روششناسي ابنخلدون
سيدحسين شرفالدين* چكيده تأمل در آثار و منابع علمي قدما، كه غالباً به طور پيشيني توجه درخوري به مقولة متدولوژي و اعمال آگاهانه روشها و تكنيكهاي پژوهشي، قواعد بازي و استانداردهاي مطالعات علمي به سبك و سياق امروزيها مبذول نميكردند، فعاليتي ارزشمند است كه در جامعة علمي ما از سابقة چنداني برخوردار نيست. اين نوشتار، درصدد است تا با تعمق و ژرف كاوي در يكي از منابع گرانسنگ علمي، يعني «مقدمه ابنخلدون»، قواعد و اصول روششناختي مورد استفادة مؤلف آن در مقام گردآوري اطلاعات، تحليل دادهها، ارزيابي و نقد آراي ديگران و منقولات تاريخي در چارچوب علم جديدالتأسيس خود موسوم به علم «عمران» را شناسايي، استخراج، طبقهبندي و شرح و تفسير نمايد. پيش از ورود به بحث روشها، مباني معرفتشناختي و رئوس كلي انديشههاي جامعهشناختي و تاريخ نگاشتي مؤلف كه نقش مقدمي دربحث روشها دارد، به اجمال بررسي شدهاند. كليدواژهها: علم عمران، تاريخنگاري، طبايع جوامع، روابط قانونمند، واقعگرايي، استدلال عقلي، منقولات و متواترات.
مقدمه عبدالرحمنبن محمدبن خلدون[41] (732 ـ 808 ه . ق) از معدود عالماني است كه افتخار تأسيس مجموعة جديدي از دانش بشري با نام علم عمران يا جامعهشناسي و فلسفة تاريخ را در كارنامة پژوهشي خود به ثبت رسانده است. اهميت كار ابنخلدون موقعي تمام و كمال رخ مينمايد كه به جنبة خلاقيت و بيسابقگي اثر و بيمانند بودن مشرب و مسلك علمي وي توجه دقيق مبذول شود. اين كارسترگ اگر در گذشته به دليل بيسابقگي و فضل تقدمْ تمجيد و تحسين ميشد، بعدها به دليل غفلت اخلاف و عدم استمرار خط فكري آن و درنتيجه كسب عنوان تك ستارگي درفرايند بسط دانشهاي توليد يافته در گسترة عظيم تمدن اسلامي، مورد توجه و اهتمام انديشمندان قرارگرفت وخاستگاه تأملات و انديشههاي قابل توجهي شد. وي در جريان گشت و گذارهاي خود در قلمرو دولتهاي متعدد و همانند ودر نتيجه قابل مقايسه با يكديگربه مثابة ناظري بصير، مورخي جهانبين، فيلسوفي متأمل، جامعهشناسي فهيم، سياستمداري مجرّب، مردمشناسي كنجكاو، فقيهي متضلع، درصدد درك و تفسير جريانات سياسي و احوالات گوناگون دولتها، فراز و فرودهاي حاكميتها و وضعيت اجتماعي ـ فرهنگي مردم در قلمرو مورد مطالعه، برآمده است. او دستاوردهاي اين سير آفاقي و انفسي را در كتابي با نام مقدمه كه به منزلة مقدمهاي بر مجموعة تاريخ چند جلدي ايشان نگارش يافته، به عالم علم ومعرفت ارائه نمود. اگر تنها همين كتاب مقدمه را مبناي داوري درخصوص شخصيت علمي ابنخلدون قراردهيم، به چند بعدي بودن و عمق و غناي شگفتانگيز اطلاعات وتجربيات وي اذعان خواهيم كرد. مرور هر چند اجمالي اين كتاب ما را با طيف گستردهاي از دانشهاي انعكاسيافته درآن آشنا ميسازد. ابنخلدون كولهباري از دانشهاي گوناگون رايج زمان خويش را در اين اثر به نمايش گذاشته است. دانشهايي همچون تاريخ، فلسفه، كلام، تفسير، جغرافيا، نجوم، اقتصاد، سياست، طب، هندسه، زبانشناسي، جامعهشناسي، مردمشناسي، اخلاق، علمشناسي (علم فقه، اصول فقه، حديث، قرائت، لغت، حساب و جبر، هندسه، هيأت، منطق، طبيعيات، طب، فلاحت، ساحري و طلسمات، اسرارحروف، شعر، آداب تعليم، اصول نگارش، رسم الخط، موسيقي) و... كه خود نمايانگر پيچيدگي و داراي ابعاد بودن شخصيت مؤلف است، در اين كتاب موج ميزند. ناصف نصار دربارة اهميت و جايگاه كتاب مقدمه مينويسد: «از هر زاويهاي كه به مقدمه بنگريم، بيانصافي است اگر نپذيريم كه اين اثر يكي از پديدههاي شكوهمند انديشه بشري است».[42] او در جاي ديگري مينويسد: «در واقع، كوشش خلاقي كه مقدمه را پديد آورد، در جو ركود اجتماعي و نازايي فكري آن عصر نميتواند جز شگفتي برانگيزد.» [43] سبك كار ابنخلدون در اين كتاب بيشتر توصيفي و تعليلي است و از رهگذر اين مطالعه پرتنوع، به خلق و پردازش نظريههاي گوناگوني توفيق يافته است. وي نيز همچون بيشتر مورخان، بيش از مردم عادي و زندگي روزمرة ايشان به احوال حكومتها و دربارهاي اسلامي و عوارض آنها پرداخته است. نوع نگاه وي غالباً جامعهشناختي و محدود شدن در چارچوب جوامع خاص و در مواردي نيز گستره عظيم تمدن اسلامي را عرصة جولان انديشة خويش قرار داده است. علم عمران (معيار سنجش گزارشهاي تاريخي) مهمترين دستاورد پژوهشي ابنخلدون كه احتمالاً محصول سالها تأمّل در رخدادهاي اجتماعي دوران معاصر و تحليل حوادث ورويدادهاي عبرتانگيز تاريخ اسلام بوده، در قالب علمي موسوم به «علم عمران» تجلي يافته است.كتاب مقدمه، معرف گوياي اين علم جديدالتأسيس و نوبنياد است. مهمترين رسالت علم عمران، بدست دادن معيار و ضابطي براي ارزيابي و سنجش اخبار تاريخي و به عبارت بهتر، ايفاي نقش به مثابة «علم اصول تاريخ» در قياس با علم اصول فقه كه علم استنباط احكام شرعي جزيي از ادله تفصيلي آنهاست، ميباشد.