لشکر 14 امام حسین، از یگانهای پیشتاز حضور سپاه در جبهه جنوب به حساب میآید و نقش بیبدیلی در توفیقات سلسله عملیاتهای آزادسازی مناطق اشغالی ایفاء کرده است. افراد موثری که بعدها با محوریت و فرماندهی حسین خرازی لشکر 14 امام حسین را پایهگذاری کردند در واقع پیشتر در کردستان در مقابل ضدانقلاب مسلح و تجزیهطلبان جنگیده و آبدیده شده بودند. آنها با حضور در دارخوین خط شیر را تشکیل دادند و از اولین یگانهای تاسیسی سپاه در دوران گسترش سازمان رزم سپاه بودند.
یکی از ویژگیهای پراهمیت سازوکار مدیریت لشکر 14 امام حسین، کادرسازی در ردههای فرماندهی بود. به طوری که در کنار شهید حسین خرازی که البته محور و چهره شاخص لشکر 14 بود، نفرات موثر در قواره فرماندهی این لشکر وجود داشتند و گستردگی تشکیلاتی نظامی این لشکر، آن را تبدیل به یگانی شاخص در مجموع یگانهای سپاه کرده بود.
پروژه تاریخ شفاهی سردار محمدرضا ابوشهاب، از فرماندهان لشکر 14 امام حسین در دوران دفاع مقدس، به دلیل واکاوی نقش لشکر 14 امام حسین در نبردهای سرنوشتساز جنگ تحمیلی از اهمیت بالایی برخوردار است. مجری پروژه تاریخ شفاهی ابوشهاب، محسن رخصتطلب است که با سابقه طولانیمدت راویگری فرماندهان اصفهانی (ردانی، خرازی، کاظمی) اشراف کاملی از حضور و عملکرد لشکر 14 امام حسین در جنگ دارد.
در جلسه چهاردهم تاریخ شفاهی سردار ابوشهاب، به محاصره نیروهای این لشکر (در آن زمان در قالب لشکر نبودند) در عملیات فتح المبین پرداخته شد. موقعیت جغرافیایی عملیات، چگونگی نبرد در محاصره و نهایتا خروج از بنبست با استقامت و عقلانیت نیروهای این لشکر از مطالب جذاب و خواندنی بود که به دلیل نزدیکی به سالروز عملیات فتح المبین (2 تا 10 فروردین) از نظرتان میگذرد.
رخصت طلب: حالا میخواهم از حال و هوای محاصره بگویید. رزمندگان چگونه در این محاصره مقابل عراقیها خط درست کردند؟ آتش پشتیبانی شما چقدر بود؟ آتش عراق چقدر بود؟
ابوشهاب: آتش پشتیبانی ما مقابل عراق خیلی ناچیز بود. چرا؟ چون عراقیها امکاناتشان مستقر بود. ما با توجه به امکانی که داشتیم، اهدافمان تا عینخوش بود. ولی تا تنگه ابوغریب و حتی تا ... نزدیکیهای شاوریه هم آمدیم. یعنی نیروهایمان را مدام گسترش دادیم. بچههای توپخانة ما نمیتوانستند نقطه کمکی ثابت داشته باشند و به صورت پراکنده با دیده بانها فعالیتهای گوناگون بود ... الحمدلله بچهها مثل شیر، خیلی عالی در محاصره، مبارزه میکردند. اصلاً بحث محاصره نبود؛ بچهها آنجا اینطور مقتدرانه ایستادگی میکردند و اصلاً لذت میبردند. خود منطقه فتحالمبین حال و هوایی معنوی داشت؛ بس که شاداب، عالی و بینظیر بود.
رخصت طلب: روحیه را تقویت میکرد.
ابوشهاب: این لالهها که به صورت طبیعی از زمین بیرون زده بود، روحیهبخش بود. خب آنجا چون منطقه جنس زمین از این ریگهای درشت و سنگلاخی بود، نمیشد خیلی ساده سنگر زد. خاک نبود که بچهها بتوانند سنگرسازی بکنند. ولی حالا یک جوری یک چال کوچکی میکندند. مهمترین جای ما بعد از اینکه از ارتفاعات تیشه کن آمدیم پایین، باغ شماره هفت بود. بعد بچه ها آمدند اینطرف و جلوی یک پلی که حدوداً هفت دهانه بود نمیدانم یا 40 دهانه بود...
رخصت طلب: 40 دهانه بود.
ابوشهاب: مستقر شدند و ما برایشان گونی فرستادیم و آنها سریع گونیها را پر از خاک کردند که جسماً محفوظ بمانند. استقرار ما بدین شکل بود...
رخصت طلب: بله. نیروها شما توی این منطقه مشکل آب و غذا که نداشتند؟
ابوشهاب: چرا دیگر، محدودیت داشتیم. یک حالت جیرهبندی بود و خود بچهها ملاحظه میکردند. من شاهد بودم که همه نیروها از رزمنده گرفته تا فرمانده، گذشت می کردند و میگفتند به آن نیرو بیشتر بدهید. آنها سهمیه خودشان را نمیخورند تا به نیروهای دیگر کمک بکنند که بتوانند استقامت کنند. [این جیرهبندی به خاطر این بود که] اگر یک روزی دشمن رخنه کرد و جاده ما را از تیشهکن بست، ما حداقل خودمان بتوانیم در این منطقه استقامت بکنیم. سه بار هم دشمن حمله شدید کرد که این جاده ما را مختل کند. ... ما در این محاصره هم حملات دشمن را جواب میدادیم، هم بعضاً شبها هجوم میکردیم. شب پنجم هم که با یک هجوم عالی که با تدبیر حاج حسین خرازی بود، توانستیم منطقه را پاکسازی کنیم و با هجومهای بعدی دیگر کل منطقه آزاد شد.
رخصت طلب: شما در این چند روز محاصره، تانک نداشتید؟ از عراقی ها تانکی غنیمت گرفتید؟
ابوشهاب: چرا؛ ما از عراقیها غنیمت داشتیم، از آنهایی که داخل خودشان گلوله داشتند؛ استفاده میکردیم. شهید عسگری و بچههایی که آموزش داده بودند، استفاده میکردند. مثلاً پنج، شش تا استفاده شد که دشمن رعب بکند و همه جا نتواند جلو بیاید جلو و حمله بکند.
رخصت طلب: ولی دشمن به تعداد زیاد تانک داشت.
ابوشهاب: بله؛ اصلاً در این منطقه، یگانهای زرهی و مکانیزه عراق مستقر بود.
رخصت طلب: عجیب است با این همه استعداد زرهی که عراق داشت، چهجوری بچهها مقاومت کردند؟
ابوشهاب: خیلی زرهی آنها اذیتمان کرد. دو شهید بزرگوار کاظمی و قانع؛ که از گردان بچههای شهررضای اصفهان بودند و شهید حیدرپور هم بینشان بود، اینها خیلی با این تانکها جنگیدند و فقط بچههای ما شاید حدود 60، 70 تا از تانکهای دشمن را با آر پی جی و امکانات دیگر زدند. حالا شما حساب کنید که در محاصره هم بودیم و شاید بیش از صد و ده، پانزده تانک از دشمن را، در کل محور محل استقرارمان منهدم کردیم.
رخصت طلب: عراق از این پادگان عین خوش چه استفادهای میکرد؟
ابوشهاب: مهمات، امکانات و فرماندهی اش داخل آن جا بود. چون سنگرهای بسیار مهم و ضد بمب هواپیما داشت. برای مهمات و سنگر فرماندهی خیلی عالی بود.
