حالا بعد از گذشت سي و يك سال از جدايي اين مادر و پسر، وقت آن است كه علياكبر اسپند دود كند به استقبال مادر بيايد. مادرس كه بعد از سي و يك سال دارد دوباره به پسر شهيدش، به علياكبر شيرودي ميرسد. حتما شهيد شيرودي كنار يكي از همان عمارتهايي كه شهيد كش.ري براي او كنار گذاشته بود، چشم به راه مادر است.
به گزارش رجانيوز، مادر مكرمه شهيد علياكبر شيرودي درگذشته است و امروز پيكر مطهرش تشييع ميشود. به اين بهانه بد نيست چند خاطره از پسر رشيدش بخوانيم كه تكريم شهيد شيرودي، تكريم مادري است كه چنين پسري را تربيت كرده است. پرس با بيشترين ساعت پرواز جنگي در جهان و كسي كه مقام معظم رهبري در نماز به او اقتدا كرده است.

قرار شد علياكبر بماند
قرار بود مانوري برگزار شود و يكي از افراد خاندان پهلوي هم در آن شركت كند. علياكبر تصميمش را گرفته بود.مي خواست با هیلکوپتر خود را به جایگاه بزند تا با این عملش، ضمن شهید شدن، آن عضو ناپاک پهلوی را از روی زمین بردارد. اما این مانور هرگز برگزار نشد و شهید شیرودی نتوانست به مقصود خودش برسد. علي اكبر بايد ميماند.
حيف اينهمه مهمات است
جنگ تازه شروع شده بود كه بنیصدر دستور داد پادگانها را تخلیه كنند. شهید شیرودی آن موقع در پایگاه هوانیروز کرمانشاه بود. دستور داده شده بود که ضمن تخلیه پادگانها، زاغه مهمات را نیز با یک راکت از بین ببرند!
اما شیرودی دلش نميآمد این همه مهمات از بین رود. او با کمک چندتن از همرزمانش با هیلکوپتر به صف مهاجمان عراقی هجوم برده و آنان را متوقف میسازند. ميگفت اگر بازداشتمان هم کردند که چرا پادگان را تخلیه نکردید، مهم نیست؛ مملکت در خطر است. شجاعت شیرودی در تمام خبرگزاریهای جهان منعکس میشود. بنیصدر هم برای حفظ ظاهر، چند درجه تشویقی برای شیرودی صادر میکند و درجه او را از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروان ارتقاء میدهد. واكنش شيرودي با اين ارتقاي درجه جالب است. او در واكنش به اين اقدام بنيصدر نامهاي مينويسد.
به دستور رهبر عزيزم
از: خلبان علیاکبر شیرودی
به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه
موضوع: گزارش
اینجانب که خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه میباشم و تاکنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.
لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که قبلاً بودهام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این درخواست بفرمائید.
با تقدیم احترامات نظامی
خلبان علیاکبر شیرودی
9/7/1359
يك وانت گلوله
بهار پنجاه و هشت بود كه خبر میرسد که عدهای ضد انقلاب در ارتفاعات «گهواره» در غرب تجمع کردهاند و قصد حمله به اسلامآباد را دارند.
تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه حرکتی میکنند. رهبری تیم آتش را شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای شیرودی میآید که «آخ سوختم، آخ!»
همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده شیرودی همه را میخکوب میکند. او در جواب سوالات خلبانان می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم. خیلی داغه نمیتونم راحت بشینم.» عملیات با انهدام انبار مهمات و کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد.»
شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کنيد، یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم گلولههایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت گلوله باید داشته باشم.»

آخر معرفت و جوانمردي
داشت ضد انقلاب را تعقيب ميكرد، خواست راکتی شلیک کند ا كار تمام شود. دستش رو دكمه شليك بود كه متوجه حضور بچهای در آن حوالی شد. برگشت و ابتدا با بال هیلکوپتر بچه را ترساند که از آنجا برود و بعد از اینکه بچه از آنجا رفت، مجدداً حمله خود را آغاز نمود. هم كار ضد انقلاب را تمام كرد و هم معرفت و جوانردي را.
تبريك را بگذاريد براي شهادت
آخرین عملیات پروازی خلبان شیرودی در هشتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۰ در منطقه بازی دراز صورت گرفت. گزارش شده بود که یک لشکر زرهی عراق با حدود دویست و پنجاه تانک و پشتیبانی توپخانه و خمپاره انداز و چند فروند جنگنده روسی و فرانسوی قصد دارد برای باز پس گیری ارتفاعات بازی دراز از اطراف شهرک قره بولا به سوی سر پل ذهاب حمله کند. قرار شد هوانیروز فرماندهی عملیات در این منطقه را به عهده گرفته و به کمک بقیه خلبانان این حمله را خنثی کند. در همین زمان شیرودی به پاس خدمات منحصر به فردش قرار بود دوباره ارتقا بگيرد و سروان شود؛ اما او به کسانی که برای عرض تبریک آمده بودند، گفت: «تبریک را به زمان دیگری موکول کنید، زمانی که در اجرای فرمان امام و رسیدن به اللّه شهید شوم. من شرف درجه حیات را در قربان کردن خویش می یابم».
در آن روز در حالی که تانک های عراقی به طرف قره بلاغ دشت ذهاب در حرکت بودند، به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر پاک و مطهرش در گلزارشهدای شیرود به خاک سپرده شد.
او آمرزیده است
شهيد تیمسار فلاحی بعدا گفت: وقتی خبر شهادت شیرودی را به امام(ره )دادم یک ربع به فکر فرو رفتند؛ حضرت امام (ره) در مورد همه ی شهدا می گفت خدا آنها را بیامرزد، ولی در مورد شیرودی گفت او آمرزیده است.
اقتداي رهبر انقلاب به او
مقام معظم رهبری در مورد شخصیت شهید شیرودی می فرمودند:
سروان شیرودی یک خلبان هوانیروز بود و انسانی همیشه آماده شهادت. به یکی از برادران که از دوستان قدیمی اش و از روحانیون متعهد کرمانشاه است گفته بود: فلانی بیا یک خداحافظی از روی خاطر جمعی با تو بکنم زیرا می دانم که باید شهید بشوم. این برادرمان گفته بود که خدا کند حفظ بشوی و خدمت کنی. گفته بود نه، شهید کشوری را در خواب دیدم که به من گفت: شیرودی یک عمارت خیلی خوبی برایت گرفته ام. باید بیایی توی این عمارت بشینی. لذا می دانم که رفتنی هستم.
محمد علی میرزایی یکی خلبانان هوانیروز و همرزم شهید شیرودی هم تعريف ميكرد: زمانی که در پایگاه هوایی کرمانشاه بودیم، مقام معظم رهبری در نماز جماعت به شهيد شيرودي اقتدا کرد و نماز خواند.

ميوهاي كه رسيده بود
همسر شهيد شيرودي تعريف ميكند: از قبل آماده شده بودند. مادرشان یک بار به من گفت «من اکبر را که میبینم، مثل یک میوه خیلی رسیدهای است که هر لحظه ممکن است از درخت بیافتد.» این را واقعا به عینه قبول کرده بودند که شیرودی یک روز شهید میشود و خود شیرودی هم بارها صحبت کرده بود و خانواده را آماده کرده بود. به خاطر همین شهادت شیرودی زیاد برایشان غیرمنتظره نبود و بخاطر اینکه شهادت آرزوی قلبیاش بود، مادرش هم از اینکه شیرودی با شهادتش به آرزویش رسیده است خوشحال بود؛ البته خوب به هر حال مادر بود.
مادر همیشه میگفت «اگر دلتان میگیرد و میخواهید گریه کنید در انظار نباشد و دیگران گریهتان را نببیند بهتر است. صبوری کنید چون خود شهید خواسته است.»
برچسبها: قرار شد علياكبر بماند
برچسبها: متن سرود خاطره انگیز ابتدای اخبار سراسری صداوسیما
«ریش» یا «محاسن» (همانگونه که از نامش پیداست) نوعی آراستن چهره و صورت برای مردان به شمار میرود. زینتی نیکو که ابهّت چهرهء مردان به ویژه پس از بلوغ جسمی، بیشتر نمود پیدا میکند. این ریش گذاشتن و ریش داشتن، خیلی وقتها با عواقبی همراه بود. به ویژه پیش از انقلاب و خاصّه در روزهای نخست پس از انقلاب و آتش افروزی گروهکهای تروریستی ای که با وارد شدن به فاز نظامی به افراد عادّی که دارای محاسن(ریش) بودند، حمله ور شده و آنها را مورد ضرب و شتم تا سرحدّ مرگ قرار میدادند...
***

نقل است: دکتر سیّدصادق طباطبایی، از نزدیکان حضرت امام خمینی(ره)، که برگزاری همه پرسی تثبیت نظام جمهوری اسلامی ایران در دوازدهم فروردین 1358 را بر عهده داشته است، روزی از روزها به ملاقات ایشان می آید. عدّه ای از افراد ظاهربین (که در آن وقتها کم هم نبودند) نزد امام رفته و به ایشان میگویند که: «شما چطور او (طباطبایی) را به حضور میپذیرید؟ او که ریش ندارد!» و امام امّت، پاسخی کوبنده میدهند: «ریش ندارد که ندارد! ریشه که دارد!...»
***
فیلم
فکر کنم روزجمعه (1388/10/18) بود. در محلّ نمازجمعهء آبادان حضور داشتم و مشغول شنیدن خطبه های نماز. قبل از اقامهء نماز عصر، «حاج علی افشارپور» پشت تریبون آمد و مطابق معمول، اطلاعیه های برگزاری مراسمات مختلف در سطح شهر را خواند. دوّمین اطّلاعیه اش اینطور شروع شد: «بسم الله الرّحمن الرّحیم. إنّا لله و إنّا إلیه راجعون. به اطّلاع امّت شهیدپرور و مقاوم شهرستان آبادان میرساند: به مناسبت درگذشت رزمندهء دلاور هشت سال دفاع مقدّس، مرحوم مصطفی سرأندیب (مشهور به مصطفی ریش) مراسمی برگزار میگردد، زمان...» یه لحظه یکّه خوردم! و شاید هم متعّجب. این اسم رو چندین بار شنیده بودم. اوّلین بارش از پدرم بود: «بهش میگفتند مصطفی ریش، از آدمهای معاصر زمان شاه بود، ولی آدم بدی نبود. زمان جنگ، تو سازمان آب و برق بود. گاهگداری سپاه هم میومد...». فکر کنم، یه بار شب هنگام، در خیابون امیری بودم؛ پیرمردی بلندقد با کلاه تابستونی از کنارم رد شد. یه لحظه شناختمش؛ حتم دارم که خودش بود، ولی نمیدونم چرا نشد که برم طرفش! شاید اشتباه میکردم و خودش نبود!...


***
«به نام خداوند بخشندهء مهربان؛ من مصطفی سراندیب فرزند کیومرث نوهء عوض. سال 1311، آبادان متولد شدم. در خیابان امام، کوچهء کاویانی. تا کلاس پنج درس خوندم. چون فضول بودم از مدرسه بیرونم کردن! ولی تا بوده، نه اذیت مردم کردم و نه کسی اذیتم کرد...»





در شبکهء اجتماعی فیسبوک، با پسرش «علی» آشنا شدم. جستاری در میان تصاویر «مصطفی» داشتم. کامنتهای مختلفی از سوی بازدیدکنندگان ردّ و بدل شده بود:
- یه لمپن بود! شرب خمر میکرد!! همپیالهء «شهابو» و «طاهر یه دست» بود!! اصلاً کجا بود؟!...
- اتّفاقاً اصلاً باهاشون نبود! اونا کجا و مصطفی کجا؟! اون یارو یه چاقوکش بود، و اون یکی هم...»
- «روح همشون شاد؛ از افتخارات آبادان بودند...»
***
کاری به این ندارم که قبل از انقلاب، «مصطفی» که بود و چه کاره بود. (که به گواه افراد صادق القول و صالح العمل: بد هم نبود). خیلی از «شهاب و طاهر» هم شناختی ندارم. ولی شاید این جملهء معروف حضرت امام خمینی(ره) که در آخرین بند از وصیّتنامهء سیاسی-الهی شان آمده است، بتواند راهگشای خوبی باشد: «میزان و ملاک ، حال فعلی افراد است...» او را در دوران جنگ بیشتر باید شناخت: حضور داوطلبانه در خطوط مقدّم جبههء نبرد، در شهر محاصره شدهء آبادان؛ اشتغال به امور فنّی ادارهء آب و برق، بی هیچگونه چشمداشت و مزدی؛ و در کلّ انجام هرکاری که روحیه بخش برای مردم و ساکنین در شهر بود. به گواه رزمندگان آبادان: نه نمازجمعه اش ترک شد، و نه حضورش در تشییع پیکرهای مطهّر شهدای شهر. اینجایش را اصلاً کسی نشنیده!: همسر و فرزند ارشدش را نیز به دلیل اثرات ناشی از بمباران شیمیایی شهر (که در دی ماه 1365 و در جریان عملیّات کربلای پنج توسط ارتش عراق انجام شد) از دست داد! حتّی شهادت برادرزادهء برومندش «بسیجی شهید محمّد سرآندیب» هم خم به ابرویش نیاورد...

***

جملهء زیبایی در مصاحبه با خبرنگار روزنامهء کیهان در آبان یا آذر 1360 بر زبان رانده؛ انگار این جمله تا همیشه و حتّی تا به امروز هم کاربرد دارد!: «وقت برای حرف زدن هست؛ ولی وقت برای انجام دادن کارها کم است؛ و در آبادان باید کار کرد...»
***
بالأخره هم در شانزدهم دی ماه 1388 به جوار رحمت حق پیوست...

بهانه ای شد برای ذکر نام و یاد و خاطرهء رزمندهء دلاور سالهای حماسه و دفاع آبادان «زنده یاد مصطفی سرأندیب» یا همون «مصطفی ریش»! خدایش بیامرزد و در أعلی علیّین قرارش دهد...
برچسبها: مصطفی ریش
بعد از پخش مستند آخرین روزهای زمستان(بررسی زندگی سردار شهید حسن باقری) از شبکه یک سیما، انتقادات فراوانی به نوع ارائه نقش سردار جاویدان الاثر حاج احمد متوسلیان در عملیات بیت المقدس صورت گرفت. گفتگوها و اخبار متفاوتی پیرامون این انتقادات در حماسه و مقاومت فارس منتشر شد . از این روی گفتگوی پیش روی مطالبی است که دکتر محسن رضایی (فرمانده سپاه پاسداران دردوران دفاع مقدس) پیرامون حاج احمد متوسلیان و نقش او در سالهای پیش از شروع جنگ تحمیلی و در مدت حضورش در جبهههای جنگ است.
محسن رضایی با اشاره به ویژگی های این فرمانده دوران دفاع مقدس اظهار کرد: حاج احمد متوسلیان در مریوان زحمات بسیار زیادی برای آرامش و امنیت کردستان کشیده بود و در نبردهای کامیابان و کاوه نیز نقش بسیار فراوان و پررنگی برعهده داشت. از سوی دیگر کمکی که احمد متوسلیان به شهید چمران در آزادسازی پاوه کرد، فوق العاده کار برجسته ای بود. چراکه نیروهای پاسدار که در آنجا در محاصره بودند را نجات داد.

بعد از آن هم که جنگ عراق شروع شد و عراقی ها به استان های مرزی ایران حمله کردند احمد متوسلیان در مریوان یک گروهی از نیروهای بسیار قوی از پاسداران تهران و مازندران را سامان داده و دفاع می کرد.
فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خاطرنشان کرد: وقتی بنده فرمانده سپاه شدم، حاج احمد را به جنوب برده و از او خواستم که تیپ محمد رسول الله(ص) را تشکیل دهد که خب حاج احمد هم با کمک آقای همت و شهبازی این تیپ را تشکیل داد و در عملیات فتح المبین بسیار درخشش بالایی داشتند.
وی تصریح کرد: حاج احمد متوسلیان به واقع از فرماندهان شجاع بود به گونه ای که در برخی از عملیات ها بنده سخت ترین بخش نبرد را به وی واگذار می کردم؛ در عملیات بیت المقدس وقتی طراحی و مانور عملیات را به اتمام رساندیم، متوجه شدیم زمانی که به عراق حمله کنیم هرچه به خرمشهر نزدیک شویم فشار عراقی ها به ما بیشتر می شود و از طرفی نیروهایی از ما که نزدیک به خرمشهر هستند در معرض شدیدترین پاتک ها قرار می گیرند.
رضایی ادامه داد: بنابراین به فکر افتادم تا چه کسی را انتخاب کنم که بیشترین مقاومت را از خود نشان دهد، چراکه آن نقطه ای بسیار کلیدی بود و در صورت سقوط تمام عملیات سقوط می کرد و خرمشهر شاید تا 20 سال بعد هم آزاد نمی شد.
فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افزود: وقتی فرماندهان را از جلوی چشم خود گذراندم، نظرم به احمد متوسلیان جلب شد چراکه انسانی بسیار شجاع و مقاوم بود بدین معنا که در سختی ها تحمل و صبر بسیار بالایی داشت؛ بنابراین بنده احمد را انتخاب کردم تا نیرویی که می خواهد به خرمشهر نزدیک شود و دشمن در دروازه های خرمشهر را از بین ببرد حاج احمد باشد و خب بنده وی را انتخاب کردم و تیپ محمد رسول الله(ص) را به آقای حسن باقری، افشردی دادم و حاج احمد در قرارگاه نصر قرار گرفت تا عملیات را انجام دهد.

