوط به شبکه خانه ملت مرکز پژوهش هاست. خوب، نمایندگان روزى 12 ساعت اینجا هستند بالاخره خسته مى شوند و مطالعه می کنند یا با یکى صحبت مى-کنند. اینها را یا بیرون کنید یا خودمان آن ها را بیرون مى اندازیم. اینکه نمى شود یک عکاس صبح تا شب اینجا بگردد و مانند شکارچى از نمایندگان عکس بگیرد! (عده اى از نمایندگان احسنت)
نایب رئیس:چشم، ما این را رسیدگى مى کنیم.»
 
نتیجه گیری مجلس پنجم
مجلس پنجم به لحاظ سیاسی و جناحی یکی از مهم ترین مجالس کشور است که همکاری با دو دولت مختلف را در کارنامه خود دارد. این مجلس در انتهای دولت هاشمی بر سر کار آمد و تا سه سال از دولت خاتمی بر سر کار بود. در این مجلس نیز روحانی نائب رئیسی را در هر چهار سال بر عهده داشت و توانست همکاری خوبی با دولت هاشمی و خاتمی داشته باشد. او به لحاظ جناحی با خاتمی در یک جناح نبود، اما به هر دلیل موضع جدی ای نیز علیه حامیان تندرو خاتمی در مجلس نگرفت و به طور کلی عملکرد روحانی در مجلس پنجم عملکردی محطاطانه و همراه با سکوت در برابر حوادث مهم سیاسی کشور است، البته به نظر می رسد که دلیل عمده این احتیاط و سکوت سمت امنیتی و مهم روحانی در آن زمان؛ یعنی دبیری شورای عالی امنیت ملی بوده است.
 
جمع بندی 
حضور  حجت الاسلام دکتر روحانی در 5 دوره از مجلس شورای اسلامی تجربه بسیار مغتنمی برای وی در عرصه اجرایی کشور است. او از نزدیک با فضای مجلس آشناست و سال ها در این قوه به خدمت پرداخته است به خوبی می تواند از ظرفیت تقنینی و کارشناسی این نهاد استفاده کند و با همکاری که بین این دو قوه به وجود می آید قطعا مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به راحتی حل خواهد شد. یکی از نکاتی که از سوابق 20 ساله روحانی در مجلس برداشت می شود هماهنگی بین فعالیت های او در داخل و خارج از مجلس است؛ یعنی فعالیت روحانی در مجالس مطابق با مسئولیتی بوده است که در خارج از مجلس بر عهده داشته است. او در سال های جنگ مسئولیت های متعددی چون فرماندهی پدافند هوایی کشور، عضویت در شورای عالی پشتیبانی جنگ و ... را بر عهده داشته است و متناظر با این مسئولیت ها در مجلس نیز عضویت و ریاست کمیسیون دفاعی را بر عهده داشته است. این مورد درباره ریاست روحانی در کمیسیون سیاست خارجی مجلس و همزمان دبیری شورای عالی امنیت ملی در مجلس چهارم و پنجم هم به چشم می خورد. 
از دیگر نکات مهم درباره نمایندگی روحانی در مجلس روند موضع گیری های اوست. دیدبان معتقد است، این روند در مجلس اول به صورت انقلابی و فعال بوده است و روحانی در بسیاری از موارد مواضع خود را به صورت صریح بیان می کرده است که در مجلس های بعدی این موضع گیری های صریح و شفاف کمتر از وی مشاهده می شود و مواضع او بیشتر به سمت مواضعی با احتیاط و دیپلماتیک گونه حرکت می کند. می توان گفت که دلیل این روند، همانگونه که قبلا گفته شد، بر عهده داشتن سمت های نظامی و امنیتی در خارج از مجلس طی سال های آخر دهه شصت و دهه هفتاد بوده است.
 


برچسب‌ها: بررسی مواضع روحانی در مجلس شورای اسلامی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 18:12 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۴

دکتر مهدی ابوالحسنی ترقی، مدرس و پژوهشگر تاریخ

مبنایی برای تدوین تاریخ شفاهی صدا
گرچه پیشینه‏ استفاده از رادیو ماشین ضبط صوت به اوایل دوران پهلوی یعنی دهه 1300 خورشیدی باز می‏گردد اما نخستین مرتبه میرزا عبدالحسین‏خان دیبا امتیاز تأسیس مرکز انتشار اخبار و اصوات را به وسیله دستگاه بی‏سیم از طرف وزارت فواید عامه دریافت کرد گرچه این امتیاز هیچگاه عملی نگردید.(1)  «مقدمات ایجاد مراکز رادیو در 1316 فراهم شد ولی قبل از سال 1313 یکی از آسوری‏های ایرانی مقیم آمریکا به نام جیمس قهرمانیان به شاه پیشنهاد کرده بود که رادیو در ایران تأسیس شود. نخستین دستگاه‏های این مرکز را طوری در نظر گرفتند که هم برای پخش مطالب رادیو قابل استفاده باشد و هم جهت مخابرات تلگرافی و تلفنی. دستگاه پخش صدا در روز 4 اردیبهشت 1319 افتتاح شد.»(2) 
در سال 1319 وقتی رادیو تهران افتتاح شد هر روز چهار بعد از ظهر تا نیمه شب برنامه پخش می‏کرد و جمع برنامه‏های داخلی و خارجی آن به هشت ساعت می‏رسید. در آغاز سال 1322 تغییراتی در برنامه‏ها حاصل شد و رادیو تهران توانست صبح‏ها نیز به مدت دو ساعت برنامه پخش کند. ساعت شنوندگان، موسیقی کلاسیک، ورزش باستانی، نهج‏البلاغه و تلاوت آیات قرآن مجید از همان سال اول آغاز شد.(3)  در سال 1327 یک استودیوی کوچک در میدان ارک ساخته شد که در برخی اوقات اخبار از آن پخش می‏شد. در سال 1330 دو استودیوی دیگر در کنار آن ساختند. در سال 1332 استودیوی شماره 1 رادیو تهران با موج متوسط 240 متر شروع به کار کرد.(4)  از آن تاریخ تاکنون این تکنولوژی فراگیر در سراسر کشور گسترش، مراکز آن تعدد و برنامه‏های آن تنوع یافت.
 «گذار در تاریخ، به یادمان می‏آورد امروزمان، حاصل همت و تلاش انسان‏هایی است که گاه از یادمان رفته‏اند. سرگذشت رادیو، قدمی کوچک در یادآوری این خاطرات است.» این برنامه از نوع برنامه‏های تولیدی، در گروه برنامه‏ساز صبحگاهی رادیو تهران بود که از سال 1377 در پنجاه و هشتمین سالگرد تأسیس رادیو، هر جمعه، بین ساعت 14 تا 30/14 پخش می‏شد. محمد مهاجر، نویسنده، سردبیر، تهیه‏کننده و گزارشگر رادیو، تهیه‏کننده و مهین نثری گویندگی آن را بر عهده داشت. محمد مهاجر متولد 1325 کارشناس اقتصاد، از سال 1352 همکاری خود را با شرکت در برنامه‏های رادیو ایران، پیام، تهران و مرکز هنرهای نمایشی رادیو آغاز کرد. وی به مدت 35 سال با رادیو تهران همکاری داشته است. نوع همکاری وی با رادیو تهران، بعد از بازنشستگی به صورت برنامه‏ای بوده است. سرگذشت رادیو، سیری در نمایش رادیو، تهران در گذر زمان (تاریخچه تهران) و برنامه‏ی رنگین‏کمان هنر از مهمترین برنامه‏های موفق داخلی و خارجی وی است.(5)  مهاجر به عنوان کارشناس و برنامه‏ساز نمایش‏های رادیویی، بیش از ۳۷۰ قسمت سرگذشت رادیو را برای شبكه‏ی رادیویی تهران تهیه کرد. دو سال پس از آن، حمید تمجیدی مستندی تصویری بر اساس برنامه‏ی سرگذشت رادیو، به مدت ۱۰۰ دقیقه ساخت. محتوای کار این گونه بود که مهاجر و تمجیدی به منزل قدیمی‏های رادیو رفته، با آنان گفتگو می‏کردند. این کار در کنار اسناد مکتوب و صوتی تهیه شده از سرگذشت رادیو به عنوان مدرک تصویری از این سرگذشت بود.(6)
رامین فرزاد گوینده خوش‏صدا و با سابقه‏ی رادیو، اجرای سرگذشت رادیو را بر عهده داشته است. می‏توان هدف از ساخت و پخش این برنامه را علاوه بر یادی از بزرگان عالم هنر، محققین و نویسندگان و اندیشمندان عرصه‏های مختلف، بازکاوی پیشینه‏ی پر فراز و نشیب رادیو و تدوین تاریخ روایی و شفاهی اولین رسانه‏ی جمعی و تأثیرگذار ایران مدرن دانست. در این راستا، تهیه‏کننده برنامه اقدام به گردآوری صداها، الحان و مصاحبه‏های موجود در آرشیو رادیو به طور کلی و رادیو تهران به طور خاص، انجام گفتگو و مصاحبه با دست‏اندرکاران رادیو در طی دهه‏های گذشته اعم از تهیه‏کننده، کارگردان، برنامه‏ساز، مجری، گوینده، آرشیویست، موسیقیدان شامل اساتید آواز و نوازنده نموده است. ارزش این برنامه نه تنها در بازنمایی تاریخچه و پیشینه تاریخی رادیو بلکه در یادآوی و تجدید خاطرات بخش عظیمی از جامعه ایران است که عمری را در نبود دیگر رسانه‏ها مانند تلویزیون و با بضاعت اندک و محدود مالی خود، با جعبه‏ی رادیو سپری کرده، خاطرات فراوان اندوختند. از سوی دیگر، این برنامه گنجینه‏ی بسیار غنی از صدای بزرگان عرصه هنر موسیقی است که در هیچ کجای دیگر نظیرش را نمی‏توان یافت. پیش درآمد، مطلع و اختتامیه برنامه سرگذشت رادیو مزیّن به تصانیف زیبا و قدیمی است. در خلال برنامه نیز به فراخور موضوع بحث و میهمان برنامه، صدا، آواز و سازی موسیقی پخش ‏شده است. در این برنامه شنونده با صدای شخصیت‏های مطرح موسیقی و رادیو مانند استاد عبدالعلی وزیری، نواب صفا، حمید قنبری، مجید وفادار، مشیر همایون شهردار، ابوالحسن‏خان صبا، بیژن پیرنیا و .... آشنا شده، در گذشته شیرین خود سیر می‏نماید. مصاحبه‏کننده و گاه مصاحبه‏کنندگان نه تنها از اطلاعات و آگاهی‏های لازم درباره موضوعات مطروحه برخوردار بوده، بلکه خود دستی بر آتش داشته، از نزدیک در امر تولید برنامه‏های رادیویی نقش ایفا کرده‏اند. از اینرو، حداکثر اطلاعات و داده‏های تاریخی از طریق این برنامه به مخاطبین آن منتقل می‏شود. علاوه بر این، تصحیح بسیاری از اشتباهات و بدفهمی‏های تاریخی از پیشینه‏ی و تاریخچه‏ی رادیو از دیگر مزایای مترتّب بر انجام گفتگوها و مصاحبه‏های سرگذشت رادیو بوده است. مطالعه و تحقیق اولیه بر مبنای کتب و مقالات معتبر و نشریات آن دوران و راستی‏آزمایی روایت‏های موجود با سایر روایت‏ها و منابع و اسناد مکتوب، دیداری و شنیداری را باید از ویژگی قابل توجه آن برشمرد. صداقت در گفتار، تواضع و خوش‏بیانی، نیک نامی و نیک یادی از یکدیگر از خصوصیات راویان سرگذشت رادیو است. آنچه در پی می‏آید گزیده‏ای از برنامه سرگذشت رادیو است که تلاش شده از شکل گفتاری و روایی آن به صورت تحریری و تحقیقی ارائه شود.
مصاحبه و گفتگو با استاد عبدالعلی وزیری دارای ارزش تاریخی فراوان است. این مصاحبه در سال‏های پیش از انقلاب ضبط و علاوه بر استناد به سخنان راوی، با دیگر مدارک و روایت‏ها مقابله و راستی‏آزمایی شده است. عبدالعلی وزیری آوازخوان، عموزاده و شاگرد مکتب کلنل علینقی‏خان وزیری، سخنان خود را از فعالیت‏های هنری اوایل قرن حاضر آغاز کرده است. عبدالعلی وزیری در پاسخ به این پرسش که: شما از چه سالی شروع به فعالیت هنری کردید؟ می‏گوید: «سال 1302 آقای کلنل وزیری که استاد عزیز ما هستند از فرنگستان به ایران آمدند من 12 سالم بود. بنابر سابقه‏ای که داشتم یعنی پسر عمویی به شاگردی ایشان درآمدم. پییِس‏هایی که خوانده و ضبط شده بود کلنل و مرحوم خالقی برای من ضبط کرده بودند و نوار نبود. اینها در رادیو اجرا می‏شد و زنده بود و صفحه هم بود. بنابراین چیزی باقی نماند و بعدها استاد بنان برخی از آنها را دوباره به بهترین نحو اجرا کردند. کلنل صدای بم بسیار دلپذیری داشت. در کلوب ارکستری که بود و سپس من خواندم.»(7)
چگونگی شکل‏گیری برنامه‏ی قصه شب در رادیو، بر اساس یادداشت‏های عزیزالله حاتمی، بنیانگذار قصه شب بررسی شده است. به نوشته‏ی حاتمی، «قبل از تشکیل اداره کل تبلیغات، دستگاه رادیو به صورت کمیسیون رادیو به مدیریت محمد حکیمی، معاونت پست و تلگراف اداره می‏شد.» حاتمی معاونت کمیسیون رادیو را بر عهده داشت. در دورانی که کمبود مکان و استودیوی ضبط برنامه و صدا، نبود امکانات ضبط، فشردگی برنامه‏ها و پشتکار اعضای ارکستر، نحوه‏ی پخش صفحه پُزِ رادیو، مشکلات عدیده برای اصحاب رادیو فراهم می‏ساخت. خاطرات شیرینی از عجله در تغییر برنامه‏ها و شتاب گویندگان، تداخل گویندگی با کوک‏کردن ساز هنرمندان، سرفه‏های پی در پی مرحوم صبا در تنها استودیوی موجود و پخش ناخودآگاه آن از رادیو به دلیل روشن ماندن میکروفن، خرابی گرامافون، در این گفتگو به چشم می‏خورد. همراه با این خاطرات آواز رضاقلی‏خان و فلوت اکبرخان از هنرمندان بسیار قدیمی در اجرای آهنگی از مرحوم شیدا به گوش می‏رسد.
خاطرات استاد اسماعیل نواب صفا، ادیب و شاعر گرانقدر حول محور مکان اولیه رادیو در ساختمان معروف به لیستر دور می‏زند. نواب صفا در 22 سالگی به عضویت رادیو، واقع در خیابان لاله‏زار کوچه اتابک اداره کل انتشارات و تبلیغات، درآمد. پیش از نواب، رضا سجادی در مسابقه گویندگی انتخاب شده بود. سجادی از گویندگان خوب رادیو در باشگاه افسران بود. آقایان محتشم، سجادی، فرهمند، مصطفی شکوهی، تقی روحانی، محمود سعادت، اسدالله پیمان و خانم‏ها کوکب پرنیان، قدسی رهبری و مولود ایزدی همسر مهندس عاطفی ناظر فنی فرستنده از گویندگان بنام و بهترین‏های آن دوران بودند که در دهه 1320 و از طریق مسابقه گویندگی و مجری‏گری انتخاب شدند و به رادیو راه یافتند. خانم توسی حائری نیز گوینده زبان فرانسه بود. بعدها از میان این گروه صدیقه سادات رسولی به تشخیص مرحوم داوود پیرنیا برای برنامه‏ی گلها انتخاب شد. مرحوم نواب صفا اصالتاً اهل اصفهان و از خاندان نواب عهد صفویه بوده که در کرمانشاهان نشو و نما یافت. نواب صفا تخلص اوست. آغاز کار وی با سرایش چهار تصنیف بود. سپس دبیر و عضویت شورای نویسندگان رادیو را زیر نظر مشیرالدوله حجازی، همراه با سایر اعضای شورا مانند هاشمی حائری، دکتر سجادی، کازرونی مسئول برنامه‏های مذهبی رادیو و رییس اداره تبلیغات اسلامی یافت. خواجه نوری و حسینقلی مستعان، داستان‏نویس عالی‏رتبه نیز مدتی ریاست شورا را بر عهده داشتند. نواب صفا از مشکلات سیاسی اجتماعی ایران در دوران اشغال در جنگ جهانی دوم، گرفتاری‏های مردم و دولت و زیرمجموعه‏های آن مانند اداره رادیو روایت می‏کند. وضعیتی که تا سال 1332 ادامه داشت.(8)
یکی از برنامه‏های پر طرفدار رادیو در دهه 1320، برنامه‏ی «گوشه کنار شهر» بود که با پخش درد دل و سخنان مردم نوعی انتقال تجربیات روزمره به جامعه محسوب می‏شد. در این برنامه گویندگان محلی از شهرهایی مانند اصفهان نیز حضور داشتند. گوشه کنار شهر نیز توسط استاد نواب صفا تهیه و اجرا می‏گردید. نواب صفا در سن 73 سالگی و با حافظه‏ای قوی، در خصوص تولید برنامه با وجود کمبود یا نبود امکانات به تفصیل سخن گفته است. ساختمان رادیو به اداره بی‏سیم در جاده قدیم شمیران منتقل شد و در این حال محدویت وسایل حمل و نقل، تنها دو اتومبیل و انتقال خیل عظیم کارمندان اداره تبلیغات مانند گروه گویندگان و گروه‏های ارکستر، رخدادهای به یادماندنی و خاطره‏انگیز آفرید. بلندطبعی استاد نواب صفا موجب شده تا ایشان در روایت جامع و کامل خود حتی از رانندگانی که زحمت انتقال دیگران را تقبل کرده بودند نیز یاد کند. به گفته‏ی ایشان، فرستنده‏های 100 کیلو بایت تا سال 1343 در اطراف و اکناف ایران، در سیستان و بلوچستان، خراسان، آذربایجان و گیلان نصب و راه‏اندازی شد. فرستنده مرکز اصفهان از همه نقاط اهمیت بیشتری داشت. راوی خود طی سال‏های 1347 تا 1354 مدیریت کل رادیو اصفهان را بر عهده داشته است. توصیفیان از گویندگان مشهور رادیو اصفهان و تهران، ماجرای عملیات احداث تونل کوهرنگ در سال 1329 و استفاده از فرستنده محلی برای اخذ خبر و پخش سریع آن در محدوده فرستنده اصفهان در زمان مدیر کلی اسفندیار بزرگمهر را تشریح کرده است. در ادامه نواب صفا از مشکلات گویندگی و پیشرفت کار یک گوینده، جریمه 5 تومانی برای هر تپق‏زدن مجری و گوینده و سخت‏گیری‏های حساب شده در کار گویندگی، فن دکلمه، فنون گویندگی، کلاس‏های گویندگی، رپُرتاژ، کلاس‏های انجام مصاحبه و ویژگی‏های انجام مصاحبه، دستگاه‏های سنجش صدا برای رادیوفونیک بودن و تشخیص زیر و بمِ صدا و انعطاف‏پذیربودن آن و لزوم اهتمام ویژه برای تربیت گوینده در زمان کنونی و کاستن از اغلاط گفتاری، سخن گفته است.
خاطرات رادیو حاکی ازآن است که انتخاب‏ها بر اساس شایستگی افراد بود. هنرمندانی همچون نواب صفا نسبت به اشعار و آهنگ‏های مبتذل آن دوران واکنش سریع نشان داده، با نگارش مقالات انتقادی در نشریات پر تیراژ، حریم ادبیات و موسیقی ایرانی را محفوظ نگاه می‏داشتند. نواب صفا در پایان از سایر همکاران خود در بخش‏های مختلف رادیو یاد کرده است: عزیزالله حاتمی پایه‏گذار نمایشنامه‏های رادیو، خانم مهریار و دیهیم، ژاله، آقای محتشم، اکبر مشکین و سارنگ. نقش‏های اکبر مشکین در برنامه‏ی «شما و رادیو» همواره به یاد ماندنی است. به گفته‏ی نواب صفا، در ابتدا عنوان و سمتی به نام تهیه‏کنندگی در اداره‏ی رادیو وجود نداشت. در زمان ریاست آقایان معینی و سمیعی هنگامی که نوارهای مغناطیسی به بازار آمد، موضوع تهیه‏کنندگی نیز مطرح و کلاس و دوره در داخل و خارج از کشور برای آن گذاشته شد. در دهه 1320 شاهرخ نادری، محبی و معلم، از تهیه‏کنندگان بنام و موفق رادیو بودند. معرفی اپراتورهای رادیو، صدابردارهای خوب، ساخت استودیو شماره هشت با ظرفیت سیصد نفر تماشاچی و اجرای برنامه‏هایی مانند: مسابقه، نمایشنامه جانی دالر، بیست سؤالی، مردم، مرزهای دانش، شما و رادیو، مشکلات ضبط در ایستگاه میدان ارگ، مهمترین موضوعاتی بوده که در مصاحبه‏ی فعال و جذاب با استاد نواب صفا مطرح شده است.
به جرأت می‏توان گفت شاه‏بیت برنامه‏های رادیو طی دهه‏های 1350-1330 خورشیدی، شاهکار جاودان داوود پیرنیا یعنی برنامه گلها بوده است. از این رو، بررسی ابعاد مختلف این برنامه‏ی غنی موسیقی و فرهنگی در قسمت‏های مختلف سرگذشت رادیو گنجانده شده است. مبنای بررسی و تحقیق پیرامون برنامه گلها، خاطرات و مصاحبه‏های ضبط شده(به ویژه مصاحبه‏های انجام شده توسط شاهرخ نادری با همکاری آذر پژوهش در سال 1355)، اسناد مکتوب، دیداری و شنیداریِ برجای مانده از دوران پیش از انقلاب است. استاد داوود پیرنیا(1350-1281ش) فرزند حسن پیرنیا(مشیرالدوله)، آگاه از ردیف موسیقی، نوازنده پیانو، آشنا با زبان‏های فرانسوی، انگلیسی و آلمانی، استاد در زبان و ادبیات فارسی، مؤسس و سرپرست برنامه گلها در سال 1335 خورشیدی و به تبع آن، برنامه گل‏های رنگارنگ، برگ سبز، یک شاخه گل و گل‏های صحرائی (بر مبنای ترانه های محلی) بود. این برنامه مبداً گروه موسیقی رادیو تلویزیون شد که به اهتمام وی تشکیل گردید.(9)  ایشان مبتکر برنامه کودک در رادیو نیز بوده‏اند.
وضعیت نابسامان اجتماعی و فرهنگی ایران در دهه‏های پایانی قرن 13 و اوایل قرن 14 هجری زمینه‏های تهیه و تدوین این برنامه را فراهم ساخت. پیرنیا در تبادل نظر و گفتگو با شخصیت‏های دانشگاهی، هنردوستان و اساتید موسیقی و ادبیات، به این نتیجه رسید که « هنر و فرهنگ ایران در قسمت موسیقی و ادبیات از بین رفته زیرا سینه به سینه انتقال پیدا کرده بود. قبل از کلنل وزیری نُت نبود و ثبت نشده بود. فرهنگ غنی و صیقل‏یافته مردم ایران پس از ورود و هجوم خارجیان به ایران در شهریور 1320 و عربده‏جویی بیگانگان، رواج کاباره‏ها و کافه‏های مبتذل، با تنزل شدید هنر موسیقی روبرو گردید. تا اینکه گل‏های جاویدان به صورت محدود و در شکل تک نوازی نوازندگان شروع به کار کرد و سپس گسترش یافت. به تدریج سلیقه عمومی و بعد از آن سلیقه خواص مانند اساتید دانشگاه و دانشگاهیان را تأمین کرد. گل‏های رنگارنگ تنوع بیشتری یافت. گل‏های صحرایی به فولکلور و فرهنگ عامه توجه داشت در حالی که در گلهای بارانی، آهنگهای محلی استانهایی مانند لرستان، آذربایجان و کردستان گنجانده شد. برگ سبز با موسیقی و اشعار عرفانی، برای عرفا تهیه شد. بدین ترتیب سلیقه عموم مردم جامعه در نظر گرفته شد و ارتقاء یافت و از اشاعه و توسعه بیشتر آهنگ‏های مبتذل و زشت جلوگیری به عمل آورده، مردم از فرهنگ و هنر اصیل ایرانی مطلع شدند. نکته حائز اهمیت دیگر اینکه از آنجایی که شناخت مردم ایران از ادبیات و شعر و شاعری محدود به نقالی اشعار شاهنامه فردوسی در قهوه‏خانه‏ها، تفأل به دیوان حافظ، آموزش بوستان و گلستان سعدی در مکتب‏خانه‏ها و استفاده عرفا و دراویش و دانشگاهیان از اشعار مولانا بود، اکثریت مردم جامعه از بخش بزرگی از نویسندگان نظم و نثر پارسی آگاهی و اطلاع چندانی نداشت. برنامه گلها گامی موفق در راه شناساندن این دسته از شعرا به جامعه ایرانی برداشت. ادبیات غنی این گروه از شاعران از طریق رادیوی زنده موسیقی ایرانی با تک‏نوازی‏ها و تنظیمات برای ارکستر، آهنگ و هارمونی معرفی گردید. افزون بر این، بسیاری از قطعات شعر، آواز و ترانه که مهجور مانده بود، پیدا و اجرا شد. نمونه بارز آن احیای مثنوی صدری بود که روزگاری توسط استاد ابوالحسن صبا به افتخار صدر اصفهانی اجرا شده بود. این مثنوی توسط مرحوم داوود پیرنیا و با مراجعه به یکی از رباط‏های کوره راه کویر و دیدار با پیرمردی اهل دل ضبط و ثبت گردید.»(10)
داوود پیرنیا معاصر موسیقیدانانی همچون صبا، محجوبی، وزیری، خالقی و عبادی، تربیت یافته مدرسه سن‏لویی تهران، در رشته حقوق از دانشگاه سوییس فارغ التحصیل شد. پیرنیا را افرادی مانند آقایان محنک، نکوگر، محبی، یموتی، جهانفر، امینی(صدابردار) در برنامه گلها یاری می‏رساندند. پس از کناره‏گیری پیرنیا از برنامه گلها، مدتی آتش گلها فسرده شد تا آنکه با مدیریت ابتهاج طی سال‏های 1357-1350، آتش افسرده دوباره زبانه کشید.(11) به گفته‏ی ابتهاج: «پیرنیا به اقلیت‏های مذهبی اهمیت فراوان می‏داد خاصه در جشنها و اعیاد آنها. پیرنیا دِین بزرگی بر گردن تمامی هنرمندان ایران دارند. فوت هنرمندان بزرگ، مانند صبا، خالقی و محجوبی، احتمال نابودی قطعات موسیقی، رواج موسیقی مبتذل، کناره‏گیری اساتیدی مانند ادیب خوانساری و غلامحسین بنان، امید به پرورش هنرمندان شایسته‏ای مانند کسایی، شهناز، عبادی و خرم، مهمترین نتایج برنامه غنی و فرهنگی گلها بود که اکثریت جامعه به ویژه فرهیختگان را جذب خود کرده بود و میراث گرانبهای ادب و هنر و موسیقی ایران زمین است. در این زمان با ادغام گلهای جاویدان، گلهای صحرایی، گلهای رنگارنگ و یک شاخه گل، گلهای تازه متولد شد. به کار بردن اشعار شعرای شعر فارسی در این برنامه‏ها نه تنها بر غنای ادبی آن افزود بلکه موجب احیای شعر فارسی نیز گردید.»(12)
در مصاحبه با لطف‏الله مجد، آذر پژوهش و روشنک، خاطرات ایشان در خصوص شکل‏گیری برنامه گلها گردآوری شده است. در این میان، خاطرات خانم روشنک جالب توجه است. وی در سال 1327 با سمت گوینده و با گذراندن امتحان از میان 81 نفر شرکت‏کننده وارد رادیو شد. سعید نفیسی، صبحی، حسین زاهدی و حسینقلی مستعان هیئت ممتحنه این آزمون را تشکیل می‏دادند. سعید نفیسی از سال 1318 از طرف کمیسیون رادیو مأموریت داشت از افراد صاحب ذوق و اطلاع درخواست کند گفتارهایی درباره تاریخ و جغرافیای ایران برای رادیو بنویسند. همکاری وی با رادیو تا سال‏ها بعد ادامه داشت.(13) روشنک کار گویندگی را تا سال 1334 ادامه داد و در این سال با پیشنهاد پیرنیا به برنامه گلها پیوست. نام روشنک را پیرنیا برای صدیقه ‏سادات‏رسولی انتخاب کرد. قبل از وی کوکب پرنیان گوینده خوش صدای رادیو بود. نخستین شعری که با کلام روح نواز روشنک بیان شد دو بیت زیر بود:
 طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد  در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
 شب که خورشید جهانتاب نهان از نظر است طی این مرحله با نور مهی باید کرد
سرگذشت رادیو، در زنده نگهداشتن یاد و خاطره هنرمندان زحمتکش این مرز و بوم که غالباً در گمنامی و کم‏لطفی جامعه روزگار را سپری کردند نیز گامی اساسی برداشت. شاهرخ نادری سال‏ها قبل به دیدار لطف‏الله مجد که به دلیل بیماری خانه‏نشین شده بود رفت و با وی مصاحبه کرد. لطف‏الله مجد از اواخر 1320 یا اوایل 1321 به دنبال آگهی در روزنامه درباره نیاز رادیو به نوازنده، به اداره موسیقی واقع در کوچه خندان در خیابان لاله‏زار تهران رفت و در حضور اساتید مبرز اعضای شورای موسیقی، روح‏الله خالقی، موسی معروفی و کلنل وزیری، به نواختن قطعه چهارگاه با ساز سه‏تار پرداخت که سخت مورد توجه ایشان قرار گرفت. پس از آن بود که همکاری با گلها و داوود پیرنیا را آغاز کرد. به تدریج اساتید دیگری مانند محجوبی، صبا، حسین یاحقی و تجویدی به برنامه گلها آمدند.
در خاطرات ابراهیم سپهری از اولین مدیران رادیو، شرح نسبتاً جامعی از مصیبت‏ها و مشکلات گریبانگیر جامعه و مردم ایران در سال‏های جنگ جهانی دوم، کاهش مواد اولیه و نیازمندی‏های مردم در بخش‏های مختلف ارائه شده است. در آن زمان، به دلیل کاهش بودجه دولت و به تبع آن بودجه اداره تبلیغات رادیو، همه مجبور به صرفه‏جویی شدند به نحوی که «لاستیک‏های اتومیبل اداره قریب 70 وصله خورد بود اما توانایی تعویض نبود. پنچری موتورسیکلت اداره در راه‏ها بر زحمت نامه‏رسان‏ها می‏افزود. تا شهریور 1320 اداره تبلیغات در محل میدان سوم اسفند یا همان سرهنگ سخایی امروز قرار داشت و جون آن محل کافی نبود محل جدید در خیابان لاله‏زار اجاره شد که شامل چندین باغ، عمارت، اتاق و حوض‏خانه بود. این محل به علی‏اصغرخان اتابک تعلق داشت. اداره رادیو تا 1323 در این محل برپا و شاهد تغییرات پی در پی مدیران مختلف بود که با تغییر کابینه‏ها تغییر می‏کردند. حتی در یک کابینه مدیر چندین بار تغییر می‏کرد.»(14)
در سرگذشت رادیو، قطعات موسیقی و آواهایی که در ابتدا، حین یا پایان هر برنامه پخش شده برگرفته از صفحات موسیقی، نایاب و متعلق به مجموعه‏های خصوصی افراد بوده است مانند قطعه‏ای که در آن، آواز «یار نازنین» با صدای استاد جواد بدیع‏زاده، ویولن مرتضی خالدی و تار کاموسی شنیده می‏شود و در استودیویی در بمبئی هندوستان ضبط و تهیه شده است.
حمید قنبری در خاطرات خود از کمپانی کلمبیا، نخستین شرکت ضبط صفحه در ایران سخن می‏گوید. این کمپانی آغازگر ضبط صفحه و سپس نوار در ایران بوده است. پس از کمپانی کلمبیا، شرکت‏ها و افراد دیگر این کار را ادامه دادند. مانند عشقی که در سال‏های 1329-1328 در خیابان لاله‏زار اقدام به ضبط موسیقی از روی فیلم‏های موجود در بازار بر روی صفحات 45 دوری می‏نمود. قنبری همچنین از رؤسای مختلف رادیو مانند حسینقلی مستعان، محمود رجاء، پنبه‏چی، ابراهیم سپهری و معینیان، دستمزدهای ناچیز به دلیل بودجه کم دولتی، اداره بی‏سیم و اداره جدید رادیو، زحمات زیاد رفت و آمد به اداره جدید، برنامه قصه‏گویی آقای مستوفی، عشق و علاقه فراوان به کار در رادیو سخن گفته است. به گفته‏ی حمید قنبری: «با وجود دستمزدهای بسیار کم، بهترین پیِّس‏های روز و خارجی از رادیو ترجمه و پخش می‏شد و بسیار جالب بود. حتی پس از انقلاب با آنکه یکی از مدیران اعلام کرد که سابقه هنرمندان را قبول ندارند و هر کس باید از صفر شروع کند، بسیاری همکاری با رادیو را همچنان ادامه دادند. برخی مانند من خانه‏نشین شدیم و کسی هم سراغی از ما نگرفت. کسی نیامد مراجعه کند بگوید کجا رفتید و سابقه شما چی شد؟»(15) 
در سرگذشت رادیو حتی آرشیو و بایگانی رادیو نیز مورد توجه قرار گرفته است. از اینرو مصاحبه‏ای مفصل با خانم رضایی از آرشیویست‏های رادیو انجام شده است. رضایی عضو شورای موسیقی رادیو بوده که در انتخاب و دسته‏بندی نوارها، صداها و آواها نظر می‏داده است. رضایی کار خود را به تنهایی و بر اساس تجربه شخصی آغاز کرده، پیشرفت داد. تنها آرشیویست رادیو که با کمک دفاتر رنگی، به طبقه‏بندی و منظم کردن آرشیو صداهای موجود در اداره رادیو شامل ترانه‏ها، تفکیک خوانندگان مرد و زن، ارکسترها، تک‏نوازی‏ها، قطعات موسیقی و سخنرانی رجال و شخصیت‏های سیاسی و فرهنگی کشور پرداخت. وی بنا بر علاقه شخصی و آشنایی با زبان روسی و صفحات روسی در اداره محل بی‏سیم، به این کار روی آورد. «پس از دفاتر رنگی، استفاده از کارتکس برای مشخصات هر نوار و هنرمند معمول و رایج شد. در محل اداره بی‏سیم، به دلیل کمبود امکانات، یک نوار(سیمی، 78 دوری و ریلی) یا صفحه، چندین مرتبه پاک شده برنامه جدیدی بر روی آن ضبط می شد. اولین دستگاه‏های ضبط تلفنکن چمدانی شکل بود. در ساختمان جدید از دستگاه‏های آمپکس استفاده می‏شد. به تدریج برنامه‏های رادیو به 24 ساعت افزایش یافت و آرشیو نیز متحول شد. از این رو لازم بود آهنگ برنامه‏ها حداقل یک هفته قبل آماده پخش شود. برنامه‏ی «زن و زندگی» 10 آهنگ، «کاروان شعر و موسیقی» و «کارگران» هر کدام تنها 2 آهنگ داشت که در زمان پخش برنامه، آهنگ‏ها تحویل کارگردان داده می‏شد.»(16)  در زمان ریاست آقای روحانی، تهیه برنامه موسیقی غربی نیز به رضایی داده شد. وی به صفحه فروشی‏های سطح شهر رفته، آهنگ‏های غربی را تهیه می‏کرد و در ساعت 10 شب به مدت نیم ساعت از رادیو پخش می‏نمود. پس از دوبله آهنگ‏ها، صفحات باز گردانده می‏شد. رضایی در پاسخ به این پرسش که چرا آرشیو رادیو در دو محل متفاوت بود؟ می‏گوید: « در سال‏های 1345-1344 متخصصان ژاپنی به ساختمان جام جم آمدند. از آنجایی که موش به ساختمان وارد شده بود بنابراین آرشیو را از زیرزمین به جای دیگر منتقل کردند. این مسأله مورد خنده ژاپنی‏ها قرار گرفت.» خانم رضایی نیز در پاسخ به پرسش‏های مصاحبه‏کننده، به معرفی همکاران خود در دوران خدمت خود در اداره رادیو پرداخته است. افرادی مانند: رئوفی(مسئول افکت)، یورا(مدیر برنامه‏های خارجی)، سلیمی‏زاده(مسئول موسیقی کلاسیک)، حقیقی(انباردار)، دادسرشت(صاحب‏جمع و مسئول تعویض نوارهای قدیمی) و زاهرانی(ماشین‏نویس).
خاطرات مجید وفادار، نوازنده پیشکسوت ویولن و آهنگ‏ساز، پیرامون ویژگی‏های ساز ویولن و ابتکار وی در کوک این ساز بوده است. همچنین از مشیرهمایون شهردار استاد پیانو، نوازنده و آهنگساز یاد شده است. مشیرهمایون شهردار در 1909 همراه با درویش‏خان، طاهرزاده، رضاقلی‏خان نوروزی، حسن‏خان ویولن زن و باقرخان کمانچه‏زن به لندن رفته، اقدام به ضبط برنامه موسیقی نمودند. در زمان پخش این برنامه در سال 1340، همه‏ی افراد گروه به جز باقرخان کمانچه‏زن که خانه‏نشین شده بود، فوت کرده بودند. در ادامه، به پاس زحمات پیشینیان، برنامه قصه شمع نوشته استاد نواب صفا و سردبیری و صدای مرحوم پژمان بختیاری پخش شده است. پخش صدای پژمان بختیاری همراه با سرودن یکی از اشعارش به عنوان میراث ماندگار ادبیات ایران‏زمین بسیار دلنشین و جذاب است. مرحوم پژمان بختیاری عضو انجمن ادبی افسر که اشعار جاودانه‏ای از خود به یادگار نهاده است. آواز و شعر معروف پژمان بختیاری با صدای هنرمند گرامی منوچهر همایون‏پور از خواندگان صاحب نظر موسیقی اجرا شده است.
استاد مرتضی نی‏داوود، نوازنده چیره‏دست تار، متولد 1280 خورشیدی، فرزند بالاخان تحصیلات مقدماتی را در مدرسه آلیانس تهران گذراند و در زمان خود موفق‏ترین شاگرد کلاس تار درویش‏خان بود که موفق به دریافت نشان تبرزین طلایی ویژه شاگردان ممتاز درویش‏خان شد. حسین سنجری، اسماعیل کمالی و قمرالملوک وزیری از مهمترین شاگردان و دست‏پروردگان نی‏داوود بوده‏اند. نی‏داوود یار دیرینه‏ی عارف قزوینی، در نخستین کنسرت عارف با نام «گریه کن» وی را همراهی نمود. تصنیف این کنسرت، پس از شکست قیام خراسان و شهادت کلنل محمدتقی‏خان پسیان سروده شد.(17)  نی‏داوود با راه اندازی رادیو به رسانه‏ی صوتی راه یافت و در برنامه‏های زنده موسیقی در مرکز بی‏سیم شرکت و با استاد صبا، مججوبی، ادیب خوانساری و ابراهیم منصوری همکاری نزدیک داشت. حفظ و اشاعه گوشه‏های مهجور و در شرف فراموشی تار، مضراب بسیار قوی و شیرین، تلاش برای ماندگاری موسیقی ایرانی و زنده نگهداشتن آن در آرشیو رادیو ویژگی‏های منحصر بفرد این استاد بی‏بدیل را تشکیل می‏دهد. آهنگ معروف «مرغ سحر» و آهنگ شعر پژمان بختیاری با مطلع «آتشی در سینه دارم جاودانی عمر من مرگی و نامش زندگانی» از دیگر آثار ماندگار استاد نی‏داوود است. خاطرات نی‏داوود نیز از قسمت‏های قابل توجه سرگذشت رادیو بوده است.
یکی از برنامه‏های سرگذشت رادیو به معرفی و شرح فعالیتهای هنری استاد ابوالحسن‏خان صبا اختصاص دارد. شخصیت کم‏نظیر که موسیقی جزیی از حیات آن چکیده‏ی هنر، اخلاق و انسانیت بود. بزرگانی نظیر وی علاوه بر هنرمندبودن، مرد اخلاق نیز بودند. وی فرزند شخص هنردوست و مشوق هنر، ابوالقاسم‏خان کمال‏السلطنه بود که منزل مسکونی‏اش در خیابان ظهیرالسلام اکنون به موزه صبا تبدیل شده است.(18)  حسین تهرانی، علی تجویدی، فرامرز پایور، جواد بدیع‏زاده، حسن کسایی، همایون خرم و جمع دیگری از اساتید برجسته موسیقی این سرزمین از محضر درس و اخلاق صبا بهره‏ها گرفتند و توشه‏ها اندوختند. در این برنامه ضمن پرداختن به پیشینه‏ی خانوادگی استاد صبا، در مصاحبه با نزدیکان ایشان، ویژگی‏های شخصیتی، هنر موسیقی، نوازندگی، آهنگ‏سازی و تدریس استاد صبا به بحث گذاشته شده است. ابوالحسن صبا در سن 12 سالگی و پیش از راه یافتن به محضر درویش‏خان نوازندگی می‏کرد. کلنل علینقی وزیری نیز از نخستین معلمین موسیقی ابولحسن بود که تار، سه‏تار و ویولن را به وی آموخت. تقی تفضلی از دوستان نزدیک صبا که سی سال مجالست وی را داشته، سه تار را از او فراگرفته و همیشه مهمان استاد بوده، درباره ایشان می‏گوید: «صبا در یک خانواده بسیار اصیل و متشخص پا به عرصه وجود گذاشت. فتحعلی‏خان صبا ملک‏الشعرای زمان فتحعلی‏شاه جد اعلای وی بوده که صاحب هشت جلد کتاب از جمله شهنشاه‏نامه در 40 هزار بیت، خداوندنامه در نعت پیامبر و کتاب گلشن صبا در مواعض و نصایح بوده است. وی همچنین حاکم کاشان، قم و کلیددار آستان قدس رضوی بود. محمودخان صبا ملک‏الشعرای عصر ناصرالدین‏شاه قاجار، در علم ادب، تاریخ و سیِّر و محاضرات، خط و نقاشی و منبت‏کاری استاد بوده است. کمال‏السلطنه دکتر طب بود و ساز خوب می‏زد. استاد صبا تمام سازهای ایرانی را در حد کمال و بی‏نظیر می‏نواخت، موسیقیدانی اهل شعر، گلدوزی، نجاری، منبت‏کاری، نویسندگی و خوش‏نویسی بود. صبا خط شکسته‏نستعلیق بسیار زیبایی داشت. مردی بلندهمت، با شرف، ایرانی و وطن‏دوست بود. استادی که هیچگاه از شاگردانش حقوق نگرفت. علوِّطبع و همت داشت. صبا نمونه‏ی والای استادی، بزرگواری، مهربانی و فروتنی، دقت نظر، شکیبایی، علوِّ طبع، بی‏میلی به مال و منال دنیا برغم تنگدستی، دارای پشتکار و سرسختی تا آخرین لحظات عمر، بلندهمتی، وارستگی، مردمی و مردم‏دوستی بود. صبا برخلاف شخصیتی مانند کلنل علینقی وزیری که هنرمندی مرتبط با محافل خاص و اشرافی بود، فردی مردمی و عاشق مردم بود، با مردم زندگی کرد، دعوت همه را می‏پذیرفت و همه جا می‏رفت و ساز می‏زد.»(19)  تقی تفضلی علاوه بر خاطرات خود از روایت دیگران به صورت کتبی و شفاهی نیز سود برده است. بنابراین تعدد و تنوع راویت‏ها درباره استاد صبا بر اعتبار و سندیّت روایت افزوده است.
استاد صبا پس از آمدن به تهران در سال 1317 و تأسیس کلاس درس، همراه با استاد تاج اصفهانی، اسماعیل مهرتاش، ادیب خوانساری، جواد بدیع‏زاده و تاتایی به لبنان رفته، اقدام به ضبط صفحات موسیقی نمودند. هرچند وی در ویولن استادی تمام داشته اما سه‏تار، تار، سنتور، کمانچه و فلوت نیز می‏نواخته است. سه تار را نزد پدرش و میرزا عبدالله، تار را نزد درویش‏خان، سنتور را در نزد علی‏اکبرخان شاهی، تنبک را نزد حاجی‏خان، کمانچه را نزد حسین‏خان اسماعیل‏زاده و سرانجام ویولن را نزد استاد حسین هنگ‏آفرین و نت و تئوری و هارمونی و آهنگ‏سازی را در مکتب علینقی‏خان وزیری آموخت. با افتتاح رادیو در 1319 همکاری صبا با آن آغاز شد. وی تک‏نواز، مسئول و عضو شورای موسیقی بود. همکاری صبا با رادیو ادامه داشت و ارکسترهای مختلف را سرپرستی می‏کرد. ساز سولو می‏نواخت تا اینکه برنامه‏ی گلها شکل گرفت. صبا یکی از ارکان برنامه گلها بود و پیرنیا از وجود صبا در گلهای جاویدان سود فراوان برد. این بخش از روایت در سرگذشت رادیو برگرفته از خاطرات و محفوظات گوینده و کتاب نام‏نامه موسیقی ایران‏زمین نوشته مهدی ستایشگر است. بخش عمده‏ای از این کتاب، برگردان روایت‏‎های شفاهی درباره اساتید موسیقی در برنامه‏های مختلف رادیو از جمله رادیو تهران مانند برنامه دارالفنون است. حسن‏ختامِ این برنامه، قطعاتی از سه‏تار و تار استاد صبا می‏باشد.
تاریخچه‏ی مجری‏گری و تولید برنامه در رادیو، بخش دیگری از سرگذشت رادیو است. مصاحبه با بیژن پیرنیا فرزند داوود پیرنیا مجری‏ و گوینده برنامه کودک در همین راستا صورت گرفته است. روایت بیژن حاکی از آن است که وی در سنین 10-9 سالگی به عنوان مجری و گوینده برنامه کودک، به ابتکار پدرش، انتخاب گردید. نوشتن برنامه در ابتدا بر عهده داوود پیرنیا و سپس دکتر معین افشار، حقوق‏دان، موسیقیدان، نقاش و شاعرِ آشنا با فرهنگ و ادب ایران بود. به گفته‏ی نخستین مجری برنامه کودک رادیو، «به دلیل محدودیت زمان و استودیو، ضبط برنامه تا نیمه‏های شب و تا یک شب طول می‏کشید به حدی که ما با موتور سه‏چرخه به منزل می‏رفتیم. اتوبوس و تاکسی نبود و اداره رادیو امکانات نداشت. شبی ضبط برنامه طول کشید، من خسته و خواب‏آلوده شده بودم و چون جای خواب نبود در یکی از کمدها خوابیدم. دیگران موقع ضبط، دنیال من می‏گشتند. ضبط برنامه بیشتر روزانه بود و گاهی به دلیل ناقص‏بودن برنامه و یا خرابی نوار و یا مناسبتی مجبور بودیم. بنابراین مرا ساعت شش و نیم صبح به رادیو می‏بردند و برنامه زنده پخش می‏شد.»(20)
با توجه به نبود پخش ویدیویی در آن زمان، مسئولین برنامه کودک با تهیه بلیت از سینماهایی که فیلم‏های مناسب کودک پخش می‏کردند، کودکان یتیم و نیازمند را به سالن‏های سینما معرفی تا از آن استفاده نمایند. پیرنیا به محدودیت‏ها و معذوریت‏های فرهنگی برای اشتغال دختران در برنامه کودک و گویندگی اشاره دارد. خانم چهره‏نگار از اولین همکاران وی در برنامه کودک بود. بیژن پیرنیا کار گویندگی برنامه کودک را تا 10 سال و بدو ورود به دانشگاه ادامه داد. خدمت بدون مزایای مادی و تنها به خاطر عشق و علاقه، شور و شوق و دوستی با بچه‏ها، آگاهی دادن به کودکان و شناساندن حقوق کودکان به آنان. در ادامه، بیژن پیرنیا به تشریح وضعیت جنوب شهر تهران در دهه‏های گذشته پرداخته، در شرح نامه‏ای از بچه‏های جنوب شهر به رادیو و مشکلات زیست‏محیطی محل زندگی و تحصیل، خاطراتی زیبا بیان کرده است. برنامه کودک نقش مؤثری در انعکاس این مشکلات به مسئولین شهر و رفع آنها داشت. برنامه کودک همچنین به معرفی کودکان موفق و الگو قرار دادن آنها می‏پرداخت. آرم برنامه کودک قسمتی از آهنگ «آیدا وردی» آهنگی بسیار ساده و دلنشین بود که طلوع خورشید، شعاع و تیغه‏های آفتاب، شروع زندگی و درخشش را تداعی و القا می‏کرد. این آهنگ ساده در کنار آهنگ و ملودی‏های سنگین برنامه گلها که مخصوص برگسالان بود، برای کودکان کشش و جاذبه فراوان داشت. بخشی از نمایشنامه‏های رادیویی که توسط بیژن پیرنیا و دستیاران او اجرا گردیده، ضمیمه این مصاحبه است. در ادامه این برنامه اشعار سروده شده توسط کودکان نیز پخش شده است.
همانگونه که ذکر شد سرگذشت رادیو به عنوان آرشیو با ارزشی از خاطرات، گفتارها و مصاحبه‏هایی است که نه تنها تاریخ و روند شکل‏گیری بخش‏های مختلف رادیو را در طول هفت دهه فعالیت مستمر و پر فراز و نشیب آن نمایان می‏سازد بلکه فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران را نیز به تصویر می‏کشد. آگاهی مصاحبه‏کننده و پرسشگر در جذابیت و تنوع مطالب نقش مهمی داشته، اطلاعات تاریخی حداکثری استخراج و برخی اغلاط در روایت راویان اصلاح شده است. آنچه در وهله‏ی نخست در روایت‏ها، گفتگوها و مصاحبه‏های سرگذشت رادیو خودنمایی می‏کند حضور حافظه‏ی جمعی یعنی تاریخ نه روایت فردی و تجربه‏ی صرفاً شخصی راویان برنامه است. به نحوی که روایت‏ها کاملاً اجتماعی بوده، از شخصیت‏های متعددِ عامل و ناظر در صحنه‏ی رسانه‏ی شنیداری(رادیو) سخن به میان آمده است. این نکته نیز بر سندیّت و اعتبار روایت و گفتگو افزوده است.
آرشیوی که باید دستمایه‏ی نگارش تاریخ شفاهی صدا، تولید منابع دیداری و تصویری، آلبوم‏های غنی صدا و مجموعه‏های مستند و داستانی و سینمایی شود. مبنای نگارش تاریخ شفاهی صدا، روایات شفاهی یعنی خاطرات و مصاحبه‏ها و گفت و گوهای انجام شده در این برنامه خواهد بود. منابع مکمل و مؤید این روایت‏ها را دیگر برنامه‏های رادیو و تلویزیون، اسناد مکتوب و دیداری و شنیداری تشکیل خواهد داد. بدین ترتیب علاوه بر آنکه تاریخی جامع و کامل فراهم و اعتبار و سندیّت علمی این اثر افزایش خواهد یافت. از سوی دیگر، با وجود ضرورت انکارناپذیر نگارش تاریخ شفاهی رادیو و تبدیل زبان گفتاری سرگذشت رادیو به متن نوشتاری، لازم است فایل صوتی این برنامه‏ها به ویژه هنرنمایی هنرمندان فقید و زنده و صدای آن عزیزان نیز به صورت کتاب صوتی و گویا تهیه و ضمیمه تاریخ مکتوب آن گردد. این خود کارایی بالای عرصه تاریخ شفاهی را نشان می‏دهد.
پي نوشت :
------------------------------------------------------------------------------
  1. تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، حسین محبوبی اردکانی، به کوشش کریم اصفهانیان و جهانگیر قاجاریه، جلد سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، چاپ دوم، صص 76-75.
  2. همان، ص 76.
  3. روزنامه اطلاعات، شماره 9565، 25/12/1336.
  4. تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، همانجا، ص 77.
  5. رادیو تهران، همکاران، www.radiotehran.irib.ir/hamkaranview, تاریخ بازیابی: 14/5/1391
  6. يکشنبه ۱۶ تير ۱۳۸۷ ، www.aftabir.com
  7. سرگذشت رادیو، خاطرات عبدالعلی وزیری.
  8. سرگذشت رادیو، خاطرات نواب صفا.
  9.نام‏نامه موسیقی ایران‏زمین، شرح احوال موسیقی‏دانان و موسیقی پژوهان و پژوهشهای موسیقیایی، مهدی ستایشگر، تهران، انتشارات اطلاعات، جلد سوم، 1388، چاپ دوم، ص 123، مدخل پیرنیا.
  10. سرگذشت رادیو، مصاحبه با بیژن پیرنیا.
  11. نام نامه موسیقی ایران زمین، جلد 3، ص 19، مدخل ابتهاج.
  12. سرگذشت رادیو، خاطرات و یادداشت‏های هوشنگ ابتهاج.
  13. پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر، جلد چهارم، 1381، ص 399.
  14. سرگذشت رادیو، خاطرات ابراهیم سپهری.
  15. سرگذشت رادیو، مصاحبه با حمید قنبری.
  16. سرگذشت رادیو، خاطرات خانم رضایی.
  17. از صبا تا نیما، تاریخ 150 سال ادب فارسی، آزادی-تجدد، یحیی آرین پور، جلد دوم، تهران، انتشارات زوار، 1381، چاپ نهم، ص 353.
  18.موزه استاد ابوالحسن‌خان صبا، در نزديكي ميدان بهارستان، در شمال خیابان ظهیرالاسلام قرار دارد. اگرچه در چوبی و نمای قدیمی‌ خانه ـ‌موزه صبا با اندكی دقت از سایر نماهای خیابان قابل شناسايي است، اما وجود چنین موزه‌ای در راسته ظهیرالاسلام كه امروز از آن به عنوان بورس كاغذ و مقوا یاد می‌شود، به مهجوریت آن دامن زده است. به مجرد وارد شدن به موزه، حوض پر از آب كوچكی را می‌توان ديد كه وسط حیاط خودنمایی می‌كند. سمت راست، دالانی است كه در اصل، موزه از آنجا و با عبور كردن از مقابل اتاقك نگهبانی، آغاز می‌شود. در ابتدای سالن، ویترینی قرار دارد كه مجموعه‌ای زیبا از وسایل شخصی صبا مانند دفتر یادداشت‌های شخصی او و شعرهایی را كه به خط خوش استاد بر سینه كاغذ نقش بسته به نمایش می‌گذارد. لكه‌های زرد روی دفتر یادداشت و ناخوانا بودن برخی شعرها و نوشته‌ها حكایت از گذر ایام عمر دارد. عینك و قلم و دوات، بنچاق قدیمی ‌(1316 قمری). گزارشي از موزه زنده‌ياد ابوالحسن صبا، استاد برجسته موسيقي ‌ايراني، ديدار با تاريخ موسيقي ايران، آزاده صالحی،
در: http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum 18/4/1391 :تاریخ بازیابی
  19. سرگذشت رادیو، خاطرات تقی تفضلی. 