حقيقت تاريخ، از نظر ابنخلدون، گزارش توصيفي از احوالات و عوارض جامعه انساني در گذر زمان و حقيقت عمران، به دست دادن معيارهاي لازم براي تجزيه وتحليل اين دادهها، سنجش اعتبار وثاقت آنهاوچگونگي ارتباط رخدادهاي تاريخي بايكديگر در عرصة وقوع است. از مجموع توصيفات ابنخلدون در مقام معرفي اين حوزه و از وراي نقدهاي ايشان بر پيشينيان چنين بر ميآيد كه وي در رؤياي تاسيس علمي كلي، عيني، واقعنگر، مستند، فهمپذير، قانونگرا، تعميمپذير، درصدد كشف و تبيين روابط علي و معلولي ميان پديدههاي انساني وشرايط حاكم بر تحولات سياسي ـ اجتماعي بوده است. ابنخلدون خود در بيان قلمرو علم تاريخ مينويسد: حقيقت تاريخ خبر دادن از اجتماع انساني، يعني اجتماع جهان و كيفياتي است كه بر طبيعت اين اجتماع عارض ميشود؛ مانند توحش، همزيستي، عصبيتها، انواع جهانگشاييهاي بشر و چيرگي گروهي بر گروه ديگروآنچه از اين عصبيتها و چيرگيها ايجاد ميشود، مانند تشكيل سلطنت، دولت و مراتب و درجات آن و آنچه بشر در پرتو كوشش و كار خويش به دست ميآورد، چون پيشهها و معاش و دانشها و هنرها و ديگر عادات و احوالي كه در نتيجه طبيعت اين اجتماع روي ميدهد.[44] و در خصوص نقش علم عمران و نحوة ارتباط آن با تاريخ ميافزايد: ... قانون بازشناختن حق از باطل دربارة ممكن بودن يا محال بودن اخبار چنان خواهد بود كه به اجتماع بشري يا عمران درنگريم و اين مسائل را از يكديگر بازشناسيم: كيفيات ذاتي و طبيعي اجتماع، آنچه عارضي و بياهميت است و آنچه ممكن نيست بر آن عارض شود. و هرگاه اين شيوه را به كار بريم، در بازشناختن حق از باطل و تشخيص دادن اخبار راست از دروغ براي ما به منزلة قانوني برهاني و منطقي خواهد بود كه هيچگونه شك بدان راه نيابد و در اين هنگام اگر در خصوص كيفياتي كه در اجتماع روي ميدهد، چيزي بشنويم، خواهيم توانست به وسيلة آن، اخبار پذيرفتني را از ناسره بازشناسيم و اين شيوه، معيار صحيحي خواهد بود كه مورخان خواهند توانست در نقل كردن مطالب، راه راست و درستي را بجويند. سيدجوادطباطبايي در توضيح مراد ابنخلدون از تأسيس علم عمران مينويسد: علم عمران در واقع، علم مطابقت اخبار با واقع و دانش ضابطه تصحيح احوالي است كه بر اجتماع انساني عارض ميشود. از اين حيث، مقايسهاي كه ابنخلدون، آگاهانه، ميان اخبار شرعي و گزارشهاي تاريخي ميكند، بسيار جالب توجه است و نبايستي سرسري گرفته شود؛ زيرا به نظر ميرسد كه غرض ابنخلدون از اين مقايسه، القاي وضع و شرايط درك علم عمران به خواننده و تحديد حدود آن است. علم عمران، چنانكه ابنخلدون به اشاره بيان ميكند، دانشي وابسته به تاريخ و به منزلة علم اصول آن است و از عوارض و احوالي از اجتماع انساني بحث ميكند كه قانوني برهاني براي تميز سره از ناسره در گزارشهاي تاريخي است.[45] ابنخلدون در بياني جامع و با الهام از مورخان برجستهاي همچون طبري، به معرفي ويژگيهاي بايسته و پيش نيازهاي ضروري براي پژوهشيهاي تاريخي پرداخته و روشهاي مطلوب پژوهشي در اين عرصه را ـ كه هدف اصلي اين نوشتاراست ـ به اجمال معرفي كرده است: ... مورخ بصير به تاريخ، به دانستن قواعد سياست و طبايع موجودات و اختلاف ملتها و سرزمينها و اعصار گوناگون از لحاظ سيرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و ديگر كيفيات نيازمند است و هم لازمست در مسائل مزبور، وقايع حاضر و موجود را از روي احاطة كامل بداند و آنها را با آنچه نهان و غايب است بسنجد ووجه تناسب ميان آنها را از لحاظ توافق يا تضاد و خلاف دريابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزيه و تحليل كند و به علل آنها پيبرد و هم به درك اصول و شالودههاي دولتها و ملتها و مبادي پديدآمدن آنها و موجبات حدوث و علل وجود هر يك همت گمارد و عادات و رسوم و اخبار زمامداران را به كمال فراگيرد. و در اين هنگام ميتواند هر خبر منقول را بر قواعد و اصولي كه به تجربه و مطالعه آموخته است عرضه كند؛ اگرآن را با آن اصول مزبور موافق يابد و بر مقتضاي طبيعت آنها جاري باشد، صحيح خواهد بود و گرنه آن را ناسره خواهد شمرد و خود را از آن بينياز خواهد دانست.[46] موضوع نوشتار هدف اين نوشتار، شناسايي، استخراج، دستهبندي و شرح و توضيح روشها و شيوههايي است كه ابنخلدون در مقام گردآوري، تحليل دادهها و نقد و ارزيابي آراي ديگران به كار گرفته يا بهرهگيري از آن را به عنوان روشهاي معتبر علمي، تصريحاً و تلويحاً به مورخان و انديشمندان علم عمران و عالمان علوم اجتماعي توصيه كرده است. اما پيش از ورود به اين بحث، شرح و توضيح مبادي و ويژگيهاي معرفتشناختي ابنخلدون به مثابة درآمدي بر منطق روششناختي وي، خالي از فايده نخواهد بود. ويژگيهاي معرفتشناختي ابنخلدون قبل از ورود تفصيلي به شرح و توضيح روشها و تكنيكهاي پژوهشي مورد استفادة ابنخلدون در كتاب مقدمه، توضيح هر چند مختصر مباني و ويژگيهاي معرفتشناختي وي به مثابة مدخلي بر بحث روششناسي وي، منطقي وگريزناپذير خواهد بود. پرواضح است كه انتخاب روشها و تكنيكها در هر حوزه تا حد زياد، از چارچوبها و اصول نظري پذيرفته شده و زيرساختهاي معرفتشناختي محقق يا همان متدولوژي در كاربرد برخي فيلسوفان علم و روششناسان تبعيت ميكند و ابنخلدون نيز از اين قاعده مستثنا نيست. از اين رو، مؤلف سطور با تتبع در مندرجات كتاب مقدمه، در صدد استخراج و توضيح اين اصول برآمده و آنها را در قالب چند عنوان كلي ذيل بيان ميكند: 2ـ1. تلاش درجهت يافتن پاسخ براي برخي سوالات و دغدغههاي عصري: محرك اصلي ابنخلدون براي سوق يابي به اين مطالعة عميق و گسترده، كشف علل و عوامل مؤثر بر ظهور و هبوط حكومتها، دگرگوني دولتها در حوزة تمدني اسلام، عوامل مؤثر در تغييرات و تبدلات مستمر آنها با تكيه بر واقعيات عيني و اسناد و منابع تاريخي است. هر چند در فرايند مطالعه به مسائل و موضوعات زياد حاشيهاي، كمارتباط و گاه بيارتباط با موضوع اصلي، به اقتضاي پژوهش درگير شده است. 2 ـ 2. واقعگرايي انسانشناختي: ابنخلدون پس از توصيف دقيق و موشكافانه حوادث و رخدادهاي اجتماعي ـ تاريخي، ميكوشد تا دريافتهاي خود را به نوعي به ويژگيها و خصلتهاي مشترك و طبيعي انسان وتمنيات فطري و غريزي او و نيز ضرورتها و اقتضائات حيات جمعي و زندگي اجتماعي مستند سازد. از نظر ابنخلدون، انسان موجودي طبيعي، اجتماعي، تاريخي و داراي ابعاد روانشناختي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي، اخلاقي، ديني، هنري و غيره است.