








برچسبها: تصاويري از دوران انقلاب
تاريخ: 7/9/46
تيمسار رياست سازمان اطلاعات و امنيت كشور
درباره : عكس خميني
يك قطعه عكس خميني و اشعار سروده شده توسط ميرزاحسن رحمتي كه در
عكاسي چهرهنماي مرند چاپ گرديده و يك قطعه ديگر از عكس خميني كه از
اسماعيل قنبري بدست آمده توسط ساواك جلفا به اين سازمان فرستاده شده است كه
عيناً به پيوست تقديم ميگردد.
ضمناً اطلاعات تكميلي از ساواك مزبور به شرح زير خواسته شده كه نتيجه متعاقباً به عرض خواهد رسيد.
1ـ آيا عكسهاي مزبور وسيله منابع آن ساواك به دست آمده يا خير؟ در صورت اول چرا گزارش خبري نشده است.
2ـ ميرزاحسين [حسن] رحمتي چه كاره است و سوابق وي چگونه ميباشد و
بيوگرافي ملصق به عكس مشاراليه را با چگونگي فعاليت وي تهيه و به اين
سازمان ارسال دارند.
3- براي آن ساواك از كجا معلوم گرديده كه اشعار مزبور را ميرزاحسين
[حسن] رحمتي سروده است مدارك كافي در اين مورد تهيه و گزارش نمايند.
4- مشخصات كامل اسماعيل قنبري با دو قطعه عكس و سوابق وي و نحوه فعاليت نامبرده مورد لزوم ميباشد.
5ـ مدير عكاسي چهرهنماي مرند را به آن ساواك احضار و در مورد چاپ
عكسها اطلاعات كامل اخذ و نتيجه را با بيوگرافي ملصق به عكس يادشده به اين
سازمان ارسال دارند.
رئيس سازمان اطلاعات و امنيت آذربايجان شرقي . سليمي
رونوشت به پرونده حسن راحي [رحمتي] و قنبري ضميمه شد.
اواني آقاي كاشي
در صورتي كه از افراد ياد شده سابقهاي وجود دارد ارائه و در غير اين
صورت نسبت به شناسايي و تكميل سوابق، در مورد كنترل آنان اقدام فرماييد.
16/9

برچسبها: وحشت از عكس امام خميني





برچسبها: تصاويري از پيوستن نظاميان به مردم در دوران انقلاب




برچسبها: چند تصوير از ميدان بهارستان تهران در دوران انقلاب









برچسبها: چند تصوير از دوران انقلاب اسلامي







برچسبها: بازداشت چند ساواكي در دوران انقلاب









برچسبها: تصاويري از دوران انقلاب
ابوالفضل توکلیبینا از مؤسسان مؤتلفه اسلامی که در حال حاضر عضو شورای مرکزی مؤتلفه و مشاور رئیسجمهور در امور اصناف و بازرگانی نیز هست، در گفتوگو با ماهنامه "مدیریت ارتباطات" ناگفتههایی را از فعالیتهای سیاسی بازار از ایام مرجعیت امام تا ترور حسنعلی منصور بیان کرد. او در این گفتوگو با بیان اینکه از ابتدا میان ملی- مذهبیها و بازاریانی که بعدها مؤتلفه را ایجاد کردند، فاصله وجود داشته است، گفت: عمده نزدیکی دو گروه به دوران زندان مربوط میشد ولی در بیرون از محیط زندان روابط چندان نزدیک نبود. البته با ملی و مذهبیها ارتباط داشتیم ولی روابط اینطور نبود که بگوییم هیچ فاصلهای وجود نداشت.
وی در پاسخ به این موضوع که گفته میشود ملی- مذهبیها توسط امام انتخاب شده بودند، اظهار داشت: امام اینها را انتخاب نکرد. امام میگفتند هر گروهی برای حمایت میآید، باید مواضع خود را بهصورت کتبی و شفاف ارائه دهد. حالا مواضع چه باید باشد؟ امام میگفتند اول باید نفی رژیم سلطنت را بکنند. دوم، مبارزات در ایران را تأیید کنند و سوم، مواضع خودشان را بهصورت شفاف بیان کنند. این اتفاقها در پاریس رخ میداد. برگهها که نوشته میشد، بنده مسؤول بودم که خدمت حضرت امام ببرم. گاهی امام بر روی برخی از برگهها خط میکشید و میگفتند باید اینجاها اصلاح شود. برای ملی- مذهبیها هم همینطور است. امام بر روی برخی قسمتهای برگه بازرگان خط کشیدند. بازرگان هم گفت که در این موارد باید با دوستان خود در ایران مشورت کند.
توکی بینا در مورد گروههای سیاسی بازار که در جریان انقلاب و حمایت از امام(ره) نقش مؤثری داشتند، گفت: وقتی امام وارد صحنه مبارزه شدند، دو گروه ایشان را حمایت میکردند؛ یک گروه شاگردان ایشان بودند، گروه دیگر هم سه گروه مذهبی در بازار بودند. ملی- مذهبیها هم بودند و یکسری کارها میکردند ولی تشکیلات گستردهای نبودند.
مشاور رئیسجمهور در امور اصناف در مورد نقش گروههای سیاسی بازار در ترور منصور گفت: در مورد ترور منصور در منزل آقای میرمحمد صادقی یک جلسهای گذاشتیم که 18 ساعت طول کشید. در این جلسه قرار بود در مورد ماجرای ترور منصور تصمیمگیری شود. امام هم به ترکیه تبعید شده بودند. از میان افراد حاضر در آن جلسه تنها سه نفر باقی ماندهاند، اظهار داشت: شورای مرکزی مؤتلفه همگی در جلسه بودند. مرحوم مطهری هم گفته بودند تا سه نفر از سران این حکومت از بین نرود، کاری پیش نمیرود. ما به این جمعبندی رسیدم که چند نفر مفسد فیالارض هستند. یکی، نصیری ساواک و دیگری منصور که لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کرده بود. وی از خودش، حبیبالله عسگراولادی، مهدی عراقی، مهدی شفیق، صادق امانی، صادق اسلامی، شهید لاجوردی، مدرسی، مهدی بهادران، علاءالدین میرمحمد صادقی، علی حبیباللهیان و محمود میرفندرسکی بهعنوان 12 نفری نام برد که در جلسه تصمیمگیری برای ترور منصور شرکت داشتند.
توکلی بینا در پاسخ به اینکه «گفته میشود شما برای اجرای تصمیم ترور منصور استخاره کردید و نتیجه هم بد آمده بود. درست است؟»، توضیح داد: ما هیچ استخارهای نکردیم. اصلاً به استخاره در این موارد اعتقاد نداشتیم. ما مشورت کردیم ولی استخاره نکردیم. در ابتدای بهمنماه محمد بخارایی باید اقدام به اعدام منصور میکرد. قرار بود شهید بخارایی نامهای در دست بگیرد و به بهانه نامه جلو برود و سپس با اسلحه کمری منصور را ترور کند. تا این بخش کار خوب پیش میرفت ولی هنگام فرار متأسفانه بخارایی روی زمین لیز میخورد و دستگیر میشود. شهید بخارایی یک دنیا شجاعت داشت و با اتکاء به این شجاعت جلو رفته بود. در بازجوییها به او گفته بودند چرا به حنجره منصور شکلیک کردی؟ او جواب داده بود قصد داشته حنجره کسی را که به رهبر و مرجع ما اهانت کرد را خاموش کند.
وی در خصوص مجوز شرعی ترور نیز گفت: آقاسیدتقی خاموشی خدمت آقای میلانی رفته بودند و از ایشان مجوز شرعی گرفتند. اکثر ما درس حوزه خوانده بودیم ولی مجوز گرفتیم که بعدها نگویند عدهای جوان بدون مشورت و مجوز اقدام به ترور کردند.
سايت پهلويها ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي






برچسبها: تشييع جنازه حسنعلي منصور

شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف
درونی سران در بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بنبست رسیدن خط سازش و
انفعال ملی گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد
فاسد رژیم ، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و
چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند قطعا تمام ایرانیان
بارها و بارها تصاویر خروج شاه را که عمدتا در 26 دی ماه و دهه فجر هر سال
از تلویزیون پخش می شود را به نظاره نشسته اند. مردم هرگز نگاه های آخر شاه
را که به تلاش فراوان جلوی فرو ریختن اشکهایش را می گیرد را فراموش
نخواهند کرد؛ هرچند تلاش های وی نتوانست جلوی فروریختن حکومتش را بگیرد.
شاید
پاسخ به این پرسش که چرا شاه مجبور به فرار از کشور شد، بدیهی بنماید و آن
پاسخ انزجار مردم از وی باشد، اما با تدقیق در سیر حوادث منجر به این فرار
می توان نقش برخی حوادث را برجسته تر یافت.
مهمترین حوادث منجر به خروج شاه
با شکل گیری نهضت
اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در اوان دهه چهل شمسی، سیر حوادث به
گونه ای بود که به رغم نوساناتی روبنایی، هرگز به سمت تحکیم پایه های قدرت
پهلوی دوم پیش نرفت. هرچند سرکوب گری شاه در بدو نهضت توانست با گرفتن زهر
چشم از لیبرال-هایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را تا سالها به انزوا
بکشاند اما فشارها بر امام نتیجه معکوس داد و ادامه رفتارهای ضد اسلامی و
ضد انسانی رژیم ایشان را بر مسیر خود مصمم تر ساخت.
نتیجه سالها آگاهی
بخشی و افشاگری امام، احیای مجدد نهضت اسلامی در سال 56 بود. شاه هرچند خود
را از پشتوانه مردم تهی می دید اما، به محل اتکایی چون آمریکا و ارتش دل
خوش داشت و به همین پشتوانه به سرکوب خونین نهضت پرداخت. وی در سال 56 و
ماه های ابتدایی 57 همچنان از برج عاج و به سانی تحقیر آمیز نهضت اسلامی را
خطاب قرار می داد و حتی به قلم رشیدی مستعار پیشوای فرزانه نهضت را به
سخره می گرفت اما به فاصله پنج ماه مانده به پیروزی انقلاب حادثه ای ورق را
برگرداند و با در هم شکستن هیمنه شاه زمینه فرار شاه را فراهم آورد؛
حادثه نخست؛ جمعه سیاه
نگاهی گذرا به احوال و مواضع
شاه پیش از جنایت 17 شهریور و پس از آن گواه تغییر شگرف می باشد. مشت آهنین
رژیم که هزاران نفر از افرادی که حتی به هنگام خروج از خانه هایشان از
اعلام دیرهنگام حکومت نظامی ناآگاه بودند نهایتا بر سرخود شاه فرود آمد.
خون شهدای 17 شهریور که تعداد آنان حتی تا چندهزار نفر نیز براورد شده است
سریعا دامان شاه را گرفت و پس از آن بود که شاه با «انفعال» قرین گشت.
شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در
بکارگیری سیاست سرکوب در نزد رژیم، به بنبست رسیدن خط سازش و انفعال ملی
گرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی (ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم ،
انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجه داران و چندین مورد
دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند. اما در این میان می توان به
پیامدی دیگر اشاره نمود که شاه تا روز خروج از کشور نیز نتوانست از آن
رهایی یابد. اختلالات روحی شاه و افسردگی شدید او امری است که با اندک
نگاهی به خاطرات اطرافیان شاه در دربار و نیز دیپلمات های خارجی می توان به
آن پی برد. این خاطرات گواه عدم تعادل روحی محمد رضا پهلوی پس از این
واقعه تکان دهنده می باشند؛ هرچند وی سیاست کشتار را تا آخرین لحظات ادامه
داد. ویلیام شوکراس مینویسد:
«واقعه اخیر (جمعه سیاه 57) تأثیر مصیبت
باری بر روحیه شاه گذاشت. وقتی پس از این واقعه پرزیدنت کارتر به او تلفن
زد، شاه طوری با او صحبت کرد که گویی در اثر یک توطئه شیطانی دچار وحشت و
اضطراب شده است. کسانی که در آن روزها او (شاه) را دیدهاند میگویند مثل
این بود که او (شاه) آب رفته و هرگونه اعتماد به نفس را از دست داده بود» 1
زبیگنو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر نیز در همین خصوص می نگارد:
«با
وجود این، دو روز بعد [از مسکّن روحی موقت کارتر] (21 شهریور 57) از تهران
به ما گزارش رسیده که شاه در ملاقات با نویسنده مجله تایم، همانند یک مرد
درهم شکسته و در آستانه سقوط روانی بوده است.» 2
حادثه دوم: تظاهرات تاریخ ساز تاسوعا و عاشورای 57
هرچند
حوادث روی داده در سالهای 40 تا 57 ریشه های حکومت پهلوی را یکی پس از
دیگری خشکانید، اما تظاهرات چندین میلیونی تاسوعا و عاشورای تهران ضربه
نهایی را به رژیم وارد نمود و پس از آن بود که شاه نومید از تمام دسیسه ها و
راهکارهای اربابان آمریکایی خود، توشه عزیمت را بربست.
در نوزدهم آذر
1357 تظاهرات بزرگ و تاریخی تاسوعای حسینی علیه رژیم استبدادی پهلوی با
پیام دعوت امام خمینی به وقوع پیوست اما این تظاهرات مقدمه ای بود بر حماسه
تاریخی مردم که در عاشورا به وقوع پیوست. حاضرین در این تظاهرات که تا
چهار میلیون نفر نیز براورد شده اند شعارهایی تندتر از روز قبل سرداداند.
اخبار این تظاهرات درصدر اخبار مهم جهان قرار گرفت. سازماندهی فوق العاده
تظاهرات و نیز کمیت حاضرین دو نکته ای بود که بیش از سایر مسائل توجه سفیر
انگلستان را که از پنجره سفارت خانه به تظاهرات مشرف بود، جلب نمود.
«راهپیمایی
تاسوعا و عاشورا از نظر عظمت و انضباط و یک پارچگی نمونه و بی سابقه
بود... هر دو روز من از ساعت ه صبح تما وقت ناهار من در پشت پنجره اتاق خود
صفوف راه پیمایانی را که از خیابان فردوسی میگذشتند، نظاره می کردم. درمدت
سه تا چهار ساعت عرض این خیابان و پیاده روها مملو از جمعیتی بود که برای
پیوستن به صفوف سایر راهپیمایان در حرکت بودند. سیل جمعیت تا آنجایی که چشم
آدم کار می کرد موج می ز. این خیابان فقط یکی از مسیرهای راهپیمایی
بود...» 3
به مناسبت راهپیماییهای بزرگ تاسوعا و عاشورا، حضرت امام
پیامی بسیار مهم صادر کردند و در آن پیام، راهپیماییهای اخیر را همه پرسی
بزرگ ملت ایران بر ضد رژیم شاه نامیدند. ایشان در بخشی از پیام خود
فرمودند:
«به عموم ملت شجاع ایران صمیمانه درود میفرستم... این
تظاهرات، راه عذر و بهانه را از همه کس و همه دولتها سلب کرد و آنها دیگر
نمیتوانند ادعا کنند که شاه، قانونی است» 4
اما علاوه بر ویژگی های خود
این تظاهرات، آنچه آنرا نقشی مضاعف در تاریخ بخشید موقعیت زمانی آن بود.
شاه پس از نومیدی از راهکارهای سرکوب گرانه به عوام فریبی از طریق به قدرت
رساندن شریف امامی و یکسری آزادی های غیربنیادین پرداخت اما 17 شهریور این
نسخه به دست خود رژیم در هم پیچید.
در ادامه حرکات ژانوسی رژیم، شاه
سرخورده از حربه «آشتی ملی»، استفاده از یک دولت سرکوب گر نظامی را به
عنوان آخرین کورسوی امید خود را در دستور کار قرار داد و ژنرال ازهاری را
به قدرت رساند. بلافاصله پس از انتصاب ازهاری، کشتار مردم اوج گرفت و تنها
در روزهای نخست دولت وی، تعداد بسیاری در شهرهای آبادان، اهواز، بهبهان،
مشهد، اصفهان، ساری، نجف آباد، همدان، زنجان، کرمانشاه، بابل و آمل به
شهادت رسیدند. 5 اما موج انقلاب به حدی کوبنده بود که ازهاری را نیز به
انفعال کشاند. ازهاری نیز همچون شخص شاه در عوض پذیرفتن حقایق جامعه به
سرپوش گذاری بر آن پای می فشرد. که ماجرای معروف «نوار» جلوه دادن صدای
شعار دهندگان و «رنگ» جلوه دادن خون شهدا گوشه ای از آن بود.
در همین
بحبوحه، راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا از این روی تاریخ سازگشت که
ناکارامدی سرکوب را عیان ساخته و نابودی آخرین شانس شاه برای ماندن را رقم
زد. سولیوان ، سفیر آمریکا در تهران نیز معتقد بود که دولت ژنرال ازهاری،
آخرین شانس بقای رژیم بود و با این راه پیمایی ها و تظاهرات، در واقع عمر
دولت ازهاری به سر آمد و به تبع آن وی توانست صحت دیدگاه را خود به کارتر
در زمینه مذاکره با مخالفان شاه و زمینه سازی برای خروج شاه اثبات کند.6
حادثه سوم: کنفرانس گوادلوپ
برخلاف
برخی تحلیل های عموما لیبرالی ، در نفس پیروزی انقلاب اسلامی، راهبری
داهیانه امام خمینی (ره) و لبیک عاشقانه و آگاهانه مردم ایران بود که بیش و
پیش از هر عاملی تاثیر گذار بود. اما در بحبوحه حوادث مقطعی نهضت از آغاز
تا انتهای آن تحولات بین اللملی نیز نوساناتی را در کشور موجب گشته است که
اکثریت آن علیه و مصادیق کمی از آن له انقلاب اسلامی نقش آفرینی کرده اند.
پس
از آنکه شاه پس از مشاهده تظاهرات های مردم خویش را در انزوا و شکست خورده
می دید، پیش از فرار از کشور، درگاه آمریکا را یگانه امید خود برای بقا
یافته و چشم انتظار مددی معجزه وار از جانب کارتر بود که بتواند امواج
کوبنده انقلاب را آرام سازد. اما غافل از آنکه آمریکا اگر به واقع قدرتی در
برابر خواست امام و مردم داشت، اصولا اجازه نمی داد که کار به اینجا برسد و
طبعا در ادامه مسیر نیز تهی از این دست معجزه گر بود. اما به هر روی تنها
امید شاه این بود که آمریکا هنوز در برابر مردم دستهای خود را بالا نبرده
است. امیدی که در گوادلوپ به یاس مبدل گشت.
گوادلوپ نام جزیرهای کوچک
در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است که در مقطع اوج گیری نهضت
اسلامی و در تاریخ 14 الی 17 دی ماه 1357 میزبان سران چهار کشور بود و در
آن به بررسی رویدادهای ایران و آینده آن پرداخته شد. در این کنفرانس، جیمی
کارتر رییس جمهور وقت آمریکا، هلموت اشمیت، صدراعظم اسبق آلمان غربی، جیمز
کالاهان، نخست وزیر انگلستان و ژیسکار دستن، رییس جمهور وقت فرانسه، با هدف
تضمین ادامه منافع خود در ایران، به تبادل نظر پرداختند. کارتر معتقد
بود، به علت وضعیت حاکم بر ایران، دیگر امکان حمایت از شاه وجود ندارد. وی
توانست، سران سه کشور دیگر حاضر در گوادلوپ را با خود همراه سازد و برای
ارتباط با دولت بعد از رژیم پهلوی، به برنامهریزی بپردازند. ضمن آن که
ژیسکار دِستن امیدوار بود با توجه به حضور امام خمینی(ره) در فرانسه،
بتواند نقش واسطه با نیروهای مخالف رژیم شاهنشاهی را ایفا نماید. با
شکلگیری این کنفرانس و سپس نتایج آن، محمدرضا پهلوی که تصمیم به خروج از
ایران داشت، کار خود را به کلی تمام شده دید و متوجه شد که دیگر حمایتهای
پیشین غرب برای او و رژیم شاهنشاهی وجود ندارد و اربابانش به ظاهر روئین
تنش نیز دست های خود را بالا برده اند. کارتر در گوادلوپ اظهار می دارد:
«شاه
دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست. زیرا مردم ایران به هیچ روی
خواهان او نیستند. بهعلاوه دولت یا دولتمردان وجیهالمله دیگری برجای
نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشد»
او سپس تا آنجا پیش رفت
که هرنوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و منفعلانه، رهبران غرب را به
اندیشیدن پیرامون آیندهای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت
دعوت کرد؛ این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از
ملاقات با شاه تأکید کرده بود که شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه
تبدیل کرده است. یکی از پیشنهادهای سران چهار کشور آن بود که «شاه برای
مرخصی ای که ممکن است به پایان یافتن سلطنتش منجر شود، برود. آمریکا به
خاطر مخالفت های فزاینده و همه جانبه ی ایرانیان نمی تواند از او حمایت
کند»7
البته باید توجه نمود که این کنفرانس بیش از آنکه مبداء تحولی
باشد اذعان به شکستی محتوم بود که در پی سالها مبارزه مردم به رهبری امام
خمینی (ره) بوجود آمده بود و انقلاب پیش از این کنفرانس نیز مسیر خود را
یافته و به سرعت در پیش بود و حتی اگر بپذیریم که اگر خروجی گوادلوپ تصمیم
به بقای شاه در کشور بود نیز اثری در تغییر سیر انقلاب نداشت و احتمالا به
دستگیری شاه می انجامید. بنابراین گوادلوپ در تسریع در نومیدی و فرار شاه
نقش ایفا نموده است و بسیار ضعیف تر از آن بوده که بتواند در سرنوشت انقلاب
شکوهمند اسلامی تاثیر بسزایی بگذارد.
فرار شاه
مقدمات فرار شاه و خانواده اش از 24 دی ماه
مهیا گشت و هایزر، فرستاده آمریکا توانست موافقت ارتشیان را با این امر
جلب نماید. در 26 دی بختیار از مجلس برای کابینه معلوم الحال خود رای
اعتماد گرفت.
شاه مغموم به همراه «شهبانو!» و سه فرزندش – پسر بزرگ شاه
از قبل در خارج بود- به سمت فرودگاه مهرآباد رهسپار شد. هواپیمای جمبوجت
727 با تجهیزات کامل از روزهای قبل مهیای فرار شاه بود. در حدود ساعت
دوازده ظهر هفت فروند هلی کوبتر بر فرودگاه نشستند که یکی از آنان حامل شاه
و خانواده اش بود. بختیار، سرمست از قدرت به بدرقه شاه آمده بود. طنز و
عبرت آموز آنکه بجای بختیار ، شاه ساعتی منتظر ماند تا بختیار از سر برسد!
شاه
در مصاحبه کوتاه که آخرین جملات وی در ایران بود نیز از کژی پرهیزی نداشت و
علت سفر خود را خستگی و استراحت دانست و از وطن پرستی و دلسوزی خود برای
مردم سخن راند.
شاه که اندکی قبل فریاد می زد«هیچکس قادر به سرنگونی من
نیست. چون 700 هزار پرسنل نظامی، همراه با کلیه کارگران و اکثر مردم ایران
پشتیبان من هستند»8 ، به سختی مانع گریستن خود شده بود و برای آخرین بار
با تشریفات بدرقه از جمله دستبوسی وی همراه شد و به سمت سرنوشتی نه چندان
نامعلوم که تالی بیش از نیم قرن ستمکاری رژیم پهلوی و ریختن خون هزاران تن
از مردم ایران زمین برایش رقم خورده بود، پرواز نمود. روزنامه اطلاعات تیتر
زد : شاه رفت
موجی از شادی فراموش ناشدنی در کشور به راه افتاد. مردم
با در دست داشتن روزنامه، عکس امام و گلهای گلایل پیروزی خود را بر رژیم و
آمریکا جشن گرفتند.
پی نوشت
1 - آخرین سفر شاه ، ویلیام شوکراس ، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، ص 16 ـ 15
2 - شکست شاهانه ـ ماروین زوئیس ـ ترجمه عباس مخبر ـ ص 27
3 - خاطرات دو سفیر ترجمه محمود طلوعی،علم ، تهران، 1375، 292
4 - صحیفه نور، ج 5، ص221
5 - ن ک سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، 1388، ص 177
6 - ر ک زبیگنو برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگان گیری، ترجمه: حمید احمدی، تهران، جامی، ۱۳۶۲
7 - ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها ، ص 89
8 - سقوط شاه، پیشین، ص 11
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
برچسبها: عوامل فرار شاه