وی تاکید کرد: البته در عملیات فتح المبین هم احمد با حسن باقری کار می کرد ولی در این جا به طور ویژه مسئولیت دادیم تا عملیات دروازه خرمشهر را برعهده گیرد چراکه می دانستیم در روز عملیات سخت ترین پاتک ها به همین منطقه انجام می شود و کسی غیر از احمد متوسلیان و تیپ محمد رسول الله(ص) نمی تواند از عهده این نبرد بر آید.
وی در ادامه گفت: بنابراین بنده به آقای باقری تاکید کردم که احمد را مسئولیت دهد چراکه انسان شجاع و صبوری است؛ در روز عملیات هم دیدیم که همینطور شد و سخت ترین پاتک ها به بخش احمد متوسلیان انجام می شد؛ در سریال آخرین روزهای زمستان دیدیم کاملا فشاری که بر احمد آمده منعکس است، برخی شاید تصور کنند که احمد مقاومت لازم را نداشته در حالی که اینگونه نبوده است. معمولا سه، چهار فرمانده در جنگ بودند که در بیان واقعیت ها کوتاهی نمی کردند و بلافاصله به رده های بالا منعکس کرده و پیروزی ها و فشار ها را به سرعت انعکاس می دادند؛ معمولاً روحیه آن ها اینگونه بوده که امکانات را به موقع برای دفاع گرفته و نیروهای لازم برای پیشروی را در اختیار می گرفتند و از انعکاس واقعیت ها پرهیز نمی کردند.
وی تاکید کرد: بنابراین دیدیم که حاج احمد توانست با مقاومت در عملیات بیت المقدس کل جبهه را به پیروزی برساند؛ خوب اگر این مقاومت در آن نقطه خرمشهر انجام نمی شد شاید خرمشهر را از دست داده بودیم و حتی تا 20 سال بعد هم نمی توانستیم آزاد کنیم.
*نقش مهم حاج احمد در راه اندازی حزب الله لبنان
فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ادامه در بخش دیگری از سخنان خود اظهار کرد: از طرفی باید توجه کنیم که احمد متوسلیان تشکیل دهنده حزب الله لبنان بود و در راه اندازی آن بسیار نقش مهمی داشت؛ وی حتی قبل از رفتن تیپ محمد رسول الله به آنجا، با نیروهایی که از مجاهدین لبنان بودند مانند شهید موسوی و دیگر افراد از جمله پیشکسوتان حزب الله لبنان که با سپاه نیز پیش از حمله اسرائیل کار می کردند، در ارتباط بود.
وی تصریح کرد: در عین حال وقتی که حاج احمد به آنجا رفت و آموزش داد و سازماندهی را در آنجا به وجود آورد، این تشکیلات بزرگ شکل گرفت؛ آقای شمخانی هم که از طرف بنده اداره لبنان بر عهده اش بود هم پیش از احمد و بعد از آن هم با حاج احمد توانستند حزب الله لبنان را شکل دهند.
رضایی در خاتمه خاطرنشان کرد: به هر حال بایستی چنین حقایقی در مورد احمد متوسلیان گفته شود تا مردم با شخصیت بزرگوار این عزیز آشنا شوند.
برچسبها: نقش مهم متوسلیان در راهاندازی حزبالله لبنان
برچسبها: غلامرضا رهبر اولین خبرنگار شهید صدا و سیما
برچسبها: مستندی از کربلای 5
طلاهایش را که داد
از در ستاد پشتیبانی جنگ بیرون رفت
جوان داد زد
خانوم رسید طلاها !
خندید و گفت:
من برای پسرم هم رسید نگرفتم
برچسبها: مادر
برچسبها: گزارش منتشر نشده از حاج بخشی از بمباران شیمیایی حل
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، «آخرین روزهای زمستان» مستندی است با قالب جدید که به زندگی فرمانده شهید حسن باقری پرداخته است. به گفتهی کارگردان این مستند هدف از ساخت این فیلم صرفاً پرداختن به شخصیت شهید باقری بوده و حوادث جانبی اولویتی برای مطرح شدن نداشت.
این مستند علیرغم اینکه از تکنیکهای ساخت خوبی برخوردار است، اما انتقادهایی نیز به آن وارد شده که بازتابهایی هم داشته است. از جمله این انتقادها به قسمتی از این مستند است که مربوط میشود به عملیات الیبیتالمقدس و بحثی که بین شهید حسن باقری و سردار احمد متوسلیان رد و بدل شد.
در این رابطه گفتوگویی انجام دادهایم با گلعلی بابایی محقق و مؤلف کارنامهی عملیاتی لشکر 27 که با توجه به اظهارات اخیر یکی از رزمندگان لشکر 7 ولیعصر(عج) میگوید: کسانی که به عملکرد لشکر 27 در عملیات الیبیتالمقدس انتقاد دارند بنده آنها را ارجاع میدهم به کتاب ارزشمند "جادههای سربی" خاطرات سردار شهید حاجاحمد سوداگر که مسؤولیت شناسایی تیپ 7 ولیعصر(عج) در عملیات الیبیتالمقدس را نیز برعهده داشته است.
بابایی اشاره میکند: شهید سوداگر در بخشهایی از این کتاب به باز روایی خاطرات خود از مرحلهی اول عملیات الیبیتالمقدس پرداخته و میگوید چه اتفاقی افتاد که منجر به قتلعام بچههای لشکر 27 شد. شهید سوداگر همچنین تشریح میکند که چه عاملی باعث توقف قرارگاه عملیاتی نصر در جادهی اهواز ـ خرمشهر شده است.
سردار سوداگر این اتفاق را اینگونه بیان میکند: من صبح روز اول عملیات الیبیتالمقدس رفتم خط و دیدم در سمت چپ، بچههای تیپ 27 به جادهی آسفالت رسیدهاند و در سمت راست هم، بچههای تیپ 8 نجف در کنار جاده مستقر شدهاند. منتها تیپ ما ـ تیپ 7 ولیعصر(عج) ـ هنوز به جاده نرسیده بود. در همین زمان از قرارگاه نصر، به تیپ ما بیسیم زدند. فرمانده تیپ جواب نداد. این شد که من به جای ایشان به قرارگاه نصر رفتم و خودم را رساندم به شرق کارون روستای سلمانیه. داخل آنجا داشتم خاکهای لباسم را میتکاندم که حسن باقری به من گفت: اینجا جای تکان دادن لباس نیست، بروید و این خاکهایتان را روی جاده بتکانید! شهید باقری غیرمستقیم میخواست به من بگوید شما چرا نرفتهاید کنار جاده؟!
این محقق و پژوهشگر دفاعمقدس همچنین درخصوص مستند آخرین روزهای زمستان گفت: این مستند به لحاظ خیلی از پارامترهای استاندارد در تولید یک اثر مستند، خیلی بهتر از مستندهای مشابه خودش بوده که تاکنون از تلویزیون پخش شده است. بیشتر مستندها کپیگیری از کارهای آقامرتضی آوینی بوده، ولی در این مستند که در زیرگونهی «مستند ـ بازسازی» قرار میگیرد سریال مزبور با یک سبک نو و یک روش جدید ساخته شده که به لحاظ تکنیکهای هنری اثری زیبا بوده است. به لحاظ پژوهشی، اشکالاتی به این مستند وارد است که واکنشهایی را هم از طرف رزمندگان قدیمی لشکر 27 و همینطور لشکر 7 ولیعصر(عج) به دنبال داشت.
بابایی درخصوص این انتقادها افزود: البته وقتی با دوستان سازندهی این مجموعهی مستند صحبت میکنیم میگویند: «هدف ما این نبود که به حواشی بپردازیم. قرار بود فقط حسن باقری روایت شود و برای ما مهم نبود که افراد دیگر در این مجموعه چه کار کردهاند. ما آن اتفاقی که منجر به پررنگتر شدن شخصیت شهید حسن باقری میشد را، گلچین کردیم.» که این هم البته برای خودش یک دلیل موجه است.
گلعلی بابایی در مورد نشان دادن عملیات الیبیتالمقدس و حواشی آن در مستند آخرین روزهای زمستان اظهار داشت: در این قسمت یک خبط تاریخی صورت گرفت. چرا که در سریال، مرحلهی اول یعنی حدوداً شش شبانه روز ابتدایی عملیات را به جای مرحلهی دوم نشان دادند. گفتوگویی که بین حسن باقری و احمد متوسلیان رد و بدل شد، مربوط است به مرحلهی اول عملیات، چه این که شهادت محسن وزوایی نیز در همان روز اول حمله بود که در سریال هر دو واقعه را در مرحلهی دوم عملیات نشان دادند.
بعد از شهادت محسن وزوایی است که اتفاقاتی میافتد که ظرف پنج شبانه روز بعدی، منجر به شهادت حسین قجهای و دیگران میشود. این در حالی بود که حاجاحمد و یارانش توانستند به رغم آن شرایط غیرقابل تحمل، با دشمن مقابله کرده و خط را نگه دارند.
این محقق دفاعمقدس بیان داشت: من توقع داشتم دکتر محسن رضایی این قضیه را گوشزد میکرد چون در جریان مصاحبهای که در سال 75 خود من با ایشان انجام دادم و در کتاب "همپای صاعقه" هم آوردم، ایشان میگوید: برای عملیات الیبیتالمقدس و فتح خرمشهر 3 کلید برای پیروزی تعریف شده بود که دوتا از آنها را، حاجاحمد و تیپ 27، به دست آوردند. اولین کلید رسیدن به جادهی اهواز ـ خرمشهر و جنگ یک هفتهای که منجر به نگهداری خط شد، که اگر حاجاحمد در آنجا عقبنشینی میکرد، باید قید پیروزی در عملیات الیبیتالمقدس را میزدیم و ادامهی عملیات دیگر معنی نداشت. این یکی از سه کلید پیروزی آن عملیات محسوب میشد. کلید دوم؛ که دکتر محسن رضایی کسب آن را به حاجاحمد و تیپ 27 نسبت داد، این بود که در مرحلهی چهارم عملیات نیروهای تیپ 27 ضمن یک مانور شمالی ـ جنوبی از سیلبند عرایض عبور کرده و جادهی مواصلاتی خرمشهر ـ شلمچه را بستند و مانع از فرار نیروهای دشمن مستقر در خرمشهر، به سمت خاک عراق شدند. در نتیجه رزمندگان قرارگاههای فتح و فجر موفق شدند حدود یازده هزار نیروی محاصره شدهی عراقی را یکجا به اسارت بگیرند و خرمشهر را آزاد کنند.
برچسبها: آخرین روزهای زمستان
«کتاب آهنگران» به قلم علی اکبری در 920 صفحه تحریر شده است که توسط نشر «یا زهرا» راهی بازار کتاب شده است.
کتاب آهنگران با هدایت و نظارت صادق آهنگران تالیف و تنظیم شده است که حاوی 220 صفحه از خاطرات و متن بیش از 500 نوحه اجرا شده از سال 1358 تا رحلت حضرت امام خمینی(ره) است.
فایل صوتی تمامی نوحههای مندرج در این کتاب به اضافه چهل قطعه تصویری از اجراهای سالهای دفاع مقدس وی، به قالب دو لوح فشرده به این کتاب ضمیمه شده است.

محمود سنگری در مقدمه این کتاب آورده است: «من خود شاهد بودهام که نه تنها در جبهه، که در ایام محرم، هم پای نوحه خوانی حاج صادق، شاعر یا شاعرانی با او حرکت میکردند و بندهای جدیدی در حین حرکت! میسرودند و به دست ایشان میسپردند و حاج صادق به خوبی اجرا و عرضه میکرد. این ویژگی با معیارهای اجرای موسیقی سازگار نیست، اما این رفتار به ظاهر نامتعارف، نشان میدهد همان گونه که در عرصه نظامی، حرکتهای بسیجی برق آسا و عاشقانه است، در عرصه فرهنگی نیز چنین ویژگی بدیعی سریان و جریان دارد.»
«کتاب آهنگران» محتوی 120 قطعه عکس منحصر بفرد از صادق آهنگران است که به قلم خود ایشان گویا شده و خاطرات آن ها در حاشیه عکس درج شده است. در ابتدای این کتاب، کلیشهای از دستخط حاج صادق آهنگران وجود دارد.
علاقمندان به تهیه این کتاب می توانند به «فروشگاه نشر یا زهرا» واقع در تهران، میدان انقلاب اسلامی، خیابان شهدای ژاندارمری، پاساژ ناشران کوثر واحد شماره2 مراجعه و یا با شمارههای 66962116-66465375 تماس حاصل نمایند.
برچسبها: خاطرات و مجموعه نوحههای حاج صادق آهنگران منتشر شد
معاون سیما در مراسم تقدیر از عوامل مستند «آخرین روزهای زمستان»، ضمن تشکر و قدردانی از خانوادهی شهید باقری و همچنین ارگان سپاه، مدیر شبکه اول (مهدی فرجی) و حبیب والینژاد (تهیهکننده مجموعه مستند)، خاطرنشان کرد: این کار با درایت و اعتقاد به سیستم جدید به اینجا رسید. توجه به دفاع مقدس در رسانهی ملی به ویژه در دوره مدیریت مهندس ضرغامی به طور ویژه در دستور کار بوده است.
دارابی در ادامه با اشاره به ساخت سریالها و تلهفیلمهای دفاع مقدس از سال 83 تاکنون، خاطرنشان کرد: از سال 83 تاکنون 1200 تلهفیلم در حوزه دفاع مقدس تولید کردهایم. 20 سریال نیز به طور ویژه با موضوع دفاع مقدس ساخته شده است. همچنین 309 عنوان برنامه که به ابعاد مختلف حماسه و دفاع مقدس و اشاعه فرهنگ دفاع پرداخته، تولید شده است.
معاون سیما همچنین خاطرنشان کرد: از سال 92 تا سال 94 نیز 22 سریال طراحی شده است که بیش از 10 سریال جزو سریالهای الف ویژه در ارتباط با معرفی سرداران شهید است.
او در ادامه با بیان اینکه امثال شهید باقریها بسیار داشتهایم، خاطرنشان کرد: در برنامههای بعدی سیما به ترتیب به این شهدا خواهیم پرداخت.
*** «خاطراتی برای تمام فصول» جایگزین «آخرین روزهای زمستان»
در بخش دیگری از این مراسم همچنین مهدی فرجی، مدیر شبکه یک سیما با اشاره به کارگردانی مستند «آخرین روزهای زمستان» که توسط مهدویان صورت گرفته است، دربارهی وی اظهار کرد: مهدویان فارغالتحصیل دانشکده صدا و سیما است و این کار نیز با فکر و ایده سازمانی راهاندازی شد. در حالی که بسیاری از افراد در این گروه، کارهای اول و دومشان بوده است.
مدیر شبکه اول از نگرانیهای ابتدای کار گفت و در عین حال خاطرنشان کرد، با پشتوانهی پژوهشی قوی و با ریسکپذیری این گروه جوان به ویژه در استفاده از فیلمهای 16 میلیمتری که منسوخ شده است و استفاده از فیلمهای بسیار قدیمی که باعث قوت فیلم شد، موفق عمل کردیم.
فرجی در بخش دیگری از سخنان خود از همکاری موسسه شهید باقری، ارگان سپاه، لابراتوار صدا و سیما و همکاری خانواده شهید باقری که اگر نبودند این کار به سرانجام نمیرسید، تشکر و قدردانی کرد.
او در پایان از پخش مجموعه مستند «خاطراتی برای تمام فصول» که دربارهی مجروحان شیمیایی و جنگ است، خبر داد و گفت: این مجموعه مستند، جمعهها ساعت 20 به جای مستند «آخرین روزهای زمستان» پخش میشود.
*** رسالت صداوسیما همچون رسالت امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) است
بر اساس این گزارش ایسنا، سردار محمد جعفر اسدی هم در مراسم امروز گفت: رسالت صدا و سیما در انتقال فرهنگ دفاع مقدس همچون رسالت امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) در تداوم ارزشهای عاشوراست.
سردار محمدجعفر اسدی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در مراسم تقدیر از دستاندرکاران مستند «آخرین روزهای زمستان» دفاع مقدس را تداوم جریان عاشورا و در راستای مبارزه حق و باطل برشمرد و گفت: انتقال فرهنگ متعالی جبهه و دفاع مقدس کاری زینبگونه است.
وی با قدردانی از دستاندرکاران این مستند گفت: به عنوان سربازی کوچک و همرزم شهیدان گرانقدر دفاع مقدس از رییس سازمان صدا و سیما و تکتک کسانی که در خلق این اثر جاوید نقش داشتهاند صمیمانه تقدیر و تشکر میکنم.
سردار جعفر اسدی با بیان اینکه کاری که امروز رسانه ملی در انتقال فرهنگ متعالی دفاع مقدس به نسل جدید میکند از سنخ فعالیت سردارانی است که گنجینه عاشورا را نسل به نسل و سینهبهسینه به مخاطبان امروز منتقل کردهاند، مستند «آخرین روزهای زمستان» را اثری نو، توأم با خلاقیت دانست و تداوم این نوع کارها را نشانی از توجه ویژه رسانه ملی به دفاع مقدس و ارزشهای آن برشمرد.
***
سرلشگر باقری، معاون ستاد کل نیروهای مسلح هم اظهار کرد: با تلاش تحسینانگیز صداوسیما پیام روشن آخرین روزهای زمستان را نسل جوان به خوبی دریافت کردند.
او در مراسم تقدیر از دستاندرکاران مستند آخرین روزهای زمستان گفت: پیام روشنی این اثر ارزنده برای مخاطبان و به ویژه نسل جوان این بود که دفاع مقدس ما و سرداران پرورش یافته در فرهنگ آن افسانه نیستند.
برادر شهید حسن باقری با ابلاغ مراتب تشکر و قدردانی خانواده این شهید و همرزمان و فرماندهان و یادگار هشت سال دفاع مقدس به رییس سازمان صدا و سیما دستاندرکاران این مجموعه مستند داستانی، آخرین روزهای زمستان را اثر ارزشمند در حوزه دفاع مقدس ذکر کرد که پذیرش آن را ناشی از پشتوانه تحقیقی مناسب در کنار اخلاص دستاندرکاران آن دانست.
وی با اشاره به اینکه در 30 سال پس از شهادت این شهید برنامههای گوناگونی در خصوص وی تولید شده است، افزود: تفاوت این برنامه با سایر آثار تولید شده توجه ویژه سازندگان به واقعیات زندگی شهید باقری قبل و بعد از ورود ایشان به دفاع مقدس است.
سردار باقری با اشاره به اینکه دفاع کشور ما در مقابل دشمنان همچنان ادامه دارد و وظیفهی رسانه ملی را در انتقال ارزشها به نسل جوان بسیار خطیر توصیف کرد و گفت امثال ما بازماندگان از دوران دفاع مقدس نیز موظف هستیم و افتخار میکنیم که در این کار همراه و همکار صداوسیما باشیم.
برچسبها: تقدیر از عوامل مستند «آخرین روزهای زمستان»
او اوایل 1359 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. در همان سال با آغاز فعالیتش در اطلاعات سپاه، نام مستعار حسن باقری را برای خود انتخاب کرد، وظیفه او در اطلاعات سپاه شناسایی گروهکها بود. او با شروع جنگ میان ایران و عراق در روز اول مهرماه 1359 به همراه عدهای از پاسداران در هنگامی که جایگاه نیروهای عراق در خوزستان تثبیت شده بود، راهی جبهههای جنوب شد.
وی 9 بهمن 1361 در منطقه فکه مشغول شناسایی منطقه دشمن و آمادهسازی عملیات والفجر مقدماتی بود که در سنگر دیدهبان مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و در 27 سالگی به درجه شهادت رسید.
حالا پس از 30 سال سریال مستند «آخرین روزهای زمستان» به کارگردانی محمدحسین مهدویان به واکاوی زندگی این شهید پرداخته است.
جمعه هفته گذشته دهمین و آخرین قسمت این مستند از شبکه اول سیما پخش شد که اتفاق مبارکی در مستندسازی کشور بود. ساخت آخرین روزهای زمستان اين امید را در ذهن مخاطب زنده می کند که انشاالله از اين پس مستندهاي رسانه ملی را با كيفيت قابل قبول تری مشاهده کنیم.
آنچه هم اینک در مقابل شماست ماحصل گفتگوی چند ساعته ما با این عزیزان است.
***مشرق: شما به عنوان سازنده مستند "آخرین روزهای زمستان" کاری ساختید که در این سالها قالبش در رسانه های ما طرح ریزی نشده بود. عمده برنامه های تولیدی بی.بی.سی، دیسکاوری و دیگر شبکه های مهم دنیا مبتنی بر همین قالب شما یعنی مستند درام است. نظر خودتان چیست؟
محمد حسین مهدویان: من نامش را درام مستند می گذارم. چون ما در مورد اثری دراماتیک صحبت می کنیم که واقعیت و مستند هم هست. چیز جدیدی هم نیست در دنیا . همان طور که شما گفتید در ایران تازگی دارد. از اوایل دهه 70 این سبک به صورت جدی مطرح شد. فیلمی در این تاریخ ساخته شد با عنوان آواز برایان که زندگینامه فوتبالیستی بود به نام برایان سینگر که در اثر سرطان فوت می کند. یا فیلم دیگری به نام ریشه ها. اینها اولین نمونه هایی هستند که به صورت حرفه ای در این سبک کار کردند. بعد از ان شبکه بی بی سی در دهه 80 به سراغ این سبک رفت و استقبال از آن در حدی بود که در اواخر دهه 90 بی بی سی و دیسکاوری مجموعه ای طولانی را با این سبک و به صورت مشترک کار می کنند که تبدیل به یکی از پرمخاطب ترین مجموعه های تلویزیونی شد. تاقبل از سال 2000 سهم محصولات درام مستند در شبکه های اروپایی حدود 4 درصد بود. اما تا سال 2005 این سهم به 64 درصد ارتقا پیدا کرد و در سالهای اخیر بالاتر هم رفت.