[47] براي مثال، وي در بيان اينكه چگونه عدهاي بهرغم شايستگي، موقعيتهاي سياسي را احراز ميكنند، مينويسد: ميدانيم كه انسان خواهي نخواهي شيفتة آن است كه او را درود گويند وستايش كنند و مردم گردنكش و حريصند به دنيا و اسباب آن از قبيل جاهيا ثروت. و بيشتر آنان به فضايل دلبسته نيستند و تمايل خيرخواهانه به صاحبان فضيلت ندارند با همة اين شرايط چگونه ممكن است نام آوريها مطابق واقعيت و حقيقت باشد؟[48] 3. واقعگرايي جامعهشناختي: ابنخلدون در تلاش براي درك و تحليل يكبارة وجود اجتماعي ـ تاريخي هشتصد سالة تمدن پهنْدامنه و كثيرالاضلاع عربي ـ اسلامي دريك مقطع تاريخي معين برآمده است. 1ـ و از منظري جامعهشناختي دادههاي عيني وگزارشهاي تاريخي خود را با تجريدهاي عام وكلي فلسفي بهم آميخته است ودر اين ارتباط، تاروپود زندگي اجتماعي واقعي را در تقاطع عوامل جغرافيايي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي، تربيتي و... مورد مداقه و تحليل قرارداده است. ناصف نصار در كتاب خود مينويسد: تمام هم ابنخلدون مصروف نوشتن و انديشيدن تاريخ بر اساس اين هدف است كه ساز و كار تحول اجتماعي ـ سياسي را با توجه به همة وقايعي كه واقعيت اجتماعي را ميسازند، مشخص نمايد.»[49] 4. واقعگرايي روانشناختي: كتاب مقدمه علاوه بر اشتمال بر ديدگاههاو تحليلهاي جامعهشناختي، از مايههاي روانشناختي، به ويژه روانشناسي اجتماعي نيز بهرة وافري دارد و به تناسب حوزههاي مورد پژوهش،منظرهاي روانشناختي اتخاذ كرده است. از اين رو، علاوه بر روانشناسي عمومي، برخي روانشناسيهاي تخصصي همچون روانشناسي سياسي، روانشناسي اقتصادي، روانشناسي اخلاقي، روانشناسي فرهنگي، روانشناسي تاريخي را نيز ميتوان در اين كتاب رديابي كرد. براي مثال، وي در بيان ويژگيهاي روانشناختي قوم عرب مينويسد: «تازيان ملتي وحشياند و عادات و موجبات وحشيگري چنان در ميان آنان استوار است كه همچون خوي و سرشت ايشان شده است... قوم عرب به احكام و قوانين و منع مردم از تباه كاريها و تجاوز به يكديگر توجهي مبذول نميدارند... ديگر آنكه قوم عرب همه رياست طلبند و كمتر ممكن است يكي از آنان فرمانروايي را به ديگري واگذار كند... .[50] 5. رويكرد انتقادي به تاريخ وضرورت پالايش گزارشات تاريخي: ابنخلدون در كتاب مقدمه مينويسد: ... ريزه خواران، آن اخبار را به نيرنگهاي باطل درآميخته و در مورد آنها يا دچار توهم شده يا به جعل پرداختهاند و روايات زراندود ضعيفي تلفيق كرده و ساختهاند و بسياري از آيندگان ايشان را پيروي كرده و همچنان كه آن اخبار را شنيدهاند براي ما به جاي گذاشتهاند، بيآنكه به موجبات و علل وقايع و احوال درنگرند و اخبار ياوه و ترهات را فروگذارند.[51] مستندات نقدهاي ويبه تناسب مورد عبارتند از: ارجاع به نقشههاي جغرافيايي براي تصحيح برخي دعاوي،[52] ارجاع به افكار عمومي و حافظة تاريخي مردم،[53] ارجاع به شجره نامههاي موجود براي رفع اختلافات مربوط به سلسله انساب مورد اختلاف؛[54] استبعاد كردن و بعيد شمردن وقوع رخدادهاي مورد ادعا[55]، مناقشه در صحت اعتبار منابع و مستندات برخي منقولات (ص20، 34)، استناد به خردهگيري و نقد ساير انديشمندان[56]، ارجاع به تجربيات شخصي[57]، ارجاعدادن جعليات مورد ادعا به دسيسهها و توطئههاي بدخواهان و حسادت ورزيهاي دشمنان[58]، استناد به آيات قرآن مبني بر طهارت ذرية حضرت محمدr براي دفع برخي اتهامات به نوادگان ايشان[59]، استناد به شهرت و پيشينة درخشان افراد براي دفع اتهامات از آنها[60] و استناد به وقوع تغييردر عادات و رسوم پيشين و مجازشدن برخي ممنوعات پيشين.[61] 6. رويكرد تحليلي و تبييني: ابنخلدون ازجملة موارد كاستي تاريخ نگاري پيشين را ضعف توجه به روابط علي و معلولي پديدهها دانسته است: بر فرض كه دربارة دولتي به گفتوگو پردازند اخبار مربوط به آن را همچنان كه شنيدهاند، خواه راست يا دروغ، نقل ميكنند و به هيچ رو متعرض آغاز و منشأ تشكيل آن نميشوند و علت رسيدن تاج و تخت به آن دولت و چگونگي پديدآمدن آن را ياد نميكنند و هم سبب توقف و بقاي آن را در مرحلة نهايي سلطنت از ياد ميبرند. [62] وي در جاي ديگر، علم به پديده را علم به علل چهارگانة آن شمرده است: «علم يا ظن به كائني از علم به كلية اسباب آن مانند فاعل و قابل و صورت و غايت به دست ميآيد.»