صفحه نخست ارتباط با ما آرشیو مطالب لینك RSS
كاربر میهمان خوش آمدید
سه شنبه ۱۳۹۱/۰۷/۱۱

گفت‏ و گو با شهردار تهران در دوران مصدق ؛ شاه، نسبت به مصدق حسود بود!/ دهخدا، عاشق مصدق بود

دكتر مصدق به من گفت: مگر من لعن نكرده بودم كه اسم مرا روي خيابان و كوچه و ميدان نگذاريد و مجسمه مرا نسازيد ... الان اين خانم مي‏گويند: در خيابان دكتر مصدق ...
روز جمعه 26 اسفند 84 در واشنگتن در يك ميهماني با دختر نصرت‏الله اميني، شهردار تهران در دوران مصدق آشنا شدم. [فريبا اميني خود از روزنامه‏‏‏نگاران و محققان اجتماعي است كه در آمريكا زندگي مي‏كند]، و - دو شب مانده به عيد 85 – روز يكشنبه 28 اسفند، براي ديدن نصرت‏الله خان به منزلش در حوالي واشنگتن رفتم. روي ويلچر (صندلي چرخ‏دار) قرار داشت و با قدي خميده‏ اما با چهره‏اي شاداب و خندان از ميهمانها پذيرايي مي‏كرد در حالي كه 90 سال از سنش گذشته بود جثه نحيف و كوچكي داشت، اما بزرگواري و ميهمان‏نوازي‏اش چاشني كار بود.

انگار كه يك عمر خاطره برايش تداعي شده بود، عين جواني پر شور و شر، برق نگاهش محسوس بود، هوشيار و حاضر جواب، با حافظه‏اي قوي و ستودني ... پاي صحبت‏هايش نشسته بودم دور تا دور خانه‏اش عكسهاي مصدق و دهخدا بود ... وقتي متوجه شد كه شغل اصلي‏ام – فرهنگ‏نويسي است، فرهنگ لغت دهخدا را به من نشان داد كه با امضاي خود مرحوم علي‏اكبر خان به وي هديه شده بود، و صحبت‏هاي آن شب به دهخدا اختصاص يافت ... از شعرهاي دهخدا ياد مي‏كرد و عجب آنكه پس از آن همه سال كل آن را از برداشت ... از سفر دهخدا به سوئيس مي‏گفت ... از آنكه دهخدا با چه زحمتي صور اصرافيل را منتشر كرد و چگونه به سقاخانه‏هاي شمس‏العماره مي‏رفت و براي مردم با صداي بلند بلند مي‏خواند ... از اتاق شيشه‏اي دهخدا ... كه عادت داشت دو زانو روي زمين بنشيند ... از بزرگواري دهخدا و عشق مفرط او به مصدق ... كه هميشه دست سرهنگ بزرگمهر – دوست مصدق – را مي‏بوسيد و مي‏گفت دست مرادم را بوسيده‏ام! ... آن شب با خاطرات دهخدا، سرمست شده بودم، سپس تا خرداد ماه 85، هر از گاهي به ديدارش مي‏رفتم ... و اكنون با يادش اين سخنان را – كه گوشه‏هاي از تاريخ اجتماعي ايران است - با حذف، پرسش‏هايم، براي نخستين بار در سالروز وفات دهخدا منتشر مي‏كنم.

□ □ □

● با حكم مصدق، شهردار تهران شدم.

در 1295 در شهر اراك (سلطان‏آباد سابق) متولد شدم و تحصيلات خود در آنجا آغاز كردم و در 1314 از درالفنون تهران ديپلم گرفتم. در محضر استاداني همچون همايي، بهمنيار، اكبر سياسي، فلسفي و ... سپس به دانشكده حقوق رفتم كه در آن زمان اكبر دهخدا رياست آن را به عهده داشت كه دكتر شايگان و سنجابي هم به او كمك مي‏كردند. در دادگستري مشاغلي از قبيل، دادستان كل، قاضي ديوان كيفر و بازرسي كل، رئيس اداره سرپرستي، مستشار، رئيس كتابخانه وزارت دادگستري و ... رئيس دفتر وزارت دادگستري (در زمان نخست‏وزير علاء كه امير علايي وزير دادگستري شد) ... داشته‏ام ...