نشست نقد و بررسی مستند "آخرین روزهای زمستان"
***مشرق: چطور شد که شما به این سبک رسیدید؟ با دیدن مستند های جذاب این شبکه ها؟
محمد حسین مهدویان: بله. من قبلا در روایت فتح مشغول به کار بودم و 13 اثر مستند هم در همین مجموعه تولید کردم که البته خیلی دیده نشدند. همیشه به این فکر می کردم که ما باید کاری بکنیم تا کارهای مستند دیده شوند. به دنبال استقبال خوب بودم. سال 84 فیلمی ساختم به نام استخوان لای زخم که درباره شروع جنگ ایران و عراق بود. اولبن بار در آن زمان و از زبان آقای مسعود نقاش زاده کلمه داکیو درام یا درام مستند را شنیدم. آن روزها خیلی برایم موضوعیت نداشت. آقای نقاش زاده به من می گفت این فیلم تو به داکیو درام ها شباهت دارد. بعدها که بحث داکیودرام برایم جدی تر شد و درموردش کار نظری و مطالعه انجام دادم، پیشنهاد شد که یک کار درام درمورد حسن باقری بسازم.
با خودم گفتم چه ایده خوبی. چون من در مورد این شهید در روایت فتح مطالب زیادی شنیده بودم و می دانستم که بالاخره یک روز فیلمی در مورد این شهید ساخته خواهد شد. اما هیچ گاه فکر نمی کردم سازنده آن من باشم. آقای حبیب والی نژاد این پیشنهاد را به من دادند و وقتی عنوان کردم که قصد دارم آن را به صورت درام مستند بسازم ایشان حمایت کردند. ما می خواستیم 10 قسمت مستند در مورد حسن باقری تولید کنیم و به همین میزان هم قصه و فیلمنامه داشتیم. اما نمی خواستیم با ارشیو و عکس های قدیمی و تکه پاره های فیلم کار کنیم و مستند بسازیم. اگر ساخته می شد، دیده نمی شد. مثل خیلی مستند های دیگر در مورد شهدا. وقتی قرار است برای مردم فیلم بسازیم باید به فکر جذابیتش باشیم. مردم نباید احساس کنند که قرار است چیزی به آنها یاد بدهیم. باید جنبه سرگرمی را بیشتر حس کنند. تمام این موارد یعنی درام مستند.
***مشرق: آقای دکتر یکی از نقاط قوت این مستند طراحی صحنه ها، لباس و بازسازی های واقعا طبیعی بود. چطور به این درجه باور پذیری در طراحی صحنه ها رسیدید؟ نقد ها در این زمنیه چطور بود؟
محمد رضا شجاعی: ما که طراحی خاصی نداشتیم. فقط قرارمان با دیگر دوستان این بود که هر چیزی اتفاق افتاده همان را نشان بدهیم. بدون خلاقیت و اضافات خاصی. بنده تنها 3 روز قبل از کلید خوردن این پروژه به آن پیوستم و خب تا حدودی هم مظطرب بودم از این که کارمان به نتیجه مطلوب می رسد یا خیر. اما نکته ای که خیالم را راحت می کرد، حضور آقای مهدویان بود که مدتها بر روی این موضوع کار کرده بود و به نوعی مرجع ما برای استناد تاریخی بود.
از فیلمنامه کاملا مشخص بود که ایشان پژوهش عمیقی در این زمینه داشتند. حالا این که این پژوهش چقدر با واقعیت انطباق دارد را نمی دانم. متاسفانه ما هر کجا برای گفتگو رفتیم یا هرچه نقد از کارمان خواندیم، هیچ کدام در مورد محتوا نبود. کسی از مضمون و قلب این مستند حرفی ندارد. نقد ها سطحی است. که مثلا چرا دوربین از پشت پنکه رد شد؟ کسی نمی پرسد حسن باقری که بود، چه شد؟ چرا این اتفاقات رخ داد؟ به هر حال کلی سوال برای پرسیدن هست. اما کسی اینها را نمی پرسد. فقط بحث های جزئی و سطحی ساختاری مطرح است. منکر ضعف های کارمان نیستیم. ولی انگار کسی با محتوا کاری ندارد و فقط فرم را می بینند. به هر حال در زمینه طراحی ما هیچ مشکلی نداشتیم.

نشست نقد و بررسی مستند "آخرین روزهای زمستان"
هم مرجع قوی و کاملی داشتیم و خودمان چند وقتی در جبهه حضور داشتیم و از نزدیک حال هوای آن را دیدیم. کار سختمان بیشتر به ثمر رساندن داستان و انتخاب صحیح لوکیشن ها بود. ما در طول روز به صورت میانگین سه بار لوکیشن هارا تغییر می دادیم. گاهی برای گرفتن دو یا سه پلان، مجبور بودیم یک هفته زمان صرف کنیم. دوستان ما در بخش تولید بیشترین فشار را تحمل می کردند.
محمد حسین مهدویان: آقای دکتر در مورد نقد به نکته خوبی اشاره کردند. به نظر من سیستم نقد باید اثر گذار و پویا باشد. این که صرفا نام چند اصطلاح سینمایی را یاد گرفتیم که مثلا شخصیت پردازی چیست، حرکت دوربین چیست، پلان چیست، اینها برای انتقاد کافی نیست. نقد باید پویا و با فکر باشد. میزان اثر گذاری یک پروژه را درک کند و متوجه باشد که این پروژه چطور می تواند بهتر اثر بگذارد. نمی توان از محتوا حرفی نزد و فقط از فرم ایراد گرفت یا برعکس. باید همه چیز کنار هم و پیوسته نقد شود.
*** مشرق: اما نقد خاصی به مستند شما وارد نبود. به جز نقد آقای فراستی. اگر آن را کنار بگذاریم دیگر چیز خاصی باقی نمی ماند. حتی طیف روشنفکر هم هجمه ای علیه این کار نداشتند. این را به خوبی می توان از اخبار منتشر شده درباره مستند شهید باقری به خوبی فهمید.
محمد حسین مهدویان: بله همین طور است. حق با شماست. به هر حال شهدا عزیز هستند. هر کس با هر طرز و فکر و سمت و سوی سیاسی برای آنها احترام قائل است و اگر ما بتوانیم یک تصویر درست از زندگی شهدا ارائه بدهیم، برای روشن فکر جذاب است، برای شخصیت سیاسی جذاب است، برای چپ ، راست، سردار، دانشجو برای همه جذابیت دارد. این ها را خود من در کارم دیدم.
***مشرق: باور پذیری شخصیت حسن باقری در کار شما به خوبی محسوس است. چطور به این مقوله دست پیدا کردید؟
محمد حسین مهدویان: وقتی این کار به من پیشنهاد شد، من اول اجازه خواستم که وارد زندگی شهید بشوم و خیلی چیزها را خودم ببینم تا بعدا همان ها را باز آفرینی کنم. کار هنر هم همین هست. من برداشتم و انچه دیده بودم از شهید باقری را ساختم و به معرض نمایش گذاشتم. امروز این برداشت من هم بازخورد داشت و هم بازخورد منفی. خیلی ها به من می گویند، شهید باقری در مستند شما مثل خیلی از قهرمانان در فیلم های اکشن و جنگی نیست. خیلی ساده و معمولی و ملموس است. چرا حماسه سازی نکردید؟
برخی معتقدند این سادگی و باور پذیر بودن خوب است. عده ای هم معتقدند که نه! این مستند حماسه کم دارد، بوی آن آدم ها را ندارد. اما من تصورم این است که اصولا پدیده قهرمان سازی برای کسی صدق می کند که قهرمان نیست. یعنی به عناون راوی پذیرفتی که این شخصیت اصلا قهرمان نیست. من باید از او قهرمان بسازم. من قائل به این هستم که اگر این آدمها قهرمان بودند، با همان سادگی و معمولی بودنشان قهرمان بودند. با تمام جنبه های زندگیشان که شاید بعضی جاهای این زندگی با قهرمان بودنشان در تعارض باشد.
و ما حق نداریم چیزی را کم و زیاد بکنیم. بخشی از زندگی آنها را که فکر می کنیم به قهرمان بودنشان لطمه میزند حذف کنیم یا برعکس. این یک جفای بزرگ در حق قهرمانان ما هست و باعث شده همه اینها شبیه هم بشوند. تکراری بشوند. و به نظر برسد که اصلا قهرمان نبودند! شما کل آثاری که در این زمینه ها ساخته شده را ببینید! همه شبیه به هم است. همه یک شکل است.
اما من تمام آنچه دیدم را به مستند تبدیل کردم. چه بسا چیزهایی هم بود که ندیدم و نفهمیدم. برایم مبهم بودند. به هر حال تمام فکر و ذکرم این بود که به دام این نوع فیلمسازی نیفتم. مدام این جدول را با خودم داشتم که همه چیز را به همان سادگی که اتفاق افتاده نشان بده و مطمئن باش اگر این نکته را رعایت کنی، تماشاگر همان را می بیند و لذت می برد.

هادی بهروز (فیلمبردار)
***مشرق: این سبک ساده قهرمان پردازی را اولین بار شهید آوینی در روایت فتح مطرح کرد. این که بزرگی قهرمانان ما درونی است. ایمان آنها بزرگ بود، شخصیتشان بزرگ بود. و سختی کار هم همین است. این که ما درون بزرگانی چون احمد متوسلیان یا حاج همت را چگونه می خواهید نشان بدهید؟ به نظر کار سختی است.
نه کار سختی نیست. برای من حداقل نبود. تنها کاری که کردم این بود که تمام آنچه دیدم و در آن دقیق شدم را به مخاطبم انتقال دادم. همین!
***مشرق: برویم سراغ بازیگرها، گریم و شخصیت پردازی ها. بازی به جای چهره های مطرح 30 سال پیش چطور بود؟
ابراهیم امینی: ما بازیگری به معنای عام نداشتیم. آدمهایی که ما نقششان را بازی کردیم. وجود داشتند و برخی از آنها هم هنوز زنده هستند. گاهی خلق شخصیت بر عهده شماست مخاطب از طریق شما با شخصیتی آشنا می شود که قبلا هرگز شبیه آن را ندیده است. اما در مورد این مستند تاریخی روایت می شود که خیلی هم قدیمی نیست. مثلا آقای محسن رضایی که من نقش ایشان را بازی کردم، امروز شخصیتی شناخته شده هستند و حضور فعالی هم در رسانه ها دارند. باید امانت دار باشیم و با رعایت تمام اصول و کمی هم خلاقیت به شخصیت همان فرد بپردازیم.
***مشرق: به نظر کار سختی است. بله؟
ابراهیم امینی: این کار حساسیت بالایی دارد. تاریخ معاصر را چون خیلی ها دیده اند و در موردش اطلاعات دارند، شما نمی توانید چیزی از آن را زیاد یا کم کنید. الان اگر صحبت از عمروعاس بشود، شما به یاد مرحوم فتحی می افتید. یا صحبت از شخصیت حمزه که می شود، شما یاد آنتونی کوئین می افتید. چون شما قبلا تصویری از این شخصیت ها ندیده بودید و حالا مجبورید با چهره این بازیگران آنها را تصور کنید. اما در مورد اشخاصی که چهره و تیپ شخصیتی آنها برای همه مشخص است، شما باید حتما به دنبال چهره ای باشید که از همه لحاظ شبیه اون باشد. نمی گویم این سخت تر است اما قطعا حساس تر است.
***مشرق: در مورد تصویر برداری این مستند، شیوه های مختلف ضبط، جدا کردن نگاتیو از دیجیتال و دکوپاژ ها خوب از آب درآمده بود. این ها ایده چه کسی بود؟ در مورد سبک فیلمبرداری کمی برای ما توضیح دهید.
هادی بهروز (فیلمبردار): ما ابتدا فیلمبرداری مصاحبه ها را آغاز کردیم. از خانواده و آشنایان شهید باقری. کاری که حدود یک سال زمان برد. فیلمبرداری بخش مصاحبه ها در واقع تجربه جدیدی برای من بود و قرار بود به سبکی متفاوت کار کنیم. من دقیقا نمی دانستم که می خواهیم به چه شکل تصاویر را ضبط کنیم. در کل خیلی آماده نبودم. وقتی وارد فضای اجرا شدم تازه فهمیدم چقدر کار سختی پیش رو داریم. مثلا باید دوربین را دو ساعت روی دست نگه می داشتم به شکلی که در همان نیم ساعت اول تمام انرژی ام تحلیل می رفت یا نورپردازی یکسان برای دو دوربین در زاویه های مختلف که کار به شدت دشواری است. با توجه به این که کمی عدم پختگی در این نوع فیملبرداری در من وجود داشت و البته اصلا امکان خطا و اشتباه نداشتیم، استرس بالایی هم تجربه کردیم.
ایده فیلمبرداری قسمت های مربوط به گذشته به صورت نگاتیو و فیلمبردای زمان حال به صورت دیجیتال، فکر مشترک من و کارگردان بود. هنوز هم که فکر می کنم می بینم این بهترین کاری بود که می توانستیم انجام بدهیم. به هر حال من خیلی فیلمبردار زبر دست و ماهری نبودم و به نظر خودم این سبک فیلمبرداری برای مستند شهید باقری مناسب بود.
جالب اینجاست که ما با هر تصویر بردای که صحبت می کردیم ما را از کار با دوربین نگاتیو منع می کردند. حتی حرفه ای ترین ها. می گفتند این کار ریسک بالایی دارد. برای پیدا کردن دوربین نگاتیو هم مشکلات زیادی داشتیم. چون به سختی گیر می آید. با همه این ها ما کار خودمان را کردیم و جواب هم گرفتیم. معتقد بودیم از دل این سختی ها کار قابل قبول بیرون می آید.
محمد حسین مهدویان: ما در دوره ای هستیم که تکنولوژی هر روز در حال تغییر است. امروز فیلمبرداری با دوربین های سبک و کوچک به جای دوربین های بزرگ و سنگین قدیمی رواج پیدا کرده است. همین باعث شده کار فیلم برداری بسیار راحت تر شود. اما ما اصرار داشتیم که از دوربین قدیمی استفاده کنیم چرا که نحوه کنترل آنها در انتقال حس قدیمی بودن تصاویر تاثیر داشت. من با یک هندیکم کوچک تصاویر مورد نظرم را می گرفتم و بعد به فیلمبردار نشان می دادم تا او هم به همان ترتیب و با همان کادربندی فیلمبردای کند.
هادی بهروز (فیلمبردار): اعتقاد آقای مهدویان بر این بود که دوربین اگر زیاد تکان بخورد، اصطلاحا دیده می شود. یعنی مخاطب حضور دوربین را حس می کند. از این رو حرکت های ما محدود بود. سعی می کردیم از چند زاویه خاص فیلمبردای کنیم. برای رسیدن به تصویر ایده ال با نام آشنا ها در این رشته هم خیلی مشورت کردیم و از آنها اطلاعات گرفتیم.

ابراهیم امینی (بازیگر نقش محسن رضایی)
***مشرق: آقای دکتر جلالی شما به عنوان کسی که در جبهه حضور داشتید، چقدر در فضا سازی ها از این تجربه استفاده کردید؟ چطور به این سطح باور پذیری رسیدید؟
محمد رضا شجاعی: این کار جزو معدود کارهایی بود در آن واقعا به ما خوش گذشت. اذیت نمی شدیم و همه چیز روی روال بود. وقتی همه چیز روی روال و نظم باشد، می شود مثل یک شعر ساده و روان. همه چیز از اعتماد سر چشمه می گیرد. یعنی وقتی ما به همکاران خود اعتماد می کنیم و با اعتماد کامل کارها را به هم می سپاریم، غالبا نتیجه خوبی به دست می آید. همه دوستان زحمت کشیدند و تمام توان خود را صرف کردند. اما نکته اصلی موفقیت این مستند همان هماهنگی و اعتماد به یکدیگر بود.
قالب کارهایی که الان انجام می شود کارهای مزدورانه است. یعنی پول می گیرند تا یک سریال بسازند. پول می گیرند تا مستند بسازند. عده ای اصلا برای معاش خودشان کار هنری می کنند. خب این دیگر نامش هنر نیست، حمالی است. هنر باید دلی باشد. با محاسبات فرهنگی باشد. نه محاسبات مادی. کار فرهنگی با مزد بگیری ادغام نمی شود. درست مثل آب و روغنی که هر چه هم بزنی با هم قاطی نمی شوند.
البته من نقدهایی هم دارم به این مستند به عنوان یک مخاطب! این فیلم در حال نمایش دادن یک معلول به ما هست. اما علت را به ما نشان نمی دهد. ما متوجه نمی شویم که چه اتفاقی افتاد که باقری ، باقری شد! چرا بچه همسایه اسطوره نشد؟ قهرمان نشد؟ این یک سوال است. که چرا ما معلول داریم، اما علت را نمی بینیم.
***مشرق: آقای کارگردان به این انتقاد پاسخی نمی دهید؟
محمد حسین مهدویان: قبول دارم حرف آقای دکتر جلالی را. ما خیلی در مسائل دقیق نبودیم و جستجو نکردیم. اما احساس می کنم که موضوع شخصیت پردازی هم مثل قهرمان پردازی باید ساده باشد. یک وقتی هست شما در در یک کار سینمایی عنوان می کنید، که یک بچه ای بود که تنبلی می کرد و در مدرسه درس نمی خواند. کات! در سکانس بعد نشان می دهید آن آدم به جبهه رفته و فرمانده یک گردان شده. خب این برای هیچ کس باور پذیر نیست. باید همه چیز را نشان بدهید. ریز به ریز و مو به مو بگوید که چه اتفاقی رخ داد که آن کودک درس نخوان تبدیل شد به یک فرمانده باهوش. اما در یک اثر مستند به دلیل این که رخداد ها اصالت دارند و واقعا اتفاق افتاده اند، دیگر این شخصیت نیازی به بیان تمام ریزه کاری ها ندارد. چون مخاطب می داند این گزاره، گزاره درستی است. چیزی که می بیند، دروغ نیست.
واقعیات این است که خودم هم دقیقا نمی دانستم علت کجاست و فقط به نشانه هایی از آن دست پیدا کرده بودم. ما معلولمان را بدون علت نشان دادیم. اما نشانه هایی هم برای مخاطب در نظر گرفتیم تا از طریق آنها به علت دست پیدا کند. فکر می کنم در این کار موفق هم بودیم. در نشان دادن مستندی که مخاطب را خسته نکرد. مخاطب فکر نکرد دارد تحقیق یا پژوهش تماشا می کند. حس کرد یک معما را گره گشایی کرده است. این معما سازی در مورد مخاطبی رخ می دهد که اصلا در مورد دهه 60 سوالی ندارد. برایش مهم نیست.
مخاطبی که هر بار تلویزیون را روشن کرده یک نفر در حال صحبت از مظلومیت در دفاع مقدس بوده. او در مورد دفاع مقدس فقط جواب شنیده است. بدون این که سوالی برایش مطرح شده باشد. همیشه فقط در حال شفاف سازی هستیم بدون این که توجه داشته باشیم ابهام و معما گاهی جزوی از یک موضوع است.
من یک جوان 30 ساله هستم که درست و حسابی حسن باقری را نشناخته ام! یعنی این شخصیت برای من هم یک معماست. نه برای من. حتی برای خانواده اش! در بخشی از مصاحبه ها، برادر این شهید به ما می گوید: من نفهمیدم در مورد حسن باقری چه اتفاقی افتاد! پس نمی توان در موردش حرف قطعی زد یا نتیجه گیری کرد. اصلا مگر می شود تمام آنچه که یک قهرمان بوده را در یک فیلم گفت؟ فقط در یک فیلم؟ این حرف گنده تر از دهن است. به هر حال من هر آنچه درک کردم و فهمیدم به ساده ترین و گیرا ترین زبان ممکن در فیلمم گنجاندم تا مخاطب هم به همان شکل به یافته های من برسد.
***مشرق: ولی شما چند سال تحقیق و پژوهش کردید که بگوید چرا حسن باقری، تبدیل شد به حسن باقری!
محمد حسین مهدویان: قبول دارم که ما به روشنی تکلیف چیزی را مشخص نمی کنیم اما باور کنید نمی توان هیچ حرف قطعی در مورد حسن باقری زد. حسن باقری در او روزی به دنیا آمد که باید می آمد. در دوره ای زندگی کرد که باید می کرد. روزگار خودش حساب همه چیز را کرده بود. این که حسن باقری در سال 59 یک جوان 25 ساله باشد با کلی انرژی و شور جوانی و در موقعیتی قرار بگیرد که شگفتی ها را رقم بزند. قرار نبود ما حرف خاصی بزنیم.
محمد رضا شجاعی: اما من معتقد هستم که اگر آقای مهدویان بعد از 3 سال تحقیق و بررسی زندگی شهید باقری نتوانست ایشان را بشناسد، واقعا خطای بزرگی مرتکب شده است. حتی اگر مردم هم متوجه این موضوع نشده باشند. چون این یک سوال بزرگ است و باید به آن پاسخ داد. اگر نه باز هم می شود همان صحبت های تکراری. رزمنده های ما خوب بودند، عراقی ها بد بودند.