[63] 7. تنوع تبيينها: ابنخلدون با هدف شناخت و تحليل ابعاد و لايههاي متنوع و متراكم پديدههاي انساني، آگاهانه يا ناآگاهانه، پاي تبيينهاي گوناگوني را به ميان آورده است. به عبارتي، بسياري از موضوعات را از منظر چند رشتهاي و ميان رشتهاي مورد بررسي و تحليل قرارداده است. براي نمونه، به برخي از آنها فهرستوار اشاره ميشود: تبيين روانشناختي[64]، تبيين زيباشناختي از الحان موسيقي[65]، تبيين طبيعي[66]، تبيين جامعهشناختي[67]، تبيين انسانشناختي[68]، تبيين الهياتي[69]، تبيين جغرافيايي[70]، تبيين مردمشناختي[71]، تبيين طبي[72]، تبيين كلامي[73]، تبيين فلسفي(هستيشناختي)[74]، تبيين روانشناختي فلسفي[75]، تبيين سياسي[76]، تبيين اقتصادي.[77] 8. اعتقاد به جهانشمولي اصل عليت وارتباط طولي پديدهها ورخدادها با خداوند: او در اين باره مينويسد: كليه حادثهها در جهان هستي، خواه ذوات يا افعال بشري يا حيواني ناگزير بايد داراي اسباب و عللي مقدم بر خود باشند كه به سبب آنها در مستقر عادت پديد ميآيند و وجود و هستي آنها بدان اسباب انجام ميپذيرد و هر يك از اين اسباب نيز به نوبة خود حادث ميباشند و ناگزير بايد سببهاي ديگري داشته باشند و اين سببها پيوسته ارتقا مييابند تا به مسبب اسباب و موجد و آفرينندة آن كه خدايي جز او نيست منتهي ميشوند واين در حالي كه رو به ارتقا ميروند همچنان در طول و عرض گشايش مييابند و دو چندان ميشوند و خرد در ادراك و شمارش آنها سرگردان ميگردد.[78] 9. تلاش براي شناسايي طبيعت جوامع: ابنخلدون مناسبترين راه براي تمييز اخبار درست از نادرست را شناخت طبيعت جامعه ميداند: «زيرا هر حادثهاي، خواه ذاتي باشد يا عارضي، ناچار بايد داراي طبيعت و سرشت مخصوص به ماهيت خود و كيفياتي باشد كه برآن عارض ميشود.»[79] وي در جايي ديگر مينويسد: «...تنقيح اخبار به شناسايي طبايع اجتماع بستگي دارد و اين روش بهترين و مطمئنترين طريقهها در تنقيح اخبار و بازشناختن راست آن از دروغ است...»[80] براي نمونه، وي در بيان ويژگي اعراب بدوي مينويسد: چه ايشان بيش از همه ملتها به باديهنشيني متصفند و در دورترين دشتهاي خشك رفت و آمد ميكنند... به تنگدستي و خشونت زندگي خوگرفتهاند و درنتيجه از اقوام ديگر بينياز ميباشند. به همين سبب فرمانروايي در ميان ايشان و رام كردن آنان به وسيله گروهي از خود ايشان بسيار دشوار است؛ چه آنان بدين روش انس گرفته و برحالت توحش باقي هستند و رئيس آنها اغلب به زيردستان خويش نيازمند است تا از عصبيت ايشان در امر دفاع استفاده كند و از اين رو، ناگزير بايد بر وفق دلخواه ايشان با آنان مدارا كند و از راه زور با آنان رفتار نكند تا مبادا به وضع عصبيت اوخللي راه يابد؛ چه اگر اين امر مختل شود، ماية هلاكت و نيستي او و ايشان خواهد شد.[81] 10. تلاش براي كشف قانون و روابط قانونمند: ابنخلدون به تبع مشرب جامعهشناختياش درصدد است تا امورتاريخي جزيي را به هم ربط داده و علتهاي كلي و عميقي كه دروراي همة واقعيت اجتماعي نهفته است، مشخص سازد. نوع تبيين موردنظر اوغالباً فلسفي است با اين تفاوت كه وي نميخواهد از قلمرو محسوسات به طور كامل، رهايي يافته و به كليات ومقولات عالي وجود ارتقا يابد. به بيان ديگر، ابنخلدون بر آن است تا در تبيين پديدههاي اجتماعي، نه به كليات مجرد ذهني، بلكه به كليات عينيِ داراي پشتوانة واقعي ومعطوف به نمودهاي مشهود و مجرب ارجاع دهد. ناصف نصار دربارة اين ويژگي انديشة ابنخلدون مينويسد: عقل تاريخي (اگر بخواهيم اصطلاح امروزي آن را به كارببريم) گونهاي عملي از عقل است. به نظر مؤلف ما، عقل عام شالودة كلي شناخت و عقل تاريخي صورت انطباق يافتة آن بر ضرورتهاي واقعيت تاريخي است. بنابراين، بايد انتظار داشت كه جستوجوهاي تاريخي ـ اجتماعي به نتايجي مانند نتايج علوم طبيعي، يعني تصورات منطبق بر واقع و داوريهاي حتيالامكان به صورت قوانين و در نهايت به نظريههايي بينجامد.[82] 11. توجه به جنبة پويشي دنياي اجتماعي: ابنخلدون عدم توجه به اين اصل بديهي را عامل سوء برداشت برخي مورخان و تحليل رخدادهاي تاريخي يك دوره درپرتو يافتهها وتجربيات به دست آمده از دورههاي ديگر ميداند: ديگر از اغلاط پوشيدة تاريخ از ياد بردن اين اصل است كه احوال ملتها و نسلها در نتيجة تبدل و تغيير اعصار و گذشت روزگار تغيير ميپذيرد...چه بسا كه شنونده بسياري از اخبار گذشتگان را ميشنود، ولي وقايعي را كه در نتيجه دگرگونشدن احوال و انقلابات روزگار روي داده درك نميكند و در نخستين وهله مسموعات خويش را بر همان وقايع و سرگذشتهايي كه شناخته است متكي ميسازد و آنها را با مشاهدات خويش ميسنجد، در صورتي كه ميان چنين سنجشي در تاريخ و توجه به تبدلات و تحولات آن، تفاوت بسيار است و به همين سبب، چنين كسي در پرتگاه غلط فرو ميافتد.[83] و در مواضعي به تغييرات ساختاري جوامع توجه داده است: ... و هنگامي كه عادات و احوال بشر يكسره تغيير يابد، چنان است كه گويي آفريدگان از بن و اساس دگرگون شدهاند و سرتاسر جهان دچار تحول و تغيير گرديده است، گويي خلقي تازه و آفرينش نوبنياد و جهاني جديد پديدآمده است. مقدمه: 60 12. لزوم بازيگري محقق به جاي تماشاگري براي دست يابي به فهم درست پديدهها: ابنخلدون ضمن مقايسة ميان مشي فكري سياستمدار( و عالم اجتماعي) و مشي فكري عالم، فقيه يا فيلسوف، بر اين باور است كه اين متفكران به دليل دوري از تجربة ملموس اجتماعي از درك امور سياسي ـ اجتماعي عاجزند: زيرا ايشان (فقيهان )عادت كردهاند كه در مسائل فكري به كنجكاوي پردازند ودر درياي معاني فروروند و آنها را از محسوسات انتزاع ودر ذهن تجريد كنندو به صورت امور كلي عمومي در آورند تا به طورعموم بر آنها حكم