هفته نامه « تاريخ شفاهي ، 15 شهريور 1391 ، شماره 84


برچسب‌ها: سرگذشت رادیو, مبناي تاريخ شفاهي صدا
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:16 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۴

حادثه دردناک فرو ریختن سقف سالن انتظار فرودگاه مهرآباد  در سال 1352 که طی آن 16 نفر کشته و 11 تن مجروح شدند  به دلیل انعکاس وسیع در رسانه‌های داخلی و خارجی آن سال، در ردیف یکی از تلخ‌ترین وقایع کشورمان به ثبت رسید. این در حالی بود که هیچ سیستم از قبل طراحی شده‌ای برای کمک و انتقال مجروحین در این گونه حوادث ناگهانی وجود نداشت. بعد از این حادثه سیستم فوریت‌های پزشکی کشور با عنوان اورژانس ۱۱۵ کشور با همکاری آمریکا تأسیس شد و ایران بعنوان چهارمین کشور دارنده خدمات اورژانس پیش بیمارستانی در جهان شناخته شد.
اورژانس پیش بیمارستانی ایران در سال ۱۳۵۴ کاملتر و بهتر از اورژانس پیش بیمارستانی آمریکا راه اندازی شد. در آن زمان شماره سه رقمی 123 برای تماس با اورژانس اختصاص داده شده و از آمبولانس‌های بنز ون  برای خدمت رسانی به مردم استفاده می‌شد که بعدا شماره تماس مردم با اورژانس، شماره 115 در کل کشور اعلام شد.
سیستم فوریت‌های پزشکی پیش بیمارستانی در سطح دنیا به دو دسته عمده تقسیم می‌شوند:
Franco-German : امکانات و تجهیزات در صحنه بر بالین بیمار برده و از حضور پزشک در آمبولانس‌ها استفاده می‌شود.
Americo –England : که سیستم اورژانس ایران در شروع راه‌اندازی از این دسته بود، تکنیسین‌هایی که دوره‌های اولیه فوریت‌های پزشکی را آموزش دیدند، در صحنه حاضر می‌شوند، بیمار یا مصدوم را دریافت می‌کنند و اقدامات اولیه را انجام داده و سپس آن‌ها را به مرکز مجهز یا همان بیمارستان انتقال می‌دهند.همشهری آنلاین


برچسب‌ها: تاریخچه اورژانس در ایران
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:21 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۴

در مورد چگونگی ورود تنباکو یا توتون برای اولین بار به ایران، دو روایت نقل شده است: بنا بر روایت اول، پرتغالیها اولین کشور اروپایی دریافت کننده و استعمال کننده مواد دخانی بوده اند و در هنگام تسلط بر سواحل جنوبی ایران این گیاه را با خود به ایران آوردهاند. بنا بر روایت دوم، توتون از راه ترکیه عثمانی وارد ایران شده است. ترکیه که یک کشور نیمه اروپایی است قبل از ایران مبتلا به دخانیات شده بود.
گفته شده ساکنین مرزی ایران ضمن مراودات، دود کشیدن را از ترکهای عثمانی تقلید نموده اند و به همین دلیل به جای پیپ یا پایپ اروپایی، چپق بلند ترکی در ایران مورد استفاده قرار گرفته است .


برچسب‌ها: تاريخچه ورود تنباکو و توتون به ايران
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:19 |
چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۳

هنگامي که ايستگاه فرستنده به کار افتاد کار موسيقي راديو را بعهدهً کمسيوني گذاشتند که جزً تشکيلات سازمان پرورش افکار بود و پس از تشکيل ادارهً تبليغات امور هنري موسيقي نيز به ادارهً موسيقي کشور سپرده شد و شامل چند قسمت بدين شرح بود: موسيقي ايراني توسط هياًت نوازندگان و موسيقي اروپايي به وسيله ارکستري از استادان و هنرجويان هنرستان عالي موسيقي و غير از اين دو قسمت، بقيه ساعات پخش موسيقي با صفحه برگزار مي شد. اولين هياًت ارکستر عبارت بودند از نامي ترين نوازندگان آن زمان به شرح زير ابوالحسن صبا (رئيس ارکستر)، ابراهيم منصوري و مهدي خالدي (نوازنده ويلن)، مرتضي ني داود و موسي معروفي و عبدالحسين شهنازي (تار)، حبيب سماعي (سنتور)، مرتضي محجوبي و جواد معروفي (پيانو)، حسين تهراني ( ضرب ). از آذر 1330 ارکستري به نام ارکستر نوين تشکيل شد که رهبري آن را " استاد علينقي وزيري " بعهده داشت و اولين ارکستري بود که آهنگهاي موسيقي ايراني را با هارموني اجرا مي کرد. خوانندهً آن هم " عبدالعلي وزيري " بود. اين ارکستر آهنگهاي بي آواز نيز اجرا مي کرد.


برچسب‌ها: تاريخچه اولين ارکستر راديو
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:19 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۱

1- خیلی‌ها می‌خندیدند که «شما فرمانده توپخونه هستید؟ پس توپ شما کجاست؟» با خنده اشاره می‌کرد سمت عراق. می‌گفت: «توپ‌های ما اون طرفه. دست دشمن. فقط باید بریم برشون داریم.» همین هم شده بود. با توپ‌های غنیمتی، توپخانه‌ای راه انداخت که توی یکی دو عملیات دشمن را زمین‌گیر کرد و جرأت بی‌گدار به آب زدن را از او گرفت. یا مگر وقتی که موشکی را راه انداخت. ایران دسترسی به موشک داشت؟ حتی بعضی از آنهایی که جدا کرد و با خودش برد سوریه که آموزش موشکی ببینند تا آن روز عکس موشک را هم ندیده بودند. چه برسد به خودش. توی سی‌سال دوران کاری‌اش جایی نرفت که قبلاً راه افتاده باشد و کاری نکرد که قبلاً شبیه‌اش را کس دیگری انجام داده باشد. حاج حسن، مرد کارهای سخت روی زمین مانده بود تا کاری که راه انداخته بود روی غلتک می‌افتاد می‌سپردش به دیگری و می‌رفت سراغ کار بعدی. می‌گفت: «من نمی‌خواهم مثل مرغ رو تخم‌مرغی که گذاشتم بشینم و نذارم کسی بهش دست بزنه.» سازمان جهاد خودکفایی را هم خودش راه انداخت. وقتی که احساس کرد مفهوم کار جهادی کردن دارد از دایرئ‌المعارف مردم پاک می‌شود. پروژه مهمی را دست گرفته بود و به تولیدکنندگان مختلف عرضه کرده بود. می‌توانستند بسازندش. منتها با چند صدمیلیارد پول و 10سال زمان. جهاد خودکفایی را راه انداخت که با یک صدم آن پول و یک دهم آن زمان بتواند کار را به نتیجه برساند و فرهنگ کار جهادی را بپاشد توی دل‌ سازمان‌های دیگر. آن وقت بعضی‌ها می‌نشستند خارج گود و می‌گفتند: «حاجی با این پروژه‌های بزرگش داره پول مملکتو حروم می‌کنه!» می‌گفتند: ««کیلویی کاره!» حاج حسن به این حرف‌ها کاری نداشت. هدفی که توی ذهن حاجی بود آنقدر بزرگ بود که توی ذهن بعضی‌ها جا نمی‌شد. کاری به کارشان هم نداشت. تا آخرین روز کسی حاجی را در حال بد گفتن و زیرآب زدن ندید. اصلاً این کارها را بلد نبود. حاجی تخصصش راه انداختن بود. آن هم نه مثل راه انداختن‌های بقیه که می‌نشینند در انتظار ترفیع و تشویق و قدر دانستن و این چیزها. می‌گفت: «کاری‌رو که خوب انجام دادی توقع نداشته باش تشویقت کنن. زودی از در پشتی در برو!»

 

 

2-از اواسط جنگ تا چهار سال قبل از شهادتش همیشه فرمانده موشکی سپاه بود. خودمانی بگوییم می‌شود: «بابای همه موشک‌های ایران».
از همان نخستین باری که ایران توی سخت‌ترین تحریم‌ها و زیر شدیدترین حملات موشکی به طور پنهانی هشت موشک از لیبی گرفته بود، حاج حسن دلش برای ایران بدون موشک و شهرهای تکه‌پاره از موشک‌های دشمن، سوخته بود. در اوج نیاز از آقای رفیقدوست وزیر وقت سپاه خواسته بود که دو موشک از آن هشت تا را نگه دارند برای مهندسی معکوس. در عوض قول داده بود اگر شهید شد آن دنیا شفاعتش را بکند. تصمیم سختی بوده لابد. ولی حاج حسن این تصمیم را گرفته بود. تنها یک تصمیم نبود که چیزی گفته باشد و تمام چیزی گفته بود و پایش ایستاده بود. حتی به ایستادن هم قناعت نکرده بود. رفته بود دنبالش. آدم‌هایی از اهالی صنعت پیدا کرده بود و موشک و اطلاعاتش را گذاشته بود کف دستشان. بعد از آن هم دستشان را گرفته بود و پا به پایشان آمده بود. ایده داده بود، نیازهای جدید را برایشان مشخص کرده بود. ایرادهایشان را برطرف کرده بود، پروژه بسته بود. درواقع حاج حسن شده بود کاتالیزور. شیمی خواندن نمی‌خواهد که. همه می‌دانند کاتالیزور باعث سریع‌تر شدن یک واکنش می‌شود و حاج حسن به تنهایی تمام واکنش‌های مربوط به موشکی را سرعت می‌داد. انگار سیاستش بود که توی مراسم‌ تحویل گرفتن موشکی که خودش به صنعت سفارش داده بود برود و هنوز عرقشان خشک نشده، پله بعدی را نشانشان بدهد. می‌گفت: «این که به درد نمی‌خوره! شما اگه بتونید موشکی بسازید که بردش بالاتر باشه و هدف‌گیری‌اش دقیق‌تر و این مشخصات‌رو هم داشته باشه من قول می‌دم این تعداد ازتون بخرم.» و دوباره می‌فرستادشان دنبال بهتر کردن و تحقیق و خودش هم می‌شد دلسوز پروژه. بارها می‌رفت و سر می‌زد و نظر تخصصی می‌داد. آن هم از روی جدیدترین دانش روز. اشکال‌های ریزی که به چشم کسی نمی‌آمد را سریع متوجه می‌شد و همیشه راه‌حل‌های پیشنهادی‌اش گره‌گشای مسئله‌های پیچ خورده می‌شد. آخر آقا که از روی هوا حرف نمی‌زند. دانشمند برجسته‌ای بود حاج حسن.

3-فقط شش ماه مانده بود به رژه 31 شهریور. حاجی بی‌مقدمه وسط جلسه‌رو کرده بود به بچه‌ها و گفته بود: «چه معنی داره ما هر سال تو رژه فقط دو تا سکوی موشکی می‌بریم؟» همه به همدیگر نگاه کرده بودند. «اون وقت دشمن فکر می‌کنه ما تو کل یه سال فقط همین دو سکو رو می‌تونیم بسازیم!» خب مگر غیر از این بود؟ سرعت ساخت موشک توی صنعت فقط همین قدر بود. سالی دو سکو. رفته بود صنعت و ازشان خواسته بود تا شش ماه آینده تعداد بیشتری سکو بسازند. قبول نکرده بودند. یعنی ظرفیتش را نداشتند اصرار کرده بود. «اگه خیلی اصرار دارین می‌تونین از سوپر بغلی تهیه کنین!» یک جورهایی راست می‌گفتند. سکوی موشکی، آب نبات چوبی نبود که بشود توی هر مغازه‌ای پیدایش کرد. هر کسی نمی‌توانست آن را بسازد. توی جلسه بعدی از بچه‌هایش قول گرفته بود که امسال توی رژه 31 شهریور دشمن را از رو ببرند. دست‌هایشان را داده بودند به هم. به حضرت زهرا توسل کرده بودند و ثواب کارشان را پیشاپیش هدیه کرده بودند به روح حضرتش. فرایند پیچیده‌ای بود باید دست تنها و بی‌سرو صدا سکوی موشکی می‌ساختند طوری که کسی متوجه نشود. چرا که حاج حسن فهمیده بود اطلاعات از جایی نشتی دارد و دشمن خیالش جمع است که از تمام فعالیت‌های ساخت موشک در ایران خبر دارد. برای همین هم خودش دست به کار شده بود. همیشه همین‌طور بود. منتظر هیچ کس نمی‌ماند. مثل زمان جنگ. آن وقت‌ها که فرمانده توپخانه بود و احساس نیاز شدید به سلاح‌های سنگین داشتند ولی ایران نمی‌توانست آنها را از خارج بخرد. اولش یک گروه تحقیقاتی گذاشته بود که ببینند امکان ساخت کدام سلاح را با امکانات ایران توی تحریم دارند. رسیده بودند به کاتیوشا. خودش رفته بود پیش شیخ حسین انصاریان و او هم مقدار قابل توجهی کمک به جبهه از هیأتشان جمع کرده بود و به حاج حسن داده بود. همان پول شده بود بودجه‌ ساخت کاتیوشا. چند تا بچه خبره و فنی هم پیدا کرده بود و شده بود همکارشان. پیچیدگی‌ها و قلق‌هایش را خودشان پیدا کرده بودند و ماشین‌آلات ساختش را خودشان طراحی و سر هم کرده بودند. یک‌ساله از صفر تا صد کار را تمام کرده و خط تولید سلاح را تحویل سپاه داده بود. یا مثل بعدها که دیده بود همه توان مجموعه رفته روی خود موشک و کسی به فکر تجهیزات جانبی‌اش نیست. کار عملیاتی را ول کرده بود و شده بود مسئول تجهیزات زمینی موشکی، جایگاهی که چند درجه از جایگاه فرماندهی موشکی پائین‌تر بود. روز 31 شهریور آن سال که برای نخستین بار، ایران 6 سکوی موشکی برده بود توی رژه، دهان وابستگان نظامی کشورهای خارجی بازمانده بود. خیلی‌هایشان از تعجب روی پا ایستاده بودند و تلاش می‌کردند که موشک‌های جدید را بهتر ببینند. این تازه اول ماجرا بود. توی دنیا پیچید که قدرت دفاعی ایران رشد ناگهانی داشته است. همه محاسبات و برنامه‌ریزی‌هایشان هم دچار تزلزل شد. نه به خاطر چند سکوی اضافی. به خاطر اینکه فهمیدند ایران لایه‌های پنهانی خاصی با توانایی تولید تکنولوژی‌های پیچیده دارد که آنها از آن بی‌خبرند.


4-حاج حسن طرفدار گروه‌های کاری سبک و چابک بود. برای همین بود که «سازمان جهاد خودکفایی» را راه انداخت. بزرگترین و پیچیده‌ترین دستگاه‌ها را درون پادگان کوچکی با تعداد کمی محقق و تکنیسین می‌توانست بسازد. برون‌سپاری‌اش حرف نداشت. تمامی قطعات و اجزای مورد نیاز را جدا‌جدا به کارگاه‌ها و کارخانه‌های سطح کشور سفارش می‌داد. آن وقت همه را جمع می‌کرد و با افراد محدودش سر هم می‌کردند. هم صنعت کشور رونق می‌گرفت و هم انرژی خودشان صرف ساختن قطعات و انبارکردن ماشین‌آلات و مدیریت نیروی انسانی نمی‌شد. اما اگر نیازشان طوری بود که در سراسر کشور کسی قادر به ساختن آن نمی‌شد، آن وقت بچه‌ها را صدا می‌زد و مشخصات محصول مورد نظر را می‌گرفت و وقت می‌داد که رویش کار کنند. خودش هم بیکار نمی‌نشست. با یکی دو استاد دانشگاه مورد اعتماد مشورت می‌کرد. مقاله می‌خواند و شروع می‌کرد به آزمایش کردن. بچه‌ها که می‌آمدند پیشش می‌گفت: «دارم تمرین می‌کنم ببینم شما دارین اونجا چی کار می‌کنین؟!» بچه‌ها می‌خندیدند. به روی خودشان نمی‌آوردند که از ترس اینکه حاجی زودتر از آنها به محصول برسد با چه سرعت و پشتکاری دارند کار می‌کنند. لحظه‌ای که محصولشان بعد از چند بار کار نکردن، جواب می‌داد و تستشان موفق می‌شد، لحظه عجیبی بود. از خوشحالی همدیگر را بغل می‌‌کردند. می‌پریدند روی سر و کول حاجی. تکبیر می‌گفتند گریه می‌کردند و دست آخر می‌ایستادند به نماز، چند محقق و تکنیسین توی پادگان کوچکی پشت سر مدیرشان دست‌ها را بلند می‌کردند و از خدا تشکر می‌کردند. لحظه عجیبی بود. بزرگترین و پیچیده‌ترین دعاها می‌توانست توی آن مستجاب شود.

5-می‌خواستند دستگاه کوچکی را تست کنند که به خاطرش چندین ماه، شش صبح آمده بودند و 12 شب برگشته بودند. نتیجه همه زحماتشان قرار بود توی سی‌ثانیه معلوم بشود اما هنوز همه مردد بودند که دستگاه کار کند حتی خود حاج حسن. با این حال حاجی مهمان دعوت کرده بود برای دیدن تست. هر چه بچه‌ها گفته بودند: «حاجی تورو خدا! آبرومون می‌ره‌ها! بذار این بار پیش خودمون تست کنیم.» زیربار نرفته بود. می‌گفت: «تست همینه دیگه. یا می‌شه یا نمی‌شه. اگه تست ناموفق نباشه، کسی قدر موفقیت‌‌هارو نمی‌دونه».
ثانیه دوازدهم یکی از قطعات دستگاه پریده بود و دستگاه از کار افتاده بود. همه نگاه‌ها خیره شده بود به حاج حسن. تمام بار خراب شدن تست روی حاجی بود. مهمانانش کسانی بودند که حاجی با شگردهای خاص خودش بودجه پروژه‌هایش را از آنها می‌گرفت. می‌‌توانست با یک برخورد کوچک یا حتی با یک نگاه تمام مهندسان جوان و طبعاً کم طاقتش را جلوی مهمان‌ها خراب کند. می‌توانست خستگی چندین ماه شش صبح آمدن و دوازده شب رفتن را روی تنشان بگذارد. مهربان پرسیده بود: «چی شد بچه‌ها؟» و وقتی یکی‌شان گفته بود که: «تقصیر مقاومت همان قطعه‌ای بود که پیش‌بینی می‌کردیم. آشکارا نفس راحتی کشیده بود.» «آخیش! خیالم راحت شد. اقلاً 9 تا قطعه دیگه‌ای که ساختین درست کار کرد.» این یه دونه هم چیزی نیست. تست بعدی‌رو می‌ذاریم بعد ماه رمضون با یک قطعه مقاوم‌تر.» آن قطعه‌ای که حاجی می‌گفت: «چیزی نیست» و ازشان می‌خواست که یک ماهه مقاومتش را بالا ببرند، چیزی بود که چند مجموعه توی صنعت سال‌ها بود رویش کار می‌کردند و هنوز نتوانسته بودند به نتیجه برسند. خود حاجی این چیزها را بهتر از بچه‌ها می‌دانست اما وقتی می‌گفت یک ماهه درستش کنید با کسی شوخی نداشت. یعنی حاجی هیچ وقت در مورد زمان‌بندی با کسی شوخی نداشت.
6-همگی نشسته بودند دور میز جلسه و یکی از بچه‌ها ریز اقدامات لازم برای پروژه بعدی را روی وایت برد می‌نوشت. جلوی هر کار، زمان لازم برای انجامش نوشته می‌شد. نوشتن کارها که تمام شد برای حاج حسن مهمان آمد و از جلسه بیرون رفت.
بچه‌ها زمان‌ها را که جمع زدند شد سه ماه. از ترس حاجی جرأت نکردند روی تخته بنویسند سه ماه! برگشتند و تا می‌شد از زمان لازم برای هر کار کم کردند و کم کردند تا به زور شد دو ماه. در همین حین بود که صدای خداحافظی کردن حاجی از مهمانش برقی توی جانشان انداخت که در یک چشم به هم زدن دو ماه را پاک کردند و نوشتند: یک ماه! حاج حسن هنوز سرجایش ننشسته بود که چشمش به تخته افتاد و شروع کرد: «یک ماه؟!! چه خبره؟ مگه می‌خواین موشک هوا کنین؟ 15 روزه باید این کار انجام بشه!»
٭ ٭ ٭
کاری که اگر به خودشان بود کم کمش سه ماه طول می‌کشید را بیست روزه تحویل داده بودند.

 

7-سرزده آمده بود آزمایشگاه و از کارشان بازدید کرده بود. یعنی هفته‌ای چند بار این کار را می‌کرد. با چند سؤال و جواب و یک دور کوتاه فهمیده بود که از برنامه عقب هستند. نه مؤاخذه‌شان کرده بود و نه عصبانی شده بود. «بچه‌ها امشبو بمونین اینجا کارو تموم کنین» شب خودش پابه‌پایشان مانده بود پادگان. تمام شب را توی محوطه قدم زده بود و یکی دو ساعت یک بار رفته بود و با شوخی و خنده، حال و هوایشان را عوض کرده بود. همین یک بار نبود. البته بارها می‌شد که حاج حسن شب تا صبح پابه‌پای بچه‌ها می‌ماند پادگان. گاهی که کار پیچ می‌خورد خودش آستین بالا می‌زد و می‌رفت توی آزمایشگاه. ذهنش آنقدر ایده‌ساز و فعال بود که با یکی دو آزمایش می‌رسید به چیزی که می‌خواستند. بچه‌ها می‌گفتند: «حاجی مغزش عین کامپیوتر عمل می‌کند. داده‌های ساده را می‌گیرد و خروجی پیچیده می‌دهد. خودش البته این چیزها را قبول نداشت. هر چه بود و به دست می‌آمد را لطف خدا می‌دید و هر کاری را فقط برای خدا می‌کرد. اگر این طور نبود که آقا درباره‌اش نمی‌گفت که «ایشان نه اینکه در کارش اخلاص داشته باشد سرتا پایش اخلاص بود.»

8-حتی نگهبان پادگان و راننده جزء هم می‌توانست بیاید اتاق حاج حسن و ایده علمی بدهد! بس که حاج حسن ایده‌ها را خوب تحویل می‌گرفت و خوب‌تر تحلیل می‌کرد. گاهی یک فکر ساده از یک محقق تازه‌کار را آنقدر حلاجی می‌کرد که یک ایده و راه‌حل ناب ازش درمی‌آمد. بعضی فکر می‌کردند حاج حسن آخر اعتماد به نفس است ولی واقعیت این بود که حاج حسن قائل به درستی سنت‌های الهی بود. واقعاً باورشان داشت. تا می‌گفتند فلان کشور فلان کار پیچیده و بهت‌انگیز را کرده، می‌گفت: «خدارو شکر. پس ما بهتر از اونا می‌تونیم همون کار رو بکنیم!» گاهی که تعجب و انکار توی صورتش را می‌دید ادامه می‌داد: «به دو دلیل این کار برای ما راحت‌تره. یکی اینکه خیالمون راحته این کار شدنیه. دوم اینکه ما شیعه هستیم و سهمیه نصرت الهی به ما تعلق می‌گیره نه به اونا که مسلمون نیستند!» و اگر دوباره احساس می‌کرد که حرفش جا نیفتاده اضافه می‌کرد:‌«بچه‌ها! می‌دونین نصرت الهی چه جوریه؟ این نیست که ما بشینیم و دعا کنیم و راه حل بیاد تو ذهنمون. این طوری هست که مثلاً اگر یک غیرمسلمون 20 بار باید دستگاهی رو تست کنه تا ایرادش رو پیدا کنه، برای من شیعه تو دومین بار اون ایراد معلوم می‌شه.» با این حرف‌ها بعید بود توی سیستم حاج حسن کسی مشکل خودباوری پیدا کند. یکی از جوان‌های محقق تشکیلات حاج حسن طرح بلندپروازنه‌ای داده بود. تشویقش کرده بود و از او خواسته بود تیمی جمع کند و مدتی روی امکان‌سنجی آن کار کند. بعد از چند ماه که جواب راضی‌کننده گرفته بود پروپوزال طرح را دستش گرفته بود و برده بود توی جلسه فرماندهان. جز مقدمه، خودش توضیحی نداده بود. جوان را صدا زده بود و خواسته بود از طرحش مقابل همه فرماندهان پیشکسوت و جاافتاده حرف بزند. جوان تمام وایت‌برد را پر از شکل‌های پیچیده و توضیحات عجیب و غریب کرده بود. سکوت بعد از ارائه، با قیافه بهت‌زده فرماندهان گره خورده بود. با یک نگاه، ناباوری را توی چهره تک‌تک‌شان دیده بود. «مگه حسن باقری وقتی نقشه عملیات رو می‌کشید، چند سالش بود؟ از این جوون که بزرگتر نبود؟» واقعاً عقیده‌اش این بود. به جوان‌ها اعتماد می‌کرد و بهشان میدان می‌داد. دست محقق را باز می‌گذاشت و زیاد محدودش نمی‌کرد. اگر نظرش به موضوعی جلب شده بود که ارتباط مستقیم با پروژه جاری نداشت، توی ذوقش نمی‌زد. می‌گفت:‌ «برو زیر پله‌ای اینو هم کار کن. ولی الآن توجهت به این پروژه باشه.» حواسش به همه چیز بود. حقوق کارمندانش را بالا نمی‌گرفت. ولی اگر پروژه‌ای را به نتیجه می‌رساندند پاداش خوبی بهشان می‌داد. همین باعث می‌شد که انگیزه کار و تحقیق همیشه تویشان زنده باشد. حواسش به آفت‌های کار هم بود. همیشه می‌گفت: «باید مواظب باشیم اهداف مقدس‌مان را گم نکنیم. نکند دنیازده شویم و دین‌مان را دولتی کنیم. خدا نیاورد آن روزی را که از وقتی می‌رسیم سر کار فکرمان پیش وام مسکن و تسهیلات و بازنشستگی و این چیزها باشد.» بی‌خود نبود که نیروهایش برای حاج حسن می‌مردند. بی‌خود نبود که هیچ وقت تنهایش نمی‌گذاشتند و از زیر کار شانه خالی نمی‌کردند. بی‌خود نبود که نخواستند بعد از او زیر دست کس دیگری باشند. بی‌خود نبود که همه با هم شهید شدند. این درست که سال 57 انقلاب بود و اگر کم می‌آوردند می‌ماندند دست یک آدم اسلام‌گریز بیگانه‌دوست. این درست که انقلاب بود و اگر دست به دست می‌دادند می‌شد که سرنوشت‌شان را خودشان بسازند. این درست که پیچ تاریخ همان جایی بود که آنها ایستاده بودند و می‌دانستند اگر رهایش کنند تا ابد صاف و آسان می‌رود و هیچ وقت قصد پیچیدن نمی‌کند. این درست که انقلاب کردن کار و زحمت بی‌خوابی و جوان انقلابی لازم داشت. ولی مگر یک جوان تک و تنهای 19 ساله چه قدر می‌خواست تأثیرگذار باشد؟ اصلاً یک نفر کم و زیاد چه تأثیری بر اراده مردم داشت؟ مگر انقلاب پیروز نمی‌شد اگر آن روزها حسن آقا آن تصمیم انقلابی را برای زندگی‌اش نمی‌گرفت و همراه عموزاده‌هایش می‌رفت فرانسه و کانادا؟ اهل ریسک نبودکه بود. ماجراجو نبود که بود. استعداد رشک‌برانگیز و نمره‌های بالا و هوش سرشار نداشت که داشت. موهای فرفری بلند روشنفکری نداشت که داشت. شلوار تنگ دمپا گشاد و بلوز چهارخانه چسبان نمی‌پوشید که می‌پوشید. عمو می‌گفت اگر همراه پسرهایش برود فرانسه و درسش را بخواند آدم بزرگی می‌شود. می‌گفت قول می‌دهد حسن دانشمند برجسته‌ای می‌شود اگر برود. می‌گفت حیف این استعداد است که زیر دست و پای این تغییر و تحولات و ناپایداری‌ها بماند و هدر شود. پذیرشش را هم گرفته بود. مانده بود یک بلیت هواپیما و یک مهمانی خداحافظی. مادر فقط یک بار بهش گفته بود که «اگر آقا روح‌الله بیاید به کمک جوان‌هایی مثل تو باید کاری بکندو» و حسن مانده بود و مانده بود و قبل از انقلاب فرهنگی به گرفتن فوق دیپلم از تکنیکیومی قناعت کرده بود. مانده بود و در شرایط سخت، کشورش را تنها نگذاشته بود.
اگر می‌رفت شاید دانشمند برجسته‌ای می‌شد. از دانشمندان ناسا یا جاهای دیگر معروف. فوق فوقش شاید فضاپیما می‌ساخت برای خودش! ولی اگر ساعت اجلش روی 52 سالگی تنظیم شده بود، نمی‌توانست که بیشتر زنده بماند. می‌توانست وقتی از جلوی آزمایشگاه بزرگش می‌رفت سمت ماشین آخر مدل قرمزش، راننده مستی بزند و پرتش کند توی خیابان‌های غربت. می‌توانست هنگام پرواز با پاراگلایدرش بخورد به صخره و پایش سالم به زمین نرسد. می‌توانست وقتی که رفته بود توی بانک پول کلانی را بین حساب‌هایش جابه‌جا کند یکی از رگ‌های قلبش بگیرد و سکته کند و بمیرد.
اما بعید بود شهید شود. آن هم در اوج پارسایی و اخلاص. بعید بود نشان سرداری سپاه یک کشور شیعی روی دوشش باشد و آرزویش سربلندی اسلام باشد. بعید بود بلندترین مقام حکومتی و معنوی کشورش بیاید سر جنازه‌اش. بعید بود مرگش برای مردم عادی هم سخت و سنگین باشد و برایش مثل پدر خودشان اشک بریزند. بعید بود کسی برایش سالگرد باشکوه بگیرد و به یادش کاری انجام دهد. بعید بود مردی شود که تا ابد کارهایش مثل خاری توی چشم دشمنان اسلام فرو برود و جوان‌های ایرانی او را ندیده برای حسن مقدم‌شان خودشان برنامه بریزند. هدفش موفقیت خودش و تشکیلاتش نبود. حتی هدفش سربلندی سپاه و نیروهای مسلح و ایران و خاورمیانه قدرتمند هم نبود. صاف و پوست کنده، حاج حسن طهرانی‌مقدم می‌خواست اسلام «ابرقدرت» شود. می‌خواست دشمنان قسم خورده اسلام جرأت نکنند به مسلمانان نگاه چپ بیندازند. می‌خواست اسرائیل نابود شود و سرزمین‌های اشغالی طعم آزادی را بچشند. آن وقت این هدف‌ها را مثل چیزهای لوکس و کم مصرف نگذاشته بود توی بوفه که هر از چند گاه نگاهشان کند و انگیزه بگیرد. اینها را آورده بود توی مکالمات روزمره خودش و نیروهایش. در دسترس‌تر و کاربردی‌تر از چیزی که کسی بتواند فکرش را بکند. آن قدر نزدیک که با نیم ساعت صحبت با هر کسی در هر موضوع بی‌ربطی می‌توانست برسد به این اهداف و ایده‌هایش برای عملی کردن‌شان. وقتی از این چیزها حرف می‌زد،‌ لحنش حماسی می‌شد و برق چشم‌هایش آدم را می‌گرفت. طوری که مخاطبش هر که بود، سر ذوق می‌آمد و با علاقه تأییدش می‌کرد. می‌گفت:‌ «یه روز اگه احساس کنم اینجا زیاد مفید نیستم ول می‌کنم و می‌رم لبنان عین یه سرباز ساده می‌جنگم.» هیچ تعارفی هم توی لحن کلامش نبود. حرف کسی بود که اسرائیل را مغرور‌ترین و پلیدترین دشمن اسلام می‌دانست و توی خیلی از جلسه‌ها می‌گفت:‌ «باید کاری کنیم اسرائیل با شنیدن اسم شیعه به خودش بلرزه.» شاید آن جمله معروف حاج حسن که چند ماه مانده به شهادتش توی جلسه‌ای خطاب به «بچه‌هایش» گفته بود، برای ما مردم عادی عجیب باشد، آن قدر که دیوارنوشته‌اش کنیم و بشود زینت اتوبان‌ها و نمایشگاه‌ها و جشنواره‌هایمان. ولی برای آنهایی که آن روز توی جلسه بودند و حاجی را می‌شناختند، حرف عجیبی نبود. وقتی که حاج حسن دستش را مشت کرده بود و گفته بود: «بالاخره یه روزی ما اسرائیل رو شکست می‌دیم شاید من نباشم ولی شیعه، اسرائیل را نابود می‌کنه.»

 


برچسب‌ها: گفت‌وگو با یکی از همکاران نزدیک شهید دکتر حسن طهرا
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:3 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۱۱

سعیده محبی: برای رفتن به آنجا بهانه هم داشتم. قرار بود از پدر و مادر علی کنگرانی درباره حاج حسن طهرانی سوال کنم و آنها برایم بگویند که در تمام 5-6 سال گذشته علی درباره حاج حسن که فرمانده شان در پادگان شهید مدرس بود چطور روایت می کرد.
جمعشان جمع بود
خانه شان در کوچه حسابی نمایان بود آن هم به واسطه عکسی بزرگ از علی که روی در نصب شده بود و زیرش این جمله نمایان بود: خداحافظ سردار!
زنگ که می زنم خیلی زود در به رویم باز می شود و مادر علی به گرمی به استقبالم می آید.
پدر علی هم هست و البته یک نفر دیگر که از چند روز پیش دنبالش بودم و آنجا پیدایش کردم. همسر شهید مهدی دشتبان زاده که از چند سال پیش به جمع فرماندهان پادگان شهید مدرس پیوسته بود و طی این سالها همه جا و همیشه کنار حاجی بود. مثل محمد غلامی، مهدی نواب، محمد قاسم سلگی و علی کنگرانی که می گفتند این چند نفر آنقدر همیشه و همه جا در کنار هم بودند و با هم اخت که معلوم نبود اگر بعد از حادثه انفجار پادگان یکی شان زنده می ماند، چه اتفاقی برایش می افتاد و عجیب آنکه همه شان با هم رفتند.
بحث مان تازه شروع شده بود که زنگ خانه به صدا در آمد و مهمانان دیگری هم از را رسیدند.
مهمانانی که واقعا انتظار دیدنشان را آن روز و آنجا و آن هم به همین راحتی و بدون هیچ پیگیری و تماسی نداشتم. بچه های پادگان شهید مدرس بودند که روز حادثه بعضی هایشان در پادگان بودند و بعضی هایشان تا چند ساعت قبلش. به قول خودشان جامانده ها از حاج حسن و رفقایشان. با آمدنشان فضای خانه طور دیگری شد. به سن و سال، خیلی جوان بودند، شاید همه شان زیر 30 سال بودند.
برایم این سئوال درست شد که حاج حسن تهرانی مقدم در این جوان ها چه دیده بود که پرو بالشان داده بود برای بودن در کاری که به اطمینان می گفتند می دانستیم اگر اتفاقی بیفتد همه مان پودر می شویم و از ما چیزی نمی ماند که برسد دست خانواده هایمان.
اما آمده بودند و مانده بودند کنار حاج حسن به عشق حاج حسن. می گفتند حاج حسن می گفت به عشق امام زمان(عج) کار کنید و ما می گفتیم به عشق حاج حسن. آمده بودند درباره حاج حسن که از 5-6 سال پیش فرمانده شان بود و یک جورایی مرید و مرادشان، حرف بزنند، ولی مگر اشک مجالشان می داد.
بغض بود و اشک بود و هق هق که هیبت مردانه شان را طور دیگری کرده بود. به حرف در آوردنشان خیلی سخت نبود. اصلا برای همین آمده بودند، برای حرف زدن از فرمانده ای که برایشان در پادگان فقط و فقط حاج حسن بود و بس. از اولین بار دیدن های او در پادگان گفتند، اینکه همیشه در پادگان لباس معمولی تنش بود بدون درجه و نشان با کفش کتانی. برای همین خیلی ها برای اولین بار که می دیدنش و از قبل نمی شناختنش نمی فهمیدند حاج حسنی که این همه درباره اش حرف می زنند همینی است که ساده و ساده بی هیچ تشریفاتی آمده داخل سوله بالا سرشان تا ببیند چه کار می کنند. بازمانده های پادگان شهید مدرس آن روز خیلی حرف زدند و خاطرات همه سالهای بودن در کنار حاج حسن و بچه هایی که با هم کار می کردند و فضای دوست داشتنی پادگان در میان بغض و اشکی که مدام صورتشان را خیس می کرد را مرور کردند.
با یک حسرت بزرگ بر دلشان و اینکه دیگر نمی توانند کسی مثل حاج حسن و آن جمع دوست داشتنی پادگان شهید مدرس را جایی پیدا کنند. از میان تمام حرف هایی که گفتند بعضی هایش را گلچین کردم و خیلی هایش را که آنها گفتند ولی آنقدر تلخ و گزنده که همان بهتر بماند برای همیشه درگوشه ذهن آن بچه ها و ما که شنیدیم... والبته یک توضیح که بنا به دلایلی نام و مشخصات این بچه ها نزد ما محفوظ است.
مخلص بی نشان
- یک روز داخل سوله مشغول جوشکاری یک قطعه ای بودم. محلی که مشغول کار بودم از سطح زمین فاصله داشت و بالاتر بود.یک دفعه از آن بالا دیدم در سوله باز شد و چند نفر داخل شدند.برای بازدید آمده بودند. من توجه ای نکردم و دوباره مشغول کارم شدم.نزدیک من که رسیدند توقف کردند و یک نفر ازجمع آنها جدا شد و سمتم آمدو گفت خدا قوت ،خسته نباشی . لباس های معمولی تنش بود؛ نه لباس نظامی با درجه ونشان .من از همان بالا خیلی بی توجه جوابش را دادم وتو دلم گفتم این دیگه کیه که وسط کار آمده داخل سوله.... بعد یکدفعه از پایین دست دراز کرد برای دست دادن.حسی به من گفت بیایم پایین و احترام بگذارم .سریع پریدم پایین و مقابلش ایستادم وبا هم دست دادیم وبعد هم او با دستش زد روی شانه ام ورفت.وقتی هم که داشت از سوله بیرون می رفت دوباره سمت من برگشت و با لبخند نگاهم کرد. آخر من میان جمع بچه ها تازه وارد بودم .آنها که رفتند یکی از بچه ها آمد و گفت شناختی کی بود؟ گفتم نه . گفت: حاج حسن بود دیگه.
مرید های جوان حاج حسن
-حاج حسن اخلاق و تخصص فنی درباره کارش را توامان با هم داشت.یک موقع هایی می شد تا ساعت 3 بعد از نیمه شب کار می کردیم. خسته و عصبانی ؛اما حاجی که می آمد همه چیز عوض می شد. با چند تا ماشاالله ماشاالله وبه قول حاجی تشویق فوتبالی شرایط را عوض می کرد و دوباره همه را جمع می کرد. صورت عرق کرده بچه ها را می بوسید.شما دست دادن های حاج حسن را باید می دیدید.
یک خاطره اومی گفت یکی ما. شوخی می کرد و ماهم با او شوخی می کردیم .حاج حسن یک همچین آدمی بود. کدام فرمانده ومدیری در سطح او با چنین رفتارهایی وجود دارد؟ مثل او دیگر نیست.
من در پادگان خیلی با بچه ها شوخی می کردم و سربه سرشان می گذاشتم. هیچ جای دیگر اینطور نیستم ولی نمی دانم چرا آنجا آن طور بودم. هر روز صبح که می خواستم بیایم پادگان شهید مدرس با خودم عهد می کردم که دیگر امروز شوخی نکنم. ولی نمی شد و تا بچه ها را می دیدم، شروع می کردم به شوخی کردن . فضای آنجا و آن آدم ها طور دیگری بودند که ما را هم تغییر داده بودند. کما اینکه با رفتنشان ما هم تغییر کردیم. دیگر نمی توانیم بخندیم.
- حاج حسن با اینکه نظامی بود ولی تفکرات و عقایدش بروز بود. برای همین توانسته بود یک تعداد جوان زیر 30 سال را در پادگان دور خودش جمع کند. کسانی که با علم به اینکه می دانستند چه کار می کنند به عشق حاج حسن کنار او مانده بودند. حاج حسن می گفت کاری که دارید می کنید برای امام زمان (عج) است و همه شیعیان وجهان اسلام و آخرش هم شهادت.
می گفت :راه تهرانی مقدم شهادت است. می گفت: کاری را که شما دارید انجام می دهید مال کشورهای پیشرفته ای مثل روسیه است که با آن علم و تکنولوژی وبا کلی نیروی متخصص وپروفسور وسه هزار نفر نیروطی 30 سال پیش بردند. ولی شما 50 – 60 نفر آن را در عرض 5 سال پیش بردید، آن هم با حداقل امکانات.
بهترینها را بخرید! پراید سوار نشوید!
-تعلیم، دکترین نظامی و تهذیب نفس سه اصلی بود که حاج حسن آنها را داشت. عجیب اینکه با آن همه مشغله کاری ورزشش ترک نمی شد. هر روز لباس می پوشید و روزی 8 کیلومتر می دوید. شهید مهدی نواب راننده اش می گفت هر روز وارد پادگان که می شویم موقع عبور از کنار ماشین بچه ها که در محوطه پارک شده حاج حسن می گوید آرام تر برو. بعد می گفت: یادت هست روزهای اول اینجا هیچ ماشینی نبود. لذت می برد از اینکه ماشین های بچه ها را می دید. اگر از بچه ها کار می خواست از آن طرف فکر خانواده و معیشت بچه ها بود. می گفت شما باید بی دغدغه سر کار بیایید. شهید علی کنگرانی تعریف می کرد که حاج حسن یک بار به او گفته بوده بهترین لحظه های عمرم وقتی است که تو درخواست وام های ازدواج و خرید خانه بچه ها را می آوری جلو من و می گویی امضا کن!
همیشه می گفت ماشین های خوب بگیرید و سوار شوید. پراید نگیرید. می گفت حق شماست که زندگی خوب داشته باشد

حاج حسن استقلالی

حاج حسن طرفدار تیم استقلال بود برای همین گفته بود همه جای پادگان شهید مدرس را رنگ آبی زده بوند. یک بار یکی از مسئولان سپاه برای بازدید آمده بود پادگان. گفته بود اینجا تنها جایی است که حتی کپسول های آتش نشانی اش هم آبی است.