رخصت طلب: ... که به دست شما افتاد!
ابوشهاب: بله، همه به دست ما افتاد. اتفاقاً ما هم رفتیم سنگر فرماندهی مان را توی همانجا زدیم. (با خنده) چون خیلی محکم و عالی بود.
رخصت طلب: عامل اصلی شکسته شدن محاصره فقط خودتان بودید یا از بیرون هم کمکی آمد؟
ابوشهاب: نه، هیچ کمکی نیامد و فشاری که از درون محاصره داشتیم آن را شکست. ما همه مشکل و معضلمان ارتفاعات 202 یا دشت عباس و امامزاده عباس بود. حاج حسین خرازی دیگر شب پنجم الحمدلله بهترین تدبیر را کردند. ما آمدیم 202 را دور زدیم به لشگر10 عراق برخوردیم. این مقر فرماندهی لشگر 10 دشمن است و یک تیپ خیلی قویاش هم این طرف بود. ( اشاره می کند به نقاطی روی نقشه منطقه عملیاتی) این لشگر مکانیزه هم اینجا بود و یک تیپ خیلی قوی و محکمش هم مدتها و ماهها اینجا بودند و توجیه شده بودند. از این سو نیروهای ما، گرچه مدت زمان زیادی نبود که در این منطقه آمده بودند ولی مجموعاً بسیار عالی توجیه شده و با روحیه بودند. منطقه واقعاً یک معنویت خاصی داشت. آن معنویت نیروهای اسلام هم که به زمین و هوا تزریق میشد واقعاً لذت داشت آدم آنجا بماند و استقامت کند و این محاصره را بشکند. به اعتقاد اکثر شخصیتهای نظامی و کارشناسان نظامی قرارگاهی خودمان و حتی اسرایی که از دشمن گرفتیم و بعداً [بازجویی شدند] تمام موفقیت عملیات، هشتاد و خوردهای در صد، نود درصد موفقیت این جا بود که ما توانستیم به پشت دشمن بیاییم. دیگر وقتی دشمن از پشت تهدید شد، فرماندهی تدبیر کردند و قرارگاه فتح هم وارد شد. عراقیها هم احساس کردند [اگر جلو] بیایند قیچی میشوند. برای همین سریع به پشت رودخانه دویرج رفتند.
رخصت طلب: واقعاً سردار، وقتی که نیرویی در محاصره است به طور طبیعی یک مقدار اضطراب و دلهره توی وجود آدم میافتد.
ابوشهاب: نه، ما خیلی هم خوشحال بودیم. (با خنده)
رخصت طلب: اما یک دلیلی داشت که این به نظر من تبدیل به قوتش کرد و آن وجود و حضور فرمانده تیپ و جانشین فرمانده تیپ بود.
ابوشهاب: بله، ردانیپور.
رخصت طلب: شهید ردانی پور، شهید خرازی و مابقی کادر تیپ. اینجا نیرو دیگر اصلاً دلهرهای ندارد. چون فرمانده اش بغل دستش است.
ابوشهاب: خودش هم همانجا است دارد تصمیم میگیرد. بله، این واقعاً یکی از مهمترین دلایل بود.
رخصت طلب: بله، خیلی مهم است. تا اینکه نیرو را تنها جلو بفرستی و توی محاصره قرار بگیرد و بعد با بیسیم به او بگویند مقاومت کن.
ابوشهاب: بله، احسنت! در مجموع نبرد و محاصره ما در فتح المبین لذتبخش بود. شب پنجم ما همه با هم یک دست یا علی دادیم. شهید ردانی پور، شهید خرازی، شهید فنایی، شهید موحد دوست، شهید بالایی، شهید جعفری و شهید گرامی، همه فرماندهان قوی و یل و از بچههای کردستان بودند.
رخصت طلب: در کردستان آب دیده شده بودند.
ابوشهاب: آفرین! آب دیده شده بودند. اینها خودشان را از حسین (خرازی) جدا نمیکردند. اینها عین شب عاشورا واقعاً هرجا حسین بود، کنارش محکم استقامت داشتند و محکم تعهد الهی داده بودند. خب آن شب دور هم بودیم و همه شاداب بودند و اصلاً انگار نه انگار در محاصره هستیم. شهید خرازی هم یک فرمایشی داشتند، شب پنجم که از ساعت یازده و نیم ما حمله میکنیم روی ارتفاعات 202، گفتند تمام فرماندهان به نیروهایشان بگویند مدام ذکر لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم را همینجور بگویند. این ذکر یکی از ذکرهای با عظمت خداوند است. خیلی موثر بود. ما ساعت یازده و نیم که عملیات را شروع کردیم، تا ساعت دو و نیم ،سه بود که دشمن را هزیمت دادیم و روی ارتفاعات همه با هم یکپارچه متعهد شدیم که محکم برویم از محاصره در بیاییم. برای همین هم بود که حدودا در شب هفتم یا هشتم عملیات، ما اعلام کردیم امامزاده دیگر دست ماست، بیایید پایین و الحمدلله رب العالمین موفق شدیم.
برچسبها: روایت سردار ابوشهاب عملیات فتحالمبین






برچسبها: سردار محمدرضا ابوشهاب


دیگر تصاویر.................ادامه مطالب
بسیار پیش آمده وقتی كه پای صحبتهای رزمندگان مینشینیم، تا حرفشان به جبهههای غرب میرسد، با یادآوری مهجوریتها، گمنامیها و مظلومیتهای رزمندگان و شهدای این خطه از جبهههای دفاع مقدس، از غرب با عنوان غریب یاد میكنند اما برای افرادی كه خالصانه در ركاب مولایشان مشغول جهاد و خلق حماسه در آن خطه از كشور بودند همین بس كه امام خمینی(ره) فرمودند: «شمایی كه میروید در كردستان خدمت میكنید، این فداكاری شما در دنیا عوض ندارد كه شما عوض آن را بگیرید، اصلاً چیزی نیست كه عوض خدمت در كردستان باشد.» از این رو جمعی از فرماندهان دوران دفاع مقدس برآن شدند تا پرده از مظلومیت رزمندگان، عملیاتها و شهدای این خطه بردارند و به این ترتیب اقدام به راهاندازی «پروژه شهیدبروجردی» كردند. پروژهای كه گامی عظیم برای آشنایی علاقهمندان به حوادث و اتفاقات پیش آمده در مرزهای غربی كشور در قبل و بعد از انقلاب و دفاع مقدس و حتی سالهای اخیر است. برای آشنایی با این پروژه با سردار حسن رستگارپناه معاون هماهنگكننده دانشگاه جامع امام حسین(ع) و همچنین جانشین مركز مطالعات ملی امنیت پایدار به گفتوگو نشستهایم كه از نظرتان میگذرد.
برای شروع خودتان را برایمان معرفی كنید و بفرمایید چطور شد كه افتخار خدمت درغرب كشور نصیبتان شد؟
حسن رستگارپناه متولد 1334 هستم. ورودی 22 بهمن 1357 سپاه پاسداران اصفهان كه از سال 1359 توفیق خدمت در كردستان را پیدا كردم. شهادت 57 نفر از نیروهای خدوم سپاه در جاده بانه به سمت سردشت و توجه سپاه پاسداران به این واقعه دردناك، دلیلی شد تا برحسب توجه و علاقهام به خدمت در شرایط دشوار برای مدت 45 روز برای رسیدگی به اوضاع پیش آمده مأموریت یافته و به سنندج اعزام شوم. سپس با تدبیر سرلشكر صفوی از فروردین سال 1359 وارد عرصه نبرد در غرب شدم و برای مدت 21 سال در سختترین شرایط جنگ و مبارزه علیه ضد انقلاب انجام وظیفه كردم.