كنند، نه اينكه بخصوص ماده يا شخص يا نسل يا ملت يا صنف بخصوصي را در نظر گيرند و آنگاه اين كلي را بر امور خارجي تطبيق كنند و نيز امور را با اشباهو امثال آنها بر حسب شيوهاي كه در قياس فقهي بدان عادت كردهاند، مقايسه كنند و از اينرو، كلية احكام و نظريات ايشان همواره در ذهن است و به مرحلةمنطبق شدن نميرسد، مگر پس از فراغت از بحث و انديشه يا اينكه به كلي تطبيق نميشود، بلكه آنچه در خارج هست از اين كليات ذهني متفرع ميگردد، مانند احكام شرعي؛ چه آنها فروعي از آنچه در محفوظ از ادله و كتاب و سنت است، ميباشند و در جستوجوي آنند كه آنچه را در خارج مييابند با آنها مطابقت دهند؛ بر عكسِ نظريات علوم عقلي كه براي صحت آنها ميكوشند نظرياتمزبور را با آنچه در خارج هست تطبيق كنند. از اينرو، ايشان در همة نظرهايشان به امور ذهني و نظريات فكري عادت دارند و به جز امور مزبور چيز ديگريرا نميشناسند. در صورتي كه صاحب سياست به مراعات امور خارج و احوالو كيفياتي كه بدان ميپيوندد و از آن تبعيت ميكند احتياج دارد، چه سياست امري پوشيده است و شايد هم در آن خصوصياتي يافت شود كه نتوان آن را به شبه يا مثالي ملحق كرد و با كلي ذهني كه ميخواهند آن را بر آنها تطبيق كنند منافي باشد. و هيچ يك از كيفيات اجتماع و عمران را بر ديگري نميتوان قياس كرد؛ زيرا همچنان كه در يك امر به هم شباهت پيدا ميكنند، شايد در اموري با هم اختلاف داشته باشند. اين است كه دانشمندان به سبب عادتكردن به تعميم احكام و قياسكردن امور به يكديگر، اگر به امر سياست توجه كنند مسائل آن را در قالب نظريات و انديشهها و نوع استدلالهاي خودشان ميريزند و در نتيجه دچار اشتباهات و غلط كاريهاي بسيار ميشوند و نميتوان بر ايشان از خطا اعتماد كرد.[84] ابنخلدون دربيان مزبور، تعميم نتايج مطالعات انجام شده به اشباع و نظايرآن را به طور عام مورد مناقشه قرار داده و به لزوم ملاحظة ويژگيهاي انحصاري پديدهها به جاي برجستهسازي مشابهات ووجوه مشترك آنها كه منطق تعميم برآن مبتني است، توجه داده است. 13. درك نظاممند وقايع اجتماعي: ابنخلدون به اقتضاي مشي جامعهشناختياش، در تلاش است تا اولاً، خود را با پديدههاي گوناگون اجتماعي درگير كرده و ثانياً، اين پدپدهها را در ارتباط با يكديگر و مجموعاً در ارتباط با ساختارهاي كلان جامعه مورد مداقه قراردهد. ناصف نصار مينويسد: از نظر ابنخلدون، كار مورخ به همة مظاهر اجتماعي فعاليت بشري مربوط ميشود: مسائل سياسي، اقتصادي و فرهنگي، ساختار گروههاي اجتماعي و اوضاع رواني و اخلاقي آنها همه را به يكسان در برميگيرد... اما هر قدر كه مورخ از افق وقايع منفرد دورتر ميشود، به تدريج از حرفة مورخ دور ميگردد. در هر صورت، به نظر ابنخلدون، واقعة تاريخي اساساً يك واقعة اجتماعي است. لذا تعيين آن بايد در چارچوبي با ابعاد متعدد صورت گيرد و توالي زماني بايد به تحول عمومي جامعه پيوند يابد. حوادث به صورت افقي و عمودي به هم بستهاند. لذا دريافت يك واقعه به معناي قراردادن آن در مجموعهاي با «شهادتها و دلالتهاي بيشمار و دائمي و متغير» است. به اين ترتيب، ميتوانيم خصلتهاي دوگانه واقعة تاريخي را روشن سازيم: انفراد زماني و بعد اجتماعي.[85] 14. بهرهگيري ازاستدلالهاي زنجيرهاي: ابنخلدون در مواردي، پديدة اجتماعي مورد مطالعه را در يك زنجيرة علي و معلولي و در يك ارتباط افقي و طولي با مجموعة پديدههايي كه به نوعي تحت تأثير آن به وجود آمده و معلول مستقيم وغيرمستقيم آن به شمار ميآيند، مورد بررسي و تحليل قرارداده است. براي مثال: اگر دير زماني قيمت غلات همچنان ارزان بماند، چگونه كشاورزان در همة شئون زراعت دچار تبهحالي ميشوند؛ زيرا سود آنها به دست نميآيد و در نتيجه از ثروت خود بهره برداري نميكنند يا بهرة ناچيزي به دست ميآورند و از سرماية خود خرج ميكنند و به مضيقة مالي گرفتار ميشوند و سرانجام در ورطة فقر و بينوايي سقوط ميكنند و همين وضع دامنگير پيشه وراني كه به كار آسياباني و نانوايي مشغولند و همة حرفههايي كه متعلق به زراعت است، از ابتداي زراعت محصول تا هنگامي كه به ماده خوردني تبديل ميشود، نيز ميگردد.همچنين اگر ارزاق سپاهيان را سلطان از راه اقطاع (تيول) محصولات زراعتي بپردازد، اين تبهحالي به آنان نيز سرايت ميكند: زيرا به سبب اين وضع، ماليات و خراج آنها تقليل مييابد و از نگهداري لشكرياني كه به سبب ماليات مزروعي اداره ميشوند و آزوقه آنان را سلطان از عوايد مزبور تعيين كرده است، عاجز ميشوند و در نتيجه آذوقه سپاهيان قطع ميگردد و دچار تبهحالي ميشوند.[86] 15. استنتاج قواعد كلي: از جمله ايرادات وارد بر مشرب ابنخلدون، تلاش در جهت استنتاج قواعد كلي از مطالعات موردي انضمامي و تسري و تعميم نتايج آن به ساير موارد بهرغم احراز همساني است. خود وي در مواضعي، اين نوع تعميمهاي ناسنجيده و توجيهناپذير را مورد مناقشه قرار داده است. تمركز مطالعاتي بربخش كوچكي از حوزه تمدني گستردة جهان اسلام و جامعة عربي ـ اسلامي در يك مقطع زماني مشخص و تعميم نتايج به دست آمده به جامعة انساني كه احتمالاً با ارجاع به مشتركات طبيعي و فطري و ناديده انگاري تمايزات فرهنگي صورت پذيرفته، ازجمله ايرادات اساسي وارد بر روششناسي ابنخلدون است. ابنخلدون آنچنان از عصبيت عربي سخن ميگويد كه گويا ويژگي محوري و جدانشدني انسان اجتماعي را كشف كرده است. توجه به اين فراز، مدعاي مزبور را مبرهن ميسازد: بايد دانست كه اين اطوار و تحولات براي دولتها طبيعي است؛ زيرا امر غلبه يافتن و تسلط بر ديگران كه به وسيلة آن كشورداري و پادشاهي پديد ميآيد، تنها در پرتو عصبيت وخصوصيات آن است؛ چون شدت و سرسختي و دلاوري و عادت به شكار و عصبيت اغلب حاصل نميشود، مگر در حالت باديهنشيني. پس دولت در آغاز تشكيل آن به شكل باديهنشيني است.