همه کارمان برای نماز است
- حاج حسن از هر فرصتی برای گفتن نکات اخلاقی استفاده می کرد. یک بار قرار بود تستی را در فضای بازانجام دهیم. همه چیز آماده بود که یکدفعه باران شروع به باریدن گرفت. به حاج حسن گفتیم امروز این تست را انجام ندهیم. گفت اگر هم جواب ندهد، مهم نیست ولی این کار باید امروز انجام شود. خلاصه شلیک انجام شد و حاج حسن اولین کسی بود که سمت محل اجرای تست رفت. تست با موفقیت انجام شده بود و بعد از او بقیه بچه ها هم آمدند. بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش گرفته بودند. حاج حسن همانجا و به عادت همیشه دو رکعت نماز شکر خواند و بعد بچه ها را جمع کرد برای صحبت کردن. من پیش خودم گفتم الان حتما حاجی می خواهد حرف پاداش دادن به بچه هارا بزند. اما اصلا در این مورد حرف نزد و گفت بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده یعنی خدا ما را نگاه کرده پس بیاییم به هم قول بدهیم ما هم از این به بعد نمازمان را اول وقت بخوانیم .البته این را برای ما می گفت چون خودش در هر شرایطی نماز اول وقتش ترک نمی شد. همیشه با وضو بود.

ار فردا تازه کار شروع می شود

- روز حادثه قرار بود تست نهایی کار را انجام دهیم. به عبارتی می خواستیم از 5 سال کارمان نتیجه بگیریم.روز بزرگی برایمان بود. این آخرین مرحله کارمان بود ودر واقع کاربعد از این تست از مرحله مطالعاتی و تحقیقاتی خارج می شد و به مرحله تولید می رسید. بچه ها سر این کار خیلی سختی و زجر کشیده بودند. خیلی وقت ها پیش می آمد که چند شب به خانه هایشان نمی رفتند و همسرانشان را نمی دیدند. از جانمان مایه گذاشته بودیم. پیش خودمان می گفتیم دیگر بعد از این تست همه چیز تمام می شود و بعد از سختی ها دوران راحتی هم می رسد. مصداق آیه«ان مع العسر یسرا». اما حاج حسن می گفت این کار فینال است اگر امروز این تست جواب دهد از فردا کارمان سخت تر می شود. اصلا فکر نکنید کار اینجا تمام شده، بلکه سخت تر می شود و همت بیشتری می خواهد. قرار بود بعد از این تست کار در خط تولید بیفتد. بعد به شوخی می گفت از فردا زن طلاق، بچه یتیم! خونه...

شب عروسی یک روز قبل از حادثه
- شب قبل از حادثه، عروسی یکی از بچه ها بود وهمه دعوت داشتیم . خیلی از بچه ها که از چند روز قبل به خاطر کار در پادگان مانده بودند و به خانه هایشان نرفته بودند، کت و شلوارهایشان را هم آورده بودند و از همانجا به عروسی آمدند و بعد از عروسی هم برگشته بودند پادگان. بعضی ها هم ساعت 5 آمدند پادگان. آن روز جو خوبی در پادگان بود و بچه ها با شور و نشاط خاصی کار می کردند. یادم هست که شهید علی کنگرانی مدام با بچه ها شوخی می کرد وسر به سرشان می گذاشت. همه چیز آماده و مرتب بود و جریان کار خیلی خوب پیش می رفت و ما از اینکه همه چیز طبق برنامه پیش می رود لذت می بردیم. از انجام هیچ کاری هم ابا نداشتیم حتی تی کشیدن.
یادم هست که بعد از کار محیط کارمان را با آب شستیم و آب بخار کرد و سقف سوله بخار گرفته شد. حاج حسن تا این صحنه را دید گفت این بخارها برای کار ضرر دارد. ماهم سریع دست به کار شدیم و با تی شروع کردیم به خشک کردن بخارهای سقف سوله. حدودا نیم ساعت قبل از انفجار یکی از بچه ها که شهید شد آمد داخل سوله و گفت برو نماز و ناهارت را بخور و برگرد! حاج آقا که نماز را به جماعت خوانده بودند؛ اما من چون کار داشتم به نماز جماعت حاج آقا نرسیده بودم. از سوله بیرون رفتم، اول ناهار را خوردم و بعد رفتم برای خواندن نماز که سریع برگردم. در سجده رکعت دوم بودم که صدای انفجار بلند شد. دیگر هیچ چیز نفهمیدم بعد از چند دقیقه مثل آدم هایی که در برزخ اند و نمی توانند دست و پایشان را تکان دهند به خودم آمدم. از آن زیر صدای انفجار های کوچک و ماشین آمبولانس را می شنیدم و صدای یکی از بچه ها را که برادرش شهید شده بود؛ اما خودش سالم مانده بود. او مرا از زیر خاک ها در آورد .هنوز هم مانده ام که چطور از حادثه ای که موج انفجارش تا دو و نیم ریشتر تهران را لرزاند و من با محل حادثه فقط 20- 30 متر فاصله داشتم، زنده ماندم. حالا که فکر می کنم می بینم آنها اخلاص داشتند.

بچه ها خوشحال بودند!
- همیشه من پای سنگین ترین وزنه های کار می ایستادم. بابت این موضوع چند بار هم گله کرده بودم که چرا همیشه کارهای سخت مال من است. آن روز هم شرایط همین گونه بود. چند ساعت قبل از حادثه گفتند اسم شما را برای حضور در تست امروز خط زدند.اولش خوشحال شدم. اما چند بار که در سوله و میان بچه ها که گشت زدم، پشیمان شدم. فضای آن روز پادگان و بچه ها جور دیگری بود. یک نورانیت خاصی بین بچه ها بود. چهره ها عوض شده بود. به یکی از بچه ها گفتم فلانی امروز هم سرمان کلاه رفت.ببین شهید کنگرانی و یک سری دیگه از بچه ها لب استخر نشستند و آب میوه می خورند. امروز که کار سبک است ما خط خوردیم. دو ساعت قبل از انفجار حدودهای ساعت یازده ونیم بود که من پتک را برداشتم و روی قطعه ای که پایین نمی رفت شروع کردم به کوبیدن. حاج حسن خیلی روی قطعه ها و اینکه آسیب نبینند، حساس بود. تا من را در حال کوبیدن آن قطعه دید با صدای بلند گفت نزن! شهید مهدی دشتبان زاده هم که همراه حاجی بود به شوخی گفت بزن ومن شروع کردم به زدن. دوباره حاجی داد زد که نزن و بعد آمد مرا بغل کرد و رو به شهید دشتبان زاده کرد و با خنده گفت: مهدی اینها رو از کجا آوردی؟! بعد هم با نگاه خاصش که همیشه یک جور خیره آدم را نگاه می کرد ، نگاهم کرد و رفت. همانجا حس کردم که چهره حاجی هم عوض شده.

آنها شهید شده بودن و از آسمان نیامده بودند؛ آنها از میان ما بودند
- انفجار که شد 40 ثانیه با راه رفتن معمولی با سوله فاصله داشتم. صدای انفجار که بلند شد یکدفعه یک نور شدیدی دیدم و بعدش پرتاب شدم. سریع از جایم بلند شدم و دویدم سمت خاکریز که سوله پشت آن بود. از آن سوله با آن همه وسیله و از بچه ها هیچی باقی نمانده بود. صحنه باور نکردنی ای بود. الان تنها حسرتی که دارم این است که ای کاش می دانستم اینها رفتنی اند و بهتر از اینها با آنها رفتار می کردم .البته حسرتی از بد رفتاری با آنها در دلم نیست چون با همه شان رفیق بودم و به آنها خوبی کردم؛ اما می توانستم بهتر باشم. آنها انسان های بزرگی بودند که تفکراتشان مال این زمان نبود. از حاج حسن بگیرید تا تک تک بچه ها. این را الان می فهمیم. روز اولی که وارد پادگان شهید مدرس و جمع بچه های حاج حسن شدم از من پرسیدند اگر روزی ببینی رفیقت در اثر حادثه ای در پادگان غرق خون روز زمین افتاده فردایش باز هم می آیی؟ گفتم آره. ولی باور نکردم. الان این را می فهمم.ماها اگر ماندیم شاید باور نکردیم و آنها که رفتند باور کردند. آنها خیلی هایشان از شهادت گفتند و ما بهشان خندیدیم. می گفتیم این خبرها نیست.فکر می کردیم یک عده باید از آسمان بیایند تا شهید شوند.

http://www.khabaronline.ir/%28X%281%29S%28gkps4b4bf3wlwnuqkrytwqpp%29%29/detail/257204/Politics/2808


برچسب‌ها: روایت بچه‌های پادگان شهید مدرس کرج از حادثه انفجار
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:0 |
جمعه ۱۳۹۲/۰۹/۰۸

حکم حکومتی امام‌خمینی در صبح روز 25خرداد1360/جبهه‌ملی مرتد شد

گروه تاریخ- اگرچه شکل گیری جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق به سال 1328 و قبل از انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی برمی‌گردد، اما فراز و نشیب‌های زیادی بر سر راه این جبهه وجود داشته تا آنجا که برخی بازه فعالیت آن را به چهار دوره تقسیم می‌کنند؛ چهار دوره‌ای که با معلق شدن نسبتاً کامل فعالیت‌های جبهه ملی و احیای دوباره آن از هم تفکیک می‌شود. بازه فعالیت جبهه ملی چهارم از سال 1356 آغاز می‌شود و تا برخورد قاطع امام با آنها ادامه می‌یابد. در تابستان 1356 سه تن از رهبران جبهه ملی یعنی کریم سنجابی، داریوش فروهر و شاپور بختیار طی نامه سرگشاده‌ای به شاه تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر را از وی خواستار شدند.

اما با شکل گیری مقدمات نهضت، جبهه ملی درصدد برقراری ارتباط با انقلابیون برآمد. رهبران جبهه ملی خواهان مواجهه با اصل سلطنت شاه نبودند، بلکه هدف خود را مقابله با استبداد البته در چارچوب ساختار حاکم معرفی می‌کردند. این رویکرد تا ملاقات کریم سنجابی با امام در پاریس در آبان ماه 57 ادامه یافت. بعد از این ملاقات جبهه ملی با صدور بیانیه ای سه ماده ای نظام پادشاهی را غیرقانونی اعلام کرد. در این بازه زمانی البته امام از اینکه راه جبهه ملی با انقلابیون متفاوت است سخنان به میان آوردند و تأکید کردند:«اینجانب نمی توانم از جبهه ای‌ها و نه از بزرگشان اسمی ببرم و ترویجی بکنم؛ راه آنها با ما مختلف است.»
با اوج گیری نهضت، مواضع جبهه ملی در مواجهه با اسلام مکتبی و فقاهتی کم کم آشکارتر شد. با این همه امام می‌کوشید تا با مدارا از حذف این جریان جلوگیری کند. امام در تاریخ آذرماه 1357 در پاسخ به این سؤال که «آیا جبهه ملی را با کلیه اجزای متشکله اش حفظ خواهید کرد؟»، پاسخ دادند:«هر فرد یا گروه و دسته ای که بتواند خود را با خواسته‌های نهضت اسلامی موجود در ایران که عموم ملت در آن شرکت دارند، هماهنگ سازد، می‌تواند در ادامه کار، وظیفه خود را انجام دهد. در غیر این صورت در میان مردم جایی ندارد و ملت ایران هوشیارانه این مسائل را تعقیب می‌کنند.»

این مدارا ادامه یافت تا آنکه کار به مواجهه جبهه ملی با لایحه قصاص رسید. جبهه ملی که رویکردی لیبرال داشت در مقابل لایحه قصاص که برآمده از قرآن و شریعت بود، ایستاد و مردم را دعوت به راهپیمایی کرد. امام در واکنش به این فعالیت‌ها که در واقع قیام در مقابل قرآن دانسته می‌شد، موضع شدیدی گرفتند و «ارتداد» جبهه ملی را اعلام کردند تا این جبهه برای همیشه با حضور مردم در خیابان‌ها از صحنه سیاسی کشور حذف شود.

جبهه ملی، طی اعلامیه ای، که بهانه آن نفی و حمله شدید به لایحه قصاص بود، مردم را به یک راهپیمایی در مسیر خیابان انقلاب به سمت دانشگاه تهران، در بعدازظهر روز 25 خرداد 1360فراخواندند. قرار بود در جلسه 26 خرداد مجلس شورای اسلامی پیرو درخواست 120 نماینده، دو فوریت طرح بررسی کفایت سیاسی رئیس جمهور به بحث و رأی گیری گذارده شود. به نظر می رسید راهپیمایی جبهه ملی اولاً به عنوان مقدمه و آزمون موفقیت شورش اجتماعی طراحی شده بود (که در صورت موفقیت زمینه را برای یک حرکت گسترده براندازانه و خشن در ادامه درگیری‌های پراکنده تهران و شهرستان‌ها، فراهم می‌ساخت) و ثانیاً مانوری بود برای تقویت جایگاه اجتماعی و افزایش روحیه گروه‌های متحد بنی صدر در آستانه اقدام نهایی؛ صبح 25 خرداد، بازرگان، یدالله سحابی و کاظم سامی طی یک نامه مشترک اعلام کردند به دلیل عدم امنیت و وجود سانسور و ادامه توقیف چند روزنامه ، از شرکت در جلسات علنی مجلس خودداری خواهند نمود.
صبح آن روز، امام خمینی(ره) در میان جمعی از اقشار مختلف مردم بیاناتی ایراد کرد که موارد و نکاتی از آن از جمله انتقاد شدید و صریح به بنی صدر، اعلام ارتداد جبهه ملی در صورت اصرار و پافشاری بر نفی حکم ضروری قصاص، و تکلیف به نهضت آزادی در روشن کردن موضع خود و تبرّی جستن از اعلامیه جبهه ملی تا آن زمان سابقه نداشت.
امام فرمودند:«من مى‏خواهم ببینم که این راهپیمایى که امروز اعلام شده است، اساس این راهپیمایى چه هست. من دو تا اعلامیه از «جبهه ملى»، که دعوت به راهپیمایى کرده است، دیدم. در یکى از این دو اعلامیه، جز انگیزه‏اى که براى راهپیمایى قرار داده‏اند، لایحه «قصاص» است. یعنى مردم ایران را دعوت کردند که مقابل لایحه قصاص بایستند. در اعلامیه دیگرى که منتشر کرده بودند تعبیر این بود که «لایحه غیر انسانى»! ملت مسلمان را دعوت مى‏کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایى کنند، یعنى چه؟ یعنى در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایى کنند! شما را دعوت به قیام و استقامت و راهپیمایى مى‏کنند در مقابل قرآن کریم. نص قرآن کریم.»
امام همچنین ادامه دادند:«آقایان تمام تکلیف ها را به جا آوردند و عمل کردند، فقط یک تکلیف مانده و آن جمهورى اسلامى را به هم زدن؟! تمام تکلیف هایى که بر ما و شما متوجه است، چه از قشر نویسندگان و روشنفکران و جبهه‏ها و نهضت‌ها و سایرین، تمام تکالیف فقط منحصر به این شده است که این جمهورى اسلامى را در خارج از کشورطور دیگرى که هست نمایش بدهید ومردم را دعوت کنید که بر خلاف جمهورى اسلامى شورش کنند؟! دیگر همه چیز درست شده است، فقط این یکى مانده؟! ... من باید متأسف باشم، من باید بسیار متأسف باشم، از اینکه غیب نمى‏دانم! نمى‏دانستم در چنته اینها چه هست. من بعضى از اینها را مى‏پذیرفتم؛ به ایشان هم محبت مى‏کردم؛ لیکن نمى‏دانستم که اینها بر ضد قرآن هم قیام مى‏کنند.» امام در نهایت تصریح کردند:«اینها مرتدند. جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است. بله، جبهه ملی هم ممکن است بگویند که ما این اعلامیه را نداده ایم. اگر آمدند در رادیو امروز بعد از ظهر آمدند در رادیو اعلام کردند به اینکه این اعلامیه ای که حکم ضروری مسلمین، جمیع مسلمین، را غیر انسانی خوانده، این اطلاعیه از ما نبوده؛ اگر اینها اعلام کنند که از ما نبوده، از آنها هم ما می‌پذیریم.» کریم سنجابی که در آن زمان دبیرکل جبهه ملی بود بعدها در خاطرات خود ضمن اشاره به ارتباط و ملاقات‌های خود با افرادی از مجاهدین خلق (منافقین) و شخص مسعود رجوی اشاره می‌کند و می‌گوید: ما می‌خواستیم در روز 25 خرداد اجتماع و تظاهرات و در صورت امکان راهپیمایی بزرگی ترتیب بدهیم... با آن که مسئولان جبهه ملی در حال نیمه اختفا بودند بر تصمیم خود در برگزاری تظاهرات راسخ بودیم... مجاهدین خلق هم به ما گفتند که اعلامیه مخالف علیه راهپیمایی نمی‌دهیم ولی رسماً در آن شرکت نمی کنند.
نشریه مجاهد ارگان منافقین قبل از اعلام راهپیمایی جبهه ملی، تحت عنوان «بررسی لایحه قصاص» ضمن رعایت احتیاط در عدم نفی اصل قرآنی و دینی آن، لایحه قصاص را زیر سؤال برده و محکوم ساخته بود. همچنین منافقین در نشریه مجاهد متن کامل نامه سرگشاده شیخ علی تهرانی به امام خمینی را در واکنش به سخنرانی 25 خرداد، انتشار داد.

شیخ علی تهرانی در این نامه حملات شدیداللحنی به امام نموده و کوشش کرده بود اعتبار و استناد دینی و فقهی بیانات امام را ‌ازجمله در مورد حکم ارتداد منکرین حکم ضروری قصاص ‌ نفی کند.
این بیانیه در حالی صادر شد که آیت العظمی گلپایگانی رسماً در فتوایی تصریح نمود که «اگر مسلمانی حکم قصاص را در اسلام منکر شود، مرتد می‌شود ، چون انکار صریح قرآن و ضروری دین است.»

 

در پی عدم پاسخ جبهه ملی به درخواست امام خمینی(ره) مبنی بر نفی موضع گیری ضددینی اعلامیه قبلی خود و تلاش گروه‌های اندک و پراکنده ای برای اجابت به دعوت راهپیمایی آشوبگرانه 25 خرداد، حضور گسترده مردم تهران در خیابان‌ها به حمایت از رهبری انقلاب، ‌شرایط را به زیان این گروه و حامیان پشت پرده آن تبدیل نمود. روزنامه کیهان در شرح وقایع عصر روز 25 خرداد نوشت: مردم انقلابی و مبارز تهران، دیروز در اجتماعات پرشکوه خود و با حضور در صحنه ، توطئه راهپیمایی را که از طرف جبهه ملی اعلام شده بود، خنثی کردند... سرتاسر حدفاصل میدان فردوسی تا میدان انقلاب مملو از جمعیت بود. ملت یکصدا فریاد می‌زدند: فرمانده کل قوا خمینی، سکوت هر مسلمان خیانت است به قرآن، لبیک لبیک یا امام ، حزب الله پیشمرگ روح الله، مرگ بر بنی صدر... در پی اعلام راهپیمایی جبهه ملی که قرار بود ساعت 4 بعدازظهر دیروز از میدان فردوسی آغاز شود، گروه دیگری از مردم برای جلوگیری از برقراری این میتینگ در ساعات قبل از موعد تعیین شده در میدان فردوسی اجتماع کردند... جمعیت سپس مسیر خیابان انقلاب را به سوی میدان انقلاب و دانشگاه تهران در پیش گرفت و شعارهایی علیه جبهه ملی و بنی صدر سر داد. از سوی دیگر مهدی بازرگان طی اطلاعیه‌ای که بعدازظهر 25 خرداد به خبرگزاری پارس ارسال نمود، صرفاً آنچه شایعه دعوت نهضت آزادی به راهپیمایی می‌نامید، تکذیب کرد. روزنامه کیهان روز بعد این اعلامیه بازرگان را یک اقدام زیرکانه و رندانه برای اجتناب از موضع گیری صریح مورد درخواست امام توصیف نمود.

 

 


برچسب‌ها: حکم حکومتی امام‌خمینی جبهه‌ملی مرتد شد
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 17:52 |
شنبه ۱۳۹۲/۰۸/۲۵

پس از پایان جنگ تحمیلی ایران و عراق هیئتی از جمهوری اسلامی ایران با هواپیمای نظامی جهت مذاکره در خصوص تعیین مرزهای کشورمان با عراق عازم عراق ‌شدند که حاج‌ حسن نیز در این هیئت حضور داشت.

در این سفر حاج‌حسن اهدافی را که در زمان جنگ تحمیلی در پاسخ تهاجمات موشکی و هوایی دشمن مورد اصابت قرار داده بود، مورد شناسایی و ارزیابی قرار می‌داد و در فرصت یک ساعته که برای زیارت حرم مطهر امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) برای هیئت برنامه‌ریزی شده بود، عاشقانه به زیارت می‌رفت.

 



در ابتدای دهه هشتاد شمسی نیز در ایام عرفه فرصتی پیش آمد تا به همراه خانواده حاج ‌حسن، خانواده حاج ‌محمد برادر بزرگشان و نیز خانواده شهیدان سلگی و نواب به صورت زمینی به کربلا برویم.

این سفر به قدری غیرمنتظره بود که حتی شهید کاظمی که در آن مقطع فرمانده نیروی هوایی سپاه بود به صورت تلفنی از سفر حاج ‌حسن آگاه شد و التماس دعا داشت.

در این سفر بسیار خاطره‌‌انگیز که در ابتدای حضور آمریکایی‌ها در عراق بود، چون مرزهای عراق در ایران هنوز ثبات لازم را نداشت، سفر به عراق نیازی به روادید نداشت و لذا حاج ‌حسن به راحتی توانست در این سفر حضور یابد.

نکته جالب این سفر و کلیه سفرهایی که با حاج ‌حسن می‌رفتیم این بود که ایشان همواره می‌گفت: «بیایید نان‌مان را حلال کنیم در سفر» یعنی در سفرها، حتی زیارتی و تفریحی نیز به دنبال پروژه و اهداف نظامی بود.

در این سفر معنوی ما دعای عرفه را در بین‌الحرمین خواندیم و حاج‌حسن حال معنوی عجیبی داشت.

پس از زیارت کربلا به سمت بغداد در حال حرکت بودیم و سامرا هم شرایط امنیتی مناسبی داشت و آنجا هم رفتیم.

در طول مسیر حاج‌حسن اهداف نیروهای آمریکایی را مورد بررسی قرار می‌داد.

در یک کلام حاج‌حسن حتی در سفرهای تفریحی و زیارتی هم به فکر بررسی و توسعه اهداف خود بود و حتی به خاطر دارم که در یکی از کوه‌پیمایی‌ها حاج حسن یک پروژه بزرگ نظامی تعریف کرد و بلافاصله پس از اتمام کوه‌پیمایی پروژه را اجرایی کرد.

منبع: فارس


برچسب‌ها: شناسایی اهداف آمریکایی فرمانده موشکی سپاه عراق
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:2 |
شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۱۵

يكي از توطئه‌هايي كه پس از پيروزي انقلاب عليه نظام جمهوري اسلامي طراحي شده بود «كودتاي نوژه» بود. كودتايي كه در شب عمليات و در آستانة اجرايي شدن آن لو رفت و خنثي گرديد. مقاله زير شرحي بر عقيم ماندن اين كودتاست:
يكي از خلبانان كه 6 ماه قبل از كودتا از سوي گروه پشتيباني «نقاب» مورد شناسايي قرار گرفته بود، سه روز مانده به موعد كودتا، در پايگاه نوژه مطلع شد كه براي ايفاي نقش در كودتا در نظر گرفته شده است.
او جهت آگاهي از مأموريتش بايد با سروان نعمتي ملاقات كند. پس از ديدن سروان نعمتي در پايگاه قرار شد براي صحبت مشخص و مفصل در تهران او را ببيند. روز سه‌شنبه در تهران به منزل نعمتي رفت تا در جريان امر قرار گيرد. نعمتي به او گفت : «مأموريت تو بمباران بيت امام است و ما مي توانيم تا پنج ميليون نفر را بكشيم. گويا شگرد نعمتي اين بود كه در نخستين ديدار توجيهي كودتا به خلبانان عضوگيري شده چنين جمله‌اي را مي‌گفت تا از ميزان آمادگي آنها براي شركت دركودتا و كشتار ميليوني (‌در صورت لزوم) اطلاع يابد. خلبان در مقابل نوع مأموريت و وسعت كشتار غافلگير و مردد شد. اما بدليل تصوري كه از اكثريت و قدرت كودتاگران داشت بيمناك شد كه اگر واكنش منفي نشان دهد،‌جانش در خطر قرار گيرد.
«من به او گفتم شما با مردم مخالفيد يا با حكومت كه اين همه كشت و كشتار مي خواهيد بكنيد. گفت ما با حكومت مخالفيم ولي هر كس هم كه بخواهد مانع كار ما بشود چاره‌اي نداريم جز اينكه همه را بكشيم. اين موضوع براي من خيلي ثقيل بود و چون از مخالفت كردن با آنها خصوصاً در منزل نعمتي ترس داشتم گفتم من بيت امام را نمي‌توانم بزنم ولي تلويزيون را مي‌زنم و پس از كمي صحبت از او جدا شدم.»(1)
پس از خروج از خانه نعمتي، تشويش و نگراني بر جان او چنگ انداخت. در برابر وضع پديد آمده احساس بلاتكليفي مي‌كرد. دلش مي‌خواست كه موضوع را با كسي در ميان گذارد. اما با كه؟ مگر نه آن كه نعمتي گفته بود جز امام، بقيه با كودتاگران همدستند؟ (القائات رهبران كودتا به كادرهاي پائين) چهره مادرش زني ساده و دلپاك و ديندار در نظرش نقش بست. اما مادرش چه كمكي مي‌تواند بكند؟
مگر هميشه در مواقع استيصال جز مادر پناهگاهي داشته؟ به خانه مي‌رود. موضوع را در حضور برادر كوچكتر، با مادرش در ميان مي‌گذارد:
«مادرم بشدت ناراحت شد و گفت تو نه تنها اين كار را نبايد بكني بلكه بايد خبر دهي و جلوي اين كار را بگيري و اگر اطلاع ندهي شيرم را حلالت نمي‌كنم و ازت رضايت ندارم.»(2)
آنچه در اين گفتگو ميان مادر و فرزند رخ داد حادثه‌اي است كه ابعاد آن محدودة يك خانوادة كوچك را در مي‌نوردد و عمق و پهناي يك ملك و يك تاريخ را فرا مي‌گيرد. پناه بردن خلبان به مادر، اعتراف يك وجدان معذب و در آستانه گناه است، در پيشگاه ميهن، مردم و دين. و مادر آن واحدجمع اين سه است. او در برابر نهالي كه در دامن خود پرورده قرار دارد و مي‌بيند كه اكنون به جاي شكر نعمت مي‌خواهد ثمر خود را در دامن بيگانه بتكاند. مادر چه مي‌تواند بگويد جز اينكه شيرة جانش را، كه قطره قطره در كام فرزند چكانده، بر او نبخشد؟
فرزند بر سر دو راهي قرار دارد. يا به مادر (زادگاه، مردم، دين) پشت كند و نيروئي را كه از خرمن هستي او جذب جان خود كرده به صورت بمب از سينه پرنده آهنين بر سر افراشته مردم و امام خود رها كند و يا به كساني كه به مادران خود پشت كرده‌اند پشت نمايد و حادثه را متوقف كند.
در آخرين دقيقه‌هاي روز سه شنبه و نخستين لحظات سحرگاه چهارشنبه، روز سرنوشت ساز كودتا، خلبان تصميم خود را گرفت:
«بالاخره تا ساعت 12 شب با مادر و برادر كوچكترم درباره اين موضوع صحبت مي‌كردم و تصميم گرفتم موضع را به جايي و يا به كسي اطلاع بدهم ولي چون نعمتي گفته بود در جاهاي مختلف از جمله سپاه نفراتي داريم و خيلي‌ها از جمله شريعتمداري اين كار را تائيد كرده‌اند، مي‌ترسيدم بهر كسي اين موضوع را بگويم شايد يكي از همان نفرات باشد و نه تنها نتيجه‌اي نگيرم بلكه بلائي سر خودم بياورند ... بالاخره تصميم گرفتم موضوع را به آقاي خامنه‌اي بگويم.»(3)
خلبان در عين ترس از نابودي بوسيله كودتاگران، آماده پذيرش شهادت در اين راه نيز شد و براي افشاي كودتا، ولو آن كه خودش بوسيله عوامل كودتا كشته شود، نقشه‌اي طرح كرد:
«براي محكم كاري موضوع را روي كاغذي نوشتم و در خانه گذاشتم و به برادرم گفتم اگر بلايي سر من آمد و برنگشتم بهر ترتيبي شده اين موضوع را به جايي خبر بدهد و جلوي اين كار را بگيرد.»(4)
او نيم ساعت پس از نيمه شب از خانه بيرون آمد. ابتدا قصد داشت به جماران برود و موضوع را مستقيماً با امام در ميان گذارد. براي گرفتن تلفن بيت امام، با يكي دو جا ( كميته و سپاه و ...) تماس گرفت. اما نتيجه‌اي عايدش نشد. سپس به سپاه‌پاسداران مستقر در پادگان ولي عصر (عشرت‌آباد) تلفن زد و گفت: موضوع بسيار مهمي است كه بايد فوراً با آقاي خامنه‌اي در ميان گذارد. سپاه براي آن كه مجال تصميم و چاره‌انديشي داشته باشد پاسخ داد 20 دقيقه ديگر مجدداً تماس بگيرد. پس از تلفن دوم، سپاه به وي گفت كه براي توضيح بيشتر نزد آنان برود. خلبان، اگر چه به همه مشكوك بود ولي چاره‌اي نداشت و به پادگان رفت. پاسداراني كه با او برخورد كردند، كوشيدند تا از آنچه در سر دارد مطلع شوند. خلبان مقاومت كرد و براي نشان دادن اهميت مسئله و دستيابي به حجت‌الاسلام خامنه‌اي به افشاي شغل خود و اينكه خطر بزرگي ايران و موجوديت جمهوري اسلامي را تهديد مي‌كند، اكتفا كرد. سپاه پادگان وليعصر با كميته سه راه امين حضور تماس گرفت و اندكي بعد چند نفر از كميته مذكور خلبان را به خيابان ايران، منزل حجت‌ الاسلام خامنه‌اي بردند:
«يك شبي من [حجت‌الاسلام خامنه‌اي] حدود اذان صبح ديدم كه در منزل ما را مي‌زنند، اون دري كه بين محل پاسدارها و داخل حياط بود. بشدت هم مي‌زدند. من از خواب بيدار شدم رفتم ديدم ‌آقاي مقدم است و ميگه كه يك ارتشي آمده و مي‌گويد با شما يك كار واجب دارد. فوري گفتم كجاست؟ گفتند توي حياط نشسته. رفتم توي اطاق پاسدارها ديدم كه يك نفري همون دم در تكيه داده به ديوار. با حال كسل و ‌آشفته و خسته و سرش را فرو برده بود. همانطور كه نشسته بود گفتم شما با من كار داريد. بلند شد و گفت بله! گفتم چكار داري؟ گفت كار واجبي دارم و فقط به خودتون مي‌گويم و شايد يادم نيست گفت مربوط به كودتاست. بهر حال من حساس شدم از حرفش. گفتم باشه من نماز بخوانم و مي‌آيم. رفتم نماز را خواندم،‌آمدم اونو صداش كردم توي حياط. البته احتمال اين هم بود كه اين مثلاً سوء نيتي داشته باشد. اما ديدم نمي‌شه به حرفش گوش نداد. او هم اصرار داشت كه تنها به من بگه. به هيچ قيمتي اگر كس ديگري باشه نخواهد گفت. آوردمش توي حياط. تابستان بود، تير ماه بود، يك جايي گوشه حياط نشستيم، گفتم چيه قضيه؟ گفت كودتائي بناست بشه! گفتم تو از كجا ميدوني؟ بنا كرد شرح دادن... آثار بي‌خوابي [خلبان مذكور دوشنبه شب نيز به علت سفر از همدان به تهران نخوابيده بود] شب و خيابان‌گردي و خستگي و افسردگي شديد و ضمناً هم سراسيمگي و هيجان درش پيدا بود. حرفشو مرتب و منظم نمي‌زد و من مجبور بودم براي اينكه حرف ازش در بياورم و ببينم چي ميگويد مكرر ازش سئوال مي‌كردم و خلاصه آنچه گفت اين بود، كه در پايگاه همدان اجتماعي تشكيل شده و تصميم بر يك كودتائي گرفته شده كه يك عده‌اي توي كارند و پول‌هايي به افراد زيادي دادند. به خود من هم پول داده‌‌‌اند و قرار است كه در آن واحد در تهران و همدان يك جلسه‌اي انجام بگيره. ‌يك عده‌اي از تهران جمع مي‌شوند و مي‌روند همدان و شب در همدان اين كار انجام مي‌گيره و آنهائي كه در همدان هستند كار را در آنجا انجام دادند، بعد مي‌آيند تهران، جماران را بمباران مي‌كنند و چند جا را بمباران مي‌كنند ـ سپاه پاسداران و يكي دو جاي ديگر و يادم نيست، شايد مجلس را. پرسيدم كي قرار است انجام بگيره اين كودتا؟ گفت امشب و شايد گفت فردا شب. گويا دقيقاً يادم نيست. من ديدم مسئله خيلي جدي است و بايستي آنرا پيگيري بكنيم. البته در اين بين احتمال اينرا ميدادم كه حال عادي نداشته باشد و يا متعادل نباشد.
احتمال دادم اينكه يك سياست باشد كه بخواهند ما را سرگرم كنند. اما در عين حال اصل قضيه اينقدر مهم بود كه با وجود اين احتمالات لازم بود كه ما دنبال قضيه باشيم.»(5)
ضمناً، چند ساعت پس از افشاي كودتا وسيله خلبان فوق يكي از درجه‌داران تيپ نوهد، به كميته مستقر در اداره دوم(6) ستاد مشترك مراجعه كرد و پس از افشاي كودتا و اعتراف به اينكه قرار است بهمراه 11 نفر ديگر در براندازي جمهوري اسلامي شركت كند يك پاكت حاوي بخشي از طرح عملياتي كودتا را در اختياركميته فوق قرار داد. به اين ترتيب بفاصله چند ساعت از سوي دو عنصر جذب شده به كودتا، اقدام به «ضد كودتا» شد، و چشمان انقلاب در برابر خطري كه در چند گامي‌اش كمين كرده بود، گشوده گرديد. اين «ضد كودتا» گرچه بوسيلة دو فرد، كه از اقدام يكديگر بي‌اطلاع بودند ، صورت گرفت ولي عمل اين دو، در واقع ترجمان ارادة يك ملت انقلابي عليه ضد انقلاب بود.
گاه چنين است كه توان و نيروي يك ملت در يك يا چند فرد گمنام، بي هيچ ويژ‌گي مشخص كه به آنان صفت قهرماني دهد، تراكم مي‌يابد و آن فرد يا افراد، حتي گاه بي‌آنكه از ابعاد تصميم و عملكرد خود آگاه باشند وارد صحنه مي‌شوند و تحولات تعيين كننده‌اي را مي‌آفرينند.
در اين موارد گرچه به ظاهر عمل از آن فرد يا افراد است اما در واقع، اقدام فرد يا افراد از ايمان و اراده آرمان ميليون‌ها انسان ملهم است. آيا بستري زيباتر و بارورتر از اين براي سيلان مشيت الهي وجود دارد؟
آيا جمهوري اسلامي در برابر «كودتاي نوژه» كاملا غافل بود و با افشاي آن توسط خلبانان فوق و درجه‌دار تيپ نوهد از خطر آگاه شد؟
قريب به دو ماه پيش از كودتا، واحد اطلاعات سپاه پاسداران از كانال‌هاي گوناگون از وجود يك كودتاي در حال تحقق آگاهي يافته بود.
فعاليت شهيد ستوانيار محمد اسماعيل قرباني اصل (تنها شهيد عمليات خنثي‌سازي كودتا) و شادروان سرهنگ دلشاد تهراني، گزارش‌هاي نه چندان مؤثر حزب منحله توده به شخصيتها، گزارش‌هاي انجمن اسلامي نيروي هوائي مبني بر رفت و آمدها و نشست و برخاست‌هاي مشكوك در مراكز نظامي، و دستگيري ابوالقاسم خادم، دستگيري شهلا و فريده يار احمدي (اعضاي شاخه ساسي «جبهه اتحاد ملي» وابسته به مهدي سپهر) و سرهنگ نودهي و سرهنگ زاد نادري، مشاهده قرائن و شواهد گوناگون در بين ملي‌گرايان و نظاميان و نقل و انتقالات مشكوك و ... در مجموع واحد اطلاعات سپاه پاسداران و كميته مستقر در اداره دوم ارتش و مسئولين درجه اول جمهوري اسلامي را از وجود يك توطئه براندازي مطلع كرده بود. لذا، از همان زمان ستادي مركب از واحد اطلاعات سپاه پاسداران، گروه مهندسي ... انجمن اسلامي نيروي هوائي، تعدادي از پرسنل مؤمن نيروي زميني و تيپ نوهد بنام «ستاد خنثي‌سازي كودتا» تشكيل گرديد. تا از طريق هماهنگي در اطلاعات كسب شده، آمادگي براي مقابله با توطئه و خنثي‌سازي آن تأمين شود.
ولي عليرغم دستگيري عضو مهم شاخه سياسي كودتا و يكي از مهره‌هاي بسيار فعال آن، سرهنگ زاد نادري، كه از حلقه رابط «چريك‌هاي ناسيوناليست» و سازمان «نقاب» بود... كودتاي 19/4/1359 لو نرفت و مجموعه اطلاعات بدست آمده محدود به اين شد كه توطئه‌اي در شرف وقوع است و ممكن است 2 تا 4 هفته ديگر (2 تا 4 هفته پس از تاريخي كه «كودتاي نوژه» انجام و خنثي شد) اجرا گردد.
از اينرو، پس از پيوستن برادر محسن رضائي، به حجت‌الاسلام خامنه‌اي براي تخليه اطلاعاتي خلبان افشا كننده كودتا، او خطاب به حجت‌الاسلام خامنه‌اي گفت «ما ... فكر مي‌كرديم دو سه هفته ديگر يا يك ماه ديگر [كودتا] انجام بگيرد.»(7)
بنابراين در تحليل نهائي بايد گفت: اطلاعات مؤثر و كارآ از كودتا تا حدود زيادي پس از افشاي كودتا بوسيله خلبان فوق و تا حدود كمتري توسط درجه‌دار تيپ نوهد در اختيار «ستاد خنثي‌سازي كودتا» قرار گرفت. گرچه ستاد

خنثي‌سازي كودتا نسبت به واقعيت كودتا مطلع بود ولي نبض آن را در دست نداشت. نبض كودتا بوسيله خلبان و درجه‌دار تيپ نوهد در دست مسئولين جمهوري اسلامي قرار گرفت.

ضد كودتا
حجت‌الاسلام خامنه‌اي پس از شنيدن سخنان خلبان، ابتدا با حجت‌الاسلام هاشمي رفسنجاني مشورت كرد و سپس با برادر محسن رضائي تماس گرفت و از او خواست كه فوراً بهمراه يكي ديگر از همكارانش كه در ستاد خنثي‌سازي كودتا فعايت مي‌كند به منزلش بيايد:
«گفتم شما [خلبان] بنشين تا من ترتيب كار را بدم. نشاندمش و ‌آمدم داخل اطاقم. ضمناً آقاي هاشمي شب منزل ما بود... به آقاي هاشمي گفتم چنين قضيه‌اي است... بعداً تلفن كردم به محسن رضائي. اون موقع مسئول اطلاعات سپاه بود. گفتم فوري بيا اينجا و يك نفر ديگر كه او هم يك جاي ديگر كار اطلاعاتي مي‌كرد، به هر دوشان گفتم فوري بيائيد كه يك قضيه‌اي است براتون بگم. آن جوان را خواستيم، آمد و گفت بشين همين‌جا و به اونها گفتم اطلاعاتش را بگيرند. اين‌ها يكي دو ساعتي با هم صحبت كردند. و اطلاعاتش را يادداشت كردند. مقطع مقطع مي‌گفت. اما مجموعاً اطلاعات خوبي بدست آمد. محل تجمع آنها كه مي‌خواستند بروند، پارك لاله بود. او اسم پارك لاله را هم ظاهراً نمي‌دانست، جايش را ميدانست... اين آقايون مشغول كار شدند. مقدمات بازجوئي را فراهم كردند كه هم در همدان و هم در پارك لاله بتوانند پيگيري كنند. البته سپاه كشف كرده بود از مدتي پيش كه كودتائي قراره انجام بگيره. شايد هم فهميده بود كه اين كودتا در پايگاه شهيد نوژه باشه. اما نمي‌دانست زمانش كي است و اين براشون مهم بود. رضائي همانروز گفت ما اين را فكر مي‌كرديم دو سه هفته ديگر يا يك ماه ديگر انجام بگيره.»(8)
با جمع‌بندي اطلاعات حاصله از دو عنصر افشاء كننده و تكميل آن با اطلاعاتي كه از قبل جمع‌آوري شده بود به سرعت مقابله با كودتاي قريب‌الوقوع و خنثي كردن آن در دو محور پارك لاله و پاسگاه نوژه طرح‌ريزي شد.
پارك لاله محل تجمع 40 تن از خلباناني بود كه بايد بهمراه فرمانده نيروي هوائي كودتا ـ محققي ـ با اتوبوس ايران پيما به پايگاه هوائي نوژه رفته و به ديگر خلبانان كودتا مي‌پيوستند. اطلاع دير هنگام واحد اطلاعات سپاه پاسداران از محل تجمع كودتاچيان امكان برنامه‌ريزي اطلاعاتي را از آنان سلب نمود و به واسطه حضور توأم با هياهوي اعضاء كميته انقلاب سلامي و سپاه پاسداران در بعد از ظهر روز 18/4/359، در پارك لاله كودتاگران را متوجه غير عادي بودن اوضاع ساخت.
از اينرو برخي از خلبانان با اتومبيل‌هاي شخصي خود و كمتر از ده نفر نيز با اتوبوس عازم نوژه شدند.
در يك تعقيب و گريز سرهنگ داريوش جلالي، سروان محمد ملك، ستوان علي شفيق، سروان ايرج سلطاني جي، سروان فرخ‌زاد جهانگيري، ستوان نقدي بيك و يك نفر ديگر دستگير شدند.