محمد حسین مهدویان (کارگردان)
***مشرق: آقای فراستی در نقدهای اخیرش به این مستند گفت: این فیلم صدها کیلومتر از نسخه های مشابه اش جلو تر بود. این حقیقت دارد. اما یک نکته را باید مد نظر داشت. مخاطبی که می داند حسن باقری یک متفکر و نابغه بزرگ جنگ بود، منتظر دیدن وقایع شگفت انگیز از این شخصیت در مستند است و دلش می خواهد دقیقا بداند که حسن باقری چطور به این درجه رسید. اما همان طور که خودتان گفتید، شخصیت پردازی ایشان کاملا ساده و باور پذیر است. در حدی که ابدا نکته ویژه ای در شخصیت این فرد مشاهده نمی شود. و این به نظر من خوب نیست.
محمد حسین مهدویان: البته ما الان در حال صحبت در مورد یک چیز ناقص هستیم. شاید اگر منتظر بمانید تا این مستند به پایان برسد، بتوان بیشتر در این زمینه صحبت کرد. به هر حال هنوز چیزهایی برای گفتن مانده است. به خصوص که معمولا پایان فیلم ها و سریال ها همیشه نقطه اوج و طلایی آن به حساب می اید. البته شاید بعد از اتمام این مستند هم نظرتان تغییر نکند.
میدانید چرا این حرف را می زنم؟ اجازه بدهید یک خاطره برایتان تعریف کنم.ما از همسر شهید باقری خواسته بودیم که در این پروژه با ما همکاری کنند. ساعت ها با این خانم صحبت کردیم. اما ایشان قبول نکردند. اعتقاد داشتند که ما از پس این کار بر نخواهیم آمد. حتی در زمان پخش چند قسمت اول با ما تماس گرفتند و گفتند که شخصیت شما با شهید باقری فاصله زیادی دارد. ما هم حرفی برای گفتن نداشتیم. این نظر همسر ایشان بود و خب به هر حال همسر شهید باقری او را خیلی خیلی بیشتر و بهتر از ما درک کرده بود. اما جالب اینجاست که ایشان بعد از پخش قسمت هشتم، با ما تماس گرفتند و خوشحال بودند از تصاویری که پخش شد. معتقد بود دیگر در کار ما شخصیت همسرشان به خوبی شکل گرفته و دقیقا همان چیزی شده که باید می شد. می خواهم بگویم که این مستند 500 دقیقه است و باید تمام این 500 دقیقه دیده شود بعد می توان خیلی خوب نقدش کرد.
در هر حال تمام تلاش ما این بود که هم ضعف ها، سادگی ها و اشتباه ها را نشان بدهیم و هم قهرمانی ها، خاص بودن ها و نترس بودن ها را. من شخصا معتقدم که اگر حسن باقری شد قهرمان جنگ، روفوزگی و بازیگوش بودن و دعوایی بودنش هم در آن دخیل بود. خب شهدا هم آدمهای عادی بودند. معصوم نبودند که ما بخواهیم یک تصویر خیلی روشن و سفید از آنها رائه بدهیم.
***مشرق: یک ضعفی که به شخصیت پردازی حسن باقری وارد است. زمانی است که حسن باقری وارد محیط جنگ می شود. یعنی تا قبل از آن و دوران زندگی اجتماعی و شخصی او در شهر خوب روایت شد اما بعد از آن و در جبهه افت می کند. به محض ورود به جبهه دیگر خبری از صحبت های خانواده و عمه و عمو و دایی و دوستان نیست. انگار همه اینها در فضای نظامی غرق می شود.
محمد حسین مهدویان: اولا ما با هر کس که به ذهنمان می رسید گفتگو گرفتیم .مگر کسانی که بنا به هر دلیلی با ما همکاری نکردند. مثل همسر این شهید بزرگوار. نکته بعدی این که خب حسن باقری وقتی به جنگ رفت، تمام زندگی و عشقش شد جنگ. دیگر داستان دیگری برای روایت نداشت. ایشان دو ماه در جبهه بود، چهار ساعت که برمیگشت خانه یک دفعه بی سیم میزدند، پاشو برگرد منطقه! بارها این اتفاق می افتاد. برای خیلی ها می افتاد. خب ین واقعیت جنگ بود. فرماندهان عالی رتبه تمام هم و غمشان جنگ و مبارزه بود. زندگیشان پوست انداخت و عوض شد. حالا اگر خورده ریز و جزئیاتی هم این وسط جا ماند، شاید واقعا ارزش پرداختن نداشت.
***مشرق: برگردیم به سراغ بازیگران. انتخاب بازیگران به شکل بود؟
ابراهیم امینی: اردیبهشت سال 90 کار انتخاب بازیگر آغاز شد. من قول دادم که طی 2 هفته بازیگران مورد نظر را پیدا کنم. اما 45 روز طول کشید! به هر حال وقتی حرف از انتخاب بازیگر برای بازی در نقش شخصیت های حقیقی به میان می آید، کار خیلی سخت می شود. تازه مشکل اینجاست که شاید فرد مورد نظر ما از دید دیگران، شباهتی به چهره اصلی نداشته باشد. واقعا سلیقه ها در دیدن وجه تشابه ها متفاوت است. حالا راضی نگه داشتن همه مستلزم این است که هم بازیگردان انتخاب شایسته ای داشته باشد، هم گریمور تمام توان خود را خرج کند و هم خود بازیگر خودش را به نقش نزدیک کند.
ما چندین نفر را که به نظرمان شبیه شخصیت های مورد نظرمان وبدند، برای گریم انتخاب کردیم اما بعد از گریم متوجه شدیم که خوب از آب در نیامدند و سراغ دیگران رفتیم. از طرفی ما مجبور بودیم کسانی را انتخاب کنیم که چهره شناخته شده ای برای مردم نباشند و در نتیجه نا بازیگر ها را انتخاب می کردیم. دانشجوهای تئاتر، هنر آموزان و... تمام این موارد باعث شد تا کار انتخاب بازیگر از حد معمول بیشتر طول بشکد. البته سر بازیگر شهید باقری، خیلی شانس آوردیم. آقای زمین پرداز یکی از دوستان قدیمی من است و شباهت زیادی به حسن باقری داشت. او جزو اولین کسانی بود که برای کارمان انتخاب کردیم. خودم هم که نقش محسن رضایی را بازی کردم، در همان روزها توسط کارگردان انتخاب شدم.

***مشرق: نظر آقای محسن رضایی درباره نحوه ایفای نقش شما چه بود؟
ابراهیم امینی: فکر می کنم راضی بودند. یک بار سر صحنه فیلمبردای بودیم و من گریم دوران جوانی ایشان را داشتم. همان موقع آقای رضایی برای بازدید از پروژه به لوکیشن ما آمدند. اولین برخورد ما که اتفاقی هم با هم روبرو شدیم، صحنه جالبی بود. ایشان به من نگاه کردند و خندیدند. فکر کنم خوششان آمده بود. ما از نحوه رفتار و حرکات و صدای آقای رضایی در آن سالها چندین فیلم و راش دیده بودیم و من سعی کردم از این طریق خودم را به شخصیت ایشان نزدیک تر کنم.
***مشرق: نریشن های کار صدایی زیبا اما نا آشنا بود. به نظر سبک جدیدی می آمد و حس قصه گویی را در انسان بر می انگیخت. در این باره توضیح دهید.
محمد حسین مهدویان: آقای سید محمد آوینی که زحمت نریشن های کار را کشیدند، بسیار کم کار هستند. ایشان بعد از دهه هفتاد که در سردار جنگل از صدایشان استفاده شد، دیگر تقریبا فعالیت این چنینی نداشتند. در مورد سبک کار ما از اول نتوانستیم تصمیم قطعی در مورد نحوه نریشن گویی بگیریم. بعد از اتمام فیلمبردای خیلی روی آن فکر کردم و این که دوست ندارم شخصی که این ها را روایت می کند آدم معروف و شناخته شده ای باشد. دیگر این که نمی خواستم خیلی خشک و تکنیکی باشد. بیانی ساده و راحت مد نظرم بود. در واقع یک قصه گو می خواستم. قصه گویی که البته به خوبی از عهده اجرای این نریشن ها پس آمد. آقای آوینی علی رغم این که ابدا نریتور حرفه ای و قهاری نبود، و به شدت از نتیجه کار می ترسید اما نهایتا بر کار مسلط شدند. من از نتیجه کار و انتخاب آقای آوینی کاملا راضی هستم. و برایم باعث افتخار بود که ایشان در کار ما حضور داشتند.
***مشرق: برخی لوکیشن های مصاحبه در این مستند خیلی تکراری و یک نواخت بودند. به گونه ای که بعد از مدتی کاملا برای مخاطب آشنا و خسته کننده می شدند. فکر نمی کنید بهتر بود کمی در انتخاب لوکیشن ها تنوع به خرج می دادید؟
محمد حسین مهدویان: ببینید در کار ما صدا و حضور شخصیت ها خیلی بیشتر از لوکیشن ها مورد اهمیت بودند. ما سعی می کردیم با بازی های دوربین و حرکت به سمت و سوهای گوناگون، این یکنواختی را کاهش بدهیم. فراستی در مورد نحوه فیلمبرداری ما گفته بود، دوربین باید مودب باشد. این چه حرفی است واقعا؟ یعنی چی؟ اصلا مگر می شود در یک مستند دوربین همیشه ثابت باشد؟ اتفاقا به نظر من دوربین باید بازیگوش باشد. ما دو نکته مهم مد نظرمان بود. یکی مشخص شدن جغرافیای لوکیشن بود. یعنی نشان بدهیم این تصاویری که ما داریم نشان مخاطب می دهیم، دقیقا کجاست؟ خانه چه کسی است؟ محل کار چه کسی است؟ و دیگر این که با حرکات دوربین فضای خشک مصاحبه را در جریان و زنده نشان بدهیم.
ببینید! ما برای هماهنگ کردن قرار های مصاحبه با مشکلات بسیاری مواجه بودیم. ما برخی مصاحبه شوندگانمان وقت می گرفتیم برای 9 ماه 10 ماه بعد وقت می دادند. یک وقت مثلا نیم ساعته. ما در این یک ساعت اصلا فرصت اشتباه کردن نداشتیم. چون اولین و آخرین شانسمان برای گفتگو بود. خب مسلما این در کار ما تاثیر مستقیم داشت و باعث می شد برخی صحنه ها جالب از کار درنیاید.
بعضی دوستانی که کار مارا دیده بودند به ما می گفتند چه شد که این پروژه بزرگ را به شما چهار تا جوان دادند؟ ما گفتیم این کار که از اول بزرگ نبود. ما بزرگش کردیم. این پروژه از اول قرار نبود اینقدر عظیم وطولانی از آب در بیاید. اول قرار بود 80 سکانس کار کنیم نه 400 تا! قرار بود 80 دقیقه باشد نه 500 دقیقه. کار دائما در حال تغییر و بزرگ شدن بود.

دکتر محمد رضا شجاعی (طراح صحنه و لباس)
***مشرق: بعد از پخش قسمت هشتم گویا یک انتقاد از طرف بچه های لشکر 27 به این مستند مطرح شد مبنی بر این که تصویر فرمانده این لشکر یعنی شهید احمد متوسلیان که نقش بسیار موثری در جنگ هشت ساله داشتند، به درستی ترسیم نشده است. در واقع این دوستان معتقد هستند که آنچه از شهید متوسلیان در این مستند به نمایش در می آید، اجحافی است در حق این شهید بزرگوار. چون ایشان فردی ضعیف با نقشی سطحی نشان داده شد. آدمی که دربگو مگو با شهید باقری در عملیات بیت المقدس، خسته و بریده و بی انگیزه است. احساس می شود که پای فیلم شما در این زمینه حسابی می لنگد. این اتفاق در مورد شخصیت های دیگر هم می افتد. یکی نقشش کم رنگ می شود، یکی نقشش پر رنگ. مثلا آقا محسن رضایی در همه جای فیلم شما حضور فعال دارند و ازشان تعریف می شود.
محمد حسین مهدویان: اول این که فیلم ما در مورد حسن باقری است. نه احمد متوسلیان یا عزیزان دیگر. این مستند چندین کاراکتر فرعی دارد. که احمد متوسلیان هم در قسمت هشتم کاراکتر فرعی به شمار می رود. دوما آنچه ما در این فیلم و در قرارگاه نصر نمایش دادیم همه و همه حتی خیلی از دیالوگ ها بر اساس واقعیت و انچه اتفاق افتاده بود، روایت می شود. ما مستند تمام جنگ را نمی ساختیم که بخواهیم در مورد همه چیز صحبت کینم.
***مشرق: خب شما نباید اصلا نامی از شهید متوسلیان می آوردید. اصلا به شخصیت او نمی پرداختید. نه این که فقط در چند سکانس و آن هم به صورت فردی خسته و بی انگیزه نشانش بدهید. به نظر می آید شما برای نشان دادن خوبی های حسن باقری بقیه را له کردید.
محمد حسین مهدویان: نه به هیچ وجه این گونه نیست. من به شهرت افراد کاری ندارم. به سوژه اصلی ام و داستانی که در موردش تحقیق کردم کار دارم. جهان قصه ما همان قدر که باید دیده می شد و فهمیده می شد، دیده شد و فهمیده شد! هر چیزی که به شهید باقری مربوط می شد را ما به تصویر کشیدیم. حالا اگر دوستان ما در لشکر 27 از آن خوششان نیامده، ما کاری از دستمان بر نمی آید. شهید متوسلیان در یکی از صداهای ضبط شده که از ایشان وجود دارد می گوید: من به آخر خط رسیدم. این جمله را در مستند آوردیم. همین! من می دانستم که این سو تعبیر ها پیش خواهد آمد. اما تمام دیالوگ های رد و بدل شده در قسمت هشتم واقا میان این دو نفر اتفاق افتاده و مستند است.
***مشرق: خب این یعنی تقطیع منجر به تحریف! شما اگر قبل و بعد از این دیالوگ ها را هم نشان می داید، شخصیت احمد متوسلیان ضعیف به نظر نمی رسید.
محمد حسین مهدویان: ضعیف نیست اتفاقا! شهید متوسلیان قهرمان از این فیلم بیرون می آید. به نظر من با شکوه ترین سکانس این فیلم مربوط به ایشان است. همان سکانسی که متوسلیان بی سیم در دست دارد. دست دیگرش را بالا می گیرد و می گوید: ببینید اینجا چه خبر است! هیچ صحنه ای به این زیبایی برای حسن باقری طراحی نکردیم. آنقدر این پلان جذاب است که در تمام تیزرهای ما هست. فقط مسئله اینجاست که ما چون می خواستیم تشنج و التهاب عملیات بیت المقدس را به خوبی نشان بدهیم، دعوا و بگو مگوی این فرماندهان را هم نشان دادیم که اتفاقا در طول تاریخ جنگ بی سابقه بود.
***مشرق: اما این ضعف و بی انگیزگی در احمد متوسلیان مشهود است و شاید لازم بود کمی حساسیت بیشتری به خرج می دادید تا این سو برداشت ها رخ ندهد. خیلی از بزرگان و قدیم های جبهه و جنگ معتقدند که حسن باقری در عملیات بیت المقدس بدون حضور شهید متوسلیان غیر ممکن بود.
محمد حسین مهدویان: باور کنید ما کاملا بر روی این موضوعات حساسیت داشتیم. اما متاسفانه چه بخواهیم چه نخواهیم سو برداشت بوجود می آید. چون قرار است جنگ را واقعی و دقیق روایت بکنیم. ما ناچار به انتخاب برخی قسمت ها و حذف برخی قسمت های دیگر بودیم. فقط 500 دقیقه زمان داشتیم برای نشان دادن تمام آنچه حسن باقری بود. نه کس و چیز دیگری.
محمد رضا شجاعی: من فکر می کنم نباید اصلا به این شکل به آن نگاه کرد. حسن باقری در جنگ یک دیگاه دارد. احمد متوسلیان یک دیدگاه دیگر. ما قرارمان بر این بود که دیدگاه و شخصیت شهید باقری را تحلیل و تفسیر کنیم. نه دیگران را. یکی از نکات خساس کار ما همین صحنه بگو مگوی این دو فرمانده بود که اتفاقا ما هم روی آن تمرکز ویژه ای داشتیم. واقعا قصدمان نشان دادن ضعف یک فرمانده عالی رتبه نبود بلکه نشان دادن قهرمانی فرمانده دیگری بود که اتفاقا هدف و موضع فیلم ما بود.
***مشرق: در پایان شما فکر می کنید بازخوردها و برخوردها با فیلمتان چطور بود؟
محمد حسین مهدویان: من خیلی از پیامک هایی که برای تلویزیون در مورد این فیلم ارسال می شد را می خواندم بسیاری از مردم تشکر می کردند از ساخت این مستند. برایشان جالب بود و خوششان آمد.
***مشرق: کار شما کار بزرگی بود و مسلما انتقادها در هر سطحی که باشد از بزرگی آن کم نمی کند. ممنون از فرصتی که در اختیار سایت مشرق قرار دادید.
برچسبها: آخرین روزهای زمستان
به دنبال انتشار نقدی کوتاه بر سریال ارزشمند و تاریخی شهید حسن باقری در این پایگاه، سردار کریم فضیلت پور نسبت به تحریف یکی از وقایع تاریخی دفاع مقدس در این سریال گلایه هایی را نمودند.
یکی از سکانس های این سریال به موضوع عملیات بیت المقدس( آزاد سازی خرمشهر) در سال 1361 می پردازد که حقیقت موضوع تحریف گردیده است. در مستند ادعا شده است که تیپ 27 محمد رسول الله (ص) به فرماندهی سردار احمد متوسلیان در عملیات بیت المقدس بعلت عدم الحاق با تیپ 7 ولی عصر (عج) دزفول تحت فشار عراقیها قرار می گیرد.
سردار فضیلت پور که خود از فرماندهان کلیدی در محور جاده اهواز خرمشهر بوده است ضمن تکذیب این روایت می گوید:
از حوالی انرژی اتمی دارخوین از کارون عبور کرده بودیم. شام را قبل از تاریکی هوا خوردیم. پس از خواندن نماز اول وقت در تاریکی های شب از خط مقدم خودی گذشتیم. گردان یاسر باید پس از طی 6 – 7 کیلومتر خود را به دو نیروی کمین می رساند که فاصله شان از هم فقط 200-300 متر بیشتر نبود و پس از عبور از نیروی کمین باید به جاده اهواز خرمشهر می رسید. چند کیلوتر طی کردیم که فرمانده تیپ ولی عصر (عج)، حاج آقا رئوفی با من تماس گرفت و گفت: از بالای یک نقطعه مرتفع سمت چپ را نگاه کن و بگو چه می بینی؟ به همراه برادر محمد عیدی مراد از نیروهای زبده اطلاعات تیپ از بالای مرتفع ترین نقطه یک قلعه مخروبه در روستای "مشارع کهنه" به سمت چپ نگاه کردم، ردیفی نورافکن متحرک را دیدم که از کارون به سمت جاده اهواز خرمشهر در حرکت هستند. به آقای رئوفی گزارش دادم و سوال کردم مگر قرار نیست حمله غافلگیرانه باشد پس این چراغ های روشن چیست؟ خندید و گفت: این کار احمد کاظمی است. این ها هم تانک های غنیمتی عملیات فتح المبین است.
متوجه شدم با این وضع ما باید هرچه زودتر خودمان را به محل مورد نظر می رساندیم؛ چون هر آن ممکن بود دشمن متوجه عملیات شود و اعلام آماده باش کند و عبور ما از کمین دشمن با مشکل مواجه شود. چون گردان یاسر اجازه درگیری نداشت. در اصل وظیفه ما غافلگیری دشمن از پشت سر بود. لذا سرعتمان را زیاد کردیم و بدون درگیری از کمین گذشتیم. باید خودمان را بعد از طی 11- 12 کیلومتر در عمق دشمن به جاده اهواز خرمشهر می رساندیم و با بستن جاده اصلی اهواز خرمشهر و انفجارهای غیر منتظره یکی از سلسله های اعصاب دشمن را قطع می کردیم. بحمدالله موفق شدیم قبل از هوشیاری خطوط اول دشمن از کمین عبور کنیم و خود را به جاده اهواز خرمشهر برسانیم.
بر سینه خاکریز بلندی که چسبیده به جاده اهواز خرمشهر بود مستقر شدیم و آرایش گرفتیم و نظاره گر عبور خودروهای مختلف دشمن از 2 متری خود شدیم. وقتی درگیری در خطوط اول که 11 کیلومتر با ما فاصله داشت شروع شد، ما با متوقف کردن خودروهای عبوری دشمن و اسیر کردن سرنشینان آنها جاده را بستیم و از رسیدن مهمات و نیروی کمکی به خطوط اول درگیری دشمن جلوگیری کردیم.
ماموریت نیروهای درگیر خودی در خطوط مقدم که پایان یافت حرکت خود را به سمت جاده اهواز خرمشهر (محل استقرار ما) آغاز کردند. آقای رئوفی تماس گرفت و از ما خواست با شلیک کلت منور محل استقرار خود را به نیروهای گردان بلال، عمار و شهدا نشان دهیم. چند گلوله منور شلیک کردیم ولی انها ما را پیدا نکردند. به آقای رئوفی گفتم گلوله آرپی جی 7 به آسمان شلیک می کنم تا بعد از انفجار در تاریکی های شب ما را پیدا کنند. تا آن لحظه هیچ نیروی خودی به این حد از عمق عقبه دشمن نرسیده بود. ولی چون نیروهای باقیمانده دشمن در اطراف، درگیری ایجاد می کردند انفجار گلوله های آرپی جی هم افاقه نکرد. از آقای رئوفی اجازه گرفتیم تا یکی از خودروهای غنیمتی فرماندهان عراقی را بر بالای خاکریز به آتش بکشیم.
اما آتش زدن خودرو همان و روانه شدن آتش توپخانه و یگان های احتیاط دشمن همان. هرچند با این انفجار و اعلام حضور در عمق 17 کیلومتری دشمن عقبه دشمن را متزلزل کردیم و به گردان های تیپ گرای خودمان را دادیم. اما دشمن بیکار ننشست و ما را زیر آتش شدید توپخانه به شدت تحت فشار قرار داد و تلفات سنگینی از ما گرفت. دیگر هوا روشن شده بود و دشمن گردان ما را زیر آتش شدید گرفته بود. ما از دو طرف محاصره شدیم و دشمن اجازه نداد تا نیروهای خودی به ما ملحق شوند. طوری شد که مجبور شدیم 2 کیلومتر عقب نشینی کنیم. و در این عقب نشینی در سطح دشت مورد حمله تیر مستقیم ضد هوایی، تیربار کالیبر 50 و کالیبر تانک، واقع شدیم و تلفات سنگینی دادیم.
برچسبها: دلیل برای اثبات ضرورت جامع نگری در نقل منابع تاریخ
نوشتاری از حجه الاسلام دکترمحمدمهدی بهداروند
نقد رسانه پایگاه 598 - سریال ارزشمند و مستند آخرین روزهای زمستان مستند نگاهی تاریخی به زندگی نامه شهید سرلشکر حسن باقری (غلام حسین افشردی) دارد که در طی چند قسمت از شبکه یک سیما پخش گردید.
بی شک ارائه زندگی شهیدان هشت سال دفاع مقدس به عنوان الگو و نمونه هایی عینی مجاهدان راه خدا کاری بس با عظمت و در عین حال ضروری و حیاتی است. تحلیل از زندگی زنده یاد شهید حسن باقری هم می تواند کمکی جدی در زنده نگه داشتن فرهنگ هشت ساله دفاع مقدس باشد و هم زدودن پیرایه تحریف از پیکر تاریخ آن ایام.
تردیدی نیست که برای به تصویر کشیدن یک واقعه تاریخ بایستی کارگردان ضمن مطالعه عمیق و کامل موضوع با شرط امانت و صداقت و دوری از تحریف به پردازش کار مشغول شود.
نگارنده که این سریال را از اولین قسمت با جدیت پی گیری می نمود و حتی از دیدن تکرار آن ها هم غفلت نمی کرد به مطالبی برخورد نمود که دانستن آنها می تواند در غنابخشی به کارها بعدی کارگردان محترم اثر بسزایی داشته باشد.
1- روایت گران از شخصیت حسن باقری فراتر از شخصیت های نمایش داده شده بود که به نظر می رسد به لحاظ برخی ملاحظات سیاسی اجتماعی از آنها استفاده نشده است.
2- مکالمات بیسیمی حسن باقری قطعاً محدود به افراد در سریال هرگز نبوده و می توان با مراجعه به اسناد و مکالمات بیسیمی این کوتاهی کارگردان را به خوبی اثبات نمود.
3- به تصویر نکشیدن عقبه های اطلاعاتی حسن باقری از دیگر کوتاهی ها کارگردان است که واقعاً ناسپاسی از کسانی است که سبب شدند حسن در برابر نظامیان کارکشته در ارائه اطلاعات در روی نقشه کم نیاورد.
4- یکی از شخصیت های شهید که در سنگر در کنار حسن باقری به شهادت رسید شهید توکل قلاوند می باشد که به تعبیر یکی از فرماندهان ارشد آواکس دشت عباس نام داشت. متأسفانه سهواً یا عمداً هیچ اشاره ای به این شهید نگردید که هیچ توجیهی برای این کار قابل قبول نیست.