[87] 16. رعايت اصل بيطرفي علمي: از نظر ابنخلدون اخباري كه به قصد ناسزاگويي از دشمنان خلفا و ساختن دشنامهاي گوناگون به آنان فراهم آمده است،[88] از نوع ارزشگذاري و طرفداري سياسي و شخصي در بررسيهاي تاريخي ميباشد. آزاد ارمكي دربارة اين ويژگي روششناختي ابنخلدون مينويسد: مطالعات بيروني و ابنخلدون، ماهيت روششناسي آنها و ديدگاههاي پژوهندگان آثار آنها همه از اعتقاد به اصل بيطرفي علمي در تحقيق آنها حكايت ميكنند. آنها تلاش نمودهاند تا واقعيتها را همانگونه كه در عالم واقع قابل رؤيت است، بررسي كنند. از اينرو، در بررسي واقعيتها كمتر دچار تعصبات فرهنگي موجود در جامعه شدهاند... بيروني و ابنخلدون از پژوهشگران پيش از خود به لحاظ عدم رعايت اصل ارزشگذاري و عدم بيطرفي علمي انتقاد كردهاند... ابنخلدون نيز از كساني كه ارزشها و علايق خود را در ثبت، بررسي و پژوهش وقايع دخالت ميدهند، انتقاد كرده و نوع اخباري را كه مخبرين جهت تقرب جستن بيشتر به قدرتمندان نقل نموده و دربارة آنها قضاوتهاي ارزشي كردهاند نيز بيان كرده است.[89] 17. اعتقاد به چند لايه بودن پديدههاي تاريخي: ابنخلدون ميان ظاهر و باطن تاريخ تفاوت قائل است و محقق را به بهرهگيري از شيوههاي مناسب جهت فراروي از سطحْ و نفوذ به عمقْ ترغيب كرده است. از نظر او ظاهر تاريخ ما را به حال آفريدگان آشنا ميكند كه چگونه اوضاع و احوال آنها منقلب ميگردد، دولتهايي ميآيند و فرصت جهانگشايي مييابند و به آباداني زمين ميپردازند تا نداي كوچ كردن و سپري شدن آنان را در ميدهند و هنگام زوال و انقراض ايشان فرا ميرسد. اين نوع تاريخ صرفاً ارضاء كنندة حس كنجكاوي افراد است. اما تاريخ در باطنْ جنبة علمي و پژوهشي دارد: و اما در باطن، انديشه و تحقيق دربارة حوادث و مبادي آنها و جستوجوي دقيق براي يافتن علل آنهاست و علمي است دربارة كيفيات وقايع و موجبات و علل حقيقي آنها و به همين سبب تاريخ از حكمت سرچشمه ميگيرد و سزاست كه از دانشهاي آن شمرده شود.»[90] 18. اعتقاد به تبيينهاي ساختي ـ كاركردي: تبيينهاي ساختي ـ كاركردي، احتمالا در رتبة بعد از تبيينهاي انسانشناختي، شايعترين تبيينهاي ارائه شده در كتاب مقدمه ميباشند. براي مثال: اگر سلطان در كيفردادن مردم قاهر و سختگير و در امور نهاني ايشان كنجكاو باشد و گناهان ايشان را برشمرد، آن وقت بيم و خواري مردم را فرا ميگيرد و سرانجام به دروغ و مكر و فريب پناه ميبرند و بدان خو ميگيرند و فساد و تباهي به فضايل اخلاقي آنان راه مييابد. و چه بسا كه در نبردگاهها و هنگام مدافعه از ياري سلطان دست ميكشند و به سبب فساد نيتها امر نگهباني كشور رو به تباهي ميرود و چه بسا كه به علت اين وضع غوغا كنند و سلطان را به قتل رسانند و در نتيجه دولت به تباهي ميگرايد و حصار كشور ويران ميشود...[91] 19. اعتقاد به تاثيرپذيري انسان از طبيعت: ابنخلدون از جمله انديشمنداني است كه دربارة ارتباط متقابل جغرافيا و كليت زندگي اجتماعي فراوان سخن گفته و به ويژه تاثير اوضاع جغرافيايي و شرايط آب و هوايي برخلق و خو، احوالات فرهنگي و اجتماعي و زيستي اقوام و ملل را از منظر جغرافياي انساني به خوبي شرح و توصيف كرده است. مثلاً: با همة اين ميبينيم اين گروه كه در دشتها به وضع چادرنشيني به سر ميبرند و فاقد حبوب و خورش ميباشند، از لحاظ جسمي و اخلاقي بر جلگهنشيناني كه در نهايت آسايش زندگي ميكنند، برتري دارند و از آنان نيكوحالترند و نسبت به شهرنشينان رنگوروي شادابتري دارند و از لحاظ جسمي نيز سالمترند و اندام و قيافههاي آنها كاملتر و زيباتر و اخلاقشان دورتر از انحراف است. گذشته از اين، ذهنشان براي فراگرفتن دانشها و دريافت معارف آمادهتر و روشنتر است.[92] 20. توسل به استدلال عقلي درتحليل امور تجربي: ابنخلدون به اقتضاي صبغة غالب مطالعات كتابخانهاي و درگيري ذهني در حوزههاي فلسفي و كلامي، در بسياري موارد خواسته يا ناخواسته، همچون غالب قدما، در موضوعات مشهودي كه عادتاً بايد با روش تجربي مورد بحث و بررسي قرار گيرند، به استدلال عقلي متوسل شده است. مثالاً: زيرا هرگاه قبايل و طوايف به كشورداري و ناز و نعمت برسند، در ميان آنان توالد و تناسل و خاندانها و خويشاوندي فزوني مييابد و در نتيجه بر تعداد افراد قبيلهها افزوده ميشود و يكايك اولاد و اعمامِ دودمان سلطنت، ـ موالي و پرورشيافتگاني برميگزينند و نسلهاي آنان در آن محيط پرناز و نعمت وآسايش پرورش مييابند و به سبب زندگي در چنان محيطي عده كثيري بر جمعيت دولت افزوده ميشود و نيرويي ديگر بدان ميپيوندد. ليكن اگر نسل نخستين و دوم درگذرند و دولت را فرسودگي و پيري فروگيرد، اين موالي و پرورشيافتگان نخواهند توانست در پايهگذاري و استحكام دولت به استقلال اقدام كنند...