زماني كه مصدق نخست‏وزير شد، همچنان رئيس دفتر وزارت دادگستري بودم، از سالهاي پيش از آن در زمان مجله آينده و چاپ نطق‏هاي آزاديخواهانه مصدق، با وي و نيز توسط استادش ميرزا طاهر تنكابني با انديشه مصدق بيشتر آشنا شده بود بعد از شهريور 20 كه مصدق از زندان بيرجند به احمدآباد رفت و سپس به تهران آمدم و دادستان ثبت كل بودم و به همراه اسلان خلعتبري براي انتخابات وي تلاش كردم ... در زمان نخست‏وزيري مصدق، رئيس بازرسي نخست‏وزيري شدم، تا 28 تير 31 در اين شغل ماندم ... سپس بعد از قيام مردم در 30 تير كه مجدداً نخست‏وزير شدم، با حكم دكتر مصدق شهردار تهران شدم. و بعداً رئيس هيئت مديره سازمان تامين اجتماعي شدم كه كودتاي 8 مرداد 32 رخ داد ...

● مصدق، كاشاني را دوست داشت

در ماجراي معروف آيت‏الله رباني شيرازي كه نماينده امام در شيراز بود و بعدها عضو شوراي نگهبان بود، انسان خوب و شيريني بود، در شهرهاي ايران سخنراني دوره‏اي داشت و عليه حزب توده حرف مي‏زد يك‏بار بين راه دليجان و قم به ماشين او زدند و وقتي پياده شد اين افراد به زور گفتند حاج آقا نخير شما مريض هستند و مريض‏خانه برويد ... بعدها گفتند كه كشته شده و مرده است و پرونده او هم – مثل هميشه – مختومه شد و اين بدون ترديد كار همين حضرات بود كه حالا گرفتار تاوان تاريخ شده‏اند.

آيت‏الله كاشاني رهبر مذهبي بود و مردم به او اعتقاد داشتند در خون ايشان مبارزه‏جويي بود، پدرش هم عليه انگليسي‏ها در عراق مبارزه مي‏كرد از سال 20 با ايشان در ارتباط بودم، گاه به اتفاق دكتر سنجابي و محمدعلي رباني املشي به ديدارش مي‏رفتيم ... انساني وارسته و مبارز بود، ولي خوب بهرحال قدرت‏نمايي را دوست داشت ... با دكتر مصدق هم خوب بود، اما هميشه مي‏خواست در تمام امور علاوه بر مشورت، دخالت هم كند ... دكتر مصدق او را دوست داشت چون معتقد بود مخالفت و نفرت از انگليسي‏ها در پوست و خون كاشاني است ... در نهضت ملي كه دكتر علمدار بود، كاشاني در كنارش بود، هر چند دخالت‏هاي دوستانه و عادي او موجب شد تا عده‏اي حتي خط كاشاني را عليه مصدق جعل كردند ... كاشاني نمي‏خواست كسي را از خودش برنجاند اما آن موقع در دهي در گردنه قرچك بالاي اقدسيه زندگي مي‏كرد خدا رحمتش كند، مرحوم هميشه مي‏خواست در انتصاب اشخاص نظارت داشته باشد ... اما 30 تير بين او و مصدق رابطه‏اي بسيار دوستانه وجود داشت.

● انگليس مي‏خواست عليه مصدق بايستد

بعدها در جريان مجلس و دربار، دكتر حسن امامي مرا وكيل مجلس كرد، از طرف مهاباد سني‏نشين كُرد زبان به زور او را تحميل كردند و حتي رئيس مجلس هم كردند، بعد كاشاني شد رئيس و مخالفت با مصدق علني شد كه شيطنت اطرافيان پيرامون موجب شد ... تا بالاخره شايع شد دكتر مصدق مي‏خواهد شاه را از مجلس مملكت بيرون كند، دولت انگليسي هم خواست مقابل مصدق بايستد ... و قضاياي 9 اسفند پيش آمد – در زمان زاهدي مرحوم كاشاني هم به زندان رفت برايش شايعه درست كردند كه آقاي كاشاني قصدش اقدام عليه حكومت است و مي‏خواهد جامعه اسلامي درست كند در حاليكه مرحوم بروجردي آنوقت‏ها مرجع بلامنازع عالم تشيع در قم بودند و ايشان هم چنين توقعي نداشتند، با وجوديكه اختلاف‏هايي با دكتر مصدق داشتند، اما مراوده با هم داشتند و دكتر براي نظرات بروجردي احترام مي‏گذاشتند ... هر چند ما از وي گله‏مند بوديم كه براي جلوگيري از اعدام دكتر فاطمي وساطت نكرد در حاليكه همه مي‏دانستيم نفوذش را دارد.اما صحبت از حكومت اسلامي را گروه نواب صفوي مي‏زدند كه ارتباطي با كاشاني داشتند بنا به اجازه دكتر مصدق يكبار او را ديدم خيلي قيافه‏اي جذاب داشت و در صحبت تحت تاثير قرارمي‏داد.