برچسبها: ۲۶ دي ۱۳۵۷, خروج شاه از كشور
من 25 سال تمام به انحاي مختلف در كنار شاه بودم، من هم داماد شاه بودم و هم دوست صميمي او. شايد كمتر مورد مشابهي را بتوان يافت كه يك نفر داماد حتي پس از جدايي و طلاق از همسرش همچنان دوست صميمي پدر همسرش باقي بماند!
دوست ندارم اكنون كه او در اين دنيا نيست و نميتواند پاسخگو باشد اين حرفها را بزنم اما بايد بگويم كه در جريان حوادث 25 تا 28 مرداد ماه سال 32 هم ......................ادامه مطالب کلیک نمائید.
برچسبها: مرگ پهلوي از زبان دامادش
از جمله تقليدهايي كه رضاخان تلاش كرد از روي عملكرد آتاترك در ايران انجام دهد موضوع كشف حجاب بود.
شاه مجاب شده بود كه چنانچه زنان ايراني، حجاب ملي و ديني خود را كنار بگذارند و ملبس به لباسهايي شوند كه زنان فرنگ ميپوشند؛ ميتوانند در ساير وجوه و شئون اجتماعي نيز، مانند فعاليتهاي اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي زنان فرنگ با آنان برابري كنند!
كشف حجاب رضاخاني به نوعي تهديد «ناموس ملي» و رواج نوع جديدي از «ابتذال» بود و به همين جهت با مخالفت صريح، قاطع و مستمر روحانيت و طبقات مختلف اجتماع مواجه شد. البته رضاخان در آن اقدام فرهنگي! از انواع روشهاي خشن نظامي ـ پليسي استفاده كرد. چادر را از سر زنها، در ملأعام كشيد. آنان را مجبور نمود كه با برهنگي و بدون حجاب در جامعه حضور پيدا كنند ـ در اين راه از تطميع، تهديد، پول و وعده دريغ نشد و...
چه بسيار بانوان مؤمنهاي كه حجاب ملي و دينيشان را با بذل خونهاي پاكشان پاس داشتند.
اما موضوع كشف حجاب در كشوري مانند ايران كه همه جمعيتش مسلمان هستند، با دشواريهاي فراواني روبرو شد. در اين مقاله با ارائه اسنادي تلاش شده تا ضمن نشان دادن تلاش حكومتگران براي اجراي كشف حجاب، گوشههايي از مقاومت مردمي نيز به تصوير كشيده شود.
روز 22 دي 1314 يعني 5 روز پس از دستور رضاخان براي كشف حجاب، ميرزا علي اكبرخان داور وزير ماليه طي بخشنامهاي براي ادارات ماليه سراسر كشور، مقرر كرد كه به مأمورين دولتي متناسب با حقوقشان وام داده شود تا با انگيزه بيشتري به مقابله با حجاب زنان بپردازند. در اين بخشنامه تأكيد شده براي مأموريني كه حقوقشان تا سقف 200 ريال است، يك وام 200 ريالي و به مأموريني كه بيش از اين رقم را دريافت ميدارند مطابق ميزان حقوق ماهانهشان وام داده شود و از پايان حقوق بهمن آنها تا مدت 6 ماه مهلت داده شود وام دريافتي را در 6 قسط بازگردانند.(1)
فتحالله پاكروان توليت آستان قدس رضوي نيز در نامهاي به رئيسالوزراء از توسعه پديده بيحجابي در مشهد اظهار خشنودي كرده و به وي مژده داد كه قصد دارد به زودي ورود خانمهاي محجبه به صحن و حرم مطهر امام رضا(ع) و بيوتات شريفه ممنوع شود و از ورود زنان چادري به حرم جلوگيري به عمل آيد. وي سپس از رئيسالوزرا خواست مراتب را به «خاكپاي ملوكانه» برساند.(2)
در همين رابطه به موجب نامه ديگري از محمود جم نخستوزير به توليت آستان قدس رضوي براي شركت زنان بيحجاب در مساجد و روضه و آستانه، ترتيب خاص وجود ندارد. حتي تأكيد شده كه «اگر ميسر است در مجالس روضه، زنان و مردان روي نيمكت يا صندلي بنشينند.(3)
گزارش ديگري حاكي است كه ابوالقاسم فروهر وزير كشور در 15 اسفند 1316 طي بخشنامهاي به كليه وزارتخانهها به مخالفت بسياري از مأموران دولتي با روند كشف حجاب اشاره كرده و هشدار داده كه مأموران خاطي تحت پيگرد قرار ميگيرند. در اين بخشنامه تصريح شده كه مأموران دولتي از بيرون آوردن همسران خود از منزل امتناع ميورزند.(4)
در 28 شهريور 1317، از «حكومت سبزوار» نامه محرمانهاي به وزارت داخله (وزارت كشور) نوشته شد. در اين نامه، شهروزي حاكم سبزوار با اشاره به اينكه به هنگام دعوت از مقامات محلي و همسرانشان براي حضور بدون حجاب در جشنها بسياري از آنان دعوت را نميپذيرند تصريح شده بود «در مراسم جشني كه به مناسبت وصول خبر نامزدي قريبالوقوع وليعهد با فوزيه (مراسم عقد محمدرضا پهلوي و فوزيه روز 24 اسفند 1317 در قاهره برگزار شد) ترتيب يافت از 136 نفر مدعو در مجلس 106 نفر يا نيامدند و يا بدون همسر خود حاضر شدند. وقتي قضيه را با شهرباني مطرح كرديم غائبين عموماً يا خبر از بارداري همسرانشان، يا وضع حمل آنها، يا مريض بودن آنها دادند و يا مدعي شدند كه همسرشان در مسافرت بوده است. براي اينكه موضوع روشن شود كمي بعد دستور داده شد عموم آنها به مجلس روضه و وعظ و خطابه دعوت شوند تا مشخص شود كه ادعاهايي كه بابت غيبت بانوان خود مطرح كردهاند، درست بوده است يا خير.(5)
در نامه ديگري كه به تاريخ 16 بهمن 1320 از سوي استاندار كرمان براي وزارت كشور نوشته شده، آمده است كه در جشن فرهنگ روز 15 بهمن از مجموعه آقايان رؤساي لشكري و كشوري دعوت شده به مراسم تنها سه نفر از بانوان آنها شركت كردند و ساير آقايان تعمداً بانوان خود را نياوردند. استاندار كرمان سپس با خشم مينويسد «بنده احساس ميكنم كه ارتجاع دوباره مشغول نشو و نماست و اگر جلوگيري نشود عنقريب روضهخواني و شيون زنان و راه انداختن كتل و چادر سياه و پيچه دوباره عرض اندام خواهد كرد.(6)
در نامهاي كه محمود جم رئيسالوزراء در آبان 1316 به دفتر مخصوص شاهنشاهي نوشته از قول استاندار خراسان متذكر شده كه در بعضي نقاط اين استان از جمله قائن و قصبه كاخك عمل كشف حجاب پيشرفت نداشته و به همين دليل به توصيه استاندار مذكور خواستار جلب موافقت دفتر مخصوص شاهنشاه براي بازداشت و تبعيد «عاملان تحريك» گرديده. طبق اسناد، دفتر مخصوص شاه نيز در نوشته خود در حاشيه نامه با اين توصيه موافقت كرده و در نتيجه محمود جم در نامه ديگري به استاندار خراسان خواستار بازداشت و تبعيد عاملان عدم پيشرفت كار كشف حجاب در منطقه شده است.(7)
روز 30 خرداد 1315 حاكم كاشمر در نامهاي به استاندار خراسان كه نسخهاي از آن براي وزارت داخله نيز ارسال شد، در بيان اقدامات خود نوشت كه به حمامهاي زنانه اخطار كرده كه زنان بدون كلاه و با چارقد را راه ندهند حتي مأموريني را نيز گماشته كه ميزان انجام وظيفه حمامداران زنانه را گزارش كنند. طبق اين نامه به گاراژداران نيز تأكيد شده كه از سوار كردن زناني كه چارقد دارند و كلاه به سر نميگذارند خودداري ورزند. در پايان نامه تصريح شده كه براي گرفتن بهانه از زناني كه مدعي هستند پول لازم براي تأمين هزينه تهيه كلاه را ندارند نيز به نمددوزان دستور داده شده كه «از نمد كلاه بسازند» و آنها را ارزان عرضه كنند.(8)
در نامه ديگري نماينده معارف دامغان در 22 دي 1315 به وزارت معارف و اوقاف مركز مينويسد در جشن كشف حجاب 17 دي امسال كه در سالن دبستان پهلوي منعقد شده بود جز حكمران، فرمانده امنيه، رئيس شهرباني و پزشك بهداري و همچنين چند عضو اداره معارف كسي حضور نداشت و علت آن همانا عدم پيشرفت صحيح «تجدد نسوان دامغان» بود.(9)
در نامه ديگري مدير دفتر پست و تلگراف گناباد در 31 خرداد 1314 به رئيسالوزرا مينويسد: در مدت 20 روزي كه من در اين قصبه وارد شدهام 20 زن نديدهام تا ناظر بر ميزان پيشرفت كشف حجاب آنها باشم. فقط معدودي اعضاي خانواد مأمورين شهرباني كشف حجاب را رعايت ميكردند حتي زنان براي حمام رفتن در ساعات شب از طريق بامهاي متصل به هم خود را به حمام ميرسانند.(10)
اين مقاومتها و مشكلات ناشي از آن بود كه رضاشاه نتوانست اين حقيقت را بفهمد كه مبارزه با حجاب در كشوري كه دين سرمايه اصلي مردم است مبارزهاي بيحاصل است.
در بعضي نوشتههاي اشرف دختر رضاخان پهلوي ديده شده كه وي از اقدام پدر خود در مورد كشف حجاب با طعنه و انتقاد ياد ميكرد. اشرف در يك جا گفته بود:
«در شرايطي كه من هرگز احساس نكرده بودم كه وي (رضاخان) مايل است از كنترل شديدي كه درخانه نسبت به ما اعمال ميكرد، بكاهد، تصميم گرفت كه ملكه، خواهرم، شمس و مرا بدون چادر به مردم تهران نشان دهد! پدرم در خانه حالت مردان يك نسل قبل را داشت. خوب به خاطر دارم كه يك روز با پيراهني بيآستين سر ناهار حاضر شدم و او دستور داد كه فوراً بروم و پيراهنم را عوض كنم. اما به عنوان پادشاه حاضر شده بود احساسهاي شديد شخصي خود را كنار بگذارد. قرار شد من و مادرم و خواهرم شمس بدون چادر و بيحجاب در مراسم جشن فارغالتحصيلي دانشسراي تهران شركت كنيم. در زمستان 1314 بود كه مردم براي اولين بار روي ملكه ايران و دخترانش را ديدند.(11)
پينويسها:
1. خشونت و فرهنگ، اسناد محرمانه كشف حجاب (1322ـ1313)، چاپ اول، تهران، سازمان اسناد ملي ايران (مديريت پژوهش، انتشارات و آموزش)، 1371، ص 8.
2. جعفري، مرتضي، واقعه كشف حجاب، چاپ اول، تهران، سازمان مدارك فرهنگ انقلاب اسلامي و مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1371، ص 190.
3. جعفري، همان، ص 144.
4. خشونت، همان، صص 25 و 26.
5. خشونت، همان، ص 133.
6. خشونت، همان، ص 235.
7. خشونت، همان، ص 182.
8. خشونت، همان، ص 167.
9. خشونت، همان، ص 108.
10. خشونت، همان، ص 176.
11. پهلوي، اشرف، من و برادرم، چاپ اول، نشر علم، 1375، صص 68 و 69.
برچسبها: دردسرهاي كشف حجاب








برچسبها: غلامرضا تختی

برچسبها: پوشش زن ايراني تا قبل از كشف حجاب
برچسبها: هلمز سفير آمريكا در تهران و اميراسدالله علم
برچسبها: عبدالكريم ايادي
واژه
هجرت بسيار پرمحتوا است. تبلور خاص آن را ما در دوران معاصر در هجرت امام
خميني ميبينيم او به بسياري از کلمات مفهوم واقعي ميدهد و معني آن را
مجسم ميسازد هجرت امام در چارچوب يک سلسله حوادث و در بحرانيترين لحظات
تاريخي ايران انجام گرفت دوراني که لحظه به لحظه آن، مسائل سياسي را براي
جامعه ما پيش ميآورد. سازمانهاي مخوف سيا، و موساد و انليخبث سرويس
بسياري ساواک شتافته بودند و فعالانه کار ميکردند تا به نهضت انحراف بخشند
و در اسناد ساواک به گزارشي از اين نوع ميرسيم هجرت امام به صورت يک
اقدام قاطع حساب شده تمام توطئهها را به هم ريخت. هجرت امام يک حرکت منظم و
سريع بود که بنبست اوضاع داخلي ايران را که چندان به نفع نهضت نبود شکست و
به شهادت و خونها و فريادها جهت داد. هجرت امام در ارتباط با تداوم خط
امت شيعه بود که همواره جهاد و هجرت را همواره داشته است. هجرت امام به نقش
رهبري عينيت بخشيد و فرياد پرخاشگرانه تاريخ بود که از حلقوم مردم درآمد.
که 13 قرن تحمل ظلم و ستم در راه او وجود داشت. هجرت امام هم چون يک گريز
يک انسان صاحب رسالت مبارز و جهاد از محدوده تنگ محيط کفر و ستم و خفقان و
تبعيض بود. هجرت امام يک تاکتيک معقول، يک روش جديد در اجراي هدفهاي اعلام
شدهي تحقق مکتب اسلام بود. اين مهاجرت براي ميليونها مسلمان ايرني که در
نيمهراه انقلاب بودند معني بسيار داشت. معني مقاومت معني نزديکي پيروزي.
معني ادامه مبارزه سخت و برون امان عليه رژيم حاکم. هجرت تاريخساز و
تاريخي امام از جهات مختلف قابل رسيدگي و ارزيابي است. محتواي پيام هجرت
براي رهبران سياسي مذهبي قرنهاي آينده گويا خواهد بود. هجرت و جهاد دو بخش
مکمل انسان والا و تقويت ايمان را از اين طريق مشخص معنويت بايد ديد و به
آن اميد داشت هجرت ظاهري و عيني نمايانگر هجرت معنوي و روحي و بلوغ فکري
است. هجرت امام از نجف به سوي کويت و ممانعت از ورود ايشان به کويت و حرکت
به سوي پاريس نقطه عطفي است در تاريخ معاصر ايران. اين هجرت دقيقاً در زمان
انجام ميگيرد که از طرفي رژيم عراق تصميم جدي به جلوگيري از مبارزات امام
دارد. از طرف ديگر ساواک در تدارک نقشههاي ديگري است و از جمله بعدها فاش
شد که اقداماتي در جهت ربودن و زنداني کردن امام را داشتهاند. همانطور که
در قسمت ساواک ديديم سازمان مخوف براي کنترل مخالفين در کشورهاي ديگر
سازماندهي کرده بود به خصوص در نقاطي که مخالفين مؤثري بودند و معلوم است
در عراق که رهبر مخالفين به صورت تبعيد حضور داشت بايد کنترل بيشتري داشته
باشد. همينطور هم بود علاوه از اين مأمورين مراقب مقيم به موجب اسناد به
دست آمده براي جلوگيري از فعاليت سياسي امام مأموريني اعزام شده گزارشاتي
تهيه کرده و اظهار نظرهايي نمودهاند و اقدامات قبل از مهاجرت به پاريس
شدت بيشتري داشته است. به هنگام هجرت با شکوه امام از نجف به پاريس که دنيا
را متوجه وضع ايران ساخت سيل تلگراف به سوي بغداد به عنوان اعتراض و به
سوي پاريس به عنوان تشکر و توجه و معرفي شخصيت امام سرازير شد مخاطب بعضي
تلگرافها هم شخص امام بود.
در سال 1355 يك بار شاه دستور داد صداي امام خميني در نجف خاموش شود . بر
اساس نامه اي كه روي كاغذ ابريشمي سفيد رنگ از داخل خانه شريف امامي بدست
آمده صادق صدريه سفير كبير ايران در بغداد به وزارت امور خارجه ايران
مينويسد « آيت الله خميني در عراق ساكت نيستند و شديداً عليه رژيم فعاليت
ميكنند . فعاليت پيگير و مبارزه شبانه روزي مشاراليه در نجف نگراني هايي
را در عراق به وجود آورده است . خواهشمند است دستوري در اين زمينه صادر تا
تكليف ما روشن شود »
در ايبن رابطه خلعتبري وزير امور خارجه نيز در حاشيه نامه خطاب به شريف
امامي (مهره اي كه برابر اسناد موجود قويترين عامل بعد از شاه بوده)
مينويسد : خواهشمندم در شرفيابي مساله را روشن فرماييد . شريف امامي نيز
در پاسخ اين درخواست در گوشه ديگر نامه مينويسد «به عرض ميرسد» و در
گوشه ديگر نامه شاه مي نويسد «براي چندمين بار گفتم اين صدا را خفه كنيد » 1
حجت الاسلام سيد محمود دعايي از مرتبطين مستقيم امام خميني در خاطرات خود ميگويد :
یک هفته قبل از آنکه عراقی ها بیایند و جسارتی بکنند و از امام رسماً
بخواهند مبارزه ای نکنند در یک مجمع عربی ، وزیر امور خارجه سعودی به جهان
عرب هشدار داده بود که اگر اجازه دهید [امام] خمینی به همین نحو مبارزاتش
را ادامه داده و با این روشنـی و پویایی با مردمش در ارتباط باشد ، نه تنها
رژیم شاه سقوط خواهد کرد بلکه اوضاع منطقـه به هم خواهد خورد. یک روز قبل
از آن که بزرگ ترین شخصیت امنیتی عراق با امام ملاقات کند مأمورین امنیتی
نجف مرا خواستند و گفتند فردا معاون رئیس جمهوری - که نماینده شورای
فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق و حزب بین الاعرابی هم هست می
خواهد با امام ملاقات کند، من خدمت امام عرض کردم و ایشان صلاح دیدند که
او بیاید و حرفش را بزند تا ببیند چه می خواهد بگوید. او کسی بود که به
جرأت می توانم بگویم خشن ترین و جسورترین شخصیت امنیتی عراق بود. او خدمت
امام رسید، و سعی کرد خیلی با احترام و صمیمیت با امام برخورد کند ولی امام
ابداً به او بهایی ندادند و به عنوان یک مراجعه کننده معمولـی با او
برخورد کردند. او گقت من به عنوان نماینده رئیس جمهور ، عضو و نماینده
شورای فرماندهی انقلاب عراق و نماینده حزب بعث عراق برایتان پیامـی دارم و
آن این است که ما نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم، از جمله هر دو کشور
موظفند از فعالیت مخالفیـن در داخل کشور علیه دیگری جلوگیــــری کنند و ما
ضمن این که به شما احترام می گذاریم و می خواهیم شما در عراق سکونت داشتـه
باشید، ولی مبنای عقیدتـی ما این است که یک شخصیت روحانـی صرفاً باید در
مسائل مذهبـی دخالت کند و مسائل سیاسی را برای اهل سیاست بگذارد لذا ما از
شما می خواهیـم به عنوان یک شخصیت مذهبـی مورد احترام ما ، فقط در مسائل
علمی و مذهبی خودتان دخالت کنید و اجازه ندهید مسائل سیاسی در عراق مطرح
شود.
امام با قاطعیت و صراحت خاص خودشان او را ادب کرده و فرمودند : اسلام دین
سیاست است و سیاست از مذهب جدا نیست و وظیفه هر فرد مسلمان است که از مسائل
سیاسی آگاه باشد و در این گونه امور دخالت کند چون سرنوشت جامعـه سرنوشت
خود اوست. امام به او می فهماندند که برداشت و بینش تو از اسلام غلط و
انحرافی است و فرمودند : من همان خمینی هستم که از اول تا به حال لحظه ای
تغییر عقیده نداده ام و مردم و وظیفه ام را فراموش نمی کنم و شما هر کاری
می خواهید بکنید. موضعی که آن مرد خشن و جسور تصور نمی کرد از شخصی که به
تصور آنها مجبور به اقامت در عراق بود ، مشاهده نماید. چیزی که من دقیقا
احساس کردم این بود که اینها نمی خواستند امام از عراق بیرون بروند، می
خواستند امام در خود عراق باشد تا دقیقا طبق همان تعهـدی که در مقابل شاه
داشتند سرسخت ترین دشمن شاه را در محاصره خود داشته باشند و مانع فعالیت
سیاسی او شوند ... او پیشنهاد کرد که شما در فعالیت های خودتان آزادید ولی
باید ترتیبی بدهیـد که از عراق منعکـس نشود شما کسانـی را در خارج از عراق
مأمور بفرمایید که آنها سخنگـوی شما باشند تا در مقابل رژیم شاه بتوانیم
مدعی باشیم که کاری در عراق علیه آنها صورت نمی گیرد ! امام با لبخند معنی
داری فرمودند : « آنچه که تأثیر دارد موضع شخص من است ، موضع خود من مطرح
است و این صحیح نیست که من سکوت کنم و دیگران از جانب من صحبت کنند. خیر
لزوماً باید وضع به همین ترتیب ادامه پیدا کند. اگر شما مرا تحمل نكنيد از
عراق خارج ميشوم . او پرسيد خوب به كجا خواهيد رفت ؟ اين سئوال در شرايطي
مطرح ميشد كه امام مجبور به اقامت در عراق بودند و شاه هم اجازه ورود
ايشان به ايران را نميداد و نيرومندترين و خشن ترين شخصيت امنيتي كشور
عراق با ايشان صحبت ميكرد . امام صريحاً به او گفت « به جايي ميروم كه
مستعمره شاه و مستعمره ايران نباشد» در این جا مقام امنیتی عراق از شدت
عصبانیت چهره اش سرخ و سیاه شد ولی خوب نمی توانست عکس العملی نشان دهد.




دعايي در اين رابطه ميگويد :
«...عراقیها می خواستند امام را در موضع سکوت داشته باشند، اما امام در هیچ
شرایطی حاضر به این کار نبود و حتی تماس با نزدیکان امام فایده نداد .
سعدون شاکر رئیس سازمان امنیت عراق مرا احضار کرد . سعدون با لحن ملتمسانه و
موذیانه از من خواست که امام یک ماه سکوت کند و می گفت: بالاخره ما هم
نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم و این صحیح نیست که ایشان از عراق خارج
شوند . سعدون شاکر از من خواست که به نحوی از امام بخواهم کمتر فعالیت کنند
.اعلامیه صادر کنند، ولی در خارج از عراق توزیع شود.گفتم با شناختی که من
از امام دارم اجازه نخواهند داد حتی یک لحظه هم فعالیتهایشان زیر فشار یک
رژیم یا جناحی به نفع یک قدرت جبار محدود شود یا اینکه در روششان تجدید نظر
کنند . من تصریح و التماس آنها را نزد امام بیان کردم . امام به این نتیجه
رسیدند که دیگر ماندنشان در عراق صلاح نیست و تصمیم گرفتند از عراق خارج
شوند...» 2
امام ابتدا در نظر داشتند كه به يكي از كشورهاي اسلامي بروند و سوريه را
انتخاب كرده بودند چون در آن موقع سوريه تعهدي نسبت به رژيم شاه نداشت و
مواضع نسبتاً صريحتر و انقلابي تري نسبت به شاه داشت . البته مشكلاتي هم در
بين بود . از جمله ارتباط تلفني مستقيم بين ايران و سوريه قطع بود با اين
حال امام ترجيح مي دادند به سوريه بروند . چون روابط عراق و سوريه به شدت
تيره بود . اگر اين انتخاب اعلام ميشد عراق اجازه خروج نمي داد . لذا
تصميم امام بر اين شد كه از طريق كويت به سوريه بروند . كاملاً مخفيانه و
صد در صد سري ترتيب سفر به كويت داده شد . ويزاي كويت نيز به ترتيب خاصي
اخذ گرديد . مسئولین کویتی هنگام صدور ویزا برای آیت الله خمینی، متوجه
هویت ایشان نشدند، زیرا در آن موقع، در کشورهای عربی اعلام نام فامیل ضرورت
نداشت و برای معرفی درخواست کننده، نام و نام پدر کفایت می کرد.ویزای کویت
برای آیت الله و همراهان را سید احمد مهری در کویت گرفت و به نجف
آورد.مشخصات آیت الله خمینی با عنوان: روح الله فرزند مصطفی اعلام شد.برای
دیگران نیز، به همین نحو (نام و نام پدر) ویزا، و پروانه خروج گرفته شد.به
گفته حجت الاسلام دعائی (مسئول امور مربوط به تهیه پروانه اقامت و اجازه
خروج برای کسانی که از ایران به منظور دیدار آیت الله به نجف وارد می
شدند)، ترتیب اخذ پروانه خروج آیت الله به نحوی صورت گرفت که مقامات عراقی،
هشت ساعت قبل از حرکت آیت الله و همراهان به کویت از خبر مسافرت ایشان
آگاه شدند 3
دعايي ميگويد « حتي مسئول صدور گذرنامه در شهر نجف هم نفهميد كه من براي
چه كسي خروجي گرفتم و دقيقاً تا شبي كه امام روز بعدش حركت ميكردند هيچكس
از اين جريان خبر نداشت و براي اينكه مسالهاي پيش نيايد و برخورد متين
اخلاقي هم شده باشد قرار شد كه شب قبل از حركت ، من به مسئول عراقي خبر
بدهم كه امام روز بعد حركت خواهند كرد . من تلفن كردم و ماجرا را گفتم . او
موحش شده و گفت خروجي گرفته ايد ؟ گفتم بله . عراقي ها گيج شده بودند كه
چطور در مسير اين كارها متوجه قضيه نشده اند 4
تصميم امام اين بود كه بلافاصله پس از نماز صبح حركت كنند . عراقي ها از
نجف تا صفوان (مرز عراق و كويت ) امام را اسكورت كردند . اما كويت مانع
ورود امام گرديد . عراق ديگر جاي ماندن نبود . كشورهاي اسلامي يا موافق
پذيرفتن امام نبودند و يا اجازه فعاليت سياسي به ايشان نميدادند. در همان
روز تصميم امام متوجه پاريس شد و ....
پي نوشت :
1 – روزنامه كيهان 8 اسفند 1357 شماره 10648
2 - نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، مورخ 14 مهر 1359 و مصاحبه مؤلف با حجت الاسلام محمود دعائی) .
3 - مصاحبه حجت الاسلام محمود دعائی با مؤلف، شنبه 25 خرداد 1370، تهران) .
4 - مصاحبه حجت الاسلام دعايي با روزنامه جمهوری اسلامی، مورخ 14 مهر 1359
برچسبها: چگونه امام خميني از عراق خارج شدند
برچسبها: تصويري از يك قناد دوره گرد در دوره قاجار
برچسبها: بولارد وزيرمختار انگليس در ايران, محمدرضا پهلوي و ژنراال ويول فرمانده انگليسي قشون م
برچسبها: تصويري از مجلس ازدواج محمدرضا پهلوي و ثريا اسفنديا

برچسبها: احسان نراقي و هويدا

دیگر تصاویر............ ادامه مطالب
برچسبها: تصاویری از خلیل طهماسبی عامل ترور رزم آرا

دیگر تصاویر............ ادامه مطالب
برچسبها: تصاويري از دوران انقلاب

دیگر تصاویر............ ادامه مطالب
برچسبها: دو تصوير از عباس قرهباغي رئيس ستاد ارتش رژيم شاه

دیگر تصاویر............ ادامه مطالب
برچسبها: ديدار شهيدان نواب صفوي و عبدالحسين واحدي با آيت ال
«هژبر يزداني در حلقهي دوستان و نزديكان شمس پهلوي قرار داشت. من بارها، هژبر را با آن صورت گوشت آلود و هيكل خپله و قد كوتاه در ميهمانيهاي كاخ مهر شهر ديده بودم. از نظر من، به يك كدو حلوايي شبيه بود كه از طرفين آن دو زاويه به نام دست بيرون آمده باشد! به انگشتان دستش انگشتريهاي گرانبها داشت كه يك فقرهي آن انگشتري الماس به ارزش پنج ميليون دلار بود! (الماس روي اين حلقه انگشتري كه از الماسهاي استثنايي و جزو20 الماس بزرگ دنيا بود، در يكي از معادن الماس آفريقاي جنوبي كشف شده و هژبر آن را از يك حراجي در لندن خريده بود.»
خاطراتي از خاندان پهلوي، ص 2323
برچسبها: تعبير مادر فرح پهلوي از هژبر يزداني