گویی شما و برخی از دوستانتان پروژهای را برای شناساندن حماسهآفرینی رزمندگان در خطه غرب كشور در دست اجرا دارید، اصلاً توجه به این مناطق بر چه اساسی انجام میگیرد؟
تاریخ شكوهمند اسلامی سرشار از حماسههای جاوید در دفاع از ارزشهای متعالی الهی است. این حركت رهاییبخش كه در مسیر تلاشها و مجاهدتهای انبیای عظام است تا ظهور امام زمان(عج) ادامه خواهد یافت و در هر زمان با شتابی خاص به پیش میرود. در این راستا انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی فرازی است بس شكوهمند كه از بدو پیروزی با تهدیدات متعدد داخلی و خارجی به صورت همهجانبه، پیوسته و زنجیروار در ابعاد نظامی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دشمنان اسلام مواجه بوده است.
اگر به حوادث تلخ و شیرین دوران حیات انقلاب اسلامی بنگریم به پیروزیهای حیرتانگیز و شگفتآوری برخورد خواهیم كرد كه ملت ایران و در خط مقدم، سپاه در دفاع از دین و مقدسات آن، عزت و استقلال سیاسی، آزادی، ولایت، سرزمین، اموال اقتصادی كشور، جان و مال و ناموس مردم، حمایت از مظلومان و محرومان، احقاق حق الهی، برقراری امنیت اجتماعی، بهبود اوضاع اقتصادی و فرهنگی به دست آوردهاند كه جلوهای از این موفقیت در سرزمین مجاهدتهای خاموش یعنی مناطق غرب و شمال غرب كشور نمودی خاص پیدا كرده است.
حضرت امام خمینی(ره) در پیامی كه بیانگر دیدگاه و نگرش مباركشان نسبت به این مجاهدتها بود، خطاب به رزمندگان منطقه عملیاتی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) در 15 آبان ماه 1361چنین فرمود: «اسلام و مسلمانان به این پیروزی چشمگیر شما چشم دوختهاند و از یاد هیچ یك از ما نخواهید رفت. شما فرزندان عزیز ملت هستید، فتحی كه به دست شما صورت گرفت برای ملت سرافرازی بود.»
امام خامنهای هم در این باب فرمودند: «جهاد فی سبیلالله، هرچه دشوارتر، بافضیلتتر و درخشانتر و ماندگارتر، شما در كردستان به چنین جهادی در برابر دشمنان خدا كمر بستهاید.»
تاریخ شكوهمند اسلامی سرشار از حماسههای جاوید در دفاع از ارزشهای متعالی الهی است. این حركت رهاییبخش كه در مسیر تلاشها و مجاهدتهای انبیای عظام است تا ظهور امام زمان(عج) ادامه خواهد یافت و در هر زمان با شتابی خاص به پیش میرود. در این راستا انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی فرازی است بس شكوهمند كه از بدو پیروزی با تهدیدات متعدد داخلی و خارجی به صورت همهجانبه، پیوسته و زنجیروار در ابعاد نظامی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دشمنان اسلام مواجه بوده است.
به عنوان یك رزمنده مطلع، كمی از شرایط خاص كردستان در اوایل انقلاب و دفاع مقدس بگویید.
حوادث و سیر تحولات غرب كشور، از انقلاب اسلامی آغاز، در جنگ تحمیلی ادامه و بعد از آن هم استمرار داشت. پس از پیروزی انقلاب این حوادث از سال 1357 شروع و در 1358 به نقطه اوج خود رسید. در این زمان به خاطر بیتدبیری دولت موقت این آشفتگی به اوج خود رسید و كردستان به دست ضدانقلاب افتاد. اما با حركت و تلاشی كه شهید چمران در پاوه انجام داد و ایستادگی و مقاومتی كه نیروهای باقیمانده ارتش و نیروهای سپاه انجام دادند موفق شدند كه در كنار یكدیگر شهرهای كردستان را از دست ضد انقلاب خارج سازند. لیكن در ادامه سیر حوادث این منطقه به خاطر حوادثی كه در دولت موقت افتاد بار دیگر كردستان به دست ضد انقلاب گرفتار شد.
اما بعد از آن حركت عظیمی كه شهید بزرگوارمان شهید بروجردی از محور كرمانشاه به سمت كامیاران شروع كرد نهایتاً توانست شهرها را یكی پس از دیگری از دست ضدانقلاب رها سازد و این مدیون پیوندی است كه آن زمان بین شهید بزرگوار بروجردی و شهید سلحشور ارتش شهید صیادشیرازی و همچنین بزرگمردانی همچون سرلشكر رحیم صفوی، حاجاحمد متوسلیان و شهدای گرانقدر بومی كردستان برقرار بود. این همه دست به دست هم دادند و كردستان بار دیگر از دست ضد انقلاب رها شد ولی به دلیل آغاز درگیریهای جنگ تحمیلی فشار جدیدی به كردستان وارد شد و نیروهای توانمند سپاه و ارتش در این منطقه با توجه به تحمیل شرایط جنگی جدید در جنوب، مجبور شدند توان را به سمت جبهههای جنوب برای مقابله با صدام ببرند و به این ترتیب شرایط كردستان مجدداً پیچیدهتر شد.
جرقه تشكیل پروژه شهید بروجردی از كجا زده شد؟
حضرت امام خمینی در آخرین صحبتها و توجهات جملهای را بیان فرمودند با این مضمون كه در هنگام نبرد مجال پرداختن به همه جهات، قوتها و طرحها و ضعفها و برنامهها و در حقیقت تلفیق استراتژی دفاع همهجانبه نبوده است ولی در شرایط عادی باید با سعه صدر و به دور از حب و بغضها به این مسائل پرداخت و از همه گفتهها، تجربهها، استعدادها و طرحها استفاده كرد. بعد از صدور این فرمان امام خمینی(ره) و سپری شدن جنگ و پذیرش قطعنامه نیروهایی كه در غرب كشور بودند، به این فكر افتادند كه ایده امام را در پیرامون غرب كشور پیگیری نمایند و تقریباً از سال 1369 كارگروهی تحت عنوان پروژه شهید بروجردی تشكیل شد كه با محوریت برادر سرلشكر ایزدی و دیگران افرادی چون سردار استكی، سردار مقدم و سردار جلالی، من و دوستان دیگری دور هم جمع شدیم كه این فرمان و ایده امام خمینی(ره) را در رابطه با غرب كشور و مسائلی كه در آنجا به وقوع پیوسته به نحوی اجرایی و تجربیات را به ثبت برسانیم. از آن تاریخ، دو سه سالی طول كشید تا گروه «تدوین تاریخ عملیاتهای مناطق كردی» شكل بگیرد. این گروه در اصل اسم خودش را پروژه شهید بروجردی گذاشت. از این رو پروژه شهید بروجردی به منظور جمعآوری و ثبت تجربیات و دستاوردهای ارزشمند رزمندگان اسلام در صحنههای خونبار این مناطق از بدو پیروزی انقلاب اسلامی شروع به كار نمود. مقدمات كار و طرحریزیهای اولیه این پروژه از اواسط سال 1374 آغاز شد. اما به پیشنهاد سردار فرماندهی وقت كل سپاه و با تصویب فرماندهی معظم كل قوا، حضرت آیتالله خامنهای، رسماً در اواخر سال 1378 با مسئولیت سردار سرلشكر پاسدار دكتر مصطفی ایزدی شروع به كار نمود.