گسستن شيرازه كودتا
عمده نيروهاي به كار گرفته شده براي خنثي سازي كودتا، در پايگاه نوژه متمركز گرديد. عمليات مربوط به پايگاه نوژه در دو قسمت داخل و خارج پايگاه به اجرا گذارده شد.
الف ـ عمليات داخل پايگاه:
1ـ شناسائي نقاط حساس پايگاه جهت افزايش نيروهاي محافظ شامل : شيلترها، خط پرواز،‌و رمپ پرواز و پي وال ( انبار سوخت) مهمات، اسلحه‌خانه‌ها، سايت‌هاي پرتاب موشك ضد هوائي، مخابرات و منابع آب؛
2ـ تقويت پاسگاههاي ديده‌باني و ايجاد پست‌هاي گشتي براي پر كردن شكاف بين پاسگاهها؛
3ـ تشكيل تيم تعقيب و مراقبت براي كنترل رفت و آمدهاي داخل پايگاه؛
4ـ تشكيل دو گروه ضربت و استقرار آنها در شمال و جنوب پايگاه براي هجوم به تجمع كودتاگران؛
5ـ زير نظر گرفتن افراد مشكوك،
6ـ قرار دادن دو تن از خلبانان مورد اعتماد در كامان پست؛
7ـ هشدار به سايت رادار؛
8ـ آماده‌باش يك گروه برگزيده از سربازان قرارگاه؛
9ـ آماده باش تعدادي از پاسداران خانه‌هاي سازماني پايگاه براي كمك به ارتشيان داخل خانه‌هاي سازماني در صورت نياز ؛
10ـ تعيين اسم عبور براي هم‌آهنگي نيروهاي عمل كننده در داخل و خارج پايگاه.
ب ـ عمليات خارج پايگاه:
1ـ توجيه روستاهاي اطراف پايگاه پيش از استقرار پاسداران انقلاب در محورها؛
2ـ بازرسي اتومبيل‌هاي مشكوك در جاده‌هاي تهران ـ همدان، راه فرعي منتهي به پايگاه، راه خاكي فرعي منشعب از جاده تهران به سمت پايگاه، راه كبوتر آهنگ و جاده قروه ـ همدان.
سروان فرخ‌زاد جهانگيري:
«من و سرهنگ جلالي در روي جدول وسط پياده رو توي پارك نشسته و از هر دري صحبت مي‌كرديم كه ناگهان افراد مسلح وارد شده و ما را دستگير كردند.»
ايرج راستي:
«بعد تصميم گرفتم نوشابه بخرم و به جلوي دكه رفتم ... سروان ناصر زندي را در جلوي همين دكه ديدم و ايشان گفتند برنامه بي‌فايده‌اي است و من مي‌روم. و منهم گفتم ميروم و فكر مي‌كنم ساعت 10/8 الي 20/8 دقيقه بود كه به طرف منزل ... رفتم.»
ستوان ناصر ركني:
«حدود يك ـ الي دو كيلومتري پايگاه سمت چپ جاده يك اتومبيل بيسيم دار ايستاده بود و بر سر دوراهي پايگاه، سمت راست يك جيپ با تعدادي پاسدار ايستاده بودند كه يك نفر را دستگير كرده به حالت دراز كش و دست پشت سر او خوابانيده بودند. سمت چپ هم تعداد زيادي پاسدار ايستاده بودند. اتوبوس از آن محل گذشت [اتوبوس‌ها كنترل نمي‌شدند] و چند كيلومتر دورتر در محل پمپ بنزين دور زد و برگشت . در اين موقع راننده گفت كه اگر كسي چيزي از ما پرسيد مي‌گوئيم از همدان درحال آمدن هستيم... نعمتي ابتدا تصميم داشت كه از قزوين به پايگاه شاهرخي تلفن بكند و ببيند چه خبر است. ولي بعداً پشيمان شد... اتوبوس در قزوين ايستاد. قبل از اين موقع تيمسار محققي گفته بود كه اگر مداركي همراه داريد، آنرا مخفي كنيد. نعمتي كاغذي را در زير فرش پلاستيكي وسط اتوبوس قايم كرد و من هم چند برگ كاغذ كه يكي از آنها شامل اسم تعدادي از خلبانان بود كه نعمتي داده بود كه به احسان [بني‌عامري] بدهم و يك برگ نيز شامل افرادي بود كه همافر پور‌رضائي داده بود كه اين عده بايستي در پايگاه شاهرخي دستگير شوند و يك برگ شامل كد و نشاني در زير پشت‌سري دو رديف به آخر مانده سمت شاگرد در اتوبوس مخفي نمودم. در قزوين زمانپور از من مقداري پول خواست كه من يك پاكت محتوي بيست و پنج هزار تومان به او دادم و او پياده شد. من مجدداً خوابيدم. در اتوبان كرج تهران از خواب بيدار شدم. نعمتي پنجاه هزار تومان و آبتين بيست و پنج هزار تومان و يك نفر ديگر كه او را نمي‌شناسم مبلغ بيست و پنج هزار تومان از من پول گرفتند و بتدريج پياده شدند.
بدر خانه خودمان رسيدم. ديدم كه چراغ هال برخلاف هميشه كه روشن بود اين بار خاموش است. دو بار در زدم... همسرم را ديدم كه پشت سر او يك نفر پاسدار ريشدار قد بلند ايستاده بود كه دوبار به من گفت بيا تو بيا تو، همسرم گفت بدو و من فرار كردم. هنوز فاصله در خانه تا محل ورودي گاراژ به كوچه را طي نكرده بودم كه صداي تيري بلند شد و متعاقب آن صداي جيغ همسرم را شنيدم كه جيغ زد: آخ او راكشتي.... چند متر در كوچه دويدم براي اينكه سبكتر شوم ساك محتوي پول [و اطلاعات نسبتاً فراوان در مورد كودتا] را كه دستم بود رها كرده و شروع بفرار نمودم. در اين ضمن صداي چندين شليك تير نيز متوالياً بلند شد. من در كوچه بعدي در فاصله دو اتومبيل قرار گرفته و به زير يكي از آنها خزيدم. همين موقع پاسداري كه در تعقيب من بود رسيد و مرا پيدا كرد و به سمت من نشانه‌روي كرد و داد ميزد كه اين خلبان است و ميخواسته كودتا كند. مردم بيائيد و دست او را ببندند، يك نفر نيز آمد دستم را از پشت با طناب بست. »(9)
تيمسار آيت‌الله محققي:
«من قبل از ساعت هشت به محل رفتم ولي نه اتوبوسي بود و نه كسي كه من او را بشناسم. در حدود ساعت 15/8 ركني آمد و گفت اتوبوس در حدود يك ساعت تأخير خواهد داشت. در اين موقع نعمتي را ديدم كه آمد و گفت متفرق شويد، ما را تحت نظر دارند و تا من آمدم بخودم بجنبم يك ماشين پياده شدند. من فرار كردم ... بالاخره بعد از مدتي در مقابل اداره مهندسي ارتش اتوبوسي ايستاد و ركني از آن اتوبوس پياده شد. من بداخل اتوبوس رفتم. سه نفر در اتوبوس بودند كه من هيچكدام را نديده بودم. اسم آنها را نميدانم اين سه نفر راننده و كمك راننده و يك مرد ديگري بود كه حتي ركني هم آنها را نمي‌شناخت. بعد از مدتي زمانپور، نعمتي‌،آبتين و يك نفر ديگر هم كه اسم او را نميدانم و براي اولين بار او را ميديدم وارد اتوبوس شدند و چون وضع بدي را پيش‌بيني مي‌كرديم، تصميم بحركت گرفتيم كه فعلاً از محل دور شويم. من به ركني گفتم ما با همين‌ها ميخواهيم برويم! ركني گفت بقيه فرار كرده‌اند. برويم. من خواستم يك تلفن بزنم. تلفن‌ها اغلب خراب بودند. از كرج ركني تلفن كرد، من در هنگام مكالمات تلفني ركني حضور نداشتم و درداخل اتوبوس بودم. بالاخره ركني آمد و گفت مي‌رويم اگر بقيه كارها هم خراب شده باشد با همين اتوبوس بر مي‌گرديم وگرنه به پايگاه خواهيم رفت.
من در داخل اتوبوس خوابيدم و وقتي بيدار شدم در راه تاكستان به همدان بوديم. جاده‌ها خيلي سخت كنترل مي‌شد و مأمورين ژاندارمري تمام ماشين‌هاي شخصي را متوقف مي‌كردند و حتي در وسط جاده چندين عدد لاستيك را آتش زده بوند. ولي جلوي كاميون‌ها و اتوبوس‌ها را نمي‌گرفتند. »
از سه راهي جاده ساوه به همدان وضع مراقبت خيلي شديدتر شده بود... ماشين‌هاي پاسداران در توي جاده‌ها حركت مي‌كردند و به هر اتومبيلي شك مي‌بردند او را متوقف نموده و چهار نفر مسافران آنرا بازرسي بدني مي‌كردند. لذا ما به حركت خودمان ادامه داديم و در مقابل اولين پمپ بنزين متوقف شديم و دور زده و به تهران مراجعت كرديم. ساعت 6 صبح به تهران رسيديم و بلافاصله متفرق شديم.»
سرهنگ ابراهيم تحملي رودسري:
«غروب چهارشنبه [18/4/59] يعني اوايل شب پنجشنبه كه مي‌بايستي عوامل اجرائي در محل كار خود حاضر باشند و احسان [بني‌عامري] قرار بود ترتيب كار افراد، مورد حمله تلويزيون را بدهد و بعد برود به پايگاه شاهرخي، ولي وقتي ميرود در محل مجتمع گويا بعلت اينكه عده [اي] نيامده بودند و اسلحه نرسيده بود دستور داد، آن تعداد متفرق بشوند و گفت عمليات انجام نمي‌گيرد و همان موقع بود كه به كاظم تلفن كرد به ما اطلاع بدهد كه متفرق بشويم.»
استوار قايق‌ور:
«سرهنگ آذرتاش از ماشين پياده شد و به نادر مرداني گفت كه ماشين حامل اسلحه و مهمات خراب شده و مأموريت كنسل گرديده و ما هم حركت كرديم تا رسيديم به سه راه قزوين همدان و در آنجا پاسداران به ما ايست دادند و ما هم ايستاديم. به محض ايستادن شروع به تيراندازي كردند و چون ما ديديم كه اگر بايستيم كشته خواهيم شد حركت كرديم و مقداري آمديم جلو و ما شين را در يك محل رها كرديم و شروع كرديم به فرار. من از نادر مرداني و رضا بهمن‌زاده جلو افتادم و چون تركش گلوله به پشت من اصابت كرده بود سريع مي‌دويدم ... به جاده اصلي رسيدم و تا صبح هم آنجا بودم و جلوي يك ماشين را حدود ساعت هفت گرفته تا خود را نجات دهم. ولي چند قدم جلوتر همان محلي بود كه به ما تيرانداي شده بود و مرا دستگير كردند و بردند درون پايگاه. »
استوار محمد مهدي حيدري:
«بعلت اينكه جلو سه راهي توسط نظاميان راه بسته و كنترل مي‌شد از اينجا گذشتيم كه پشت سر ما مأمورين رسيدند و جلوي ما را گرفتند و ما به مأمورين گفتيم كه خودمان نظامي هستيم و بايد دژبان ‌ما را جلب نمايد ... داشت وضع بحراني مي‌شد. من سعي كردم اسلحه را از پاسدار مأمور بگيرم ولي خودم در سرازيري خوردم زمين و تفنگ پاسدار راگرفتم و با خودم بردم و در تاريكي ... دست راست جاده را گرفته رفتم. كنار جاده داشت تيراندازي مي‌شد من تا نزديكي صبح در بيابانها راه رفتم و در يكي از جوب‌ها گرفتم خوابيدم .»(10)
فرار:
در شب كودتا (18/4/1359) بيش از 200 نفر از كودتاگران از جمله قربانيفر در منزل فردي بنام نور كه در حوالي جام جم واقع بود با لباس نظامي و با بازوبندهائي منقوش به شير و خورشيد اجتماع كرده بودند تا با دريافت علائم موفقيت كودتا، مركز سيماي جمهوري اسلامي ايران را تصرف كنند و لي در همان ساعات اوليه توسط تلفن به آنان اطلاع داده مي‌شود كه عمليات منتفي است، در گروههاي دو سه نفره پراكنده شويد. منوچهر قربانيفر رئيس شاخه پشتيباني پس از خروج از خانه به يك انبار زغال رفته در آنجا پنهان مي‌شود و پس از چند روز به كردستان مي‌رود و مدتي در يك آغل پنهان و بالاخره به تركيه فرار مي‌كند. قادسي رئيس شاخه سياسي روز قبل از كودتا بدون اينكه كسي را مطلع سازد از «سويس اير» بليط رفت و برگشت تهيه مي‌كند تا اگر كودتا با شكست مواجه شد او گريخته باشد و اگر با پيروزي توأم بود سريعاً باز گردد.
بني‌عامري رئيس شاخه نظامي بعلت آشنايي با منطقه سيستان و بلوچستان از طريق اين استان به خارج مي‌گريزد.
اگر چه فرار سه عنصر اصلي كودتا، زوايائي از توطئه را در ابرهاي ابهام پنهان ساخته ولي بدينسان كودتائي كه به پيروزي آن، چنان اميد بسته شده بود كه طرح جانشين براي آن در نظر گرفته نشده بود به لطف الهي در آستانه عمل مانند آدمكي برفي ذوب شد و فرو ريخت.

پي‌نويس‌ها:
1ـ خلبان افشاء كننده كودتا (دستنوشته).
2ـ خلبان افشاء كننده كودتا (دستنوشته).
3ـ همان مأخذ. تأكيد از ما است.
4ـ خلبان ... (دستنوشته).
5ـ مصاحبه با حجت‌الاسلام خامنه‌‌اي.
6ـ پس از پيروزي انقلاب اسلامي كميته‌‌اي در اداره دوم مستقر گرديد كه نطفه تشكل «ستاد خنثي‌سازي كودتا» بود.
7ـ مصاحبه با حجت‌‌الاسلام خامنه‌اي.
8ـ مصاحبه با حجت‌الاسلام خامنه‌اي.
9ـ تأكيد از ماست.
10ـ استوار حيدري فردي ورزيده و صاحب چند مدال در رشته سقوط آزاد بود. وي پس از فرار از منطقه، در فرداي آن شب با دو روستائي برخورد مي‌كند و از آنان غذا ميخواهد. آن دو روستائي كه از طريق راديو از وقوع كودتاي نافرجام مطلع بودند به حيدري مشكوك شدند و با جلب اطمينان او، وي را بر ترك موتور سوار كرده و مستقيماً به كميته انقلاب اسلامي مستقر در روستاي خود مي‌برند.

كودتاي نوژه؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي؛ چاپ پنجم، صص 279 ـ 263


برچسب‌ها: تاریخ شفاهی امشب قرار است كودتا شود
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 23:35 |
جمعه ۱۳۹۲/۰۴/۰۷

با وجود اینکه مصطفی کمال آتاتورک را مروج کشف حجاب در منطقه تلقی می کنند وی به خلاف رضا شاه که گفته می شود طرح کشف حجاب و دیگر پروژه های مدرنیستی را از وی وام گرفته است، همسرش را با حجاب کامل در ملأ عام حاضر می کرد. 

راهی که آتاتورک به اشتباه آغاز کرده بود تا نژاد ترک را با عجله از نردبان تجدد بالا بکشد، رضا شاه نیز در پیش  گرفت، اما با بررسی آنچه در ایران و ترکیه تجدد زده روی داد می توان گفت آتاتورک الگوی ناقص وناجوری از تجدد اروپایی را اجرا کرد، اما بدتر از آن الگوبرداری ناقص تر رضا شاه از شیوه آتاتورکی تجدد گرایی بود که بر ناسازگاری وبی تناسبی آن با وضعیت اجتماعی ایران می افزود. نکته ای که باید به آن اشاره شود این است که آتاتورک حجاب را در ترکیه قدغن کرد اما با این حال بر خلاف رضا شاه به تعقیب وحشیانه زنان با حجاب دست نزد. در ترکیه قانون بی حجابی بیشتر در آنکارا و استانبول که بخشی از ساکنانش غیر مسلمان و اروپایی بودند، اجرا شد.اما رضاخان این سیاست ناشیانه را در قم ومشهد نیز به زور اجرا کردکه با عکس العمل های شدید مردم وعلما روبرو شد. (علی بیگدلی، تجدد به رسم آتاتورکی ورضاخانی، ماهنامه زمانه، سال هفتم، شماره ۷۵-۷۶، آذر –دی ۱۳۸۷، ص ۲۳)

با توجه به تصاویر زیر به نظر می رسد نگاه کمال مصطفی آتاتورک به مسئله زنان با رضا خان که گفته می شود وامدار کشف حجاب در ترکیه بود بسیار متفاوت است.

در این تصاویر آتاتورک متعمدا همسر خود را در تمام مراسم رسمی با حجاب کامل به همراه می آورد و تصاویری وجود دارد که در آن ها آتاتورک ایستاده و لطیفه خانم نشسته است، این در حالی است که به نظر نمی رسد بتوان چنین تصاویری را از رضا خان یافت.

با توجه به این تصاویر به نظر می رسد آتاتورک در کنار قضیه کشف حجاب به مسائل حقوق زنان نیز توجه داشت، هرچند کشف حجاب نیز دست کم در دوره نخست استقرار ترکیه جدید اجباری و همراه با خشونت اعمال نشد.

تصاویر آتاتورک در کنار همسرش بیشتر می توانند چیزی مانند احترام وی به حقوق زنان را نشان دهند، این در حالی است که رضا خان به هیچ وجه به این وجه توجهی نداشت و به نظر می رسد مبتنی بر گونه ای حس حقارت به طوری خشونت بار قصد پیاده کردن طرح کشف حجاب را داشت.

اشرف پهلوی در خاطرات خود به خوبی چهره خانوادگی پدر را نشان می‎دهد. رضاشاه در امور خانوادگی اجازه نمی‎داد در مورد خانواده اش سخن گویند و خود نیز در این باب سخن نمی‎گفت، او حتی یک بار از پوشیدن لباس آستین کوتاه توسط دخترش بر سر نهار امتناع می‎کند. این امر در مورد ازدواج دو دخترش آشکارتر می‎شود. وقتی رضاشاه شوهرانی تحمیلی برای دخترانش در نظر می‎گیرد بیگمان اولیات حقوق زنان را درباره دخترانش نادیده می‎گیرد. از همین روست که می‎توان گفت اقدامات رضاشاه، نه از دغدغه او نسبت به حقوق مردم و یا بهبودی وضع مردم از اعتقاد او به مفاهیم و ارزش‎های تمدن غرب، بلکه از یک حالت روان‎شناختی در نزد او و بیشتر روشنفکران آن عصر برآمده اند، یا دست کم قرائت‎های رایج آن دوره از مدرنیزم یعنی فاشیسم و نازیسم تأثیر بسیاری بر نظرگاه وی داشته‎اند. 

یکی دیگر از وجوه جالب قضیه لطیفه خانم این است که دولت لائیک ترکیه در سال های بعد سعی نمود تا محجبه بودن لطیفه خانم در ملأ عام را نادیده بگیرد و بیشتر برخی تصاویر بی حجاب او که به نظر می رسد در خانه و یا در جمع های خصوصی گرفته شده است را به عنوان تصاویری از لطیفه خانم منتشر سازد. گاهی نیز تلاش کرده اند تا برخی تصاویر لطیفه خانم را که با حجاب کامل در کنار آتاتورک ایستاده حذف کنند. همچنین گاهی برخی زنان بی حجاب حاضر در کنار آتاتورک را به جای لطیفه خانم جا زدند از جمله دختر خوانده وی، عفت اینان، که به نظر می رسد به جای همسرش که محجبه بود گاهی از وی به عنوان یک چهره تبلیغاتی بی حجاب بهره می برد.

تصاویر لطیفه خانم به همراه آتاتورک در مراسم رسمی، گاهی به نظر می رسد لطیفه خانم حتی جلوتر از آتاتورک و در متن تصاویر و اتقاقات قرار دارد، این امر را می توان به خوبی با رضا شاه مقایسه کرد:

13140

61652

3237_250x250cutout

66057-ataturk-ve-la-tife-hanim-in-sir-mektuplari

00115441

1622174

ataturk-latife-hanm

ataturk-ve-latife-hanim-1923

gazi-mustafa-kemal-ataturk-16

fft5_mf473119

page_fikriye-hanim-nasil-oldu-ataturk-ile-latife-hanim-neden-ayrildi_305286092

Rizeye-eşi-Latife-Hanım-ile-gelen-M.-Kemal-Atatürkün-sağında-Vali-Hurşit-Bey-ve-Ali-Zırh-yer-alıyor

LiveImages_Foto Haber_928_Latife Hanım'ın gerçek hikayesi_F2rrr 016

mustafa-kemal-ataturk-kazim-karabekir-latife-hanim-ve-heyet-61

latife

Latife_hanım

LatifeATA02

images (1)

تصاویر لطیفه خانم با آتاتورک که در آن ها آتاتورک ایستاده و لطیفه خانم نشسته است جز یک عکس، به نظر نمی رسد رضا شاه نیز چنین تصاویری با همسرش داشته باشد:

YTRCDE-ataturk-latife-hanim-ve-ismet-inonu

latife-hanc4b1m3

LatifeUsakligil_MustafaKemalAtaturk

images

fft16_mf548610

در تصویر زیر نشان داده شده است که برخی مطبوعات لائیک ترکیه در سال های اخیر  چگونه تصویر آتاتورک در دیدار از نیروی دریایی ترکیه را به دلیل محجبه بودن لطیفه خانم دستکاری کرده اند:

ataturk-un-yanindaki-basortulu-latife-hanim_297115

Untitled-1

تصویر جالب زیر نیز عذرخواهی روزنامه وطن ترکیه پس از ۷۵ سال می باشد که طی آن روزنامه مذکور اعتراف می کند که تصویر مصطفی کمال با “عفت اینان” دختر خوانده اش را به عنوان تصویر مصطفی کمال و همسرش لطیفه خانم جا زده است.


برچسب‌ها: لطیفه خانم همسر معمار کشف حجاب عکس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 13:35 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۴

با پیروزی انقلاب اسلامی، آمریكا كه منافع خود را در ایران از دست رفته می‌دید، تلاش‌های گسترده‌ای را برای براندازی این نظام نوپا آغاز كرد. علاوه بر فعالیت‌های گسترده‌ی جاسوسی و ایجاد غائله‌های قومی در نواحی مرزی ایران كه با محوریت سفارت آمریكا در تهران سامان‌دهی می‌شد، سازمان جاسوسی آمریكا (CIA) هم طرح فونیكس (phoenix) را برای مقابله با انقلاب اسلامی مردم ایران طرح‌ریزی كرد. بر اساس این طرح، باید سران نظام نوپای اسلامی از میان برداشته می‌شدند تا جمهوری اسلامی به زانو درآید.

نقش‌های متعدد و تأثیرگذار آیت‌الله خامنه‌ای در جمهوری اسلامی در كنار پافشاری‌ ایشان در مقابله‌ با جریان‌های منحرف و بیگانه، منافقین كینه‌توز را كه وابستگی آن‌ها به بیگانگان در شرایط آن روز روشن شده بود، به تصمیم خطرناكی رساند. تنها با گذشت یك هفته از تصویب عدم كفایت سیاسی بنی‌صدر در مجلس و پس از بیانیه‌ی منافقین در اعلام جنگ مسلحانه با نظام، آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر تهران مورد سوء قصد قرار گرفتند. حضرت امام رحمه‌الله بلافاصله پس از ترور، در پیام خود پرده از چهره‌ی عوامل ترور برداشتند: «اینان آنقدر از بینش سیاسی بی‌نصیبند كه بی‌درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایت دست زدند و به كسی سوء قصد كردند كه آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین‌انداز است.»
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/20088/001.jpg
استدلال‌های آیت‌الله خامنه‌ای در مورد خیانت‌های بنی‌صدر به گونه‌ای بود كه در جلسه‌ی نهایی بررسی عدم كفایت سیاسی رییس‌جمهور در مجلس، نمایندگان موافق با عدم كفایت، با در اختیار قرار دادن وقت خود، از ایشان خواستند تا در آن جلسه هم صحبت كنند. حضور آیت‌الله خامنه‌ای در پشت تریبون در حالی كه كیف بزرگی از اسناد را به همراه آورده بودند، تعجب خیلی‌ها را از ‌میزان خیانت‌‌های بنی‌صدر در طول مدت 16 ماهه‌ی ریاست جمهوریش برانگیخت و بالطبع دشمنی‌های زیادی را از سوی سازمان منافقین و گروه فرقان به عنوان حامیان بنی‌صدر برای آیت‌الله خامنه‌ای به بار آورد.

۲
محافظ بیسیم را برداشت. كُدشان «حافظِ هفت» بود. «مركز ۵۰- ۵۰»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. كسی كه پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه. محافظ یك‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشك‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»

بیرون از مسجد، آیت‌الله خامنه‌ای لحظاتی به هوش آمدند اما بلافاصله از هوش رفتند. در بین راه بیمارستان هم چند باری به هوش آمد و دوباره از هوش رفتند؛ ایشان هر وقت به هوش می‌آمدند شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تكان می‌خوردند؛ خیلی كم البته. ابتدا ایشان را به درمانگاهی در همان نزدیكی‌ها در خیابان قزوین بردند اما كاری از دست كسی بر نمی‌آمد و باید ایشان را به جای دیگر می‌بردند. در این بین پرستاری كه فهمید ایشان آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه تهران هستند، بلافاصله به محافظین گفت یك كپسول اكسیژن همراهشان ببرند اما انگار كسی صدای او را نشنید برای همین هم كپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. پایه‌های كپسول را تكیه دادند روی ركاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اكسیژن را روی صورت آقا نگه داشت.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/20088/005.jpg
به لطف خدا، وضعیت آیت‌الله خامنه‌ای با تلاش پزشكان و بعد از انجام عمل جراحی و تزریق ۳۷ واحد خون تثبیت شد و ایشان را برای ادامه درمان و تامین امنیت بیشتر به بیمارستان قلب شهید رجایی انتقال دادند. دكترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یك‌بار همان انفجار بمب بود، یك‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل كنترل بود، یك‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ی این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دكترها بغلشان می‌كردند تا لرز را كمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها كجاست؟

۳
ترورها كور نبودند، در واقع مبنای تحلیلی داشتند. اولش فكر كردند كه با ترور رهبران حل می‌شود. بعداً دیدند لایه‌های دیگری هم وجود دارد. پس موتور ترور را متوقف نكردند، بلكه به لایه‌های بعدی هجوم آوردند تا شاید بتوانند به هدف برسند و البته ممكن نبود؛ برای این كه ماهیت قدرت در ایران چیز دیگری بود. هدف در واقع این بود كه یك خلأ قدرتی در كشور ایجاد شود و نیروهای سازمان‌یافته‌ی تروركننده، جایگزین این قدرت شوند. یعنی هرج و مرجی پدید بیاید تا این‌ها بتوانند جایش را بگیرند. این اتفاق نیافتاد و ناموفق بود و حتی اثرات مثبت برای نظام داشت.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/20088/004.jpg
این اقدام مانند اقدام سال ۵۸ در ترور شهید مطهری اثر خود را به جا گذاشت و باطل بودن اندیشه‌ی بنی‌صدر و طرفدارانش را به وضوح برای مردم روشن ساخت. اگر بنا بود این بطلان اندیشه از طریق مباحثات كلامی پیش رود، شاید سال‌ها طول می‌كشید اما با این اقدام ناجوانمردانه، یك‌شبه و یك‌روزه فساد خود را آشكار ساخت. ترور آیت‌الله خامنه‌ای اولین بارقه‌های خود را بر هواداران مردم‌سالاری دینی تابید. مردم به این فكر فرو رفتند كه اگر رقیب حرف حساب دارد كه نیازی به كشتار ندارد.

۴
«ما منتظر بودیم كه آقای بهشتی برگردند و از ایشان حال آقا را بپرسیم. یادم هست كه من احوال را كه پرسیدم، ایشان گفتند كه الحمدلله از خطر گذشته است. یك جمله‌ای من در آن صحبتم گفتم و ایشان هم جوابی دادند كه در ذهن من همیشه باقی مانده است. من پرسیدم كه این بمب به كجا اصابت كرده است و طرف‌های مثلاً گلو و این‌جاها چطور است؟ آقای بهشتی هم كه آدم باهوشی بود، خیلی زود مطلب را گرفت و گفت كه آقای مهاجری مطمئن باشید كه ایشان می‌توانند سخنرانی كنند. چون‌ ایشان خطیب جمعه بودند و خوش‌بیان هم بودند، ایشان متوجه منظور من شد كه آیا امام جمعه داریم یا نه؟»

یك روز قبل از انفجار محل حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران و شهادت آیت‌الله دكتر بهشتی كه قاعدتاً آیت‌الله خامنه‌ای نیز باید در آن جلسه حضور داشتند، انفجار بمبی دست‌ساز در مسجد اباذر تهران، امام جمعه‌ی آن زمان تهران را میهمان بیمارستان بهارلو كرد. شهید آیت‌الله بهشتی از نخستین افرادی بود كه برای بررسی اوضاع و خبرگیری از احوال آیت‌الله خامنه‌ای، از اعضای مؤسس حزب جمهوری اسلامی به بیمارستان رفت.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/20088/002.jpg
امام مرتب پیغام می‌دادند و از اطرافیان می‌پرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان هم ساعت دو بعد از ظهر 7 تیر پخش ‌شد. دكتر میلانی‌نیا رادیو را گذاشت بیخ گوش آقا. آن‌ موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازه‌ای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.

۵
چهار روز بعد از حادثه كه آیت‌الله خامنه‌ای از وضعیت بحرانی ساعات نخست حضور در بیمارستان خلاص شده بودند و پس از انجام عمل جراحی وضعیت ایشان تثبیت شده بود، ایشان در مصاحبه‌ای با یك گروه تلویزیونی ضمن تشریح وضعیت خودشان در سخنانی خطاب به حضرت امام رحمه‌الله و ملت مسلمان ایران، از آنان به سبب پیام‌ها و ابراز محبت‌هایشان تشكر كردند.

بیتی كه آیت‌الله خامنه‌ای در پاسخ به پیام محبت آمیز امام رحمه‌الله خطاب به ایشان گفتند نشان از میزان ارادتشان به رهبر فقید انقلاب اسلامی ایران داشت:
بشكست اگر دل من به فدای چشم مستت   سر خُمِّ می سلامت شكند اگر سبویی
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/20088/003.jpg
آقا در مصاحبه‌ای خطاب به مردم فرمودند: «از امت مسلمان و قهرمان كه این همه دارند فداكاری می‌كنند در جبهه‌ها و پشت جبهه‌ها، این همه دارند جان‌های عزیز و نفیسشان را در راه خدا می‌دهند، انتظار نداریم كه در مقابل یك حوادث كوچكی از این قبیل اظهار نگرانی و احساس نگرانی كنند و ما را بیشتر از آن‌چه كه شرمنده هستیم، شرمنده نكنند

۶
خیلی از چهره‌های انقلاب برای عیادت می‌آمدند، اما آقا مرتب از شهید بهشتی می‌پرسیدند: «چرا همه می‌آیند، اما ایشان نمی‌آید؟» شك كرده بودند كه یك خبرهایی هست. دور و بری‌ها هم مانده بودند كه چطور به ایشان بگویند. دكتر منافی گفت بهترین راه این است كه بگوییم حاج احمدآقا و آقایان رجایی و باهنر و هاشمی رفسنجانی بیایند و كم‌كم ایشان را مطلع كنند. جمع شدند، اما باز هم نتوانستند بگویند. گفتند فقط یكی‌ دو نفر شهید شده‌اند.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/20089/C/13910406_0220089.jpg
آقا از جمع آن شهیدها به دو نفر خیلی علاقه داشت؛ دكتر بهشتی و محمد منتظری. اولین كسی هم كه به بیمارستان بهارلو آمده بود، محمد منتظری بود. آقا اول پرسیدند آقای بهشتی چطورند؟ گفتند یك‌ مقدار پاهایش مجروح شده است. آقایان كه رفتند، ایشان رو كردند به دكتر میلانی‌نیا و پرسیدند شما از حال ایشان خبر داری؟ دكتر گفت: «بله، از وضعشان باخبرم.» پرسیدند: «مراقبت جدی از حال ایشان می‌شود؟ آن‌جا هم سر می‌زنید؟» بعد هم دكتر را سؤال‌پیچ كردند. دكتر میلانی‌نیا با بغض از اتاق زد بیرون. دوباره كه آمد، آقا را دید كه‌ بچه‌های همراه را جمع كرده‌اند و ازشان بازجویی می‌كنند. دكتر دست و رویش را شسته بود. نشست و یكی یكی اسم همه‌ی شهدای حزب را به آقا گفت.


برچسب‌ها: چند سكانس از یك ترور تاریخ شفاهی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:51 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۴

مكتب آنالز (Annales School)
رويكردي است در مطالعات تاريخي، و نام آن مأخوذ است از سالنامه‌اي با عنوان Annales d'histories economique et sociale . اين مكتب در سال 1929 م. توسط لوسين فوبر (Lucien febvre) (1956ـ 1878) و مارك بلوخ (Marc Bloch) (1944ـ 1886) در دانشگاه استراسبورگ تأسيس شد. ويژگي اين مكتب شيوه تاريخنگاري آن است كه تاريخنگاري به شكل سنتي و مبتني بر توالي زماني حوادث را متروك دانسته و بر اين باور است كه در تحقيقات تاريخي بايد ساير عوامل به ويژه عوامل جغرافيايي و مردم‌شناسي اجتماعي را به طور كامل در نظر گرفت.
از مهمترين آثار اين مكتب كه به فارسي ترجمه شده است مي‌توان به كتاب سرمايه‌داري و حيات مادي نوشته‌ي فرنان برودل و جامعه فئودالي نوشته مارك‌بلوخ اشاره كرد. در كتاب نخست، آقاي پرويز ميران مترجم كتاب، طي مقدمه‌اي به طور مفصل اين مكتب را معرفي كرده است. نيز ر. ك دكتر مسعود مرادي، مكتب آنال، كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شماره 15 همچنين كتابي با عنوان «مكتب آنال» ترجمه نسرين جهانگرد نيز اخيراً توسط انتشارات جامي به چاپ رسيده است.

* عتيقه‌شناسي (Antiquarianism)
مطالعه تاريخي جديد (مدرن) معمولاٌ با عتيقه‌شناسيِ محض كه جمع‌آوري اطلاعات به خاطر خود اطلاعات و در نتيجه عاري از هر نوع تفسير است، مباينت دارد. علم عتيقه‌شناسي در اصل روشي تحقيقي است كه در اروپا به ويژه در قرون 15 تا 18 م. شكوفا شد. عتيقه‌نشاس هم خود را مصروف طبقه‌بندي آثار قديمي از جمله ابنيه و متون مي‌كند. روشهاي عتيقه‌شناسي براي طبقه‌بندي و سنجش مدارك، سهم عمده‌اي در تحقيقات تاريخي دارد.
بايد توجه داشت كه عتيقه‌شناسي با باستان‌شناسي (Archeology) تفاوت دارد. اما اين تفاوت را در گستره اين دو علم بايد دانست. در حقيقت عتيقه‌شناسي اعم است و باستان‌شناسي اخص. در ايران، باستان‌شناسي بيشتر در مورد ابنيه و عمارات است، حال آن كه عتيقه‌شناسي بيشتر به اشيائ و ابزار نظر دارد. اما به هر حال هردو علم از روش‌هاي يكساني در شناسايي زمان گذاري اشياء،‌آثار و ابنيه بهره مي‌گيرند. عتيقه‌شناسي در شكل‌گيري انديشه اروپائيان در زمينه تاريخ نقش مهمي داشته است.

* كليومتري (Cliometrics)
كليومتري نوعي تحقيقات تاريخي است كه در آن از رياضيات و فرضيه‌هاي آماري استفاده مي‌شود. روش كليومتري براي تحولات تاريخي از دهه‌ي 1950 م. به بعد كاربرد يافته است.
رشد و توسعه روش كليومتري متكي به توسعه آمارگيري در همه زمينه‌ها از جمله جمعيت و منابع اقتصادي بوده است. لذا واژه جمعيت‌شناسي ديده شود.

* تاريخ تطبيقي (Comparative history)
تاريخ تطبيقي رويكردي خاص در مطالعات تاريخي به شمار مي‌آيد كه اساس آن را مقايسه‌ي ميان جوامع، مؤسسات تمدني و ادوار مختلف تشكيل مي‌دهد. در طول قرن بيستم تاريخ تطبيقي به عنوان شعبه‌اي از تاريخنگاري رشد بسياري يافته است.
آنچه كه تاريخ تطبيقي ناميده مي‌شود در كشور ما بيشتر به صورت تاريخ عمومي (general History) انعكاس يافته است، كه در يك برهه از زمان در همه عرصه‌ها يا زمان‌ها يك پديده را بررسي مي‌كند. لذا صرف بيان همزماني وقايع را نمي‌توان تاريخ تطبيقي ناميد.

* تاريخ معاصر (‍‍‍Contemporary history)
تاريخ معاصر آن قسمت از تاريخ به شمار مي‌آيد كه گذشته‌ي نزديك را در بر مي‌گيرد.
بدين جهت تاريخ قرن بيستم يا به ويژه وقايع پس از جنگ جهاني دوم در سال 1945 م. تاريخ معاصر دانسته شده است.
آنچه كه در اين جا تحت عنوان تاريخ معاصر آمده است گاهي با عنوان تاريخ اخير ( recent history) نيز آورده مي‌شود. در تاريخ جهاني معمولاً از 1789 (انقلاب فرانسه) تاكنون را قرون معاصر يا تاريخ معاصر قلمداد كرده‌اند و از حدود جنگ‌هاي جهاني اول و دوم را تاريخ اخير.
در ايران معمولاًٌ تأسيس سلسله قاجاريه را كه تقريباً با آغاز قرن نوزدهم مقارن است مبدأ تاريخ معاصر دانسته‌اند. بعضي اين تاريخ را جلوتر يا عقب‌‌تر نيز برده‌اند. در مواردي تاريخ مشروطه و پس از آن تاريخ معاصر عنوان شده است. بعضي نيز با توجه به تحولات تاريخ ايران، آغاز سلسله پهلوي يا تحولات ديگري را مبنا قرار داده‌اند.
به نظر مي‌‌آيد كه فقدان مباني نظري قوي در باب مفهوم تاريخ معاصر موجب تشكيك‌هاو ارائه نظريات متفاوت در اين زمينه شده باشد. بدون شك توجه به مفهوم نظري تاريخ معاصر و عنايت در پديده‌اي كه از نظر تاريخي داراي «معاصرت» است مي‌تواند روشنگر اين اصطلاح باشد. نيز بايد توجه داشت كه پديده «معاصرت» داراي نوعي تبديل و تحول است كه مطالعه آن را پيچيده مي‌سازد و به آساني نمي‌توان آن را با تعريف و تحرير، ثابت، مشخص و دائمي بيان كرد. در حقيقت بايد ميان مفهوم معاصر به عنوان اسم (اصطلاح) و به عنوان صفت تفاوت قائل شد.

* تاريخ فرهنگي (Cultural history)
تاريخ فرهنگي به طور سنتي به معناي مطالعه درباره مباحث عاليه‌ي فرهنگي همچون هنر و ادبيات بوده است. در سال‌هاي اخير تلاش قابل توجهي براي تعميم تاريخ فرهنگي، آن چنان كه فرهنگ عامه و بازآفريني منش و خودآگاهي جوامع گذشته (منتاليته) را در بربگيرد، صورت گرفته است.
صرف‌ دارا بودن عناصر فرهنگي چون اخلاق‌، آداب،‌زبان، شيوه زندگي ... را نمي‌توان تاريخ فرهنگي دانست. مثلاً ممكن است بسياري از آنچه كه فولكلور (فرهنگ عامه) دانسته مي‌شود را تحت عنوان تاريخ فرهنگي مطرح كرد، زيرا شرط اصلي تاريخ فرهنگي آگاهي به فرهنگ و مضامين و مقولات آن است و بايد بتواند در شكل‌گيري خاطره تاريخي (فرهنگي) يك ملت ايفاي نقش نمايد.
چنين صورتي از فرهنگ را معمولاً تحت عنوان «معارف» در ادبيات فارسي معاصر بيان مي‌كنند. در درجات بالاتر شناخت و آگاهي جامعه نسبت به معارف خويش كه متضمن نوعي نقادي نيز باشد در تاريخ فرهنگي مورد توجه قرار مي‌گيرد. لذا درتاريخ فرهنگي گرايش به نخبگان فرهنگي همواره وجود دارد و آن را از سطوح فرهنگ عامه دورمي‌سازد.

* بحران (Crisis)
در تاريخ‌نويسي بحران يك دوره كوتاه از تحولات قطعي يايك نقطه عطف شديد يا لحظه‌ي تصميمات حياتي به شمار مي‌‌آيد. «بحران» معادل نه چندان دقيقي براي اصطلاح «نقطه عطف» است.
در فرهنگ فارسي معين ذيل واژه بحران ‌آمده است:
بحران ـ تغييري كه در حالت تب در مريض پديد آيد. شديدترين و ناراحت‌ترين وضع مريض در حالت تب.
بحراني ـ تغيير حالت و آشفتگي مريض ـ وضع غير عادي در امري از امور مملكتي.
در تاريخ‌نگاري فارسي معمولاً واژه بحران براي هرگونه تعارض حاد به كار مي‌رود، اما در تاريخنگاري جهاني فقط در موارد خاصي اين واژه كاربرد يافته است، مثل بحران (ركود) مالي 1933 ـ 1929 م . ايالات متحده و يا بحران موشكي كوبا 1962 م. و مواردي از اين قبيل آن‌چنان كه با تعاريف ارائه شده‌ فوق منطبق است.
نقطه عطف در تاريخنگاري فارسي به معناي تغيير جهت كامل سير وقايع است و شدت و ضعف بر آن مترتب نيست، اما در تاريخ جهاني تيتر وجه شدت و ضعف رخدادها و وقايع مدنظر است.

* ابسلوتيسم (Absolutism)
در نظر و عمل به معناي رهايي قدرت دولت از هر قيد و شرطي است. اين اصطلاح به ويژه مربوط به پادشاهان اروپايي از قرن شانزدهم تا هجدهم ميلادي است.
هر چند اين واژه بيشتر در علوم سياسي كاربرد دارد، اما در اينجا صورت تاريخي اين اصلاح مدنظر است. پادشاهان اروپايي چون لويي چهاردهم، لويي پانزدهم و لويي شانزدهم، پطركبير، كاترين كبير، فردريك و ديگران كه در قرون جديد (18 ـ 15 م.) فرمانروايي كرده‌اند، از آن رو چنين ناميده‌شده‌اند كه هنوز نمادهايي چون پارلمان شكل نگرفته بودند و حتي مجالس سنتي اشراف نيز منحل شده بود.

* آناكرونيسم (Anachronism)
خارج شدن از ادراك مبتني بر تاريخ و معيارهاي بيگانه با يك دوره يا فرهنگ.
بيشتر كاربرد اين واژه در مورد عدم رعايت اصل توالي و ترتيب در تاريخ‌نگاري است. از آنجا كه نظم زماني به لحاظ صورتي مبتني بر نظم زماني و از نظر مضموني مبتني بر رابطه علّي ميان رخدادها است، هرگونه آناكرونيسم موجب اشتباه فاحش در ادراك منظم و علّي وقايع خواهدشد. در حقيقت عدول از كرونولوژي موجب فروغلتيدن در آناكرونيسم مي‌شود و بيان آناكرونيسم وقايع اساساً هرگونه سازماندهي تاريخي يا تاريخمند را غيرممكن و هرگونه استنتاج و استنباط منطقي را مشكل خواهد ساخت. لذا آناكرونيسم اصولاً عدول از تاريخ‌نگاري است و تاريخ از اين حيث با كليه علوم متفاوت مي‌شود.

* آنارشيسم (Anarchism)
فلسفه سياسي است كه معتقد است مي‌توان جامعه را بدون نياز به قدرت دولت سازماندهي و اداره كرد. واژه آنارشيسم از قديم در عرصه سياست و جامعه به عنوان واژه‌‌اي تحقير‌آميز در شرايط در هم شكستن نظم و اخلاق در جامعه به كار مي‌رود.
واژه آنارشيسم بيشتر در فرهنگنامه‌هاي علوم سياسي مورد بحث و بررسي قرار مي‌گيرد. به كارگيري آن به عنوان اصطلاحي تاريخي بيشتر ناظر به ادوار رواج انديشه آنارشيسم است. اين لغت كه مشتق از انارخه يوناني به معناي عدم دولت است در قرن نوزدهم مبدل به مكتبي سياسي شد و هر چند در ابتدا مبتني بر خشونت نبود اما چون به تروريسم روي آورد و ويراني نظام حكومت‌هاي اروپا را مدنظر قرار داد، آن‌گاه معنايي كه از آن دريافت مي‌شد برابر با هرج و مرج‌طلبي و قبول بي‌نظمي در جامعه شد. رشد انديشه‌هاي ليبراليستي، سوسياليستي و سنديكاليستي در همان قرون موجب شد تا به حيات مكتب آنارشيسم پايان داده شود اما اين واژه در فرهنگنامه‌هاي سياسي همچنان به عنوان نظريه‌اي كه مبني بر هرج و مرج اخلاقي و اجتماعي باشد مورد بحث قرار مي‌گيرد. لذا براي تفصيل بحث درباره آن بايد به آن فرهنگنامه‌ها رجوع كرد.

* غير واقعي (Counter – factual)
فرض كردن امري بر مبناي آن چه در صورت عدم وجود يك علت كليدي يا شرايط ويژه ممكن است رخ دهد و يا رخ ندهد و يا پي‌آمد رخدادهايي كه اتفاق نيفتاده است.
مشهور است كه در تاريخ «اگر» وجود ندارد. زيرا با فرض «اگر» مي‌توان به علت‌ها و معلول‌هاي بيشماري براساس اقتضاي عقل و استدلال رسيد، در حالي كه در وقايع رخدادهاي تاريخي نه آن علت‌ها و نه آن معلول‌ها هيچ‌كدام وجود نداشته و اسناد و مدارك تاريخي بر وجود آنها دلالت نمي‌كنند. امر غير‌واقعي در تاريخ امرنامعقول نيست بلكه بدان معناست كه واقعيت خارجي نداشته و تحقق بيروني نيافته است. لذا شبيه «قضاياي كاذبه» در منطقه است، يعني عقلاً ممكن است اما واقعيت ندارد. نيز امر «غيرواقعي» به تخيل نزديك است و چون تاريخ مبتني بر مستندات است اين تخيل ممكن است مبدل به توهم شود.

* رژيم كهن (Ancien regime)
نظام قديم فرانسه. اين اصطلاح براي تشريح اوضاع سياسي و اجتماعي فرانسه قبل از انقلاب كبير (1789 م.) يا دوران ابسلوتيسم به كار مي‌رود.
هر چند واژه كهن براي عهد باستان و قرون عتيق به كار مي‌رود اما در منابع تاريخ اروپا اصطلاح رژيم كهن به ناظم حكومتي خاندان بوربون نظر دارد. اين رژيم طي انقلاب كبير فرانسه 1789 م. سرنگون و به جاي آن نظام بورژوازي ليبرال مستقر شد. از آن جا كه استقرار رژيم جديد همراه با تغييرات همه جانبه در شئون زندگي مردم فرانسه و سپس اروپا شد،‌اطلاق «رژيم كهن» بر شرايط پيش از آن نشانگر فاصله عميقي است كه ميان اوضاع سياسي،‌اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي قبل و بعد از انقلاب 1789 فرانسه به وجود آمده است. براي توضيح بيشتر اين امر كتاب انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن نوشته الكسي دوتوكويل ترجمه محسن ثلاثي ديده شود.

* طبقه Class
تا پيش از قرن نوزدهم موقعيت اجتماعي به وسيله واژه‌هايي چون مرتبه (Rank) و دسته (Estate) تعريف مي‌شد. طبقه‌بندي‌هاي مستتر در اين واژه‌ها مي‌توانست در مفاهيمي چون توارث، منصب و حيثيت معنا و مفهوم پيدا كند. در اوايل دهه 1820 طبقه Class به عنوان يك اصطلاح اجتماعي به كار گرفته مي‌شد و انديشه تاريخي به عنوان عرصه‌اي براي تعارض ميان طبقات اجتماعي، تابعي از نوشته‌هاي تاريخي و سياسي به شمار مي‌آمد. ماركس (1883 ـ 1815م) و انگلس (1895 ـ‌1820م )‌ در مانيفست كمونيست (1848 Communist Manifesto) اعلام كردند كه تاريخ حيات اجتماعي تا پيش از اين، تاريخ كشمكش‌هاي طبقاتي بوده است. توسعه نظريات جامعه‌شناسانه موجب توسعه كاربرد واژه طبقه در تحقيقات تاريخي شد. در دهه‌هاي اخير نظريه طبقه تبديل به مفهوم وسيع‌تري از قشر‌بندي اجتماعي شده است.
جز آنچه كه در فوق آمد مفهوم طبقه‌بندي در متون تاريخي كاربرد دقيق‌تري ندارد. لذا براي تدقيق و تفصيل مطالب مربوط به آن بايد به متون جامعه‌شناختي يا جامعه‌شناسي تاريخي رجوع كرد. نزد جامعه‌شناسان‌، طبقه، قشر، گروه و مانند آنها داراي تفاسير و معاني خاصي است.