دیگر تصاویر............ ادامه مطالب
برچسبها: تصاويري از سيد جعفر پيشهوري
هسته مرکزی فحشا و روسپیگری در ایران را باید قلعه «شهر نو» دانست. این قلعه محله ای قدیمی و بد نام در تهران بود که سنگ بنای آن در زمان محمد علی شاه قاجار نهاده شد، در آن زمان خلاف کاران این محل را که خارج از دروازه قزوین قرار داشت؛ مأمن خلاف کاری های خود قرار داده بودند، از جمله شخصی به نام محمود عرب که زنان بیکار و بیسرپرست را می ربود و به این محل جهت بهره برداری جنسی می آورد. اواخر حکومت احمد شاه قاجار این محله که «محله قجرها» نام گرفته بود، به جهت احداث دروازه قزوین، «دروازه» نامیده شد. محمود عرب علاوه بر قوادی، چندین شیره کش خانة بزرگ هم در این محل دایر کرد که به پاتوق شیره ای های تهران تبدیل گردید و هنوز هم پس از گذشت هفتاد و چند سال در پیاده روهای آن افراد معتاد را که خاطره ای تلخ از آن روزگاران سیاه است می توان دید. محلی که در آن چند خانه متعلق به محمود عرب قرار داشت به گذر «حاج عبدالمحمود» معروف گشت.
در اوایل حکومت رضاشاه اداره امور این محل به عهدة شخصی به نام «زال ممد» قرار گرفت که به واسطه ایادی خود، زنان و دختران اطراف و اکناف را یا فریب می داد یا می ربود و به این محل می آورد و در اختیار افراد خوشگذران می گذاشت. کمی پس از آن رضا شاه، به منظور جلوگیری از شیوع بیماری «سفلیس» دستور جمع آوری فواحش و تخریب زاغه ها و آلونک های گذر حاج عبدالمحمود را صادر کرد و شخصی به نام قوام را مأمور بازسازی آن نمود. شخص زرتشتی ای به نام ارباب جمشید که از پارسیان هند و از تجار مقیم این کشور بود، هزینه احداث ده ها خانه به منظور اسکان زنان فریب خورده و بی سرپرست را قبول نمود و به منظور تأمین مخارج آنان و فرزندانشان ده ها باب مغازه نیز در این منطقه احداث کرد تا از گرویدن مجددشان به راه خطا جلوگیری شود.
با نوسازی محله، تجارت سکس رونق تازه ای یافت و به پاس قدردانی از ارباب جمشید، به «محله جمشید» نامگذاری شد که تا بعد از پیروزی انقلاب پابرجا بود. احداث خانه های جدید، وسیع و آسفالت دو خیابان جدید باعث شد که اسم «شهر نو» را هم روی آن گذاشتند و به پاس زحمات قوام، یکی از خیابان های محله بدنام را به نام وی نام گذاری کردند. در زمان جنگ جهانی دوم که این محله بدنام پاتوق عیاشی سربازان امریکایی و انگلیسی بود، آنان تعدادی از زنان جنگ زدة لهستانی که مانند سایر آوارگان جنگی در میدان ژاله سابق اقامت داشتند را به شهر نو آوردند تا بزم شان کامل گردد. همچنین در انتهای خیابان دوم شهر نو کوچه ای به نام کوچه لهستانی ها شهرت یافت. این محله 135 هزار متر مربع مساحت داشت و با توجه به میزان آلودگی به دو قسمت اصلی و فرعی تقسیم می شد؛ قسمت اصلی شامل خیابان های کمیل، استخر، قنات و قوام بود که دارای 36 کوچه و در هر کوچه 50-30 خانه وجود داشت که در هر خانه چندین خانواده توأمان زندگی می کردند که بعضاً در یک اتاق چند مرد و زن می زیستند و دارای فرزندان نامشروعی نیز می شدند که آنان نیز در همان اتاق به سر می بردند و در آینده، خود روسپی، قاچاقچی مواد مخدر، دزد و ... می شدند. محله جمشید از نگاهی دیگر به دو بخش قلعه و نجیبخانه تقسیم می شد که در واقع، قلعه محل کار و نجیبخانه محل زندگی عادی و زناشویی روسپی ها بوده است که درجه فساد در آن نزدیک به صفر بود. ده ها تئاتر و تماشاخانه و کافه در خیابان جمشید و داخل شهر نو و خیابان های سی متری احداث و دو سینما نیز در حوالی آن شروع به کار کردند. مافیای شهر نو متشکل از سردسته های عمده قلعه، قاچاقچیان بزرگ و رؤسای شهربانی شاه اداره امور این منطقه را در دست داشتند.
دامنة فساد وضعیت قلعه شهر نو به تدریج به سطح شهر تهران کشیده شد و علاوه بر دایر شدن خانه های تلفنی، در کنار خیابان های اصلی و حتی فرعی شهر نیز روسپیان به چانه زنی با مشتریان مشغول بودند. در کنار برخی از هتل هایی که محل تردد خارجیان و متمکنین بود وضع بدتر هم بود و عموماً دختران کم سن و سال مشاهده می شدند. وجود کاباره ها نیز به روسپیگری دامن می زد. رژیم به راحتی به برپا کنندگان مراکز فساد و فحشا جواز رسمی می داد و در اکثر خیابان های تهران و شهرهای بزرگ «بار»هاي شبانه فعالیت میکردند که در آنها زنان روسپی به خود فروشی می پرداختند؛ این مراکز، گروهی از زنان و دختران را در اختیار داشتند تا پس از مستی مشتریان به آنان خدمت رسانی کنند! نهاد قانونگذاری نیز با موافقت نسبت به صدور کارت های مجوز کار برای زنان و دختران، به روسپیگری مشروعیت می بخشید. دامنه و گستره روسپیگری و فحشا به طرز جنون آمیزی رو به فزونی بود تا آنجا که علاوه بر موارد ذکر شده، به سبک کشورهای غربی هتل عشق تأسیس شد که به زنان روسپی یا مردان عیاش اجازه داده می شد که به طور آزادانه هر کاری می خواهند انجام دهند و به زوج های نامحرم نیز بدون هیچ منعی اتاق اجاره می دادند.
راه های فریب و به دام انداختن دختران بسیار متفاوت بود. اما متداول ترین شیوه ها عبارت بود از: استقرار در ترمینال ها و فرودگاه ها با ماشین های مدل بالا و چهره ای متشخص و وجیه همراه با چرب زبانی، آشنایی در مهمانی های شبانه و تفریح گاه ها، تحویل به مراکز فساد توسط رانندگان تاکسی و سواری شخصی، تحویل به سردسته ها توسط شوهران لاابالی، رفتن به دهات دور افتاده و شهرستان ها تحت عنوان خواستگار و ... این سوداگران تباهی جهت محکم کاری از قربانیان خود سفته های به عنوان ضمانت دریافت می کردند تا مبادا فرار کنند و نهادهای اجرای قانون مانند کلانتری نیز به نفع این زورگویان حکم می کردند. سردمداران شهر نو به شهر تهران نیز قانع نبودند و به تأسیس فاحشه خانه هایی در شهرهای مختلف کشور اقدام کردند و بدینسان فحشا و روسپیگری را رونق بیشتری بخشیدند. حامیان وقت حقوق زن نیز سعی در نظارت بر این اماکن فساد می نمودند، از این روی اداره اماکن شهربانی رژیم گذشته از فاحشه خانه ها آمارگیری کرده و آنها را در ردیف محل های کسب قرار داده بود، شهرداری نیز برای مغازه ها و تماشاخانه های محله شهرنو جواز کسب صادر و به آنها خدمات شهری ارائه می داد. هنگامی که «مهناز افخمی» مشاور نخست وزیری در امور زنان شد به جای این که در صدد تعطیلی این مراکز فساد باشد، از وزارت بهداری درخواست نمود تا به روسپیان و فرزندانشان خدمات بهداشتی ارائه شود و نیز مقرر کرد در محله جمشید مهدکودکی جهت نگهداری فرزندان نامشروع و خردسال فاحشه ها احداث گردد تا در طول روز که مادرانشان به اعمال منافی عفت سرگرم هستند، از این اطفال معصوم نگهداری شود.
ارتباط سردمداران شهر نو با عوامل حکومتی
به جهت بالا بودن آمار جرم و جنایت، دو پاسگاه انتظامی یکی در خیابان جمشید و دیگری سی متری (پایین تر از میدان قزوین) احداث شد که خود موجب تشدید فساد شد و رؤسای کلانتری و مأموران با حق حسابی که از فواحش، قوادها و اوباش می گرفتند به حمایت از آنها برمی خاستند. این ارتباط آن چنان صمیمی ادامه یافت که سرلشگر زاهدی در جریان کودتای ننگین 28 مرداد سال 32 آنان را به طرفداری از شاه به خیابان های تهران کشاند. زاهدی که در فساد و زن باره گی شهره بود از طریق زنان سردمدار قلعه به مطامع خود رسید، برخی از مهمترین آنان عبارت بودند از:
1 - «ملکه اعتضادی»، با شخص شاه و علیرضا پهلوی ارتباط داشت و وسائل عیش و نوش آنان را فراهم می کرد.
2 - «پری آژدان قزی»، دختر یک مأمور بازنشسته شهربانی بود که از بی حیایی و دریدگی ضرب المثل شده بود و حتی اوباش قلعه هم از او حساب می بردند.
این دو نفر شهرت و ثروتشان آن قدر زیاد شده بود که در مهمانی های رسمی باشگاه افسران نیز دعوت می شدند؛ حتی «پری آژادان قزی» کارت ویزیت چاپ کرد و پشت آن سفارش استخدام یا معافیت از سربازی اشخاص را صادر می کرد. این دو تن عضو ستاد کودتای 28 مرداد بودند و سردستگی فواحش و اوباش شهر نو را در کودتا به عهده داشتند. پس از پیروزی کودتا ، سرلشگر زاهدی به پاس خدمات آنان، دستور داد تا دور تا دور شهر نو را دیوار کشیده و پاسگاه ها را نیز به بیرون قلعه منتقل نمایند و در واقع نوعی خودمختاری به آن اعطا کردند، اگرچه بعدها دایره فساد به بیرون از قلعه و خیابان های اطراف گسترش یافت پس از آن شهر نو نام جدیدی نیز به خود گرفت و آن چیزی جز «قلعه» نبود.
3 - «سیمین ب ام و»، وی با برخی مقامات بالای کشور از جمله سناتور رضایی رابطه داشت و برای ایشان قوادی می کرد. روش وی برای به دام انداختن دختران معصوم، آشنایی با آنان و طرح دوستی در پارتی ها بود.
4 - «پری بلنده»، وی با ادارة تشریفات نخست وزیری و وزارت امور خارجه همکاری داشت و به کار قوادی از راههای فوق اقدام مینمود.
5 و 6 - «اشرف چهار چشم» و «شهلا آبادانی»، در خانه های آنان همواره دختران تازه وارد و کم سن و سال حضور داشتند.
7 - «پری سیاه»، او رقیب «پری بلنده» بود و مالک شش خانه بزرگ فحشا بود که آنها را اداره می کرد.
8 - «مژگان سوخته»، از قوادین قدیمی بود و خاطرات زیادی از علیرضا پهلوی داشت، ده ها زن فریب خورده تحت استثمار وی بودند.
9 - «شیرین سلطانی»، معروف به «ناهید» که همواره خود را مسلمان می خواند، ولی پس از دستگیری بعد از انقلاب معلوم شد که ارمنی بوده است.
10 - «منیژه کچل»، وی خود را فامیل فرح دیبا معرفی می کرد و نفوذ زیادی در دستگاه های دولتی داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ارگان های انقلابی با تشکیل شورای جهت پاک کردن این لکه ننگ از چهره تهران و نجات قربانیان، اقدام به جمع آوری زنان فریب خورده و اسکان آنان در مجتمع های تربیتی و پرورشی نمودند و این محله فساد را نیز تخریب کردند و «پری بلنده»، «اشرف چهار چشم» و «شهلا آبادانی» به دار مجازات آویخته شدند.
برگرفته از مجله کتاب زنان، شماره 22، فلاحتی، علی؛
پایگاه حوزه
برچسبها: تاریخچه روسپیگری در ایران
آيتالله العظمي بروجردي وصيت كرد كه پس از مرگ در محوطهاي بين حرم مطهر و مسجد اعظم دفن شود.
روزشمار 15 خرداد، احد گودرزياني، انتشارات سوره مهر، ج اول، ص 51
برچسبها: وصيتنامه آيتالله العظمي بروجردي
دوشنبه16/4/54:....صحبت را به مسائل خودماني كشيدم و از دخترها صحبت كردم. فرمودند چيز عجيبي است كه اين مساله دختر بازي ما هرساله در تنزل است و هر سال از سال قبل دخترهاي بدتري داريم. عرض كردم من در اين مساله ترديد دارم. ولي يك مطلب مسلم است و آن اينكه شاهنشاه هر ساله پير تر و بالنتيجه مشكل پسندتر ميشويد. بعد پشيمان از اين جسارت شدم. ولي شاهنشاه خيلي با شوخي و خنده تلقي فرمودند و فرمودند ممكن است راست ميگويي. عرض كردم به علاوه تعداد هم زياد شده و ممكن است به قول فرانسويها دچار...(در پاورقي توضيح داده شده كه سه كلمه به فرانسوي ناخواناست) شده باشيم. فرمودند
خوب چه بايد كرد؟ من اگر همين يك تفريح را نداشته باشم كه سكته ميكنم. عرض كردم كاملا حق با اعليحضرت همايوني است و تمام روسا و مردان بزرگ ناچار بايد يك سرگرميdistraction كامل داشته باشند ك به نظر من فقط از راه زن ميسر است و گرنه ممكن است بيرحم بشوند(باز جسارت كردم). به اين جهت من خيال ميكنم هويدا نخست وزير كه عنين است بايد باطنا مرد خطرناكي باشد. فرمودند نميدانم ولي خودش را با كارها بسيار مشغول ميدارد....
يادداشت هاي امير اسدالله علم؛ متن كامل ، جلد اول ، انتشارات مازيار و معين ، ص 166 و 167
برچسبها: گفتگوي شاه و علم در خصوص روابط غير اخلاقي شاه
ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در حكومت پهلوي در سالهاي مأموريت خود در تهران (خرداد 1356 تا فروردين 1358) شاهد بسياري از تحولات و رويدادهاي ايران بود. او پس از پايان مأموريت خود در كتابي به نام «مأموريت در ايران» به حقائقي از اوضاع سياسي ايران در عصر پهلوي، دخالتهاي آمريكا در ايران، وابستگي و چاپلوسي بسياري از مقامات دولتي شاه و اختناق سياسي و اجتماعي ايران در دوران حكومت محمدرضا پهلوي اشاره كرده است. متن زير توضيحات سوليوان در رابطه با ساواك است:
از زمان كوروش هخامنشي، شاهان ايران همواره سازمانهائي را به خدمت خود ميگرفتند كه از آنها به عنوان «چشم و گوش» خود ياد ميكردند. وظيفة اين سازمانها تحقيق و تجسس به منظور حفظ و حراست از تاج و تخت و تثبيت قدرت مقام سلطنت بود. اين سازمانها مانند تشكيلات جاسوسي و امنيتي امروز طبيعت مخفي داشتند و مأموران آنها با لباس مبدل در اطراف و اكناف مملكت گردش ميكردند و هويت واقعي خود را از مردم پنهان ميداشتند.
يكي از وظايف آنها اين بودكه خود را به لباس صاحبان حرف و مشاغل گوناگون درآورده ودر ميان طبقات مختلف مردم رسوخ ميكردند تا از افكار و انديشهها و عوامل نارضائي و نگراني مردم مطلع شوند گزارشات آنها شاهان را از مسائل مورد علاقه و علل ناراحتيهاي مردم آگاه ميساخت و براي رفع اين ناراحتيها و افزايش محبوبيت خود در ميان مردم تدابيري بكار ميبستند. وظيفه ديگر اين مأموران رسيدگي به كار مأموران حكومت و بررسي توانائي آنها در انجام وظايف محوله و طرز رفتارشان با مردم بود و گزارشات آنها به شاه نشان ميداد كه كداميك از مأموران در انجام وظايف خود كوتاهي كرده يا فاسد و مورد نفرت مردم هستند.
اما مهمترين وظيفه اين مأموران كشف توطئههاي احتمالي عليه حكومت و شناسائي مقامات دولتي و رهبران مذهبي و رؤساي قابل و ملاكيني بود كه نسبت به شاه وفادار نبودند. پادشاهان ايران همواره نگران توطئههاي احتمالي بر ضد خود بودند، زيرا وسوسه قدرت و جاهطلبي هميشه ممكن بود بعضي از صاحبان قدرت و مقامات محلي را عليه پادشاه تحريك كند و فرمانروايان كشورهاي همسايه هم همواره مترصد فرصتي بودند كه با همكاري دشمنان داخلي شاه حكومت او را سرنگون كنند و بر سرزمين ايران مسلط شوند.
تاريخ گذشته ايران نشان ميدهد كه سازمانهاي خفيه شاهان كه در هر زمان نام مخصوص خود را داشتند هميشه با قدرت و خشونت عمل ميكردهاند. بازداشتهاي مخفيانه و شبانه، ربودن و سر به نيست كردن زندانيان و آزار و شكنجه آنها از روشهاي معمول و متداول اين سازمانها بوده و وجه مشترك همه آنها ايجاد ارعاب و وحشت براي تثبيت قدرت حكومت و خاموش كردن صداي مخالفان بوده است.
اين سيستم طي قرنها به تثبيت حكومت و دوام سلطنت شاهان ايران كمك كرد. رضاشاه هم در آغاز سلطنت خود تشكيلات پليسي مخفي گذشته را تجديد سازمان داد و براي شناسائي و تعقيب مخالفان خود از آن بهرهبرداري كرد. معهذا در زمان سلطنت رضاشاه اين سازمان از اهميت زيادي برخوردار نبود و رضاشاه با سبك خاص حكومت خود چنان رعب و و حشتي در دلها بوجود آورده بود كه كمتر كسي جرأت ابراز مخالفت با او را داشت تا چه رسد به اينكه توطئهاي براي برانداختن حكومت ترتيب دهند. بعلاوه رضاشاه براي حفظ سلطنت خود بيشتر به ارتش متكي بود و هر صداي مخالفي را به سرعت و شدت سركوب ميكرد.
پس از بركناري رضاشاه كه با از هم پاشيدگي و تضعيف ارتش همراه بود، جانشين او نه يك پليس مخفي قوي و نه يك ارتش قابل اتكاء در اختيار داشت. از طرف ديگر كشور در اشغال نيروهاي بيگانه بود و محمدرضا شاه در سالهاي نخستين سلطنت در واقع فاقد «چشم و گوش» پيشينان خود بود. بعد از خروج نيروهاي بيگانه از ايران كشمكشهاي داخلي و درگيري با مصدق او را از فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي بازداشت تا اينكه پس از سقوط مصدق، كشف يك شبكة وسيع جاسوسي از طرف روسها در ارتش ايران شاه را به سختي تكان داد. اين شبكه كه به وسيله حزب توده سازمان داده شده بود صدها افسر را تا بالاترين ردههاي فرماندهي شامل ميشد.
پس از كشف و متلاشي شدن اين شبكه، شاه به فكر تشكيل يك سازمان اطلاعاتي مجهز و مدرن افتاد و براي مقابله با تشكيلات نيرومند جاسوسي روسها در ايران به دوستان امريكائي خود متوسل شد. در سال 1957 سازمان سيا طرح و چارچوب تشكيلاتي يك سازمان جديد اطلاعاتي را به شاه داد و خود در تأسيس و سازمان دادن آن مشاركت كرد. اين تشكيلات كه به نام سازمان اطلاعات و امنيت كشور ناميده ميشد به زودي بنام مخفف آن يعني ساواك شهرت يافت.
مأموران ساواك ابتدا دورههاي تعليماتي خود را در آمريكا ميديدند ولي بعدها اسرائيل هم به يكي از مراكز تعليماتي ساواك تبديل شد. تعليماتي كه در آمريكا و اسرائيل به مأموران ساواك داده ميشد علاوه بر آموزشهاي عمومي پليسي و اطلاعاتي، تعليمات ويژه مبارزه با روشهاي جاسوسي روسها و كشف رمزهاي پيچيدة جاسوسي آنها را شامل ميشد.
تشكيلات ساواك در ابتدا بيشباهت به سازمانهاي اطلاعاتي كشورهاي غربي نبود. البته با وجود همكاري نزديك سيا با اين سازمان، نظر به طبيعت هر سازمان اطلاعاتي، آمريكائيها بر همه اسرار اين سازمان و تشكيلات آن واقف نبودند و ما هرگز نتوانستيم تعداد واقعي اعضاي رسمي و تمام وقت اين سازمان را بدانيم. رقم تخميني اعضاي رسمي ساواك در حدود ششهزار نفر بود، البته شبكه اطلاعاتي ساواك «منابع» خبري بسياري را هم شامل ميشد و عدهاي نيز بطور نيمهوقت و براي انجام مأموريتهاي خاص با ساواك همكاري ميكردند.
از اوائل دهه 1960 و بخصوص پس از قيام سال 1963 به رهبري آيتالله خميني ساواك به تدريج از صورت يك سازمان اطلاعاتي و ضدجاسوسي خارج شد و بخش عمدهاي از آن به صورت يك پليس مخفي براي مبارزه با مخالفان سياسي رژيم درآمد. روشهاي خشونتآميز در ساواك كه ابتدا به وسيله اولين رئيس سازمان امنيت ايران ژنرال بختيار اعمال ميشد در ابعاد وسيعتري نسبت به مخالفان سياسي رژيم اعمال گرديد و بازداشتهاي خودسرانه و شكنجه براي گرفتن اعتراف و زندانهاي طولاني و بدون حكم دادگاه از روشهاي معمول و متداول ساواك به شمار ميآمد.
ساواك هرگونه فعاليت سياسي را با سوء ظن مينگريست. نه فقط كمونيستها و افراطيون مذهبي، بلكه عناصر ليبرال و سوسيال دمكراتها و بازماندگان جبهه ملي سابق هم از تعقيب و آزار ساواك در امان نبودند. سازمانهاي دانشجوئي بيش از همه مورد سوءظن ساواك بودند و ساواك منابع اطلاعاتي و عوامل نفوذي زيادي در ميان دانشجويان داشت. هزاران عامل و منبع ساواك در دانشگاهها پراكنده شده بود و علاوه بر گزارش فعاليتهاي گروههاي مخالف، با شيوة تهمت و افترا بين خود آنها اختلاف به راه ميانداختند و از هماهنگي و انسجام آنان جلوگيري ميكردند.
در اين دوره، بخصوص در اواخر دهه 1960 و اوائل دهه 1970 نوعي حكومت ترور و وحشت بر ايران حكمفرما بود. نه فقط گروههاي شناخته شدهي مخالف و مبارز، بلكه بعضي از سياستمداران معروف و روشنفكران و خانوادههاي مرفه و متجدد هم از تعقيب و آزار ساواك مصون نبودند. بعضيها بطور اسرارآميزي ناپديد يا ربوده ميشدند شكنجه در زندانها بصورت امري عادي درآمده بود و بعضي از زندانيان زير شكنجه كشته ميشدند. البته در دوران پس از انقلاب داستانهاي وحشتناك و اغراقآميزي از شكنجه در زندانهاي ساواك منتشر شد كه همه آنها را نميتوان باور كرد، ليكن بهر حال ربودن و زنداني كردن مخالفان بدون مجوز قانوني و آزار و شكنجه آنها در زندانهاي ساواك امري نيست كه قابل انكار باشد و همه اينها در زماني صورت ميگرفت كه شاه با اجراي برنامههاي اصلاحي معروف به «انقلاب سفيد» خود ميخواست فقر و جهل و بيعدالتي را از كشور خود ريشهكن سازد و آن را به سوي دروازههاي «تمدن بزرگ» هدايت كند.
در اواسط دههي 1970 ساواك در مبارزه با گروههاي مخالف به موفقيتهاي زيادي دست يافته و فعاليتهاي تروريستي را كم و بيش از ميان برده بود. از سوي ديگر اعمال خشونت و شكنجه از طرف ساواك در سراسر جهان انعكاس يافته و اعتراضات شديدي را برانگيخته بود. در چنين شرايطي شاه علاقمند به ترميم موقعيت بينالمللي خود بود و همسر شاه، شهبانو هم كه به تدريج صاحب قدرت و نفوذ بيشتري در دربار شده بود در مقابل شيوههاي پليسي نامتناسب با شرايط زمان حساسيت نشان ميداد. مجموعه اين عوامل باعث شد كه ساواك در مبارزه با مخالفان روش ملايمتري در پيش گرفت و هنگامي كه حكومت كارتر در آمريكا بر سركار آمد شكنجه در زندانهاي ايران ظاهراً منسوخ شده بود.
با همه اين احوال ساواك هنوز در ايران و خارج از ايران بسيار بدنام بود و تصميم پرزيدنت كارتر دربارة حفظ ارتباط سازمان سيا با ساواك، عليرغم وعدههايش دربارهي تعميم حقوق بشر در جهان تصميمي دشوار و حساب شده بود.
«مأموريت در ايران» ، ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا درايران
برچسبها: سوليوان, ما فقط بدنامي رابطه با ساواك را تحمل ميكرديم
ماژور «ايمبري ويس» قنسول آمريكا هنگام عكسبرداري از سقاخانه آشيخهادي كه در آن روز، شايعاتي در موردمعجزات آن در افواه بود مورد هجوم و حملهي عده زيادي از مردم قرار گرفت و به شدت مجروح شد. پس از انتقال به بيمارستان نظميه عدهاي از مردم داخل بيمارستان شده با داس و قمه و چكش و آب جوش او را به قتل رساندند.
به دنبال اين حادثه در تهران حكومت نظامي اعلام گرديد. دو روز بعد «شارژ دافر» ـ كاردار ـ امريكا در وزارت خارجه حضور يافته با ذكاءالملك فروغي وزير خارجه مذاكره نمود. در اين جلسه كاردار تقاضاي شصت هزار دلار خون بهاء براي وراث ايمبري نمود. همچنين درخواست كرد دولت ايران اجاره كشتي جنگي امريكا را كه بالغ بر صد هزار دلار ميباشد بپردازد. اين كشتي جنازه ايمبري را به امريكا حمل خواهد كرد. ذكاءالملك با هر دو پيشنهاد قنسول آمريكا موافقت نمود.