چرا این تحقیقات و پروژه با نام این شهید بزرگوار یعنی شهید محمد بروجردی كه برای همرزمانش با نام مسیح كردستان شناخته میشد، نامگذاری شده است؟
سردار سرلشكر پاسدار شهید محمد بروجردی، شخصیتی فرهیخته، متواضع، عارف و مجاهدی شب زندهدار بود كه در مسئولیتهای فرماندهی سپاه منطقه هفت، قرارگاه نجف و قائممقامی قرارگاه حمزه(ع) بیادعا به وظیفه و تكلیف شرعی خود در مقابله با دشمنان اسلام عمل میكرد و مبتكر راهبرد بینظیر عملیاتی با ماهیت اسلام ناب محمدی(ص) در مناطق بحرانی غرب و شمالغرب بود، بر این اساس پروژه تدوین تاریخ عملیات رزمندگان اسلام در این مناطق به نام این شهید بزرگوار در مركز مطالعات و تحقیقات توسعه امنیت پایدار مزین شده است.
ادامه دارد...
گویی شخص شما با شهید بروجردی آشنا بودهاید این آشنایی از كجا و چگونه صورت گرفت؟
آشنایی من با شهید بروجردی به قبل از پیروزی انقلاب و همزمان با مبارزات انقلابیاش آغاز شد و بعدها و در كردستان ادامه پیدا كرد.
برگردیم به بحث پروژه، اینكه چه اهدافی را دنبال میكند و چه برنامههایی را در دستور كار دارد؟
از اهداف پروژه میتوان به تثبیت و ماندگاری تجربیات نظامی و پدافند داخلی به دست آمده، تبیین و تحلیل علمی از حوادث نظامی با ایجاد امكان بررسی جامع نقاط قوت و ضعف نیروهای خودی و دشمن، ثبت وقایع مقابله با بحران، تجزیهطلبی و تهاجم متجاوزین بعثی عراق، انتقال تجربیات و دستاوردهای معنوی و نظامی برای نسل آینده اشاره كرد.
اگر امكان دارد از نحوه عملكرد پروژه نیز برایمان توضیح بدهید.
در طرح كلی پروژه شهید بروجردی، سه گروه با عنوان جغرافیا، راهبرد و اقدامات و فعالیت پیشبینی شده است. در گروه راهبرد میتوان به كمیته «تدوین نبرد دوم» یعنی پاسداری از انقلاب اسلامی در مقاطع زمانی دی ماه 1358 از آزادسازی شهر كامیاران تا شهریور 1364 (بستن مرز) اشاره كرد.
در گروه اقدامات و فعالیتها نیز میتوان به «تدوین عملكرد یگانهای مانوری سپاه» و «تدوین خلاصه عملیاتی» اشاره كرد كه مسئولیت آن به سردار سرتیپ پاسدار جواد استكی محول شده است. ایشان نیز با توجه به اهمیت، ارزش و اهداف مأموریت، پس از تشكیل چندین جلسه كارشناسی و مشورتی، بهترین راهكار تشكیل ستاد تحقیقاتی مستقل با شرایط ویژه را تعیین كرد و تأمین امكانات مورد نیاز آن را در دستور كار قرار داد. این ستاد در اصفهان راهاندازی شد و موفق به تجزیه، پیگیری و انجام مأموریت شد.
در نبرد دوم بیشتر به كدام مرحله از مبارزات توجه شده و مورد بررسی قرار میگیرد؟
نبرد دوم به آن مرحله از دفاع رزمندگان اسلام در مناطق غرب و شمال غرب میپردازد كه پس از بنبست مذاكرات دولت موقت و هیئتهای حسن نیت در اواخر دوران فترت به وقوع پیوست. این مرحله هم همان طور كه قبلاً گفتم از دی سال 1358 یعنی آزادسازی كامیاران تا پایان شهریور ماه 1364 یعنی بستن مرز از عملیات قائم(عج) در منطقه چهل چشمه كردستان تا عملیات فتح یك در مناطق مرزی پیرانشهر و سردشت را دربرمیگیرد.
سردار از تحقیقات و جمعآوری این اطلاعات و شیوههای كار برایمان بگویید.
تهیه طرح مقدماتی و سپس تكمیلی هر پروژه با سیر مراحل تصویب و جمعآوری اطلاعات به روش میدانی و كتابخانهای حدود 30 ماه به طول انجامید. در این مرحله و فرآیند بیش از 350 هزار سند مكتوب و مستند، 1700 ساعت نوار صوتی كمیسیونها و جلسات زمان عملیات، 16 هزار قطعه عكس و تصویرعملیاتی، 1200 ساعت مصاحبه و فیلم ویدئویی جمعآوری شد. با بررسی آنها و ادامه كار برای رسیدن به اهداف پروژه و شناخت نقش سپاه در دفاع از انقلاب اسلامی و ارزشهای آن، ما را بیش از پیش مصمم كرد، به صورتی كه طبقهبندی موضوعی اسناد طی دوازده ماه به پایان رسید.
نبرد دوم به آن مرحله از دفاع رزمندگان اسلام در مناطق غرب و شمال غرب میپردازد كه پس از بنبست مذاكرات دولت موقت و هیئتهای حسن نیت در اواخر دوران فترت به وقوع پیوست. این مرحله هم همان طور كه قبلاً گفتم از دی سال 1358 یعنی آزادسازی كامیاران تا پایان شهریور ماه 1364 یعنی بستن مرز از عملیات قائم(عج) در منطقه چهل چشمه كردستان تا عملیات فتح یك در مناطق مرزی پیرانشهر و سردشت را دربرمیگیرد.
پس از انجام این مراحل گردآوری و حجم انبوهی از اطلاعات، همچنین قابل استفاده بودن بعضی اسناد چند موضوع، مكانیزه كردن اطلاعات ضرورت پیدا كرد. بر این اساس تهیه نرمافزار رایانهای در دستور كار قرار گرفت. با تلاش مستمر و همت چند نفر از برادران سپاه و دانشگاه اصفهان نرمافزاری كمنظیر با حداقل هزینه تهیه شد. همزمان با تهیه این نرمافزار، مدارك جمعآوری شده در مرحله طبقهبندی اطلاعات قرار گرفت. این امر با بهكارگیری 130 نفر از پرسنل و بسیجیان در كمیسیون به صورت فشرده در مدت یكسال دستهبندی موضوعی وكدگذاری انجام شد. به طور خلاصه میتوان گفت كه خروجی كمیته نبرد دوم در شش بخش تهیه شده و اكنون خلاصه آن در یك مجموعه شش جلدی قابل ارائه است. لازم به توضیح است، از تاریخ اول مردادماه 1383 تا زمان ارائه این مجموعه نفرات زیادی با تخصصهای مورد نیاز در تدوین مجموعه چهارم فعالیت داشتند.
از دیگر اقداماتتان برای دستیابی بهتر به اطلاعات و ادامه كار این پروژه برایمان بگویید.