آیا به راستی نیاوردن نام این شهید که از مسئولین قرارگاه نجف بود کاری پسندیده است؟
آیا فرماندهان ارشد متوجه این نقیصه نشدند؟
گویا گاهی در تحلیل تاریخ حب و بغض ها کار اصلی را بر عهده می گیرد و حاضر است به هر قیمتی کسی بزرگ و یا بزرگی کوچک و یا اصلاً دیده نشود.
بهر تقدیر جامع نگری در تحلیل هر حادثه شرط اولیه به حساب می آید ولو به مذاق برخی خوش نیاید.
متأسفانه در روند فعلی تدوین تاریخ حماسه و ایثار دفاع مقدس برخی با قرائت خاصی از جنگ تحمیلی سعی در یک طرف نشان دادن آن هستند.
آنان که حضوری جدی در جنگ نداشتند، به عنوان حضوری قابل قبول نمایش داده می شوند و آنها که بدور از آن ایام به خودیت خود مشغول بودند، میراث خوار امروزین دفاع مقدس شده اند.
باور کنیم که شهدای جنگ تنها چند شهید تهران، اصفهان و ... نیست. همه شهیدان این مرز و بوم در لبیک به امام راهی میادین نبرد شدند و هیچ یک بر دیگری لااقل در این دنیا برتری ندارند.
امروزه که تمام امکانات فرهنگی در دست تهران نشین ها قرار دارد قرار نیست جنگ و دفاع به لهجه و قرائت تهران نوشته شود و دیگران سهمی از آن نداشته باشند.
بر این اساس نمی توان سرداران و بسیجیان نام دار و بی نام و نشان را براحتی از صفحات تاریخ دفاع مقدس کم رنگ و یا حذف نمود. تاریخ نشان داده این نگاه، به مقصد نرسیده است.
امید است کسانی که به عنوان متولی یا راهنمای موضوعات تاریخ دفاع مقدس از قبل از شهدا و انقلاب اسلامی نام و نوایی پیدا کرده اند، دقت بخرج داده و با سخنرانی، نوشتار، ارزیابی و یا توصیه سعی در ناصحیح نگاشتن این امانت عظیم ننمایند.
برچسبها: حجه الاسلام دکترمحمدمهدی بهداروند

معرفی كتاب شب هاي كمين با خاطراتي از سردار رستگار پناه
اين كتاب كه به كوشش حبيب يوسف زاده نوشته شده است، به شرح خاطرات رستگارپناه در رابطه با اوضاع كردستان پرداخته است.
حسن رستگارپناه سال 1334 در اصفهان متولد شده است. با اوج گيري مبارزات و انقلاب در تظاهرات دانش آموزي و دانشجويي در اصفهان نقش عمده اي داشت. وي در سال 1359 و با شدت گرفتن نا آرامي ها و توطئه هاي ضد انقلاب در كردستان به آنجا عزيمت كرد و در قرارگاه مشترك ارتش و سپاه، نماينده سپاه پاسداران شد. حسن رستگارپناه در سال 1385 به فرماندهي قرار گاه حمزه سيدالشهدا منصوب شد.
كتاب شب هاي كمين در 173 صفحه و با شمارگان 5000 نسخه و بهاي 1900تومان به همت بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس منتشر شده است.
برچسبها: کتاب
روایتی از سقاخانه یک شهید در محله شریعتی
گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، بیرق حسینی آن هنگام که بر بلندایی بر افراشته می شود آنچنان جاذبهای دارد که وجود آدمی را در برمیگیرد و رعشه بر اندام برمیافکند و انسان را مأنوس خویش و حب امام فریادگرش قرار میدهد. عاشقی در این مکتب دیگر نه سن و سال میشناسد و نه طبقه و گروه و نژادی.
مکتب حسین(ع) اولین و آخرین مکتب نجاتبخش است که قافله سالارش آن زمان که از جان و همه کس خویش رهید، نه محبت اصغر شیرخوارش در برابر ظلم ستاندن از جامعه مانعی شد و نه شهادت جوان ماه صورتش علی اکبر(ع). بلکه آرامش او مبارزه با ظلم و انحراف است.
آن علم افراشته به احیای آرمانهای الهی به تاسی از سرور و سالار آزادگان روزگاری به دست فرزندان علیاکبر سیرت برداشته شد و حماسهای حسینی خلق نمودند که تا بشر عصر معاصر است از دلاورمردی های آنها به نیکی یاد میکنند.
«شهید حاج سید احمد بیان » از شهدایی است که کام شهادت را از کودکی ازدهان مادر برسفره روضه جدش اباعبدالله الحسین(ع) برگرفت و چنان نوشید که خاطره زخم شدنهای پاهایش همچون اسرای کربلا بر سرزمین کربلا خیز ایران سالها پس از شهادتش در اذهان مانده است. آنچه پیش روی شماست گفتوگوی فارس با خانواده «شهید حاج سیداحمد بیان» کهاز نظر گرامیتان میگذرد.
* سید احمد در چه خانوادهای بزرگ شد
آیتالله آقا سید محمد تقی بیان پدر شهید گفت: 83 سال دارم و متولد شهر مقدس قم هستم. پدرم آسید حسن بیان ازعلمای زمان و از هم دورهاییهای مرحوم «آیتالله مرعشی نجفی» و مورد وثوق مردم قم بودند. خانواده ما همه از علما بودند و مرحوم آسید علی اکبر بیان پدربزرگمان نیز از علمای طراز اول بودند که در سال 1328 درگذشتند.
بنده تحصیلات ابتدایی را در مدرسه «رشدیه» قم گذراندم و بعد از اینکه ادامه تحصیلات را در مدرسه «محمدیه» گذراندم دروس حوزوی را مقارن با سال 1316 آغاز کردم. در دوران تحصیلات حوزوی از محضر درس حاج شیخ احمد آذری قمی و آقای بُدلا کسب فیض کرده و برای یک سال همراه پدر و مادر به کربلا مهاجرت کردم . در این مدت نیز دروس حوزوی را در حوزه علمیه کربلا ادامه دادم.

آیت الله سید محمد تقی بیان پدر شهید سید احمد بیان
پس از بازگشت از کربلا در سال 1328 در تهران پای درس حاج شیخ علی مدرس تهرانی و آقا میرزا احمد آشتیانی حاضر شدم و پس از آن نیز از محضر آیتالله خوانساری استفاده کردم.
همزمان با آغاز مبارزات امام(ره) در سال 41 ، اعلامیههای ایشان در مخالفت با انجمنهای ایالتی و ولایتی را در بین مردم پخش میکردیم. در آن زمان ما به دلیل اینکه هم محلی امام بودیم و در محل «گذرجدّ » قم زندگی میکردیم، مرتب خدمت امام میرسیدیم و ارتباط نزدیک و تنگاتنگی با ایشان داشتیم. بنده حتی یک بار بطور شخصی به «نوفل لوشاتو فرانسه» محل زندگی امام رفتم.
سال 1334 در قم ازدواج کردم که حاصل ازدواج من دو فرزند پسر و چهار دختر است. بعد از ازدواج در امیریه سپس خانیآباد، شاهپور، قلهک، خراسان، میدان شهدا و درنهایت هم مدت 35 سال است که در منطقه شریعتی و مکان فعلی زندگی می کنم.
* هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نماز میخواند

سید احمد فرزند پنجم و دومین فرزند پسر خانواده ماست که در 14/7/1339 درمنطقه شاهپوربه دنیا آمد. او به دلیل اینکه در خانوادهایی بسیار مذهبی به دنیا آمده بود از همان کودکی بسیار معتقد بود به شکلی که هنوز به سن تکلیف نرسیده نماز میخواند.
* دادن خبر شهادت از سن 10 سالگی
هر وقت با احمد درباره آینده صحبت میکردیم او فقط از شهادت سخن می گفت و این از قبل از رسیدن به سن 10 سالگی شروع شده بود. همیشه میگفت من شهید میشوم و پشت جلد قرآن را نشان میداد که نوید آن را داده و نوشته بود. او حتی حاضر به لباس خریدن هم نبود و دائماً خبر از شهادت میداد.
بسیار خونگرم و جسور بود و سطح فهم و شعور بالایی داشت. تحصیلات سالهای اول و دوم ابتدایی را در میدان خراسان و سالهای سوم ، چهارم و پنجم را در خیابان زرین نعل میدان شهدا خواند و پس از مهاجرت، دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه فخرآباد دروازه شمیران گذراند.
در دورانی که مصادف با حوادث انقلاب شده بود و سیداحمد با بچههایمحل از همین خیابان شریعتی به دانشگاه تهران میرفت و درتظاهرات شرکت میکرد. هنگام ورود امام(ره) به ایران نیز از اعضاء محافظین امام دربهشت زهرا(س) بود.
طاهره زجاجی 74 ساله مادر شهید «حاج سید احمد بیان» گفت: میتوانم بگویم سید احمد هیچ وقت دروغ و غیبت نمی گفت و اگر کسی او را اذیت میکرد از پدرش میخواست تا دوستانه موضوع را حل کند. او بسیار مهربان و با گذشت بود. درحوادث دوران پیروزی انقلاب با اشتیاق در راهپیماییها شرکت می کرد و مثلا در حادثه 13 آبان 57 هنگامی که دراثر تظاهرات و فشار نیروهای گارد شاه پابرهنه برگشت به منگفت مامان منتظر یک زمانی باش که من با دست جدا شده به خانه برگردم و تو هرگز نباید اعتراضی کنی.
فرزندم در یکی از سخنرانیهای خانم مریم بهروزی از مبارزین و طرفداران قیام امام (ره) درمسجد قبا در دوران رژیم شاه مشغول نگهبانی از جلسه بود که متوجه می شود که ساواک قصد دستگیری وی را دارد؛ او بلافاصله موضوع را به خانم بهروزی اطلاع می دهد و باعث شد تا از دستگیر شدن نجات پیدا کند. او از همان کودکی همیشه به ما نوید شهادت شدنش را می داد و حتی هر وقت قصد خرید لباس برای او را داشتیم ما را منع می کرد

* پناه دادن شهید مفتح در اتاق خواب خودش
شهید مفتح را بارها هنگامی که برای سخنرانی به مسجد قبا میآمدند از ترس اینکه توسط عوامل ساواک دستگیر نشود به منزلمان میآورد و در اتاق شخصی خود میخواباند و از او با اسلحه ژ3 نگهبانی میداد.
سال 1358 به خدمت سربازی رفت. ابتدا دوره آموزشی را در افسریه گذراند و سپس به همین منطقه شریعتی منتقل شد و از اینجا به جبهه اعزام شد.
آنها وقتی در منطقه سوسنگرد بودند مورد هجوم نیروهای عراقی قرار می گیرند که فرمانده آنها دستور عقب نشینی میدهد اما احمد به همراه 2 نفر دیگر از دوستانش ازاین دستور خودداری می کنند.
آنها درغافلگیری و محاصره، داخل کانالی قایم میشوند و تانکهای عراقی از روی کانال عبور میکردند و به قول سیداحمد آنجا فقط خدا آنها را نجات می دهد. این سه نفر سه روز در سوسنگرد گم شدهبودند و از تشنگی خون خروس میخوردند و حتی به سختی زیاد پای پیاده خودشان را به اندیمشک میرسانند.
وقتی با نیروهای ایرانی روبرو می شوندآنها فکر می کنند احمد و دوستانش فراری هستند و با توضیح آنها تازه میفهمنند که درست میگویند. بعد فرمانده دستور میدهد تلفن کنند و به خانوادههای خود بگویند زنده هستند. احمد بعد از بازگشت به خانه استراحت یکماهه در بیمارستان را در دست داشت اما گفت به منزل میآیم. وقتی 10 روزی در منزل استراحت کرد گفت محیط تهران مرا رنج میدهد، من باید شهید بشوم، این در شرایطی بود که تیمسار فلاحی مرخصی زیادتری به آنها داده بود و گفته بود برای مدت زیادی نیاز به آمدن شمابه جبهه نیست.
* رفتن با هزینه شخصی به جبهه
وقتی با مخالفت مبنی به رفتن به جبهه روبرو شدند سیداحمد و یکی از دوستانش با خرج خودشان به سوسنگرد رفتند و درخط مقدم حضور داشتند. این درماههای اول جنگ اتفاق افتاد و در نهایت در 20 آبان ماه 1359 در اثر اصابت ترکش به ناحیه گردن به شهادت رسید.
پیکر سیداحمد روز 24 آبان ماه برابربا هشتم محرم پس از انتقال از معراج شهدا به میدان امام حسین(ع) به قطعه 24 انتقال داده و به خاک سپرده شد.
* مادر! من پرچمدار امام زمان(عج) هستم
یک شب به خوابم آمد و گفت، مامان! نگران نباش، من پرچمدار امام زمان(عج) هستم. هنگامی که قصد داشت به جبهه برود، از همه خداحافظی کرد، اما از من و حاجآقا نه، چون میدانست بازنمیگردد و همیشه میگفت جواب مامان را کی میدهد.
خواهرش به دلیل علاقه زیاد خوابش را نمیدید، یک شب درعالم خواب گفته بود چرا احمدخواب تو را نمیبینم؟ گفته بود به خاطر گریه کردن زیاد است.
* مژده پسردار شدن به خواهر
یکی ازخواهرهای او بارداربود. شب در خواب احمد را میبیند که به او یک توپ کوچکی داد و گفت که خدا به شما بچه میدهد تا من صاحب برادرکوچولو بشوم.
وقتی شهید شد به مدت یک سال مردم محل هیچ مراسم عروسی برگزار نمیکردند و اگر سرزده به منزلشان میرفتیم خیلی سریع لباس مشکی میپوشیدند و هنوز نیز احترام ما را نگه میدارند.
سال 60 به نیابت از فرزندم هزینه سفر یک نفر با همسرش را دادیم و حج واجب برای او خریدیم و دلیل حاجی نامیدن او همین علت است.
* سقاخانه شهید احمد بیان
سقاخانه شهید حاج سید احمد بیان
پدرشهید بیان؛ سقاخانه و محل روشن کردن شمع به نام فرزندم شهید احمد بیان را در سال 81 ساختیم. مردم شبهای جمعه در کنارسقاخانه شمعهای نذری خود را روشن میکنند و دعا میخوانند، دراین منطقه مردم بسیار به این مکان و شهید آن احترام میگذارند. احمد درکنار همین مجالس ائمه پرورش یافت و بهشهادت رسید
* حسینیه شهید احمد بیان

حسینیه را سال 1380در طبقه فوقانی منزلم ایجاد کردم. انجام مراسمهای مذهبی و هیئت در منزل ما ازهمان سالهای ابتدایی زندگی مشترکمان یعنی در آن موقع که در نقاط جنوبی تهران زندگی میکردیم برگزار میشد. پس از اینکه از سال 1356 ساکن این منطقه شدم این سنت ادامه پیدا کرد. ابتدا در همین طبقه پایین و دربعضی از اوقات درحیاط برگزار میشد، اما به دلیل سردی هوا با مشورت همسرم تصمیم گرفتیم تراس خانه را تبدیل به حسینیه کنیم و با کمک خداوند ظرف مدت 4 ماه این حسینیه را به نام شهید « حاج سید احمد بیان» ساختیم. البته فلسفه ساخت آن الهام شدن موضوع در کربلا بنام فرزند شهیدم بود.