دست كم تا زماني كه حكومت رضاشاه برقرار بود، هيچ نشريهاي در ايران جرأت نداشت علت واقعي اين قتل را بنويسد. پس از سقوط رضاشاه كتابي تحت عنوان «حماسه نفت» منتشر شد و به حادثه قتل «ويس» اشاره كرد. سپس مجله خواندنيها به نقل گزارش كتاب راجع به اين حادثه پرداخت، با هم اين گزارش را ميخوانيم:
ماژور «رابرت ايمبري ويس» كنسول آمريكا در تهران مردي كامل و خوش سر و وضع و مجرب و كاردان بود. در تهران حتي بچههاي ولگرد هم او را ميشناختند. اما او نيز به تمام درباريان و مشاورين متنفذ شاه آشنائي داشت و از تمام دسيسهها و توطئههائي كه بين رود فرات و دشت وسيع تركستان چيده ميشد آگاهي داشت. او يك كنسول ايدهآل براي يك دولت بزرگ بود.
در يك روز گرم ماه ژوئن 1924 ماژور ايمبري به قصد گردش در پايتخت از خانه به درآمد. از آنجا كه عشق غريبي به عكاسي داشت يك دوربين عكاسي به شانهاش آويزان كرده بود و با اين وضع يكه و تنها در كوچههاي تنگ تهران شروع به گردش كرد.
در آن اوقات اوضاع خيلي آشفته و درهم بود. چند روز پيش از آن دولت ايران به موجب يك بخشنامه به اتباع اروپايي اطلاع داده بود كه ملت به تحريك آخوندهاي متعصب قصد دارد تمام اروپائيها را قتل عام كند.
ماژور ايمبري بيارزشي چنين بخشنامههائي را ميدانست و از طرفي هم هنوز از اهالي تهران هيچ عمل نامطلوبي سر نزده بود. پس ويس كنسول آمريكا ميتوانست گردش عادي خود را به آرامي ادامه دهد.
ناگهان از دور ازدحام انبوهي ديد چند نفر ايراني ملبس به جامههاي رنگ رنگ در كوچهها نمايش ميدادند جمعيت كثيري به دنبال آنها افتاده بود هيچ عكاسي نبود كه از چنين فرصت استفاده نكند. ماژور ايمبري به سرعت دوربينش را از كيف درآورده ودر دوربين را برداشت براي ميزان كردن رو به جمعيت گرفت. غفلتاً درويش بلند قد لاغر اندام ژندهپوشي از ميان جمعيت بيرون آمد چشمهاي درشت او در چشمهاي ماژور خيره شد ودر حالي كه دستها را به سوي آسمان بلند ميكرد فرياد زد: مؤمنين اين است شيطان رجيم مردي كه سه چشم دارد نگاه كنيد اي مؤمنين او دو چشم در سر دارد و يك چشم در دست اي ايرانيها كيست كه سه چشم دارد فقط شيطان است كه سه چشم دارد و با فريادهاي وحشيانه خود را بر روي ماژور انداخت.
«رابرت ايمبري» با يك مشت قوي او را به كناري انداخت. در يك چشم به هم زد ن ازدحام تهديد كننده و پرهياهو او را در خود محصور نمود. سنگي بر بناگوشش خورد و ماژور ايمبري رولورش را كشيد اما ديگر دير شده بود و جمعيت اورا از پاي درانداخت.
يك ساعت بعد وقتي پليس مداخله كرد از ماژور رابرت ايمبري ويس كنسول ممالك متحده جز نعشي متلاشي شده و تغيير شكل يافته و غرقه در خون چيزي باقي نبود.
اضطراب شديدي از اين فاجعه بر اتباع اروپائي مستولي گشت از صد سال پيش و از زمان قتل گريبايدوف سفير روس در ايران چنين حوادثي به وقوع نپيوسته بود. حكومت ايران از اين فاجعه بسيار پوزش خواست و مسئوليت اين واقعه را به گردن توده متعصب انداخت. اما اروپائيها مطلع ميدانستند كه در شرق، توده هميشه آلتي در دستهاي زمامداران پشت پرده است.
در نيمه اول قرن اخير سفير روس در تهران به دست توده به قتل رسيد و اين قتل نتيجه دسيسهاي بود كه از طرف دربار بر ضد او چيده شده بود اما چه دستهائي ممكن بودتوده را بر عليه «ويس» كنسول آمريكا برانگيزد.
رفته رفته اسم يك نفر در افواه شايع شد. اين اسم كه نخست به طور نجوي برده ميشد و سپس علناً بر زبانها جاري ميشد در شماره 24 سپتامبر 1924 روزنامه هرالد تريبون چاپ نيويورك فاش گرديد و قتل «ماژور ايمبري» به حساب هارولد اسپنسر گذاشته شد. وي سالخوردهترين و لايقترين عامل مخفي انگليس در خاور نزديك بود اما پشتيبان اين عامل كمپانيهاي مقتدر نفت انگليس و آمريكا بودند «ويس» كنسول آمريكا كمي پيش از حادثه قتل تمام نفوذ خود را به كار انداخته بود تا منابع نفت شمال ايران را از چنگ يك كمپاني انگليسي و آمريكائي به در آورده و آن را به كمپاني مشهور سينكلر واگذار كند. اما مداخله او در سياست نفت به بهاي جان او تمام شد.
كتاب «حماسه نفت» / خواندنيها، 27 آبان 1323
برچسبها: قتل كنسول آمريكا درتهران
آيتالله حاج سيدرضا فيروزآبادي مؤسس و بنيانگذار بيمارستان فيروزآبادي واقع در شهرري ميباشد. او در 1288ش. به دنيا آمد، در سالهاي 1294ش. تا 1322ش. در دورههاي سوم، ششم، هفتم و چهاردهم نماينده مجلس بود. او حقوق دريافتي از مجلس را صرف ساختن بيمارستان بزرگي در شهرري كرد كه به نام خودش مشهور شد. وي در 14 مرداد 1344در سن 96 سالگي درگذشت.
مجله خواندنيها در خرداد 1324 گزارشي از ديدار سفير آمريكا از بيمارستان فيروزآبادي و گفت و گوي وي با آيت الله فيروزآبادي به چاپ رسانده كه توجه خوانندگان گرامي را به آن جلب ميكنيم.
آقاي فيروزآبادي ميگفت يك روز سفير امريكا با خانمش براي ديدن مريضخانه اينجا آمده بود (اسم سفير كبير را نگفت ولي گويا مقصودش دريفوس است) و از من پرسيد كه چه چيز باعث شده كه شما اين مريضخانه را تأسيس كرديد. گفتم به امر پيغمبر (ص) اسلام اين كار را كردم. دريفوس گفت در قرآن راجع به ساختن مريضخانه حكمي نيست و پيغمبر (ص)تكليفي براي ساختن تعيين نكرده. گفتم پيغمبر (ص) فرموده حفظ و حراست نفس بر هر مسلماني واجب است و من اين مريضخانه را ساختهام كه از نفوس حفاظت كنم. بيماران در اين مريضخانه معالجه شوند تا مرگ گريبانگير مردم نشود و زنده بمانند. سفير امريكا حرف مرا تصديق كرد و بعد از من پرسيد شما اجازه ميدهيد كه ما از ايرانيها زن بگيريم و با خانم ايراني ازدواج كنيم؟ گفتم خير. پرسيد چرا؟ گفتم شما بايد با زنهاي انگليسي ازدواج كنيد نه با زنهاي ايراني. زيرا انگليسيها خيلي حقهباز هستند و شما مردمان سادهاي هستيد و اگر با انگليسيها ازدواج كنيد يك نسل معتدلي بوجود خواهد آمد كه نه خيلي ساده باشد و نه خيلي حقهباز. سفير كبير پرسيد شما از كجا تشخيص دادهايد كه ما مردمان سادهاي هستيم؟ گفتم از اينجا كه شما آن همه از اروپا و آلمان دور هستيد و تمام اطراف آمريكا را اقيانوسهاي بزرگ فراگرفته. نه آلمان ميتواند به شما حمله كند و نه مملكت ديگري، احتياجي هم به مستعمره نداريد، پول و كارخانه و اقتدار و همه چيز داريد معهذا گول انگليسيها را خورديد و آمديد در اروپا به نفع انگليس مشغول جنگ شُديد و اين همه آدم كشتيد. و اين اقدام براي شما كه ميگوييد هميشه طرفدار صلح و صفا هستيد و در تمام عالم براي مردم مريضخانه ميساختيد كه مردم را از مرگ نجات بدهيد، خوب نبود و شما هم خودتان برخلاف رويهتان داخل آدمكشها گشتيد.
از آقاي فيروزآبادي پرسيدم سفير كبير چه گفت؟ آقاي فيروزآبادي گفت سفير امريكا و خانمش به هم نگاه كردند و خنديدند مثل اينكه حرف مرا تصديق كردند. از آقاي فيروزآبادي پرسيدم ديگر چه سئوالي از شما كرد؟ گفت سفير كبير به من گفت همه چيز مذهب شما خوب است ولي اينكه اجازه داده شده كه چهار زن بگيرند خوب نيست. گفتم اين هم دليل دارد و من دلايل آن را براي شما ميگويم:
اول آيا تصديق داريد كه در همه جاي دنيا زن بيش از مرد است؟ گفت بله. گفتم آيا اگر به هر مرد يك زن بدهند سر يك عده از زنها بيكلاه نميماند؟ گفت چرا. گفتم پس تكليف اين زنهاي بيشوهر چيست؟ تا آخر عمر كه نميتوانند بيشوهر باشند اگر شوهر كنند آن وقت بعضي از مردها داراي دو زن و يا بيشتر ميشوند و اين همان هست كه پيغمبر (ص) به ما اجازه داده. اگر از طريق غيرمشروع با مردها رابطه پيدا كنند كه برخلاف مصلحت خودشان و مردم است بنابراين حكم پيغمبر (ص) ما درست است.
آقاي فيروزآبادي گفت راجع به اين موضوع هم سفير كبير و خانمش به هم نگاه كردند و خنديدند.
دوم ـ از شما ميپرسم و خواهش ميكنم چون ميگوييد مردمان راستگوئي هستيد جواب درست بدهيد ـ سفير كبير گفت بفرماييد ـ گفتم آيا واقعاً هر مردي در مدت عمرش به زنش تنها اكتفا ميكند، و يا گاهي هم شيطنتهاي ديگري ميكند. سفير كبير گفت بله غالباً مردها به همسر خود قناعت نميكنند. گفتم پس در اين صورت خوب است همان شيطنت را از طريق شرعي و بر طبق حكم خدائي انجام دهند نه از طريق نامشروع و حرام. پس از اين استدلال ظاهراً سفيركبير جواب قانع كنندهاي نداشته و چون از طرز بيان ساده و بيآلايش آقاي فيروزآبادي خوشش آمده از ايشان خواهش كرده به خرج دولت امريكا دو سال به امريكا بروند و تبليغ دين اسلام كنند ولي آقاي فيروزآبادي براي اينكه مريضخانهاش بيسرپرست نشود قبول نكرد.
چندماهي از اين مصاحبه گذشت يك روز آقاي امين الملك مجلهاي آمريكائي به ايشان نشان داد كه عكس آقاي فيروزآبادي در آن چاپ شده و شرح مفصلي راجع به مريضخانه وي در آن نوشته شده بود. آقاي فيروزآبادي ميگفت من خيلي تعجب كردم عكس من در آمريكا چه كار ميكرده و كي از من عكس برداشته و به امريكا فرستاده كه در مجله چاپ كردهاند...
«خواندنيها» 19 خرداد 1324
برچسبها: مصاحبه سفير آمريكا با آيتالله فيروزآبادي
دکتر مهدی ابوالحسنی ترقی، مدرس و پژوهشگر تاریخ
مبنایی برای تدوین تاریخ شفاهی صدا
گرچه پیشینه استفاده از رادیو ماشین ضبط صوت به اوایل دوران پهلوی یعنی دهه 1300 خورشیدی باز میگردد اما نخستین مرتبه میرزا عبدالحسینخان دیبا امتیاز تأسیس مرکز انتشار اخبار و اصوات را به وسیله دستگاه بیسیم از طرف وزارت فواید عامه دریافت کرد گرچه این امتیاز هیچگاه عملی نگردید.(1) «مقدمات ایجاد مراکز رادیو در 1316 فراهم شد ولی قبل از سال 1313 یکی از آسوریهای ایرانی مقیم آمریکا به نام جیمس قهرمانیان به شاه پیشنهاد کرده بود که رادیو در ایران تأسیس شود. نخستین دستگاههای این مرکز را طوری در نظر گرفتند که هم برای پخش مطالب رادیو قابل استفاده باشد و هم جهت مخابرات تلگرافی و تلفنی. دستگاه پخش صدا در روز 4 اردیبهشت 1319 افتتاح شد.»(2)
در سال 1319 وقتی رادیو تهران افتتاح شد هر روز چهار بعد از ظهر تا نیمه شب برنامه پخش میکرد و جمع برنامههای داخلی و خارجی آن به هشت ساعت میرسید. در آغاز سال 1322 تغییراتی در برنامهها حاصل شد و رادیو تهران توانست صبحها نیز به مدت دو ساعت برنامه پخش کند. ساعت شنوندگان، موسیقی کلاسیک، ورزش باستانی، نهجالبلاغه و تلاوت آیات قرآن مجید از همان سال اول آغاز شد.(3) در سال 1327 یک استودیوی کوچک در میدان ارک ساخته شد که در برخی اوقات اخبار از آن پخش میشد. در سال 1330 دو استودیوی دیگر در کنار آن ساختند. در سال 1332 استودیوی شماره 1 رادیو تهران با موج متوسط 240 متر شروع به کار کرد.(4) از آن تاریخ تاکنون این تکنولوژی فراگیر در سراسر کشور گسترش، مراکز آن تعدد و برنامههای آن تنوع یافت.
«گذار در تاریخ، به یادمان میآورد امروزمان، حاصل همت و تلاش انسانهایی است که گاه از یادمان رفتهاند. سرگذشت رادیو، قدمی کوچک در یادآوری این خاطرات است.» این برنامه از نوع برنامههای تولیدی، در گروه برنامهساز صبحگاهی رادیو تهران بود که از سال 1377 در پنجاه و هشتمین سالگرد تأسیس رادیو، هر جمعه، بین ساعت 14 تا 30/14 پخش میشد. محمد مهاجر، نویسنده، سردبیر، تهیهکننده و گزارشگر رادیو، تهیهکننده و مهین نثری گویندگی آن را بر عهده داشت. محمد مهاجر متولد 1325 کارشناس اقتصاد، از سال 1352 همکاری خود را با شرکت در برنامههای رادیو ایران، پیام، تهران و مرکز هنرهای نمایشی رادیو آغاز کرد. وی به مدت 35 سال با رادیو تهران همکاری داشته است. نوع همکاری وی با رادیو تهران، بعد از بازنشستگی به صورت برنامهای بوده است. سرگذشت رادیو، سیری در نمایش رادیو، تهران در گذر زمان (تاریخچه تهران) و برنامهی رنگینکمان هنر از مهمترین برنامههای موفق داخلی و خارجی وی است.(5) مهاجر به عنوان کارشناس و برنامهساز نمایشهای رادیویی، بیش از ۳۷۰ قسمت سرگذشت رادیو را برای شبكهی رادیویی تهران تهیه کرد. دو سال پس از آن، حمید تمجیدی مستندی تصویری بر اساس برنامهی سرگذشت رادیو، به مدت ۱۰۰ دقیقه ساخت. محتوای کار این گونه بود که مهاجر و تمجیدی به منزل قدیمیهای رادیو رفته، با آنان گفتگو میکردند. این کار در کنار اسناد مکتوب و صوتی تهیه شده از سرگذشت رادیو به عنوان مدرک تصویری از این سرگذشت بود.(6)
رامین فرزاد گوینده خوشصدا و با سابقهی رادیو، اجرای سرگذشت رادیو را بر عهده داشته است. میتوان هدف از ساخت و پخش این برنامه را علاوه بر یادی از بزرگان عالم هنر، محققین و نویسندگان و اندیشمندان عرصههای مختلف، بازکاوی پیشینهی پر فراز و نشیب رادیو و تدوین تاریخ روایی و شفاهی اولین رسانهی جمعی و تأثیرگذار ایران مدرن دانست. در این راستا، تهیهکننده برنامه اقدام به گردآوری صداها، الحان و مصاحبههای موجود در آرشیو رادیو به طور کلی و رادیو تهران به طور خاص، انجام گفتگو و مصاحبه با دستاندرکاران رادیو در طی دهههای گذشته اعم از تهیهکننده، کارگردان، برنامهساز، مجری، گوینده، آرشیویست، موسیقیدان شامل اساتید آواز و نوازنده نموده است. ارزش این برنامه نه تنها در بازنمایی تاریخچه و پیشینه تاریخی رادیو بلکه در یادآوی و تجدید خاطرات بخش عظیمی از جامعه ایران است که عمری را در نبود دیگر رسانهها مانند تلویزیون و با بضاعت اندک و محدود مالی خود، با جعبهی رادیو سپری کرده، خاطرات فراوان اندوختند. از سوی دیگر، این برنامه گنجینهی بسیار غنی از صدای بزرگان عرصه هنر موسیقی است که در هیچ کجای دیگر نظیرش را نمیتوان یافت. پیش درآمد، مطلع و اختتامیه برنامه سرگذشت رادیو مزیّن به تصانیف زیبا و قدیمی است. در خلال برنامه نیز به فراخور موضوع بحث و میهمان برنامه، صدا، آواز و سازی موسیقی پخش شده است. در این برنامه شنونده با صدای شخصیتهای مطرح موسیقی و رادیو مانند استاد عبدالعلی وزیری، نواب صفا، حمید قنبری، مجید وفادار، مشیر همایون شهردار، ابوالحسنخان صبا، بیژن پیرنیا و .... آشنا شده، در گذشته شیرین خود سیر مینماید. مصاحبهکننده و گاه مصاحبهکنندگان نه تنها از اطلاعات و آگاهیهای لازم درباره موضوعات مطروحه برخوردار بوده، بلکه خود دستی بر آتش داشته، از نزدیک در امر تولید برنامههای رادیویی نقش ایفا کردهاند. از اینرو، حداکثر اطلاعات و دادههای تاریخی از طریق این برنامه به مخاطبین آن منتقل میشود. علاوه بر این، تصحیح بسیاری از اشتباهات و بدفهمیهای تاریخی از پیشینهی و تاریخچهی رادیو از دیگر مزایای مترتّب بر انجام گفتگوها و مصاحبههای سرگذشت رادیو بوده است. مطالعه و تحقیق اولیه بر مبنای کتب و مقالات معتبر و نشریات آن دوران و راستیآزمایی روایتهای موجود با سایر روایتها و منابع و اسناد مکتوب، دیداری و شنیداری را باید از ویژگی قابل توجه آن برشمرد. صداقت در گفتار، تواضع و خوشبیانی، نیک نامی و نیک یادی از یکدیگر از خصوصیات راویان سرگذشت رادیو است. آنچه در پی میآید گزیدهای از برنامه سرگذشت رادیو است که تلاش شده از شکل گفتاری و روایی آن به صورت تحریری و تحقیقی ارائه شود.
مصاحبه و گفتگو با استاد عبدالعلی وزیری دارای ارزش تاریخی فراوان است. این مصاحبه در سالهای پیش از انقلاب ضبط و علاوه بر استناد به سخنان راوی، با دیگر مدارک و روایتها مقابله و راستیآزمایی شده است. عبدالعلی وزیری آوازخوان، عموزاده و شاگرد مکتب کلنل علینقیخان وزیری، سخنان خود را از فعالیتهای هنری اوایل قرن حاضر آغاز کرده است. عبدالعلی وزیری در پاسخ به این پرسش که: شما از چه سالی شروع به فعالیت هنری کردید؟ میگوید: «سال 1302 آقای کلنل وزیری که استاد عزیز ما هستند از فرنگستان به ایران آمدند من 12 سالم بود. بنابر سابقهای که داشتم یعنی پسر عمویی به شاگردی ایشان درآمدم. پییِسهایی که خوانده و ضبط شده بود کلنل و مرحوم خالقی برای من ضبط کرده بودند و نوار نبود. اینها در رادیو اجرا میشد و زنده بود و صفحه هم بود. بنابراین چیزی باقی نماند و بعدها استاد بنان برخی از آنها را دوباره به بهترین نحو اجرا کردند. کلنل صدای بم بسیار دلپذیری داشت. در کلوب ارکستری که بود و سپس من خواندم.»(7)
چگونگی شکلگیری برنامهی قصه شب در رادیو، بر اساس یادداشتهای عزیزالله حاتمی، بنیانگذار قصه شب بررسی شده است. به نوشتهی حاتمی، «قبل از تشکیل اداره کل تبلیغات، دستگاه رادیو به صورت کمیسیون رادیو به مدیریت محمد حکیمی، معاونت پست و تلگراف اداره میشد.» حاتمی معاونت کمیسیون رادیو را بر عهده داشت. در دورانی که کمبود مکان و استودیوی ضبط برنامه و صدا، نبود امکانات ضبط، فشردگی برنامهها و پشتکار اعضای ارکستر، نحوهی پخش صفحه پُزِ رادیو، مشکلات عدیده برای اصحاب رادیو فراهم میساخت. خاطرات شیرینی از عجله در تغییر برنامهها و شتاب گویندگان، تداخل گویندگی با کوککردن ساز هنرمندان، سرفههای پی در پی مرحوم صبا در تنها استودیوی موجود و پخش ناخودآگاه آن از رادیو به دلیل روشن ماندن میکروفن، خرابی گرامافون، در این گفتگو به چشم میخورد. همراه با این خاطرات آواز رضاقلیخان و فلوت اکبرخان از هنرمندان بسیار قدیمی در اجرای آهنگی از مرحوم شیدا به گوش میرسد.
خاطرات استاد اسماعیل نواب صفا، ادیب و شاعر گرانقدر حول محور مکان اولیه رادیو در ساختمان معروف به لیستر دور میزند. نواب صفا در 22 سالگی به عضویت رادیو، واقع در خیابان لالهزار کوچه اتابک اداره کل انتشارات و تبلیغات، درآمد. پیش از نواب، رضا سجادی در مسابقه گویندگی انتخاب شده بود. سجادی از گویندگان خوب رادیو در باشگاه افسران بود. آقایان محتشم، سجادی، فرهمند، مصطفی شکوهی، تقی روحانی، محمود سعادت، اسدالله پیمان و خانمها کوکب پرنیان، قدسی رهبری و مولود ایزدی همسر مهندس عاطفی ناظر فنی فرستنده از گویندگان بنام و بهترینهای آن دوران بودند که در دهه 1320 و از طریق مسابقه گویندگی و مجریگری انتخاب شدند و به رادیو راه یافتند. خانم توسی حائری نیز گوینده زبان فرانسه بود. بعدها از میان این گروه صدیقه سادات رسولی به تشخیص مرحوم داوود پیرنیا برای برنامهی گلها انتخاب شد. مرحوم نواب صفا اصالتاً اهل اصفهان و از خاندان نواب عهد صفویه بوده که در کرمانشاهان نشو و نما یافت. نواب صفا تخلص اوست. آغاز کار وی با سرایش چهار تصنیف بود. سپس دبیر و عضویت شورای نویسندگان رادیو را زیر نظر مشیرالدوله حجازی، همراه با سایر اعضای شورا مانند هاشمی حائری، دکتر سجادی، کازرونی مسئول برنامههای مذهبی رادیو و رییس اداره تبلیغات اسلامی یافت. خواجه نوری و حسینقلی مستعان، داستاننویس عالیرتبه نیز مدتی ریاست شورا را بر عهده داشتند. نواب صفا از مشکلات سیاسی اجتماعی ایران در دوران اشغال در جنگ جهانی دوم، گرفتاریهای مردم و دولت و زیرمجموعههای آن مانند اداره رادیو روایت میکند. وضعیتی که تا سال 1332 ادامه داشت.(8)
یکی از برنامههای پر طرفدار رادیو در دهه 1320، برنامهی «گوشه کنار شهر» بود که با پخش درد دل و سخنان مردم نوعی انتقال تجربیات روزمره به جامعه محسوب میشد. در این برنامه گویندگان محلی از شهرهایی مانند اصفهان نیز حضور داشتند. گوشه کنار شهر نیز توسط استاد نواب صفا تهیه و اجرا میگردید. نواب صفا در سن 73 سالگی و با حافظهای قوی، در خصوص تولید برنامه با وجود کمبود یا نبود امکانات به تفصیل سخن گفته است. ساختمان رادیو به اداره بیسیم در جاده قدیم شمیران منتقل شد و در این حال محدویت وسایل حمل و نقل، تنها دو اتومبیل و انتقال خیل عظیم کارمندان اداره تبلیغات مانند گروه گویندگان و گروههای ارکستر، رخدادهای به یادماندنی و خاطرهانگیز آفرید. بلندطبعی استاد نواب صفا موجب شده تا ایشان در روایت جامع و کامل خود حتی از رانندگانی که زحمت انتقال دیگران را تقبل کرده بودند نیز یاد کند. به گفتهی ایشان، فرستندههای 100 کیلو بایت تا سال 1343 در اطراف و اکناف ایران، در سیستان و بلوچستان، خراسان، آذربایجان و گیلان نصب و راهاندازی شد. فرستنده مرکز اصفهان از همه نقاط اهمیت بیشتری داشت. راوی خود طی سالهای 1347 تا 1354 مدیریت کل رادیو اصفهان را بر عهده داشته است. توصیفیان از گویندگان مشهور رادیو اصفهان و تهران، ماجرای عملیات احداث تونل کوهرنگ در سال 1329 و استفاده از فرستنده محلی برای اخذ خبر و پخش سریع آن در محدوده فرستنده اصفهان در زمان مدیر کلی اسفندیار بزرگمهر را تشریح کرده است. در ادامه نواب صفا از مشکلات گویندگی و پیشرفت کار یک گوینده، جریمه 5 تومانی برای هر تپقزدن مجری و گوینده و سختگیریهای حساب شده در کار گویندگی، فن دکلمه، فنون گویندگی، کلاسهای گویندگی، رپُرتاژ، کلاسهای انجام مصاحبه و ویژگیهای انجام مصاحبه، دستگاههای سنجش صدا برای رادیوفونیک بودن و تشخیص زیر و بمِ صدا و انعطافپذیربودن آن و لزوم اهتمام ویژه برای تربیت گوینده در زمان کنونی و کاستن از اغلاط گفتاری، سخن گفته است.