[93] 21. تقدم دانش مشهود بر دانش مسموع: ابنخلدون دست كم در مقام تعليم وتعلم و زمينهسازي براي كسب ملكات علمي، روش تجربي مشاهدهاي را بر تجربة با واسطه و مسموع ترجيح ميدهد: ياد دادن چيزي از راه ديدن با چشم جامعتر و كاملتر از آموختن آن به نقل خبر و دانش است. از اين رو، ملكهاي كه به شيوه نخستين به دست ميآورند كاملتر و راسختر از ملكهاي است كه از راه خبر حاصل ميشود.[94] احتمال اينكه ابنخلدون، با بيان مذكور در صدد ترجيح دانش تجربي بر دانش نظري برآمده است، احتمالي است كه با مشي عملي او در كتاب مقدمه سازگاري چنداني ندارد. 22. ارجاع مفاهيم عقلي به مدركات حسي: از نظر وي، مفهوم مجرد از واقعيات محسوس، هر چند با واسطه جدا نيست: هرگاه روح، ادراك خود را به خيال بسپارد، خيالْ آن را در قالبهايي ميريزد كه براي حس مانوس و عادي باشد و آنچه را حسْ هرگز ادراك نكرده باشد، البته آن را به هيچ رو هم تصوير نخواهد كرد.[95] 23. قضاوت و داوري در پرتو مقايسات: از نظر ابنخلدون، مورخ علاوه بر نقل اخبار، بايد به قضاوت پيرامون اصول عادات و رسوم بپردازد: ...اگر تنها به نقلكردن اخبار اعتماد كند، بيآنكه به قضاوت اصول و عادات ورسوم وقواعد سياستها وطبيعت تمدن و كيفيات اجتماعات بشري بپردازد و حوادث نهان را با وقايع پيدا و اكنون را با رفته، بسنجد، چه بسا كه از لغزيدن در پرتگاه خطاها وانحراف از شاهراه راستي در امان نباشد.[96] 24. داوريهاي فرهنگمدارانه: ابنخلدون به شيوة برخي مردمشناسان قرن نوزدهمي با توجه به وضعيت فرهنگي موجود در مناطق معتدله و با تكيه بر منطقهگرايي فرهنگي، وضعيت فرهنگي ساكنان مناطق قطبي را مورد داوري غايبانه قرارداده واوصافي را بديشان منسوب ساخته است: «مردمان اقليمهاي منحرف جنوب و شمال از دين بيخبرند و دانشي در ميان آنها نيست و از همة خويها و عادات انسانيت دورند و به احوال بهايم و چارپايان نزديكتر ميباشند.[97] 25. داوريهاي ارزشي: ابنخلدون بهرغم توصيه به عينيتگرايي وحفظ بيطرفي، در مواردمتعددي تحت تاثير تعلقات ايدئولوژيك، به داوريهاي ارزشي درغلطيده است. براي مثال، وي دربارة مدعيان مهدويت مينويسد: بيشتر كساني كه خود را به اينگونه اسامي ميخوانند، ميبينيم يا در زمرة خيالبافان و ديوانهگانند ويا از فريبكاراني به شمار ميروند كه ميخواهند از راه اينگونه دعوتها به رياست برسند تا بدان غبغب افكنند، در حالي كه از به دست آوردن كوچكترين موجبات و وسايل عادي آن عاجزند.[98] روششناسي ابنخلدون ابنخلدون در مطالعة گسترده و كثيرالموضوع خود از روشهاي پژوهشي متعددي در مقام گردآوري، تحليل و نقد اسناد، گزارشات و آراي ديگران سود جسته است. اهم اين روشها كه موضوع اصلي نوشتارحاضر است از اين قرارند: 1. مطالعه و بررسي منابع علمي وارجاع به آنها: ابنخلدون در حوزههاي گوناگون فقهي، كلامي، فلسفي، تفسيري، تاريخي، سياسي، جغرافيايي، نجومي، ادبي و غيره مطالعات و تحقيقات گستردهاي داشته و در جاي جاي مقدمه به صورت مستقيم و غيرمستقيم بدانها استناد جسته و در مواردي نيز به ارزيابي مقايسهاي منبع مورد نظر با ساير منابع موجود و دردسترس پرداخته كه خود نمايانگر اطلاعات وسيع و عميق كتابشناختي وي است. از اين رو، مطالعة اسنادي و كتابخانهاي جزو مهمترين روشهاي مورد استفادة وي ميباشد. مثلاً: اين قسمت را از كتاب مناقب امام احمد تأليف ابن جوزي نقل كردم.»[99] «در اينجا فصلي از سخنان شيخ عارف خودمان... بياورم»[100] همچنين ميتوان به مواردي مراجعه نمود: در مواردي نيز طالبان را به منابع علمي ارجاع داده است: «هر كه بخواهد در عقايد خويش به ردّ بر فلاسفه بپردازد، لازم است به كتب غزالي و امام ابن خطيب (فخر رازي) رجوع كند.»[101] وي در مواردي نيز براي اثبات برخي فرضيات به اسناد حكومتي به جا مانده از حكومتهاي پيشين، كه احتمالاً بيشتر مورخان از دسترسي بدان محروم بودند، استناد جسته است: اتفاقاً اوراق كهنهاي دربارة محاسبات ديوانهاي درگاه مأمون به دستم رسيد كه مشتمل بر بسياري از عوائد و مخارج آن روزگار بود و از آن جمله در آن اوراق ميزان روزي و مستمري قضات و پيشنمازان و مؤذنان را نيز مطالعه كردم.[102] و در مواردي به نامهها و مكاتيب درباريان و مندرجات آنها ارجاع داده است. 2. مشاهدة مستقيم (گرانبارتر از تأملات محققانه وپيشداشتهاي عميق فكري): ابن خلدون به واسطة شرايط خانوادگي ممتاز، نبوغ سرشار، خلاقيتهاي فكري كم نظير، كارنامة تحصيلي موفق، برخورداري از تجربههاي زياد سياسي، اجتماعي و فرهنگي از رهگذر حضور در مجامع گوناگون علمي، سفرهاي پژوهشي، عضويت مستمر در حكومتهاي گوناگون واحراز موقعيتهاي برجستة دولتي، دراختيار داشتن امكانات پژوهشي درخور؛ فرصتها و زمينههاي مناسبي براي انجام مشاهدات مشاركتي و غيرمشاركتي داشته است. براي مثال، وي در موضعي از مقدمه مينويسد: «و اين وضع را در هر يك از طوايف آنان ميتوان مشاهده كرد و تجربه گواه بر آن است.»[103] ودر موضع ديگر، درتوصيف يكي از مشاهدات مردمشناختي خود مينويسد: همچنين به هر كشور و شهري در نگريم، خواهيم ديد چگونه بيشتر مردم آنها از طرز لباس و رفتار نگهبانان و سپاهيان پادشاه تقليد ميكنند؛ چه آنها را بر خويش چيره ميدانند. حتي اگر ملتي در جوار ملت ديگر باشد و آن را بر آن همسايه غلبه و تسلط باشد ملت همساية ضعيف از اين تشبه و اقتدار بهرة بزرگي خواهد داشت، چنانكه اين وضع هماكنون در ميان مسلمانان اندلس با اقوام جلالقه صدق ميكند و ميبينيم اهالي آن كشور در طرز لباس و وسايل آرايش و زينت و بسياري از عادات و احوال به ايشان تشبه ميجويند و حتي در ترسيم تصاوير روي ديوارها و كارخانهها و منازل از آنان تقليد ميكنند. چنان كه بيننده اگر با ديدة حكمت بنگرد، در مييابد كه اين وضع علامت استيلا و غلبه است.