* جمعيت‌شناسي (Demography)
مطالعه و تحليل ساختار و اندازه‌ي جمعيت‌هاي گذشته و الگوي زندگي خانوادگي جمعيت‌‌شناسي ناميده مي‌شود. جمعيت‌شناسان درباره‌ي رابطه‌ بين اقتصاد و تغييرات اجتماعي و جمعيت تحقيق مي‌كنند. جمعيت‌شناسي تاريخي به عنوان يك شاخه از تحقيقات تاريخي از دهه 1950 توسعه يافته است.
از آن جا كه جمعيت‌شناسي به دو شعبه جمعيت‌شناسي كمي‌تر مبني بر آمار و جمعيت‌شناسي كيفي‌تر مبني بر تحليل و مسائل جمعيتي تقسيم مي‌شود، هم به خوبي مي‌تواند وضعيت گذشته را نشان دهد و هم براساس محاسبات رياضي شرايط آينده را پيش‌بيني كند. امروزه در علوم مبتني بر زمان از جمله تاريخ كاربرد وسيعي يافته است و كتاب‌هاي متعددي در مورد تاريخ و جمعيت عرضه شده است. مثل ژئوپولتيك گرسنگي نوشته فرناندو كاسترو و تاريخ اقتصادي جمعيت جهان نوشته كارلوچي‌پولا.
* جبر تاريخي (Determinism)
اعتقاد به اين كه تاريخ به وسيله‌ي جبر يا شرايطي غير از انگيزه‌ها و آزادي‌هاي فردي شكل مي‌گيرد، ممكن است سابقه در ديدگاه سنتي مسيحيت داشته بشد.
بايد توجه داشت كه جبر در مفهوم فلسفي كه بدان هيپرسيم مي‌گويند در تاريخ مطرح شده و آنچه كه به عنوان جبر تاريخي (Determinism) عنوان شده است بايد به «حتميت» يا «ضرورت» و حتي به بياني دقيق‌تر به «يقين» ترجمه شود. در چنين صورتي حدوث پديده‌هاي تاريخي كه به صورت توالي رخدادها جلوه‌گر مي‌شود به معناي وصفي اجتناب‌ناپذير تلقي خواهد شد كه اين وضع ناگزير حاصل شرايط اقتصادي، جمعيتي، فرهنگي، سنت و يا به طور كلي هر امري كه بيرون از حوزه اختيار و انتخاب و اراده افراد باشد نسبت داده مي‌شود. توضيح كامل مسأله دترمينيسم تاريخي مستلزم بحث مقدماتي در مكتب اناليتيك (تحليلي) تاريخ است كه اميد است در آينده بدان بپردازيم.

* تاريخ‌گرايي (Historicity)
ويژگي تاريخي هر پديده را به حيث تعلق به زمان و مكان معين دانستن.
آن طور كه مشهور است هر واقعه تاريخي داراي سه ركن 1 ـ زمان 2ـ مكان و 3 ـ‌عليت است. يعني هر واقعه‌ي تاريخي داراي زمان معين، مكان معين و علت يا علل معين بايد باشد. اين امر نه تنها اثبات بيروني دارد يعني وقايع تاريخي بر آن گواه است بلكه به ضرورت استدلال عقلي نيز هست، زيرا فقدان هر يك از اين سه ركن موجب نقص و عدم پذيرش عقلي خواهد بود. تاريخ‌‌گرايي بر اين باور است كه براي شكل‌گيري هر حادثه تاريخي اعم از يك رويداد كوچك يا اعصار و تحولات بزرگ، تجمع اين سه ركن ضروري است و حتي اگر گزارشي هم در مورد يكي از آنها نشده باشد به طور منطقي و عقلي مي‌توان به وجود آنها پي برد و درصدد يافتن آ‌ن برآمد. عقيده به تاريخ‌گرايي فصل مميزه تاريخ از افسانه و اسطوره است و حماسه حدفاصل آنهاست. نيز بحث درباره تاريخ‌گرايي خود متكي به بحث درباره كرنولوژي است. در ضمن، بنيادهاي جزء‌نگري در تاريخ براساس همين تاريخ‌گرايي است.

* مكتب تاريخي (Historicism)
بيشترين معنايي كه در زبان انگليسي از اين واژه استنباط مي‌شود ديدگاهي است كه معتقد است مطالعه‌ي تاريخ مي‌تواند موجب كشف قوانين عمومي توسعه اجتماعي شود و همچنين ممكن است براي پيش‌بيني وقايع آينده به كار رود. از آن‌جا كه مكتب تاريخي معتقد است هر پديده‌اي حاصل يك رشته مستمر توسعه و تكامل است و به عبارتي حدوث هر پديده را مبني بر ريشه و زمينه‌اي در تاريخ مي‌داند، پس هم در شناخت پديده‌هاي موجود به تاريخ رجوع مي‌كند و هم در شناخت شرايط آينده معتقد است كه مطالعات تاريخي مي‌تواند در مقام پيش‌بيني برآيد اين مكتب تاريخ را به سوي كلي‌نگري و مطالعه زمان‌هاي بلند و كشف قوانين كه علي‌الاصل كلي هستند سوق مي‌دهد و هر چند با تاريخ‌گرايي بي‌ارتباط نيست اما در عين حال مغاير با آن سير مي‌كند.


برگرفته از كتاب History sKills چاپ 1996 م. ويراسته‌ ماري ابوت
ترجمه: سعادت رضوي / توضيح: دكتر عبدالرسول خيرانديش

رشد، ‌آموزش تاريخ، سال دوم، پائيز 1379


برچسب‌ها: آشنايي با اصطلاحات تاريخي تاریخ شفاهی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:46 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۴

در سال 1340، کودکی درشهر اهواز چشم به جهان گشود که نامش را علی نهادند. کودکی او مصادف با دوران سیاه ستمشاهی بود، و علی هاشمی از همان زمان با افکار روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت.

وی از همانین سنین شروع به حفظ و تفسیر قرآن نمود و درس اخلاق را از برنامه های مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت مرید و مؤذن مسجد شد. هاشمی پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهی های دینی خود در بحث های گروهک های مختلف شرکت کرده و با بحث‌های منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وا می‌داشت. وی از همان زمان ابتدا عاشق و دلباخته امام (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیته انقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و ... جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاش های بسیاری نمود.

زندگی در جنگ مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور حاج علی در دنیای خاکی بود اوج ایثار و رشادت او در شناسایی هایش نمایان بود، آنچنان که تمام طرح های عملیاتی‌اش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام می رساند. با گسترش محورهای عملیاتی، حاج علی تیپ 37 نور را در محور حمیدیه تشکیل داد. و پس از عملیات بیت المقدس توانست سپاه بستان و هویزه را تشکیل دهد. ایجاد پاسگاه های مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیت های دیگر او بود.

وی پس از تشکیل قرارگاه «نصرت» و ارائه طرح کلی عملیات خیبر و بدر، مسؤولیت سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) را عهده دار شد که حاصل آن سازماندهی 13 یگان رزمی و پشتیبانی در استان خوزستان بود و شاید به همین دلیل او را سردار هور نامیدند. سرانجام قرارگاه نصرت در محاصره دشمن قرار گرفت و تعدادی از نیروهای اسلام به اسارت نیروهای بعثی درآمدند و علی هاشمی چهره محبوب و خندان عرصه های عشق و ایمان سرانجام به آسمان پیوست و نامش ستاره درخشانی شد بر تاریک تاریخ ملت ایران تا نسل فردای ایران راه درست زیستن را از او بیاموزند.

آنچه پیش روی شماست خاطره آخرین روز و دیدار سردار احمد غلامپور با سردار شهید علی هاشمی است که به صورت اختصاصی برای خبرگزاری فارس ارسال شده است:

روز 4 تیر ماه 1367 از روزهای تلخ و پر از خاطره زندگی‌ام است. روزی که هیچگاه فراموشم نمی‌شود. روزی که به خوبی غربت در جانم شلعه زد. روزی که یکی از دوستان خوبم را از دست دادم.

آن روز حدود ساعت 10 صبح بود که همراه علی اصغر گرجی، رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی فرمانده سپاه ششم در جزیره مجنون در قرارگاه فرماندهی نشسته بودم و در مورد وضعیت جزایر بحث می‌کردیم.

علی هاشمی که انگار در این دنیا نیست می‌گفت من جزیره را بزرگ کردم و به راحتی آن را رها نمی‌کنم. او درست می‌گفت. من شهادت می‌دهم که حاج علی از سال 62-61 وجب به وجب این جزیره را همراه نیروهایش شناسایی می‌کرد و بهترین عملیات سپاه را در اواخر سال 1362 راه‌اندازی کرد.

از زحمات با اخلاص حاج علی هاشمی همین بس که فرماندهی آن وقت کل سپاه می‌گوید عملیات خیبر مدیون فعالیت‌های سردار علی هاشمی است.

به قول آقا محسن، علی هاشمی اولین سپهبد سپاه بود که فرمانده سپاه ششم شد ولی آن موقع ما درجه و مدارج نظامی نداشتیم.

از اواخر سال 1366، وضعیت جنگ عوض شد و تمام دنیا علنا به کمک صدام آمدند و هر کس سعی می‌کرد بخشی از نیازمندی‌های عراق را برطرف کند. برخی کشورها نیروی انسانی او را تأمین می‌کردند. برخی هواپیماهای جنگی، برخی سلاح‌های شیمیایی، برخی اطلاعات منطقه ایران و...

صدام در اوج حمایت‌‌های زور مداران دنیا از اسفند ماه 1366 شروع به تهاجمات سنگین خود تحت عنوان دفاع متحرک نمود.

عراقی‌ها در گام اول با همکاری مستقیم هوایی آمریکا‌‌یی‌ها توانستند در عرض چند ساعت شهر بندری فاو را اشغال کرد و در دنیای غوغای تبلیغاتی راه انداختند.

در قرارگاه وقتی با حضور فرماندهی کل سپاه جلسه برگزار شد او ضمن هشدار در مورد حرکت بعدی عراق گفت آنها در گام بعدی حتماً به سراغ شلمچه خواهند آمد.

در آن ایام سعی کردم به لحاظ مسئولیتم تمام یگان‌ها را سرکشی نموده و آنها را جهت یک درگیری تمام عیار آماده نمایم. متأسفانه عراق آن‌قدر در محور شلمچه جلو آمد که نتوانستیم مانع سرعت آن‌ها شویم. پس از شلمچه همه می‌دانستیم مقصد بعدی عراق در جنوب تصرف جزایر مجنون است.

با فرماندهی کل سپاه چندین بار به قرارگاه، سپاه ششم که معروف به قرارگاه خاتم چهار بود رفتم و با علی هاشمی جلسه داشتیم.

آقا محسن تأکید داشت هر کاری کردید باید مانع از سقوط جزایر شوید. علی هاشمی وقتی بحث سقوط جزایر را از زبان آقا محسن شنید، گفت این بچه‌هایی که الان در جای جای جزایر دارند نفس می‌کشند، نمی‌توانند بگذارند عراق به راحتی جزایر را بگیرد.

علی هاشمی بلافاصله در ارتباطی که با استانداردی خوزستان و مدیران آن برقرار کرد، آنها را به همراه نماینده امام در استان خوزستان به قرارگاه آورد و موقعیت حساس منطقه را برایشان توضیح داد. هر روز که به 1367.4.4 نزدیک می‌شدیم دغدغه‌های علی هاشمی بیشتر می‌شد او به ندرت به اهواز می‌آید. تمام فکر و دغدغه ذهنی‌اش شده بود جزایر. گاهی اوقات که با او تلفنی حرف می‌زدم و از اوضاع سؤال می‌‌کردم می‌گفت: حاج احمد مثل کوه ایستاده‌ایم.

علی امید داشت با حمایت‌های مدیریت‌های اجرایی استان و تهران بتواند جلوی چکمه‌پوشان تقویت شده بعثی را بگیرد.

عاقبت به آن لحظه‌ای که همیشه در خاطرم از او فراری بودم مبتلا شدم و شمارش معکوس از دست دادن برادری رشید را با گوش دلم شنیدم.

روز 1367.4.4 ساعت 8 صبح راهی جزیره شدم و همراه برادر علی اصغر گرجی‌زاده رئیس ستاد سپاه ششم و علی هاشمی و مسئولین اطلاعات مشغول بررسی اوضاع جزیره شدم.

علی می‌گفت عراق از امروز صبح شروع به ریختن آتش روی نقطه نقطه جزیره کرده و در بسیاری از حملات توپخانه‌ای از گلوله‌های شیمیای استفاده کرده است.

حاج عباس هاشمی، جانشین وی در گزارشش اشاره داشت که بسیاری از بچه‌های خط مقدم در اثر استنشاق گاز شیمیایی زمین‌گیر شده‌اند و حتی نمی‌توانیم آنها را به عقب منتقل کنیم.

او در حالی که به شدت عصبی بود می‌گفت حاج احمد بعضی از توپ‌‌چی‌های ما با شلیک اولین گلوله در اثر تنفس گاز سیانور در جا به شهادت رسیدند.

اوضاع جزیره بیش از حد بحرانی بود و هر لحظه منتظر بروز حادثه‌ای بزرگ و تلخ بودیم.

علی هاشمی در هر نوبت که صحبت می‌کرد می‌گفت خیالتان را راحت کنم تا جزیره هست من هستم و عراق مگر از روی جسد من رد شود و آن را بگیرد.

من وسط حرف او آمدم و گفتم نه خیر این طور نیست شما باید عقب بیایید چون وضع اصلاً عادی نیست با بسیاری از یگان‌های مستقر در خط مقدم صحبت کردم که هیچ کدام امیدی به روند اوضاع نداشتند. هرچه می‌شنیدم اخبار نگران‌کننده بود.

ساعت 10 صبح بود که برادر مرتضی قربانی با من تماس گرفت و گفت: حاج احمد دارم محاصره می‌شوم به داد من برس. من هیچیک را ندارم.

به علی هاشمی گفتم: ظاهراً ‌هر لحظه وضع بدتر می‌شود. من می‌روم کمک برادر قربانی و برمی‌گردم تو هم مراقب مسائل و جزئیات خط باش و وقتی تأکید کردم علی جان اوضاع دارد نگران‌کننده می‌شود او با آرامشی همراه با طمئنینه گفت: ای بابا حاج احمد حالا کجا تا خرابی اوضاع!

و افزود که فعلاً که الحمدالله خبری نیست. از این برخورد علی نگرانیم بیشتر شد. گفتم: علی جان خبری نیست یعنی چه؟ حتماً عراق باید بیاید تا دم در سنگر شما که اینجا را رها کنی و او باز با همان آرامش خاص خود گفت: حاج احمد نگران نباش مواظب هستم.

بالاخره گفتم: علی جان من باید بروم سراغ مرتضی قربانی. فشار عراق روی یگان مرتضی خیلی زیاد است تو هم سریع جمع و جور کن بیا عقب. منتظرت هستم.

از در سنگر فرماندهی بیرون آمدم و در محوطه قرارگاه نگاهی به اطرافم کردم و رو به آسمان نمودم و گفتم: خدایا هر چه هست دست توست.

سوار ماشین شدم و به راننده گفتم سریع برو طرف جاده قمر.

برادر قربانی امانم نمی‌داد و مدام با بیسیم می‌گفت حاج احمد برس به دادم. وضع خوب نیست. برای چند لحظه از مقر فرماندهی قرارگاه دور نشده بودم و هنوز به تقاطع شهید باکری نرسیده بودم که هلکوپترهای عراقی را دیدم که بالای سر قرارگاه هستند، حدود 7 هلی کوپتر بودند.

برای چند لحظه گفتم: خدایا کمک؛ قرارگاه علی هاشمی را عراقی‌ها محاصره کردند. باز به خودم روحیه دادم نه. آنها دارند گشت می‌زنند.

از ماشین پیاده شدم، دیدم سربازی گفت: آقای غلامپور تلفن شما را کار دارد. در آنجا یک ماکس یک کاناله قرار داده بودیم جهت ارتباط تلفنی. تعجب کردم که چه کسی می‌دانست من دارم میایم اینجا. بلافاصله به طرف تلفن رفتم و گوشی را گرفتم و گفتم: بفرمایید. ناگهان صدای برادر گرجی (رئیس ستاد) در حالی که با صدای بلند حرف می‌زدم در جانم نشست:

آقای غلامپور عراقی‌ها، عراقی‌ها، قرارگاه سقوط کرد.

و مرتب سؤال می‌کردم: تو الان کجا هستی؟ سریع بگو چه شده؟

و او گفت بعد از این که شما رفتید بلافاصله عراقی‌ها هلی‌برن کردند و دقیقاً روی مقر قرارگاه فرود آمدند و الان دیگر قرارگاه سقوط کرده.

داشتم صدای هلهله و سروصدای عراقی‌ها را می‌شنیدم که گوشی قطع شد. مجدداً بلافاصله قرارگاه علی هاشمی را گرفتم که کسی گوشی را برداشت و به جز صدای هلهله عراقی‌ها چیزی شنیده نمی‌شد که نشان می‌داد که قرارگاه سقوط کرده است.

5 دقیقه بعد مرتضی قربانی از راه رسید و در حالی که با سرو صورت خاکی و ناراحت بود گفت: خط ما سقوط کرد.

به او گفتم: خدا بزرگ است، ناراحتی ندارد و بعد گفت خودم هم نزدیک بود اسیر شوم که گفتم حالا که نشدی آرامش داشته باش.

با تلفن خبر سقوط قرارگاه را به آقا محسن دادم که احساس کردم پشت گوشی برای یک لحظه بهت وجودش را گرفت و پرسید: علی هاشمی چه شد؟

گفتم: هیچ خبری ندارم.

و با لحن خاصی گفت: بالاخره اسیر شد؟

گفتم: معلوم نیست.

و با همان ابهام توأم با ناراحتی پرسید: یعنی چه؟ بالاخره چه شد؟

من هم همه چیز را برایش توضیح دادم و گفتم دیگر نمی‌دانم بعد از تماس برادر گرجی‌زاده چه اتفاقی افتاده است. آیا علی توانسته خود را از مهلکه محاصره نجات بدهد یا خیر. آن روز، روز تلخ جزیره بود و من از فرط خستگی نای حرف زدن نداشتم.

عراقی‌ها هم چهار نعل داشتند جلو می‌آمدند. به طوری که ساعت یک بعدازظهر دیگر جزیره به صورت کامل سقوط کرد.

غم از دست دادن جزیره یک طرف و غم علی هاشمی یک طرف.

گروه‌های اطلاعات را فرستادم بروند تا شاید خبری بیاورند ولی خبری نبود.

یک فروند هلی‌کوپتر فرستادیم شناسایی تا شاید خبری بیاورند باز هم هیچ خبری نشد.

ولی تا سه روز تلاش فراوان زمینی و هوایی هیچ خبری از علی نشد. ساعت 3 عصر 67.7.7 بود که آقا محسن تلفنی در حالی که ناراحت بود گفت: از برادرمان علی خبری نشد؟ جواب دادم آقا محسن متأسفانه نه. ولی خوب یادم هست که علی هاشمی در آخرین حرفی که در جلسه در قرارگاه در جزیره به من و فرماندهان زد این بود که عراق مگر از روی جسد من عبور کند که جزیره را بگیرد.

و باز آقا محسن کوتاه سؤال کرد، یعنی؟!!

گفتم: آری یعنی از هور به آسمان رفته است.

و برای همین است که روز 1367.4.4 یادآور یکی از روزهای تلخ و پرخاطره زندگیم است که باور نمی‌کردم این گونه برادرم حاج علی هاشمی را از دست بدهم. حس غربتی که از آن روز در فراق برادرم حاج علی هاشمی به جانم شعله کشید!

فراقی که هنوز از آن می‌سوزم...

«و ان‌شاءالله بهم لاحقون»


برچسب‌ها: روایت غلامپور از سردار هور تاریخ شفاهی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:23 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۳/۳۰

احتياج ما به علم تاريخ و فوايدي كه از آن مي‌توانيم برداشت كنيم وقتي به خوبي مبرهن مي‌شود كه موضوع اين علم را به طرز واضح‌تري مورد تدقيق قرار دهيم.
بسياري از كتبي كه مؤلفين آنها را تاريخي قلمداد كرده‌اند در حالي كه هيچ جهت اشتراك با تاريخ واقعي ندارند اذهان را در باب تاريخ حقيقي مشوب مي‌سازند. البته تاريخ واقعي مسئول اين قبيل نوشته‌ها نيست ولي انتشار امثال اين كتب در نزد عامه موجب شكست قدر تاريخ مي‌شود. شايد براي رفع اين شبهه بيانات ذيل خالي از فايده نباشد:
اولين منظور تاريخ اين است كه نگذارد وقايع گذشته در درياي فراموشي غرقه گردد بلكه سعي كند آنچه را كه از اين وقايع ممكن است محفوظ داشت از دستبرد تلف و نسيان نجات بخشد.
بعضي چنين گفته‌اند كه تاريخ قوة حافظة نوع انسان است. اين تعريف اگرچه صحيح است ليكن تعريفي بسيار ناقص و غيرواقعي است و جامع نيست چه غايت مقصود ما در مورد تاريخ تنها نمي‌تواند جمع‌آوري اطلاعات در باب وقايع و حوادث باشد بلكه فراهم آوردن اين گونه اطلاعات در راه مقصودي كه تاريخ تعقيب مي‌كند قدم اول است و هيچ تاريخ‌نويسي نيز نيست كه كار خود را از اين مرحله شروع نكند.
اولين كوشش هر مورخي اين است كه در باب هر قومي كه منظور او نوشتن تاريخ ايشان است كلية اطلاعاتي را كه به اين قوم تعلق داشته جمع آورد سپس انواع حوادث را كه در قرون گذشته براي اين قوم رخ داده طبقه‌بندي كند و در آداب و عادات و تمدن و سياست و امور اجتماعي و وقايع نظامي و مصالح ايام صلح ايشان به يك چشم بنگرد و تا رسيدن به حدي كه دايرة اطلاعات ما تا آنجا توسعه يافته نظر كنجكاوي و موشكافي خود را محدود نسازد چه اگر بخواهد دايرة تحقيق خود را محدود نمايد ممكن است كه اصل موضوع و حقيقت مطلب از نظر او مستور بماند و در دام ترجيح فرع بر اصل بيفتد. مورخ محقق هيچ‌وقت نبايد پيش از تحقيق در پاره‌اي جزئيات يا خصوصيات به ديدة حقارت بنگرد و آنها را قبلاً از نظر بيندازد.
چون منظور اصلي در تاريخ احياي كلية وقايع گذشته است پس هر قدر اطلاعات بيشتر فراهم آيد و تنوع آنها زيادتر باشد راه وصول به اين منظور نزديكتر مي‌شود.
با تمام اين احوال اگر بنا باشد كه تاريخ به همان ذكر اعلام و سنوات منحصر شود به هيچ درد نخواهد خورد. هر يك از حوادث تاريخي كه ما به وسيله مآخذ قديمي به وجود آنها پي مي‌بريم يا هر يك از مرداني كه نام و اثري از آنها در اين مآخذ مذكور است حيثيتي مخصوص به خود دارند چنانكه ما مثلاً هيچ‌وقت جنگ ماراتن را با جنگ اوسترليتز يا سن‌لوئي را با هانري چهارم اشتباه نمي‌كنيم. بلكه هر يك را همچنان كه بوده‌اند مي‌شناسيم و خصوصيات هر كدام را عليحده به ياد مي‌آوريم و هر يك را به حيثيت و شخصيت حقيقي كه داشته‌اند جدا جدا مشخص مي‌سازيم.
اگر مورخي بخواهد كه از اصل مقصود خود كه روشن ساختن حقايق تاريخي است باز نماند بايد در تشخيص همين حيثيات و خصوصيات بكوشد يعني حوادث را همچنان كه در همان اعصار اتفاق افتاده و اشخاص را به همان وضع كه در محيط خويش مي‌زيسته و با همان طرز فكري كه در عصر خود داشته‌اند به ما بنماياند و اين كار را فريضة همت و وظيفة حتمي خود بداند.
اگر شرح حال مرداني مانند قيصر و لوئي يازدهم و كرومول و ناپلئون يا بيان قضايايي نظير برده‌فروشي در قرون قديمه يا رسم مالك و مملوكي در قرون وسطي يا جنگهاي مذهبي يا انقلاب كبير فرانسه را عيناً همانطور كه در عصر خود اتفاق افتاده و با همان طرز فكر آن ايام تحت مطالعه نياوريم اين نوع تاريخ به كلي بي‌معني و نامفهوم خواهد بود، به همين نظر شخص مورخ ملزم است كه در اين قبيل تحقيقات زمان خود و بيشتر از آن محيطي را كه در آن زيست مي‌كند به كلي فراموش نمايد. به اين معني كه ديگر خود را نبيند و از عقايد شخصي و توهمات و طرز احساس خويش يكباره بركنار شود تا بتواند خود و خوانندگان كتاب خود را مستقيماً با حوادث ايام گذشته روبه‌رو كند.
غير از اين نكته هر مورخي بايد در اقدام به تحقيقات تاريخي در احساسات و افكاري كه محصول تراوش دلها يا استقامت ذهن مردم گذشته است به نظر حسن نيت و لطف بنگرد چه اگر كسي نسبت به فهم و فكر ديگري رعايت جانب احترام را از دست دهد مشكل توان گفت كه حقيقت وجود او را درك كرده است.
فرض كنيم كه كسي كتابي در باب موضوع آداب و رسوم ديني بنويسد و در آن از آداب و رسوم ديني يونانيان قديم و مصريان عهد فراعنه كه ساليان دراز قلوب مردم به آنها بستگي داشته و ايشان آتش شور خود را در طلب حقيقت مطلق به ورزيدن آنها فرو مي‌نشانده‌اند ذكري نكند. اين چنين كتاب لياقت آن را كه به آن عنوان تاريخ دهند ندارد.
تاريخ حقيقي و علمي به دست كسي نوشته مي‌شود كه بنا بر شرح مذكور در فوق به كلي از خويشتن مجرد شود به عبارت اخري بنا به مقتضاي مقام جنبة ديگري به خود بدهد و صاف و ساده مثلاً روحيه همان مردم معاصر پريكلس يا شارلماني يا لوئي چهاردهم را پيدا كند.
اين كيفيت خشت اساسي بناي تاريخ علمي است و اگر راهي غير از اين راه موردنظر مورخ باشد تاريخ به حدود و وظايف خود عمل نكرده و جنبه علمي آن رعايت نشده است.
فنلن مي‌گويد كه بهترين مورخين كسي است كه به هيچ زمان يا به هيچ مملكت تعلق نداشته باشد. ما برخلاف فنلن مي‌گوييم كه مورخ بايد به همه ازمنه و به همة ممالك متعلق باشد چه وظيفة او احياي حوادث گذشته در همه ممالك است يكي بعد از ديگري، و ميشله مورخ فرانسوي كه گفته: «تاريخ نوعي از رستاخيز است» همين نظر را داشته است.
اگر چه اين بيان ميشله با حقيقت مطابقت دارد ولي بايد دانست كه چون خود او غالباً دستخوش رؤيا و خيالات شاعرانه بوده با وجود اينكه منكر استادي او نمي‌توان شد در اكثر نوشته‌هاي خود راجع به تاريخ قديم حقايق تاريخي را از نظر دور داشته است. اينكه ما بيان مذكور ميشله را درست مي‌شماريم از آن بابت است كه يكي از تكاليف اصلي هر مورخي را اين مي‌دانيم كه وقايع بين زمان خود و عصري را كه به تحقيق آن قيام كرده احيا نمايد و حوادث و اشخاص و تمدنهايي را كه حقيقت آنها برما مردم دم عصر حاضر به كلي مجهول است به ما بشناساند و صورت واقعي آنها را كه امروز فراموش شده پيش چشم ما مجسم نمايد.
* * *
اما از توجه به اين نكته مهم نبايد غفلت كرد كه تمام لذت تاريخ فقط در اين نيست كه انسان به وسيلة مطالعه و قرائت آن حس كنجكاوي خود را اقناع كند و با تذكار وقايع گذشته اوقات بيكاري خود را به اين وسيله بي‌ثمر بگذراند.
البته چيزي كه انسان را به مطالعة تاريخ وامي‌دارد همان حس كنجكاوي است ولي نه براي گذراندن وقت بلكه براي آنكه بداند كه چه كيفياتي در طي قرون ماضيه پيش آمده است تا انسان از عصر حجر قديم به اين مرحله رسيده و اسرار اين حال ارتقاء كه مرحله به مرحله انجام يافته چه بوده است.
تاريخ علمي در مورد حوادثي كه آنها را از پس پردة نسيان بيرون مي‌كشد با كمال جهد سعي مي‌كند كه ارتباط حقيقي آنها را با يكديگر برقرار سازد و عللي را كه باعث تبديل حادثه‌اي از صورتي به صورتي ديگر شده بيان نمايد.
بنابراين منظور واقعي و آخرين غرض تاريخ علمي اين است كه علل حوادث گذشته را براي ما مفهوم سازد يعني تركيب‌بندي علتها و معلولهايي را كه ظهور هر حادثه‌اي در هيأت اجتماعيه بشري به وجود آنها بسته بوده است واضح و روشن در پيش چشم ما بگذارد.
براي رساندن جنبه حكمتي تاريخ چندان به استناد اقوال منتسكيو احتياجي نداريم چه تاريخ هر قدر هم آن را خالي از نظر حكمتي بنويسند باز هميشه با بيان علت و معلول وقايع و روشن منطقي همراه است و اگر در مطالعة حوادث اين روش راهنماي ما نباشد خواه‌ناخواه به وادي ضلالت مي‌افتيم و تاريخ صورت يك كتابچه يادداشت نامنظم را پيدا مي‌كند.
هر تاريخي كه وقايع را به منظور حفظ رشتة ارتباط آنها با يكديگر منتظم مي‌سازد هر قدر هم ساده و بي‌طمطراق نوشته شده باشد بالضروره سعي مي‌كند كه علاقة اين حوادث را به هم ملحوظ نگه دارد و در طي اين عمل بستگي منطقي آنها را به يكديگر كم و بيش آشكار و بيان علت و معلول را مسلم نمايد.
با توضيحاتي كه داديم واضح مي‌شود كه تاريخ از همه حيث شبيه به علومي است كه حقايق را به وسيله مشاهده و نظر به دست مي‌آورند و منطقاً در رديف علم به احوال حيوانات و نباتات اعصار گذشته (پالئونتولژي) است زيرا موضوع آن هم حوادث قرون ماضيه است و اين حوادث را تاريخ از آن جهت موضوع خود قرار مي‌دهد تا بتواند به وسيلة مطالعه در آنها علل و اشكال تغييرات و انقلاباتي را كه سابقاً در زندگاني افراد جامعة بشري رخ داده به دست بياورد.
تنها فرقي كه در اين ميانه هست اينكه چون موضوع تاريخ يعني انسان و اعمال و آثار فكري و شئون مختلفه زندگاني او به وضعي عجيب پيچيده و در هم است، محقق اين علم بايد بيش از عالم هر علم ديگر متوجه تعدد عوامل مؤثر و تداخل آثار با نفوذ در يكديگر باشد و مخصوصاً بايد بداند كه به همين علل استنباط احكام كلي و متقن در اين رشته چندان كار آساني نيست.
موضوع تاريخ همان است كه در فوق به آن اشاره كرديم و هيچ‌وقت هم تغييري در آن حادث نخواهد شد اما بحث در اين موضوع وقتي جنبه علمي پيدا مي‌كند و تاريخ را به منظور اصلي خود مي‌رساند كه محقق اين علم بتواند علت سير حوادث مورد مطالعه ما را به ما بفهماند.
با اين مقدمات بايد گفت كه تاريخ با اين مقامي كه پيدا كرده است امروز حقاً مي‌تواند در رديف ساير علوم مضبوطه قسمتي از اسرار زندگاني بشري را بر ما مكشوف سازد و علمي مفيد و ضروري باشد.

عباس اقبال آشتياني


مجموعه مقالات عباس اقبال آشتياني ، بخش پنجم ، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي


برچسب‌ها: علم تاريخ و صداقت مورخ تاریخ شفاهی
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 11:45 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۳/۲۷