خاطرات رادیو حاکی ازآن است که انتخابها بر اساس شایستگی افراد بود. هنرمندانی همچون نواب صفا نسبت به اشعار و آهنگهای مبتذل آن دوران واکنش سریع نشان داده، با نگارش مقالات انتقادی در نشریات پر تیراژ، حریم ادبیات و موسیقی ایرانی را محفوظ نگاه میداشتند. نواب صفا در پایان از سایر همکاران خود در بخشهای مختلف رادیو یاد کرده است: عزیزالله حاتمی پایهگذار نمایشنامههای رادیو، خانم مهریار و دیهیم، ژاله، آقای محتشم، اکبر مشکین و سارنگ. نقشهای اکبر مشکین در برنامهی «شما و رادیو» همواره به یاد ماندنی است. به گفتهی نواب صفا، در ابتدا عنوان و سمتی به نام تهیهکنندگی در ادارهی رادیو وجود نداشت. در زمان ریاست آقایان معینی و سمیعی هنگامی که نوارهای مغناطیسی به بازار آمد، موضوع تهیهکنندگی نیز مطرح و کلاس و دوره در داخل و خارج از کشور برای آن گذاشته شد. در دهه 1320 شاهرخ نادری، محبی و معلم، از تهیهکنندگان بنام و موفق رادیو بودند. معرفی اپراتورهای رادیو، صدابردارهای خوب، ساخت استودیو شماره هشت با ظرفیت سیصد نفر تماشاچی و اجرای برنامههایی مانند: مسابقه، نمایشنامه جانی دالر، بیست سؤالی، مردم، مرزهای دانش، شما و رادیو، مشکلات ضبط در ایستگاه میدان ارگ، مهمترین موضوعاتی بوده که در مصاحبهی فعال و جذاب با استاد نواب صفا مطرح شده است.
به جرأت میتوان گفت شاهبیت برنامههای رادیو طی دهههای 1350-1330 خورشیدی، شاهکار جاودان داوود پیرنیا یعنی برنامه گلها بوده است. از این رو، بررسی ابعاد مختلف این برنامهی غنی موسیقی و فرهنگی در قسمتهای مختلف سرگذشت رادیو گنجانده شده است. مبنای بررسی و تحقیق پیرامون برنامه گلها، خاطرات و مصاحبههای ضبط شده(به ویژه مصاحبههای انجام شده توسط شاهرخ نادری با همکاری آذر پژوهش در سال 1355)، اسناد مکتوب، دیداری و شنیداریِ برجای مانده از دوران پیش از انقلاب است. استاد داوود پیرنیا(1350-1281ش) فرزند حسن پیرنیا(مشیرالدوله)، آگاه از ردیف موسیقی، نوازنده پیانو، آشنا با زبانهای فرانسوی، انگلیسی و آلمانی، استاد در زبان و ادبیات فارسی، مؤسس و سرپرست برنامه گلها در سال 1335 خورشیدی و به تبع آن، برنامه گلهای رنگارنگ، برگ سبز، یک شاخه گل و گلهای صحرائی (بر مبنای ترانه های محلی) بود. این برنامه مبداً گروه موسیقی رادیو تلویزیون شد که به اهتمام وی تشکیل گردید.(9) ایشان مبتکر برنامه کودک در رادیو نیز بودهاند.
وضعیت نابسامان اجتماعی و فرهنگی ایران در دهههای پایانی قرن 13 و اوایل قرن 14 هجری زمینههای تهیه و تدوین این برنامه را فراهم ساخت. پیرنیا در تبادل نظر و گفتگو با شخصیتهای دانشگاهی، هنردوستان و اساتید موسیقی و ادبیات، به این نتیجه رسید که « هنر و فرهنگ ایران در قسمت موسیقی و ادبیات از بین رفته زیرا سینه به سینه انتقال پیدا کرده بود. قبل از کلنل وزیری نُت نبود و ثبت نشده بود. فرهنگ غنی و صیقلیافته مردم ایران پس از ورود و هجوم خارجیان به ایران در شهریور 1320 و عربدهجویی بیگانگان، رواج کابارهها و کافههای مبتذل، با تنزل شدید هنر موسیقی روبرو گردید. تا اینکه گلهای جاویدان به صورت محدود و در شکل تک نوازی نوازندگان شروع به کار کرد و سپس گسترش یافت. به تدریج سلیقه عمومی و بعد از آن سلیقه خواص مانند اساتید دانشگاه و دانشگاهیان را تأمین کرد. گلهای رنگارنگ تنوع بیشتری یافت. گلهای صحرایی به فولکلور و فرهنگ عامه توجه داشت در حالی که در گلهای بارانی، آهنگهای محلی استانهایی مانند لرستان، آذربایجان و کردستان گنجانده شد. برگ سبز با موسیقی و اشعار عرفانی، برای عرفا تهیه شد. بدین ترتیب سلیقه عموم مردم جامعه در نظر گرفته شد و ارتقاء یافت و از اشاعه و توسعه بیشتر آهنگهای مبتذل و زشت جلوگیری به عمل آورده، مردم از فرهنگ و هنر اصیل ایرانی مطلع شدند. نکته حائز اهمیت دیگر اینکه از آنجایی که شناخت مردم ایران از ادبیات و شعر و شاعری محدود به نقالی اشعار شاهنامه فردوسی در قهوهخانهها، تفأل به دیوان حافظ، آموزش بوستان و گلستان سعدی در مکتبخانهها و استفاده عرفا و دراویش و دانشگاهیان از اشعار مولانا بود، اکثریت مردم جامعه از بخش بزرگی از نویسندگان نظم و نثر پارسی آگاهی و اطلاع چندانی نداشت. برنامه گلها گامی موفق در راه شناساندن این دسته از شعرا به جامعه ایرانی برداشت. ادبیات غنی این گروه از شاعران از طریق رادیوی زنده موسیقی ایرانی با تکنوازیها و تنظیمات برای ارکستر، آهنگ و هارمونی معرفی گردید. افزون بر این، بسیاری از قطعات شعر، آواز و ترانه که مهجور مانده بود، پیدا و اجرا شد. نمونه بارز آن احیای مثنوی صدری بود که روزگاری توسط استاد ابوالحسن صبا به افتخار صدر اصفهانی اجرا شده بود. این مثنوی توسط مرحوم داوود پیرنیا و با مراجعه به یکی از رباطهای کوره راه کویر و دیدار با پیرمردی اهل دل ضبط و ثبت گردید.»(10)
داوود پیرنیا معاصر موسیقیدانانی همچون صبا، محجوبی، وزیری، خالقی و عبادی، تربیت یافته مدرسه سنلویی تهران، در رشته حقوق از دانشگاه سوییس فارغ التحصیل شد. پیرنیا را افرادی مانند آقایان محنک، نکوگر، محبی، یموتی، جهانفر، امینی(صدابردار) در برنامه گلها یاری میرساندند. پس از کنارهگیری پیرنیا از برنامه گلها، مدتی آتش گلها فسرده شد تا آنکه با مدیریت ابتهاج طی سالهای 1357-1350، آتش افسرده دوباره زبانه کشید.(11) به گفتهی ابتهاج: «پیرنیا به اقلیتهای مذهبی اهمیت فراوان میداد خاصه در جشنها و اعیاد آنها. پیرنیا دِین بزرگی بر گردن تمامی هنرمندان ایران دارند. فوت هنرمندان بزرگ، مانند صبا، خالقی و محجوبی، احتمال نابودی قطعات موسیقی، رواج موسیقی مبتذل، کنارهگیری اساتیدی مانند ادیب خوانساری و غلامحسین بنان، امید به پرورش هنرمندان شایستهای مانند کسایی، شهناز، عبادی و خرم، مهمترین نتایج برنامه غنی و فرهنگی گلها بود که اکثریت جامعه به ویژه فرهیختگان را جذب خود کرده بود و میراث گرانبهای ادب و هنر و موسیقی ایران زمین است. در این زمان با ادغام گلهای جاویدان، گلهای صحرایی، گلهای رنگارنگ و یک شاخه گل، گلهای تازه متولد شد. به کار بردن اشعار شعرای شعر فارسی در این برنامهها نه تنها بر غنای ادبی آن افزود بلکه موجب احیای شعر فارسی نیز گردید.»(12)
در مصاحبه با لطفالله مجد، آذر پژوهش و روشنک، خاطرات ایشان در خصوص شکلگیری برنامه گلها گردآوری شده است. در این میان، خاطرات خانم روشنک جالب توجه است. وی در سال 1327 با سمت گوینده و با گذراندن امتحان از میان 81 نفر شرکتکننده وارد رادیو شد. سعید نفیسی، صبحی، حسین زاهدی و حسینقلی مستعان هیئت ممتحنه این آزمون را تشکیل میدادند. سعید نفیسی از سال 1318 از طرف کمیسیون رادیو مأموریت داشت از افراد صاحب ذوق و اطلاع درخواست کند گفتارهایی درباره تاریخ و جغرافیای ایران برای رادیو بنویسند. همکاری وی با رادیو تا سالها بعد ادامه داشت.(13) روشنک کار گویندگی را تا سال 1334 ادامه داد و در این سال با پیشنهاد پیرنیا به برنامه گلها پیوست. نام روشنک را پیرنیا برای صدیقه ساداترسولی انتخاب کرد. قبل از وی کوکب پرنیان گوینده خوش صدای رادیو بود. نخستین شعری که با کلام روح نواز روشنک بیان شد دو بیت زیر بود:
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
شب که خورشید جهانتاب نهان از نظر است طی این مرحله با نور مهی باید کرد
سرگذشت رادیو، در زنده نگهداشتن یاد و خاطره هنرمندان زحمتکش این مرز و بوم که غالباً در گمنامی و کملطفی جامعه روزگار را سپری کردند نیز گامی اساسی برداشت. شاهرخ نادری سالها قبل به دیدار لطفالله مجد که به دلیل بیماری خانهنشین شده بود رفت و با وی مصاحبه کرد. لطفالله مجد از اواخر 1320 یا اوایل 1321 به دنبال آگهی در روزنامه درباره نیاز رادیو به نوازنده، به اداره موسیقی واقع در کوچه خندان در خیابان لالهزار تهران رفت و در حضور اساتید مبرز اعضای شورای موسیقی، روحالله خالقی، موسی معروفی و کلنل وزیری، به نواختن قطعه چهارگاه با ساز سهتار پرداخت که سخت مورد توجه ایشان قرار گرفت. پس از آن بود که همکاری با گلها و داوود پیرنیا را آغاز کرد. به تدریج اساتید دیگری مانند محجوبی، صبا، حسین یاحقی و تجویدی به برنامه گلها آمدند.
در خاطرات ابراهیم سپهری از اولین مدیران رادیو، شرح نسبتاً جامعی از مصیبتها و مشکلات گریبانگیر جامعه و مردم ایران در سالهای جنگ جهانی دوم، کاهش مواد اولیه و نیازمندیهای مردم در بخشهای مختلف ارائه شده است. در آن زمان، به دلیل کاهش بودجه دولت و به تبع آن بودجه اداره تبلیغات رادیو، همه مجبور به صرفهجویی شدند به نحوی که «لاستیکهای اتومیبل اداره قریب 70 وصله خورد بود اما توانایی تعویض نبود. پنچری موتورسیکلت اداره در راهها بر زحمت نامهرسانها میافزود. تا شهریور 1320 اداره تبلیغات در محل میدان سوم اسفند یا همان سرهنگ سخایی امروز قرار داشت و جون آن محل کافی نبود محل جدید در خیابان لالهزار اجاره شد که شامل چندین باغ، عمارت، اتاق و حوضخانه بود. این محل به علیاصغرخان اتابک تعلق داشت. اداره رادیو تا 1323 در این محل برپا و شاهد تغییرات پی در پی مدیران مختلف بود که با تغییر کابینهها تغییر میکردند. حتی در یک کابینه مدیر چندین بار تغییر میکرد.»(14)
در سرگذشت رادیو، قطعات موسیقی و آواهایی که در ابتدا، حین یا پایان هر برنامه پخش شده برگرفته از صفحات موسیقی، نایاب و متعلق به مجموعههای خصوصی افراد بوده است مانند قطعهای که در آن، آواز «یار نازنین» با صدای استاد جواد بدیعزاده، ویولن مرتضی خالدی و تار کاموسی شنیده میشود و در استودیویی در بمبئی هندوستان ضبط و تهیه شده است.
حمید قنبری در خاطرات خود از کمپانی کلمبیا، نخستین شرکت ضبط صفحه در ایران سخن میگوید. این کمپانی آغازگر ضبط صفحه و سپس نوار در ایران بوده است. پس از کمپانی کلمبیا، شرکتها و افراد دیگر این کار را ادامه دادند. مانند عشقی که در سالهای 1329-1328 در خیابان لالهزار اقدام به ضبط موسیقی از روی فیلمهای موجود در بازار بر روی صفحات 45 دوری مینمود. قنبری همچنین از رؤسای مختلف رادیو مانند حسینقلی مستعان، محمود رجاء، پنبهچی، ابراهیم سپهری و معینیان، دستمزدهای ناچیز به دلیل بودجه کم دولتی، اداره بیسیم و اداره جدید رادیو، زحمات زیاد رفت و آمد به اداره جدید، برنامه قصهگویی آقای مستوفی، عشق و علاقه فراوان به کار در رادیو سخن گفته است. به گفتهی حمید قنبری: «با وجود دستمزدهای بسیار کم، بهترین پیِّسهای روز و خارجی از رادیو ترجمه و پخش میشد و بسیار جالب بود. حتی پس از انقلاب با آنکه یکی از مدیران اعلام کرد که سابقه هنرمندان را قبول ندارند و هر کس باید از صفر شروع کند، بسیاری همکاری با رادیو را همچنان ادامه دادند. برخی مانند من خانهنشین شدیم و کسی هم سراغی از ما نگرفت. کسی نیامد مراجعه کند بگوید کجا رفتید و سابقه شما چی شد؟»(15)
در سرگذشت رادیو حتی آرشیو و بایگانی رادیو نیز مورد توجه قرار گرفته است. از اینرو مصاحبهای مفصل با خانم رضایی از آرشیویستهای رادیو انجام شده است. رضایی عضو شورای موسیقی رادیو بوده که در انتخاب و دستهبندی نوارها، صداها و آواها نظر میداده است. رضایی کار خود را به تنهایی و بر اساس تجربه شخصی آغاز کرده، پیشرفت داد. تنها آرشیویست رادیو که با کمک دفاتر رنگی، به طبقهبندی و منظم کردن آرشیو صداهای موجود در اداره رادیو شامل ترانهها، تفکیک خوانندگان مرد و زن، ارکسترها، تکنوازیها، قطعات موسیقی و سخنرانی رجال و شخصیتهای سیاسی و فرهنگی کشور پرداخت. وی بنا بر علاقه شخصی و آشنایی با زبان روسی و صفحات روسی در اداره محل بیسیم، به این کار روی آورد. «پس از دفاتر رنگی، استفاده از کارتکس برای مشخصات هر نوار و هنرمند معمول و رایج شد. در محل اداره بیسیم، به دلیل کمبود امکانات، یک نوار(سیمی، 78 دوری و ریلی) یا صفحه، چندین مرتبه پاک شده برنامه جدیدی بر روی آن ضبط می شد. اولین دستگاههای ضبط تلفنکن چمدانی شکل بود. در ساختمان جدید از دستگاههای آمپکس استفاده میشد. به تدریج برنامههای رادیو به 24 ساعت افزایش یافت و آرشیو نیز متحول شد. از این رو لازم بود آهنگ برنامهها حداقل یک هفته قبل آماده پخش شود. برنامهی «زن و زندگی» 10 آهنگ، «کاروان شعر و موسیقی» و «کارگران» هر کدام تنها 2 آهنگ داشت که در زمان پخش برنامه، آهنگها تحویل کارگردان داده میشد.»(16) در زمان ریاست آقای روحانی، تهیه برنامه موسیقی غربی نیز به رضایی داده شد. وی به صفحه فروشیهای سطح شهر رفته، آهنگهای غربی را تهیه میکرد و در ساعت 10 شب به مدت نیم ساعت از رادیو پخش مینمود. پس از دوبله آهنگها، صفحات باز گردانده میشد. رضایی در پاسخ به این پرسش که چرا آرشیو رادیو در دو محل متفاوت بود؟ میگوید: « در سالهای 1345-1344 متخصصان ژاپنی به ساختمان جام جم آمدند. از آنجایی که موش به ساختمان وارد شده بود بنابراین آرشیو را از زیرزمین به جای دیگر منتقل کردند. این مسأله مورد خنده ژاپنیها قرار گرفت.» خانم رضایی نیز در پاسخ به پرسشهای مصاحبهکننده، به معرفی همکاران خود در دوران خدمت خود در اداره رادیو پرداخته است. افرادی مانند: رئوفی(مسئول افکت)، یورا(مدیر برنامههای خارجی)، سلیمیزاده(مسئول موسیقی کلاسیک)، حقیقی(انباردار)، دادسرشت(صاحبجمع و مسئول تعویض نوارهای قدیمی) و زاهرانی(ماشیننویس).
خاطرات مجید وفادار، نوازنده پیشکسوت ویولن و آهنگساز، پیرامون ویژگیهای ساز ویولن و ابتکار وی در کوک این ساز بوده است. همچنین از مشیرهمایون شهردار استاد پیانو، نوازنده و آهنگساز یاد شده است. مشیرهمایون شهردار در 1909 همراه با درویشخان، طاهرزاده، رضاقلیخان نوروزی، حسنخان ویولن زن و باقرخان کمانچهزن به لندن رفته، اقدام به ضبط برنامه موسیقی نمودند. در زمان پخش این برنامه در سال 1340، همهی افراد گروه به جز باقرخان کمانچهزن که خانهنشین شده بود، فوت کرده بودند. در ادامه، به پاس زحمات پیشینیان، برنامه قصه شمع نوشته استاد نواب صفا و سردبیری و صدای مرحوم پژمان بختیاری پخش شده است. پخش صدای پژمان بختیاری همراه با سرودن یکی از اشعارش به عنوان میراث ماندگار ادبیات ایرانزمین بسیار دلنشین و جذاب است. مرحوم پژمان بختیاری عضو انجمن ادبی افسر که اشعار جاودانهای از خود به یادگار نهاده است. آواز و شعر معروف پژمان بختیاری با صدای هنرمند گرامی منوچهر همایونپور از خواندگان صاحب نظر موسیقی اجرا شده است.
استاد مرتضی نیداوود، نوازنده چیرهدست تار، متولد 1280 خورشیدی، فرزند بالاخان تحصیلات مقدماتی را در مدرسه آلیانس تهران گذراند و در زمان خود موفقترین شاگرد کلاس تار درویشخان بود که موفق به دریافت نشان تبرزین طلایی ویژه شاگردان ممتاز درویشخان شد. حسین سنجری، اسماعیل کمالی و قمرالملوک وزیری از مهمترین شاگردان و دستپروردگان نیداوود بودهاند. نیداوود یار دیرینهی عارف قزوینی، در نخستین کنسرت عارف با نام «گریه کن» وی را همراهی نمود. تصنیف این کنسرت، پس از شکست قیام خراسان و شهادت کلنل محمدتقیخان پسیان سروده شد.(17) نیداوود با راه اندازی رادیو به رسانهی صوتی راه یافت و در برنامههای زنده موسیقی در مرکز بیسیم شرکت و با استاد صبا، مججوبی، ادیب خوانساری و ابراهیم منصوری همکاری نزدیک داشت. حفظ و اشاعه گوشههای مهجور و در شرف فراموشی تار، مضراب بسیار قوی و شیرین، تلاش برای ماندگاری موسیقی ایرانی و زنده نگهداشتن آن در آرشیو رادیو ویژگیهای منحصر بفرد این استاد بیبدیل را تشکیل میدهد. آهنگ معروف «مرغ سحر» و آهنگ شعر پژمان بختیاری با مطلع «آتشی در سینه دارم جاودانی عمر من مرگی و نامش زندگانی» از دیگر آثار ماندگار استاد نیداوود است. خاطرات نیداوود نیز از قسمتهای قابل توجه سرگذشت رادیو بوده است.
یکی از برنامههای سرگذشت رادیو به معرفی و شرح فعالیتهای هنری استاد ابوالحسنخان صبا اختصاص دارد. شخصیت کمنظیر که موسیقی جزیی از حیات آن چکیدهی هنر، اخلاق و انسانیت بود. بزرگانی نظیر وی علاوه بر هنرمندبودن، مرد اخلاق نیز بودند. وی فرزند شخص هنردوست و مشوق هنر، ابوالقاسمخان کمالالسلطنه بود که منزل مسکونیاش در خیابان ظهیرالسلام اکنون به موزه صبا تبدیل شده است.(18) حسین تهرانی، علی تجویدی، فرامرز پایور، جواد بدیعزاده، حسن کسایی، همایون خرم و جمع دیگری از اساتید برجسته موسیقی این سرزمین از محضر درس و اخلاق صبا بهرهها گرفتند و توشهها اندوختند. در این برنامه ضمن پرداختن به پیشینهی خانوادگی استاد صبا، در مصاحبه با نزدیکان ایشان، ویژگیهای شخصیتی، هنر موسیقی، نوازندگی، آهنگسازی و تدریس استاد صبا به بحث گذاشته شده است. ابوالحسن صبا در سن 12 سالگی و پیش از راه یافتن به محضر درویشخان نوازندگی میکرد. کلنل علینقی وزیری نیز از نخستین معلمین موسیقی ابولحسن بود که تار، سهتار و ویولن را به وی آموخت. تقی تفضلی از دوستان نزدیک صبا که سی سال مجالست وی را داشته، سه تار را از او فراگرفته و همیشه مهمان استاد بوده، درباره ایشان میگوید: «صبا در یک خانواده بسیار اصیل و متشخص پا به عرصه وجود گذاشت. فتحعلیخان صبا ملکالشعرای زمان فتحعلیشاه جد اعلای وی بوده که صاحب هشت جلد کتاب از جمله شهنشاهنامه در 40 هزار بیت، خداوندنامه در نعت پیامبر و کتاب گلشن صبا در مواعض و نصایح بوده است. وی همچنین حاکم کاشان، قم و کلیددار آستان قدس رضوی بود. محمودخان صبا ملکالشعرای عصر ناصرالدینشاه قاجار، در علم ادب، تاریخ و سیِّر و محاضرات، خط و نقاشی و منبتکاری استاد بوده است. کمالالسلطنه دکتر طب بود و ساز خوب میزد. استاد صبا تمام سازهای ایرانی را در حد کمال و بینظیر مینواخت، موسیقیدانی اهل شعر، گلدوزی، نجاری، منبتکاری، نویسندگی و خوشنویسی بود. صبا خط شکستهنستعلیق بسیار زیبایی داشت. مردی بلندهمت، با شرف، ایرانی و وطندوست بود. استادی که هیچگاه از شاگردانش حقوق نگرفت. علوِّطبع و همت داشت. صبا نمونهی والای استادی، بزرگواری، مهربانی و فروتنی، دقت نظر، شکیبایی، علوِّ طبع، بیمیلی به مال و منال دنیا برغم تنگدستی، دارای پشتکار و سرسختی تا آخرین لحظات عمر، بلندهمتی، وارستگی، مردمی و مردمدوستی بود. صبا برخلاف شخصیتی مانند کلنل علینقی وزیری که هنرمندی مرتبط با محافل خاص و اشرافی بود، فردی مردمی و عاشق مردم بود، با مردم زندگی کرد، دعوت همه را میپذیرفت و همه جا میرفت و ساز میزد.»(19) تقی تفضلی علاوه بر خاطرات خود از روایت دیگران به صورت کتبی و شفاهی نیز سود برده است. بنابراین تعدد و تنوع راویتها درباره استاد صبا بر اعتبار و سندیّت روایت افزوده است.
استاد صبا پس از آمدن به تهران در سال 1317 و تأسیس کلاس درس، همراه با استاد تاج اصفهانی، اسماعیل مهرتاش، ادیب خوانساری، جواد بدیعزاده و تاتایی به لبنان رفته، اقدام به ضبط صفحات موسیقی نمودند. هرچند وی در ویولن استادی تمام داشته اما سهتار، تار، سنتور، کمانچه و فلوت نیز مینواخته است. سه تار را نزد پدرش و میرزا عبدالله، تار را نزد درویشخان، سنتور را در نزد علیاکبرخان شاهی، تنبک را نزد حاجیخان، کمانچه را نزد حسینخان اسماعیلزاده و سرانجام ویولن را نزد استاد حسین هنگآفرین و نت و تئوری و هارمونی و آهنگسازی را در مکتب علینقیخان وزیری آموخت. با افتتاح رادیو در 1319 همکاری صبا با آن آغاز شد. وی تکنواز، مسئول و عضو شورای موسیقی بود. همکاری صبا با رادیو ادامه داشت و ارکسترهای مختلف را سرپرستی میکرد. ساز سولو مینواخت تا اینکه برنامهی گلها شکل گرفت. صبا یکی از ارکان برنامه گلها بود و پیرنیا از وجود صبا در گلهای جاویدان سود فراوان برد. این بخش از روایت در سرگذشت رادیو برگرفته از خاطرات و محفوظات گوینده و کتاب نامنامه موسیقی ایرانزمین نوشته مهدی ستایشگر است. بخش عمدهای از این کتاب، برگردان روایتهای شفاهی درباره اساتید موسیقی در برنامههای مختلف رادیو از جمله رادیو تهران مانند برنامه دارالفنون است. حسنختامِ این برنامه، قطعاتی از سهتار و تار استاد صبا میباشد.
تاریخچهی مجریگری و تولید برنامه در رادیو، بخش دیگری از سرگذشت رادیو است. مصاحبه با بیژن پیرنیا فرزند داوود پیرنیا مجری و گوینده برنامه کودک در همین راستا صورت گرفته است. روایت بیژن حاکی از آن است که وی در سنین 10-9 سالگی به عنوان مجری و گوینده برنامه کودک، به ابتکار پدرش، انتخاب گردید. نوشتن برنامه در ابتدا بر عهده داوود پیرنیا و سپس دکتر معین افشار، حقوقدان، موسیقیدان، نقاش و شاعرِ آشنا با فرهنگ و ادب ایران بود. به گفتهی نخستین مجری برنامه کودک رادیو، «به دلیل محدودیت زمان و استودیو، ضبط برنامه تا نیمههای شب و تا یک شب طول میکشید به حدی که ما با موتور سهچرخه به منزل میرفتیم. اتوبوس و تاکسی نبود و اداره رادیو امکانات نداشت. شبی ضبط برنامه طول کشید، من خسته و خوابآلوده شده بودم و چون جای خواب نبود در یکی از کمدها خوابیدم. دیگران موقع ضبط، دنیال من میگشتند. ضبط برنامه بیشتر روزانه بود و گاهی به دلیل ناقصبودن برنامه و یا خرابی نوار و یا مناسبتی مجبور بودیم. بنابراین مرا ساعت شش و نیم صبح به رادیو میبردند و برنامه زنده پخش میشد.»(20)