تلاش برای فراهم كردن مكانی مناسب جهت اجرای مأموریت، پیگیری و جذب پرسنل باتجربه، متخصص، توانا و علاقهمند به تحقیقات، تلاش گسترده برای تأمین امكانات مورد نیاز اداری، انجام صدها مأموریت در استانهای آذربایجانغربی، كردستان، كرمانشاه، تهران، گیلان، خراسان، قزوین، زنجان، فارس و كرمان به منظور جمعآوری اطلاعات و ارتباطات با ردههای سپاه پاسداران، سازمانها، ادارات، ارگانها و نهادهای دولتی، مسئولان و پرسنل باسابقه سپاه، ارتش، نیروی انتظامی، جهاد، وزارت كشور و...، تشكیل چندین گردهمایی و سمینار مربوط به پروژه شهید بروجردی یا شركت در اینگونه جلسات، دعوت از افراد متخصص، مطلع و صاحب نظر درخصوص مسائل غرب و شمالغرب و تحقیقات، همچنین مصاحبه با آنان، كمك به مسئولان كمیتهای دیگر در انجام پروژههای محوله، انجام بیش از 6300 مكاتبه، شركت در صدها جلسه با حضور سردار ایزدی، سردار محسن رضایی، سردار رحیم صفوی، سردار صالح، سردار فضائلی، اعضای ستاد پروژه در تهران، صدا و سیما در تهران، كردستان و اصفهان، لشكر 14 امام حسین(ع)، جلسات داخلی و صدها فعالیت دیگر در راستای اجرای مأموریتهای محوله از اقدامات ستاد اصفهان است.
از مشكلات و دشواریهایی كه برای ادامه و انجام این پروژه عظیم برایمان وجود داشت بگویید.
در مورد پژوهش در پروژه شهید بروجردی، میتوان اذعان كرد اشكالات عمدهای بر تهیه پیشنیازهای تحقیقات و تأمین عناصر مورد نیاز وجود داشته است. اما اهمیت موضوع، نگاه معنوی به كار، همت و جدیت و مقاومت مسئول پروژه همكاران اصلی و... بسیاری از ضعفها و مشكلات را برطرف نمود. اكنون به لطف الهی امید است با تعیین ساختار جدید در دانشگاه جامع امام حسین(ع)، بسیاری از مشكلات مرتفع شود.
و سخن پایانی.
امیدواریم توانسته باشیم گامی مثبت در ثبت وقایع و تجربیات گرانبها و باعظمت رزمندگان اسلام در دفاع از انقلاب اسلامی در مناطق غرب و شمال غرب برداشته و راه برای رهجویان حق و عدالت تا حدودی گشوده باشد. استمرار انقلاب اسلامی در گرو گرامیداشت راه شهیدان است و امروز اگر كرامت، آزادی، سربلندی و عزت میخواهیم باید راه شهیدان را بشناسیم و در این راه قدم برداریم.
عنوان: شب های کمین ؛ خاطرات سردار حسن رستگارپناه
نویسنده: حبیب یوسف زاده
ناشر: بنیاد حفظ آثار و نشر آثار دفاع مقدس
شابک: 2-16-5262-600-978
تاریخ اولین چاپ: 1387
نوع جلد: شومیز
قطع: رقعی
قیمت(ریال): 19000
شمارگان: 5000
تعداد صفحات: 193
وزن(گرم): 230
....................................................................................
معرفي:
سردار حسن رستگارپناه از فرماندهان سپاه در دوران دفاع مقدس و بعد از آن (فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کردستان) است که خاطرات این رزمنده و جانباز دلاور به کوشش حبیب یوسف زاده جمع آوری و تألیف شده و توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس به چاپ رسیده است.این کتاب ارزشمند دارای پنج فصل اصلی و 24 بخش فرعی است. در ضمن در آخر کتاب تصاویری از این فرمانده عزیز در دوران مختلف برای شاهد مثال یا توضیحات آورده شده است.
برچسبها: خاطرات سردارحاج حسن رستگار پناه فرمانده
برچسبها: عکس عدهاي از يهوديان اصفهان, سال 1300


دیگر تصاویر............ ادامه مطالب
برچسبها: چند عكس قديمي از عالي قاپو

برچسبها: عکس سردار رشید اسلام حاج حسین خرازی

برچسبها: عکس



برچسبها: عکس سردار شهید حاج حسین خرازی



برچسبها: عکس دلنوشته شهید محسن صیرفیان پور
از جمله كساني كه هر يك در مقاطع مختلف ، پستها و مناصب گوناگوني در ساواك داشتهاند، بايد از سرتيپ مسعود حريرچي، سپهبد محسن مبصر، محمدعلي آرشام، سرلشكر عبدالعلي منصورپور، سرتيپ محمدعلي كاوه، سرتيپ سيفالله فروزين و دهها تن ديگر نام برد كه در اين مجال پرداختن به زندگي و فعاليت آنان در ساواك ميسر نيست. در واپسين دوران حكومت پهلوي هم افراد زير در رأس شعب ساواك در شهرهاي مختلف فعاليت ميكردند:
1ـ احمد شيخان رئيس ساواك مشهد 2ـ رضا افشاري رئيس ساواك تبريز 3ـ مبيني رئيس ساواك رضائيه 4ـ حسن سخايي رئيس ساواك رشت 5ـ ابوالحسن شفيعي رئيس ساواك زنجان 6ـ دنيايي رئيس ساواك ايلام 7ـ مجتبي كاميار رئيس ساواك شهركرد 8ـ فيروز بهرام رئيس ساواك بندرعباس 9ـ بديعي رئيس ساواك بوشهر 10ـ يحيي ليقواني رئيس ساواك لرستان 11ـ زند وكيلي رئيس ساواك سمنان 12ـ عبدالله منشي رئيس ساواك همدان 13ـ نصرتي رئيس ساواك سنندج 14ـ محمدعلي آرشام رئيس ساواك كرمان 15ـ همدانيان رئيس ساواك كرمانشاه 16ـ تقوي رئيس ساواك اصفهان 17ـ علي رخشا رئيس ساواك ساري 18ـ عزيزالله رحماني رئيس ساواك كهگيلويه و دوگنبدان 19ـ حسن رضواني رئيس ساواك زاهدان 20ـ رحمتالله خرمزاده رئيس ساواك يزد 21ـ محمدتقي جوان رئيس ساواك شيراز 22ـ علياصغر وديعي رئيس ساواك آبادان 23ـ احمدي رئيس ساواك اراك و 24ـ باصرينيا رئيس ساواك قم.
منبع: برگفته از کتاب ساواك ، مؤسسه
برچسبها: كارگزاران ساواك در شهرستانها
به گزارش روابط عمومی اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان اصفهان به نقل ازخبرگزاری ایمنا، نخستین فیلم سینمایی لشکر ۸ نجف اشرف به كارگرداني پور احمد، تولید می شود.ریيس ستاد كنگره سرداران و ۲۵۰۰ شهيد نجف آباد گفت: فيلم بلند سينمايي "ايراني" كه به سرگذشت واقعي يكي از نيروهاي اطلاعات عمليات لشگر زرهي ۸ نجف اشرف در عمليات والفجر ۴ مي پردازد، به كارگرداني كيومرث پور احمد تولید می شود.
محمد حسن سالمي در جمع خبرنگاران با اشاره به انجام مصاحبه هاي اوليه سازندگان فيلم با رزمنده مذکور بيان داشت: در حال حاضر فيلمنامه اين فيلم به قلم عليرضا معتمدي در مراحل نهايي خود است و قرار است سعيد سعدي تهیه کنندگی این پروژه را بر عهده داشته باشد.