● شاه، نسبت به مصدق حسود بود!

و هميشه معتقد بوده‏ام كه شاه از مصدق خوشش نمي‏آمد و دست از تحريكات عليه او برنمي‏داشت و اشرف خواهرش هم تعزيه‏گردان اين ماجراها بوده است.اينكه كاشاني از جبهه ملي و مصدق سوا شد، بدون شك تحريكات عليه مصدق تاثير گذاشت. متاسفانه يكي از رول‏هاي فريبكارانه شاه كه خيلي‏ها را گول مي‏زد اين بود كه يك‏يك افراد را مي‏خواست و به اينها وعده مي‏داد كه تو چه چيزيت از مصدق كمتر است، تو خودت مثل دكتر مصدق ... اول مرحوم فاطمي را خواسته بود، به اين خيال كه او جاه‏طلبي مي‏كند ... اما او شهامت داشت و آمد به مصدق گفت كه مصدق پيشنهاد كرد به مسافرت برود و گرنه او را مي‏كشند، دكتر فاطمي در دقايق آخر عمرش گفته بود ما 20 و يا چند ماه در اين مملكت حكومت كرديم و قصدمان اين بود كه مردم را روشن كنيم كه نوكر خودشان باشند اما دربار نگذاشت دكتر مصدق نمي‏خواست با مردم مجادله كند.

● روحانيت هميشه در مردم نفوذ دارد

روحانيت از سده اخير هميشه در بين مردم و مخصوصاً قشر پائين نفوذ داشته مخصوصاً در ماه محرم و صفر و رمضان و ملت آن هم توجه مردم به امور مذهبي است. در جريان 15 خرداد كه در ابتدا سازمان امنيت مي‏خواست به نحو ديگري از آن سوءاستفاده كند، اما عكس و اسم آقاي [آيت الله] خميني نقشه اصلي آنها را مسقط كرد كه مي‏خواستند با اين بهانه وي را دستگير كنند و تبعيد كنند بي‏توجه به آنكه جرقه انقلاب زده مي‏شود و ...

● جمهوري را اول دكتر سنجابي عنوان كرد

پيشنهاد جمهوري را اول دكتر سنجابي گفت و مطرح كرد كه امام موافقت نمود كه آقاي دكتر يزدي آن را تصحيح كردند و تاكيد كردند جمهوري اسلامي و آقاي سنجابي فرمودند «آقا منظورشان جمهوري بوده و ملت بايد تصميم بگيرد».

● مصدق، مردم‏دار بود

در كل 13 سال تبعيد دكتر مصدق در احمدآباد من با ايشان ارتباط داشتم من وكيل امور حقوقي ايشان بودم رفتار بسيار بزرگوارانه‏اي داشت و حتي دشمنش را تحت تاثير مي‏گذاشت مردم‏دار بود و نمي‏خواست به مردم تحميل شود و يا به ضرر مردم و ايران تمام بشود ... در 14 اسفند 45 فوت كردند.

● دهخدا، عاشق مصدق بود

او تا روز آخر مرگش علاقه بسيار عجيبي به مصدق داشت، دكتر مصدق هم به ديدار او هميشه اظهار اشتياق داشت ... عاشق همديگر بودند اغلب مصدق در امور سياسي اظهارنظر مي‏كرد. يك روز من در بيمارستان نجميه كه نظارت افتخاري آن را داشتم به اتفاق الهيار صالح، دكتر غلامحسين‏خان با عجله آمد و گفت زود برويم منزل دهخدا يك پرستار خواسته‏اند آمپول بزنند ما هم با عجله رفتيم در حال سكرات بود و احتضار، اما هنوز هوش و حواس داشت. مرحوم معين ايشان را رو به قبله گذاشته بود يعني نشانده بود، مرحوم آسم شديدي هم داشت به آقاي معين گفتند كه من و غلامحسين مصدق و الهيار صالح به ديدارش رفته‏ايم، و دهخدا با وجودي كه توانايي حرف زدن نداشت گفت من مخلص دكتر مصدق‏ام شعر " مپرس ... كه مپرس " را مرتب تكرار مي‏كرد آقاي معين گفتند منظورتان غزل حافظ است؟ گفت بله ... معين رفت ديوان حافظ را آورد و خواند آن غزل معروف را، غزل كه تمام شد، دهخدا هم مُرد و دكتر شايگان بعدها نوشت " اندر بر ديار خود غزل خوان رفت. "