با توجه به نبود پخش ویدیویی در آن زمان، مسئولین برنامه کودک با تهیه بلیت از سینماهایی که فیلمهای مناسب کودک پخش میکردند، کودکان یتیم و نیازمند را به سالنهای سینما معرفی تا از آن استفاده نمایند. پیرنیا به محدودیتها و معذوریتهای فرهنگی برای اشتغال دختران در برنامه کودک و گویندگی اشاره دارد. خانم چهرهنگار از اولین همکاران وی در برنامه کودک بود. بیژن پیرنیا کار گویندگی برنامه کودک را تا 10 سال و بدو ورود به دانشگاه ادامه داد. خدمت بدون مزایای مادی و تنها به خاطر عشق و علاقه، شور و شوق و دوستی با بچهها، آگاهی دادن به کودکان و شناساندن حقوق کودکان به آنان. در ادامه، بیژن پیرنیا به تشریح وضعیت جنوب شهر تهران در دهههای گذشته پرداخته، در شرح نامهای از بچههای جنوب شهر به رادیو و مشکلات زیستمحیطی محل زندگی و تحصیل، خاطراتی زیبا بیان کرده است. برنامه کودک نقش مؤثری در انعکاس این مشکلات به مسئولین شهر و رفع آنها داشت. برنامه کودک همچنین به معرفی کودکان موفق و الگو قرار دادن آنها میپرداخت. آرم برنامه کودک قسمتی از آهنگ «آیدا وردی» آهنگی بسیار ساده و دلنشین بود که طلوع خورشید، شعاع و تیغههای آفتاب، شروع زندگی و درخشش را تداعی و القا میکرد. این آهنگ ساده در کنار آهنگ و ملودیهای سنگین برنامه گلها که مخصوص برگسالان بود، برای کودکان کشش و جاذبه فراوان داشت. بخشی از نمایشنامههای رادیویی که توسط بیژن پیرنیا و دستیاران او اجرا گردیده، ضمیمه این مصاحبه است. در ادامه این برنامه اشعار سروده شده توسط کودکان نیز پخش شده است.
همانگونه که ذکر شد سرگذشت رادیو به عنوان آرشیو با ارزشی از خاطرات، گفتارها و مصاحبههایی است که نه تنها تاریخ و روند شکلگیری بخشهای مختلف رادیو را در طول هفت دهه فعالیت مستمر و پر فراز و نشیب آن نمایان میسازد بلکه فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن دوران را نیز به تصویر میکشد. آگاهی مصاحبهکننده و پرسشگر در جذابیت و تنوع مطالب نقش مهمی داشته، اطلاعات تاریخی حداکثری استخراج و برخی اغلاط در روایت راویان اصلاح شده است. آنچه در وهلهی نخست در روایتها، گفتگوها و مصاحبههای سرگذشت رادیو خودنمایی میکند حضور حافظهی جمعی یعنی تاریخ نه روایت فردی و تجربهی صرفاً شخصی راویان برنامه است. به نحوی که روایتها کاملاً اجتماعی بوده، از شخصیتهای متعددِ عامل و ناظر در صحنهی رسانهی شنیداری(رادیو) سخن به میان آمده است. این نکته نیز بر سندیّت و اعتبار روایت و گفتگو افزوده است.
آرشیوی که باید دستمایهی نگارش تاریخ شفاهی صدا، تولید منابع دیداری و تصویری، آلبومهای غنی صدا و مجموعههای مستند و داستانی و سینمایی شود. مبنای نگارش تاریخ شفاهی صدا، روایات شفاهی یعنی خاطرات و مصاحبهها و گفت و گوهای انجام شده در این برنامه خواهد بود. منابع مکمل و مؤید این روایتها را دیگر برنامههای رادیو و تلویزیون، اسناد مکتوب و دیداری و شنیداری تشکیل خواهد داد. بدین ترتیب علاوه بر آنکه تاریخی جامع و کامل فراهم و اعتبار و سندیّت علمی این اثر افزایش خواهد یافت. از سوی دیگر، با وجود ضرورت انکارناپذیر نگارش تاریخ شفاهی رادیو و تبدیل زبان گفتاری سرگذشت رادیو به متن نوشتاری، لازم است فایل صوتی این برنامهها به ویژه هنرنمایی هنرمندان فقید و زنده و صدای آن عزیزان نیز به صورت کتاب صوتی و گویا تهیه و ضمیمه تاریخ مکتوب آن گردد. این خود کارایی بالای عرصه تاریخ شفاهی را نشان میدهد.
پي نوشت :
------------------------------------------------------------------------------
1. تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، حسین محبوبی اردکانی، به کوشش کریم اصفهانیان و جهانگیر قاجاریه، جلد سوم، انتشارات دانشگاه تهران، 1376، چاپ دوم، صص 76-75.
2. همان، ص 76.
3. روزنامه اطلاعات، شماره 9565، 25/12/1336.
4. تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، همانجا، ص 77.
5. رادیو تهران، همکاران، www.radiotehran.irib.ir/hamkaranview, تاریخ بازیابی: 14/5/1391
6. يکشنبه ۱۶ تير ۱۳۸۷ ، www.aftabir.com
7. سرگذشت رادیو، خاطرات عبدالعلی وزیری.
8. سرگذشت رادیو، خاطرات نواب صفا.
9.نامنامه موسیقی ایرانزمین، شرح احوال موسیقیدانان و موسیقی پژوهان و پژوهشهای موسیقیایی، مهدی ستایشگر، تهران، انتشارات اطلاعات، جلد سوم، 1388، چاپ دوم، ص 123، مدخل پیرنیا.
10. سرگذشت رادیو، مصاحبه با بیژن پیرنیا.
11. نام نامه موسیقی ایران زمین، جلد 3، ص 19، مدخل ابتهاج.
12. سرگذشت رادیو، خاطرات و یادداشتهای هوشنگ ابتهاج.
13. پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، تهران، انتشارات فرهنگ معاصر، جلد چهارم، 1381، ص 399.
14. سرگذشت رادیو، خاطرات ابراهیم سپهری.
15. سرگذشت رادیو، مصاحبه با حمید قنبری.
16. سرگذشت رادیو، خاطرات خانم رضایی.
17. از صبا تا نیما، تاریخ 150 سال ادب فارسی، آزادی-تجدد، یحیی آرین پور، جلد دوم، تهران، انتشارات زوار، 1381، چاپ نهم، ص 353.
18.موزه استاد ابوالحسنخان صبا، در نزديكي ميدان بهارستان، در شمال خیابان ظهیرالاسلام قرار دارد. اگرچه در چوبی و نمای قدیمی خانه ـموزه صبا با اندكی دقت از سایر نماهای خیابان قابل شناسايي است، اما وجود چنین موزهای در راسته ظهیرالاسلام كه امروز از آن به عنوان بورس كاغذ و مقوا یاد میشود، به مهجوریت آن دامن زده است. به مجرد وارد شدن به موزه، حوض پر از آب كوچكی را میتوان ديد كه وسط حیاط خودنمایی میكند. سمت راست، دالانی است كه در اصل، موزه از آنجا و با عبور كردن از مقابل اتاقك نگهبانی، آغاز میشود. در ابتدای سالن، ویترینی قرار دارد كه مجموعهای زیبا از وسایل شخصی صبا مانند دفتر یادداشتهای شخصی او و شعرهایی را كه به خط خوش استاد بر سینه كاغذ نقش بسته به نمایش میگذارد. لكههای زرد روی دفتر یادداشت و ناخوانا بودن برخی شعرها و نوشتهها حكایت از گذر ایام عمر دارد. عینك و قلم و دوات، بنچاق قدیمی (1316 قمری). گزارشي از موزه زندهياد ابوالحسن صبا، استاد برجسته موسيقي ايراني، ديدار با تاريخ موسيقي ايران، آزاده صالحی،
در: http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum 18/4/1391 :تاریخ بازیابی
19. سرگذشت رادیو، خاطرات تقی تفضلی.
هفته نامه « تاريخ شفاهي ، 15 شهريور 1391 ، شماره 84
برچسبها: سرگذشت رادیو, مبناي تاريخ شفاهي صدا
يكي از دولتهائي كه تا آستانه سقوط رژيم پهلوي و پيروزي انقلاب اسلامي حامي شاه و رژيم او محسوب ميشد، حكومت امارات متحده عربي و شخص شيخ زائد بن سلطان آل نهيان حاكم اين دولت بود.
محمد يگانه رئيس كل بانك مركزي رژيم شاه و وزير دارائي اين رژيم كه كتاب خاطراتش اخيراً توسط مركز مطالعات خاورميانه دانشگاه هاروارد و به كوشش حبيب لاجوردي در مؤسسه انتشاراتي نشر ثالث منتشر شده به نمونهاي از حمايت رژيم شيخ زائد از شاه اشاره كرده است.
محمد يگانه، فرزند حاج محمداسماعيل شكرچي از دولتمردان حكومت محمدرضا پهلوي بود. او فارغالتحصيل دانشگاه حقوق تهران و دانشگاه كلمبيا در كشور امريكا است و از سال 1949 وارد سازمان ملل متحد گرديد.
محمد يگانه در بخشهاي مختلف اقتصادي در حكومت محمدرضا پهلوي مشغول به كار گرديد كه مهمترين آنها رئيس كل بانك مركزي، وزارت آباداني و مسكن (1348)، وزير مشاور كابينه هويدا و وزارت دارايي دولت شريف امامي بود.
يگانه در كتاب خاطراتش مينويسد:
يكي از كمكهاي شيخ زائد به شاه چك يكصد ميليون دلاري او به محمدرضا پهلوي در آستانه پيروزي انقلاب بود. به گفته يگانه اين چك به صورت كاملاً سري در زمان كابينه «شريف امامي» ارائه گرديد و تصور شيخ امارات اين بود كه مردم ايران به خاطر «كمبود نان» انقلاب كردهاند لذا حمايت مالي از شاه ميتواند سبب رسيدگي به مردم شود.
يگانه ميگويد شيخ زائد بسيار متمول بود و بسيار به شاه عبوديت داشت از اين رو دولت امارات به سفير خود در تهران پيغام داد چك 100 ميليون دلاري شيخ زائد را كه به اسم «محمدرضا شاه پهلوي» نوشته شده به وي تحويل دهد. اين دستور اجرا شد و شاه نيز چك را به شريف امامي داد و به او گفت «اين را ببريد و با نظر وزارت اقتصادي و دارائي به مصارف لازم برسانيد.»
يگانه افزود:
در آن زمان من عهده دار وزارت دارائي بودم. شريف امامي با من تماس گرفت از من خواست حساب محرمانهاي باز كنيم و اين پول را به آن حساب بريزم. من از شريف امامي خواستم بيشتر فكر كنم. بعد با اطرافيان خود از جمله با حسن عرب كه قائم مقام من بود مشورت كردم و به اين نتيجه رسيدم كه من به عنوان وزير اقتصادي و دارائي از نظر قانوني يك حساب بيشتر نميتوانم داشته باشم و آن حساب خزانه است كه تمام عوايد دولت بايد وارد آن شود وهر ديناري كه از آن خارج ميشود بايد با مصوبه مجلس يا مجلسين صورت گيرد. از اين رو موضوع را به اطلاع شريف امامي رساندم و از او خواستم در بودجه محرمانهاي كه در اختيار خودش قرار دارد، واريز كند. اما شريف امامي نهايتاً توصيه مرا پذيرفت و موافقت كرد كه اين پول به خزانه ريخته شود
برچسبها: كمك 100 ميليون دلاري شيخ زائد به شاه در آستانه پير
خيلي محرمانه
شماره گزارش: 78 0608 6846 31 دسامبر 1978 ـ 10 دي 1357
از: دفتر وابسته دفاعي آمريكا، تهران به: سازمان اطلاعات دفاعي، واشنگتن دي. سي
عنوان: خلاصه وضعيت ايران، از 28 دسامبر تا 31 دسامبر 78
16ـ خلاصه: (بدون طبقهبندي): اين گزارش حاوي اطلاعاتي راجع به وضعيت ايران از ساعت دوازده ظهر 28 تا دوازده ظهر 31 دسامبر 78 (به وقت محلي) ميباشد.
22ـ جزييات گزارش (خيلي محرمانه ـ غيرقابل رؤيت براي بيگانگان)
الف ـ وضعيت كلي:
امروز صبح تهران با وجود گروههاي پراكندهاي از تظاهركنندگان در بسياري از نقاط شهر نسبتاً آرام گزارش شده است. ديروز شواهدي وجود داشت كه نشان ميداد طرح راهپيمايي بزرگي در مقابل سفارت «واقع در تهران» ريخته شده بود. به هر صورت نيروي دفاعي محوطه سفارت به طور قابلتوجهي افزايش داده شد و بدين وسيله از اين حمله ممانعت به عمل آمد. امروز سوزاندن آشغالها و اتومبيلها در سراسر مركز شهر ادامه داشت و ظاهراً ناحيه جنوب شرقي شهر و اطراف پايگاه هوايي دوشانتپه اوج اغتشاشات بوده است. ترافيك يك دهم روال عادي است، ولي عابرين در گروههاي كوچكي در هر گوشهاي به چشم ميخورند. اين مسئله، حفظ آرامش توسط نيروهاي حكومت نظامي را مشكل كرده است به طوريكه تمايز بين اشخاص آشوبگر و عادي، امري غيرممكن است. در بخش اقتصاد هيچ بهبودي به چشم نميخورد و هنوز خيلي زود است كه گفته شود كه آيا دكتر بختيار قادر به تشكيل دولتي ميباشد و اينكه آيا چنين حكومتي توان هدايت و جلب همكاري آنهايي كه مورد نياز اداره كشور ميباشند دارد يا نه؟
ب ـ فعاليتهاي ضدآمريكايي، ضد خارجي:
جو عمومي تظاهرات رنگ ضدخارجي بيشتري به خود ميگيرد. طي اين مدت حداقل هشت مورد از اقدامات ضدامريكايي گزارش شده است. اين اقدامات متوقف كردن اتومبيلها و اخطار به سرنشينان مبني بر برگشت به كشورشان، به سنگ بستن اتوبوسها، و دو مورد متوقف كردن عابرين آمريكايي و تفتيش آنها توسط ايرانيان غيرنظامي در خيابان، را شامل ميشود. همچنين حملاتي نيز عليه مليتهاي ديگر منجمله آلمانيها و روسها وجود داشته است. امروز مركز بازرگاني آمريكا واقع در بولوار اليزابت صحنه تظاهرات جمعيتي عظيم و خشمگين بود كه اين جمعيت سرانجام توسط نيروهاي حكومت نظامي متفرق شدند. هنوز گزارشي مبني بر اينكه به خارجيان مقيم تهران آسيب جدي رسيده باشد، دريافت نشده است.
ج ـ فعاليتهاي مخالف و موافق شاه:
در تمام اين مدت تظاهرات عمدهاي در تهران رخ نداده است. فعاليتهاي خياباني توسط گروههاي كوچكي كه اقدام به سوزاندن زباله و لاستيك اتومبيل ميكنند، صورت ميگيرد. معمولاً اين آتشها باعث كند شدن سرعت اتومبيلها ميشود كه در پي آن جوانها از سرنشينان آنها ميخواهند كه چراغهاي اتومبيلهايشان را در حمايت از خميني روشن كنند و در صورتي كه اتومبيل سرنشين خارجي داشته باشد ضمن كوبيدن روي اتومبيل به آنها ميگويند كه به كشورشان برگردند. اين گروهها همچنين ظاهراً بدون هيچ هدفي دست به سوزاندن اتومبيلهاي بدون سرنشين ميزنند. به هر حال، تاكنون حداقل خسارت در تهران به ساختمانها وارد شده است. با توقف تقريباً كامل توليد نفت خام، اصولاً محصولات نفتي ديگر يافت نميشوند. در حال حاضر اغلب پمپبنزينها همانند توزيعكنندگان نفت سفيد بستهاند. در چند شعبهاي هم كه هنوز اين محصولات را دارند، صفهاي طويلي تشكيل شده است. مواد غذايي و نان هنوز يافت ميشوند. اكنون اعتصابات، تمام كشور را به طور اساسي فلج كرده است. تنها اداره برق و تلفن خدمات خود را ارائه ميدهند. در فرودگاه مهرآباد تنهاخطوط تجارتي كه قادر به تهيه سوخت از جاهاي ديگري بودهاند به پروازهاي خود ادامه ميدهند. اينها شامل ايرفرانس، لوفتهانزا، سوئيس اير و بريتيش ايرويز ميباشند. پروازهاي اروپايي پان آمريكن نيز صورت ميگيرد. نه سوخت جت وجود دارد و نه كاركنان مربوط به بخش غيرپروازي.
N.B: چون يگان حمل و نقل هوايي مك اين كار را انجام ميدهد تا اطلاع ثانوي هيچ برنامهاي جهت بارگيري سوخت جت جهت مصرف در ايران نداشته باشيد.
د ـ مشكلات و اقدامات امنيتي:
امروز دوباره تقريباً 80 نفر سرباز داريم كه از سفارت محاظفت ميكنند. با راهپيمايي تهديدآميز اقدامات امنيتي افزايش داده شد و با هماهنگي كه با نيروهاي زميني ارتش ايران به عمل آمده است در حال حاضر هليكوپترهايي كه نيروهاي كمكي را حمل ميكنند ميتوانند در داخل محوطه سفارت به زمين بنشينند. هوانيروز ايران يادآور شده است كه اكنون به جاي چند محافظ غيرنظامي، سربازان و شش آتشبار BTR-60 از آشيانه هواپيماي خانواده سلطنتي محافظت ميكنند. نيروهاي حكومت نظامي كه ظاهراً هنوز بنزين براي مصرف خودروهايشان دارند، اكنون ميتوانند به خاطر عدم وجود ترافيك وسايل نقليه، خيلي سريعتر در شهر حركت كنند. در حال حاضر آنها به جاي پخش شدن در تمام سطح شهر، در كلانتريها و اماكن مهم مستقر شدهاند.
هـ فعاليتهاي خارج از تهران:
پايتخت در مقايسه با بسياري از شهرهاي ديگر ايران آرام بوده است.
1ـ اهواز: شهر با آشوبهاي عمدهاي مواجه بوده و طبق گزارش، كنسولگري انگليس و انجمن ايران و آمريكا مورد حمله واقع شدهاند. ادعا ميشود اكثريت قريب به اتفاق خارجيان مقيم اين ناحيه در حال خارج شدن ميباشند.
2ـ مشهد: طبق گزارشات واصله نيروهاي حكومت نظامي به خاطر آشوبهاي شديد مجبور به عقبنشيني از بخشي از شهر شدند. طبق گزارش دو كلانتري، يك خانه تيمي آمريكايي، يك كلوپ افسران و انجمن ايران و آمريكا به كلي در آتش سوختند. يك منبع گزارش ميدهد كه سربازي ربوده شد و يك فورد تورينو كه در داخل خانه تيمي آمريكا بود در آتش سوخت.
3ـ تبريز: كنسولگري آمريكا ديروز مورد حمله واقع شد. تظاهركنندگان وارد ساختمان اصلي يا دفاتر نشدند، اما با پرتاب گاز اشكآور در داخل محوطه كنسولگري پراكنده شدند. چون امروز دوباره تظاهرات شكل ميگرفت، هواپيماي 12 ـ C سفارت جهت تحويل گاز اشكآور بيشتر به تبريز اعزام شد.
4ـ شيراز: گزارشات رسيده از شيراز نشان ميدهد كه به كنسولگري انگليس در آنجا حمله شده است.
5ـ اصفهان: بنا به گزارش، ديروز در مركز شهر اصفهان تظاهرات عظيمي بدون درگيري برگزار گرديد.
نظريات تهيهكننده (خيلي محرمانه ـ غيرقابل رؤيت براي بيگانگان)
فعاليتها در شهر تهران تقريباً متوقف شدهاند. در تظاهرات خياباني عموماً تعداد كمي شركتداشتند. شهر چشمانتظار اين هست كه ببيند دكتر بختيار و كابينه جديدش چه ميكنند و يا اصلاً قادر به انجام كاري هستند. نه وضع دولت جديد روشن است و نه نقش جديد شاه مشخص. تا وقتي مواضع دقيق روشن نشوند كسي نميتواند پيشبيني كند كه آيا دكتر بختيار قادر به جلب همكاري رهبران مذهبي، افسران نظامي و تكنوكراتها ميباشد يا نه؟ حداقل بدون حمايت ضمني هر سه گروه، توانايي وي در بيرون كشيدن كشور از باتلاق كنوني با مخاطرات جدي همراه خواهد بود.
مجموعه اسناد لانه جاسوسي ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، كتاب نهم
برچسبها: آمريكايي ؛ به خانه ات برگرد
حادثه دردناک فرو ریختن سقف سالن انتظار فرودگاه مهرآباد در سال 1352 که طی آن 16 نفر کشته و 11 تن مجروح شدند به دلیل انعکاس وسیع در رسانههای داخلی و خارجی آن سال، در ردیف یکی از تلخترین وقایع کشورمان به ثبت رسید. این در حالی بود که هیچ سیستم از قبل طراحی شدهای برای کمک و انتقال مجروحین در این گونه حوادث ناگهانی وجود نداشت. بعد از این حادثه سیستم فوریتهای پزشکی کشور با عنوان اورژانس ۱۱۵ کشور با همکاری آمریکا تأسیس شد و ایران بعنوان چهارمین کشور دارنده خدمات اورژانس پیش بیمارستانی در جهان شناخته شد.
اورژانس پیش بیمارستانی ایران در سال ۱۳۵۴ کاملتر و بهتر از اورژانس پیش بیمارستانی آمریکا راه اندازی شد. در آن زمان شماره سه رقمی 123 برای تماس با اورژانس اختصاص داده شده و از آمبولانسهای بنز ون برای خدمت رسانی به مردم استفاده میشد که بعدا شماره تماس مردم با اورژانس، شماره 115 در کل کشور اعلام شد.
سیستم فوریتهای پزشکی پیش بیمارستانی در سطح دنیا به دو دسته عمده تقسیم میشوند:
Franco-German : امکانات و تجهیزات در صحنه بر بالین بیمار برده و از حضور پزشک در آمبولانسها استفاده میشود.
Americo –England : که سیستم اورژانس ایران در شروع راهاندازی از این دسته بود، تکنیسینهایی که دورههای اولیه فوریتهای پزشکی را آموزش دیدند، در صحنه حاضر میشوند، بیمار یا مصدوم را دریافت میکنند و اقدامات اولیه را انجام داده و سپس آنها را به مرکز مجهز یا همان بیمارستان انتقال میدهند.همشهری آنلاین
برچسبها: تاریخچه اورژانس در ایران
ابوالفضل توکلیبینا از مؤسسان مؤتلفه اسلامی که در حال حاضر عضو شورای مرکزی مؤتلفه و مشاور رئیسجمهور در امور اصناف و بازرگانی نیز هست، در گفتوگو با ماهنامه "مدیریت ارتباطات" ناگفتههایی را از فعالیتهای سیاسی بازار از ایام مرجعیت امام تا ترور حسنعلی منصور بیان کرد. او در این گفتوگو با بیان اینکه از ابتدا میان ملی- مذهبیها و بازاریانی که بعدها مؤتلفه را ایجاد کردند، فاصله وجود داشته است، گفت: عمده نزدیکی دو گروه به دوران زندان مربوط میشد ولی در بیرون از محیط زندان روابط چندان نزدیک نبود. البته با ملی و مذهبیها ارتباط داشتیم ولی روابط اینطور نبود که بگوییم هیچ فاصلهای وجود نداشت.
وی در پاسخ به این موضوع که گفته میشود ملی- مذهبیها توسط امام انتخاب شده بودند، اظهار داشت: امام اینها را انتخاب نکرد. امام میگفتند هر گروهی برای حمایت میآید، باید مواضع خود را بهصورت کتبی و شفاف ارائه دهد. حالا مواضع چه باید باشد؟ امام میگفتند اول باید نفی رژیم سلطنت را بکنند. دوم، مبارزات در ایران را تأیید کنند و سوم، مواضع خودشان را بهصورت شفاف بیان کنند. این اتفاقها در پاریس رخ میداد. برگهها که نوشته میشد، بنده مسؤول بودم که خدمت حضرت امام ببرم. گاهی امام بر روی برخی از برگهها خط میکشید و میگفتند باید اینجاها اصلاح شود. برای ملی- مذهبیها هم همینطور است. امام بر روی برخی قسمتهای برگه بازرگان خط کشیدند. بازرگان هم گفت که در این موارد باید با دوستان خود در ایران مشورت کند.
توکی بینا در مورد گروههای سیاسی بازار که در جریان انقلاب و حمایت از امام(ره) نقش مؤثری داشتند، گفت: وقتی امام وارد صحنه مبارزه شدند، دو گروه ایشان را حمایت میکردند؛ یک گروه شاگردان ایشان بودند، گروه دیگر هم سه گروه مذهبی در بازار بودند. ملی- مذهبیها هم بودند و یکسری کارها میکردند ولی تشکیلات گستردهای نبودند.
مشاور رئیسجمهور در امور اصناف در مورد نقش گروههای سیاسی بازار در ترور منصور گفت: در مورد ترور منصور در منزل آقای میرمحمد صادقی یک جلسهای گذاشتیم که 18 ساعت طول کشید. در این جلسه قرار بود در مورد ماجرای ترور منصور تصمیمگیری شود. امام هم به ترکیه تبعید شده بودند. از میان افراد حاضر در آن جلسه تنها سه نفر باقی ماندهاند، اظهار داشت: شورای مرکزی مؤتلفه همگی در جلسه بودند. مرحوم مطهری هم گفته بودند تا سه نفر از سران این حکومت از بین نرود، کاری پیش نمیرود. ما به این جمعبندی رسیدم که چند نفر مفسد فیالارض هستند. یکی، نصیری ساواک و دیگری منصور که لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کرده بود. وی از خودش، حبیبالله عسگراولادی، مهدی عراقی، مهدی شفیق، صادق امانی، صادق اسلامی، شهید لاجوردی، مدرسی، مهدی بهادران، علاءالدین میرمحمد صادقی، علی حبیباللهیان و محمود میرفندرسکی بهعنوان 12 نفری نام برد که در جلسه تصمیمگیری برای ترور منصور شرکت داشتند.
توکلی بینا در پاسخ به اینکه «گفته میشود شما برای اجرای تصمیم ترور منصور استخاره کردید و نتیجه هم بد آمده بود. درست است؟»، توضیح داد: ما هیچ استخارهای نکردیم. اصلاً به استخاره در این موارد اعتقاد نداشتیم. ما مشورت کردیم ولی استخاره نکردیم. در ابتدای بهمنماه محمد بخارایی باید اقدام به اعدام منصور میکرد. قرار بود شهید بخارایی نامهای در دست بگیرد و به بهانه نامه جلو برود و سپس با اسلحه کمری منصور را ترور کند. تا این بخش کار خوب پیش میرفت ولی هنگام فرار متأسفانه بخارایی روی زمین لیز میخورد و دستگیر میشود. شهید بخارایی یک دنیا شجاعت داشت و با اتکاء به این شجاعت جلو رفته بود. در بازجوییها به او گفته بودند چرا به حنجره منصور شکلیک کردی؟ او جواب داده بود قصد داشته حنجره کسی را که به رهبر و مرجع ما اهانت کرد را خاموش کند.
وی در خصوص مجوز شرعی ترور نیز گفت: آقاسیدتقی خاموشی خدمت آقای میلانی رفته بودند و از ایشان مجوز شرعی گرفتند. اکثر ما درس حوزه خوانده بودیم ولی مجوز گرفتیم که بعدها نگویند عدهای جوان بدون مشورت و مجوز اقدام به ترور کردند.
سايت پهلويها ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي
برچسبها: ترور حسنعلي منصور طرح چه کسانی بود