سالمي در ادامه با اشاره به انجام مراحل آماده سازي اين فيلم در شركت " فدك فيلم" افزود: همزمان با نگارش فيلمنامه و آغاز مراحل فيلمبرداري، كتابي نيز با همين موضوع توسط كميته تدوين كنگره سرداران و ۲۵۰۰ شهيد نجف آباد در دست تهيه و تدوين است.
ریيس كنگره شهدا به همکاری اين مجموعه در تولید ۱۱مستند با موضوع زندگي سردار شهيد احمد كاظمي توسط گروه روايت فتح اشاره و افزود: توليد فيلم داستاني پرواز ديدار و مستندهاي طعم انقلاب، شعله هاي عاشقي، بر بال فرشتگان، همسفر شهيدان و همكاري با گروه فرهنگي "فكه" در تولید مستند زندگي سردار شهيد غلامرضا صالحي از جمله دیگر فعالیت های این ستاد در بخش تولیدات نمایشی است.
وی اجراي دو نمايشنامه با موضوع دفاع مقدس را از ديگر فعاليت هاي هنري اين مجموعه عنوان کرد و بیان داشت: تهيه سه عنوان سي دي چند رسانه اي شامل فيلم، عكس، آثار و زندگي نامه سرداران شهيد مجيد كبيرزاده، مصطفي تقي جراح و رحمت ا... كاشاني از ديگر فعاليت هاي اين مجموعه به شمار مي آيد.
سالمي خاطر نشان ساخت: گروه "فدك فيلم" به عنوان سازنده اين فيلم با توجه به ظرفیت های موجود در خاطرات رزمندگان لشگر زرهي ۸ نجف اشرف در نظر دارد تولید يك سريال تلويزيوني را در دستور كار خود قرار دهد.
برچسبها: خبر, فیلم
برچسبها: عکس, رزمنده, فرمانده, جبهه
این تصاویر تعدای از شهدای اقلیت های مذهبی در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران .عزیزان بدانید که برای حفظ جمهوری اسلامی چقدر خون ریخته شده است.
شهید آرمن مسيحي آوانسيان
شهید «آرمِن آودیسیان» در زمستان 1338 در اصفهان چشم به جهان گشود. دوران کودکی او در زادگاهش سپری گشت.
پس از آن به همراه خانواده به شهر آبادان نقل مکان نموده و در مدرسه «ادب» به تحصیل پرداخت. خانواده «آرمن» بعد از شروع جنگ تحمیلی، اجباراً در تهران سکونت گزید. «آرمن» نیز با ادامه تحصیل خود از دبیرستان ارامنه «سوقومونیان» فارغ التحصیل گردید. پس از اخذ دیپلم به اتفاق پدرش برای کار به بوشهر رفت تا این که برای انجام خدمت سربازی خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی نمود. وی ابتدا به شیراز رفته و سپس به «نفت شهر»، انتقال یافت. او در قسمت موتوری همزمان راننده آمبولانس، تانکر آب و فرمانده … بود. وی در حال انتقال مجروح به بیمارستان، به همراه دو همرزم مسلمان خود و دیگر رزمنده مجروح، به شهادت رسید. «آرمِن» چند ماه پیش از شهادت تشکیل خانواده داده بود.
منبع: گل مریم ، نوشته ی دکتر آرمان بوداغیانس، نشر تسنیم حیات، با همکاری نشر صریر-
شهید آرمن آلفرد گبري
شهيد «آلفرد گبري» فرزند ارشد خانواده، در تهران به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در مدرسه «نائيري» سپري و تا سال چهارم، در دبيرستان «سوقومونيان» به درس ادامه داد،
ليكن سرانجام تصميم به ترك تحصيل گرفت. پس از آن نزد دايي خود به حرفه باطري سازي مشغول شد. در عين حال ورزشكار بوده و عضو «نهضت سواد آموزي» بود. او دو برادر و يك خواهر داشت. وي بدون اطلاع خانواده، خود را به سازمان نظام وظيفه معرفي نمود: اين همه از برادرانم به خدمت ميروند.... دوره آموزشي را در تهران به اتمام رسانده و سپس به جبهه گيلان غرب منتقل گرديد. روزي «آلفرد» در پست ديده باني مشغول كشيك بوده و دوستان او فكر ميكردند كه او خوابيده است! بعد از نزديك شدن، متوجه شدند كه پوتين¬هاي او پر از خون ميباشد... «آلفرد» بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيده بود(1). پيكر مطهر شهيد «آلفرد گبري» پس از انجام تشريفات خاص مذهبي در قطعه شهداي قبرستان ارامنه در تهران با حضور صدها نفر از دوستان و اهالي محل به خاك سپرده شد.
منبع: گل مریم ، نوشته ی دکتر آرمان بوداغیانس، نشر تسنیم حیات، با همکاری نشر صریر-
شهید جاني بت اوشانا
شهید رازميك خاچاطوريان
شهيد «رازميك خاچاطوريان»، فرزند دوم خانواده كارگري «نِرسِس» و «سيرانوش» خاچاطوريان، در بهمن 1343 در تهران چشم به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را تا كلاس چهارم در دبستان ارامنه «نائيري» سپري نمود،
اما به علت اوضاع بد اقتصادي خانواده، مجبور به ترك تحصيل گشته تا با كار خويش، از همان دوران نوجواني، كمك حال خانواده باشد. وي به عنوان باطري ساز تا 18 سالگي در كارگاه پلاستيك سازي كار ميكرد. با جديت و پشتكاري كه داشت به سرپرستي كارگاه گمارده شد. با معرفي خود به سازمان نظام وظيفه، وارد ارتش گرديد. دوره آموزشي را در تهران گذرانده و پس از آن در نيروي هوايي به خدمتش ادامه داد. در تاريخ 1/4/1366 به جبهه ی جنوب اعزام و بعد از 8 ماه حضور در جبهه (18 ماه خدمت)، در تاريخ چهاردهم اسفند 1366 به علت واژگون شدن جيپ حامل وي در جاده اهواز-اميديه، دچار ضربه مغزي شده و پس از يك هفته در بيمارستان اهواز به شهادت رسيد. پيكر پاك شهيد «رازميك خاچاطوريان» بعد از انتقال به تهران و انجام تشريفات مذهبي با حضور جمعيت كثيري از هموطنان مسيحي و مسلمان در قطعه شهداي ارمني جنگ تحميلي در تهران به خاك سپرده شد.