● امام، مصدق را دوست داشت

با امام خميني رابطه بسيار نزديكي داشتم به منزل ما مي‏آمدند در خانه من واسطه گفتگوي بين آقامحمدي حايري و ايشان شدند.امام هيچ اظهار مخالفتي با مصدق نمي‏كردند و يك‏بار هم نشنيدم كه عبارت مخالفت‏آميزي بكنند.امام بنا به انتخابات تركيه، به تركيه رفت و نجف را انتخاب كرد، چون مقامات تركيه مي‏گفتند "مگر ژاندارم ايران هستيم كه مراجع آنها را اينجا تحت‏الحفظ نگهداري و مراقبت كنيم. "در عراق راديو عراق با مديريت محمود دعايي راه افتاد و آن موقع شاه رفت الجزاير، با پس شاه كردها را آلت دست كرد و عراق امام را محدود كرد...

● بعد از انقلاب هم، به بازرگان كمك كردم

مهندس بازرگان وقتي خبر دولت موقت او را از راديو شنيدم، از خوشحالي فرياد زدم و همه را توي خانه بيدار كردم حتي جشن گرفتم.آقاي بازرگان را من رئيس سازمان آب تهران كردم و در منزل من با [آيت الله] خميني آشنا شد ... به او تلفن نمودم مبادا تصور كند در كابينه مقام مي‏خواهم اما بعدها محبت كردند و مرا استاندار فارس كردند به آقاي صدر حاج مير جوادي هم وزير كشور بودند در نوفل‏لوشاتو هم خدمت آقاي خميني رسيدم.دوست داشتم وقتي مي‏رفتم از استقبال بيزار بودم، اما دوست داشتم وقتي برگشتم بدرقه خوبي از من بشود و الا به استقبال حاكم وقت همه مي‏آيند، اما بايد حاكم را احترام گذاشت بعدها به قم مي‏رفتم و ايشان و آقاي پسنديده را مي‏ديدم، آقاي بهشتي را از همان اوايل جريانات مي‏شناختم بسيار باهوش و مدير بود. و بعد از استفاي دكتر سنجابي من هم خودم را به كلي از جبهه ملي كنار كشيدم.


خرابه‏هاي سنگلج و پارك شهر <

از كارهاي ديگري كه در شهرداري كردم، شكل دادن به خرابه‏هاي سنگلج بود. محله سنگلج كه از محلات بزرگ تهران قديم بود و كساني چون مرحوم آيت‏الله طباطبايي بنيانگذار مشروطيت ايران، مرحوم شيخ فضل‏الله نوري و مرحوم شريعت سنگلجي در آن مي‏زيستند به دستور رضا شاه اين محله خراب شد تا در آنجا ساختمان بورس بسازند ولي اين خرابه همچنان در قلب تهران باقي ماند و مركز فساد، قاچاق، دزدي و بسياري خلافهاي ديگر شده بود ...

به هر حال ما در آن روز با مشكلاتي دست به گريبان بوديم، از جمله افرادي كه از روستاها براي كار به تهران مي‏آمدند و اغلب در اينجا گرفتار فقر و مسكنت مي‏شدند و ناچار به گدايي مي‏پرداختند مرحوم دكتر مصدق دستور داده بود كه به آنها كار بدهيد، بگذاريد كار كنند. گداپروري مكنيد ما هم آنها را وامي‏داشتيم تا خرابه‏هاي سنگلج را تبديل به پارك شهر كنند كه اتمامش به ما وفا نكرد و بعدها تكميل شد از جمله ديگر كارهاي آن ايام امتداد خيابان جليل‏آباد بود تا دروازه غار كه قبلاً اين مسير در چند نقطه مسدود بود.