دكتر صافيان و دكتر دهقان نژاد

در ارديبهشت 1383 سمينار تخصصي " تاريخ شفاهي " در دانشگاه اصفهان برگزار شد. اين نشست با حضور اعضاي هيئت علمي گروه تاريخ دانشگاه اصفهان و تعدادي از نمايندگان مراكز و دفاتر پژوهشي فعال در عرصه تاريخ شفاهي تشكيل شد.
در شماره گذشته مجله الكترونيكي دوران مصاحبه دكتر حسينعلي نوذري عضو هيأت علمي دانشگاه الزهرا كه در حاشيه اين سمينار صورت گرفت ، منعكس گرديد . اكنون توجه خوانندگان گرامي را به بخش ديگري از ماحصل اين نشست كه گفتاري تحت عنوان " نقش طبقات فرودست در تاريخ شفاهي " است جلب مي كنيم :
از طبقاتي كه بر بسياري از رفتارهاي اجتماعي مخصوصاً در غرب اثر مي گذارند روسپي ها هستند. علت ورود تاريخ شفاهي به اين جريان آن است كه اگر ميكروب هايي در جامعه وجود داشته باشد ، محيط بهداشتي شما را هم آلوده مي كنند. پس اگر شما مي خواهيد پاك و مطهر بمانيد بايد اين ميكروب ها را بشناسيد. لات ها ، داش مشدي ها ، چاقوكش ها كه به صورت يك نيروي عظيم در بطن جامعه وجود دارند و گاه به عنوان ابزار فشار ( توسط گروه هاي عاقل يا نيروهاي مطرح حاكم ) مورد استفاده قرار مي گيرند. طبقه ديگر ، سربازها هستند « مارسيليوس » در گفتار مربوط به « جنگ هاي بي پايان ايران و روم » مي گويد :
« سربازان ژوليده ، همانند بزهاي كثيف هستند كه گويا تا ابد تاريخ ، كاري جز كشته شدن ندارند.» اينها اصلا ً قدر و قيمتي ندارند. به نظر من تاريخ شفاهي مي خواهد به صداي كساني كه در طول تاريخ نابود شدند و صدايي از آنها نيست ، گوش بدهد. تمام دغدغه تاريخ شفاهي ، گوش دادن است . در مقابل حرف هاي فراواني كه زديم ، چند دقيقه هم گوش بدهيم . تاريخ شفاهي يك رويكرد مردمي است كه در جوامع بشري مورد عنايت قرار مي گيرد ؛ زيرا قوه حاكم از انحصار خارج شده و به ساير اجزاي جامعه نيز اجازه حضور در صحنه مي دهد .
يكي ديگر از اين گروه ها ، لومپن ها هستند. ماركس ، لومپن ها را گروه هايي معرفي مي كند كه از طبقه خود بريده شده اند و يا رسوبات جامعه ماقبل سرمايه داري هستند هستند كه ممكن است عليه ديگران مورد استفاده قرار مي گيرند .
او جامعه را به دو طبقه بورژوا و كارگر تقسيم مي كند . كارگر كسي است كه مشكلات فراواني دارد و ارزش افزوده كاراو نصيب سرمايه دار مي شود و استثمار شده است .
چه عاملي باعث مي شود كه اين طبقه ضعيف و تحقير شده روي زمين (1) ، وقتي اعتصاب مي كند كه حقوق خودش را بگيرد ، گروهي ديگر از طبقه او كه بايد در جبهه او بايستد و از حق او دفاع مي كند به مقابله با او مي پردازد ماركس مي گويد : علت آن اين است كه اين گروه از طبقه خود بريده اند و به « لومپن پرولتاريا » يعني آدم هايي كه عليه جريان خود حركت مي كنند ، تبديل شده اند چرا اين لومپن ها با كمترين قيمت حاضر شده اند به خدمت ديگران درآيند ؟ چرا هر كدام از اين افراد كه توانستند خود را به سطح بالاي جامعه بكشند ، گذشته خود را نفي كردند ؟ مي دانيد كه رضاخان ، از لات هاي محله سنگلج و از عرق خورهاي قهار و عربده كش هاي گردن كلفت بود . در دوره پهلوي سنگلج را به پارك شهر تبديل كرد و آنجا را تبديل به منطقه سرسبز و تميزي كرد و در طول دوران پادشاهي يك بار هم نگفت من از آنجا آمده ام و داراي آن تيپ بوده ام . تمام كساني كه با او سر يك ميز نشسته بودند و از سوابق او مطلع بودند را كشت. گذشته خود را پاك كرد و آن را بازسازي كرد. تاريخ شفاهي بايد سراغ دوستان آن دوران رضاشاه برود و از آنان بخواهد تا نظرشان را در مورد رضاشاه بگويند. ( نه اينكه بدي هاي او را بگويند ) بلكه وضع محله و شخصيت او را همانطور كه احساس مي كنند و اينكه چه عواملي باعث شد كه پادشاه مملكت بشود ، را بيان كنند .
براي ما اين مطلب مهم است كه در تاريخ شفاهي رضاخان به عنوان پادشاه ايران ، بايد همه مسائل و تمام داستان آن را بدانيم كه بخشي از آن مكتوب است و بسيار عالي است و نبايد ذره اي در ارزش آن ترديد كرد. ولي قسمتي از آن گفته نشده است . علت اينكه اين افراد چرا گذشته خود را محو كرده اند ، همه مي دانيم. اما رسالت تاريخ شفاهي آن است كه عليرغم ميل باطني اين افراد، اين حقايق را بازگو كند. گرچه اينها اسناد مكتوب را سوزاندند و افرادي را هم كشتند. اما افرادي از دستشان در رفته اند. محقق تاريخ شفاهي بايد به سراغ آنها برود و اگر لازم است پول بدهد ، ميهماني بدهد و التماس و تمنا كند تا او را تخليه اطلاعاتي كند.
آيا به دليل نگاه تحقيرآميز اجتماعي است كه افرادي فقط در بلواهاي اجتماعي كه گرد وغبار همه چيز را مبهم كرده است از بيغوله هاي خود خارج مي شوند ؟ تاريخ مي تواند زندگي و جريان كلي حركت آنان را بشناسد و در صورت امكان تصحيح نمايد. حال اگر قرار بر تصحيح باشد بر اساس كدام سند ، نوشته ، سنگ نوشته يا حكمي مي توانيم در مورد آنها قضاوت كنيم . افرادي كه خود را در حد ابزار مي دانند ، هر چند حرف فراوان داشته باشند ، حرف نمي زنند. پس مورخ تاريخ شفاهي بايد سراغ اينها برود و زمينه لازم را براي ثبت و ضبط خاطرات آنها فراهم كند. اگر لازم شد براي چاپ و نشر آن، هزينه كند ؛ زيرا اين گروه هاي ساكت ، مي توانند روزي عليه آنچه تمدن ناميده مي شود قيام كنند و همه چيز را نابود كنند. يعني اينها خطرناك هستند. ويل دورانت مي گفت: « در كنار هر رومي يك ژرمن ايستاده است » من فكر مي كنم در مقابل هر ايراني ممكن است يك انسان كم تمدن ايستاده باشد . وقتي به دوره صفويه نگاه مي كنيم هميشه تمدن ها در معرض تهاجم ضد تمدن ها و بي تمدن ها هستند. پس مي توان با شناخت آنان و كمك به حل مشكلاتشان، از عوارض اجتماعي كه اطراف خود ايجاد مي كنند جلوگيري كرد. ديگر اينكه براي ضد عفوني كردن محله ها، بايد ميكروب ها را شناخت. البته همه ميكروب ها هم بد نيستند. ميكروب مثبت هم داريم به اين ترتيب مي توان حقيقت بسياري از باند بازي هاي سياسي و ريشه جريان ها و انقلاب ها را درك كرد. حتي داستان زندگي اينها مي تواند براي كساني كه به دنبال تفريح هستند بسيار سرگرم كننده باشد. اسرار مگوي فراواني در سينه اين افراد هست كه اگر ثبت نشود، دفن مي شود. اين افراد بهتر از هر گروهي مي توانند بيانگر روح توده مردمشان باشند. حداقل قسمتي از فرهنگشان را مي توانند خوب تحليل كنند. از نيروهاي پنهان درون اين گروه ها مي توان براي حركت جامعه استفاده كرد. افرادي كه زندگي سالم و مرتب و شيك و عالي دارند خودشان مي توانند به قدري عكس و خبر و تيتر بدهند كه نيازي به اينكه ما سراغ آنها برويم نيست؛ معمولا ً همه دانسته هاي اين افراد مكتوب شده است .
در تاريخ ايران، ما با آيين هاي فتوت و عياران روبرو هستيم. اينها در مقابل حكومت بني اميه و بني عباس ايستادند و آيين هاي فتوت را به وجود آوردند. ابومسلم خراساني از همين گروه هاي عيار است. جالب اين است كه وقتي عليه او توطئه مي كنند و مي خواهند او را به دار بكشند او خدماتي را كه به اينها كرده است و كارهايي را كه انجام داده است بيان مي كند. به او مي گويند كارهايي كه تو انجام دادي يك غلام سياه هم مي تواند انجام دهد. ملاحظه مي كنيد كه نگاه اينها به ابومسلم خراساني كه حكومت را براي آنان تضمين كرده است در حد يك غلام سياه است و حاضر نيستند شأن و منزلتي براي او در تاريخ قايل شوند. بايد اين موارد را تدوين كنيم تا بتوانيم نقش آدم هايي كه از پايين آمدند و اين نقش را بازي كردند، حفظ كنيم. صفاريان كه بعدها به قدرت رسيدند؛ مثل بقيه براي خودشان شجره نامه درست نكردند. بعضي ها اعتقاد داشتند كه اگر يعقوب ليث گفته بود من از فرزندان حضرت آدم هستم، مردم مي پذيرفتند و عليه او تيغ نمي كشيدند.
اكنون به يك بحث تاريخي مي پردازم. آيين فتوت و جوانمردي در دوره صفويه شكل مي گيرد. مريدان شيخ صفي الدين اردبيلي، كه به حيدري ها و شاه نعمت اللهي ها ( نعمتي ها) تقسيم شده بودند به جان يكديگر افتاده بودند و هر كدام قهرمان ها، پهلوان ها و يكه بزن هاي خودشان را داشتند. عده اي از اينها به دنبال حقيقت نبودند و فقط دنبال زندگي خودشان بودند. شاه عباس دريافت كه اينها گروه هاي قابل اعتمادي نيستند و هر روز ممكن است زير پرچم كسي بروند، سعي كرد اينها را از بين ببرد آنها را خلع سلاح كرد ولي موفق نشد آنها را نابود كند. گروه هاي قزلباش حيدري و نعمتي در جايي به نام لنگرگاه جمع مي شدند كه بعدها « پاتوق » نام گرفت. اين محل تجمع در دوران صفويه و با اقدامات شاه عباس تقريباً از بين رفت و پس از اينها به ابتذال كشيده شدند. و مردان اين گروه ها جوانان نابالغ را به عنوان « نوچه » و « هم ردان » به خدمت خودشان گرفتند و كم كم لوتي(2) و الواط معنا و مفهوم پيدا كرد. عده اي گفته اند كه چون تعداد زيادي از اين افراد، در مشهد بوده اند، به آنها « مشدي » مي گفتند، و داش ] كه مرخم داداش است(3) [ به آن افزوده شده و اصطلاح « داش مشدي » رايج شده است. در دوره قاجار، عياري كاملاً از بستر جوانمردي خارج مي شود و لوتي جايگزين آن مي شود . « فلور» در كتاب خود مي نويسد: لوتي هاي سده 19 ايران، اخلاف روحاني عياران بودند. با توجه به اينكه يكي از صفات بارز جوانمردان، پهلواني بود و حتي در برخي منابع، لوتي ها را از پهلوانان دانسته و آنها را به زورخانه نسبت داده اند. اينجاست كه زورخانه و پهلوانان در تاريخ بعد از اسلام، در دوره صفويه و قاجاريه معني پيدا كرده است. و بسياري از زورخانه ها، در آغاز، محلي براي مبارزه عليه ظلم و ستم حكام بودند، در دوره قاجار از اواسط لطنت ناصرالدين شاه ، آثار انحطاط در آن آشكار مي شود. زورخانه ها به دست پهلوانان، داش ها و لوتي ها مي افتد. دز اين زمان اشراف و درباريان هم براي تظاهر به نوع دوستي، به اين ورزش روي مي آورند و بُعد مردمي آن كمرنگ مي شود. سعي مي كنند با اجير كردن پهلوانان و مرشدان به اعتبار خودشان بيفزايند. ناصرالدين شاه ، در زورخانه سر خانه خود چندين پهلوان دارد. در زمان پهلوي، شعبان جعفري ( كه به نظر من بامخ بوده است. زيرا مي گويند فكرهاي بزرگ در كله ات داشته باش ولي خودت را ابله نشان بده ، زود پيروز مي شوي. ولي اگر ادعا كني كه خيلي سياستمداري، مكافات بيشتري دارد.) تجلي اراده شاه بوده است؛ كه زورخانه را حفظ مي كرد تا در مراسم مختلفي مانند چهارم و نهم آبان و ... بيايند و نمايش بدهند. و به تدريج پاي اشراف و خان ها، براي رقابت يا دشمني با هم در زورخانه باز شد. در نتيجه هدف اصلي زورخانه فراموش شد و تن پروري جايگزين پهلواني شد. و مقام پهلواني پايتخت ، منشأ فساد ، بد كرداري، خيانت، تجاوز و باج گيري و ... شد. در رژيم پهلوي زورخانه و ورزش باستاني بود كه رويكرد مردمي داشت و ديگري امور تشريفاتي و تبليغاتي كه در دست رژيم بود. از سال 1300 شمسي، ديگر زورخانه محل مناسبي براي افراد داراي خصلت هاي پهلواني نبود بلكه زمينه اي براي گردن كلفتي ، زورستاني ، مفت خواري و باج گرفتن از مردم شد. و به استثناي چند زورخانه آبرومند، بقيه زورخانه ها، پاتوق ورزشكاران خشن و جوان هاي چاقو كش و تيغ كش شد. اين افراد به آساني توسط گروه هاي مختلف سياسي براي انواع تبه كاري ها مانند آدم كشي، غارت ، تخريب و ... استخدام مي شدند و نقش مهمي در تحولات سياسي اجتماعي دوران معاصر داشتند. نويسنده اي به نام « آراسته » پس از تعريف و تمجيد از آنها مي گويد : « حكومت هاي فاسد براي نيل به اهداف پليد خود از آنها استفاده مي كردند.» در نتيجه گروه هاي تازه اي به نام پنتي ها(4) ، لوتي ها و چاقوكش ها پديد آمدند. اين لوتي ها ( بعد در دوره پهلوي « لومپن » مفهوم و معنا پيدا مي كند) در مراسم و مسائل اجتماعي از همه فعال تر بودند . در مراسم محرم و عزاداري سرپرستي دسته هاي مذهبي و اداره حسينيه ها را به عهده مي گرفتند. گرچه پول و هزينه آن را اعيان مي دادند؛ در عين حال از اينكه اينها با هم درگير شوند، خشنود مي شدند. يكي از كارهاي حكومت هاي استبدادي در طول تاريخ ، ايجاد بحران است. علت وجود دولت ، ايجاد امنيت در جامعه است ولي در مواردي بحران ايجاد مي كند تا خودش را مطرح كند و ما شاهد بحران هاي خود ساخته بسياري در اين دوران هستيم كه از آن جمله دعواهاي معروف حيدري ، نعمتي هاست. اين امور ممكن است براي مردم پايين جامعه مشكل ساز باشد ولي براي افراد سطح بالا نوعي سرگرمي محسوب مي شد تا مردم را سرگرم امور خودشان كنند و گاهي از آنان به عنوان بازوي اجرايي رهبران محلي و كلانترها استفاده مي كردند و حتي در دوره قاجار بعضي از آنها را كه جوانمردتر بودند به عنوان معتمدين محل ، مأمور اجراي حكم مي كردند و بعضي از لوطي ها را مأمور گردآوري ماليات هاي شرعي مي كردند. « ويلن فلور » در جزوه هاي تاريخ اجتماعي ايران مي نويسد: گاهي در زمان به سلطنت رسيدن حاكم جديد و ورود او به شهر، به تحريك رهبران ناراضي محلي، آشوب هايي از قبيل غارت منازل، دست اندازي به زنان، جنگ هاي خياباني و كشتار توسط لوطي ها انجام مي شد. گاهي بين لوطي ها و حكومت مركزي درگيري مي شد. در زمان قاجار، لوطي ها ، دو سه محله مشهور داشتند: سنگلج، چاله حصار و چاله ميدان را در تهران داشتند در شهرستان ها كه ماكت كوچك تر تهران هستند، نيز طبيعتاً محله هاي آنها مشخص بوده است .
در مورد سنگلج كه محل تولد رضاشاه است و انسان علاقه بيشتري به آگاهي از آن دارد، جعفر شهري در كتاب تاريخ اجتماعي اش مي نويسد:
« سنگلج، نماي قديمي و پرجمعيت تهران بود كه در كوچه و معابرش اجامر(5)، اوباش، قماربازان و دزدان فراواني بودند. كوچه هاي كثيف، تاريك، پرپيچ و خم و خانه هايي كه بيشتر محقر و گاه كاه گلي بودند محل مناسبي براي سارقين تحت تعقيب بود. اين محل يكي از مراكز مهم سياسي تهران محسوب مي شد.» اين نكته واقعاً عجيب است براي همين است كه مي گويم بايد سراغ اينها رفت ، تاريخ آكادميك در اين موارد جواب نمي دهد و ناگزير بايد سراغ اين افراد برويم.
به يكي از دانشجويان كه روي رساله اي درباره لومپن ها، كار مي كرد گفتيم كه بايد در قهوه خانه ها و ... سراغ اينها بروي مي گفت من اصلاً جرأت نمي كنم با اينها بنشينم. به اين خانمي كه برنامه تلويزيون عصر روايت ايران را مي سازد گفتم تا اينها باقي مانده اند و در راستاي صنعتي شدن از بين نرفته اند، ازاينها فيلم بگيريد. اينها خاطره اين شهرند و بخشي از اين شهر، زباله داني آن است ( همه جاي شهر كه گلستان نيست). هيچكدام ما دوست نداريم با اينها مواجه شويم. در مورد چاله ميدون(6) و ... فرصت نيست كه صحبت كنم. اينها گرچه از عالم سياست دور بودند و خودشان هم سياسي نبودند ولي ابزار سياستمداران بودند.
در چاله ميدون ، اكبر جيگركي، پهلوان بزرگ محله است. لوطي عبدالله ، لوطي غلامحسين ... قنات آباد ( از شمال به دروازه نو و ميدان اعدام منتهي مي شود) از اين افراد در آشوب ها براي عزل ونصب حكام ، نمايندگان مجلس و ... استفاده مي شد. اولين بازي توطئه گران را تشكيل مي دادند و با كمترين مبلغ دريافتي، بزرگترين خدمات را با تضمين به مريدان خود ارائه مي كردند و شديدترين شرارت ها و خراب كاري ها را انجام مي دادند. زيرا آنها به وسيله سركردگانشان از طرف دولت ها تعقيب يا تهديد نمي شدند زيرا دولت ها اينها را براي روز مبادا نياز داشتند، كه آنها را از سايه به روشنايي بياورند.
فهرست وار به بعضي از نقش هاي اين افراد در دوره قاجار اشاره مي كنم :
1- در جريان به توپ بستن مجلس حضور داشتند.
2- در تسلط بر شهر تبريز و درگيري ها و كشتارهاي آن و تكه پاره كردن صدرالدوله حضور داشتند.
3- محمد علي شاه از اينها براي مقابله با واقعه ميدان توپخانه ، استفاده كرد.
4- از اموري كه چهره مشروعه خواهان را در تاريخ مكدر كرد و حرف حساب آنها را تباه كرد، اين بود كه اين افراد شعار مشروعه و دين مي دادند. طرفداران اصلي مشروعه و مشروطه افراد روشنفكري بودند كه درگيري فكري داشتند ولي درگيري فيزيكي نداشتند كه كارشان به زدوخورد و كشتار بكشد. درگيري ها كار اين گونه افراد است.
بحث لومپن ها از زمان پهلوي شروع مي شود كه مي خواهم چند زمينه اجتماعي آن را بيان كنم . در شهرها چه كساني و چرا آنها را به وجود مي آوردند ؟ كارگران كوچك ، پيشه وران كه با خطر بيكاري و فقر روبرو بودند و خودشان و خانواده آنها هيچ گونه تأميني نداشتند به گدايي ، طفيلي گري و دزدي مي پرداختند. روستاييان مهاجر كه جاي مناسبي براي اسكان نداشتند در حاشيه شهرها تجمع مي كردند و به مشاغل كاذب مانند دستفروشي مي پرداختند. چند وقت پيش در تلويزيون برنامه اي ديدم كه مي گفت نيروي انتظامي جرأت ندارد به اين محله بيايد. با فيلمبردارها هم درگير شده بودند. در اصفهان ما از اين موارد نداريم خوش به حال تهراني ها كه « هارلم»(7) دارند در اين مناطق، اعمال غيرقانوني به راحتي انجام مي شود و ساكنان آن بر مبناي امكانات مادي و توانايي جسماني به اعمال خشونت مي پردازند و خودشان به دو گروه ضعيف و قوي تقسيم مي شوند . وفاداري و دوستي متقابل ( نه به معناي انساني، بلكه به معني اقتدار، رعايت زوردارها توسط نوچه ها ) وجود دارد. شرايط رقت بار زندگي، انواع كجروي ها ، عدم آموزش و پرورش صحيح و رسمي در اين محله ها ، زمينه اي براي تجمع آدم هاي جاني مي شود.
اينها چيزي ندارند كه از دست بدهند در روم و يونان قيم مي گفتند اگر كسي به عنوان سرباز مي خواهد به جنگ اعزام شود اول بايد ميزان اموال، ملك و خانه خود را اعلام كند. اگر چيزي ندارد نبايد به جنگ بيايد، كساني كه چيزي ندارند، اعتقادي هم ندارند كه براي آن بجنگند.
لومپن ها فرهنگ خاص خودشان را دارند . از ويژگي هاي اينها خصوصيات رواني مشوش، اضطراب ، ميل به انتقام ، چرب زباني، كرنش و ستايش بيش از حد، ماجراجويي، غوغاگري، بي انضباطي، عدم اطاعت از حاكميت ( و گاهي از رهبران خودشان) و بي رحمي را مي توان نام برد. غالباً فردي عمل مي كنند كار جمعي براي آنها معنال ندارد گرچه بعضي اوقات آنها را جمع مي كنند ولي به اين اعتقاد ( اعتقاد جمعي )‌ نمي رسند.
كار آنان دزدي، جيب بري، گدايي و قاچاق است. از ويژگي هاي ديگر اينها معرفي متناسب با شأن آنها كه گاه ناشي از عف جسماني مانند : رسول شله، علي زاغي ، حسين سياه ، جعفر خالدار و گاه براساس حرفه مانند: محمود مطرب، حسين نجار، اصغر شوفر يا زادگاه مانند : علي يزدي، غلام تركه و يا اسم پدر مانند: محمد رجب، حسين رمضان، اسم مادر مانند: جواد صغري، رضاي فاطمه سلطان و براساس صفات فردي مانند: رضا بزدل، اصغر پلنگ، احمد بي دين و . . . مي باشند. عده اي از اينها معتقدند كه در ماه هاي محرم ، صفر و رمضان بايد كارهاي خلاف را ترك كنند و با پرداختن به مذهب، آن نه ماه را جبران كنند و با مرام شوند.
من با عقيده ماركس كه معتقد است انسان از طبقه كارگر سقوط مي كند و لومپن مي شود موافق نيستم ، بلكه معتقدم گاهي ممكن است انسان از طبقه بورژوا يا تحصيلكرده و روشنفكر هم سقوط كند. لومپن روشنفكر هم در خدمت ديگران است كه اگرچه چاقوكش نيست ولي دست كمي از او ندارد و تأثير ضرب تيغش از چاقوكش ها هم بيشتر است. زماني من درباره اينكه فئوداليسم چيست، بررسي مي كردم. به اين نتيجه رسيدم كه فئوداليسم، سيستم نيست بلكه نوعي هرج و مرج پذيرفته شده است. گاهي كساني كه وارد اين جرگه مي شوند با قدرت انتخاب نيست. بلكه از بد حادثه وارد اين چارچوب مي شوند و البته اين چارچوب، اصول و قواعدي دارد. اوستا، ياور ( كه گاهي در برنامه طنز تلويزيون هم استفاده مي شود) و نوچه از اصطلاحات عالم داش مشدي ها بوده است.
فقر، گرسنگي و محروميت از ابتدايي ترين نعمت ها و لذت هاي زندگي، باعث مي شد كه اينها وارد اين جريان شوند. و از آنجا كه چيزي نداشتند كه از دست بدهند دخالت آنان در جريان هاي سياسي، غالباً در شرايط خاص و به تحريك نيروهاي سياسي و بدون آگاهي بوده است. حركت هاي چماق به دست ها از همين مقوله است. رضاخان، براي ايجاد ناامني مصنوعي و ايجاد ديكتاتوري خيلي خوب از اينها استفاده كرد. يك بعد رضاخان كه مردم از آن استقبال مي كنند قدرت او در ايجاد امنيت است، پس بايد ناامني هاي خودساخته ايجاد شود تا جايگاه او تثبيت شود. موقعي كه رضاخان قهر مي كند يا مجلس مي خواهد رأي گيري كند و يا مجلس پنجم كه مي خواهد احمدشاه را خلع كند و حتي در جريان جمهوري خواهي، تمام لات هاي تهران راه افتادند و در حالي كه حتي كوچكترين تحليلي از جمهوريت نداشتند براي اجراي اوامر ديگري آمده بودند. علت اينكه اروپا به تاريخ شفاهي روي آورد، آن است كه دو جنگ كرد. و در هر دو جنگ مخصوصاً جنگ جهاني دوم، كساني به قدرت رسيدند كه مانند هيتلر بر موج حركت هاي فاشيستي سوار شدند. موتور محركه اينها گروههايي بودند كه در جنگ جهاني اول، امكانات خود را از دست داده و فقير شده بودند، اينها خوراك تفكرات فاشيستي شدند به همين دليل اينها را به عنوان سياهي لشگر در اغلب صحنه ها مي آورند و هيتلر با كمك اينها به قدرت رسيد. امروز تأكيد مي كنند تاريخ شفاهي را بخوانيد تا جنگ جهاني سوم را با همين نيروها، راه نيندازند.
@ جناب آقاي دكتر شما برخورد رهبران را با زيردستان نيز مورد توجه قرار دهيد مثلاً در جريان طيب رضايي وقتي به اين گروه ها از طرف خود حضرت امام(س) عزت داده مي شود، آنها تحت تأثير قرار مي گيرند كه گرسنگي، محروميت و . . . تا اين حد نمي تواند آنها را از عقيده اي كه دارند جدا كند. آيا كساني كه اكنون شورش هاي خياباني برپا مي كنند به دليل آن است كه فلاني در امريكا كتاب نوشته است. از نظر ما ، پيروزي حضرت امام به خاطر آن بود كه به همين توده مردم كه شورشگر، انقلابي و . . . بودند آگاهي داد. يعني برخورد رهبران جامعه با توده هاي مردم خيلي مهم است و امروز هم تاريخ شفاهي مي تواند تحت تأثير همان برخوردها باشد.
حرف متين و درستي است . گفتم كه اينها به صورت يك متريال مس(8) وجود دارند، بستگي دارد كه شما با چه تفكري با آنها برخورد كنيد، بالاخره اينها افراد جسور ، قوي ، اهل مبارزه اند ( مثل من معلم محافظه كار و متملق نيستند؛ زيرا من چيزي دارم كه نمي خواهم از دست بدهم ) آنها اصلاً چيزي ندارند كه از دست بدهند. پس يك نيروي خوب و يك سرباز است و ما كه مي خواهيم او را به كار بگيريم ، بايد ايدئولوژي خودمان را برايش تعريف كنيم. در نتيجه طيب رضايي، تفكر ديني و شعبان جعفري، دربار را انتخاب مي كند.
محل سكونت لومپن ها و پاتوق آنها جنوب شهر بود. هدف گروه هاي فشار به زانو درآوردن سياستمداران و سازمان هاي بين المللي در برابر قدرتمندان حامي خود است؛ يعني گروه هاي فشار خودشان نمي خواهند به قدرت برسند مثل احزاب دنبال ميز و قدرت نيستند . اما مي خواهند سياستمداران را وادار به حركت در مسيري كنند كه منافع آنان تأمين شود.
در جريان جمهوري خواهي رضاخان، براي ساقط كردن دولت قوام ، در قضيه 30 تير، در قضيه قتل نايب كنسول و ايجاد آشوب در سفا رت خانه هاي خارجي از اينها استفاده كرد. وقتي قوام، قضيه نيروي سوم را مطرح كرد و مدعي شد كه ما با قرارداد بستن با امريكايي ها و فروش نفت به آنها، در مقابل انگليس ها و روس يك نيروي جديد خواهيم داشت . مشاهده مي كنيم كه « ماژور اينبري » به سقاخانه خيابان شيخ هادي مي رود كه از نظر تاريخي بسيار بعيد به نظر مي رسد كه او كه امريكايي است به دليل آنكه كه شنيده است در آنجا معجزه شده، رفته است آن را ببيند. لات هاي محل را تحريك كرده بودند كه به بهانه اينكه به زن نامحرمي نگاه كردي يا عكس گرفتي و . . . ( هر بهانه اي كافي بود) او را زخمي كردند و به بيمارستان شهرباني رفت. و در بيمارستان نيروهايي بودند كه اجازه دادند اين لات ها وارد شوند و او را بكشند و با اين قضيه قراردادهاي نفتي ما با سينگلر، استاندار اويل و . . . لغو مي شود. پس بايد دنبال اين گروه برويم و آنها را بشناسيم. محيط دانشگاه بسيار پاكيزه و مرتب و اساتيد و دانشجويان بسيار شيك و تميز هستند ولي ما مجبوريم سراغ اين طبقه نيز برويم ، منتظر آمدن آنها نباشيم .
@ شما گفتيد دو نگاه به اين قشر هست . دريك نگاه بايد اينها را بشناسيم تا از آسيب رساني آنان به تمدن جلوگيري كنيم اينها همواره مخل تمدن بوده اند نه تمدن ساز . نگاه ديگري كه در صحبت شما پررنگ نبود ولي گاهي مطرح مي شد اينكه اينها گروهي هستند كه موضوعيت دارند و بايد مورد مطالعه قرار بگيرند. ولي آن نگاه اول بيشتر مطرح بود به همين دليل همه توصيف هاي ضد ارزشي را براي اينها به كار برديد و فرمايش خودتان را با جامعه اي كه گل دارد، خار دارد، شروع كرديد و نقش خاري به آنها داديد. نگاه مسلطي كه داريم و به قول « دريدا» يا « فوكو» از ديرزمان بوده و در مدرنيته هم كاملاً حفظ مي شود، اين است كه ما يك نظام ارزشي مسلط داريم كه خوب و بد را تعيين مي كند و بدها موقعي استفاده مي شوند كه در راستاي اين خوب مسلط قرار بگيرند و شما تأكيد مي كرديد كه بايد اينها را بشناسيم چون خطرناك اند؛ براي اينكه به نظام ارزشي مسلط ما آسيب مي رسانند. آيا ما نمي توانيم از منظر ديگري نگاه كنيم كه اينها هم به متن بيايند.
من در مورد خاص لومپن ها برداشت شما را تأييد مي كنم ، اگر خيابان هاي پايين شهر هم تميز و گل كاري شود كتابخانه تأسيس شود و بچه هاي ما از فقر و مصيبت و رنج ، نجات پيدا كنند، براي خودشان استاد دانشگاه يا وزير و . . . مي شدند، لزومي نداشت كه آدم ديگري بشوند. اما در مورد گونه هاي ديگر مثلاً كارگران با شما موافق نيستم يعني اعتقاد دارم كارگر موضوع تاريخ شفاهي جنبش هاي كارگري است . ولي از جنس لومپن ها نيست . سرباز را مي خواهم از زبان خودش بشناسم كه همه فرامين فقط از زبان فرمانده براي من تعريف نشده باشد. شكسپير مي گويد:« سربازي كه در ميدان جنگ، بهتر از فرمانده اش مي جنگد، او فرمانده جنگ است.» پس فرمانده اي كه در ستاد نشسته است نمي تواند تكليف مرا روشن كند. من در مقابل نظام ضد ارزشي، يك نظام ارزشي مي بينم.
سربازي كه خيانت مي كند، آدم فروشي مي كند به دشمن خدمت مي كند، لومپن سرباز است. آدمي است كه از موضع طبيعي كه برايش تعريف كرده اند خارج مي شود. ( گرچه آن قسمت حرف شما را قبول دارم كه پست مدرن ها مي گويند چه كسي گفته است كه اين نظام ارزشي شده است، شايد آن فرد كار درستي مي كند).
ولي از نظر من تمدن تعريفي دارد( نمي خواهم با واژه هايي آن را ايدئولوژيك كنم ) بلكه مي خواهم بگويم تمدن در برابر توحش ، تعريفي دارد كه باعث شده است ما به نظام ارزشي اعتقاد پيدا كنيم .
@ لومپن در جامعه شناسي تعريف خاصي دارد.
من با آن تعاريف كاري ندارم، وقتي انسان با پديده اي برخورد مي كند بايد حرف خودش را بزند. ما به عنوان محقق بايد حرف خودمان را بزنيم اگر غلط است شما اصلاح كنيد.
مي گويند: فردي نزد يك شاعر آمد و گفت چه كنم كه شاعر شوم. گفت برو ده هزار بيت شعر حفظ كن. او ده هزار بيت شعر حفظ كرد و آمد و گفت : آيا شاعر شدم؟ گفت نه برو آن ده هزار بيت را فراموش كن و حرف خودت را بزن.
@ به هر حال لومپن ها به عنوان يك قشر اجتماعي مطرح هستند و شما هم آنها را به دو گروه تقسيم كرديد. آيا لومپن بورژوا، لومپن روشنفكر و . . . داريم؟
نكته ديگر اينكه ارزش ها و هنجارها، پايگاه اعتقادي و تداوم دارند. آنچه كه لومپن ها به آن وابسته اند در تعبير جامعه شناسي، نوعي اخلاقيات است كه به تناسب شرايط و مقتضيات پيوسته رنگ مي بازد يعني اينها به امور غيرثابت اعتقاد ندارند.
من آنها را به عنوان كمك براي منابع مكتوب بيان كردم نه اينكه به صورت تاريخ مجزا وجود دارند.
@ به نظرمن اگر معني دقيق كلمه لومپن يا مصداق آن مشخص شود، شايد طيف معني آن بيشتراز اينها باشد. خيلي با احتياط مي گويم ماجرايي كه در تصوف شكل گرفت وموجب انحطاط گروهي از آنان شد يك خط لومپني بود كه بعضي مجالس صوفيانه، محل تصميم گيري ها مي شود. البته آنان آداب وآيين خاص خودشان را دارند. آيا اصطلاح انگليسي off-law بي قانون منظور شماست.
علي آقا بخشي در فرهنگ علوم سياسي نوشته است لومپن پرولتاريا، بيكاره ها ، محرومين از حقوق اجتماعي است. اين واژه آلماني است به معني رنجبران ژنده پوش كه به قشرهاي رانده شده از اجتماع ، وازده ، به فساد كشيده شده و فاقد هرگونه رابطه و همبستگي طبقاتي اشاره دارد. اين گروه شامل دزدان، چاقوكشان، روسپيان ، جنايتكاران باج گير مي شود.
@ بزهكاران را شامل مي شود؟
بزهكار يك معني وسيعي دارد. ممكن است انسان شريفي چك بي محل بكشد و به نوعي بزهكار تلقي شود ولي از دسته اينها نيست.
@ لومپن ها ريزه خوار، وابسته و انگلي هستند. درباره اينها دو نكته بايد متمايز شود: 1- آيا اين افراد در تاريخ مورد توجه قرار گرفته اند ( البته در تاريخ پاره اي از حركت ها و مسائل اينها بحث شده است ، كه ممكن است كافي نباشد). 2- وقتي تاريخ، خاطرات ، مشاهدات و . . . اين افراد را مطرح كند، اعتبارش چقدر است .
براساس پرسشنامه اي كه داراي 70 سؤال است و مصاحبه گر براي شروع فعاليت مي تواند به آن پاسخ بدهد محقق و مصاحبه گر بايد به قدري ورزيده شده باشد و آموزش ديده باشد كه بفهمد با هر گفتماني نمي توان به تاريخ شفاهي دسترسي پيدا كرد. هر گپ دوستانه اي تاريخ شفاهي محسوب نمي شود. حتماً بايد با اصول آن آشنا بود.
به تاريخ شفاهي بايد به عنوان يك پروژه نگاه كنيم. آنچه امروز در ايران رايج است فقط تك نگاري است در پروژه بايد تواتر خبر را مورد توجه قرار دهيم. در خاطره، قسمت هايي كه مربوط به زندگي شخصي فرد است مي تواند به عنوان تاريخ مطرح شود ولي در ارتباط با ساير امور نمي توان تاريخ تلقي كرد.

پي نويسها
1- اين اصطلاح از فانون است.
2- اين لغت به سه املاء نوشته شده است: 1- لودي = اشخاص لوده، هرزه كه شغل و حرفه آبرومندي ندارند و از راه هرزگي، بي عفتي، خوردن مال صغير ، امرار معاش مي كنند و به موقوفات حضرت رضا تجاوز مي كنند. 2- لوتي= افراد برهنه و عريان كه از تمام رذايل و نقايص و شهوات نفساني مبري و منزه باشد و نواميس مردم را ناموس خود مي داند. شب هايي را گرسنه بخوابند ولي به مال مردم تجاوز نكنند. 3- لوطي كه به معناي فساد جنسي است و هيچ فرد باشعوري نسبتش را به آن جايز نمي داند. نقل از : خاطرات سياسي محمد علي شوشتري ( خفيه نويس رضاشاه پهلوي) ، به اهتمام غلامحسيني ، ميرزا صالح ، صص 176-177 ، انتشارات كوير، چاپ اول ، تهران 1379 . ( ويراستار)
3- اين تعبير از ويراستار است.
4- پنتي ها ، به نواميس مردم ليچار و مزخرف مي گويند و براي افراد ضعيف چاقوكشي مي كنند و در نزد قلدرتر از خود ذلت به خرج مي دهند.( همان )
5- ( جمع بي مفرد ) اوباش فرهنگ معين. ( ويراستار )
6- چاله ميدان ، اصلاً دلچسب نيست.
7- محله سياه پوستان در نيويورك. يكي از مستمعين مي گويند شما هم تشريف بياوريد ايشان مي گويند تهران شهر عشوه و رشوه است. عشوه را جمال بايد و رشوه را مال و اگر اين دو را نداري در همين اصفهان بمان.
8- Material Mass ماده انبوه و انباشته شده ( توده وار ) .


برچسب‌ها: نقش طبقات فرودست در تاريخ شفاهي
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 12:49 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۱۴

اعدام این افراد در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب با هدف خنثی کردن هرگونه احتمال کودتای نظامی در پشت بام مدرسه رفاه انجام شد، به خصوص آنکه ارتشبد نعمت الله نصیری رئیس بی‌رحم و معروف ساواک سابقه اجرای نافرجام کودتای 25 مرداد 1332 را در کارنامه خود داشت.
نعمت الله نصیری روز 22 بهمن، سه روز قبل از اعدام در مصاحبه‌ای تلویزیونی حاضر شد، متن اظهارات نصیری بدین شرح است:
- از ثابتی چه خبر دارید؟
- نمی‌دانم، شنیدم در تهران نیستند.
- خرج ماهانه ساواک چه قدر بود؟
- پرونده‌هایش هست، فعلاً به خاطرم نیست.
- آقای نصیری، پس شما که همه چیز را انکار می‌کنید، در این سازمان منحل شده ساواک چکاره بودید؟
- من سرپرست کل سازمان بودم و بیشتر کارهای اداری، فنی و تأمین احتیاجات اداری با من بود.
- هرچند وقت یکبار با شاه ملاقات می‌کردید؟
- در هفته دوبار.

- مافوق شما چه کسی بود، آیا غیر از شاه از کس یا کسان دیگر هم به شما دستور داده می‌شد.
- نه من یک سری وظایف قانونی داشتم.
- در حال حاضر از گذشته خود پشیمان نیستید؟
- نه من طبق قانونی که تصویب شده بود و وظیفه‌ای که هیئت دولت آن را تصویب کرده بود عمل می‌کردم.
- نظرتان راجع به شکنجه زندانیان چیست؟
- کسی شکنجه نمی‌شد.
- آیا رئیس زندان، بازرس‌ها و مأموران بازجو گزارش کارهایشان را به شما نمی‌دادند که شما از چگونگی شکنجه‌ها اظهار بی‌اطلاعی می‌کنید؟
- می‌دادند ولی در آن چیزی ازشکنجه نمی‌نوشتند.
-یعنی می‌خواهید بگوئید هیچ شکنجه‌ای در کار نبود؟ چرا نمی‌خواهید حداقل حالا دیگر صادقانه حرف بزنید؟
- من صادقانه حرف می‌زنم.
-حقوق ماهانه شما چقدر بود؟
- 12 هزار تومان.
-چقدر مزایا می‌گرفتید؟
- حدود 12 هزارتومان.
- درآمد دیگری نداشتید؟
- چرا چند قطعه ملک داشتم که بنیاد پهلوی به من دادند.
- در مورد پول‌هایی که از ایران خارج کرده‌اید چه می‌گوئید؟
- من پولی خارج نکرده‌ام.
- شما همسر و فرزند دارید؟
- بله، یک همسر و دو فرزند دارم.
- این کلمه مارکسیست اسلامی را در سازمان شما چه کسی اختراع کرده بود؟
- من نمی‌دانم، خودم هم فکر می‌کنم این دو در کنار هم جور در نمی‌آید.
- شما اسلام را می‌شناسید؟
- بله من یک مسلمان معتقد هستم.
- ساواک چقدر مأمور داشت؟
- 2000 مأمور رسمی.
- و چقدر مأمور غیر رسمی؟
- خاطرم نیست.
- شما درباره دریاچه نمک قم چه می‌دانید؟
- فقط می‌دانم دریاچه‌ای است در نزدیکی قم و هیچ چیز دیگر.
- چگونه گرفتار شدید؟
- من چهار ماه است زندانی هستم. وقتی جمشیدیه به دست نیروهای انقلاب افتاد مرا هم به اینجا آوردند.
- نظرتان راجع به وضع موجود چیست؟
- درست در حال عادی نیستم که بتوانم حرف بزنم.
- درباره شکنجه‌های مستقیم و غیر مستقیم ساواک چه فکر می‌کنید؟
- مستقیم را تکذیب می‌کنم، اگر دیگران کاری کرده‌اند من بی‌اطلاع هستم. من آدمی هستم در اختیار شما. من کاری نکرده‌‌ام. می‌توانستم اینجا نیایم. من خودم آمدم.
- خیر مردم شما را آورده‌اند اینجا.
- می‌توانستم فرار کنم.
در این موقع پدر رضائیها که چهار فرزندش کشته شده‌اند از نصیری پرسید: مگر بچه‌های من به تو چه کرده بودند که آنها را کشتی؟ چرا آنها را شکنجه کردی؟ چرا ناخنهای آنها را با گازانبر کشیدی؟
- من از همه این چیزها که می‌گوئید بی‌اطلاعم.
- لاهوتی از نصیری پرسید:
- مگر خودت نبودی که در زندان ساواک مرا کتک زدی و چند بار محکم بگوشم کوبیدی؟
- من نبودم.
- از کمیته ساواک و پرویز ثابتی که از شما دستور می‌گرفت بگوئید؟
- کمیته به من مربوط نبود.یک گروه مستقل از ساواک ـ شهربانی ـ ارتش ـ ژاندارمری تشکیل می‌شد. ثابتی مسئولی امنیت داخلی کشور بود و معاون من نبود. شنیدم ثابتی در تهران است.
- خرج ماهانه ساواک چقدر بود؟
- خاطرم نیست پرونده‌هایش هست.
- شما که همه چیز را انکار می‌کنید پس در این سازمان چکاره بودید؟
- من سرپرست کل سازمان بودم و بیشتر کارهای اداری و فنی و تأمین احتیاجات با من بود.
- از مرگ دکتر شریعتی و تختی چه می‌دانید.
- هیچ چیز.


برچسب‌ها: تاریخ شفاهی مصاحبه تلویزیونی نصیری پیش از اعدام
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 1:0 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۱۴

 تشريح ضعف رژيم شاه در برابر قيام 15 خرداد از زبان ارتشبد حسين فردوست

 

درباره قيام 15 خرداد 1342، نكته‌اي كه بدواً بايد متذكر شوم، ناآشنايي و بي‌اطلاعي عجيب مسئولين اطلاعاتي و امنيتي كشور و شخص محمد‌رضا از حركت‌هاي مردمي بود. در آن زمان، محمد‌رضا مسئله روحانيت را جدي نمي‌گرفت و خطر تيمور بختيار را براي سلطنت خود بيش از مردم مي‌دانست.در آن زمان محمد‌رضا به دستور كندي طرح «انقلاب سفيد» را عملي مي‌ساخت و لذا يك قالب تبليغاتي مشخص يافته بود و هر مخالفتي را با اين قالب بسادگي تحليل مي‌كرد: هر كس، حتي همه مردم، اگر مخالف ديكتاتوري او بودند مخالف اصلاحات ارضي او تلقي مي‌شدند و طبق اين قالب، فئودال بودند! كار به جايي رسيده بود كه حتي علم نخست‌وزير اعتراضات دانشجويان تهران را كار فئودالها مي‌دانست و يا به تحريكات تيمور بختيار نسبت مي‌داد. اين قالب در همه جا حاكم شده بود و محمد‌رضا درمصاحبه‌ها و سخنانش بجا و بيجا «اصلاحات ارضي» را تكيه كلام خود كرده بود. ساواك نيز طبعاً نمي‌توانست خارج از اين قالب را ببيند. ضعف و بيسوادي ساواك، و بخصوص پرسنل اداره كل سوم و رئيس آن مصطفي امجدي، اين قالب تحليلي را به شكل بسيار سطحي منعكس مي‌نمود و لذا ساواك نمي‌توانست اطلاعات و تحليل جامعي از اوضاع كشور داشته باشد. گزارشات اداره كل سوم از فعاليت‌هاي روحانيت هميشه تكرار مكرر اين مسئله بود كه روحانيون با «اصلاحات ارضي» مخالفندو در فلان نقطه فلان اقدام را كرده‌اند محمد‌رضا نيز دستور شدت عمل مي‌داد و در نتيجه سرهنگ مولوي ـ رئيس ساواك تهران ـ به مدرسه فيضيه قم حمله كرد وعده‌اي راكشت و تعدادي را زخمي نمود و تظاهرات خياباني قم و ساير شهرها با دخالت نيروهاي انتظامي متفرق مي‌شد.
درباره تظاهرات وسيع 15 خرداد، حتي تا شب قبل آن، اداره كل سوم و شهرباني هيچ اطلاعي نداشت و هيچ گزارشي به دفتر نفرستاد. طبعاً اگر حركت فوق با آن وسعت، يك حركت برنامه‌ريزي شده و سازمان يافته بود، بايد اطلاعي به دفتر مي‌رسيد و براي مقابله تداركاتي انجام مي‌شد. ولي از آنجا كه اين حركت، يك حركت مردمي و طبعاً فاقد برنامه‌ريزي قبلي بود، ساواك بكلي غافلگير شد و محمد‌رضا شديداً به وحشت افتاد.