دیگر تصاویر............ ادامه مطالب
برچسبها: تصاويري از اردشير زاهدي
هنگامي که ايستگاه فرستنده به کار افتاد کار موسيقي راديو را بعهدهً کمسيوني گذاشتند که جزً تشکيلات سازمان پرورش افکار بود و پس از تشکيل ادارهً تبليغات امور هنري موسيقي نيز به ادارهً موسيقي کشور سپرده شد و شامل چند قسمت بدين شرح بود: موسيقي ايراني توسط هياًت نوازندگان و موسيقي اروپايي به وسيله ارکستري از استادان و هنرجويان هنرستان عالي موسيقي و غير از اين دو قسمت، بقيه ساعات پخش موسيقي با صفحه برگزار مي شد. اولين هياًت ارکستر عبارت بودند از نامي ترين نوازندگان آن زمان به شرح زير ابوالحسن صبا (رئيس ارکستر)، ابراهيم منصوري و مهدي خالدي (نوازنده ويلن)، مرتضي ني داود و موسي معروفي و عبدالحسين شهنازي (تار)، حبيب سماعي (سنتور)، مرتضي محجوبي و جواد معروفي (پيانو)، حسين تهراني ( ضرب ). از آذر 1330 ارکستري به نام ارکستر نوين تشکيل شد که رهبري آن را " استاد علينقي وزيري " بعهده داشت و اولين ارکستري بود که آهنگهاي موسيقي ايراني را با هارموني اجرا مي کرد. خوانندهً آن هم " عبدالعلي وزيري " بود. اين ارکستر آهنگهاي بي آواز نيز اجرا مي کرد.
برچسبها: تاريخچه اولين ارکستر راديو
مرحوم سيد حسن مدرس در جلسه روز 13 دي 1301 مجلس شوراي ملي در نفي « بيطرفي
نمايندگان » چنين گفت :
« بعضي از آقايان همين طور كه در بعضي مجلس ها مرسوم
است موضوع اقليت و اكثريت را پيش آورده اند . البته حسن يك مجلس بر اين است كه يك
جمعيتها و دسته هايي داشته باشد ، يا حزبي و غير حزبي و يا اقليت و اكثريت ، و يا
بدبختانه مثل مجلس ما يك بيطرفي ، كه تمام دوره هاي مجلس را همين بيطرفي فلج كرده
است . آن روزي كه مجلس موفق بشود كه بيطرف در مجلس نباشد ، آن وقت مي شود به آن
پارلمان گفت .
روزشمار تاريخ معاصر ايران ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ج 2 ص 594
برچسبها: مدرس, بيطرفي نمايندگان, مجلس را فلج ميكند
در دوره پنجم مجلس ليدر اكثريت، مرحوم مدرس بود. مرحوم مدرس به طوري كه همه او را
ميشناسند يكي از شخصيتهاي ممتاز و بازيگران بسيار ماهر و زبردست در دنياي سياست
بود.
اين سيد به طوري رولهاي خودش را در سياست خوب و ماهرانه بازي ميكرد كه
تمام رجال سياسي عصر خودش را مات و متحير ساخته بود و با آنكه هم دورهاي هاي او
رجال باهوش و زبردستي مانند نصرتالدوله، قوامالسلطنه، سردار معظم خراساني كه
بعدها به تيمورتاش معروف شد و دادگر و بسياري از رجال كاري آن زمان بودند دست همه
را در سياست بسته و تمام آنها ناچار بودند در مقابلش سر تعظيم فرود آورده و زير
بار آقائي و رياست او با كمال مباهات بروند.
مدرس علاوه بر حفظ مقام رياست و
آقائي خودش حركاتي انجام ميداد كه جالب نظر و مورد گفتگوي مردم بود. به اين جهت
مخصوصاً طرز رفتارش با رجال عصر خود، با قوامالسلطنه كه رئيسالوزراء بود، با
نصرتالدوله كه خودش وزير و وزير تراش بود، با قوامالدوله و با تمام اشخاصي كه در
سياست حكومتي كار ميكردند اهانت آميز بوده و با شوخيها و عبارتهاي مخصوص
اصفهانيها آنها را غالباً در انظار مسخره و تحقير ميكرد.
دورهي پنجم كابينه
قوامالسلطنه بر سر كار بود، مدرس ليدر اكثريت و سليمانميرزا ليدر اقليت بودند. هر
يك با نهايت جديت در كار خود مشغول و نطقهاي مهيجي ميكردند و مردم با كمال علاقه
و ميل متوجه كارهاي اين دو ليدر بودند.
سليمانميرزا دولت را استيضاح كرد و
قوامالسلطنه هم به پشتيباني مدرس و دستهاي كه او را روي كار آورده بودند با كمال
شهامت براي استيضاح حاضر شد. بند و بستهاي سياسي در آن چند روزي كه براي استيضاح
مهلت بود با كمال شدت شروع و قوامالسلطنه كه قطع نظر از دسته مدرس و حمايت كنندگان
او خودش از پاچهورماليدههاي سياست و پشت هم اندازهاي درجه اول است و در بخشيدن از
كيسه خليفه و وعده دادن به وكلاء مجلس معروف است نيز به كار افتاد، پاشنههاي كفشها
ور كشيده شد و ملاقاتهاي شبانهروزي شدت گرفت و با كمال اطمينان براي استيضاح حاضر
شد ولي با وجود تمام زرنگيهاي قوامالسلطنه دولت او متزلزل بود زيرا چون كابينه
مدتي دوام يافته بود و وكلاء را خسته كرده بود، به تعداد ناراضيها دائماً افزوده
شده بود.
از اتفاقات نادرالوقوع آنكه در اين جلسه موافقين و مخالفين دولت كه
كاملاً شناخته شده و طرفين اسامي آنها را ضبط و علامتهاي مخصوص فيمابين رد و بدل
كرده بودند كاملاً مساوي بود و فقط بقا و فناي كابينه موقوف به يك رأي بود. به اين
معني كه اگر مدرس و طرفداران كابينه ميتوانستند يكي از مخالفين كابينه را جزو
موافقين بكنند و يا اقلاً طوري كنند كه يكي از عده مخالفين در جلسه و يا در موقع
رأي حاضر نشود كابينه سقوط نميكرد و اكثريت داشت ولي در اين موقع حساس پيدا كردن
آن يك نفر كار مشكلي بود زيرا هر يك از دو دسته قبلاً صف خود را طوري مرتب كرده بود
كه ممكن نميشد رخنهاي در آن حادث شود.
جلسه تشكيل شد. هيئت دولت وارد مجلس
گرديد و مدرس با هوش نگاهي به جبهه نمود و صف خودرا مرتب كرد و دريافت كه هر چه در
اين چند روزه رشته است ممكن است در چند دقيقه پنبه شده و دولت سقوط كند. اگر آن
يكنفر وكيل را كه تا امروز نتوانسته با خود و رفقايش همراه كند به دست نيايد
سليمانميرزا كار خود را خواهد كرد ممكن است يك رأي از يك وكيل احمق بيشعوري باشد
كه خودش قيمت آن را نفهمد ولي به قيمت بقاء يا سقوط يك دولت ارزش دارد.
قوامالسلطنه حاضر بود اين يك رأي را به ده هزار تومان بخرد ولي وقت گذشته و بازار
تعطيل شده و موقع خريد و فروش نيست.
قلبهاي طرفداران كابينه در ضربان، حواس آنها
پرت و مأيوسانه به يكديگر نگاه ميكنند و در مقابل آنها سليمانميرزا و دستهاش
خوشحال با دمشان گردو ميشكنند. در اين اثنا فكري از ذهن مدرس تراوش كرد كه مانند
صاعقهاي به جان مخالفين كابينه افتاد و با يك تردستي ماهرانه و حيرتانگيز دولت را
از سقوط نجات داد. در آن دوره وكيل اراك «بيانالملك» بود. اين شخص، پيرمرد بيچاره
فلكزدهاي بود كه فقط با صدو پنجاه رأي از شهر اراك وكيل شده بود، به اين طريق كه
حاجآقا عبدالعظيم پسر حاجآقا محسن اراكي وكيل بود و بيانالملك شخص بعد از او بود
كه با 150 رأي اكثريت داشت.
اين وكيل ساده لوح و دست شكسته در تمام دوره مجلس
فقط تسبيه ميگرداند و صلوات ميفرستاد و چون قوامالسلطنه، به او اعتنائي نميكرد
در اين موقع در صف مخالفين دولت با جديت نامنويسي كرده بود.
موقع عصر بود
استيضاح شروع شد دولت هم به سئوالات نمايندگان جواب داد. وقت رأي گرفتن نزديك شد.
در اين اثنا مدرس از جا برخاست و با اشاره به بيانالملك گفت كه ميخواهد براي اداي
نماز عصر برود ـ بيانالملك هم براي آنكه مبادا جلسه طول بكشد و وقت نماز بگذرد
براي نماز خواندن بيرون رفت. مدرس كمي زودتر بيرون آمد و بلافاصله قفلي تهيه كرد و
سپس با بيانالملك به يكي از اطاقهاي زيرين مجلس براي اداي نماز رفتند ـ مدرس كه
مقصودش نماز نبود و فقط ميخواست بيانالملك را مشغول نموده و شاهكار خود را به
خرج دهد دقيقه به دقيقه از وضع مجلس توسط پيشخدمت مطلع ميشد. همين كه فهميد بفاصله
چند دقيقه ديگر رأي گرفته ميشود فوراً در اطاقي را كه بيانالملك در آن نماز
ميخواند بدون آنكه وي متوجه شود قفل كرد و كليدش را درجيب گذاشت. اين اطاق فقط يك
در به بيرون داشت. مدرس در مجلس براي شركت در رأي حاضر شد.
مؤتمنالملك رئيس
مقتدر مجلس كه به هيچ وجه نظامات مجلس را از دست نميداد رأي گرفتن را شروع نمود ـ
مخالفين ديدند بيانالملك نيست و اگر او نباشد دولت اكثريت خواهد داشت. هر چه
توانستند او را صدا كردند و جوش زدند ولي فائده نداشت و اگر يكي از آنها بيرون
ميرفت ممكن بود همان دقيقه رأي گرفته و بدتر شود.
نماز بيانالملك تمام شد. يكي
از پيشخدمتها با كمال عجله پيغام سليمانميرزا را خواست به او برساند ولي در قفل
بود. آن بيچاره كه نميدانست در توسط چه كسي قفل شده، هر چه سعي كرد نتوانست از
اطاق بيرون آيد. دويدند در جلسهي مجلس كه كليد را از مدرس بپرسند. مدرس با ايماء و
اشاره به آنها جواب داد كه كليد نزد او نيست. در اين اثنا رأي اعتماد گرفته و دولت
با تفاوت يك رأي اكثريت داشت و باقي ماند ـ سپس مدرس به عجله بيرون آمد و طوري كه
كسي متوجه نشود كه كليد در جيب او بوده در را به روي بيانالملك باز كرد و صورت او
را بوسيد و با لهجهي اصفهاني گفت: «جونم، مرد سياسي! آخر حالا چه وقت نماز بود؟!»
خواندنيها ، شنبه 8 مهر 1323
برچسبها: آخه حالا چه وقت نماز بود
مطلب ترجمه شدهاي همراه با عكسهاي متعدد كه از مجله «لايف» چاپ آمريكا بريده شده
بود، به دفتر اميد ايران رسيد. مترجم اين مطالب مهندس عبدالرحيم گواهي بود كه از
اداره پتروشيمي شيراز آن را به نشاني مجله پست كرده بود، او را نميشناختيم و بار
اول بود كه با اميد ايران همكاري ميكرد.
مطلب را خوانديم كه بسيار جالب بود و
از فساد و آلودگي جامعه آمريكا پرده برميداشت. شرح عكسها را هم ترجمه كرده بود.
عيب مطلب اين بود كه ناقص و مترجم در نامه خود نوشته بود كه دنباله مطلب را موقعي
ميفرستند كه قسمت اول آن در مجله چاپ شود ـ درست به خاطر ندارم ـ يا به علت مشغله
زياد نتوانسته همه را يك جا ترجمه كند و نوشته بود كه بعداً ترجمه ميكند و
ميفرستد. مطلب را در مجله چاپ كرديم و قسمت بعدي آن هم رسيد و چاپ شد. پس از چاپ
اين مطلب مأموران سانسور و عوامل ساواك به دفتر مجله و چاپخانه ريختند و به دنبال
پيدا كردن عامل جرم، مدير و كاركنان مجله را به «ساواك» بردند. تا اينجا كسي از علت
بگير و ببندها اطلاعي نداشت. در «ساواك» با اشاره به مجلهاي كه در دست داشتند
ميگفتند چرا عكس شاه را در باشگاه همجنسبازان آمريكا چاپ كردهايد!؟
سئوال
آنها اين مفهوم را ميرساند كه واقعاً شاه در سفر آمريكا به باشگاه همجنسبازان
رفته و با آنها عكس گرفته و اميد ايران چنين عكسي را چاپ كرده. مدير، هر چه مجله را
ورق ميزد، عكسي از شاه نميديد و به آنها اعتراض ميكرد: عكس كو؟!
آنها صفحهاي
از صفحاتي را كه مطلب همجنسبازان چاپ شده بود نشان دادند و گفتند: اين جاست! مدير
در عكس دقيق شد. تابلويي بود كه بر ديوار سالن همجنسبازان آويخته بودند كه چهرة
حدود دوازده نفري در آن نقاشي شده بود و چهره يكي از آنها با علامت ضربدر (×) كه
بالاي سرش ديده ميشد، شبيه شاه بود. شرح عكس تابلو هم به اين مضمون بود: «در اين
تابلو، چهره جمعي از همجنسبازان مشهور جهاني ديده ميشود».
مدير هر چه بيشتر به
اين تابلو چاپ شده در مجلهاش نگاه ميكرد، بيشتر مطمئن ميشد كه خودش است!!! يعني
شاه است و جاي انكار نداشت.
تعجب مدير بيشتر در اين بود كه علامت (×) در آنجا چه
ميكند؟!
به دفتر مجله تلفن زد تا اصل مطلب و عكسهايي را كه عبدالرحيم گواهي
فرستاد بود، به «ساواك» ببريم تا بدانند قضيه از چه قرار است. خيلي خونسرد و آرام
به چاپخانه رفتيم و همه مطالب و عكسهاي مربوطه را به دفتر مجله برديم و از آنجا به
ساواك برده تحويل مدير داديم. بازجوها اطراف ميز حلقه زدند و به تماشاي عكس موردنظر
پرداختند. معلوم شد علامت (×) كذايي نه روي عكس، بلكه پشت عكس در پايان پاراگرافي
كه مترجم تا آنجا ترجمه كرده بود قرارگرفته و چون كاغذ مجله «لايف» نازك بود،
انعكاس (×) در روي عكس درست بالاي سر كسي قرار گرفته كه آنها فكر ميكردند شاه است
– شايد هم بود! – مدير، آنها را شيرفهم كرد كه اين مطلب مجله لايف در دو نوبت ترجمه
شده و مترجم آن براي اين كه بداند تا كجاي آن را ترجمه كرده و براي مجله فرستاده و
از كجاي آن بايد ترجمه كند، آن (×) را در پايان آن پاراگراف گذاشته كه به خاطر
نازكي كاغذ، در پشت صفحه، نقش بسته كه قانع نشدند و با دستگيري مترجم و تأييد نظر
ما از طرف او ـ و اين كه اگر قضيه را كشدار كنند، گندِ بيشتري زدهاند ـ بي سر و
صدا قال قضيه را خواباندند ـ چون اين را ميدانستند كه اگر قضيه را دنبال ميكردند
انعكاس آن بين مردم بيشتر ميشد و رسوايي ـ اين شباهت ناگزير ـ يا واقعيت پنهاني
بيشتر آشكار ميگرديد. به هر حال از پايان ماجرا و كم و كيف آن چيزي به ياد ندارم.
خاطرات مطبوعاتي سيدفريد قاسمي انتشارات «نشر آبي»
برچسبها: علامت ضربدر
. وقتی شاه با اتومبیل خود از جاده شمیران عبور میکرد، دو نفر را میبیند که مجمعه بر سر به طرف زندان قصر قاجار روانه هستند. گویا در مجمعهها ظروف غذا گذاشته بودند. شاه اتومبیل سلطنتی را متوقف میکند و از آن دو نفر میپرسد که کجا میروند و غذاها را برای چه کسی میبرند. آنها هم میگویند که دستور دارند غذاها را برای تیمورتاش ببرند. شاه به حالت غیظ مجمعهها را از سر آن دو نفر میاندازد و به زندان و مستقیماً به سلول تیمورتاش میرود و به او میگوید که آیا خیال کرده آنقدر با زندانیهای دیگر فرق میکند که میتواند از امتیازات ویژهای نظیر غذای بیرون و اثاثیهای که خلاف مقررات است برخوردار باشد. میگویند بعد از آن به جان تیمورتاش میافتد و آنقدر او را کتک میزند که، به قول یکی از منابع خبری من، این زندانی برجسته بیهوش بر کف سیمانی سلولش میافتد. همانجا شاه دستور میدهد که تختخواب مخصوص، فرش و همه اثاثیه منقول سلول، و همچنین همه کتابها و کاغذها و لوازم خواندن و نوشتن و یا هر چیز دیگری را که میتوانست تیمورتاش را سرگرم کند از سلول بیرون ببرند؛ و اینکه با وزیر دربار سابق همان رفتاری را داشته باشند که با پستترین جنایتکاران زندان قصر قاجار دارند....
رضاشاه و بريتانيا ، دكتر محمدقلي مجد ، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي ، ص129
برچسبها: غذا براي تيمورتاش
اردشير زاهدي وزير امور خارجه هر روز با يك هليكوپتر اختصاصي از ويلاي خود در حصارك
شميران به وزارتخانه مي آمد . او با انتخاب القاب زشت و تحقير كننده براي معاونان و
مشاوران خود به آنها افتخار ميداد و مثلا هرگاه ميگفت «بيشرف» يا «حرامزاده» به
اتاقش بيايد همه فورا درك ميكردند منظور او چه كساني هستند و يا اينكه اردشير
زاهدي در مقابل زنها كاملاً مسلوبالاراده بود . شايعات مربوط به بي اختياري اردشير
زاهدي در مقابل زنها نه تنها بين كارمندان وزارت خارجه رواج داشت بلكه من در باره
آن قبلاً از پدرم چيزهايي شنيده بودم .
در دهه 1950 موقعي كه اردشير زاهدي
سفير ايران در آمريكا بود براي پدرم سفري به آمريكا پيش آمد كه طي آن يك روز هم به
سفارت ايران در واشنگتن دعوت شد . در آنجا بود كه به چشم ديد كه اردشير زاهدي يك
دختر آمريكايي را روي زانوي خود نشانده و با او به مغازله مشغول است . ناگفته
نماند كه اردشير زاهدي در آن زمان شوهر شهناز (دختر شاه) بود و تكرار همين نوع
اعمال نيز عاقبت شهناز را چنان به خشم آورد كه ناگزير از او طلاق گرفت . ليكن
اردشير زاهدي به خاطر نقش موثر خود و پدرش در بازگرداندن شاه به تخت سلطنت در
كودتاي 1953 ( كودتاي 28 مرداد 1332) مطمئن بود كه هيچ خطري از جانب شاه تهديدش
نميكند و به همين جهت هرچه ميخواست بي محابا انجام ميداد .
مينو صميمي ، پشت پرده تخت طاووس ، ترجمه : دكتر حسين ابوترابيان ، انتشارات اطلاعات ، 1370 ، ص 57
برچسبها: مغازله اردشير زاهدي با يك دختر آمريكايي
سيد فريد قاسمي
برخی محققان مطبوعاتی معتقدند که عزت ملکخانم یا همان اشرفالسلطنه نخستین زن
مطبوعاتی تاریخ ایران است.
سید فرید قاسمی، پژوهشگر تاریخ مطبوعات ایران در
کتاب مطبوعات ایرانی خود درباره این زن سخن میگوید و او را اولین روزنامهنگار زن
ایران مینامد: «اولین زن مطبوعات ایران عزت ملکخانم دختر امامقلی میرزای عماد
الدوله دولتشاهی است که در سال ۱۲۸۸ه.ق به عقد محمد حسن خان صنیع الدوله (اعتماد
السلطنه) درآمد و از سال۱۳۰۶ ملقب به اشرف السلطنه شد.
همسر اشرف السلطنه در
دوران ۲۵ سال زندگی مشترک با او عهده دار امور مطبوعاتی بود و ۹ نشریه انتشارداد و
نامش به عنوان نخستین وزیر انطباعات در تاریخ به ثبت رسید، در این مدت اشرف
السلطنه صمیمانه با او همکاری کرد و حتی بیشتر آنچه که به عنوان روزنامه خاطرات
اعتماد السلطنه بر جای مانده است ،تقریر اعتماد السلطنه و تحریر اشرف السلطنه است و
دور نیست که آثار دیگری نیز تحریر او باشد.»
نقش این زن همچنین در تاریخ عکاسی
ایران انکارناپذیر است و او را به عنوان اولین عکاس زن ایران هم میشناسند.
اعتمادالسلطنه همسر او در کتاب خود، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه که شامل وقایع
چهل سال زندگی پر ماجرای وی در دربار ناصرالدین شاه است، بارها به عکاسی وی اشاره
کرده است. شرح روشنگری را نیز یکی از بستگان اشرف السلطنه در مقدمه چاپهای بعدی
این کتاب در معرفی اشرف السلطنه و فعالیتهای او از جمله عکاسی نوشته است.
دیگر
محققان ایرانی معمولا از بی بی خانم استرآبادی به عنوان یکی از نخستین زنان روزنامه
نگار ایرانی یاد میکنند اما معمولا به اشرف السلطنه اشارهای نمیکنند. بی بی خانم
در زمان مشروطه در روزنامههای حبلالمتین، تمدن و نشریه مجلس مقاله مینوشت. اگر
روزنامههای مشروطه را بررسی کنیم با نام «بی بی» زیر مقاله ها روبهرو میشویم که
همان «بیبی خانم استرآبادی» است. از بی بی خانم استر آبادی مطالب زیادی در دست
نیست و چند مطلب به جامانده از او بیشتر بر آموزش دختران تمرکز دارد.
درباره
زندگی شخصی اشرف السلطنه که برخی محققان او را نخستین روزنامه نگار زن ایران
میدانند اینگونه مینویسند: «وی در زمان حکمرانی پدرش در کرمانشاهان متولد شد و در
جوانی به اعتمادالسلطنه که در آن هنگام میرزاحسن خان پیشخدمت شاه بود شوهر کرده و
به تهران آمد. چون اولاد نداشت عمر خود را بیشتر به مطالعه کتب میگذرانید. به
تاریخ و طب خیلی مایل بود. به علت زندگی با اعتمادالسلطنه از سیاست دربار ایران و
اتفاقات مملکت و روابط با خارجه خوب مطلع بود.
در هنرهای زنانه و کارهای خانه از
طباخی و خیاطی و غیره استاد و صاحب سلیقه بود. در حرمخانه ناصرالدین شاه و در خدمت
شاه رفتاری تا حدی گستاخانه داشت. زبان فرانسه را قدری نزد شوهرش آموخته بود به سفر
میل نداشت. به ساز و آواز مطلقاً مایل نبود ولی شطرنج و نرد را خوب بازی میکرد.
عکسهای قشنگ برمیداشت. عکاسی را نزد مرحوم شاهزاده سلطان محمد میرزا والد کمترین
[یُمنالدوله] آموخته بود. دو مرتبه به عتبات عالیات مشرف گردیده، در اواخر عمر از
راه اسلامبول به مکه معظمه مشرف شد و جمعی را همراه برده و قریب دو هزار تومان خرج
کرد.»
این زن که پس از ۲۵ سال دوشادوش شوهرش گرداننده مطبوعات عهد ناصری بود در
سال ۱۳۱۳ به علت فوت شوهرش از تهران رفت او همه املاک شوهرش به جز کتابهای خطی
اعتماد السلطنه در تهران را فروخت و راهی مشهد شد. او این کتابها را به کتابخانه
آستان قدس رضوی اهدا کرد و به عقد حاج سید حسین نایب التولیه آستان قدس رضوی درآمد
چندی نیز با او زندگی کرد و آنگونه که مورخان میگویند درسن ۵۳ سالگی ازدنیا رفت.
برچسبها: اولین خبرنگار زن در تاریخ ایران
مورخه 3/5/1313
سواد راپرت بحرين
به قرار اطلاع حاصله به تازگي يعني چندي است وضعيات
ادارات بحرين تغييراتي ميدهند از آن جمله اوراق و نوشتجات گمرك را فقط عربي
نمودهاند به باقي ادارات هم همين قسم دستور دادهاند اداره محاكمات خارجي كه
سابقاً در قونسولخانه انگليس تشكيل ميشد حاليه آن اداره مجزا نموده و محل كتاب
خانه قديمي قرار دادهاند گويا مقصودشان اين است كه بحرين را همين قسم كه خودشان
ميگويند يك حكومت مستقل عربي قرار داده و معرفي نمايند كه مرور زمان پيشرفت عقيده
خود نمايند.
كمپاني امريكايي صاحبامتياز غيرقانوني نفظ به طور اطمينان در چهار
محل مشغول ساختمانهاي عمارات و لولهكشي ميباشند.
سواد مطابق سواد است
برچسبها: توطئه براي جدا كردن بحرين
کودتاي 21 فوریه 1921 افسر گمنامی به نام رضا را وارد عرصه سیاست کرد. وی در 22
فوریه 1921 دو «اعلامیه» منتشر ساخت. بیوگرافی کوتاهی که در آوریل سال 1923 آماده
شد، پیشزمینه خوبی از رضا شاه پهلوی آینده ارائه میکند: «در سال 1876 در سوادکوه
مازندران در خانوادهای فقیر متولد شد. پدرش ایرانی و مادرش از مهاجرین قفقازی بود
که زادگاه او پس از توافقنامه ترکمنچای به دست روسها افتاد (1828). در 16 سالگی
وارد ارتش شد و مدارج نظامی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت تا اینکه در نهایت در
هنگ قزاقها به درجه کلنلی ارتقا یافت. وی قادر است به روسی و ترکی صحبت کند ولی در
مجموع بیسواد است. در کودتای 21 فوریه 1921 به عنوان فرمانده نیروهای نظامی که به
سمت تهران حرکت کردند انتخاب شد. سیدضیاء و دیگر رهبران جنبش امیدوار بودند به محض
اینکه رضا اهداف ایشان را عملی ساخت، میتوانند از شر او خلاص شوند. اما وی نه تنها
در برابر تلاشهای ایشان ایستادگی کرد و از جایگاه فرماندهی خود کنار نرفت، بلکه با
برکنار کردن وزیر جنگ (26 آوریل 1921) شخصاً وزارت جنگ را بر عهده گرفت و با این
کار امید رهبران کودتا را به یأس تبدیل کرد. سپس سیدضیاء را سرنگون کرد (می 1921) و
از آن زمان تاکنون در مسند وزارت جنگ بانفوذترین عضو کابینه میباشد.» بعد از
اینکه رضاخان شاه ایران شد، روزنامههای خارجی با اشاره به طبقة اجتماعی پایین او،
ماجراهای دیپلماتیک فراوانی را به وجود آوردند. علاوه بر این بریتانیا با درج
مقالات خبری و اشاره به اصالت رضا شاه، به راحتی میان ایران و دیگر کشورها ـ
خصوصاً ایالات متحده ـ تنشهای دیپلماتیک به وجود میآورد. همچنین از آنجا که رضا
«تقریباً بیسواد» بود، کاملاً مشخص است که «اعلامیه رضاخان میرپنج به تاریخ 22
فوریه 1921» توسط زیردستان او تهیه شده است. در این اعلامیه میخوانیم: «حکم
میکنم: تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند. حکومت نظامی در
شهر برقرار و از ساعت هشت بعد از ظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر
کسی نباید در معابر عبور نماید. کسانی که از طرف قوای نظامی و پلیس مظنون به مخل
آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد. تمام روزنامهجات،
اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و بر حسب حکم و اجازه که بعد داده
خواهد شد، باید منتشر شوند. اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه بکلی موقوف، در معابر
هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند با قوه قهریه متفرق خواهند شد و در تمام
مغازههای شراب فروشی و عرق فروشی، تأتر و سینما فوتوگرافها و کلوپهای قمار باید
بسته شود و هر مست دیده شود به محکمه نظامی جلب خواهد شد. تا زمان تشکیل دولت تمام
ادارات دوائر دولتی غیر از اداره ارزاق تعطیل خواهند بود. کسانی که در اطاعت از
مواد فوق خودداری نمایند به محکمه نظامی جلب و به سختترین مجازاتها خواهند رسید.
کاظمخان به سمت کماندانی شهر انتخاب شد و معین میشود و مأمور اجرای مواد فوق
خواهد بود. (امضا) رضا، رئیس هنگ قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا.»
اعلامیه دیگری که در 22 فوریه منتشر شد از این قرار است: «ما پایتخت را تسخیر
نکردهایم، زیرا نمیتوانستیم اسلحه خود را در جایی بلند کنیم که شهریار مقدس و
تاجدار ما حضور دارد. فقط به تهران آمدیم که معنی حقیقی سرپرستی مملکت و مرکزیت
حکومت بدان اطلاق گردد. حکومتی که در فکر ایران باشد، حکومتی که فقط تماشاچی
بدبختیها و فلاکت ملت خود واقع نگردد. حکومتی که تجلیل و تعظیم قشون را از اولین
سعادت مملکت بشمار آورد، نیرو و راحتی قشون را یگانه راه نجات مملکت بداند. حکومتی
که بیتالمال مسلمین را مرکز شقاوتها، کانون مظالم و قساوت نسازد. حکومتی که در
اقطار سرزمین آن هزارها اولاد مملکت از گرسنگی و بدبختی حیات را بدرود نگویند.
حکومتی که ناموس و عصمت گیلانی [تبریزی، کرمانی] را با خواهر خود فرق نگذارد.
حکومتی که برای زینت و تجمل معدودی، بدبختی مملکتی را تجویز ننماید. حکومتی که
بازیچه دست سیاسیون خارجی نباشد. حکومتی که برای چند صد هزار تومان قرض هر روز
آبروی ایران را نریزد و مملکت خود را زیر بار فروتنی نبرد. ما سرباز هستیم و فداکار
حاضر شدهایم برای انجام این آمال خود را نثار نمائیم و غیر از قوت و عظمت قشون
برای حفظ شهریار و وطن مقدس آرزوئی نداریم؛ هر لحظه چنان حکومتی تشکیل شود و موجبات
شرافت وطن، آزادی، آسایش و ترقی را عملاً نمودار سازد و با ملت نه مثل گوسفند زبان
بسته رفتار نماید بلکه به معنی واقعی ملت بنگرد، آن لحظه است که ما خواهیم توانست
به آتیه امیدوار بوده و چنانچه نشان دادیم وظیفه مدافعه وطن را ایفا نمائیم، با
تمام برادران نظامی خود، ژاندارم، افواج پلیس که آنها هم با دلهای دردناک شریک
فداکاری اردوی قزاق بودند، کمال صمیمیت را داشته و اجازه نخواهیم داد که دشمنان
سعادت قشون، بین ماها تفرقه و نفاق بیافکنند؛ همه شاه پرست و فداکار وطن، همه اولاد
ایران، همه خدمتگذار مملکت هستیم. زنده باد شاهنشاه ایران؛ زنده باد ملت ایران،
پاینده باد ملت ایران قوی و باعظمت باد قشون قزاق دلاور ایران. (امضا) رضا، رئیس
هنگ قزاق اعلی حضرت شهریاری و فرمانده کل قوا.»
دستگیری متنفذین شهر
رهبران کودتا بلافاصله دستور دستگیری شمار
زیادی از متنفذین شهر را صادر کردند. کالدول اوضاع را چنین تشریح میکند: «از آنجا
که اوضاع و احوال آینده غیرقابل پیشبینی بود، در چند روز اول پس از «فتح» تهران،
شور و هیجان مفرطی بر شهر حاکم شد. بلافاصله معلوم شد که اوضاع تحت کنترل
سیدضیاءالدین است و او حوادث شهر را جهتدهی میکند. اولین کاری که بدان پرداخته
شد، دستگیری افراد سیاسی بود؛ خصوصاً آن عدهای که به مدد جایگاه سیاسی خود مال
فراوانی اندوخته بودند. همچنین افراد ضعیفتری که آزادی آنها برای دولت فعلی ایجاد
دردسر میکرد، دستگیر شدند؛ از میان این افراد، عدهای صرفاً دشمنان شخصی
رئیسالوزرا بودند. ظاهراً دلیل عمده این دستگیریها، تأمین بودجه مصارف و مخارج
عمومی بود. با این حال دشوار به نظر میرسد که چنین منبعی بتواند نیازهای دولتی را
برآورده سازد. حتی ثروتمندترین مردم ایران قادر به پرداخت پول نقد نمیباشند؛ مردم
ایران عملاً هیچ شناختی از اوراق بهادار نداشته و قسمت اعظم دارایی افرادی که
دستگیر شدهاند، مستغلات و اموال غیرمنقول می باشد. تقریباً تمام این اموال و
دارائیها که در همین مملکت قرار دارند، در عمل یکجا به دولت واگذار میشوند؛ چه
دولت آنها را مصادره کند و چه با قرار دادن وثیقه مورد قبول، پرداخت آنها به آینده
موکول گردد. وجهی که در عمل از این طریق کسب میشود، حتی مصارف و مخارج ضروری یک
سال دولت را کفاف نمیکند و چنانچه دولت علاقمند به ادامه حیات خود باشد، این درآمد
در مقابل درآمدی که از طرق دیگر میتواند کسب کند، بسیار ناچیز به نظر میرسد. با
این حال تا زمانی که تمام دارائیهای ممکن استخراج گردد، فشار دولت به ثروتمندان
ادامه خواهد یافت. با اینکه تعداد ثروتمندان ایران بسیار اندک است، اما بسیاری از
این افراد زمانی که در سمتهای دولتی مشغول به خدمت بودند، اموال فراوانی را
انباشتند، لذا رژیم فعلی به منظور صیانت از خود درصدد است مازاد اموال این افراد را
ضبط کند... شاهزاده فرمانفرما، والي استان فارس (در جنوب ایران) یکی از اولین
افرادی بود که دستگیر و چیزی نزدیک به چهار میلیون دلار از او مطالبه شد. وی از
جمله مهمترین مخالفینی تلقی میگردید که باید دستگیر میشد. از آنجا که او در میان