در دهه اول محرم هر روز عصر جلسه روضهخوانی مخصوص آقایان و خانمها برگزار میشود و روزهای تاسوعا و عاشورا صبح و عصر نیز مراسم همراه با صرف ناهار انجام میگیرد.
همچنین از 21 صفر تا آخر ماه صفر روضهخوانی و 28 و 29 صبح و عصر همراه با اطعام است. عزاداری روز شهادت حضرت زهرا(س)، عزاداری شهادت امام جعفر صادق(ع) با اطعام عزاداری و افطاری 21 ماه رمضان، جشن عیدغدیر و نیمه شعبان اطعام و جلسه قرآن و احکام برای خانمها از جمله برنامههای این حسینیه است و تمام هزینههای آن را خودم متقبل میشوم، مگر مردم خودشان نذری داشته باشند و اینجابیاورند.
گفت وگو :محمد تاجیک
برچسبها: چند ساعتی در غمخانه حسینی شهید «سید احمد بیان»
خاطرهای است از سردار شهید «احمد سوداگر» که به وقایع پیش از اجرای عملیات والفجر 8 باز میگردد؛ سختی کار شناسایی برای اجرای این عملیات و حساسیت بسیار زیاد آن، موجب شده بود تا فرماندهان علاوه بر برنامهریزی در منطقه امالرصاص و اروند، عملیات دیگری را نیز در هور طرحریزی کنند و بر اساس این طرح، همه یگانهای شرکتکننده در امالرصاص در هور نیز نیرو داشتند اما نیروها نمیدانستند که در این منطقه حتماً عملیاتی انجام میشود یا نه؛ حتی مسئول منطقه نیز این موضوع را به خوبی نمیدانست؛ همه چیز باید در امنیت اطلاعاتی کامل انجام میشد...
***
«گل اکبر» از بچههای اطلاعات و شناسایی بود؛ رابطه نزدیکی بین من و او وجود داشت؛ بچههای اطلاعات و عملیات میدانستند هر جا او هست، عملیات همان جاست. تصمیم گرفته شد که او از منطقه امالرصاص و اروند کنده شده و به جزایر فرستاده شود؛ گفتم «باید به جزایر بروی»؛ گفت «عملیات اینجاست؛ من هم اینجا هستم»؛ گفتم «دلیل ندارد که عملیات اینجا باشد، ما تقسیم کار کردیم. کمیلیفر آنجاست تو هم باید به آنجا بروی و برای عملیات آماده شوید» .
گفت «گنجشک رنگ کردهای و میخواهی به جای قناری به من بفروشی؟» نپذیرفت؛ در آخر مجبور شدم به ترفندی دست بزنم؛ نامهای به مسئول محور جزایر که «کاج» بود، نوشتم و نامه را دادم به گل اکبر و گفتم «این را میبری و به دست آقای کاج میدهی و تا جواب نامه را نگرفتی، حق نداری برگردی؛ هیچ کس هم حق ندارد نامه را باز کند؛ اگر اتفاقی افتاد یا درگیر شدی، نامه را بخور یا به صورتی منهدم کن».
نامه را به جزایر برد و به کاج داد؛ بعدها پیگیر شدم؛ کاج گفته بود «برو داخل سنگر تا نامه را بخوانم» او به کاج میگوید میخواهم جواب نامه را بگیرم؛ آقای کاج هم جواب داده بود نامه را بخوانم، جوابش را مینویسم و میدهم؛ بعد از رفتن او به داخل سنگر، آقای کاج داخل سنگر گفته بود حالا نامه را برایت میخوانم! نوشته بودم: «آقای کاج به محض رسیدن گلاکبر، ولو به زندانی شدنش او را در جزایر نگه دار و حق برگشتن به منطقه امالرصاص را ندارد.»
گفته بود آزاد نمیشوی مگر اینکه قول بدهی حرف امالرصاص و اروند را نزنی؛ در این زمان متوجه شده بود که چه کلکی خورده! در آخر نامه نوشته بودم «شما مکلف به اطاعت از دستور هستید، حتماً مصلحتی در کار است».
بعد از مدتی نامهای برایم نوشت که «شما دستور داده بودید و من باید اطلاعت میکردم؛ یادت باشد گنجشک را به جای قناری فروختی»؛ منظورش این بود که تو میگویی عملیات در هور و جزایر است و این گنجشک است نه قناری و عملیات در جای دیگر است.
دو سه روز بعد، او در حال تردد با موتور بوده که یک توپ به عقب موتورش میخورد و مورد اصابت ترکش قرار میگیرد و به شهادت میرسد؛ عجیب بود؛ همه قضای دست به دست هم داده بود تا او به شهادت برسد و این حادثه برایش اتفاق افتاد که برای من سخت دشوار بود.
برچسبها: خاطره
با هماهنگی کارکنان مجموعه فرهنگی آرامگاه شهید مدرس به دیدن عباس عظیمیان میرویم که در نوجوانی شاهد اتفاقی بوده که در تاریخ ماندگار شده است.
پس از طی کردن چند خیابان در یکی از کوچه های محلات جدید کاشمر مقابل خانهای توقف میکنیم.
پس از فشردن زنگ و باز شدن در وارد حیاط میشویم.
انتظارش را نداشتیم، شاهد این رخداد تاریخی که سن و سالی دارد، خود به استقبالمان بیاید او دعوتمان کرد تا در طبقه اول ساختمان با او گفتوگو کنیم اما ما در طبقه همکف با عباس عظیمیان همکلام شدیم.
مهمان جدید «کوچه نخل»
عباس عظیمیان میگوید: حدود 15 سال سن داشتم و در کوچه نخل کاشمر قدیم زندگی میکردیم که بعدها به کوچه «تلفن خانه» معروف شد، مدتی بود که حضور آژانها در محل زندگیمان مرا کنجکاو کرده بود؛ از بزرگترها میپرسیدم که چرا آژانها مقابل خانه همسایه کشیک میدهند؛ خلاصه فهمیدم که روحانی سیدی در آن خانه زندانی است.
اوستا میرزای نجار و همسر روس تازه مسلمانش
وی میافزاید: آن موقع من شاگرد استاد میرزای نجار بودم. او مردی دیندار بود و با یک زن تازه مسلمان روس ازدواج کرده بود و همواره صحبت از راهی برای ارتباط برقرار کردن با سید بود.
یک بار تصمیم گرفتند به بهانه بردن چای برای سید وارد خانه شویم، زن اوستا میرزا چای دم کرد و با یک قوری و کاسه داد به من تا برای سید ببرم، چون آژانها برای ورود بزرگترها سختگیری میکردند.
اولین چایی
عظیمیان ادامه میدهد: یکی از آژانها کربلایی علی خان بود که مردی متدین بود و بعدها نیز چندین بار اجازه داد تا به دیدن آقای مدرس بروم. آن روز اجازه داد تا چایی برای سید ببرم داخل شدم و سینی را مقابل سید گذاشتم و به او تعارف کردم، اما با اصرار او اولین چای را خودم خوردم. خلاصه رفت و آمدهای من به داخل خانه بیشتر شد و چند بار هم شیر داغ برای او بردم.
وی میگوید: هم صحبتی با آقای مدرس ممنوع بود و رضاخان کسانی را که با او رفت و آمد داشتند سر به نیست میکرد، اما برخی آژانهایی که آنجا بودند خیلی برای مردم دردسر درست نمیکردند.
کرسی برای «سید»
عظیمیان میافزاید: برای آنکه بیشتر و راحتتر به داخل خانه رفت و آمد کنم از رخنه دیوار میان خانهای که آقای مدرس در آن بود و حیاط منزل کربلایی اسماعیل مفتش به آنجا میرفتم. یک شب وقتی به آنجا رفتم، دیدم خانه بسیار سرد است و به آقای مدرس گفتم، من شاگرد نجاری هستم و اگر اجازه بدهید برایتان یک کرسی بسازم و بیاورم و پس از قبول ایشان کرسی را ساختم و برایشان بردم.
نامه محرمانه «سید» برای شیخ اولیایی
وقتی پس از مدتی اعتمادشان به من جلب شد، گفتند نامهای به تو میدهم که باید به دست «شیخ اولیایی» برسانی (شیخ اولیایی از روحانیون معروف کاشمر در آن دوره بود) نامهای نوشتند و برای آنکه به دست آژانها نیفتد، آن را لای لبه کلاهم مخفی کردند.
وی ادامه میدهد: به سراغ علی اکبر معین الزوار رفتم و با کمک او به حضور شیخ اولیایی رسیدیم و وقتی نامه را خواندند، گفتند: «مگر شیخ تبعیدی در کاشمر است؟» بعد به من گفتند فردا بیا و جواب را ببر. فردای آن روز رفتم و باز جواب را در لبه کلاه مخفی کردم و برای آقا مدرس بردم.
سه نفر ناشناس!
عظیمیان میگوید: مدتی به این منوال گذشت و یکی از شبها صدای جرس اسبها از کوچه توجهم را جلب کرد. اسبها مقابل خانه محل نگهداری آقای مدرس ایستادند و 3 نفر وارد خانه شدند. سراغ همان رخنه دیوار رفته و از آنجا داخل خانه را نگاه میکردم؛ حضور چند آژان ناشناس برایم عجیب بود و نمیدانستم داخل خانه چه اتفاقی افتاده فقط منتظر بودم تا آنها بروند و من سراغ آقای مدرس بروم.
تاریکی هوا و میرزا کریم غسال
مدتی گذشت و هوا تاریک و تاریکتر شد؛ آن آژانها نرفتند و حتی ساعتی بعد دیدم که میرزا کریم غسال را به آنجا آوردند، تابوتی هم آورده بودند! دیگر نمیتوانستم صبر کنم؛ نوجوان بودم و شرایط سختی برایم پیش آمده بود. نمیدانستم باید چکار کنم.
شاهد دوم که بود؟
بناچار سراغ یکی از معتمدان محل به نام حاج علی کردستانی رفتم. جریان را برای او تعریف کردم و بیدرنگ همراه من آمد و بعد از خارج شدن آژانها از خانه که تابوتی را حمل میکردند یقین پیدا کردیم که آقای مدرس را کشتهاند! دنبال آنها راه افتادیم و با فاصلهای حدود 100 متر در تاریکی شب به تعقیب پرداختیم. آنها به قبرستان شهر نرفتند و از شهر خارج شدند!
آژانها از کشتزارهای گندم عبور کردند و به محلی که به «حوض قزاقها» معروف بود، رسیدند. در تاریکی شب مشغول کندن زمین شدند و پس از دفن پیکر آقای مدرس با پوشال گندم و خاشاک اطراف محل دفن را پوشاندند و رفتند.
علامتگذاری جای دفن
وی در ادامه این روایت میگوید: پس از دور شدن آژانها با حاج علی کردستانی به آنجا رفتیم و کاملاً مطمئن شدیم که آنجا محل دفن پیکر آقای مدرس است. برای آنکه دوباره بتوانیم آنجا را پیدا کنیم با چند تکه سفال کوزه شکسته علامت گذاشتیم و از محل دور شدیم.
افسوس شیخ اولیایی
وقتی خبر این جنایت را به شیخ اولیایی دادیم، حسرت خورد و گفت در حال تدارک فرار آقای شهید بودیم و بخاطر ماه مبارک آن را به تأخیر انداختیم؛ افسوس که نتوانستیم او را نجات بدهیم.
سه روز در مخفیگاه
با انتشار خبر قتل آقای مدرس وضعیت شهر بدتر شد و من از ترس اینکه مبادا به دام مأموران دولت بیفتم، سه روز در خانه شیخ اولیایی مخفی بودم و پس از آرام شدن اوضاع توانستم به خانه برگردم.
اعتراف آژان بازنشسته
عظیمیان که کمی هم از عوارض پیری در یادآوری جزئیات آن روزها رنج میبرد، میگوید: چند بار ما را به بهانه شرکت در عزاداری به نظمیه بردند؛ حتی یکی از آژانها سالها بعد و پس از بازنشستگیاش به من گفت: چند بار میخواستیم تو را بکشیم، اما نشد.
نان و ماست نذری «آقای شهید»
عظیمیان در پایان یادآوری میکند: هر چند دولت نمیخواست قبر مدرس مشخص باشد، اما چندان طولی نکشید که مردم قبر آقای شهید را به محلی برای نذر و نیاز تبدیل کردند و از همان زمان تاکنون نان و ماست نذری مزار آقای شهید حاجات خیلیها را برآورده است.
منبع: قدس آنلاین
برچسبها: روایت شاهد عینی قتل و دفن شهید «مدرس» پس از 75 سال
بارها به جرم چاقوکشی به زندان افتاده بود و یک بار هم به بندرعباس تبعید شده بود. در مراسم جشن تولد پسر محمدرضا پهلوی، «تمام چهار راه مولوی تا شوش را فرش پوش کرد و طاق نصرت بست». به دلیل اقداماتی که در 28 مرداد به نفع تاج و تخت انجام داده بود، همواره مورد توجه محمدرضا پهلوی بود و حتی یک طپانچه از شاه هدیه گرفته بود. شهید طیب حاج رضایی را حر انقلاب لقب دادند. زیرا از لشکر یزید به زیر بیرق امام حسین پناه برد.او در دل عشق حسین را داشت.در اواخر سال 1341 و اوایل 42، طیب دچار تحول درونی شد و بارها دوستان و آشنایان از دهانش شنیده بودند که گفته بود: «خدایا پاکم کن، خاکم کن» حر (آزاده)در همه حال حر(آزاده)است هرگاه پتک ایام بر او ضربهای فرود آرد، سر را سندان صبوری کند، و اگر در سر هر ضربهای انبوه مصائب نیز هجوم آرند هرگزش نشکنند، هر چند به بندش کشند ، به بیچارگیش کشانند و راحت از او رخت بندد و روزگار بر او سخت گیرد. «یاران امام خمینی ، تمام مردم بودند. مردم با تمام خصوصیات آنها، و طبقهبندی که از جهات مختلف دارند. انسانهای مؤمن و پاک باختهای که از ابتدا به اندیشه برقراری حکومت دینی بودند و یا روحانیونی که سالهای سال برای افشاء ماهیت ضد دینی رژیم شاهنشاهی تلاش کرده بودند و اقشار فرهنگی ، معلمان ، دانشجویان ، دانشگاهیان، پزشکان ، مهندسان و همه و همهی افرادی که مؤمنانه به اسلام عشق میورزیدند. اما اینها همهی ملت نبودند. نهضت خمینی توانست همه ی ملت را همگام کند، حتی کسانی را که از پیشنیه خوبی برخوردار نبود و چه بسا برای برقراری رژیم شاهنشاهی نیز تلاش کرده بودند و خود از تقویت کنندگان پایههای رژیم شاهنشاهی به حساب میآمدند یا افرادی که به دلیل جو عمومی فساد، چون بی حجابی و فسق و فجور، درآن گرفتار شده بودند، دریای ایمان خمینی آنان را غسل توبه داد و ناگهان متحول شدند و چه بسیار از آنان که با توبه نصوح خویش، به اوج شرف و انسانیت دست یافتند. و این هنر کیمیاگری خمینی بود». "طیب حاج¬رضایی" فرزند "حسینعلی" در سال 1280ش.، در محله صام پزخانه «تهران» دیده به جهان گشود. پدرش از اهالی قزوین بود که به تهران مهاجرت کرده بود و ریاست بوته فروشیها را بر عهده داشت، کار او تقسیمبندی ¬بوته برای سوخت نانواییها بود. طیب از همان اوان جوانی به جرگه باستانی کاران و لوطیان پیوست و پس از بازگشت از خدمت سربازی نامش بر سر زبانها افتاد.[1] بارها به دلیل دعوا و درگیریهای جاهلانه دستگیر شده بود و به زندان رفته بود. وی در سال¬های جوانی سابقه خوبی نداشت، از جمله اينكه در سال 1316ش. به اتهام درگیری و زد و خورد با پاسبان شهربانی به دو سال زندان انفرادی محکوم شده بود. در سال 1319 نیز به اتهام نزاع، تحت تعقیب بوده که به قید کفیل آزاد شده است. در سال 1322 نیز به 5 سال حبس با اعمال شاقه محکوم گردید و در سال 1323ش. نیز به بندرعباس تبعید شد. او در سال 1332 از کودتاچیان 28 مرداد بود که «تاج¬بخش شاه» تلقی میشد[2]؛ اما در اثر یک تحول روحی، طیب در اواخر سال 1341 به سمت نهضت اسلامی متمایل شد و کم کم به یاران نهضت پیوست. همگی از نقش مرحوم طیب حاج رضایی در قیام 15 خرداد و جریان دستگیری او باخبرند. اما باید اذعان داشت که یکی از مقاصد رژیم از دستگیری طیب و حاج اسماعیل این بود که ماجرای 15خرداد را از روحانیت بهسمت چند نفر آشوبطلب و قلدر و دعواگیر تغییر دهد تا بدین نحو ماهیت دینی و مذهبی آن لاپوشانی شود. به همین دلیل، روزنامههای آن موقع تیتر زدند که جاسوسی مصری اعتراف کرد که قصد داشته چمدانی پر از پول را وارد کشور کند تا آن را به مزدوران عبدالناصر، از جمله طیب و حاج اسماعیل بدهد و آنها هم این پول را به آقای خمینی بدهند. اما هرقدر طیب را شکنجه دادند که به چنین دروغی اعتراف کند، نکرد که نکرد. طیب حرفش تنها یک چیز بود: «من به اولاد پیامبر خیانت نمیکنم.» و البته سر حرفش ماند و تا آخر عمرش هم به اولاد پیامبر خیانت نکرد. به همین دلیل در صبح روز یازدهم آبان 42، دادگاه ارتشی (نظامی) حکم اعدام طیب و حاج اسماعیل رضایی را به اجرا در آورد و آنها را شهید کرد. حکم اعدام او در بامداد روز 11/8/42 در ساعت 5:10 در میدان تیر حشمتیه به اجرا درآمد. ساواک در گزارش اعلام میکند: «تیرباران نمودن طیب برای عامه مردم و خصوصاً اهالی جنوب شهر که نامبرده در میان آنها وجههای خاص داشته است، کاملاً غیر منتظره و خلاف امیدواری آنان به عفو بوده است. طیب حاج¬رضایی و حاج اسماعیل رضایی در همان تاریخ اعدام شدند و جنازههای ایشان را در شاهزاده عبدالعظیم در راهروی ورودی دفن کردند، اين بنابر وصیت خود ایشان بود، تا زوار از روی قبرش عبور کنند. زمانی که طیب و حاج اسماعیل رضایی اعدام میشوند، خبر آن بسیار پر و سر و صدا در روزنامهها به چاپ میرسد. رژیم به این وسیله میخواست از مخالفین خود زهر چشم بگیرد. اما همین مسأله درست بر ضد رژیم تمام شد. در گزارشهای ساواک از تشکیل مراسم ختم و یادبود متعدد برای این دو شهید و تأثیر منفی اعدام آنها در اذهان عمومی، یادداشتهایی وجود دارد. پس از شهادت، به قدری محبوبیت آنها بالا رفت که ساواک مجبور شد با پخش شبنامههایی به مخدوش کردن چهرهی آنها بپردازد. اما این مسأله تأثیری بر ارادت مردم به حر انقلاب نداشت. به روایت سید تقی درچهای ،« در تمام کتابخانه های عمومی قم مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه ، کتابخانهی حضرت معصومه و کتابخانههای دیگری که دایر بود و طلبههایی که در حجره بودند ، همگی آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) و امام صادق (علیهالسلام) برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمیکنم برای هیچ آیتاللهی شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود.