صبح روز 15 خرداد 42، طبق معمول رأس ساعت 5/7 صبح به اداره مركزي ساواك رسيدم. مدير كل سوم (سرتيپ مصطفي امجدي) در اتاق انتظار من بود. بلافاصله گفت: «خبر مهم! در سطح تهران تظاهرات عظيمي است و مردم در دستجات كوچك و بزرگ از جنوب شهر به سمت شمال شهر حركت مي‌كنند.» حيرت زده شدم و تعدادتظاهر‌كنندگان را پرسيدم. گفت كه حداقل در 7 دسته اصلي هستند كه هر دسته بين 5 الي 7 هزار نفر تخمين زده مي‌شود و بعلاوه دستجات كوچك حدود 500 نفري در سطح وسيع در گوشه و كنار شهر پراكنده‌اند. پرسيدم:‌ مگر به پاكروان (رئيس ساواك) گزارش نداده‌ايد؟ پاسخ داد كه چرا و او با محمد‌رضا تلفني صحبت كرده و وي دستور داده كه اويسي مسئوليت قلع و قمع جمعيت را به عهده بگيرد و مستقيماً با وي تماس داشته باشد. در آن زمان اويسي سرلشكر و فرمانده لشكر يك گارد بود. از امجدي پرسيدم: چگونه ساواك از جريان قبلاً اطلاعي نداشت. آنطور كه شما تعريف مي‌كنيد تدارك آن حداقل يك ماه نياز به سازماندهي مستمر پنهاني داشته. چگونه طي اين مدت ساواك‌هاي مربوطه كوچكترين اطلاعي به شما ندادند؟ پاسخ داد: «خير، حتي يك كلمه درباره تدارك تظاهرات امروز به من گزارش نشده.» گفتم: عجب ساواكي! پس بود و نبودش تفاوتي ندارد؟ گفت: «شما صحيح مي‌فرماييد!» گفتم: بسيار خوب! در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته‌ايم وبايد منتظر نتيجه باشيم. به هر حال منظماً جريان را به من و تلفني به دفتر اطلاع دهيد. امجدي با گفتن «اطاعت مي‌شود» از اتاق خارج شد. گزارشات حركت تظاهر‌‌كنندگان مرتب به من مي‌رسيد و مطلع شدم كه محمد‌رضا نيز وحشتزده است و هر 10 دقيقه به اويسي تلفن مي‌كند و اوضاع را مي‌پرسد.
براي مقابله با تظاهرات خياباني يك آيين‌نامه آمريكايي وجود داشت، كه تدريس نمي‌شد حتي به فارسي نيز ترجمه نشده بود. در سال 38 يا 39، من يك نسخه از آيين‌نامه را از دانشگاه جنگ گرفتم و يك مترجم از بين افسران مسلط ارتش احضار كردم ودستور ترجمه آن را دادم و پس از تصويب خودم و ستاد ارتش، كه بايد اجازه چاپ آيين‌نامه‌ها را بدهد، دستور چاپ آن را در حدود 1000 نسخه به چاپخانه ارتش دادم. آيين‌نامه مذكور به دانشكده افسري، دانشگاه جنگ و از طريق ستاد ارتش به سه نيرو و واحدهاي مربوطه هر نيرو و نيز به شهرباني و ژاندارمري و ساواك ارسال شد و ستاد ارتش طي بخشنامه‌اي دستور داد كه اين آيين‌نامه جزء آموزش مراكز آموزش نظامي و ستادها و واحدهاي ارتش و شهرباني و ژاندارمري باشد. سپس از طريق شعبه 4 دفتر كنترل كردم و معلوم شد كه كتب توزيع گرديده و جزء مواد آموزشي قرار گرفته است. آيين‌نامه فوق، متن قابل توجهي است و تصور مي‌كنم عنوان آن «كنترل اغتشاشات» است. اين ‌آيين‌نامه را چندين بار با دقت مطالعه كرده و مواد آن را به خاطر داشتم، ولي هيچگاه آموزش آن توسط فرماندهان واحدهاي نظامي و انتظامي جدي گرفته نشد. در طول تظاهرات 15 خرداد با تعجب ‌ديدم كه عملكرد مردم دقيقاً منطبق با مواد آيين‌نامه‌ است و فعاليت اويسي درست عكس آن! يك اصل مهم آيين‌نامه فوق اين است كه واحدهاي نظامي مأمور كنترل تظاهرات، بايد مردم را متفرق كنند. در 15 خرداد برعكس بود: مردم از 7 دسته اصلي يا بيشتر به دستجات كوچكتر منشعب شدند و در مسيرهاي جنبي به تظاهرات پرداختند، ولي خط شمالي اصلي تظاهرات خيابان سپه سابق بود. در مدت كوتاهي دستجات اصلي تظاهركننده به بيش از 30 دسته منشعب شد و اويسي بيسواد براي مقابله با هر دسته عده‌ اي سرباز فرستاد و در نتيجه لشكر را به بيش از 30 واحد كوچك تقسيم كرد، كه برخي از اين واحدها از 10 نفر سرباز و يك گروهبان تجاوز نمي كرد! براي هر دسته تظاهر‌كننده، كه بين 500 الي 1000 نفر را در بر مي‌گرفت، كاملاً مقدور بود كه اين واحدها را به سادگي خلع سلاح كند ومسلح شود. البته اين حادثه رخ نداد و تنها در موارد معدودي تظاهر‌كنندگان واحدهاي كوچك نظامي را خلع سلاح كردند و تعداد كمي تلفات وارد آوردند. آيين‌نامه آمريكايي صراحت داشت كه تظاهر‌كنندگان سعي در تقسيم واحدهاي نظامي دارند و اگر چنين شود. مرگ واحدهاي ضد‌اغتشاش است. فرمانده ضد اغتشاش بايد دقيقاً متوجه اين مسئله باشد و هيچگاه يك واحد نظامي‌اش نبايد از يك گردان موتوريزه كمتر شود و تنها در موارد استثنايي واحد ضد اغتشاش مي‌تواند تا يك گروهان تقويت شده تقليل يابد. كمتر از اين مفهومش خلع سلاح واحد نظامي است. آيين‌نامه صراحت داشت كه هيچ لزومي ندارد كه در مقابل هر دسته تظاهر‌كننده يك واحد نظامي قرار گيرد، بلكه مي‌توان به تعداد گردان‌هاي موتوريزه وارد عمل شد. طبق اين آيين‌نامه اگر لشكر يك گارد 9 گردان موتوريزه (براي مثال) داشت، بايد يك سوم آن را در احتياط و در اختيار فرمانده (اويسي) مي‌ماند و 6 گردان بقيه در 6 نقطه به كار گرفته مي‌شد. پس از متفرق كردن هر دسته تظاهر‌كننده، گردان آزاد شده بايد به متفرق كردن دسته ديگر مي‌‌پرداخت، زيرا دسته تظاهر‌كننده نمي‌تواند يك‌گردان را خلع سلاح كند و لذا هميشه موفقيت با واحدهاي نظامي است. اويسي اين اصول مسلم را لابد مطالعه نكرده بود و يا شايد از شدت اضطراب قدرت فرماندهي صحيح را از دست داده بود و من با حيرت عواقب خطرناكي را براي تظاهرات آن روز پيش‌بيني مي‌كردم.
بالاخره اويسي ساعت 12 ظهر به من تلفن كرد و گفت: «بيچاره شدم! حتي يك گروهان در اختيار ندارم و اگر يك دسته تظاهر‌كننده به من و ستادم حمله كنند همه را از بين خواهند برد!»
گفتم: وقتي يك افسر در رده شما به آموزش و‌آيين‌نامه توجهي ندارد و دائماً به دنبال كارهاي ديگر است،‌ نتيجه از اين بهتر نمي‌شود. تنها راه اين است كه هر چه آشپز و نظافتكار و اسلحه‌دار و غيره در لشكرداري مسلح كني. تلفني به يك افسر مأموريت بده كه آنها را مسلح كند و براي دفاع از خود و ستادت مورد استفاده قرار بده! اين افراد حدود يك گروهان مي‌شدند. اضافه كردم به سپهبد مالك (فرمانده ژاندارمري) هم تلفن مي‌كنم تا اگر توانست يك گروهان ژاندارم براي شما بفرستد! اويسي پاسخ داد: «خدا پدرت را بيامرزد، ‌دست علي به همراهت!» اين تكيه كلام معمولي او بود. اضافه كردم: واحدهاي خود را از نقاطي كه مي‌تواني جمع كن و اقلاً دو گردان از واحدهاي خود را در اختيار داشته باش. اويسي همه اين كارها را انجام داد. ستاد او در پارك سنگلج قرار داشت و وي مي‌توانست پس از 2 ساعت 4 گردان در اختيار داشته باشد. علت آزاد شدن اين نيروها و اشتباه بزرگ مردم اين بود كه حدود ساعت 12 از تظاهرات خسته شدند و چون برنامه براندازي سازمان يافته نداشتند براي نهار به غذاخوري‌ها رفتند و چلوكبابي‌ها نيز مردم را به نهار مجاني دعوت مي‌كردند. در نتيجه بين ساعت 12 تا 14 خيابان‌ها به كلي خلوت شد. در اين مدت اويسي توانست حدود 2000 نفر نيرو جمع كند و آماده عكس‌العمل شديد شود. او منتظر ماند تا دستجات مردم جمع شوند. بعد از ظهر تظاهرات مجدداً آغاز شد. حدود ساعت 4 يا 5 بعد از ظهر، اويسي با يك گردان موتوريزه نوهد به دسته مقابل سبزه ميدان و بازار حمله برد و هر چه تظاهر‌كننده و عابر بود را به مسلسل بست، كه همه غير‌مسلح بودند. بتدريج شب فرا رسيد و مردم خود به خود متفرق شدند و با اعلام حكومت نظامي اجتماعات ممنوع شد. بدين ترتيب تظاهرات 15 خرداد در مقابل حيرت محمد‌رضا، من و سايرين به پايان رسيد.
تظاهرات 15 خرداد 42، كاملاً سازمان نيافته و از پيش تدارك نشده بود و به همين دليل ساواك از قبل اطلاعي درباره آن نداشت. اگر تظاهرات از قبل تدارك مي‌شد و دو موضوع در آن رعايت مي‌گرديد بدون هيچ ترديد به سقوط محمد‌رضا مي‌انجاميد: اگر تظاهر‌كنندگان در حد يك گردان موتوريزه مسلح بودند و يا اگر يك گردان موتوريزه از ارتش به آنها مي‌پيوست و با حدود 5000 نفر جمعيت به سمت سعد‌آباد حركت مي‌كردند، بدون ترديد زماني كه اين جمعيت به حوالي قلهك مي‌رسيد. محمد‌رضا با هليكوپتر به فرودگاه مي‌رفت. با رفتن او گارد در مقابل مردم تسليم مي‌شد و با اين اطلاع محمد‌رضا با هواپيما ايران را ترك مي‌كرد. هم حوادث 25 مرداد 32 و هم حوادث سال 1357 نشان داد كه پا به فرار محمد‌رضا بسيار خوب است لازمه اين كار اين بود كه در اين فاصله ساير مردم واحدهاي لشكر يك گارد را سرگرم مي‌كردند تا به طرف سعد‌آباد نروند. موضوع دوم، تعطيل تظاهرات بين ساعت 12 تا 14 بود. اگر تظاهرات سازمان يافته بود و بي‌وقفه تا عصر ادامه مي‌يافت، اويسي نمي‌توانست گردانهاي خود را مجتمع و مستقر سازد و سير اوضاع به خلع سلاح‌ واحدهاي نظامي مي‌انجاميد و سبب فرار محمد‌رضا و سقوط او مي‌شد.
بايد اضافه كنم كه تا ظهر 15 خرداد، هم محمد‌رضا و هم آمريكايي‌ها و هم انگليسي‌ها تظاهرات را يك طرح براندازي وسيع و سازمان يافته مي‌دانستند و بشدت دستپاچه بودند. در آن زمان يك مستشار آمريكايي در ساواك بود كه در اداره كل سوم كار مي‌كرد و باهوشترين و مسلط‌‌ترين فرد هيأت مستشاري آمريكا در ساواك بود به نظر من سرهنگ ياتسويچ(رئيس «سيا»ي سفارت) و ساير عناصري كه ديده‌ام، از نظر هوش و تسلط بر امور اطلاعاتي در مقابل او ناچيز بودند. وي را بارها احضار كرده و خواهش مي‌كردم كه در مسائل مشكل عملياتي ساواك مرا مطلع كند و او نيز با من نهايت همكاري را داشت. صبح 15 خرداد، كه در ساواك بودم، افسر دفتر ويژه تلفني اطلاع داد كه مستشار فوق با يك راديو به دفتر مراجعه كرده و تقاضا دارد كه در دفتر بماند. پاسخ دادم كه مي‌تواند در اتاقي در دفتر باشد. يك مترجم نيز همراه او بود. وي تا ساعت 5 بعد‌از ظهر در دفتر ماند و با كسب اجازه از من اطلاعات واصله را از دفتر دريافت و به سفارت آمريكا ارسال مي‌داشت. به گفته افسر دفتر، مستشار فوق از وضع آن روز بسيار نگران بود و سفارت وي را كه باهوشترين مأمور آمريكايي در ايران بود، به دفتر فرستاده بود تا اوضاع را گزارش دهد. تصور سفارت اين بود كه تظاهرات يك طرح براندازي كامل است و لذا ساختمان‌هاي ساواك و اداره كل سوم را امن تشخيص نداده بود. ساعت 5 بعد‌از ظهر كه به وي اطلاع داده شد كه تظاهرات پايان يافته با خوشحالي دفتر را ترك كرد. مسئله فوق نشان مي‌داد كه سرويس‌هاي اطلاعاتي آمريكا و انگليس، كه در ارتباط مستمر بودند، نيز مانند ساواك قبلاً از تدارك تظاهرات 15 خرداد اطلاع نداشتند و كاملاً غافلگير شدند.
به هر حال، قيام 15 خرداد از آنجا كه يك طرح سازمان يافته براندازي نبود، پايان خوش و باورنكردني براي محمد‌رضا داشت. او ساعت 8 شب من و اويسي را احضار كرد. با هم وارد شديم. با خوشحالي و شادي عجيبي به اويسي دست داد و از موفقيت او تمجيد كرد و از او تشكر نمود. محمد‌رضا نمي‌دانست كه اويسي با ندانم‌كاري‌اش نزديك بود تاج و تختش را به باد بدهد!‌ از ساواك بشدت ناراضي بود و تصور مي‌كرد كه عدم اطلاع ساواك توطئه هواداران بختيار در اين سازمان است. از من پرسيد: «مسئول بي‌اطلاع ماندن ساواك از اين جريان كيست؟» پاسخ دادم: هميشه رئيس (پاكروان) مسئول است. گفت: «از او انتظار نيست، بعد از او چه كسي مسئول است؟» گفتم: مدير كل اداره سوم، سرتيپ مصطفي امجدي. گفت: «او را عوض كنيد!» ولي تنبيهي براي وي قائل نشد. فرداي آن روز امجدي را بركنار و ناصر مقدم (افسردفتر) را به جاي او گذاشتم. پاكروان از اين امر به شدت گله كرد، ولي گفتم دستور است و ديگر چيزي نگفت.
مقدم مأمور بود كه بي‌اطلاعي اداره كل سوم را جبران كند و ظرف چند روز علت حادثه را گزارش نمايد. او طبق قالبي كه شرح دادم با سليقه محمد‌رضا انطباق داشت، او اصولاً خارج از اين قالب ساواك نمي‌توانست فكر كند، به تحقيق پرداخت. عكسي پيدا كرد كه در بيروت، در ساحل دريا، از تيمور بختيار گرفته شده بود. عكس از پشت برداشته شده بود، ولي بختيار را مي‌شد تشخيص داد. در كنار بختيار فردي به نام موسوي (احتمالاً) قرار داشت. مقدم مدعي شد كه بختيار توسط فرد فوق 2 ميليون تومان به تهران ارسال داشته و با اين پول تظاهرات 15 خرداد سازمان داده شده است. سرهنگ مولوي (سرتيپ شد) نيز مدعي شد كه حدود 10 هزار چماق يك اندازه و محكم در قم تهيه شده و براي تظاهرات به تهران ارسال گرديده است! از فرد فوق،‌ كه به ادعاي مقدم عامل بختيار و مسئول حوادث بود، بازجويي بي‌نتيجه‌اي به عمل آمد. ادعاهايي نيز دال بر ارسال پول توسط جمال عبدالناصر عنوان شد. واضح بود كه ادعاهاي مقدم و مولوي فقط براي اين است كه ضعف خود را بپوشانند و بي‌اطلاعي ساواك را، طبق سليقه محمد‌رضا، جبران كنند. معلوم نشد كه اگر بختيار و يا ناصر پولي فرستاده‌اند، اين پول به چه اشخاصي داده شده، سازماندهي و تدارك تظاهرات چگونه انجام گرفته، چماق‌ها توسط چه كسي ساخته شده و چگونه به تهران ارسال گرديده و نمونه آن كدام است و چرا اگر بين دهها هزار نفر توزيع شده، يك نفر دريافت چماق را بروز نداده است؟! به هر حال، نه پرونده فرد فوق تعقيب شده و نه گزارش مقدم مستند گرديد. مسئله در حد تبليغات و ادعا باقي ماند و در همين حد براي محمد‌رضا كفايت مي‌كرد. واضح بود كه تظاهرات 15 خرداد كاملاً سازمان نيافته است و لذا 8 تا 10 نفر به جرم گردانندگي دستجات تظاهر‌كننده در يك دادگاه نظامي به رياست سرلشكر امين‌زاده (فوت‌شده) محاكمه شدند. پاكروان اعدام افراد را صلاح نمي‌دانست، ولي به حرف او توجه نشد و در نتيجه 2 نفر اعدام و بقيه به زندان محكوم گرديدند.
در زمان تظاهرات 15 خرداد اسدالله علم ـ مهره مورد توافق آمريكا و انگليس ـ نخست‌وزير بود. ادامه نخست‌وزيري علم صلاح دانسته نشد و آمريكايي‌ها و انگليسي‌ها حسنعلي منصور ـ پسر منصورالملك ـ را براي تصدي نخست وزيري با اختيارات ويژه پيشنهاد كردند. منصور نيز از مهره‌هايي بود كه توسط انگليسي‌ها به آمريكا معرفي شد و لذا حمايت هر دو قدرت را به حد كافي پشت سر داشت. من از طرح نخست‌وزيري منصور اطلاع نداشتم. حوالي بهمن 1342 بود و محمد‌رضا براي مسافرت يكماهه و بازي اسكي به سوئيس رفته بود. در اين مسافرت‌ها معمولاً جلسات ساليانه او با رئيس كل MI-6 و شاپور جي برگزار مي‌شد. روزي حسنعلي منصور براي ديدنم به ساواك آمد و پرسيد كه مگر «دفتر ويژه اطلاعات» با شاه تماس ندارد؟ پاسخ مثبت دادم. گفت: «از طرف من سوال كنيد كه فرمان نخست‌وزيري من كي صادر مي‌شود؟» گفتم: من از اين موضوع بي‌اطلاع هستم. گفت: «خود ايشان مي‌‌دانند. شما كافي است تلگراف كنيد.» تلگرافي شد. پاسخ چنين بود «پس از مراجعت به تهران!» تلفني مطلب را به منصور گفت. گفت: «الآن مي‌آيم.» به ساواك آمد. پرسيد كه محمد‌رضا چند روز ديگر باز مي‌گرد؟ گفتم: حدود 20 روز ديگر. گفت: «خيلي دير مي‌شود. تلگراف كنيد فرمان را از همانجا صادر كنند.» تلگراف شد. جواب رسيد: «بگوييد چه عجله‌اي دارد. به اضافه ممكن است زودتر به تهران مراجعت شود.» منصور ديگر چيزي نگفت ولي از اين وضع ناراحت شد. به هر حال، پس از مراجعت محمد‌رضا فرمان صادر و منصور نخست‌وزير شد. منصور برنامه‌هاي مهمي به سود غرب داشت كه يكي از آنها «كاپيتولاسيون» بودكه با مقاومت جدي امام خميني مواجه شد. مخالفت ايشان با نفوذ آمريكا و غرب و اقدامات محمد‌رضا در دوران دولت منصور شدت گرفت و بالاخره به تبعيد ايشان به تركيه منجر گرديد. همانطور كه منصور به دستور آمريكا و با اختيارات ويژه به صدارت رسيد، تبعيد امام خميني نيز دستور مستقيم آمريكا بود. تصور من اين است كه شخص محمد‌رضا به اين كار تمايلي نداشت و بهتراست بگويم از انجام آن واهمه داشت.
شب قبل از تبعيد امام، محمد‌‌رضا در كاخ ميهماني داشت و حدود 200 نفر مدعو شركت داشتند. منصور، نخست‌وزير، نيز حضور داشت. منصور حدود نيم‌ساعت با محمد‌رضا در وسط سالن قدم مي‌زد و من متوجه آنها بودم. استنباطم اين بود كه منصور در موضوعي پافشاري مي‌كند و محمد‌رضا موافق نيست. يكبار نيز شنيدم كه محمد‌رضا به منصور گفت: «چه اصراري داريد؟» بالاخره محمد‌رضا مرا خواست و با بي‌ميلي (چون با ژستهاي او آشنا بودم) گفت: «ببينيد نخست‌وزير چه مي‌خواهد؟» منصور مطرح كرد كه بايد هر چه سريعتر آيت‌الله خميني به تركيه تبعيد شود. گفتم: بايد به پاكروان گفته شود. گفت «تلفن كنيد!» تلفن كردم. پاكروان گفت كه آيا مي‌توانم با شاه صحبت كنم؟ به محمد‌رضا گفتم. او به اتاق ديگري رفت و با وي صحبت كرد. دستور تبعيد امام صادر شد و همان شب مولوي، رئيس ساوك تهران، به همراه نيروهايي از هوابرد به قم رفت و ايشان را به تهران آوردو صبح روز بعد با هواپيما به تركيه تبعيد شدند. مولوي بعدها به ژاندارمري رفت و يك روز كه با هليكوپتر از آبعلي به تهران مي‌آمد با كابل هوايي تصادف كرد و از بين رفت. منصور هم 2 ـ‌3 ماه بعد توسط پيروان امام ترور شد،‌كه ماجراي آن مشهور است.
به هرحال، پس از 15 خرداد 1342 مسئله مبارزات امام خميني يك مسئله جدي براي محمد‌رضا شد. مقدم، برخلاف امجدي، تلاش مي‌كرد كه محمد‌رضا را از فعل و انفعالات روحانيت بي‌خبر نگذارد و علاوه بر گزارشات روزانه كه از اداره كل سوم و شهرباني به دفتر مي‌رسيد و مواضع ضد رژيم برخي روحانيون اطلاع داده مي‌شد، اداره كل سوم هر 3 ماه يكبار نيز بولتني از روحانيون مخالف سراسر كشور به دفتر مي‌فرستاد كه در آن سخنان روحانيون مخالف عليه رژيم و عكس‌العمل ساواك درج مي شد و تكراري از گزارشات روزانه بود. موارد مهم توسط دفتر به اطلاع محمد‌رضا مي‌رسيد. ساواك در بولتن خود تعداد روحانيون و طلاب سراسر كشور را حدود 350 هزار نفر تخمين مي‌زد و مرتباً به وضع بد مالي طلاب و شهريه ناچيز آنها، كه بين 300 تا 500 ريال در ماه بود، اشاره مي‌كرد. محمد‌رضا تصور مي‌كرد كه با كمك مالي و ارتباط با بعضي روحانيون مي‌تواند با نفوذ امام مقابله كند و لذا براي اين كار ترتيباتي داده شد. مقدم، كه بعد از 15 خرداد 42 تا فروردين 1350 مدير كل سوم ساواك بود، گاهي به ديدن فردي به نام آيت‌الله روحاني در قم مي‌رفت. او با خوشرويي مقدم را مي‌پذيرفت. مسائل حوزه قم را به مقدم مي‌گفت و پيشنهاداتي براي رفع كدورت ميان روحانيون و محمد‌رضا ارائه مي‌داد. مقدم معتقد بود كه اين ملاقات‌ها مؤثر‌تر از كليه اقدامات ساواك قم است. از حدود سال 1350 نيز فردي به نام آيت‌الله ميلاني با «دفتر ويژه اطلاعات» رابطه پيدا كرد. روزي افسر دفتر به من اطلاع داد كه فردي با لباس روحانيت به دفتر مراجعه كرده و خود را آيت‌‌الله ميلاني معرفي مي‌كند و مي‌گويد كه مردم شكايات زيادي به من مي‌دهند كه جواب بدهم و مي‌خواهم از اين پس اين شكايات را به وسيله‌ي فردي به دفتر بفرستم كه رسيدگي شود و به من پاسخ داده شود. به افسر دفتر گفتم: طبق معمول به شكايات ايشان رسيدگي و جواب را منظماً به وي دهيد و ضمناً تحقيق كنيد كه كدام آيت‌الله ميلاني هستند. (چون آيت‌ الله ميلاني معروف در مشهد مرجع تقليد بود). پاسخ داده شد كه ايشان مقيم تهران هستند و با آيت‌‌الله ميلاني مرجع تفاوت دارند. به هر حال شكايات را به دفتر ارسال مي‌داشت و به ترتيب فوق عمل مي‌شد. او كراراً از من ابراز تشكر كرد و يكبار نيز يك لوح برنجي برايم هديه فرستاد. فريده ديبا (مادر فرح) نيز هفته‌اي يك روز با حجاب اسلامي به ملاقات آيت‌الله خوانساري در سلسبيل مي‌رفت. ملاقات خصوصي نبود و ساير مدعوين به حضور مي‌رسيد و ارادت خود و فرح را به وي ابلاغ مي‌كرد. شكايات واصله به ايشان را نيز هر هفته با تلفن قبلي فريده به من به دفتر مي‌رسيد و هر هفته حدود 30 ـ 40 شكايت بود. فريده جواب يكايك شكايت‌ها را مي‌خواست.يك افسر را مسئول شكايات فوق كرده و او نامه جوابيه به عنوان فريده تهيه مي‌كرد و به امضاء من مي‌رساند. اين كار تا 5 ـ 6 ماه قبل از انقلاب ادامه داشت و فريده از اين بابت هميشه ممنون من بود. قبل از انقلاب نيز فرح به اتفاق پسردومش،‌ به كربلا و نجف رفت، كه در آن زمان در تلويزيون نشان داده شد. او در اين سفر تقاضاي ملاقات با آيت‌الله خوئي را كرد كه ايشان جوابي نداد. لذا فرح شخصاً با حجاب اسلامي به منزل آيت‌الله رفت. گفته مي‌شد كه برخورد مناسبي با فرح نداشته و بي‌اعتنايي كرده بود. محمد‌رضا شخصاً نيز تلاش‌‌هايي براي تحبيب برخي روحانيون سرشناس داشت و از جمله هرگاه برخي روحانيون مورد نظر بيمار مي‌شدند، وي سريعاً 2 پزشك متخصص با هواپيما براي مراجعه ارسال مي‌داشت،‌كه هميشه سبب تشكر فرد فوق مي‌گرديد. ارتباط مهم محمد‌رضا با شريعتمداري بود، كه با وي ديدارهاي پنهاني داشت. از جمله حوالي سال‌هاي 45 ـ 47 گارد به من اطلاع داد كه شريعتمداري به كاخ سعد‌آباد آمده و محمد‌رضا دستور داده كه هيچ فردي او را نبيند. او با اتومبيل وارد باغ شده و جلوي پلكان پياده شده و با محمد‌رضا درون كاخ ملاقات كرده است. تصور مي‌كنم در همان سال دو ملاقات ميان او و محمد‌رضا صورت گرفت كه مسئله كاملاً سري تلقي مي‌شد. از طريق افراد ديگر نيز بين دربار و نخست‌وزيري و ساواك تماس‌هايي با برخي افراد در حوزه‌هاي علميه جريان داشت. مجموعه اين ارتباطات ساليانه ميليون‌ها تومان هزينه بر مي‌داشت. كه توسط هويدا ـ در تمام طول نخست‌‌وزيري او ـ از بودجه سري نخست‌وزيري پرداخت مي‌شد. معهذا، هيچگاه آرامش واقعي به نفع محمد‌رضا در حوزه‌ها وجود نداشت و علت خالفت امام بود. سرهنگ بديعي،‌ رئيس ساواك قم كه فرد مطلع و فهميده‌اي بود، زماني گفت: «اگر يك مقام در قم با من همراه باشد اداره شهر قم كار آساني است.» گفتم: چه كسي؟ گفت: «آيت‌الله خميني!» گفتم: چرا تماس نمي‌گيريد؟ گفت: «به امثال ماهها اصلاً راه نمي‌دهند، مگر اينكه مريد ايشان شوم و در مدتي طولاني مطمئن گردند كه واقعاً آماده‌ام با اعتقاد در راه ايشان قدم بردارم. آنوقت آماده خواهند بود مرا به حضور بپذيرند. در چنين صورتي نيز من رئيس ساواك قم نخواهم بود!»

فردوست ؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج اول، صص 519 ـ 510


برچسب‌ها: تاریخ شفاهی قيام 15 خرداد از زبان ارتشبد حسين فردو
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 0:58 |
جمعه ۱۳۹۲/۰۳/۱۰

پایان شیرین تلخ‌ترین تابستان انقلاب

وقایع سی‌وچند ساله‌ی انقلاب را که مرور می‌کنی، می‌بینی هیچ تابستانی به تلخی تابستان سال 60 نیست؛ تابستانی پُر از وقایع تلخ و ناگوار و بحران‌ساز برای انقلابی نوپا. در آخرین روز بهار این سال، اولین رئیس‌جمهور، ابوالحسن بنی‌صدر استیضاح و برکنار می‌شود. بعد از آن آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای ترور می‌شود، در مسجد ابوذر تهران. یک روز بعد از آن، در انفجار دفتر حزب جمهوری، سیدمحمد بهشتی ـ مردی که امام امت به تنهایی یک امتّش خوانده بود ـ و جمعی از وزرا و نمایندگان مجلس شهید می‌شوند. بعدتر از آن، بمبی در دفتر نخست‌وزیری، رئیس‌جمهور محمدعلی رجایی و یار دیرینش محمدجواد باهنر را از انقلاب می‌گیرد و انقلاب اسلامی بیش ‌از هر زمانی خود را داغدار عزیزان ازدست‌رفته‌اش می‌بیند. در کنار همه‌ی این وقایع تلخ تابستان 1360، وضعیت جبهه‌ها ـ که کمبود نیرو و تجهیزات دارند و دشمن هم در حال پیشروی‌ست ـ و ادامه‌‌ی جنگ‌های خياباني گروه‌هاي ضدانقلاب در گوشه و کنار، وضعیت کشور را بحرانی‌تر از همیشه کرده است. پاییز از راه می‌رسد و چشم همه‌ی ملت به سومین انتخابات ریاست جمهوری‌ست. همه منتظرند مردی از راه برسد...




در بین نامزدهایی که برای شرکت در انتخابات ثبت‌نام کرده‌اند نام «سید علی خامنه‌ای» نیز به چشم می‌خورد...

مردی که در این سال‌ها امام جمعه‌ی تهران، نماينده‌ی مردم تهران در مجلس، و نماینده‌ی امام در شواری عالی دفاع است؛ مجاهد خستگی‌ناپذیری که در تابستان تلخ سال 60، به‌طور معجزه‌آسایی از سوء‌قصدِ منافقين جان سالم به در برده و حالا برای انقلاب حکم «شهید زنده» را پیدا کرده‌ است.



سید علی آقای خامنه‌ای در همان روزها در مصاحبه‌ای می‌گویند:

«وقتی از حادثه‌ی ترورها در ماه پیش جان سالم به در بردم، احساس کردم که خدای بزرگ مرا برای انجام رسالت‌های سنگین خود حفظ کرده است. همان‌وقت آرزو کردم که بتوانم باقیمانده‌ی این عمر بازیافته را در میدان‌های دشوار و سخت خرج کنم. وقتی مسئله‌ی ریاست جمهوری پیش آمد، این را هم یکی از همان میدان‌ها یافتم و آماده شدم که در این میدان وارد بشوم.»4/7/1360

مردم چهره‌ی این مرد را، بیشتر از هر جای دیگری، در جبهه‌های جنگ و نماز جمعه دیده‌اند.





امام جمعه‌ی تهران، در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی جمهوری اسلامی زندگی خودش را برای مردم اینجور تعریف می‌کند که:

«من، روحانی چهل‌ودو ساله‌ای هستم از شاگردان فقهی و اصولی و نیز سیاسی و انقلابی امام خمینی. ولادتم در مشهد بود و تحصیلاتم را تا سال 1337 در مشهد گذراندم. بعد به قم آمدم و تا سال 1343 در قم بودم. مجدداً به مشهد مراجعت کرده و در حوزه مشهد مشغول تدریس و همچنین فراگیری شدم.



در مبارزات از بدو شروع، شرکت فعال داشتم. بارها مصائب گوناگون مبارزه را در برادران همرزم و در خود مشاهده کردم. تا نزدیک به چند هفته به پیروزی انقلاب، در مشهد سکونت داشتم. بعد به دستور امام ـ که از پاریس به وسیله‌ی آقای مطهری به من ابلاغ شد ـ به تهران آمدم و به‌خاطر عضویت در شورای انقلاب در تهران ماندم. بعد هم از بدو پیروزی انقلاب مشاغلی داشتم که قاعدتاً می‌دانید: عضو شورای انقلاب بودم، نماینده‌ی این شورا در وزارت دفاع بودم، معاون وزارت دفاع بودم، فرمانده سپاه پاسداران بودم، و بعد هم نماینده‌ی مجلس شورا و عضو کمسیون دفاع.

این خلاصه‌ای از زندگی من است. مشروحش را اگر بخواهم بگویم ساعت‌ها به طول می‌انجامد.»8/7/1360



ادامه بازخوانی پرونده‌ی انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان سومین رئیس‌جمهور انقلاب اسلامی

برای اولین بار، یک روحانی، کاندید ریاست جمهوری شده است. حضرت امام، بعد از دو دوره انتخابات، این بار رضایت داده‌اند که حزب جمهوری اسلامی «سید علی خامنه‌ای» را به‌عنوان کاندید مورد حمایت خود در انتخابات معرفی کند.

حمایت‌های گروه‌های و شخصیت‌های مختلف کشور از ایشان شروع می‌شود.

از رئیس مجلس شورا، نایب رئیس و نمایندگان مجلس، وزاری دولت، امام جمعه‌های شهرهای مختلف تا فرمانده‌هان نظامی و نمایندگان اقلیت‌های مذهبی کشور؛ همه و همه طی مصاحبه‌هایی تحت عنوان «چرا به خامنه‌ای رای می‌دهیم؟» حمایت خود را از ایشان اعلام می‌کنند.



سرهنگ صیاد شیرازی، فرمانده‌ی عملیات شمال‌غرب کشور:

آقای خامنه‌ای با پذیرش مسئولیت‌های سنگینِ اجتماعی و سیاسی، ثابت کرده است که مقّلد صادق و نمونه، برای اسلام و امام امت است.

ایشان بهترین بیان‌کننده‌ی درس رزم و مبارزه از دیدگاه مقدس اسلام است. ایشان با بینشِ مکتبی، سیاسی، ولایتی، قدرت مقابله با تمام مشکلات و موانع انقلاب اسلامی را خواهند داشت.

آقای خامنه‌ای شهید زنده‌ای است که با یک دست مسلسل و با یک دست قرآن، پا در محراب می‌گذارد.



آیت‌الله دستغیب، امام جمعه‌ی شیراز:

بنده اگر حیاتی باشد، بلاشک، به حجت‌الاسلام آقای سید علی خامنه‌ای رای خواهم داد. ایشان از چهره‌های مبارکی است که گمان نمی‌کنم سابقه‌ی درخشان مبارزاتی ایشان برای کسی نهفته باشد.

تمام شرایط مقام ریاست جمهوری که در قانون اساسی ذکر شده است، بحمدالله، در ایشان مجتمع است.



چیزی که بنده، زاید در ایشان بر دیگر کاندیداها می‌بینم، مسئله‌ی اخلاص در این وجود مبارک است. من می‌دانم که ایشان خالص است، عبدالله است، بی‌غرض است، و برای خدا خدمت می‌کند نه برای مقام.

ایشان طالب مقام نیست. مال و مقام دنیا را نمی‌خواهد. حالش قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی آن، سرِسوزنی تغییر نکرده است.

اینکه خدای تبارک و تعالی ایشان را که تا مرز شهادت رسیده‌اند نجات داد و شهید رجایی از کف ملت رفت، یعنی که خدا بهترش را به ملت ایران عطا کرد و من این نعمت بزرگ که وجود ایشان است را شکرگذاری می‌کنم.



حجت‌الاسلام هاشمی‌نژاد:

آقای خامنه‌ای را نباید گفت یک فرد مکتبی، بلکه باید گفت فرد مکتب‌شناس، و فردی که خودش یک ایدئولوگ است.

ایشان در بین کاندیدها، الفبای فکری امام و انقلاب را به‌خوبی درک کرده‌اند و امام خودشان درباره‌ی ایشان شهادت داده‌اند که «من آقای خامنه‌ای را بزرگ کرده‌ام».



من به کسی رای می‌دهم که امام وقتی او را به‌عنوان امامت جمعه تهران منصوب کردند، درباره‌ی ایشان نوشتند که «از نظر علمی و عملی شایسته هستند» پس من به کسی رای می‌دهم که امام، شایستگی علمی و عملی او را گواهی داده‌اند.

سید اسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب اسلامی:

ایشان فردی ا‌ست که اسلام را به‌درستی شناخته و می‌تواند انقلاب ما را صادر بکند.

از ویژگی ایشان این است که آدمی‌ است قاطع و سازش‌ناپذیر؛ و چون همیشه در راه خدا حرکت می‌کند، واهمه و ترس از هیچ‌چیز ندارد. این را در عمل دیده‌ایم که هر چقدر مشکلات و سختی‌ها زیاد شود، بازهم ایشان راهش را ادامه می‌دهد.

ایشان کوچکترین وابستگی‌ای به دنیا ندارد، می‌شود اسمشان را گذاشت یک تارک دنیای به‌تمام‌معنا، از این نظر که مقام و موقعیت هیچ‌گاه نتوانسته تاکنون کوچکترین تغییری در رویه ایشان به وجود بیاورد.

آیت‌الله مشکینی:

ایشان با ما در مدارس درس خوانده، در زندان‌های شاهنشاهی شکنجه دیده، و نور چشم امام امت است.



آقای خامنه‌ای متعهد به اسلام و قرآن، و مرد قلم است.

به جز آقای خامنه‌ای چهار نفر دیگر نیز برای انتخابات ثبت نام کرده‌اند: سيد علي­‌اكبر پرورش، محمدرضا مهدوي‌كني، حسن غفوري­‌فرد، سيد رضا زواره‌اي.

کار حمایت‌ها از «سید علی آقا» آنقدر بالا می‌گیرد که آقای مهدوی‌کنی از انتخابات به نفعِ آقای خامنه‌ای انصراف می‌دهد و آقای زواره‌ای نیز، با اینکه انصراف نمی‌دهد، اما اعلام می‌کند که «من به نفع هیچ کس کنار نمی‌روم... اما به‌عنوان یک مسلمان، از جهات کلی حجت‌الاسلام خامنه‌ای را نسبت به خود اصلح دانسته و ایشان را برای احراز مسئولیت ریاست جمهوری اولی می‌دانم. برادرمان خامنه‌ای، انسانی محقق، اسلام‌شناس، مدیر و مدبر است و شایستگی خود را در قبال مسئولیت‌هایشان در امور مختلف ‌پس از انقلاب به اثبات رسانیده‌اند»



سومین رئیس‌جمهور، محبوب‌ترین رئیس‌جمهور

جمعه دهم مهر، روز انتخابات، فرا می‌رسد. ضدانقلاب انتخابات را تحریم کرده و چند روز است که با استفاده از رسانه‌های مختلف، در بوق و کرنا کرده که در انتخابات آشوب به راه خواهد انداخت و شخصیت‌های مهم انقلاب را ترور خواهد کرد. با اینکه ملت، به تازگی در انتخابات شرکت کرده‌اند، و با اینکه تهدیدهای ضدانقلاب را ـ با توجه به ترورهای صورت‌گرفته در تابستان ـ جدی می‌پندارند، اما از صبح زود صف‌های طولانی جلوی مراکز رای‌گیری شکل می‌گیرد و مهلت رأی‌گیری تمدید می‌شود.



ایمان و اعتقاد ملت به امام امت و نظام اسلامی، چیزی نیست که با جوِ ارعاب و وحشت ضدانقلاب خدشه‌دار بشود. ملت، به عشق امام و نظام، حضورشان در انتخابات از انتخابات دو دوره‌ی قبل، پرشورتر است. همه، زن و مرد و پیر و جوان، ساعت‌ها در صف‌های طویل به انتظار می‌ایستند تا رئیس‌جمهور موردنظر خود را انتخاب کنند.

نتیجه‌ی شمارش آرای مردم، بی‌سابقه است و در هیچ انتخابات دیگری تکرار نمی‌شود. «سید علی خامنه‌ای» با كسب 95درصد آرای مردمی، بالاترين راي را در تمامي انتخابات رياست جمهوري ـ از آغاز تاكنون ـ به خود اختصاص می‌دهد.



مردم، حالا پس از چند سال، و بعد از تجربه‌ی تلخ رياست جمهوري بني‌صدر و بعد از آن شهادت محمدعلی رجايي، رئیس‌جمهوری دارند که به پست ریاست جمهوری معنای ِ دیگری بخشیده است؛ رئیس‌جمهوری که رأی بالای مردم به او، نشان می‌دهد مردم تا چه اندازه به او اعتماد دارند.

هم‌زمان با مشخص شدن نتایج شمارش آرا، روزنامه‌ها، زندگی‌نامه‌ی محبوب‌ترین رئیس‌جمهور نظام اسلامی را منتشر می‌کنند:

حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی خامنه‌ای در روز 24 تیرماه 1318 در یک خانواده‌ی روحانی در مشهد مقدس به دنیا آمد. (ایشان در سرشماری مرکز آمار در سال 1390 فرموده‌اند که تاریخ صحیح ولادت من 29 فروردین 1318 است که در شناسنامه به اشتباه 24 تیر ثبت شده است.)



پدرش، حجت‌الاسلام حاج سید جواد خامنه‌ای از علمای باتقوا و زاهد مشهد بود، و مادرش فرزند حجت‌الاسلام سید هاشم نجف‌آبادی. او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در مشهد، وارد مدرسه‌ی نواب این شهر شد و در آنجا به تحصیل علوم دینی پرداخت. طی این مدت، از محضر استادانی چون آیت‌الله میلانی و آیت‌الله حاج شیخ هاشم قزوینی تلمّذ کرد. وی همچنین دو سال از درس خارج خود را در مشهد گذراند. در سال 1336 به نجف اشرف مشرف شد و پس از مدت کوتاهی به وطن بازگشت. در سال 1337 به قم عزیمت کرد و در محضر استادانی چون آیت‌الله العظمی بروجردی، حضرت امام خمینی، و آیت‌الله حائری به کسب فیض پرداخت.

در قیام 15 خرداد و آغاز حرکت پیامبرگونه‌ی امام خمینی نیز در کنار ایشان بود و درحالی‌که حامل پیام امام درمورد عاشورای 42 برای آیت‌الله میلانی بود، در بیرجند دستگیر شد. وی همچنین همراه با عده‌ای از مدرسین در حوزه، یک سازمان مکتبیِ سیاسیِ مخفی را طرح‌ریزی کردند که در پی کشف این سازمان، حضرت آیت‌الله منتظری و آیت‌الله ربانی دستگیر و زندانی، و او و چند نفر دیگر متواری شدند. برادر خامنه‌ای در سال 1343 مجدداً به مشهد بازگشت. او در این شهر پیوسته مورد تهدید و تعدّی ساواک و عوامل شاه معدوم قرار داشت، اما به زعم این مسئله، با جدیت به تدریس فقه و اصول برای طلاب پرداخت و درس‌های نهج‌البلاغه و تفسیری وی، اقشار مختلف مردم، به ویژه نسلِ جوانِ مشتاق را به خود جلب کرد.



او در تمام مدت زندگی انقلابی خود، در پیدایش انقلاب و نهضت اسلامی ایران حرکت می‌‎کرد، به‌گونه‌ای که بین سال‌های 1343 تا 1357 شش بار به زندان رفت و در این مدت، سلول‌های انفرادی، جایگاهش بود. در سال 54 پس از آزادی از زندان، کلاس‌های ایدئولوژیِ تطبیقی و مقایسه‌ای را گسترش داد و با سخنرانی‌های پرشور در سراسر کشور، اندیشه اسلامی و انقلابی را در سطح جوانان گسترش داد و در سال 56 به اتفاق جمعی از روحانیون متعهد، طرح جامع روحانیت مبارز سراسر کشور را ریختند. در همین سال، به ایرانشهر و از آنجا به جیرفت تبعید شد. او چه در فاصله‌ی زندان‌ها و چه در تبعیدها، از تعقیب و آزار ساواک در امان نبود.

حجت‌الاسلام خامنه‌ای به هنگام اوج‌گیری انقلاب اسلامی ِمردم ایران، به دعوت مرحوم استاد شهید آیت‌الله مطهری و از سوی امام خمینی به عضویت شورای انقلاب درآمد. و پس از پیروزی انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی نیز، علاوه بر ادامه‌ی عضویت در شورای انقلاب، در سنگرهای حساسی به خدمت خود ادامه داد. نمایندگی شورای انقلاب در وزارت دفاع، سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نمایندگی امام در شورای عالی دفاع، نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، امامت جمعه‌ی تهران، و سرانجام در انتخابات اخیر با اکثریت مطلقِ 16079072 رای مردم ایران به ریاست جمهوری انتخاب شد.



رئیس‌جمهور اسلامی ایران دارای تالیفاتی نیز هستند. از جمله‌ی این تالیفات، «آینده در قلمرو اسلام» که در سال 1344 انتشار یافت و در همان زمان توقیف شد؛ «مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان»، «ادعانامه‌ای علیه تمدن غرب ـ ترجمه»، «صلح امام حسن ـ ترجمه»، «طرح کلی اندیشه‌ی اسلامی در قرآن»، «صبر»، «از ژرفای نماز»، «درست فهمیدن اسلام»، «زندگی امام صادق»، «درس‌هایی از نهج‌البلاغه»، و مجموعه‌ سخنرانی‌ها «امامت»؛ و همچنین کتاب «مواضع ما» که با همکاری شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی، شهید دکتر باهنر، و حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی نوشته شده است.

رئیس‌جمهوری اسلامی ایران، همزمان با آغاز جنگ تحمیلی لباس رزم پوشیده و با حضور در جبهه‌های مختلف و گفتگو با رزمندگان اسلام، در عین بالابردن روحیه‌‌ی آنها، به بررسی اشکالات و نقایص پرداخته و با یاری دیگر اعضای شورای عالی دفاع، به سازمان‌دهی نیروهای مسلح پرداخت. در تاریخ ششم تیر ماه سال جاری، به دنبال انفجار بمبی که ازسوی منافقین در یک ضبط‌صوت تعبیه شده بود، به هنگام سخنرانی در مسجد ابوذر مجروح شد، ولی به زودی سلامتی خود را بازیافت. او پس از بهبودی، پیوسته بر این جمله تکیه می‌کند که «احساس می‌کنم عمر دوباره، امانتی است که خداوند جهت خدمت هرچه بیشتر به اسلام و مردم، به من عطا کرده است.»

حجت‌الاسلام والمسلمین خامنه‌ای ـ که به دنبال شهادت دکتر باهنر به اتفاق آرا به دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی انتخاب شد ـ ازدواج کرده و دارای چهار فرزند است.



امین ملت

سه روز پس از محرز شدن پیروزی آقای خامنه‌ای در انتخابات، در روز عید قربان، و در کوتاهترین زمان ممکن، مسئولان و شخصیت‌های در حسینیه‌ی جماران خدمت حضرت امام می‌رسند تا ایشان حکم ریاست ‌جمهوری «سید علی خامنه‌ای» را تنفیذ کنند.

امام خمینی

سید علی آقا که پس از حادثه‌ی سوءقصد از ناحیه‌ی دست راست به افتخار جانبازی نایل آمده است، با دستی مجروح و باندپیچی‌شده در محضر امام امت اعلام می‌‎کنند که در راه استقرار حاکمیت اسلام تا پای جان خویش ایستاده‌اند و همه‌ی کوشش خود را به کار می‌برند تا به محرومان و مستضعفان خدمت کنند.



متن کامل بینات ادیبانه و حکیمانه‌ی ایشان در محضر امام امت در مراسم تنفیذ بسیار خواندنی‌ست:

با درود به روان پاک همه‌ی شهدای اسلام و انقلاب اسلامی ایران، و با سلام بر امام عزیز و بزرگوار، و با سپاس از مردم مقاوم و مبارز و خستگی‌ناپذیر ایران.

حضور یکپارچه و شرکت بی‌سابقه‌ی مردم ما در انتخابات روز دهم مهر ماه، یک‌بار دیگر شبکه‌‎های تبلیغاتی وابسته به صهیونیسم و امپریالیسم را ـ که با تبلیغات زهرآگین خود، کمر به وهن و انهدام انقلاب اسلامی بسته‌اند ـ رسوا و بی‌اعتبار ساخت. و جهانیان با اعجاب و تحسین، ملتی را دیدند که علیرغم همه‌ی توطئه‌های داخلی و خارجی، محکم و استوار در صحنه حاضر است و تصمیم راسخ دارد که تا پیروزی کامل انقلاب خویش، لحظه‌ای از پا ننشیند.

شرکت نزدیک به هفده میلیون نفر از مردم ایثارگر و خداجوی میهن اسلامی ما در انتخابات اخیر، و مهمتر از آن اتفاق‌نظرِ بیش از شانزده میلیون نفر از آنان بر یک شخص، بُعد الهی این انقلاب را بار دیگر آشکار ساخت که: «لَو أنفَقتَ مَا فِی الأرض ]جَمِیعاً مَا ألَفَت بَینَ قُلُوبِهِم وَلَکِنَّ اللّهَ ألَفَ بَینَهُم إنَهُ عَزِیزٌ حَکِیم[» سوره احزاب، آیه 63 لیکن این وحدت امیدآفرین که مردم ما در روز دهم مهر از خود نشان دادند، پاسخی شایسته و سزاوار طلب می‌کند و اینک بر ماست که قدر و ارزش این اعتماد عمومی را به درستی بشناسیم. و مطمئن باشیم تا در راه خدا و در راه اسلام گام برمی‌داریم، آرا و اعتماد مردم پشتوانه‌ی راه و کار ماست، و اگر جز این باشد، رشته‌ی این پیوند از هم می‌گسلد و آن محبت یک‌پارچه و برخاسته از دل و جان، به سردی و تدریجاً به نفرتی کوبنده بدل می‌شود؛ که هرگز چنین مباد!

ما به روشنی می‌دانیم که مردم پاکدل و بی‌آلایش ما در روز دهم مهر ماه، نه به یک شخص، بلکه به خط و جریانی رای دادند که مشخصه‌ی بارز آن، وفاداری به اسلام و انقلاب، و خدمتگزاری به محرومان و مستضعفان است. و من اینک در این محضر شریف، در پاسخ به محبت و اعتماد یک‌پارچه‌ی مردم اعلام می‌کنم که به سهم خویش، در راه استقرار حاکمیت اسلام ـ که خواست ملت انقلابی ماست ـ تا پای جان ایستاده‌ام، همانند یاران دیگری که در قربانگاه عشقِ به خدا و خلق جان دادند و به عهد و پیمان خویش وفا کردند: «وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبدِيلًا»سوره احزاب، آیه 23

اکنون که ملت ایران با رای قاطع خویش مرا به ریاستِ جمهوری اسلامی برگزیده‌اند، به‌عنوان «امین ملت»؛ اولاً با روح و جانی خالی از خشم و نفرت و با احساس عطوفتی خالصانه و صمیمی، اعلام می‌کنم که در جمهوری اسلامی ایران و در آغوش این ملت بزرگ و مبارز، برای همه‌ی خدمتگزاران به اسلام و مسلمین و همه‌ی دوستداران راستین خدا و خلق، جایگاهی مناسب و سزاوار برای خدمت وجود دارد. پس به همه‌ی آنها که به امید سرابی واهی از مردم و جامعه‌ی خویش بریده‌اند، می‌گویم: به مردم بپیوندید؛ قطره‌ای درمیان دریای خروشان خلق باشید؛ قید و بندِ منت‌های فردی و گروهی را از روح و جان خویش بگسلید. جفاکارانِ بر مردم صادق و مهربان و مظلوم، بیش از این جفا نکنند و در قبال ملتی رشید و جوانمرد به رشادت و جوانمردی عمل کنند. اگر چنین شود، این همه عزیز و محبوب ملت‌اند و اگر جز این باشد، منفور و مطرود خدا و مردم: «وَلاَ تُلقُوا بِاَيدِيكُم اِلَى التَّهلُكَه» سوره بقره، آیه 191

ثانیاً، کشور ما که سالیان متمادی، در معرض چپاول و تاراج فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ابرقدرت‌ها قرار داشته است، و استکبار جهانی در طی سال‌های سال، شیره‌ی جان ملت ما را مکیده است؛ اکنون ملت ما می‌خواهد در عرصه‌ی جهان، با قطع کامل وابستگی‌ها و با اجرای شعار «نه شرقی نه غربی» طرحی نو درافکند. من نیز به پیروی از رهبر بزرگوار و در کنار این مردم، این راه را با استواری و گستاخی خواهم پیمود؛ با اطمینان کامل به اینکه پیروزی از آن ملت ماست، چراکه انقلاب ما انقلاب محرومان و مستضعفان است؛ و وعده‌ی الهی، قاطع و درست است که: «وَ نُرِيدُ اَن نَمُنّ عَلَى الَّذِينَ استُضعِفُوا فِي الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَهً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثِين» سوره احزاب، آیه 23

ثالثاً، امیدوارم و از خدا می‌خواهم و همه‌ی کوشش خود را به کار می‌برم تا دوره‌ی جدیدی که اکنون در جمهوری اسلامی ایران آغاز می‌شود، دوره‌ی خدمت به محرومان و مستضعفان و دوره‌ی تجلی کامل اراده‌ی باری‌تعالی در قطع ریشه‌ی استکبار و استضعاف اجتماعی و اقتصادی در داخل میهن اسلامی ما باشد. و از خدا می‌خواهم که مرا در انجام تعهداتی که قانون اساسی بر عهده‌ام نهاده است یاری فرماید.

از روح پاک محمد مصطفی و ارواح طیبه‌ی ائمه‌ی هدی و انفاس قدسیه‌ی پاکان و نیکان، در راه خدمت به مردم و ترویج دین و اخلاق و گسترش عدالت و حفظ حرمت و حیثیت انسانی و اجرای کامل تعالیم اسلام مدد می‌طلبم. و از امام عزیز و بزرگوار به‌خاطر عطوفتی که پیوسته در حق این شاگرد و مرید خویش مبذول فرموده‌اند و از مردم مهربان و پاک‌طینت ایران به‌خاطر اعتماد بی‌سابقه‌ای که در حق این خدمتگزار و برادر خویش ابراز داشته‌اند تشکر می‌کنم.

والسلام‌ علیکم و رحمت‌الله



امام امت نیز در حکمی که حاج احمد آقا قرائت کردند اعلام می‌کنند که: به پيروى از ملت عظيم‌الشأن و با اطلاع از مقام و مرتبت متفكر و دانشمند محترم، جناب حجت‌الاسلام آقاى سيد على خامنه‏اى ـ ايّده‌اللَّه‌تعالى ـ رأى ملت را تنفيذ و ايشان را به سمت رياست جمهورى اسلامى ايران منصوب نمودم‏.

بدین‌ترتیب، «امین ملت» با بوسه بر دستان «امام امت»، در بحرانی‌ترین روزهای انقلاب اسلامی، سکان هدایت کشور را برعهده می‌گیرد تا زیر سایه‌ی امام و مقتدایش حضرت روح‌الله، کشتی انقلاب را از دل توفان‌ها و گرداب‌ها رهایی بخشد و آن را به ساحلی امن برساند.

برچسب‌ها: عکس آیت‌الله خامنه‌ای
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 10:57 |
سه شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۷
افسران - دانشگاه

برچسب‌ها: دانشگاه عکس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 14:9 |
شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۴

رئیس مرکز مطالعات راهبردی نیروهای مسلح با بیان اینکه خیلی از کسانی که در خرمشهر شهید شدند عرب بودند بطوریکه صدام به هیچ وجه تصور نمی‌کرد که این افراد در مقابلش بایستند، گفت: کمک اعراب خرمشهر به صدام برای تصرف شهرشان دروغ محض است.
دریابان علی شمخانی وزیر اسبق دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، در خصوص سهم ارتش و سپاه در جنگ تحمیلی بویژه در عملیات آزادسازی خرمشهر اظهار داشت: ارتش در کتاب‌های خود می‌گوید ما جنگیدیم و سپاه هم در کتاب‌های خود می‌گوید که ما جنگیدیم ولی واقعیت این است که ترکیبی از ارتش و سپاه در دفاع مقدس جنگیدند که در بعضی از مراحل نقش یکی از آن‌ها پررنگ‌تر از نقش دیگری بود.
وی خاطرنشان کرد: در حقیقت سپاه بدلیل اتصال به مردم و داشتن قدرت توسعه سازمانی و قدرت عملیاتی و همچنین بدلیل جوانی و شادابی نیرو‌هایش مزیت‌هایی داشت که این مزیت‌ها در کنار مزیت‌های ارتش مثل داشتن امکانات و تجهیزاتی همچون بالگردهای هوانیروز و جنگنده‌های نیروی هوایی در جنگ تولید پیروزی می‌کرد.
رئیس مرکز مطالعات راهبردی نیروهای مسلح در عین حال تصریح کرد: اما واقعیت این است که ارتش و سپاه نقش مساوی در جنگ و بویژه در فتح خرمشهر نداشتند. ما در آن زمان منتظر جنگ نبودیم و آمادگی لازم را برای مقابله با ارتش بعثی نداشتیم، درگیر مسائل داخلی بودیم در حالیکه صدام از ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۳۱ شهریور ۵۹ یعنی مجموعا طی ۱۹ ماه نیروهای مسلح خود را آماده کرد تا ابتدا خرمشهر و سپس خوزستان را از ایران جدا کند اما به حول و قوه الهی به اهداف خود نرسید.
وزیر اسبق دفاع با بیان اینکه جنگ بازی شطرنجی است که هرکس بتواند حرکت دومی را سریع‌تر از حریف خود طراحی کند پیروز خواهد بود، گفت: براین اساس در آن زمان تنها قسمتی از خرمشهر سقوط کرد ولی بعد از ۱۷۵ روز به لطف خدا و جانفشانی رزمندگان اسلام خونین شهر از اشغال دشمن بعثی درآمد. در حقیقت عراق با اشغال خرمشهر بدنبال اثبات نقش محوری خود در منطقه بود درحالیکه ابهت عراق در روز آزادسازی خرمشهر کاملا فرو ریخت.
عضو شورای راهبردی روابط خارجی ایران در پاسخ به این سئوال خبرنگار مهر که آیا درست است که عشایر و طایفه‌های بومی خرمشهر به ارتش رژیم بعث عراق برای تصرف خرمشهر کمک کردند؟ گفت: کاملا این موضوع دروغ است. من خود یک عرب هستم، شما نمی‌توانید یک عرب را در گروه‌های محارب جمهوری اسلامی ایران مثل منافقین و چریک‌های فدایی خلق پیدا کنید چون هیچ عربی در این گروه‌های تروریستی وجود ندارد. اما از قبل از پیروزی انقلاب بعضی‌ها به منظور مقابله با شاه وارد معادله‌ای با صدام شدند وقتی انقلاب پیروز شد این‌ها دو تیره شدند بعضی از آن‌ها به انقلاب پیوستند که ما همین را می‌خواستیم یعنی در حقیقت برای مبارزه با استبداد گرایش خلق عربی پیدا کردند و بعضی‌ها هم ماندند که این‌ها مزدور بعثی بودند و ربطی به عشایر عرب نداشتند بلکه حتی توسط‌‌ همان عشایر سرکوب شدند. خیلی از کسانیکه در خرمشهر شهید شدند عرب بودند بطوریکه صدام به هیچ وجه تصور نمی‌کرد که این افراد در مقابلش بایستند. بنابراین افرادی قبل از پیروزی انقلاب متصل به صدام بودند که این‌ها مبارزه با جمهوری اسلامی را ادامه دادند.
رئیس مرکز مطالعات راهبردی نیروهای مسلح اضافه کرد: بدلیل عملکرد بد آقای مدنی در زمان استانداری که از بنی‌صدر هم بد‌تر بود چون می‌خواست این موضوع را به یک موضوع ملی تبدیل کند و از خود یک قهرمان ملی بسازد، این افراد از فرصت بوجود آمده سوء استفاده کردند. آقای مدنی در آن زمان کار تبلیغاتی زیادی بر روی این موضوع کرد ولی واقعیت این است که آن‌ها ظرفیت لازم را نداشتند، از پشتوانه مردمی هم برخوردار نبودند و به شکل دسته و تیم کلا در خدمت اداره استخبارات ارتش بعث عراق بودند.