خاطرات
شهيد به روايت مادرش:
«… «رازميك» جوان جدي در كار و دلسوز براي مادر و خانواده و پدر بود. تصميم گرفت تا هم به وظيفه شخصي و هم به وظيفه ميهني اش كه دفاع از آب و خاكش در مقابل تهاجم و تجاوز دشمن ميباشد، عمل نمايد. او هميشه ميگفت كه بايد بعد از سربازي به زندگي خود سر و ساماني دهد. عليرغم مخالفت خانواده، او خود را به حوزه نظام وظيفه معرفي كرد. او به برادر بزرگش گفته بود كه خانواده به تو بيشتر نياز دارد تا به من، چون تو برادر بزرگ و نان آور خانواده هستي. وي قدم به راهي نهاد كه انتخاب كرده بود. او احساس «بزرگي و مهم بودن» داشت. روزي كه براي گرفتن دفترچه آماده به خدمت رفته بود به قدري خوشحال و مسرور بود كه حدّ نداشت. او ميگفت: امروز يكي از زيباترين روزهاي زندگي عمرم محسوب ميشود، زيرا احساس مفيد و مهم بودن ميكنم، چرا كه براي دفاع از سرزمين عزيزم ايران فرا خوانده و براي هموطنان مسيحي ام در زير پرچم كشورم، با غرور خدمت مقدس سربازي ام را انجام دهم تا در دفاع از حقوق كشور عزيزم مفيد و مثمرثمر واقع شوم تا مردم كشورم بتوانند در صلح و صفا و آرامش و آسايش به زندگي خود ادامه دهند. او بعد از يك سال به گردان نيروي هوايي مستقر در اهواز منتقل گرديد. او هميشه ميگفت: من وظيفه خودم را انجام داده و به كمك خداوند، انشاالله به زودي سربازي ام را به اتمام رسانده و به زندگي خود سر و سامان داده و از تو{مادر شهيد}، نگهداري ميكنم. از همان دوران كودكي، تا قبل از اينكه به سربازي برود، با حقوقي كه ميگرفت، كمك خرج خانواده بود. او پسري با شعور و غيرتي بود. خاطره فراموش نشدني وي تا دنيا باقي است در دل و فكر ما باقي خواهد ماند. روحش شاد و سربلند. بي خبر و غافلگير كننده به مرخصي ميآمد. هيچگاه چهره مصمم و شادش از يادم نخواهد رفت. او پسري بسيار شاد بود. خوش رو، سر به راه و پر كار. هميشه به پدر و مادر خود احترام ميگذاشت. هيچ وقت كسي را از خود دلگير نميكرد. ياد و خاطره و رفتار نيكش هميشه در دل ماست. يادش را هميشه گرامي ميداريم.
منبع: گل مریم ، نوشته ی دکتر آرمان بوداغیانس، نشر تسنیم حیات، با همکاری نشر صریر- 1385
شهید روبرت لازار
«شهيد «روبرت لازار» به سال 1345 در تهران متولد شد. پس از ناتمام ماندن تحصيلات مدرسه، به خدمت سربازي اعزام گشته و دوران آموزشي را به مدت يك ماه و نيم در لشگر 84 لرستان گذراند.
با اتمام دوره آموزشي، وي به جبهه غرب منتقل شد و در مناطقي همچون «سومار» و «مهران» به پاسداري از كشورش پرداخت. وي در روزهاي آخر خدمت سربازي به شهادت رسيد. بنا به روايت برادرش، آخرين بار وي در منطقه عملياتي «ميمك» مستقر بود. فرمانده شهيد «روبرت لازار» به برادرش گفته بود: به «روبرت» بگوييد: بيش از چند روز به پايان خدمتش باقي نمانده و لازم نيست اينجا بماند و ميتواند به پشت خط بازگردد. ليكن وي نپذيرفت. فرمانده شهيد «روبرت لازار» نقل ميكند كه او گفته است: تا آخرين روزي كه اينجا هستم، اين مسلسل مال من است و نميگذارم تپه به دست عراقي ها بيفتد. همين كار را هم كرد و بالاخره شهيد شد...
بنا به روايت مادر شهيد، بيسيم چي همرزم «روبرت» موقع شهادت در كنار او بوده و نقل ميكند كه روبرت آنجا تير خورد و مرا به اسارت گرفتند. «روبرت» به او گفته بود: من تا آخرين قطره خونم با عراقي ها ميجنگم.»
منبع: گل مریم ، نوشته ی دکتر آرمان بوداغیانس، نشر تسنیم حیات، با همکاری نشر صریر- 1385
شهید شموئيل اينويا
شهید علي اهوز
شهید هراچ طوروسيان
شهيد «هراچ طوروسيان»،چهارمين فرزند «آرامائيس» و«آنوش» در سال 1348 در تهران متولد شد. دوره پيش دبستاني و ابتدايي را تا كلاس سوم، در مدرسه ارامنه «تونيان» گذراند. دو سال ديگر ابتدايي را نيز در دبستان «نائيري» سپري نمود.
بعد از آن ترك تحصيل كرده و نزد پدرش به كار مشغول گرديد. در عين حال در سال هاي نوجواني و جواني به طور جدي به امور فرهنگي- ورزشي از قبيل بازي در گروه تئاتر، كوهنوردي و جودو پرداخت. وي عضو فعال «انجمن مردمي ارامنه» بود. او به دوستان و آشنايان ميگفت: انجمن، خانه دوم من است . «هراچ» در زمان فرا رسيدن سن خدمت زير پرچم داوطلبانه خود را به سازمان نظام وظيفه معرفي كرد: مادر جان، خودم را معرفي كردم. ميخواهم بروم سربازي. دوره آموزشي را در تهران به پايان رساند. پس از آن ابتدا به «گيلان غرب» و بعد از مدتي، به «سومار» منتقل گرديد. لازم به ذكر است كه شهيد گرانقدر جزء تكاوران دلاور ارتش جمهوري اسلامي ايران بوده و تكاوري را براي خود، افتخار ميدانست. ده ماه پيش از ترخيص از خدمت، «هراچ» در حين عمليات خنثي سازي مين، به فيض عظيم شهادت نائل آمد.
خاطرات
مادر شهيد:
«هراچ» بچه آخر خانواده بود. دو خواهر و يك برادر داشت. وي علاقه بسيار زيادي به خواهرانش داشت. دوست داشت با همه معاشرت نمايد. به همه كمك ميكرد. او ميگفت: مادر، اصلاً نگران من نباش و راجع به من فكر نكن. وي هميشه سرود «شهيدان زنده اند» را زمزمه ميكرد.
روز نامزدي برادرش بود و تمام مدت، من منتظر بازگشت «هراچ» بودم، خواستم بروم برايش پيراهن بگيرم. منصرف شدم، فكر كردم خوب، پيراهن برادرش را خواهد پوشيد. «هراچ» دوست نداشت زياد لباس بخرد. تمام مدت منتظر و چشم به راه او بودم. «هراچ» نيامد. دل شوره و حالت عجيبي داشتم. فكر ميكردم كه از خستگي زياد است. هنگام جشن، زماني كه به عروس هديه ميدادم، لرزش تمام وجودم را فرا گرفت. حتي نميتوانستم گردنبند عروس را به گردنش بياويزم. در همان حالي كه من داشتم به عروسم هديه ميدادم، «هراچ» عزيز من به شهادت رسيده بود. آن روز به ما خبر نداده و گذاشتند پس از مراسم نامزدي و روز بعد اطلاع دادند كه «هراچ» به شهادت رسيده است. ما ديگر حال خود را نميدانستيم. جمعيت فراواني در خانه ما جمع شده بود. مردم در اين ايام ما را تنها نگذارده و خود را در غم ما شريك ميدانستند
.
خواهر شهيد:
يك روز برادرم آمد و گفت كه ميخواهد به سربازي برود. او گفت: فقط بگو شناسنامه من كجاست، من ميخواهم بروم.... ما در جلفاي اصفهان زندگي ميكرديم. تاريخ مراسم نامزدي برادر بزرگ ما نزديك بود. «هراچ» به مدت يك هفته به مرخصي آمد. البته مدت خيلي كوتاهي بود. وي در «جلفا»ي اصفهان دوستان زيادي داشت. هراچ به باشگاه¬ها ميرفت. دوستانش ميآمدند تا او را ببينند. همه او را دوست داشتند. آخرين بار او را سه ماه قبل از شهادتش ديده بودم. او در «انجمن ملي و فرهنگي ارامنه ايران» تئاتر بازي كرده و خيلي به تئاتر علاقه داشت. او پسر خيلي مؤدب، خوب و خونگرمي بود. هراچ به غير از تئاتر، به ورزش نيز علاقه داشت. او عضو تيم فوتبال «رافي» بود.