برچسبها: اعدام طیب حاج رضایی
مشاجره در آخرین روزهای زمستان درست به تصویر کشیده نشد

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، مدتی است که برنامه مستندی با نام «آخرین روزهای زمستان» از شبکه یک پخش می شود که این برنامه اختصاص دارد به شهید بزرگوار حسن باقری. مستندی که در نوع خود جالب و پرمحتوا است.
جمعه گذشته نیز یکی دیگر از قسمت های این برنامه پخش شد که حرف و حدیثهای زیادی را پیرامون خود ایجاد کرد.
این مستند در قسمت اخیر خود بخش هایی از عملیات بیت المقدس را پخش کرد که در آن بحثی بین حاج احمد متوسلیان و شهید حسن باقری پیش آمده بود که مورد انتقاد برخی از همرزمان شهید متوسلیان قرار گرفت.
در همین رابطه گفتوگویی انجام دادهایم با سردار مجتبی عسگری رئیس مرکز حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس سپاه حضرت محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ و همرزم شهید احمد متوسلیان:
*عملیات آزاد سازی خرمشهر به نام عملیات الی بیت المقدس مشهور شد. در جنگ ما چند قرارگاه داشتیم مانند قرارگاه نصر که این قرار گاه 4 تیپ را زیر نظر خود داشت.

آقای حسن باقری فرمانده این قرارگاه بود و امیر حسنی سعدی هم جانشین ایشان بود. ما به عنوان بچه های تهران در تیپ محمد رسول الله زیر نظر قرارگاه نصر کار می کردیم.
در عملیات الی بیت المقدس جاده اهواز تا خرمشهر اشغال بود. چون طول این جاده زیاد بود بنابراین فرماندهی قرارگاه نصر منطقه را تقسیم کرد بین تیپهای مختلف که هر کدام در منطقه ای عملیات کرده و جلو رود.
تیپ 27 محمد رسول الله نیز منطقه میانی دستش بود و چپ و راست ما دو تیپ دیگر حضور داشتند. در این عملیات اینگونه بود که ما باید از کارون رد میشدیم و بعد از هفده و نیم کیلومتر پیاده میرفتیم تا میرسیدیم به جاده اهواز - خرمشهر و آن را آزاد میکردیم. وقتی حرکت کردیم درگیری اولیه نیم ساعت بیشتر طول نکشید و به سرعت هم حد ماموریتی تیپ 27 آزاد شد ولی تیپ های چپ و راست ما نتوانستند جلو بیایند. البته این موضوع طبیعی بود چرا که ما هم در برخی مواضع نمی توانستیم جلو برویم.
حالا ما 17 و نیم کیلومتر از بقیه جلو افتاده بودیم. دشمن فردا صبح دید ما مقابلش ایستادهایم. خب طبیعی بود پاتک ها را شروع کند. خط شکستن خیلی هنر نیست، جواب پاتک ها را دادن هنر است. دشمن بلافاصله با شدت فشار آورد ما را پس بزند. ما هم که اطرافمان خالی بود.

نزدیک یک هفته به تنهایی روی این جاده ماندیم. فقط در یک پاتک عراق 600 تانک آورده بود جلو تا ما را عقب بزند. اما احمد متوسلیان، ابراهیم همت، قجهای و محسن وزوایی محکم ایستاده بودند و عقب نمی رفتند.
محسن رضایی در همین رابطه میگوید: «اگر در آن یک هفته اول حاج احمد نیروهایش را عقب میآورد و تحمل نمیکرد معلوم نبود ما بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم.»
حسن باقری فرمانده قرارگاه نصر بود. یعنی هم فرمانده ما بود و هم فرمانده تیپهای دیگری که نتوانسته بودند جلو بیایند. بالاخره ایشان توانست بعد از حدود 10 روز این تیپ ها را هم برساند به ما و برویم جلو و رسیدیم به دژ مرزی. و دوباره تیپ سمت راست ما نتوانست جلو بیاید و باز همان پاتک ها و فشارها. به قدری شرایط بد بود که ما می گفتیم عنقریب عراق همه ما را قتل عام کند. منتهی حاج احمد مانند شیر ایستاد. فرماندهان گردانش می گفتند: برادر احمد ما دیگر نمی توانم بمانم، مهمات ندارم اما ایشان می گفت: حق نداری حتی یک قدم برگردی عقب!
صحبتهای من تماما مستند است. اکثر فرماندهان آن زمان هم زنده هستند. اصلا همین بحثی که بین حاج احمد و شهید باقری پیش آمد در گردان مقداد با حضور مرتضی مسعودی بود است. بیسیمچی ایشان هم علی اصغر آبخضر زنده است.
آن یک هفته فضا خیلی سخت بود تا حدی که آقای باقری خودش می آید خط و آن داستان پیش می آید.
من می گویم این اتفاق و این بحث بین حسن و احمد پیش آمده. ولی اینگونه که بیان شد نیست. من با مثالی برایتان تعریف می کنم. ببینید مثلا من می خواهم کاری کنم به پشتوانه شما. شما می گویید برو من حمایتت می کنم. من برای اینکه شما را تحریک کنم که بهتر هماهنگ باشید میگویم اگر مهمات نرسانی من بر می گردم. در حقیقت من فقط برای تحریک شما این حرف را می زنم نه اینکه واقعا رها می کنم و بر می گردم. حرف احمد هم از همین جنس بوده، ایشان می خواست با زدن این حرف حسن را تحریک کند برای اینکه سریعتر مهمات برساند چرا که اگر می خواست واقعا رها کند خب بر میگشت عقب، پس چرا ماند؟!
نکته دیگر اینکه در عملیات فتح المبین پاشنه آشیل دشمن توپخانه بود و سایت که هر دو را احمد از کار انداخت. در همین چند روز عملیات بیت المقدس هزار نوع فدا کاری کرد.
احمد بیست کار مثبت داشت و شاید یک کارش هم منفی بود. ما اگر بخواهیم نکات منفی را هم بگوییم اول 20 تا کار خوبش را نشان میدهیم بعد این یکی را هم بگوییم. در آن شرایط طبیعی بود که احمد فریاد بزند و عصبانی باشد چون بچههایش داشتند پر پر میشدند. حرف بنده و امثال من این است که این مستند با همه ویژگیهای خوبش این ماجرا را درست بیان نکرده است.
--------------------------ادامه مطالب
برچسبها: سردار مجتبی عسگری



وقتی احمد متوسلیان از او پرسید : تو کال کال هستی ؟ او با تفرعنی بادی به غبغب انداخت و گفت : « بله ، خودم هستم ! ببینید ، من هیچ مشکلی ندارم بهتر است بدانید من با آقای رئیس جمهور – بنی صدر – از قدیم رفاقت دارم ، ما از فرانسه با هم همکلاس بودیم . ایشان مرا خوب می شناسد . شما اگر مرا به مریوان برسانید ، آزاد می شوم . » درست فردای همان روز ، دیدیم پیامی از سنندج مخابره شد ، با این مضمون : از مرکز دستور اکید رسیده ، تمام کسانی را که در دزلی اسیر گرفته اید ، سریع به سنندج منتقل کنید . صدور این دستور علتی نداشت ، مگر خلاص کردن کال کال و رفقایش . نیروهای انقلاب او را بردند جایی که دموکراتها دو تن از سپاهیان را شهید کرده بودند و آنجا پس از صحبت هایی ، کال کال و یکی دیگر از کادرهای مؤثر دموکرات را اعدام کردند . بعدها وزارت کشور و همه ارگان های دولتی که کارگزار بنی صدر و دفتر هماهنگی رئیس جمهور بودند ، شروع کردند به اعتراض و برادرانی را که در این اعدام نقش داشتند .........................ادامه مطالب
برچسبها: تو کال کال هستی
برچسبها: فیلم برنامه صندلی داغ با حضور سردار احمد سوداگر
برچسبها: سردار احمد سوداگر وتشکیل سپاه
برچسبها: خاطره گویی سردار حبیب سعیدفر درباره حاج احمد سوداگ
برچسبها: سردار احمد سوداگر در محضر حضرت آیت الله خامنه ای
نام: سعید
نام خانوادگی: صادقی
سال تولد: 1334
در سال 1334 در شهرستان تبریز چشم به جهان گشوده است. وی سه سال قبل از شروع جنگ تحمیلی با حرفه عکاسی آشنا شد، و قاب های دوربینش با حوادث بیشماری از انقلاب و پس از انقلاب که توسط گروهک ها در خیابان ها به وجود آمد، بسته شد و آثار وی در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید.وی در تحرکات نظامی رژیم بعثی در مرزها و به شهادت رساندن و گلوله باران روستاها و پاسگاه های مرزی از نزدیک با جنگ آشنا شد و دوربین خود را بعد از حمله عراق به فرودگاه مهرآباد تهران به خرمشهر رساند.
صادقی در طول سال های دفاع مقدس حدود 34 عملیات را با دوربین نیکون و تک افز 34 و لنززوم70-35 با کیف پارچه ای، مقداری نگاتیو سیاه و سفید که بعداً چند حلقه فیلم رنگی به آن اضافه شد، به قاب گرفته است، عکس های او به 4 هزار فریم می رسد که در حال حاضر هزار عدد نگاتیو رنگی و سیاه و سفید در آرشیو خصوصی خود نگهداری می کند وی به جز عکاسی جنگ در زمینه عکاسی ژورنالیستی، مستند و خبری مطبوعاتی نیز فعالیت داشته است، و برخی از عکس هایش به طور غیرمستقیم در عرصه های جهانی به نمایش درآمده است.
وی بعد از پایان جنگ در امر کشاورزی و دستیاری فیلم برداری فعالیتش را ادامه داد، از سال 1372 فیلم برداری سینما را با فیلم سینمایی «پایان کودکی» شروع کرد. بعدها سه اپیزود از یک سریال، یک مستند و یک فیلم سینمایی «عاشقانه» را به تصویر کشاند.وی در سال های اخیر4بار به عراق سفر کرد و در حال حاضر مشغول تهیه عکس هایی از نحوه اسارت و شهادت رزمندگان اسلام در عراق به ویژه جمع آوری اطلاعات و عکس از شهید تندگویان است.
برگرفته از: پایان نامه کارشناسی رشته عکاسی شهیدسعیدجان بزرگی - خانه عکاسان ایران
عکس زیر نمونه ای از عکس های سعید صادقی عکاس جنگ در عملیات والفجر مقدماتی

برچسبها: سعید صادقی عکاس جنگ

فرمانده اطلاعات تیپ ۵۷ حضرت اباالفضل(ع) در دوران طلائی دفاع مقدس درگذشت.
حمید قبادی که در سوابق خود فرماندهی سپاه شهرستان بروجرد را دارد و تاکنون نیز در وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح مشغول به خدمت بود، دیروز در سانحه رانندگی دار فانی را وداع گفت.

کتاب «هممرز با آتش» خاطرات اوست که به قلم خودش به رشته تحریر درآمده است. این کتاب شامل خلاصه زندگینامه، آموزش نظامی در بسیج شهر، شروع جنگ و اعزام به جبهه غرب، عملیاتهای بیتالمقدس، کربلای ۱، ۴ و ۵، فتحالمبین، والفجر ۹ و ۱۰، مجروحیتهای پیدرپی در مناطق خرمشهر و اسلامآّباد غرب، شناسایی میدانهای مین و درگیری و گریز از چنگال دشمن در مناطق موسیان، زبیدات، ارتفاعات شاخ شمیران حلبچه، مریوان، استان سلیمانیه، تپه سبز، درگیری با منافقان در اسلامآباد غرب و عملیات مرصاد، سقوط سر پل ذهاب، آزادسازی حلبچه و منطقة خرمال، ذکر خاطراتی از شجاعتها و ایثار همرزمان و شهیدان: علیمردان آزادبخت، محمود رضایی، محمدعلی گودرزی، داریوش مرادی، حشمتالله قلی، قاسم مدهنی، بهمن میرزائی و …. است.

سال66 چادرتبلیغات گردان محبین از سمت چپ1- حاج آقا اخویان
2- یونس قبادی3- شهید والامقام حمید ابراهیمی(جانشین گردان محبین ،قبل از عملیات نصر 4) 4- حمید قبادی

برچسبها: حمید قبادی نویسنده کتاب هممرز با آتش درگذشت
بشکند قلمی که ننویسد که بر یاران خمینی چه گذشت.
با سلام
چند سالی هست عده ای که جنگ را ندیده اند یا حضور نداشته در دفاع مقدس در زمینه روایتگری فعالیت می کنند متاسفانا خیلی از این افراد خاطرات و روایات را شبه ناک یا غیر واقعی بیان می کنند لذا بر اساس تکلیف بخاطر مشخص شدن حقایق تصمیم گرفتیم تا مسنتد خاطرات شفاهی فرماندهان عالی رتبه جنگ را روی وب قرار دهیم تا جوانان عزیز بهتر بتواند با فر هنگ ایثار وشهادت ارتباط برقرارکنند.
برچسبها: پرسش و پاسخ سوالات 8سال دفاع مقدس سردار احمد سوداگ
برچسبها: فیلم خاطره گویی سردار احمد سوداگر بنيان گذار رئيس

برچسبها: ویژه نامه شهدای صابرین

گلعلی بابایی در گفت و گو با فارس از اتمام نگارش و تدوین کتاب زندگینامه و خاطرات سردار محمد علی جعفری، فرمانده کل سپاه، خبر داد.
وی افزود: این کتاب «کالکهای خاکی» نام گرفته است که روایت زندگی سردار جعفری را از دوران تولد ایشان تا آخر عملیات بیت المقدس در تابستان 1361 در بردارد و در 12 فصل تدوین شده که فصل آخر شامل 100 قطعه عکس و سند است.
نویسنده کتاب «هم پای صاعقه» اظهار داشت: عناوین 11 فصل تدوین شده به این ترتیب نامگذاری شده است: بچه نجف آباد یزد، تا دانشکده هنر، خمینی ای امام، دانشجوی خط امام، در انقلاب فرهنگی، شکست حصر سوسنگرد، پیروزی یک تفکر، همسر یا همسنگر، تیپ عاشورا، با قرارگاه عملیاتی قدس در نبرد فتح، الی بیت المقدس.
بابایی اضافه کرد: گفتوگوها، تدوین و نگارش کار با همکاری حسین بهزاد صورت گرفت. مصاحبهها از پاییز 89 شروع شد، شش ماه طول کشید که نهایتا 10 جلسه و 25 ساعت مصاحبه شد. در مرحله نگارش و تدوین هم 10 ماه زمان صرف شد.
وی بیان داشت: کالکهای خاکی در 550 صفحه تدوین شده است و در حال حاضر در مرحله صفحه آرایی است و با تیراژ 3000، توسط سوره مهر منتشر خواهد شد.

برای دیدن دیگر تصاویر----------- ادامه مطالب را کلیک کنید.

برچسبها: چاپ کتاب زندگی سر لشکر جعفری
|
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس قصد دارد، گزیدهای از کتابهای پژوهشی و حماسی این مرکز را برای استفاده نابینایان علاقهمند به موضوع جنگ ایران و عراق، به صورت کتاب صوتی تولید کند. | |
|
به گزارش خبرنگار مهر، این طرح به دلیل کمبود کتاب الکترونیک دفاعمقدس و با هدف تامین نیاز مطالعاتی نابینایان در حوزه جنگ تحمیلی، در مرکز اسناد و تحقیقات دفاعمقدس آغاز خواهد شد. گزیدهای از کتابهای پژوهشی منتشر شده در این مرکز مانند «تنبیه متجاوز»، «جنگ؛ بازیابی ثبات»، «زمینهسازی جنگ» و «آغاز تا پایان (سالنامه تحلیلی): بررسی وقایع سیاسی ـ نظامی جنگ از زمینهسازی تهاجم عراق تا آتش بس» برای اجرای فاز اول این طرح انتخاب شدهاند. آثار تدوینی با نگاه حماسی به دفاعمقدس مانند «خرمشهر در جنگ طولانی» و «اولین عملیات دریایی سپاه پاسداران در خلیج فارس؛ نبرد العمیه: گزارش تحلیلی و مستند عملیات کربلای ۳» نیز در فاز دوم تولید کتاب های صوتی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس استفاده خواهند شد. |
برچسبها: آثار پژوهشی جنگ, کتاب صوتی میشوند
شب قدر در جبهه حال وهوای دیگری داشت

برچسبها: عکس شب قدر در جبهه
رييس مركز ملي اسناد و كتابخانه دفاعمقدس گفت: در بحث اسناد دفاع مقدس وضعيت قابل قبولي نداريم. جنگ تحميلي هشت ساله عراق عليه ايران به جهت زماني، برههاي قابل اعتنا است كه بر لايههاي اقشار مختلف تاثير گذاشت و هر چند سازمانهاي نظامي و غيرنظامي فعاليتهاي زيادي در زمينه جمعآوري اسناد دفاع مقدس انجام دادهاند اما با نتيجه مطلوب فاصله داريم. ........ادامه مطالب
برچسبها: رييس مركز ملي اسناد دفاعمقدس
پيشگفتار
عرصه فرهنگ دفاع مقدس، ژرفتر از آن است که با بسيج فکري در حد محدود و دولتي قادر به روشن ساختن بخشهاي متعدد و متنوع آن باشيم. آنچه که در هشتسال دفاع مظلومانه، ملت قهرمان ايران خلق شد، محصول عشق و عرفان از يکسو و دلاوري و مردانگي از سوي ديگر بود. آنچه که در اين دوره پر فراز و نشيب تاريخمان ظاهر شد بارقهاي بود که به حقيقت، ظلمت حاکم بر فضاي روح و جان فرهنگ ما را شکافت و چهره ملکوتي انساني خاکي را که پاي بر عرش مينهاد و بال ملائک را فرش راه خويش ميديد، آشکار ساخت؛ چهرهاي معصوم، بيادعا، پرکار و البته پرثمر. در اين دوره کوتاه - به قدمت تمام تاريخ - ميتوان مظاهر و الگوي زندگي انساني را آنچنان که دين در پي شکل دادن به آن است، يافت. زندگي مبتني بر تلاش و کار، حيات مبتني بر خلاقيت و ابداع و محشور بودن با ملاکات فاضله انساني، که اين همه، جلوههاي کوچکي از اين دوره پرارزش تاريخ معاصر است. بايد همتي جانانه کرد و به تبيين موضوعات ذيل کرد:
1 - شناخت ويژگيهاي فرهنگي و معنوي دفاع مقدس
2 - ارزيابي و شناخت اقتضائات و ضرورتهاي زمان حال
3 - انجام ارزيابيهاي نظري و نيز ارائه پيشنهادي کاربردي براي حفظ آثار فرهنگي دفاع مقدس.
بنابراين حفظ آثار فرهنگي و معنوي دفاع مقدس، ضرورتي انکارناپذير در باروري فرهنگ کشور و ترسيم هويت مطلوب و گمگشته جامعه کنوني است. حتي اگر اولويتهاي توسعه اقتصادي - اجتماعي را به عنوان اصيلترين و مؤکدترين قسمت برنامههاي کشور در نظر گيريم، بدون ترسيم چهرهاي خاص براي روش زندگي و نيز بدون در نظر داشتن الگوهاي فرهنگي مستقل خود، چندان طرفي نخواهيم بست و حداکثر ميتوان براي جامعه، رفاه نسبي و فقدان معنويت را انتظار داشت. با اين حساب، ارزشهاي دفاع مقدس، بيش از آن که نيازمند احياي يک رويداد تاريخي و تجديد خاطرهاي از آن باشد، نيازي اساسي براي حال و آينده است.
سازماندهي هر عمل تبليغاتي يا فرهنگي، نيازمند توجه مقدماتي به اقتضائات خاص خويش است. ورود بدون آمادگي و انتخاب روشهاي مبتني بر کوشش و خطا، بيش از آن که اهداف حفظ آثار را تأمين کند، به دليل کاستن از حساسيتها، ميتواند نتيجهاي عکس به همراه داشته باشد. بنابراين پيش از اقدام، بايد موارد زير را مد نظر قرار داد:
الف: با استفاده از تجربيات گرانقدر دفاع مقدس و نيز با بهرهگيري از کارشناسان متخصص و متعهد در اين وادي، سياستهاي کلي حفظ دستاوردهاي فرهنگي دفاع مقدس تنظيم و اهداف خاص هر يک از سياستها به خوبي تبيين شود. ادامه مطلب...
برچسبها: شب های مهتابی, سرتیپ پاسدار احمد سوداگر
این تصاویر از عملیات فتح 8 که هدف آن انهدام تاسیسات نظامی- اقتصادی دشمن در سال 1366 است تهیه شده و توسط دکتر حسن عباسی در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته و اولین بار است که منتشر می شود.