< مصدق از تظاهر متنفر بود

يك بار بازاريان تهران از مرحوم دكتر مصدق خواستند تا ايشان اجازه دهد كه مجسمه‏اي از او را در ميدان ارك نصب كنند. مرحوم دكتر مصدق اگر روي تخت نشسته بود و كم تعارف مي‏كرد معلوم بود كه سرحال است ولي اگر روي تخت خوابيده بود و دستها را زير سر قلاب مي‏كرد و نگاهش به سقف، معلوم بود كه اوقاتش تلخ است و اوضاع خراب ... رفتم به ديدار ايشان ديدم كه اوقاتشان تلخ است و يك خانم كه از قيافه‏اش معلوم بود كه زرتشي‏است آنجا نشسته بود .دكتر مصدق به من گفت: مگر من لعن نكرده بودم كه اسم مرا روي خيابان و كوچه و ميدان نگذاريد و مجسمه مرا نسازيد ... الان اين خانم مي‏گويند: در خيابان دكتر مصدق ...

گفتم آقا اسم خيابان را بايد من پيشنهاد كنم و وزارت كشور تصويب كند. من خياباني به نام مصدق نمي‏شناسم، گفت: پس همين الان برويد ببينيد اين خيابان كجاست؟ !به اتفاق آن خانم رفتيم به خياباني كه حالا به خيابان جمال‏زاده معروف است ديدم با ذغال روي ديوار نوشته‏اند: خيابان مصدق، همان جا دادم پاكش كردند.در سالن شهرداري عكسي بود از رضاشاه، من فكر كردم كه به اندازه اين عكس، عكسي از دكتر مصدق را درست كنم و بگذارند در سالن شهرداري. عكاسي در خيابان اسلامبول بود كه كارش در آن ايام شهرت داشت. او را خواستم و از ميان عكسهاي مصدق كه برازنده بود يكي را انتخاب كردم و به او دادم كه به اندازه آن عكس بزرگ كند و يك كمي هم پايين آن را سفيد بگذارند.عكس تهيه شد و آن را خدمت آقاي دكتر مصدق بردم.

گفت: اين چيه؟ گفتم: عكس شماست، زيرش را امضا كنيد و هديه كنيد به سالن شهرداري تهران. گفت: مگه نمي‏دوني من از اين كارها بدم ميايد، پاره كن بريز دور، پاره كن بريز دور.گفتم: آقا چي رو پاره كنم؟ امضا كنيد بدهيد خود من. گفت: من مجسمه به كسي نمي‏دهم!...از شما چه پنهان خيلي پكر شدم، عكس را آوردم به خانه و فردا كه رفتم شهرداري، نامه‏اي به حسابداري نوشتم كه پول عكس را از حقوق بنده كسر كنيد. اين عكس الان هنوز در خانه من است و يك بار هم به خاطر اين عكس به زندان افتادم ...يك وقت، دوستي كرمانشاهي به منزل من آمد، رئيس سازمان امنيت كرمانشاه را كه من نمي‏شناختم با خودش به منزل من آورد كه نبايد اين كار را ميكرد. بعد بنا به گزارش ايشان به خاطر عكس مورد بحث بنده به زندان رفتم ولي اين عكس هنوز باقي‏ است.

<بازرگان را استخدام كردم

روزي آقاي دكتر مصدق به من تكليف فرمودند كه در شهرداري تهران خدمتگزار باشم. من وقتي به شهرداري آمدم بسياري از كارمندان شهرداري را با اختيار قانوني كه گرفتم، بازنشسته كردم وقتي به بازديد شهر رفتم، ديدم خيابانها آسفالت ندارند و منازل بي‏آب هستند. اين خيابان شوش در آن وقت وجود نداشت در مناطقي از اين مسير براي كوره‏ها خاك‏برداري شده بود و گودالهاي عميقي وجود داشت من دستور دادم زباله‏هاي ساختماني را در گودالها بريزم و گودالها را پر كنند، من هم چند نامه مختلف تهيه كردم يكي به عنوان وزارت راه كه شما بولدوزرهايي را كه الان در تابستان بيكار افتاده‏اند، در اختيار شهرداري بگذاريد هزينه آن را شهرداري مي‏پردازد. يك نامه هم به اداره مهندسي ارتش نوشتم كه شما مهندسين خود را در اختيار شهرداري بگذاريد، يكي هم به ستاد ارتش كه سربازهايي كه مي‏توانند كار كنند، بيايند اينجا كار كنند. نامه‏ها را به امضاي مرحوم دكتر مصدق رساندم در واقع كاري مبتكرانه بود، نامه وزارت راه را خودم بردم نزد مرحوم مهندس احمد مصدق معاون وزارت راه. رئيس اداره مهندسي ارتش سرتيپ زاهدي بود كه از شريفترين مردم روزگار بود و البته با اين زاهديها نسبتي نداشت ... شروع كرديم، خيابان احداث شد و اولين خط كمربندي تهران كامل گرديد و درآن زمان از ترافيك مركزي شهر كلي كاست.