يك روز به مرخصي آمده بود. ديگر دوران تعليماتش تمام شده بود. يك روز گفت: كي ميشود بروم جبهه، ببينم اين جبهه چيه كه اينقدر ميگويند: جبهه، جبهه. مگر آن جا چه كار ميكنند؟. بعد كمي مكث كرده، برگشت و گفت: يك روز هم ميآيند اينجا و صدا خواهند كرد: «شهيد هراچ طوروسيان». گفتم: چه ميگويي؟. «هراچ» گفت: به خدا اينطور ميشود. مثل اينكه به خودش نيز الهام شده بود.
«عمه» شهيد:
موقعي كه به «هراچ» به مرخصي ميآمد، پيش پدر رفته و به كار مشغول ميشد. ميگفت: حداقل جيب خرجي خودم را بدست ميآورم. ميگفتم: هراچ جان چند روز استراحت كن. ميگفت: نه، اينجا پيش پدرم هستم و راحتم. كار هم ياد ميگيرم.
منبع: گل مریم ، نوشته ی دکتر آرمان بوداغیانس، نشر تسنیم حیات، با همکاری نشر صریر- 1385
شهید هراند آوانسيان
شهيد «هراند آوانسيان» فرزند «گريگور» و «لوسيك»، در بهمن ماه سال 1343 در تهران پا به عرصه وجود گذارد. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را در مدرسه ارامنه «تونيان» به پايان رسانده و سپس در دبيرستان «سوقومونيان» به تحصيلاتش ادامه داد.
به علت شرايط سخت مالي، از كلاس سوم دبيرستان ترك تحصيل نمود تا بتواند با درآمد حاصل از كار، كمك خرج خانواده اش باشد، ليكن با تلاش بي وقفه، سرانجام موفق به اخذ ديپلم تجربي گرديد. در سال 1365 به خدمت سربازي اعزام گشته و بعد از اتمام دوره آموزشي به رزمندگان لشگر 77 خراسان در جبهه پيوست. پيش از شهادت، دو بار زخمي شده، اما اين موضوع را از خانواده¬اش كتمان نموده بود. سرانجام پس از ماه¬ها نبرد دلاورانه با نيروهاي دشمن بعثي در مناطق غرب و جنوب غرب، در جبهه «عين خوش» به شهادت رسيد. پيكر پاك شهيد «هراند آوانسيان» بعد از انتقال به تهران و انجام تشريفات مذهبي در قطعه شهداي ارمني جنگ تحميلي عراق بر عليه جمهوري اسلامي ايران به خاك سپرده شد. انبوهي از جمعيت در مراسم آخرين وداع با پيكر مطهر شهيد حضور داشتند.
خاطرات
شهيد به روايت برادر ش:
«… هراند پسر با استعدادي بود. علاقه بسياري به ورزش ژيمناستيك داشته و سال¬ها در اين رشته تجربه داشت. او عضو تيم «تهران» و مربي تيم ژيمناستيك باشگاه «آرارات» بود. وي فردي اجتماعي بوده و شاگردان زيادي داشت. همه او را دوست داشتند. او بسيار پرتحرك و زرنگ بود. بالاخره تصميم گرفت به سربازي رفته و بعد از اتمام آن نيز، زندگي جديدي را براي خود شروع كند. در جبهه به كار فني مشغول بود. همراه دامادمان براي بازديد به كارخانه رفته بوديم. هنگام بازگشت متوجه شديم كه كوچه ما بسيار شلوغ است. كمي كه نزديكتر رفتيم متوجه شديم جمعيت زيادي جلوي در ما ايستاده اند. خبر شهادت برادرم را به همسايه مان داده بودند. بلافاصله مادر، پدر و خواهرم به پزشكي قانوني رفته و پيكر پاك برادرم را تحويل گرفتند. با شهادت برادرم، مادرم بيمار شد. پدرم نيز اينك «آلزايمر» دارد. از دست دادن برادر جداً دردناك است و با گذشت زمان نيز نميتوان فراموش كرد. اين دردي است كه هميشه در وجود ما باقي است. و تأثيرش، ناراحتي مادرم است كه هميشه جلو چشمم ميباشد. يكي دو ماهي از خدمت سربازي¬اش گذشته بود كه به مرخصي آمد. او دوستش را نيز به همراه خود آورده بود. او چيز زيادي از جبهه برايمان تعريف نميكرد. بيشتر به اين خاطر بود كه ما نگران حال او نباشيم. «هراند» هميشه در برابر دوستانش از منافع خود گذشت نموده و هيچ وقت نميخواست كسي را از خود برنجاند. جلب رضايت دوستان، براي «هراند» اهميت زيادي داشت …».
منبع: گل مریم ، نوشته ی دکتر آرمان بوداغیانس، نشر تسنیم حیات، با همکاری نشر صریر- 1385
شهید واهيك يسائيان
تا آخر برای شما زنده ام!
دي ماه سال 1345 متولد شد. نزديك كريسمس بود و برف زيادي هم مي باريد.
خيلي دل رحم بود، هميشه از پول تو جيبي اش براي كمك به دوستانش استفاده مي كرد.بچه مذهبي و متعصبي هم بود. وقتي جنگ شروع شد مي گفت من نمي توانم بنشينم و ببينم دشمن بيايد وارد كشورم شود و امنيت راازما بگيرد. به همين دليل دانشگاه را رها كرد و رفت براي خدمت سربازي ثبت نام كرد. ما هم هر چه اصرار كرديم كه نرود و بماند قبول نكرد.
واهيك اول مرداد ماه 65 در كرمانشاه شهيد شده بود ولي خبرش را 15 روز بعد براي ما آوردند. همان شبي كه شهيد شده بود من خواب او را ديدم. مثل دامادها شده بود. گفت هر چند براي من اتفاقی افتاده و زخمي شدم ولي من زنده ام و تا آخر هم براي شما زنده خواهم بود.
هميشه مي گفتم اگر يك مو از سر واهيك كم شود من زنده نخواهم ماند بعد از رفتنش خيلي ناراحت شدم ولي از طرفي هم افتخار مي كنم كه چنين فرزندي تربيت كردم كه در چنين راهي شهيد شد.
آن روز را كه از طرف بنياد شهيد به ما تلفن كردند و گفتند قرار است براي ديدار با ما بيايند فراموش نمي كنم، صبح چند نفري آمدند و قدري ماندند و بعد گفتند مهمان هاي ما چند دقيقه ديگر خواهند آمد. بقيه دوستانشان كه آمدند؛ ديدم يك مرتبه رهبر وارد منزل شدند. خيلي تعجب كردم اصلا انتظار چنين برخوردي را نداشتم. حدود 20 دقيقه مهمان ما بودند و با شوهرم و واروش صحبت مي كردند. اوضاع واحوال خانواده را پرسيدند، قدري هم ميوه و چايي ميل كردند و رفتند.
واقعا برای ما باور كردنی نبود كه رهبر بيايد منزل ما...
خانم واسيلوك شاهمراديان مادر شهيد واهيك يسائيان
برچسبها: عکس, جبهه, شهید