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، روز 28 تیرماه مصادف با بیست و پبجمین سالگرد عملیات غرورآفرین چریکی فتح 8 توسط نیروهای سپاه اسلام در شمال عراق است. در آن روز کماندوهای تیپ 66 نیروهای ویژهی هوابرد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عملیات فتح 8 را در عمق خاک عراق در منطقهی موصل صورت دادند.
از حیث بعد مسافت، عیقترین عملیات کماندویی جمهوری اسلامی در خاک دشمن در طول دوران دفاع مقدس محسوب میشود. در کتاب «کارنامهی عملیات سپاهیان اسلام در هشت سال دفاع مقدس» شناسنامهی عملیات نامنظم فتح 8 اینگونه آمده است:

- رمز عملیات: یا رسول الله (ص)
- هدف عملیات: انهدام تاسیسات نظامی- اقتصادی دشمن
- منطقهی عملیاتی: شمال استان موصل (شهر اتروش)
- تاریخ عملیات: 28/04/66
- نوع عملیات: نامنظم
نتایج عملیات:
1- سقوط و انهدام بیش از 40 پایگاه و مقر حفاظتی در منطقه.
2- انهدام مرکز آتشبار توپخانهی اتروش.
3- انهدام سازمان امنیت مرکز حزب بعث و مقر جیش الشعبی شهر اتروش.
4- انهدام بخشی از تجهیزات نظامی دشمن در منطقه، از جمله 35 دستگاه خودرو سبک و نیمهسنگین نظامی، 4 خودرو حامل مهمات و یک انبار مهمات، 7 قبضه خمپارهانداز، 2 قبضه دوشکا و 2 قبضه ضدهوایی.
5- تعداد کشتهها و زخمیهای دشمن: بیش از 800 نفر.
6- تعداد اسرای دشمن در این عملیات: 30 نفر.
نیروی عملکننده در این عملیات، یعنی گردان مالکاشتر تیپ 66 نیروهای ویژهی هوابرد، با تقدیم یک شهید (حسین ترکمنپری) و چهار مجروح، عملیات ویژهی خود را در فاز تکمستقیم (با بهرهگیری از نیروهای تکور) و همزمان فاز تک ادواتی (با بهرهگیری از نیروهای راکتانداز مینیکاتیوشا و خمپارهانداز 120 میلیمتری)، در ارتفاعات کانیکا و قلعهی کانیکا در شمال شهر اتروش اجرا کردند.
برای تبیین ابعاد این عملیات، به سراغ حسن عباسی رفتیم. او که در این عملیات مجروح شد، رغبت زیادی به تبیین ابعاد و زوایای عملیات فتح 8 نداشت. اصرار ما موجب شد که وی بخشی از ابعاد عملیات چریکی مزبور را بیان کند. خاطرات عباسی از عملیات فتح 8 وقتی با تعدادی از عکسهای موجود در آلبوم وی از دوران دفاع مقدس همراه شد، گذشت ربع قرن از آن حماسه را به گونهای ملموس به نمایش گذاشت.
خبرگزاری فاس، یاد و خاطره شهید این عملیات، حسین ترکمانپری و فرشاد شفیعپور، یکی دیگر از تکاوران حاضر در عملیات فتح 8، که در سالهای اخیر در عملیات تروریستی گروه جندالشیطان، بههمراه شهید شوشتری در سیستان و بلوچستان به شهادت رسید را گرامی میدارد.
برای دیدن تصاویر لطفاً اینجا را کلیلک کنید.
برچسبها: تصاویر منتشره نشده از بزرگ ترین عملیات چریکی سپاه

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران؛ نهمین کارگاه آموزشی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در دو سطح مبانی و آموزشهای تخصصی تاریخ شفاهی با مشارکت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان خوزستان و دفتر مطالعات و ادبیات پایداری امور استانها حوزه هنری در دو نوبت صبح و عصر روزهای 28 و 29 تیر ماه سال جاری در موزه جنگ خرمشهر برگزار میشود. این کارگاههای آموزشی از سال گذشته با هدف ارایه طرح درس با عنوان تاریخ شفاهی برای علاقمندان این حوزه توسط دفتر مطالعات و ادبیات پایداری حوزه هنری امور استانها برنامه ریزی شده که تاکنون 7 دوره این کارگاههای آموزشی در برخی از استانهای کشور چون سمنان، قم، خراسان شمالی، کهگیلویه و بویر احمد، یزد و... برگزار شده است. در نهمین کارگاه آموزشی تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس اساتید و کارشناسان و پژوهشگران حوزه تاریخ شفاهی چون علیرضا کمری، قزوینی و قاسمی حضور دارند.
آموزش شیوههای گفتگو و مصاحبه، پیادهسازی، تحلیل و دستهبندی اطلاعات موضوعی و محتوایی، ویرایش و تدوین از جمله مباحثی هستند که توسط کارشناسان و اساتید این حوزه در کارگاه آموزشی یادشده مطرح میشوند.
چهارم مرداد ماه سال جاری نیز مراسم رونمایی «برگی از خطه کشوین» نوشته مسعود آتشگران، اثری تاریخی-پژوهشی و برشی از وقایع تاریخ معاصر و زندگی اجتماعی مردم قزوین در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، به همت دفتر یادشده در قزوین برگزار خواهد شد.
این اثر به نحوه شکلگیری تشکل جوانان جمعیت حافظ وحدت قزوین اشاره داشته و به نوع مبارزه، فعالیت و اهداف این تشکل پرداخته است. نویسنده با استفاده از روش تحقیق کیفی و میدانی، شرح مشاهدات و جمعآوری اسناد و مدارک مستند و با استفاده از روش مصاحبه، دادههای خود را گردآوری کرده است.
گفتنی است پیش از این مراسم رونمایی «انقلاب اسلامی در اردبیل»، ناگفتههای پنهانی از تاریخ انقلاب اردبیل با تدوین علی درازی، به همت دفتر مطالعات و پایداری حوزه هنری امور استانها، در حوزه هنری استان اردبیل برگزار شده است. این اثر در جشنواره تولیدات استانی حوزه هنری به عنوان اثر برگزیده معرفی شد.
خبرنگار فاطمه نوروند
برچسبها: کارگاه آموزشی در خوزستان

مستند من وآقا موسی تاریخ شفاهی آیت الله عبدالجلیل جلیلی به کوشش حمید قزوینی
انتشارات مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، خاطرات آیت الله عبدالجلیل جلیلی از امام موسی صدر با عنوان «من و آقا موسی» را منتشر کرد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، نخستین جلد از مجموعة «تاریخ شفاهی» که مشتمل بر خاطرات آیت الله عبدالجلیل جلیلی از علما و روحانیان برجسته کرمانشاه است، در پاییز 1390 به همت این مؤسسه منتشر شد.
این مجموعه که به کوشش حمید قزوینی تولید میشود با هدف ثبت و ضبط خاطرات نزدیکان و دوستان و همکاران و مرتبطان با ایشان در دستور کار مؤسسة فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر قرار دارد.
در بخشی از خاطرات آیت الله جلیلی میخوانیم:
«از سال یک هزار و سیصد و بیست و پنج که من برای ادامة تحصیل به قم رفتم، کم کم به کوچه حرم، که خانة آیت الله صدر آنجا بود، آمد و شد پیدا کردم و معاشرت ما، با آقا موسی، از همانجا شروع شد.»
«درس که میرفتیم، ایشان هم میآمدند. کم کم خیلی نزدیک و دوست شدیم. دانشکدة حقوق و حوزة نجف را نیز با هم رفتیم. خلاصه از ابتدای ورود به قم مرید آقاموسی شدم.»
«من و آقا موسی مثل دو برادر صمیمی با هم زندگی کردیم؛ شبها و روزها با هم بودیم و با هم مسافرت میرفتیم...»
این کتاب در 205 صفحه و با قیمت 5500 تومان برای نخستین بار در سال 1390 در 1000 نسخه منتشر شده است.
برچسبها: کتاب من وآقا موسی تاریخ شفاهی آیت الله عبدالجلیل ج

عنوان «روایت زندگی حسن باقری به کوشش سعید علامیان» با حجم 690 صفحهای در نخستین نگاه خبر از ورود تازهای به سرگذشت این فرمانده تاثیرگذار دفاع مقدس دارد. موسسه شهید حسن باقری یک دهه است که فعالیت میکند و سال گذشته مجموعه پنج جلدی «گزارش روزانه جنگ» از این فرمانده را عرضه کرد. حالا نخستین جلد روایت زندگی او که کتاب هشتم از مجموعه آثار شهید باقری محسوب میشود راهی بازار کتاب شده است. نکته دیگر نخستین نگاه، او ..........ادامه مطالب
برچسبها: «روایت زندگی حسن باقری» با 150 راوی

بنیصدر سه بار حکم اخراج من و محسن رضایی و عبدا… محمودزاده را داده بود. یک بار خود مقام معظم رهبری که نماینده امام در تشکیلات نظامی بود آمد پیش ما. ما هم چای آوردیم خدمت آقا و بعد از نشستن و احوال پرسی گفت: یک خبر برای شما آقای فروتن دارم. گفتم چه خبری؟ گفتند که در جلسه امروز شورای امنیت کشور آقای بنیصدر پیشنهاد اخراج شما را از سپاه کرد. ما گفتیم چرا؟ خب نتیجه چی شد؟ ایشان خندید و گفت ما هم گفتیم ما خودمان جز شورای انقلاب هستیم، خودمان انتخاب کردیم ...................ادامه مطالب
برچسبها: بنیصدر سه بار حکم اخراج من و محسن رضایی و عبدا…

پرویز ثابتی، سخنگوی غیر رسمی ساواک -سازمان اطلاعات و امنیت کشور- و مرد امنیتی مرموز حکومت شاه، بعد از سی و سه سال سکوت در گفتگو با صدای رسمی دولت آمریکا، به بیان خاطرات خود و دفاع از رژیم شاه و ساواک پرداخت.
ثابتی که مدیر امنیت داخلی ساواک بوده است در مورد نوشتن خاطراتش گفت: خاطراتم را از همان اول انقلاب نوشته ام ولی تاحالا منتشر نکرده ام، مسائل منفی را نگفته بودم که مورد سوءاستفاده جمهوری اسلامی ..................ادامه مطالب
برچسبها: روایت مرد مخوف ساواک از دلایل فروپاشی رژیم شاه

به دنبال ضربه ۲۸ مرداد، تمام آنچه از تشکیلات «حزب توده ایران» باقی مانده بود، در دهه ۱۳۴۰ یک جا به دام «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» (ساواک) افتاد. ماموری کارکشته و حیلهگر به نام عباس شهریاری تا آخرین عضو حزب را به ساواک تحویل داد. زندگی و کارنامه شهریاری، مانند بیشتر جاسوسان، با اطلاعات غیردقیق و انبوهی حدس و گمان آمیخته ............ادامه مطالب
برچسبها: عباس شهریاری جاسوس ساواک در حزب توده

جمشيد آموزگار، نخستوزير وقت طي حکمي سپهبد ناصر مقدم را به سمت معاون نخستوزير و رييس سازمان اطلاعات و امنيت کشور منصوب کرد.................ادامه مطالب
برچسبها: ناصر مقدم که بود و در ساواک چه کرد
این خلق و خوی مصطفی که شما میبینی تراوش باطن اوست و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش؛ و معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران، تنازل از مقام اوست به صورت و به اعتبار.
برچسبها: مستند, شهید, دفاع مقدس, جمله

دکتری مرندی وزیر اسبق بهداشت و درمان برای نخستین بار خاطراتی را از دو اتفاق متفاوت درباره ملاقات با صدام و ویزیت همسر رهبر انقلاب بازگو کرد.
با هم دست داديم و كنار هم روي صندلي نشستيم . قبل از سفر، من از دكتر ولايتي پرسيده بودم كه آداب ديپلماسي دادن اين پيام چيست؟ ولايتي گفت:تو و صدام كنار هم مينشينيد، تو ميگويي من پيامي از رييسجمهور ايران برايتان آوردهام. صدام بلند ميشود، تو هم بلند ميشوي... .....................ادامه مطالب
برچسبها: عکس, خاطره, دکتر, مرندی

كتاب خاطرات ايشان توسط مركز اسناد انقلاب اسلامي و تدوين سيدحسين نبوي و محمدرضا سرابندي به چاپ رسيده است.
با مرور خاطرات آقاي حاج احمدقديريان، بخوبي مي توان به زمينه هاي شكل گيري و انسجام نيروهاي مذهبي و انگيزه هاي مبارزات سياسي نيروهاي مذهبي پي برد. در واقع يكي از خصوصيات متمايز اين خاطره در اين است كه زمينه هاي اجتماعي، ديني و سياسي شكل گيري اين نيروهاي مذهبي را به خوبي ترسيم مي كند و شيوه هاي مردمي مبارزه را به خوبي نشان مي دهد.
خاطرات پس از انقلاب آقاي قديريان شامل عناوين "پيروزي انقلاب اسلامي"، "سازمان مجاهدين خلق (منافقين)" و "مخالفت گروه هاي معاند با نظام اسلامي" مي باشد. ورود به دادستاني انقلاب اسلامي، پيشينه، پيدايش، مواضع، عملكرد و مقابله نظام با ...............ادامه مطالب
برچسبها: معرفی کتاب, خاطرات, حاج احمد قدیریان, تاریخ شفاهی

سندی که نشان داد چرا صدام فرماندهانش را اعدام کرد
اما دومین رویکرد، جهت تبرئه رهبری رژیم جنگ افروز عراق از مسئولیت شکست، انداختن بار تمام گناهان به گردن فرماندهان ارتشی بود. هم از این روی در همان روز 3 خرداد 61 جوخههای اعدام صحرایی در شرق بصره دست به کار شدند....................ادامه مطالب
برچسبها: اسناد, صدام, فرماندهان, اعدام
واكاوي يك عكس پس از ربع قرن
برای دیدن دیگر تصاویر----------- ادامه مطالب را کلیک کنید.


برچسبها: عکس, دفاع مقدس, شهید

محسن صادقنيا مشغول ضبط خاطرات اميرسرلشكر حسين حسني سعدي، معاون هماهنگكننده ستاد كل نيروهاي مسلح از دوران فرماندهي در جبهههاي جنگتحميلي است. سازماندهي دانشجويان دانشكده افسري در آغاز جنگ در بخشي از خاطرات اين فرمانده ارتشي تشريح شده است.
صادقنيا اميرسرلشكر حسين حسني سعدي را تاريخ زنده جنگ خواند و افزود: وي تا پيش از اين، حاضر به مصاحبه براي تدوين كتاب نشده بود اما پس از پيگيريهاي مستمر، سلسله جلسههاي ضبط خاطرات را با همراهي سرهنگ مجتبي جعفري، رييس سازمان ايثارگران نزاجا و سرهنگ علي سجادي شروع كرديم و تاكنون 13 نشست با اميرسرلشكر حسني سعدي داشتهايم.
وي با اشاره به اينكه كتاب خاطرات اين فرمانده ارتشي از دوران كودكي تا زمان حال را دربرخواهد گرفت، اظهار كرد: حسني سعدي، يكي از نيروهاي مومن و انقلابي در ارتش بود كه در مقابل عضويت در سازمان ضد اطلاعات ارتش شاه مقاومت كرد.
نويسنده كتاب «تاوان شيرين» ادامه داد: او كه در لشكر 81 زرهي كرمانشاه بود خاطراتي از آن دوران و نيروهاي گارد شاه دارد كه در كتاب خاطراتش منتشر خواهند شد.
محسن صادقنيا از دوستي شهيدان سيد موسي نامجو و يوسف كلاهدوز با حسين حسني سعدي در دوران قبل از انقلاب در ارتش ياد و اظهار كرد: پس از پيروزي انقلاب كه شهيد نامجو، رياست دانشكده افسري را برعهده ميگيرد، حسني سعدي هم فرمانده تيپ دانشكده ميشود.
وي با تاكيد بر نقش اميرسرلشكر حسني سعدي در سازماندهي دانشجويان افسري و اعزام آنها به جبهههاي جنوب كشور اظهار كرد: حسني سعدي، شخصاً سازماندهي قرارگاه اروند رود و آبادان را برعهده گرفت. مقاومت دانشجويان دانشكده افسري در سه ماه اول جنگ، نقش موثري در كُند شدن سرعت پيشروي ارتش عراق داشت.
مدير مسوول انتشارات سورهسبز يادآور شد: اميرسرلشكر حسين حسني سعدي در طول سالهاي دفاعمقدس، فرماندهي لشكر 21 حمزه سيدالشهدا (ع) و فرماندهي نيروي زميني ارتش پس از شهيد صيادشيرازي در دوران جنگ را برعهده داشته است.
محسن صادقنيا ادامه داد: وي با فرماندهي قرارگاه نصر در عملياتهاي سرنوشتساز فتحالمبين و بيتالمقدس نيز منشا اثر بوده است. او در چندين عمليات، همرزم شهيد حسن باقري بوده و خاطرات جذابي از آن مقطع دارد.
وي در پاسخ به سوال خبرنگار ايبنا درباره وضعيت كنوني كتاب خاطرات اميرسرلشكر حسين حسني سعدي گفت: خاطرات مربوط به دوران كودكي، خدمت در ارتش قبل از انقلاب، آغاز جنگتحميلي تا اجراي عمليات بيتالمقدس را ضبط كردهايم.
نويسنده مجموعه كتابهاي «چهرههاي ماندگار» در پايان گفت: تاريخشفاهي و خاطرات اميرسرلشكر حسين حسني سعدي در قالب طرح جديد سازمان عقيدتي ـ سياسي ارتش براي ثبت و ضبط تاريخشفاهي فرماندهان شاخص ارتش از دوران دفاعمقدس نوشته و به صورت مشترك، توسط نشر آجا و انتشارات سورهسبز وارد بازار كتاب ميشود.
برچسبها: کتاب, اميرسرلشكر حسين حسني سعدي, خاطرات
مدیرکل بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان البرز از برگزاری نمایشگاهی ازاسناد دفاع مقدس با بیش از ۱۰۰۰ سند صوتی، تصویری و مکتوب جمعآوری شده در هفته دفاع مقدس در استان البرز خبر داد.
سرهنگ نادر ادیبی افزود: برای رسیدن به وضعیت مطلوب با تشکیل انجمنهای نویسندگان و انتشار کتابهایی با موضوع دفاع مقدس ضروری هستند. نسل جدید انقلاب تشنه معارف دوران دفاع مقدس هستند که شرکت آنان در اردوهای راهیان نور و برنامه های مختص این دوران گواهی بر این ادعاست.
وي اظهارداشت: استان البرز در جنگ تحميلي شهدای زیادی به انقلاب تقدیم کرده که برخی از آنها آن طور که باید و شاید معرفی نشدهاند.
سرهنگ ادیبی برگزاری یادوارهها و بازخوانی نوشتههای این شهیدان در قالب کتاب را گامی مؤثر در شناساندن این شهدا به نسل امروز دانست.
برچسبها: عکس, اسناد, خبر