مردم به حمایت از بریتانیا شهره بود و در جنوب ایران همکاری همه جانبهای با این
کشور داشت، دستگیری او تعجب همگان را برانگیخت. بنابراین انتظار میرفت که سفارت
بریتانیا مانع چنین رویدادی شود، اما ظاهراً این سفارت در حمایت از بسیاری از
هواداران خود هیچ اقدامی نكرده است. سپهدار اعظم که در زمان کودتا رئیسالوزرا بود،
از جانب وزیرمختار بریتانیا حمایت شد؛ این در حالی است که تمام اعضای کابینه دستگیر
و روانه زندان شدند. از میان افرادی که دستگیر و مبالغ هنگفتی از ایشان مطالبه شده
است میتوان به این افراد اشاره کرد: شاهزاده نصرتالدوله (فیروز) پسر فرمانفرما،
وزیر خارجه وثوقالدوله که به تازگی از سفر دو ساله خود به اروپا بازگشت (در این
سفر یکی از همراهان شاه بود)؛ وی در این سفر بسیار مورد احترام و توجه خانواده
سلطنتی بریتانیا و دیگر کشورها قرار گرفت، دو میلیون دلار؛ پسر دیگر فرمانفرما،
شاهزاده سالارلشگر، وزیر جنگ در کابینه پیشین، یک میلیون دلار؛ عینالدوله،
رئیسالوزرای پیشین، دو میلیون دلار؛ سعدالدوله، رئیسالوزرای پیشین، پانصد هزار
دلار؛ سپه سالار، رئیسالوزرای پیشین، سه میلیون دلار. شمار دیگری از مقامات کابینه
پیشین و همچنین چهرههای برجسته شهر به اتهام توطئهچینی علیه شاه دستگیر شدند. اما
در واقع این افراد به منظور امنيت جایگاه و صیانت از زندگی سیاسی رئیسالوزرای فعلی
روانه زندان شدند. از این میان میتوان به چهرههای زیر اشاره کرد: ممتازالملک،
وزیرمختار سابق در واشنگتن؛ مستشارالدوله و ممتازالدوله، از مقامات کابینه پیشین؛
میرزایانس، نماینده ارامنه در مجلس؛ میرزاسیدحسن مدرس، یکی از نماندگان بانفوذ و
برجسته مليّون در مجلس. معینالتجار رئیس اتاق بازرگانی و تجار تهران (که در سال
1919 به قزوین تبعید شده بود)، با پرداخت یک میلیون دلار آزاد شد. وی بخشی از این
مبلغ را از دارایی خود و بخش دیگر آن را با دادن رسید به دولت، پرداخت کرد. لازم به
ذکر است افرادی چون مشیرالدوله، مستوفیالممالک (هر دوی آنها به عنوان
رئیسالوزراهای صادق شناخته میشوند)، مؤتمنالملک، حکیمالملک و افراد دیگری که
در این جرگه جای میگیرند، دستگیر نشدند. همچنین هیچ یک از بختیاریها دستگیر
نشدند؛ این در حالی است که بارها خیانت و عدم صداقت این افراد به اثبات رسیده
است.»
در گزارشي به تاریخ 13 دسامبر 1924، موری در مورد دستگیری و آزادی فیروز
و فرمانفرما چنین مینویسد: «پس از سقوط کابینه وثوقالدوله، فیروز همچنان در اروپا
به سر می برد... وی در 7 فوریه 1921 مخفیانه به تهران بازگشت، بنابراین گمان می رفت
به کمک سفارت بریتانیا وی را جانشین رئیسالوزرای وقت سپهدار اعظم، کنند. سپهدار
اعظم خود نیز جانشین فرد بزدلی به نام مشیرالدوله شده بود که قرار داشت به هر شکل
ممکن توافقنامه انگلیس ـ ایران را عملی سازد. شاهزاده فیروز به تلخ ترین اهانت ممکن
در زندگی خود مجازات شد. در 21 فوریه همان سال، یک هنگ از قزاقهای ناراضی، که تحت
فرمان کلنل اسمیت در قزوین مستقر بودند، به فرماندهی رضاخان و با تأیید سید
ضیاءالدین و احتمالاً سفارت بریتانیا، تهران را به اشغال خود درآورده، سپهدار را از
کار برکنار کردند و سیدضیاء را به ریاست وزرا برگزیدند. در میان کسانی که دستگیر
شدند، شاهزاده فیروز نیز به چشم میخورد که تا ماه می همان سال در زندان به سر برد.
بسیاری بر این باورند که بریتانیا خود اجازه دستگیری فرمانفرما و شاهزاده فیروز را
صادر کرده است. این دو از قدرتمند ترین هواداران بریتانیا هستند. به نظر میرسد
بریتانیا با این کار در پی این بود که ثابت کند هیچگونه دخالتی در کودتای سید ضیاء
نداشته است. شکی نیست که بریتانیا در این قضیه دست داشته است؛ فرماندهی کلنل اسمیت
در قزوین و همچنین پیوستن ستوان هیگ به عنوان «مستشار» به سفارت بریتانیا و دیدار
او با قزاقها در نزدیکی کرج، حاکی از دخالتهای این کشور است؛ با این حال،
نمیتوان باور کرد که شاهزاده فیروز در چنین موقعیتی دست به اقدامی علیه خواستههای
ایشان بزند. توجیهی که از نظر بنده منطقی و مستدل به نظر میرسد، از جانب کسانی
ارائه شده است که با اوضاع و احوال آن زمان به خوبی آشنا هستند؛ بریتانیا به
دستگیری و تحقیر شاهزاده فیروز رضایت داد به این دلیل که وی پس از دریافت رشوهای
کلان در انجام مأموریت خود یعنی اجرای نقشهها و سیاستهای بریتانیا در ایران، شکست
خورد. با این حال بریتانیا تنها به تحقیر آنها بسنده کرد و اجازه نداد که سید ضیاء
خواسته خود را عملی کند؛ سیدضیاء بدون تردید درصدد بود تمام زندانیان خود را اعدام
کند. بریتانیا با دستآویز قرار دادن نشانهای سلطنتی شاهنشاهی بریتانیا، مانع
اعدام شاهزاده فرمانفرما و پسر او شد. شاهزاده فیروز و همچنین پدر وی، مفتخر به
دریافت نشان G.C.M.G شدهاند. به هر حال انتقام جویی بریتانیا تأثیر خود را داشت.
از روزی که وی از زندان آزاد شده است، حیثیت و اعتبار او کاملاً در هم شکسته است.
عوامالناس ایران بر این باورند چنانچه یک شخصیت بزرگ ایرانی دستگیر و زندانی شود،
آبرو و حیثیت او از بین میرود. در نظر این مردم، زندان جایگاه مردم فقیر و ضعیف
است.»
گزارش مطبوعات در مورد دستگیرشدگان حاوی اطلاعات مفیدی است. [روزنامه]
ایران در 30 مارس 1921 مینویسد: «مصدق السلطنه، والي فارس، که خود را یک لیبرال
میداند، پس از با خبر شدن از کودتا در تهران، منصوب شدن سید ضیاء به ریاست وزرا،
انتشار بیانیه وی و دستگیری فرمانفرما و پسرش به شدت عصبانی شد؛ به ویژه خبر
دستگیری عمو و پسر عموی وی بسیار او را ناراحت کرد. وی اذهان ملاکین این منطقه را
مسموم ساخته و به ایشان گفته رئیسالوزرا در پی استقرار رژیمی بلشویکی در مملکت
است. وی دامنه اغتشاشات خود را افزایش داده و بیش از پیش به نارضایتی عمومی دامن
میزند. وی میکوشد حکومت مرکزی را وحشتزده کند تا از این طریق اقوام خود را آزاد
سازد.» روزنامه ایران در 24 آوریل مدعی میشود فیروز، صارمالدوله والي کرمانشاه و
مفخمالملک والي همدان علیه رهبران کودتا توطئهچینی کردهاند: «به منظور تحقق چنین
هدف شرمآوری، نصرتالدوله، وزیر خارجه پیشین، در یکی از منازل کرمانشاه، حجم
انبوهی از سلاح و مهمات گردآوری کرد. خوشبختانه نقشه شوم آنها برملا شد و به دستور
رئیسالوزرا، سرگرد محمودخان نصرتالسلطنه، مفخمالملک و تمام همکاران آنها را
دستگیر کرد؛ و به خیانت و خدعه آنها پایان بخشید.» روزنامه ایران در پنجم آوریل
دستگیری قوامالسلطنه را اینچنین گزارش میکند: «گزارشهای مکرری که از خراسان
میرسید حاکی از آن بود که قوامالسلطنه، والي این استان، به حرکتهای معاندانه و
توطئهچینی علیه دولت مرکزی و کودتای اخیر همچنان ادامه میداد؛ در حالی که این
کودتا با اهداف عالی اجتماعی و به منظور بازسازی اداری ایران، صورت گرفت. وی
میکوشید به مدد این تبلیغات [مسموم] ثمره زحمات رعایا را به ثروت خود بیفزاید. قبل
از اینکه فعالیتهای او مثمر ثمر واقع شود یا امنیت این استان را به خطر بیندازد،
وی با تمام همراهانش، غروب روز دوم ماه آوریل دستگیر شد. به دستور رئیسالوزرا،
کلنل محمدتقیخان، یکی از افسران شجاع و خوشآوازه ژاندارمری، مأمور شده است آرامش
را به استان خراسان بازگرداند.» روزنامه ایران در 19 آوریل دستگیری صارمالدوله را
گزارش میکند: «شاهزاده صارمالدوله والي همدان و کرمانشاه، به دست نیروهای
ژاندارمری کرمانشاه دستگیر شد. خیانت و دسیسهچینی او بر کسی پوشیده نیست و اخیراً
با سرکوب کردن رعایا، خود را بیش از پیش مفتضح کرد. وی همچنین اقداماتی معاندانه
علیه دولت ترتیب داده و مبالغ گزافی را به بهانههای واهی از خزانه دولت خارج کرد.
دوستان و همکاران او نیز دستگیر شدهاند و به فرمان رئیسالوزرا او را از جاده اراک
به تهران منتقل خواهند کرد.» در 24 آوریل: «پس از شکلگیری حکومت فعلی در پایتخت،
صارمالدوله والي کرمانشاه و دوستان و اعضای خانواده فرمانفرما در این استان شروع
به مشوش ساختن افکار عمومی کردند. به عنوان مثال به مردم گفته بودند که حرکتهای
اخیر در تهران به زودی فروکش خواهد کرد. توده مردم هیچ توجهی به گفتههای ایشان
نکردند. این مردم سالهای سال چشم انتظار چنین کودتایی در کشور خود بودند... پس از
استقرار دولت جدید، رئیسالوزرا اعلامیه خود را برای والي این شهر مخابره کرد تا وی
آن را به اطلاع مردم برساند. صارمالدوله از این کار سر باز زد تا اینکه خبر آن در
سراسر شهر پیچید... پسر خواجه فرج، یک تاجر یهودی، مرتکب قتل شد؛ صارمالدوله
سربازان خود را برای دستگیری قاتل فرستاد؛ اما ایشان در قبال دریافت مبلغی گزاف
اجازه دادند قاتل بگریزد!» اندکی بعد افراد کم اهمیتتر نیز دستگیر شدند. روزنامه
ایران در 4 می چنین گزارش میکند: «میرزاجهانشاهخان امیرافشار، سردسته یاغیان
خمسه و زنجان، به دستور رئیسالوزرا توسط نیروهای ژاندارمری و قزاق دستگیر و به
همراه یارانش به قزوین منتقل شد.» در ششم می این روزنامه گزارش میکند که به دستور
رئیسالوزرا، امیر افشار به تهران منتقل میگردد. گزارش مطبوعات در مورد ضبط اموال
نیز قابل توجه است. روزنامه ایران در 6 مارس 1921 در مورد ضبط سلاحهایی که در
اختیار فرمانفرما بود چنین مینویسد: «فرمانفرما این اسلحهها را در باغ خود در
اصفهان مخفی کرده بود. ژندارم محلی به دستور دولت مرکزی سلاح و مهمات مخفی
فرمانفرما را مصادره کرد.» روزنامه ایران در 12 مارس نیز گزارش میدهد: «دولت به
قزاقها دستور داده است که اسب، قاطر و اتومبیلهای متعلق به افراد زیر را مصادره
کنند: شاهزاده فرمانفرما، سپهسالاراعظم، شاهزاده نصرتالدوله، شاهزاده سالار لشگر،
شاهزاده عینالدوله و دیگران. در روزهای سخت قحطی، به قیمت جان هزاران انسان
بیگناه، به این حیوانات غذا و علوفه کافی میرسید بدون اینکه ذره قلب این
آریستوکراتهای رفاهطلب به درد آید. آنها نجات این حیوانات را به از دست دادن
نیروی کاری خود ترجیح دادند و دوام تفریح و سرگرمی خود را با جان انسانها مبادله
کردند.» ایران در 11 مارس گزارش میکند که حاج معینالتجار «در جمع هيأت وزرا حاضر
شد و از تمام حقوق خود در ممسنی اعراض کرد. ممسنی یکی از ولایات مهم و پر ثمر استان
فارس است که سالانه درآمد هنگفتی را عاید دولت میکند. وی همچنین از دعاوی خود در
مورد جزیره رامهرمز* و ساختمان گمرک در بوشهر دست کشیده و آنها را به دولت واگذار
کرد. وی همچنین از مطالبه 150000 تومانی خود از دولت و سود آن چشم پوشید. سپس به او
اجازه داده شد به خانه خود بازگردد.» ایران در 17 مارس مصادره منزل و پارک هشت بهشت
در اصفهان را چنین توصیف میکند: «این منزل و پارک نیز همانند قریه ممسنی (که دولت
آن را از چنگال معینالتجار بیرون آورد) که آریستوکراتها آن را به زور به دست
آورده بودند، توسط دولت ضبط شد. امیدواریم که قریهها و مناطق مشابهی که به ناحق به
دست عدهای ثروتمند افتاده است، به زودی در دست مالک اصلی آن یعنی دولت قرار گیرد.»
ایران در 20 مارس چنین مینویسد: «در پی مصادره بانک تومانيانس، دولت اموال وی را
نیز ضبط کرد.» ایران در 30 مارس مینویسد: «شایعه تفتیش تمام خانهها توسط پلیس
کاملاً بیاساس است.» غارت خانهها به بهانه ضبط اسلحه همچنان ادامه داشت. در همان
شماره از روزنامه ایران اعلام شد که «بیش از 500 تفنگ و نیزه قدیمی از خانه
امیرالدوله ضبط شد.» کمک به فقرا و ایتام بهانه دیگری برای مصادره اموال مردم بود.
بر اساس گزارش 10 می روزنامه ایران، کابینه به شهرداری تهران دستور داد که «تمام
فقرا و ایتام رها شده در خیابانها را جمعآوری کند.» این روزنامه میافزاید: «چهار
مکان برای نگهداری از ایتام بی سرپناه در نظر گرفته شده است که عبارتند از: منازل و
پارکهای معدلالممالک، صدیقالسلطنه، اعتماد حضور و ارشکخان. دولت تلاش میکند
منازل این مستغلات را تعمیر و قابل استفاده کند و به زودی بیش از دو هزار نفر در
این منازل استقرار خواهند یافت.» روزنامه ایران در 15 می
از قاجار تا پهلوي ، دكتر محمدقلي مجد ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
اعلام کرد که «گدایی چه در ملأعام و چه به صورت مخفی» ممنوع است و تمام گدایان دستگیر خواهند شد.
برچسبها: اعلامیههای رضاخان پس از کودتا
در سال 1311 بيست فروند هواپيماي "مشقي تايگر موس" خريداري شده و از "دوهاويلاند" انگليس در صندوق ها به وسيله کشتي وارد خرمشهر و از آنجا به اهواز منتقل شدند و از 24 آبان آن سال هيأتي مرکب از عده اي خلبان و مکانيسين جهت آماده کردن، آزمايش پرواز و انتقال هواپيماهاي جديد به تهران، عازم جنوب شدند. پنج فروند از اين هواپيماها صبح روز 12 آذرماه 1311 بوسيله خلبانان ايراني از اهواز پرواز و ساعت 30/11 همان روز به تهران رسيدند. چهارده فروند ديگر در سه مرحله تا سوم بهمن ماه سال 1311 به تهران پرواز داده شدند. يک فروند از اين هواپيماها نيز حين آزمايش پرواز در اهواز نخستين سانحه منجر به مرگ خلبان را در تاريخ هواپيمايي ايران به وجود آورد. خلبان تايگر موس که در اين سانحه جان سپرد، نايب اول "فتح الله زند انصاري" بود.
برچسبها: اولين خلبان ايراني که در يک سانحه هوايي جان سپرد
در طول حيات محمدرضا پهلوي ، هيچ گاه دو روز او با هم برابر نبود و در يك سير
انحطاطي همواره امروزش از ديروز بدتر بود . بايد توجه داشته باشيم كه شاه پس از
كودتاي 28 مرداد با شاه پس از شهريور 20 فرق مي كرد و محمدرضاي سال 42 با پهلوي سال
32بسيار تفاوت داشت. او در سالهاي دهه 20 كه هنوز ايران در اشغال متفقين بود و مردم
به جان آمده از ديكتاتوري رضاخاني براي او تره هم خرد نميكردندگهگاه با رجال ديني
و ملي نيز ملاقات ميكرد و از آنها راهنمايي مي خواست.
مرحوم آيت الله شيخ حسين
لنكراني با بيان اين مطلب مي گفت: گهگاه من و شاه با هم ملاقات مي كرديم. آخرين
ملاقات من به سال 1328 بازمي گردد كه طي آن شاه لابلاي صحبتهايش گفت: مي خواهم با
امريكايي ها رابطه صميمانه برقرار كنم.
من به او گفتم: صميمانه اش را برداريد ،
هر رابطه اي مي خواهيد داشته باشيد. محمدرضا مجددا گفت: خير! مي خواهم رابطه
صميمانه داشته باشم. من هم بارديگر گفتم: از اين رابطه ، صفت صميمانه را برداريد ،
هر روابطي مي خواهيد داشته باشيد. محمدرضا كه اصرار مرا ديد ، ناراحت شد زيرا كسي
با شاه مملكت اين طور صحبت و بحث و محاجه نمي كرد اما به روي خود نياورد و موضوع
بحث را عوض كرد. من هم موقع خداحافظي يكبار ديگر تاكيد كردم درباب روابط صميمانه با
امريكا توجه داشته باشيد! ، باز هم مي گويم ، صميمانه را برداريد هر رابطه اي كه مي
خواهيد داشته باشيد.
آن مرد دين و سياست كه با الهام از تعاليم اسلامي به ماهيت
فزون خواهانه و استكبار بخوبي واقف بود ، مي دانست رابطه صميمانه با قدرت سلطه گري
همچون امريكا كاملا ساده لوحي است لذا وقتي در دهه 1360 اين خاطره را تعريف مي كرد
، مي گفت: يقين دارم وقتي او از ايران خارج شد و در دوران دربدري و آوارگي اش ، آن
جلسه و توصيه را بارها به ياد آورده و بر اين سطحي نگري خويش همراه تاسف خورده است.
مويد آن نيز اين جمله همسرش فرح ديباست كه مي گويد: وقتي احتمال رفتن به امريكا را
مطرح كردم اعليحضرت گفت: بعد از آنچه بر سر من آوردند ، اگر به زانويم هم بيفتند به
آنجا نخواهم رفت.
فرح پهلوي اخيرا لب گشوده و در سال 2004 خاطرات خود را به
زبان فرانسه در پاريس منتشر كرده كه ترجمه فارسي آن با نام «كهن ديارا» در خارج از
كشور بدون ذكر نام مترجم و محل نشر ، چاپ و توزيع شده است. به دليل مطالب جالبي كه
در اين كتاب آمده بر آن شديم تا گوشه اي از آن خاطرات را بدون هرگونه شرح و توضيحي
براي قضاوت به خوانندگان منصف و حقيقت جو تقديم كنيم.
...من از آمدن به پاريس
بسيار هيجان زده بودم... پدرم عشق به فرانسه و خصوصا پايتخت اين كشور را به من
منتقل كرده بود.(ص59) ... پس از چندي نگران حرف زدن او شديم، زيرا نمي توانست حرف
«ر» را درست تلفظ كند. اين مشكل براي پادشاه آينده كه مي بايست در جلسات عمومي سخن
گويد ، مانعي به شمار مي رفت. آيا نقصي طبيعي بود؟ ماه ها مجبورش مي كردم بگويد
«رضا»، «دريا»، «درخت» تا بالاخره فهميدم كه او «ر» را با لهجه فرانسوي كه از دايه
خود آموخته تلفظ مي كند.(ص111)...طي نخستين سفرم به مسكو و لنينگراد ، در آغاز
سالهاي چهل از مكان هاي تاريخي مخصوصا كاخ هاي تزارها ، بازديد كردم و به ياد دارم
كه اين فكر به ذهنم خطور كرد كه «اگر روزي ما از ايران رانده شويم آيا اطاق هاي
خواب ما را مانند اين كاخ ها به تماشا خواهند گذاشت؟...روس ها گويي از نشان دادن
كاخ هاي نيكلاي دوم و حتي محل اعدام درباريان او لذت مي بردند.(ص192) ... خواسته
بودم فهرستي از همه ساختمان ها و مكان هايي كه به نام ما خوانده مي شد ، تهيه كنند
تا بتوان از تعداد آنها كاست. در همه روستاها نيز تقاضا زياد بود زيرا نام پادشاه
را براي گرفتن امتيازات و كمك هاي مالي به كار مي گرفتند. (ص230) ... در هفته هاي
اخير و عليرغم حكومت نظامي ، هر شب تظاهركنندگان بر بام هاي شهر به مقابله با ارتش
پرداخته بودند و فريادهاي كينه توزانه آنان تا كاخ مي رسيد: الله اكبر ، مرگ بر
شاه. حاضر بودم هر تلاشي را براي دور نگاهداشتن پادشاه از شنيدن اين دشنام ها انجام
دهم... در اين دوران اطرافيان ما را ترك مي كردند.بايد با مردم گفتگو كرد ، راه حل
ديگري وجود ندارد. اما گويي همه ما ايرانيان ديوانه شده ايم ، تب كرده ايم و هذيان
مي گوييم. از صبح تا شام با تلفن صحبت مي كنم ، اطلاعات بدست مي آورم و اطلاعات خود
را به ديگران منتقل مي نمايم و با هم نقشه مي كشيم...
ما تهران را روز 26 دي
ماه 1357 ، در هوايي سرد و يخ زده ترك گفتيم و چون به اسوان رسيديم...توقف ما در
اسوان چقدر به طول مي انجاميد؟ از نظر انورالسادات ، ما مي توانستيم تا زماني كه
اوضاع ايجاب مي كرد در مصر بمانيم. ولي آيا اقامت ما مشكلي براي رئيس جمهوري ايجاد
نمي كرد ، خصوصا كه مخالفين متعصب و بنيادگراي او با اين امر موافق نبودند... روز
دوم بهمن ماه 1357 ، يعني فقط شش روز بعد از ورودمان به مصر ، به سوي مراكش پرواز
كرديم. دعوت ملك حسن دوم موجب خرسندي همسرم شد ، زيرا نمي خواست بيش از اين از
ميهمان نوازي سادات استفاده كند ، هرچند كه وي يك بار ديگر دعوت خود را تجديد كرده
و تاكيد نموده بود كه كشور مصر براي مقابله با مخالفين ، به ايران نزديك تر است.روز
22 بهمن 1357 پادشاه و همه ايرانيان همراه ما در اقامتگاهمان در مراكش ، به اخبار
راديو تهران گوش مي داديم. هنگامي كه از سرسراي خانه مي گذشتم ، اين جمله بگوشم
رسيد: «انقلاب پيروز شد ، كاخ استبداد فرو ريخت.» به مدت چند لحظه فكر كردم كه ما
موفق شده ايم ، چرا كه در نظر من ما مظهر «خير» بوديم و آنها مظهر «شر» ، اما
متاسفانه آنها پيروز شده و آخرين دولتي را كه همسرم منصوب كرده بود ، سرنگون كرده
بودند.(ص298) روز 25 بهمن وقتي با خبر شديم كه پاسداران انقلاب به سفارت امريكا در
تهران حمله كرده و چند ساعتي آن را متصرف شده اند و با دخالت بازرگان آنجا را ترك
نموده اند ، متوجه شديم كه امكانات تبعيد روزبه روز برايمان مشكل تر مي شود. (ص300)
ما شهر مراكش را براي اقامت در رباط ترك كرديم. ملك حسن در آنجا قصري در اختيار ما
گذاشته بود... الكساندردومارانش (Alexandre de Marenches) رئيس سازمان اطلاعات
فرانسه براي ديدن همسرم به مراكش آمد و او را از خطراتي كه اقامت ما در كشور مراكش
براي ملك حسن دوم ايجاد مي كرد آگاه نمود... مارانش ، ملك حسن را از اين امر مطلع
كرده بود و او با شهامت بسيار در پاسخ گفته بود: «اين موضوع وحشتناك است ، اما
تصميم مرا عوض نمي كند. من نمي توانم از پذيرايي مردي كه دقايق غم انگيزي را در
زندگي طي مي كند ، خودداري كنم.»(ص301) ... هنري كيسينجر و ديويد راكفلر موفق شده
بودند رئيس جمهوري مجمع الجزاير باهاماس را براي اقامت موقت ما در جزيره پارادايس
(Paradise Island) راضي كنند و خانه اي براي زندگي ما تهيه نمايند. روز دهم فروردين
ماه 1358 ما به سوي ناسائو(Nassau) پايتخت باهاماس پرواز كرديم... دو ماه و ده روزي
كه در جزيره باهاماس گذرانديم ، از جمله تاريك ترين روزهاي زندگي من به شمار مي
رود.(ص303) ...مقامات باهاماس ما را به اين شرط پذيرفته بودند كه كوچكترين عقيده اي
كه جنبه سياسي داشته باشد ، ابراز نكنيم ، و اين موجب تعجب من شد ، چرا كه باهاماس
با ايران هيچ گونه رابطه اي نداشت...سه هفته قبل از اتمام اجازه اقامت ما، مقامات
باهاماس ما را مطلع كردند كه رواديد ما را تمديد نخواهند كرد. به كجا مي توانستيم
برويم؟ دولت ها ، يكي پس از ديگري به ما پاسخ منفي مي دادند. فقط انورالسادات بود
كه يك بار ديگر با شهامت دعوت خود را تاكيد نمود... مكزيك با وساطت هنري كيسينجر ،
عاقبت با رفتن ما به آن كشور موافقت كرد.(ص310) ... وقتي كه احتمال رفتن به امريكا
را مطرح كردم ، اعليحضرت دقيقا گفت: «بعد از آنچه بر سر من آوردند ، اگر به زانويم
هم بيفتند ، به آنجا نخواهم رفت.»(ص316) ... مي ترسم امريكا همسرم را تحويل مقامات
ايراني بدهد و يا با تشكيل يك دادگاه بين المللي موافقت كند... من لحظه اي آرام
ندارم. به خود مي گويم اگر امريكا را ترك كنيم و آنها گروگانها را بكشند ، خواهند
نوشت: اگر نرفته بودند ، اين اتفاق نمي افتاد. اما اگر بمانيم ممكن است دادگاه بين
المللي تشكيل دهند...(ص333) ...اين داستان دادگاه بين المللي خون را در رگهايم
منجمد مي كند. احساس مي كنم چون محكومي در دالان مرگ هستم. اگر پادشاه قرار است
محاكمه شود ، همه اين روساي دول كه در طول سالها از خدمت او به ايران تمجيد كرده
اند، چه خواهند گفت؟... اواسط آذرماه پزشكان به اين نتيجه رسيدند كه پادشاه مي
تواند بزودي بيمارستان را ترك گويد. علاوه بر آن به همه ما گفتند كه به تختخواب
بيمارستان نياز دارند... بازگشت به آنجا براي روز يازده آذرماه پيش بيني شده بود.
اما روز 9 آذر خبر عدم قبول اقامت ما از سوي مقامات مكزيك مرا در بهت و حيرت فرو
برد.(ص335) ... اين اتفاقات با سرعت انجام گرفت و هنگامي كه من از موضوع اطلاع
يافتم ، تبعيدگاه جديد ما تعيين شده بود: پايگاه هوايي لاك لاند (Lockland) در سن
آنتونيو(San Antonio)در تكزاس. اين خبر را همسرم با تلفن به من داد: «ما به تكزاس
مي رويم. دولت امريكا از ما خواسته كه مقصد خود را كاملا محرمانه نگاه داريم. با
هيچ كس در اين باره صحبت نكن ، حتي بچه ها.»(ص336)
... مرا شتاب زده وارد يك
اتومبيل پليس كردند و با سرعت به راه افتاديم. اين صحنه غم انگيز و درعين حال مسخره
بود. از وقايعي كه در فيلم هاي جيمزباند مي توان ديد. در داخل اتومبيل ، مامورين
سيا و اف.بي.آي نشسته بودند و چند كاميون با نام يك شركت رختشويي كه پر از مامورين
امنيتي بود، ما را احاطه كرده بودند. پادشاه را نيز با وضعي مشابه به فرودگاه آورده
بودند. در آنجا يك هواپيماي نظامي بوسيله افراد ملبس به جليقه ضدگلوله و كلاه هاي
مخصوص و اسلحه خودكار محافظت مي شد. از ما خواستند سوار هواپيما شويم. آيا تا اين
حد در خطر بوديم؟ با خود گفتم كه اين آرايش جنگي هدفي جز ديوانه كردن ما ندارد...
به محض پياده شدن از هواپيما، بدون كلمه اي توضيح و خوشامد ، ما را به درون يك
آمبولانس نشاندند و آمبولانس با چنان سرعت و خشونتي به حركت در آمد كه چند بار به
اينطرف و آنطرف پرتاب شديم. بيچاره خانم پيرنيا كه با ما بود ، سرش بشدت به گوشه اي
از سقف آمبولانس خورد. بالاخره اتومبيل ايستاد... يك نفر در را باز كرد و ما
توانستيم پناهگاه جديدمان را ببينيم: ساختمان بيماران رواني در بيمارستان نظامي.
پادشاه را در اطاقي جاي دادند كه جلوي پنجره هايش ديوار كشيده شده بود. مرا در اطاق
پهلويي كه درش فقط از بيرون باز و بسته مي شد و دستگيره نداشت و در روي سقفش يك
دستگاه ضبط صدا قرار داشت ، جاي دادند. ديوانه شده بودم و باورم نمي شد.(صص337-339)
...اقامت ما در لاك لاند ، به دليل وضع جسماني پادشاه و نيز بخاطر تمايل كاخ سفيد
به خروج هر چه زودتر ما از امريكا، نمي توانست دوام پيدا كند ، ولي به كجا مي
توانستيم برويم؟ وزارت خارجه امريكا به ما اطلاع داد كه حتي دولت آفريقاي جنوبي كه
قبلا با رفتن ما موافقت كرده بود، تغيير عقيده داده است. واقعا اهانت آميز بود.
احساس مي كردم كه ما در نظر همه مردم دنيا از جمله «مطرودين» به شمار مي آييم ، حتي
در كشوري مانند آفريقاي جنوبي كه هنوز از سياست «آپارتايد» پيروي مي كرد و من هرگز
مايل نبودم به آنجا قدم بگذارم...آقاي جردن كه از آنجا مي آمد دعوتنامه ژنرال
عمرتوريخس (Omar Torrijos) ، رئيس دولت پاناما را براي ما آورد و ما چاره اي جز
قبول اين دعوت نداشتيم... خانه اي كه در اختيار ما گذاشتند در جزيره
كنتادورا(Contadora)در مجمع الجزاير پرلز(Perles)قرار داشت و با تقريبا سي دقيقه
پرواز مي توانستيم به شهر پاناما برسيم.(ص341)
«27آذر. جوانان پانامايي جلوي
سفارت امريكا دست به تظاهرات زده اند. ژنرال توريخس به ما گفت كه نگران نباشيم.
اميدوارم در اينجا مشكل ايجاد نكنند. در غير اين صورت به كجا خواهيم رفت؟ جايي جز
مصر باقي نمي ماند ويقين نيست كه امريكايي ها بگذارند ما به آنجا برسيم.»خيلي زود
در پاناما احساس عدم امنيت كرديم. احساسي كه در پس خوشامدگويي هاي ظاهري پنهان بود.
روزي در انبار پشت خانه يك ضبط صوت و نوعي تاسيسات برقي كشف كردم... كريستيان بورگه
(Christian Bourguet) فرانسوي و هكتور ويلالون (Hector Villalon)آرژانتيني شايد
هنگام جشن عيد نوئل به پاناما رسيدند. البته آمدن آنها بر ما پوشيده ماند ولي در
طول دي ماه 1359 اريستيد رويو(Aristides Royo) رئيس جمهوري پاناما موضوع را به
اطلاع ما رساند و از روي خيرخواهي از ما خواست كه يك وكيل دادگستري محلي براي دفاع
از خطري كه از جانب تهران ما را تهديد مي كرد برگزينيم!(ص352) ... به موجب قانون
پاناما در مورد استرداد مجرمين ، همين كه تقاضاي استرداد به دولت مي رسيد، مي
بايستي شخص مورد نظر را توقيف كرد. ژنرال خيال مي كرد كه توقيف پادشاه جنبه نمادين
خواهد داشت و براي متقاعد كردن دانشجويان خط امام و آزادي گروگانها كافي خواهد
بود... بعضي از روزنامه نگاران كه به ما نزديكتر بودند مي گفتند: «پاناما را ترك
كنيد ، ماندن شما در اينجا خطرناك است.» يك روز مارك مورس همكار آرمائو كه مشكلات
روزانه ما را در جزيره حل مي كرد ناگهان ناپديد شد و بعد كشف كرديم كه بوسيله
مامورين امنيتي پاناما توقيف شده است.(ص353) ... از زمان ترك كشور مصر ، طي چهارده
ماه ، با سرگردانيها ، رنجها و تحقيرهاي فراوان دست و پنجه نرم كرده بوديم ، و
امروز براي زدودن اين خاطرات ناگوار از ذهن ما ، رئيس جمهوري و همسرش جلوي پلكان
هواپيما از ما استقبال كردند. فرش قرمز پهن كرده بودند و گارد احترام مراسم استقبال
رسمي بعمل آورد.(ص365) ... مرگ ليلا تاثير شديدي در ميان ايرانيان تبعيدي و
ايرانيان داخل كشور برانگيخت. به من گفتند كه همين كه خبر مرگ ليلا در خيابانهاي
تهران پخش شد ، مردم براي گذاشتن شمع و گل در برابر ميله هاي قصر ، به سوي نياوران
شتافتند. در همه شهرهايي كه ايرانيان تبعيدي زندگي مي كنند مراسمي برپا شد.(ص408)
جام جم 19/11/1383
برچسبها: آوارگي پهلوي دوم به روايت فرح ديبا