بعداً بنده اقاي مهندس بازرگان را به سمت رئيس سازمان اّب تهران منصوب كردم وتا آنجا كه توانستيم به منازل آب رسانديم و محلاتي كه آب نداشتند با تانكر آب به آنجا مي‏برديم ومردم مي‏آمدند، حتي باكوزه شكسته آب به خانه‏هاشان مي‏بردند. درشهرداري تا آنجاكه من اطلاع داشتم و مي‏دانستم، جلو دزدي گرفته شده بود و بودجه شهرداري متعادل گشت.

<كرباسچي ازمن موفق‏تر بود

اگر امروز به من بگويند كه خودت يا كرباسچي، كداميك براي شهرداري تهران شايسته بوديد، بي‏ترديد مي‏گويم كرباسچي.واقعاً و از صميم قلب كارهايش را تاييد مي‏كردم و مي‏كنم. او به تهران حال و هوايي بخشيد كه سالها مردم در انتظارش بودند.

<خواب دهخدا وشب حرام شد

چندي قبل مقاله‏اي در يكي از نشريات خواندم، به اين مضمون كه چرا در تهران به اين بزرگي يك پس كوچه به نام فردوسي زمان، يعني علامه دهخدا نامگذاري نشده است، بنده پاسخي به اين مقاله نوشتم كه بطور مختصر درآن روزنامه درج شد.

من وقتي درشهرداري بودم، دو خيابان ايرانشهر داشتيم، يكي خيابان ايرانشهر به موازات فرصت و يكي هم به موازات خيابان پاستور. چون منزل علامه دهخدا بين فرصت و ايرانشهر بود با كسب اجازه از دكتر مصدق، اين خيابان را به نام خيابان دهخدا نامگذاري كرديم و بر سنگ مرمري اين نام حك شد ودر خيابان نصب گرديد، بالا و پايين خيابان هم كاشي نام دهخدا قرار گرفت، حتي خودم شخصاً به پستخانه محل رفتم ومهر آنجا راگفتم عوض كنند. اين نام بود تااينكه بعد از بيست وهشت مرداد اعلاميه ضد قراردادكنسرسيوم انتشار يافت. 12 استاد دانشگاه آنرا امضا كرده بودند و خود من هم تعزيه گردانش بودم، آقاي الهيار صالح وآيت ا... فيروزآبادي هم اعلاميه را امضاء كرده بودند...

من اعلاميه را بردم خدمت آقاي دهخدا سه نسخه بود، ايشان امضاء كردند، گفتم: آقا بخوانيد. گفت: وقتي آقاي الهيار صالح امضاء كردند من چي را بخوانم؟خواستند تا 12 استاد دانشگاه را اخراج كنند، دكتر سياسي رئيس دانشگاه زير بار نرفت، جعفري وزير فرهنگ كابينه زاهدي ابلاغ اخراج آقايان را امضا كرد.بعد از اين استادان شركتي باز كردند به نام «داد» (اول كلمات «دوازده استاد دانشگاه») بعد چون دكتر معظمي در آن شركت دخالتي نكرد و كنار كشيد شركت شد «ياد» (اول كلمات «يازده استاد دانشگاه») اسم خيابان دهخدا را هم عوض كردند، مدتي اسم خيابان جلال بايار (رئيس جمهور اسبق تركيه) بود و سرانجام همين اسم قديمي ايرانشهر را روي آن گذاشتند كه تا به حال هم همين اسم باقي است.

مرحوم دهخدا كه در طنز استاد زمان بود، يك روز به من گفت: فلاني تو دو شب خواب را بر من حرام كردي، يك شب از شوق اينكه اسم من را روي خيابان گذاشته‏اند و يك شب هم از غصه اينكه اسم مرا از روي خيابان برداشته‏اند!!!! 1

منبع: ايرانيان انگلستان


برچسب‌ها: گفت‏ و گو با شهردار تهران در دوران مصدق
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 18:12 |