برچسب‌ها: شمخانی, کمک اعراب خرمشهر به صدام دروغ محض است
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 21:12 |
شنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۴

انقلاب مشروطه با تمام فراز و نشیب هایش در راه تحقق آرمان های عدالت طلبانه و آزادیخواهانه، نقطه عطف تاریخ ایران و سر منشاء تحولات عظیمی بوده است.
انقلاب مشروطه با تمام فراز و نشیب هایش در راه تحقق آرمان های عدالت طلبانه و آزادیخواهانه، نقطه عطف تاریخ ایران و سر منشاء تحولات عظیمی بوده است. روایت برهه هایی از تاریخ مشروطه، سرشار از لحظه هایی است که ملت ایران، میهن پرستانه برای حفظ دستاوردهایش مبارزه کرده. هنوز مشروطه عمری دوساله نیافته بود که میان مشروطه خواهان در مجلس به دلایل سیاسی و در بنیاد های نظری شان، اختلاف پدید آمد و راه نفوذ استبداد را گشودند. ید طولانی سلسله قاجار در حکمرانی مستبدانه با روی کار آمدن محمد علی شاه، بار دیگر ظهور کرد و قدرت گرفت. به توپ بستن مجلس در ²تیر سال ۱۲۸۷ ه.ش و پراکنده ساختن رهبران و فعالان نهضت مشروطه به عمر کوتاه نظام مشروطیت ایران پایان داد و سرآغاز استبداد صغیر شد. بحران های متعدد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بیش از ۱۳ماه دوران حکومت محمدعلی شاه را آشفته و متزلزل ساخت. دخالت های دو دولت انگلستان و روسیه ادامه داشت و با قرارداد ۱۹۰۷م به اوج خود رسید. مشروطه خواهان تبریز، از ابتدای استبداد صغیر به قیام بر ضد سلطنت سرکوبگر قاجار برخاستند و مقاومت دلاورانه شان سبب خیزش و لشگرکشی نیروهای انقلابی از گیلان و اصفهان شد. سرانجام با فتح تهران در سال ۱۲۸۸ ه.ش به دست رهبران ملی، مشروطه دوباره متولد شد.
● زمینه های قیام آزادیخواهانه
روزی که کلنل لیاخوف در تهران مجلس را به توپ بست، آشوب به سرعت شهرهای مهم ایران را در برگرفت. در تبریز که مهم ترین شهر بعد از پایتخت بود، جنگ خیابانی ملیون با نیروهای دولت آغاز شد. تبریزی ها کینه یی از دوران ولیعهدی محمدعلی شاه و حکمرانی اش در این ایالت به دل داشتند که در این زمان مجال بروز یافت. تا ۱۰ ماه پس از تخریب مجلس ملی، مشروطه خواهان تبریز به جنگ نابرابر با نیروهای دولتی و گرسنگی در نتیجه کمبود آذوقه ادامه دادند. مجاهدین توانستند پیروزی هایی به دست بیاورند اما با بسته شدن جاده ها و محاصره کامل شهر مردم گرفتار قحطی شدند. نه تنها وعده های مکرر محمدعلی شاه در احیای مشروطیت هیچ تاثیری بر رهبران ملی و مردم نداشت، بلکه همه چاره استقرار عدالت اجتماعی، آزادی و قانون را در فتح تهران می دیدند. ملیون در دو جبهه به تدارک سپاه و لشگرکشی همت گماشتند تا همزمان به سوی تهران حرکت کنند. فرماندهی قشون اصفهان را «صمصام السلطنه» خان بختیاری برعهده داشت تا اینکه برادرش «سردار اسعد» به او پیوست و در رشت، نهضت ملی به کمک «سپهدار اعظم» (محمدولی خان تنکابنی) و «یفرم خان» ارمنی آماده حضور در تهران شد.
● اصفهان و طغیان بختیاری ها
با مقاومت شجاعانه مردم تبریز در برابر حکومت محمدعلی شاه و متجاوزان روس و در ادامه قیام بر ضد نظام استبدادی، بختیاری ها به سرکردگی صمصام السلطنه در اصفهان سر به شورش برداشتند و شهر را تصرف کردند. سردار اسعد بختیاری که در اروپا بود با آغاز شورش ها از راه خلیج فارس به ایران بازگشت و با تجهیز قشون اصفهان به طرف تهران حرکت کرد و در قم مستقر شد.دولت با نزدیک شدن قشون بختیاری به وحشت افتاد. طبق روال سیاست وابسته دولت قاجار به دولت های بیگانه، این بار هم سعدالدوله رئیس الوزراء، دست به دامن وزیر مختار انگلستان «سر جرج بارکلی» شد تا با کنسول روسیه به ملاقات سردار اسعد رفته و او را از ورود به تهران منع کنند. خان بختیاری با رد ضمانت دولت های خارجی در برقراری نظام مشروطه، عزم راسخش را در قیام علیه محمدعلی شاه و تصفیه عناصر استبدادی نشان داد. پیشنهادات بی طرفانه دولت انگلستان و روسیه که تحت تاثیر مفاد قرارداد ۱۹۰۷ م مبنی بر اشتراک سیاسی بیان شده بود اما با مقاومت سردار اسعد، پیشنهاد جای خود را به تهدید برای ورود نیرو از شمال ایران از طرف ارتش روسیه داد. در این هنگام نیرو های سپهدار اعظم به قزوین رسیدند و نمایندگان دو دولت برای جلب نظر فرمانده قوای شمال نزد او رفتند. جواب محمدولی خان تنکابنی همانند همرزمش، عزیمت قطعی به سمت تهران بود.
● رشت شهر آزادیخواهان
رشت، شهری که همیشه راه ورود افکار تجددخواهانه و مترقی از اروپا محسوب می شد، پر بود از مجامع سری و مخفیانه یی که آزادیخواهان را در محیط استبدادی آن دوران پرورش می داد. ریاست مجاهدان مشروطه خواه با یفرم خان ارمنی، میرزا حسین خان کسمایی و سردار محیی بود. در سال ۱۲۸۸ ه.ش مشروطه خواهان به سرکردگی روسای خود به «باغ مدیریه» رشت یورش بردند و حاکم مستبد و دست نشانده آن،« آقا بالاخان سردار افخم» را کشتند. اما نگه داری قوای ملی شمال و کنترل رشت از عهده آنها خارج بود پس با درخواست از سپهدار اعظم برای فرماندهی نیروها، او را به عنوان پیشوای انقلاب در نظر گرفتند. هرچند محمدولی خان تنکابنی در محاصره تبریز در کنار عین الدوله حضور داشت اما با شدت گیری اوامر استبدادی محمدعلی شاه، از قشون خارج شد. با این حال، پس از دریافت درخواست انقلابیون، با امتناع از ریاست نیروهای شمال، بی میلی خود را نسبت به مشروطه نشان داد. سرانجام انقلابیون توانستند به شیوه های مختلف او را ثابت قدم کنند. با حرکت قشون به سمت جنوب و با تدابیر نظامی یفرم خان، قزوین به تصرف مجاهدان مشروطه خواه درآمد.
● فتح تهران
قوای شمال در مسیر حرکت به تهران با نیروهای دولتی به فرماندهی کاپیتان « زاپولسکی» روبه رو شدند و درگیری ها به شکست و عقب نشینی آزادیخواهان انجامید. پیش از جنگ کوتاه قشون بختیاری با نیروهای قزاق، سردار اسعد به نیروهای سپهدار اعظم پیوست. نیروهای ملی با عملیات ماهرانه یفرم خان از دروازه بهجت آباد وارد تهران شدند. سپهدار و سردار اسعد به مجلس ملی رفتند و یفرم خان قزاق خانه را محاصره کرد. با نفوذ به تمامی نقاط شهر، فقط بخش مرکزی پایداری می کرد. نقاط قوت محمدعلی شاه، قصر قاجار و قزاق خانه بود و فرمانده کل و حاکم تهران لیاخوف روسی.
تمام روز۲۳ تیرماه در تهران، جنگ خیابانی و گلوله باران ادامه داشت و مردم با شوق و استقبال از مشروطه خواهان، آن را روز آزادی خود نامیدند. کلنل روس که یارای مقاومت نداشت و البته با دستور صریح سفارت روسیه، نامه یی به سپهدار اعظم نوشت و شرایطی برای تسلیم پیشنهاد کرد.
● مشروطه دوم و شکست استبداد صغیر
هنگامی که خبر محاصره تهران و نفوذ تا منطقه مرکزی شهر به محمدعلی شاه رسید، او و درباریان در کاخ سلطنت آباد پناه گرفته بودند. روس ها که شرایط را بحرانی می دانستند از دخالت در امور داخلی ایران دست کشیدند. شاه که همواره متکی به نیروی روس ها بود، چاره یی نداشت جز اینکه به سفارت روسیه پناهنده شود. پس به همراه ۵۰۰ تن از سران، درباریان و بستگان خود راهی زرگنده شد. بنابراین در۲۵ تیر ۱۲۸۸ه.ش، انقلاب مشروطیت که به ظاهر از دست رفته بود، جان دوباره گرفت. همان شب در مراسمی که در تاریخ مشروطه ایران به نام «مجلس فوق العاده عالی» معروف است، محمدعلی شاه از سلطنت خلع شد. طی یک اعلام نامه، پسر دوازده ساله اش احمدمیرزا را جانشین او خواندند و عضدالملک نیابت سلطنت را به عنوان بزرگ خاندان قاجار برعهده گرفت. مذاکرات طولانی بین سفارت های روس و انگلیس درباره شرایط خروج محمدعلی میرزا از ایران، استرداد جواهرات ملی، بازپرداخت دیون و رهن املاک شخصی او که احتمال داشت دولت روسیه مصادره شان کند، صورت گرفت. در موافقتنامه یی که به امضای نمایندگان دولت های مذکور و مشروطه خواهان رسید، برای شاه مخلوع ۸۰ هزار دلار مقرری سالانه تعیین شد. محمدعلی میرزا با خانواده و ملازمانش از سفارت روسیه برای عزیمت به بندر «ادسا» راهی ساحل دریای خزر شد و با کشتی خاک ایران را ترک کرد.
با برچیده شدن بساط استبداد، «مجلس عالی فوق العاده»،کابینه جدید را انتخاب کرد. سپهدار اعظم به ریاست وزرا و وزارت جنگ رسید و سردار اسعد بختیاری در وزارت کشور منصوب شد و یفرم خان کار حفاظت تهران، شهری که فتح کرده بود را برعهده گرفت.در مهرماه سال ۱۲۸۸ ه.ش انتخابات مجلس در سراسر کشور برگزار شد و مجلس ملی رسماً گشایش یافت

مینا شاهمیری


برچسب‌ها: عکس صدسالگی فتح تهران
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 21:11 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۲

«فقط مانده بود خونین‌شهر. از شمال تا منطقة طلاییه جلو رفته بودیم و در کوشک به جاده زید حسینیه رسیده بودیم و الحاق انجام شده بود. جاده اهواز به خونین‌شهر هم کاملاً باز شده بود. پادگان حمید هم آزاد شده بود و سه قرارگاه روی یک خط قرار داشتند. در اینجا، نقص ما وضعیت دشمن در خونین‌شهر بود. بین خونین‌شهر و شلمچه، دشمن مثل یک غده سرطانی هنوز وجود داشت. یکی از حوادث مهمی که رخ داد و من سعی می‌کنم این حادثه را خوب تشریح کنم، مرحله آخر عملیات ماست.


از عقب جبهه گزارش می‌شد که مردم با اینکه می‌دانند حدود پنج هزار کیلومتر آزاد شده و حدود پنج هزار نفر هم اسیر گرفته‌ایم، و عمده استان خوزستان آزاد شده، مرتب تکرار می‌کنند: «خونین‌شهر چه شد؟» یعنی تمام عملیات یک طرف، آزادی خونین‌شهر طرف دیگر. برای خودمان هم این مطلب مهم بود که به خونین‌شهر دست پیدا کنیم. می‌دانستیم اگر خونین‌شهر را نگیریم، دشمن همان طور که در شمال شهر اقدام به حفر سنگر کرد، در محور ارتباطی خونین‌شهر به شلمچه هم اقدام به حفر سنگرهای سخت می‌کند و ما دیگر نمی‌توانیم به این سادگی به این هدف برسیم. چندین شور عملیاتی با فرماندهان و اعضای ستادمان انجام دادیم. قرارگاه کربلا اداره کنندة منطقه بود. نتیجه که نگرفته بودیم هیچ، مطالبی که فرماندهان از وضع یگان‌هایشان می‌گفتند، نمایان می‌ساخت که باید به سرعت نیروها را بازسازی کنیم. یعنی باید عملیات را متوقف می‌کردیم و می‌رفتیم بازسازی کنیم؛ چون توان و رمقی برای واحدها باقی نمانده بود. حتی یکی از فرماندهان ارتش می‌گفت: «ما آن قدر وضعمان خراب است که تفنگ‌هایمان تیراندازی نمی‌کند. چون سربازها نرسیده‌اند تفنگ‌هایشان را پاک کنند.» چون با تنفگ ژ۳ کار می‌کردند و تفنگ ژ۳ نگه‌داری می‌‌خواهد. اگر بعد از تیراندازی و مقداری کار پاک نشود، گیر می‌کند.»

اولین امداد غیبی

رفتیم به اتاق جنگ. اعضای ستادمان رفتند و من و فرماندة سپاه تنها شدیم. حالت عجیبی پیدا کرده بودیم؛ از بس فشار روحی و روانی به ما وارد شده بود. لشکرهایی که در اختیار داشتیم، اسمشان لشکر بود، ولی از رمق افتاده بودند.

در اینجا، خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من، این امداد از امدادهای بسیار بزرگ است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم، از آن بالاتر را احساس نکردم. در این امداد، به یک طرح رسیدیم. وقتی که با هم در میان گذاشتیم، بین ما یک ذره بحث درنگرفت دیدگاه متفاوت نداشتیم اصلاً دو مسئولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. صحبت که می‌کردیم، نشان می‌داد یاری خداوند نصیبمان شده است؛ البته به برکت سعی و اخلاص رزمندگان اسلام. چون ما پشت سر آن‌ها بودیم و جلویشان نبودیم.

چشم‌هایمان از خوشحالی درخشید. مثل اینکه کار تمام شده بود. حالت جالبی است که فرماندهی مطمئن باشد طرحی که می‌خواهد با اجرا دربیاورد، به طور یقین پیروزی است. یعنی ما پیروزی را در آن جرقة ذهنی که به وجود آمد، دیدیم.

دو تایی با هم صحبت کردیم. مشکل کار در این بود که این طرح را چطور به فرماندهان ابلاغ کنیم. با آنان بحث‌های دیگر کرده بودیم و حالا ناگهان می‌خواستیم این طرح را مطرح کنیم. در ذهنمان بود که حتماً می‌گویند مشورت‌هایمان چطور شد؟ مخصوصاً بچه‌های سپاه، اهل بحث و مشورت و این چیزها بودند و فکر می‌کردیم اگر یک موقع چیزی را فی‌البداهه بگوییم، ممکن است برایشان سنگین باشد. خداوند یاری کرد و گفتم: «من این را ابلاغ می‌کنم.» یعنی مسئولیت ابلاغش را به عهده گرفتم. آقای محسن رضایی هم قبول کرد و گفت: «اشکالی ندارد. از طرف من هم شما به سپاه و ارتش ابلاغ کنید.»

این یک دستور است!

از قرارگاهمان، که در شرق کارون بود، به طرف غرب کارون رفتیم و خودمان را به قرارگاه جلویی رساندیم که نزدیکی‌های خرمشهر بود. قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخی‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست. منتها بچه‌های سپاه، چون نظامی‌های انقلابی جدید بودند، باید ملاحظه می‌شدند. برای اینکه آن‌ها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای بحث نیست و به عبارت دیگر، دستور ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند. چون وقت کم بود و اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، طرح خراب می‌شد. گفتم: «من مأموریت دارم ـ این طور گفتم که خودم را هم به عنوان مأمور قلمداد کنم ـ که تصمیم فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سؤال داشتید بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و سریع بروید برای اجرا.» اینکه چه بود، مسئله فرعی بود. حالت جلسه مهم بود.

محکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که فکر می‌کردیم، پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد، برادر شهیدمان ـ که ان‌شاء‌‌الله جزء ذخیره‌ها مانده باشد ـ احمد متوسلیان، فرماندة تیپ ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. ایشان در این زمینه‌ها خیلی جسور بود. گفت: «چه جوری شد؟! نفهمیدیدم این طرح از کجا آمد؟» منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده، ناگهان شما تصمیم گرفتید و طرح را ابلاغ کردید. من گفتم: «همین طور که عرض کردم، این دستور است و جای بحث ندارد.»

تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، شهید خرازی صحبت کرد. احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تندتر شدم و گفتم: «مثل اینکه متوجه نیستید. ما دستور را ابلاغ کردیم، نه بحث را.»

از آن ته دیدم آقای رحیم صفوی با علامت دارد حرف می‌زند. توصیه به آرامش می‌کرد. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مسئله‌ای نیست. هم متوجه بود که این طور باید گفت و هم متوجه بود که این صحنه طبیعی است، باید تحملش کرد.

آنچه مرا بیشتر ناراحت کرد، گفته‌های یک سرهنگ ارتشی بود؛ به نام سرکار سرهنگ محمدزاده. از عناصر ستاد خودمان هم بود؛ از استادان دانشکده فرماندهی و ستاد. استاد خوبی بود. ایشان گفت: «ببخشید جناب سرهنگ، ما راهکارهای زیادی برای عملیات دادیم. این جزء هیچ یک از راهکارها نبود.» فی‌البداهه خداوند به زبانم چیزی آورد که به درد این ارتشی بخورد و به زبانی باشد که او بفهمد. گفتم: «من از شما تعجب می‌کنم که استاد دانشکدة فرماندهی و ستاد هستید و چنین سؤالی می‌کنید. مگر نمی‌دانید تصمیم فرمانده در مقابل راهکارهایی که ستادش به او می‌دهد، از سه حالت خارج نیست؟ یا یکی از راهکارها را قبول می‌کند و دستور صادر می‌کند. یا تلفیقی از راهکارها را به دست می‌آورد و آن را ابلاغ می‌کند. یا هیچ یک از آن‌ها را انتخاب نمی‌کند و خودش تصمیم می‌گیرد. چون او بایستی به مسئولان بالا و خدا جواب بدهد. فرمانده ملزم به تصمیم‌گیری و اتحاذ تدبیری است که پیش خدا جواب‌گو باشد، نه پیش انسان‌های دیگر. این حالت سوم است.»

من غافل شده بودم. ولی در اثر برخورد روانی برادر رحیم صفوی، کمی تحمل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: «در نهایت، به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بالاخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و بایستی یک خرده روح و روان هم آماده باشد.» خداوند متعال می‌فرماید: «فان مع العسر یسرا. (سورة الانشراح، آیة ۴)» او ما را کشاند تا نقطة اوج سختی و ناگهان آسانی را نازل کرد؛ بدون اینکه خودمان نقش زیادی داشته باشیم. جریان جلسه ناگهان برگشت. برادر احمد متوسلیان گفت: «من خیلی عذر می‌خواهم که این مطلب را بیان کردم. ما تابع دستور هستیم و الان می‌رویم به دنبال اجرا. هیچ نگران نباشید.» برادر خرازی هم همین طور. همه‌شان با هم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور. این طور که شد، گفتم: «بسیار خوب، این قدر هم وقت دارید. سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید.»

دنبال محاصره بودیم

آن‌ها که رفتند، غبار غمی دل مرا گرفت. در دل گفتم: «خدایا، با این قاطعیتی که در ابلاغ دستور نشان دادم، با این شرایطی که توی جلسه به وجود آمد و بعد هم خودت حلش کردی، حالا اگر این طرح نگرفت، آن وقت چه کار کنیم؟ دفعة بعد، توی اتاق‌های جنگ، نمی‌شود این طور دستور داد. چون یاد صحنه‌های قبلی می‌کنند.»

آن طرحی که به عنوان جرقة امید و امداد الهی در ذهن خود احساس کردیم، این بود که گفتیم درست است ما بیست و پنج روز است در حال جنگیم و فرماندهان می‌گویند که بریده‌ایم و نیروهایمان باید بازسازی شوند، این را نمی‌توانیم نادیده بگیریم که اگر قرار باشد خونین‌شهر آزاد شود، الان باید آزاد شود. این را هم می‌دانیم که نیرویش را نداریم که آزادش کنیم. ولی حداقل می‌توانیم خونین‌شهر را محاصره کنیم. یعنی از یک جایی برویم بین خونین شهر و شلمچه. آن دفعه نتوانستیم از شلمچه برویم. از یک جای دیگر می‌رویم که آسان‌تر باشد و اعلام کنیم خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. همین باعث می‌شود که نیروها بیشتر و زودتر به جبهه بیایند و ما تقویت شویم. آنچه به ذهن آمده بود، این بود. تصویری از آزادسازی نبود. بلکه محاصره خونین‌شهر بود تا در قدم بعدی شهر آزاد شود.

محور را انتخاب کردیم. بهترین و سهل‌الوصول‌ترین محور برای چنین حرکتی، جادة خرمشهر به اهواز و شرق آن یعنی رودخانة عرایض بود. باید از رودخانه هم رد می‌شدیم. عمق عملیات چهار پنج کیلومتر بیشتر نبود. نیروها باید عبور می‌کردند و خودشان را به اروند می‌رساندند و ما اعلام می‌کردیم که خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. در حالی که این محاصره کامل نبود. یک بخش از خونین‌شهر ـ جنوب شهر ـ را اروندرود تشکیل می‌داد که آن طرفش دشمن بود. دشمن می‌توانست به راحتی، با توپخانه، از آن طرف بکوبد. همة آتش‌ها هم می‌رسید؛ از خمپاره گرفته تا توپ‌خانه. یعنی نیازی نداشت توپ‌خانه‌اش را ببرد آن طرف. با داشتن جزایر ام‌الرصاص و سهیل، خیلی راحت می‌توانست پشتیبانی‌هایش را هم انجام دهد. ولی ما همین را هم پیروزی می‌دانستیم.

باید نیروها را انتخاب می‌کردیم. گفتیم از بین لشکرهای ارتش و سپاه، نیروهایی که توانشان بالاتر است، انتخاب می‌کنیم. دیگر نمی‌گوییم قرارگاه فلان بجنگد. ببینیم توی لشکرها، کدام واحدها وضعشان بهتر است؛ آن را که سالم‌تر است به کار می‌گیریم.

متوسلیان داد و بیداد می کرد

اگر اشتباه نکرده باشم، از سپاه تیپ ۲۷ حضرت رسول(ص) بود و تیپ ۱۴ امام حسین(ع) و تیپ ۸ نجف و احتمالاً تیپ فجر (احتمالاً، یعنی یک تیپ دیگر هم بود.) و از ارتش تیپ ۱ لشکر ۲۱ حمزه، به فرماندهی سرتیپ شاهین‌راد، و تیپ ۳ از لشکر ۷۷ خراسان. این‌ها با هم سه محور را تشکیل دادند؛ محور غربی، یعنی سمت راست، را حضرت رسول(ص) با تیپ ۱ از لشکر ۲۱، محور وسطی را تیپ ۳ لشکر ۷۷ و یک تیپ از سپاه (احتمالاً همان فجر است)، محور سمت چپ، که به خونین‌شهر وصل می‌شد، تیپ ۸ نجف. البته محور سمت راست و چپ اصلی بودند. محور وسط فقط یک مقدار تعرض می‌کرد. سمت راست و سمت چپ با دشمن تماس داشتند. ولی وسطی فقط از جلو با دشمن تماس داشت و به آب می‌خورد.

قرار شد با هم تک کنند و این کار را انجام دهند. شب، عملیات شروع شد. از همان اول شب، محور سمت راست به سرعت برید و رفت جلو. شکاف را ایجاد کرد و رفت جلو ولی آن قدر جلو رفت که دادش درآمد. می‌گفت: «هنوز سمت چپ من آزاد است. من دارم، هم از راست می‌خورم و هم از سمت چپ.»

برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می‌کرد. دو محور دیگر جلو نمی‌رفتند. ما داشتیم ناامید می‌شدیم. تا صبح هر چه راهنمایی و هدایت شدند، پیش نرفتند. حدود نماز صبح بود. یادم هست که بچه‌ها همه از حال رفته بودند و از خستگی افتاده بودند. تعداد قلیلی توی اتاق جنگ بودیم. نماز را خواندم. چشم‌‌هایم باز نمی‌شدند. می‌خواستم بخوابم. ولی دلم نمی‌آمد از کنار بی‌سیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه‌ای پهن کردم. دراز کشیدم تا کمی آرامش پیدا کنم.

بلافاصله خواب سید عالی‌قدری را دیدم که با عمامة مشکی آمد داخل قرارگاه ما. صورتش را گرفته بود. چهره‌اش گرفته و غمناک بود. آمد و نگاهی به همه‌مان کرد. همه به احترام بلند شدیم. ایشان، مثل اینکه کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد، برای من هم طبیعی بود، گفت: «می‌‌خواهم بروم. کسی نیست مرا راهنمایی کند.» بلافاصله دویدم جلو و گفتم: «من آمادگی دارم.» رفتم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند. از آنجا هم خارج شدیم.

یک‌دفعه این طور به نظرم آمد که حیف است این سید عالی‌قدر راه برود، بهتر است که ایشان را بغل کنم و روی دست خودم بگیرم. همان کار را کردم و ایشان را روی دست گرفتم تا راه نرود. همان طوری که روی دست‌های من بودند، با حالت تبسم، به من نگاه کردند. اظهار محبت کردند. این اظهار محبت، خیلی من را متأثر کرد و به گریه افتادم. گریه‌ام آن قدر شدت داشت که از خواب پریدم.

بیست دقیقه از زمانی که خوابیده بودم، گذشته بود ولی انگار اصلاً خوابم نمی‌آمد. حالت خاصی را احساس کردم. همان موقع، توی بی‌سیم داشتند تکبیر می‌گفتند. دو محور که گیر کرده بود، باز شده بود و رسیده بودند به اروند. یعنی سه محور با هم رسیده بودند به اروند. تمام مشکلات ما در پیشروی حل شده بود.

خدا ان‌شاء‌الله با بزرگان بهشت محشورشان کند. برادر خرازی با کد و رمز اطلاع داد وضعیت ما خوب است و گفت: «توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی خونین‌شهر.»

۱۴ هزار و ۵۰۰ اسیر

ریسک بزرگی بود. هفتصد نفر چه بود که ما بخواهیم به خونین‌شهر حمله کنیم؟ بعدش چه؟ حالت خاصی بر ما حاکم شده بود. زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول‌های جنگ نمی‌کردیم که این کار بشود یا نشود. گفتم: «بزنید.» ایشان زد. یک ساعت هم طول نکشید. ساعت هشت صبح بود که گفتند: «ما زدیم. خوب هم گرفته. عراقی‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند. ولی تعداد آن‌ها دست ما نیست.

باید احتیاط می‌کردند و کُند به طرفشان می‌رفتند. یک هلی‌کوپتر ۲۱۴ فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است. خلبان فریاد زد: «تا چشمم کار می‌کند، توی این خلبان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند.» یعنی قابل شمارش نبودند. واقعاً مطلب عجیبی بود. نمی‌شد به عراقی‌ها بگوییم: «شما بروید توی سنگر؛ ما نیرو نداریم!» بالاخره باید کارشان را تمام می‌کردیم. باز خداوند یاری کرد و تدابیری اتخاذ شد که جالب هم بود. به نیروهایی که در خط داشتیم، گفتیم: «به صورت دشتبان، به صورت صف، یک طرفشان ـ یعنی طرف غرب ـ بایستند.» منظورمان این بود که آن‌ها را هدایت کنیم بیایند روی جاده و از طریق جاده بروند به طرف اهواز. گفتم: «فعلاً پیاده بروند به طرف اهواز!» تا اهواز صد و شصت و پنج کیلومتر راه بود. ماشین هم نداشتیم که آن‌ها را سوار کنیم. نیروها با دست اشاره می‌کردند که بروید توی جاده. آن‌ها هم پشت سر هم رفتند توی جاده. مگر تمام می‌شدند! تا بعد از ظهر طول کشید. هر چه می‌رفتند، تمام نمی‌شدند. عصر بود. پرسیدم: «بالاخره این اسرا چه شدند؟» گفتند: «دیگر نمی‌آیند.»

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم. آماری به ما دادند. حدود چهارده هزار و پانصد نفر در شهر اسیر شده بودند؛ اینکه داخل این سنگرها، چقدر امکانات و مهمات و وسایل و تجهیزات و غذا بود، جای خودش .

برچسب‌ها: خاطرات سپهبد علی صیاد شیرازی از عملیات آزادسازی خر
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:29 |
پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۳/۰۲

سوم خرداد؛ سالروز آزادی خرمشهر است. خونین شهری که با جانفشانی جوانان و سرداران رشیدی همچون محمدعلی جهان آرا آزاد گردید.

 

 


برچسب‌ها: سوم خرداد عکس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:24 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۲۳

محرمانه 15 اكتبر 1979 ـ 23 مهر 1358
از: سفارت آمريكا، منامه ـ 2060 به: وزارت امور خارجه، واشنگتن دي. سي
رونوشت به: سفارتخانه‌هاي آمريكا در دوبي، امان، بغداد، دمشق، بحرين، دوحه، كويت، مسقط، صنعا، تهران
موضوع: بحرين، ايران و همكاري امنيتي در خليج [فارس] شمالي
1- (محرمانه - تمام متن)
2- خلاصه: پس از سفر طباطبايي معاون نخست‌وزير ايران رژيم بحرين از آرامش بيشتري برخوردار شده است و روابط اين كشور با ايران نيز ظاهراً رو به بهبود است. در بين كشورهاي شمال خليج [فارس] يعني عربستان سعودي، بحرين، كويت و عراق در مورد هدف مشتركشان در حفظ نظم داخلي در قبال مخالفت شيعيان، تفاهم جديدي به وجود آمده است. وضع داخلي بحرين آرام است و نسبت به ثبات اقتصادي آتي كشور اعتماد بسياري وجود دارد. ولي در درازمدت اين شيخ‌نشين با مشكل مربوط به نحوه برخورد با آرمانهاي رو به گسترش و تحقق نيافته اكثريت جامعه شيعي خود رو به رو خواهد بود. پايان خلاصه.
3- پس از گذشت يك دوره ترديد توأم با تشنج در مورد مقاصد ايران در قبال بحرين، كه با درخواست 24 سپتامبر آيت‌الله روحاني مبني بر استقرار انقلاب اسلامي عليه رژيم حاكم بر بحرين تشديد شده بود، امير و دولت متبوعش از آرامش بيشتري برخوردار شده‌اند. علت اصلي رضايت خاطر آنها مسافرت طباطبايي معاون نخست‌وزير ايران در تاريخ 14 اكتبر به بحرين بوده است كه طي آن اظهار داشت كه دولت ايران خواستار برقراري روابط دوستانه متكي بر تعاون با كشورهاي خليج [فارس] است و دولت ايران قصد ندارد در امور داخلي بحرين مداخله كند. به منظور به رسميت شناساندن نقش صحيح سوريه، خدام وزير خارجه سوريه نيز همزمان با مقام ايراني وارد منامه شد، در حاليكه كاردار ايران در اينجا با ابراز تنفر گفته است كه ميانجيگري سوريه ضرورتي ندارد. يكي از نتايج سفر طباطبايي توافق مربوط به تسريع تبادل سفير بين دو كشور بود، و در واقع سفير جديد بحرين در ايران يعني حسين رشيد الصباح اعتبارنامه خود را در تاريخ 17 اكتبر به تهران تسليم كرد سفير جديد ايران در بحرين نيز در همين هفته انتخاب خواهد شد.
4- بعضي از بحريني‌ها مي‌گويند كه طباطبايي نماينده دولت موقت، فاقد قدرت در ايران است و سخنگوي آيت‌الله خميني يا شوراي انقلابي نيست. اما ديگران معتقدند كه با روشن‌تر شدن موضع دولت موقت در رابطه با مداخلات خارجي ايران افرادي چون روحاني يا ديگران در اتخاذ مواضع مغاير با آن دچار مشكلاتي خواهند شد. علاوه بر اين، آنها مي‌گويند، طباطبايي نمي‌توانسته بدون تأييد [آيت‌الله] خميني به اين سفر آمده باشد.
5- دومين علت رضايت خاطر بحرين در اين واقعيت نهفته است كه كشورهاي شمال خليج [فارس] ـ عربستان سعودي، بحرين، كويت و عراق ـ بيش از گذشته به هدف مشترك خود در حفظ نظم داخلي رژيمهاي متبوع خود عليه نارضايتي شيعيان - گذشته از اينكه انگيزه ناآرامي داخلي باشد و يا توسط ايران تحريك شده باشد - پي برده‌اند. پيامهاي حاكي از حمايت كامل، توأم با پيشنهاد كمك نظامي ارسالي توسط سه كشور ديگر به بحرين - كه نخست‌وزير خليفه نيز به منظور سپاسگزاري به جده، كويت و بغداد در دو هفته گذشته سفر كرده بود - رژيم خليفه را نسبت به امنيت خود در جهان ناآرام بعد از شاه مطمئن ساخته است.
6- ثالثاً، ظاهراً تظاهرات اواخر ماه اوت و اوايل سپتامبر بر جوّ ثبات اقتصادي و خوش‌بيني موجود در بازار بحرين تأثير منفي بر جاي نگذاشته است. اوضاع داخلي آرام است، آژانس پول بحرين در تاريخ 13 اكتبر اعلام كرد كه در ماه اوت كل ذخاير ارزي بانكهاي اين جزيره به 3/25 ميليارد دلار رسيده است. بزرگ‌ترين سردخانه خليج [فارس] كه با سرمايه‌گذاري مشترك بحرين و نيوزلند و 3 ميليون دلار تجهيزات ساخت آمريكا احداث شده بود در تاريخ 11 اكتبر در بندر آزاد سُلمان گشايش يافت. اسناد مناقصه شاهراه 800 ميليون دلاري بحرين و عربستان سعودي نيز در چند روز آينده منتشر خواهد شد. كويت نيز توافق كرده است كه هزينه مالي لازم جهت احداث يك كارخانه پتروشيمي مشترك را تأمين كند. بانك جديدي نيز به منظور تأمين وام مسكن ايجاد خواهد شد.
وزارت دارايي نيز بودجه 81 ـ 1980 را براي در نظر گرفتن ضرائب نفتي مورد تجديدنظر قرار داده است. وزير دارايي به ما گفته است كه بخش اعظم اين بودجه صرف ايجاد بهبود در خدمات اجتماعي از قبيل مسكن ارزان قيمت و خدمات بهتر شهرداري در مناطق روستايي شيعيان خواهد شد.
7- نظريه: خلاصه اينكه ظاهراً بحرين برخلاف گذشته منافع زيادي در نتيجه رابطه با ايران عايد خود كرده است؛ و به تفاهم بيشتر با همسايگان شمالي‌اش در زمينه امنيت داخلي دست يافته است؛ و علي‌رغم تظاهرات اواخر تابستان به ثبات اقتصادي آتي خود اميدوار شده است؛ و ظاهراً روابط دوجانبه‌اش با ايران نيز رو به بهبود است. البته، در درازمدت اين شيخ‌نشين در رابطه با نحوه برخورد با آرمانهاي تحقق نيافته و رو به افزايش اكثريت شيعه خود دچار مشكلاتي خواهد شد.
پلترو

مجموعه اسناد لانه جاسوسي ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، كتاب یازدهم


برچسب‌ها: بحرين, ايران و همكاري امنيتي در خليج فارس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:26 |
دوشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۲۳

پس از آنکه در آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بی‌طرفی خود را اعلام کرد در 3 شهریور 1320 (25 اوت 1941) ارتش متفقین به بهانهٔ حضور جاسوسان آلمانی به ایران حمله کردند.


در این روز نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت تهران آمدند. ارتش ایران به سرعت متلاشی شد. رضاشاه ناچار به استعفا شد و توسط بریتانیایی‌ها بازداشت و به آفریقای جنوبی و سپس جزیرهٔ موریس تبعید شد. متفقین پس از آن با انتقال سلطنت به پسر و ولیعهد او -محمدرضا- موافقت کردند.


پس از اشغال ایران، راه‌آهن سراسری ایران برای انتقال کمک‌های نظامی به پشت جبهه شوروی، بر اساس قانون وام و اجاره مورد استفاده قرار گرفت و ایران که در آغاز جنگ بی‌طرفی خود را اعلام کرده بود نهایتاً در ۱۷ شهریور ۱۳۲۲ به آلمان اعلان جنگ داد تا بتواند ضمن پیوستن به اعلامیه ملل متحد در کنفرانس‌های صلح پس از جنگ شرکت کند.


دولت آمریکا نیز پس از آنکه عملا با اعلان جنگ به ژاپن در کنار متفقین قرار گرفته بود، وارد خاک ایران شد تا از این طریق شوروی را در نبرد با آلمان کمک کند. سیل کمک‌های تسلیحاتی متفقین از مسیر آبادان - تهران - بندر انزلی به سوی اتحاد شوروی سرازیر می‌شد.


در ادامه انتشار آلبوم عکس‌های جنگ جهانی دوم نگاهی می اندازیم به معدود عکس‌های باقی مانده از اشغال ایران به دست متفقین؛ در سری نخست تصاویر ورود متفقین به ایران و در شکست قشون رضاشاه دربرابر آنان را می بینید. مجموعه های بعدی مربوط به حضور متفقین در خاک ایران و کمک رسانی به شوروی از این طریق است.


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


رضا پهلوی پس از ورود ارتش متفقین به خاک ایران و پیش از آنکه برای همیشه ایران را ترک کند.


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


محمدرضا پهلوی ولیعهد جوان رضاشاه که در شهریور 1320 جانشین پدرش می شود.


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


محمدرضاپهلوی سوگند پادشاهی را در مجلس شورای ملی به امضا می رساند. شهریویر 1320


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


هواپیماهای شوروی با بمباران شمال ایران نیروی دریایی نوپای ایران و ناو جنگی "ببر" را درهم شکستند.


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


کشتی های آتش گرفته ایرانی پس از حملات هوایی متفقین در مکانی نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


ارتش شوروی و انگلیس در حال ورود به تهران. شهریور ۱۳۲۰


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


عبور تانک های زرهی ارتش متفقین از شهر کرمانشاه. شهریور 1320


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


ورود ارتش انگلستان به پالایشگاه آبادان. شهریور 1320


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


ارتش ایران پس از آتش بس در نزدیکی‌های دهات "زیبری" در کرمانشاه. شهریور 1320


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


عکس یادگاری تفنگداران امریکایی در خاک ایران.تاریخ نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


خلبان‌های شوروی آماده پرواز با هواپیماهای امریکایی در آبادان. تاریخ نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


هواپیماهای جنگی امریکا آماده برای کمک به شوروی در مکانی نامعلوم در آبادان


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


ضیافت شام فرماندهان ارتش شوروی، انگلستان و امریکا در قزوین. سال ۱۳۲۳


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


هواپیماهای جنگی انگلیسی آماده برای کمک به شوروی در ایران. تاریخ و مکان نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


تانک های شرمن انگلیسی آماده انتقال به جبهه شوروی ازطریق ایران. تاریخ نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


سربازان متفقین در کنار تانک شرمن بریتانیا در قزوین. تاریخ نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


نیروی های ارتش بریتانیا در حال عبور از منطقه ای نامعلوم از خاک ایران.


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


کارگران ایرانی بار رسیده برای ارتش متفقین را برایشان تخلیه می کنند. تاریخ و مکان نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


کامیون‌های امریکایی برای ارتش شوروی از میان خاک ایران ابزار جنگی می‌برند. تاریخ نامعلوم


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


کشتی‌های باری امریکا و انگلیس حامل محموله های تسلیحاتی متفقین در بندر خرمشهر پهلو می گیرند.


(تصاویر) آلبوم جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران


عکس یادگاری محمدرضا پهلوی، فوزیه همسر و شهناز اولین فرزندش پس از به قدرت رسیدن و در میان جنگ جهانی دوم و اشغال ایران

برچسب‌ها: عکس جنگ‌جهانی دوم؛ اشغال ایران
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:22 |
یکشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
چادر ممنوع !

تاريخ: 31/2/2536
به عرض مي‌رساند
جناب آقاي هدايتي اوامر مبارك ملوكانه را كه توسط جناب آقاي معينيان تلفني ابلاغ شده است به عرض عالي مي‌رسانند.
همان‌طور كه قبلاً هم دستور داده‌ايم در مدارس نبايد دانش‌آموزان و دانشجويان با چادر در كلاس درس باشند ولي داشتن روسري به همان ترتيب كه نزد فرهنگي‌ها معمول مي‌باشد اشكالي ندارد.
با تقديم احترام
عبدالعلي غفاري
اوامر به ساواك برسد
در جلسه مورخ 2/3/37 [ناخوانا] ابلاغ شد و مراتب [ناخوانا]تلفني به استحضار آقاي معينيان رياست دفتر مخصوص شاهنشاهي رسيد
در محرمانه ضبط شود.
به جناب معينيان بگوييد در هيئت دولت به وزراي مسئول ابلاغ شد.


برچسب‌ها: عکس چادر ممنوع
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:28 |
چهارشنبه ۱۳۹۱/۱۲/۰۹

«پادگان شهید شفیع خانی» محل آموزش‌های عمومی و تخصصی رزمندگان لرستان، واقع در ۲۵ کیلومتری جاده اندیمشک- خرم‌آباد به خاطر بی‌توجهی مسؤولان استان تخریب شد.

در و دیوارها و زمین‌های اطراف این پادگان بعد از گذشت ۲۳ سال از پایان جنگ تحمیلی، آکنده از عطر و احساس آن زمان‌ها بود.

روی دیوارهای این پادگان نقاشی‌ها، تبلیغات و دست خط شهدا وجود داشت. «شرف المکان به المکین»؛ شرافت وارزش اماکن به حضورانسان‌های والایی‌ست که به آنجا ارزش می‌دهند. یاران روح‌ا… به شفیع خانی عزت دادند و ما قدر آن را ندانستیم.

رزمندگان تیپ ۵۷ لرستان درجبهه‌های غرب وجنوب دوشادوش سایررزمندگان اسلام درنبردبادشمن بعثی بودند وتعدادنیروهاوگردان‌‌هادرپادگان شهیدشفیع‌خانی کم وزیادمی‌‌شد؛البته درمنطقه غرب چندپایگاه یامحل استقراربرای تیپ ۵۷ تهیه کرده بودند،اماپادگان شفیع‌خانی مهمترین محل استقراروآموزش رزمندگان تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل(علیه‌السلام) بود.

پادگان شهیدشفیع‌‌خانی بعدازعملیات «والفجر ۶» و شهادت «محمدشفیع‌خانی» که از نیروهای این تیپ بود، به این نام ثبت شد؛امااکنون از این محل باآن همه معنویت به جامانده ازرزمندگان لرستان وباآن همه خاطرات به جامانده وافتخارات ثبت شده، چیزی جز خاطرات گذشته باقی نمانده است.

چرا مسؤولان از این فضا استفاده نکردند؟ پادگان‌هایی مثل دوکوهه و ابوذر، یک موزه و یادمانی از حماسه ملت ما است. این پادگان هم می‌توانست موقعیت خوبی برای نشان دادن رشادت رزمنده‌های لرستانی باشد. خیلی از بچه‌های ما از همین پادگان به سوی شهادت پر کشیدند.

با توجه به اهمیت کار فرهنگی و ضرورت هویت بخشی، این مکان با آن شرایط معنوی و جغرافیایی می‌توانست در ایام راهیان نور یا ایام دیگر این نقش اساسی را ایفا کند.

حسرت ضبط نکردن فیلم، صوت و عکس رزمنده‌های لرستانی در ایام دفاع مقدس همیشه همراه ماست. حال با تخریب پادگان شفیع‌خانی دیگر به طور کامل راه خود را با گذشته بستیم. حال و آینده را فراموش کردیم و این شد که این یادگار را با کوله‌بار عظیمی از غصه‌ها وقصه‌ها با عادت فراموشی و بی‌مسؤولیتی عده‌ای از دست دادیم.

هر استان با عنایت خداوند سهمی در پیروزی دفاع مقدس دارد اما سهم لرستان چقدر است؟

کدام اسناد یا اماکن سهم بزرگ لرستان از دفاع مقدس را بیان می‌کند؟

تاکنون چند بار رزمندگان لرستانی همچون رزمنده‌های استان‌های دیگر گرد هم جمع شده‌اند و حماسه دفاع مقدس را یادآوری کرده اند؟

کدام موزه در استان نشانی از تاریخ ۸ سال پر از حادثه ایران اسلامی در خود جا داده است. در قلعه فلک الاافلاک خرم‌آباد می‌توان سراغ همه چیز را گرفت اما حماسه آفرینی فرزندان این استان جایی در آن ندارد.

کجایند دلسوختگان محفل شهدا؟ کجایند اصحاب رسانه؟ کو دلسوزی مسؤولان فرهنگی استان؟ بیایید ببینید که چگونه میراث فکری فرهنگی خود را به طوفان بی فکری و بی خیالی عده ای سپردیم. کاش حداقل شرایط دیدار مردمی را محیا می کردند تا خود مردم آستین همت را برای حفظ آن و ترویج معانی قدسی، در لایه لایه سنگریزه ها و دیوارهای آن بالا می بردند.

نسل منِ جوان، کم و بیش با تاریخ معاصر آشنا است اما نسل‌های آینده چطور؟

هویتشان چگونه شکل خواهد گرفت؟

ایثار و شهادت طلبی را چگونه خواهند آموخت؟

همه این دغدغه‌ها زمانی نقطه امید پیدا خواهند کرد که ما حرفی برای گفتن یا حجمی برای نشان دادن داشته باشیم.

اما باید پرسید این مکان به جا مانده از رزمندگان لرستان با این همه خاطرات به جا مانده و افتخارات ثبت شده چرا به این وضع افتاده است؟

میعادگاه رزمندگان استان لرستان بعدازجنگ به یک شخص ‌فروخته شد؛چندی پیش اداره حفظ آثارونشرارزش‌‌های دفاع مقد س لرستان برای حفظ این یادمان اقدام به خریداری پادگان شهیدشفیع‌خانی کردامابه علت بالابودن هزینه برای خرید،این یادمان دفاع مقد س خریداری نشد تا باز غصه ی خرج کردن بودجه های فرهنگی که در ناکجاها صرف می شود را بخوریم.

یاداشت و عکاس: عزیزبابانژاد

«این تصویر پادگان شفیع خانی قبل از تخریب است»IMG_0049«تصاویری که از تخریب پادگان شفیع خانی گرفته شده است»

IMG_1500

_MG_1589

6

IMG_1509

IMG_1532

IMG_1536

IMG_1537

IMG_1539

IMG_1542

IMG_1544

IMG_1552

IMG_1563

IMG_1569

IMG_1580

http://enfetar.ir/?p=16072


برچسب‌ها: گزارش تصویری, تخریب میعادگاه رزمنده گان لرستان عکس
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 22:31 |