[104] برهان و استدلال: از نظر ابنخلدون تاريخ از حكمت (فلسفه) سرچشمه ميگيرد و از دانشهاي فلسفي شمرده ميشود.[105] از اين رو، به لحاظ روششناسي نيز از روشهاي رايج فلسفي بهره ميگيرد: ما در اين كتاب آنچه را در اجتماع بشر روي ميدهد، مانند عادات و رسوم اجتماع در كشور و پيشهها و دانشها و هنرها، با روشهاي برهاني آشكار ميكنيم، چنانكه شيوة تحقيق در معارف خصوصي و عمومي روشن شود و به وسيله آن وهمها و پندارها بر طرف گردد و شكها ودودليها زدوده شود.[106] در مواردي نيز از برهان انّي يا سير از معلول به علت براي نيل به نتيجه مورد نظر سود جسته است: هر گاه ببينيم اين خصلت (يعني بزرگ شمردن اصنافي كه برشمرديم) از ميان ملتي رخت بربسته است، بايد يقين كنيم كه آنان فضايل خويش را از دست دادهاند وآن وقت بايد منتظر زوال كشورداري و واژگون شدن پادشاهي ايشان شد.[107] محسن مهدي نيز بر آن است كه ابنخلدون در مطالعات خود روش فلسفي را ترجيح داده است: ابنخلدون نشان ميدهد كه بعضي از مورخان برجستة اسلامي بويژه مسعودي را كه در مطالعه تاريخ از اين روش استفاده ميكردند، رجحان مينهد. ولي اين رجحان منحصر به اين حد است كه مورخان مذكور ـ از جمله مسعودي ـ از روش فلسفي به طور ضمني استفاده ميكردند و آن را به طور صريح تحت قاعده در نميآوردند يا به كار نميبستند. وظيفه بحث جدلي اين است كه اين مساله را روشن و تشريح كند.[108] ارجاع به آيات و روايات: ابنخلدون در مواضع متعددي، با بهرهگيري از آيات و روايات نبوي به تبيين رخدادهاي تاريخي پرداخته است. براي مثال، وي در توضيح رمز غلبه لشكريان اسلام بر نيروهاي كفر با ارجاع به آية 2 سورة انفال، آية 26سورة احزاب و آية 144 سورة آلعمران مينويسد: خدا سبحانه و تعالي از راه القاي رعب در دلهاي كافران، پيشرفت پيامبر خود را تضمين فرمود تا پيامبر بر دلهاي آنها استيلا يافت و معجزهوار در برابر رسول خداˆ شكست يافتند.[109] او در استدلالي طبي با ارجاع به روايتي از حضرتˆ مينويسد: بايد دانست كه اصل امراض يكسره از خوراكيهاست چنانكه پيامبرˆ در حديثي كه جامع طب است فرموده است: «معده خانة مرض و پرهيز سرّ داروهاست و...[110] استناد به سنتهاي اجتماعي خداوند: ابنخلدون در ذيل بيشتر تحليلهاي خود با ذكر آياتي از قرآن كريم به تبيين خويش صبغه الهياتي داده و در حقيقت تاريخ را عرصه ظهور سنتهاي لايتغيرالهي پنداشته است، مثلاً: و بايد دانست كه مقصود شارع از تحريم ستمگري همين حكمت و فلسفه است چه از ستم، اجتماع به تباهي و ويراني دچار ميشود وويراني و تباهي، انقراض نوع بشر را اعلام ميدارد.[111] وي در جاي ديگردر انحطاط دولتها مينويسد: ...و اين اصل را بايد دربارة هر دولت خواه بزرگ، خواه كوچك در نظر داشت و از آن پند گرفت و چنين است دستور خدا دربارة دولتها تا آنكه سرنوشت نيستي و انقراض را كه خدا براي آفريدگان خود مقدر كرده است، فرا آيد و همه چيز هلاك و زوالپذير است، مگر ذات مقدس او:[112] استنادبه منقولاتواخبارمتواتر: ابنخلدون در مواضعي، به ويژه درخصوص اخبار و اطلاعات مربوط به اوضاع فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي مناطق همجوار و احيانا دوردست به مشهورات و منقولات رايج استناد ميكند: «...آن ناحيه به حكم مشاهده و اخبار متواتر معمور است.»[113] استقراء و تتبع جزئيات: استقراء در روششناسي ابنخلدون از اهميت وجايگاه ويژهاي برخوردار است و در مواضع متعدد با نام و بينام، بدان ارجاع داده و از آن به عنوان يك روش مقبول در مطالعات تجربي و ميداني بهره برده است. ناصف نصار بر اين باور است كه جايگاه استقرا در نزد ابنخلدون با جايگاه استدلال برهاني (قياسي) در منطق ارسطوبرابري ميكند.[114] با وجود اين، در هيچ جا از آن تعريف روشني ارائه نشده است. براي مثال، وي در جايي از كتابش مينويسد: «اگر اين امر(تحليل انقراض دولتها) را به شيوة استقراء پيجويي كنيم، در ميان ملتهاي گذشته نمونههاي بسياري از آنچه ياد كرديم، خواهيم يافت.»[115] ابنخلدون به اقتضاي مشي كلي اهل علم، دست يابي و استنباط قواعد كلي از مطالعات استقرايي را منظور نظرقرارداده است: «و اما وضع درآمد و هزينه در همة شهرها يكسان است و هر وقت درآمد فزوني يابد، هزينه هم به همان نسبت افزون ميشود و بالعكس.»[116] محمدعلي شيخ نيزدر اين باره مينويسد: ابنخلدون به استقراي اعتناي فراوان دارد. او با مشاهدة مستقيم دقيق ومشاهدة غيرمستقيم (گردآوري اخبار معتبر) دست به استخراج اصول كلي ميزندو سپس اصول كلي خود را بر حوادث جزيي انطباق ميبخشد و با آنكه براستقرا و عناصر پراكندة علم تأكيد ميورزد، هشيار است كه اين عناصرفقطدر زمينة ذهن محقق مرتبط و با معنا ميگردند. از اين رو،به اهميت زمينة ذهن محقق و لزوم تصحيح آن پي ميبرد و به بيان ديگر به مقام نظريه (تئوري) در تحقيق علمي واقف است.[117] تجربه و آزمونهاي مكرر: ابنخلدون هر چند از روش تجربي مورد استفادة خود نيز تعريفي به دست نداده، اما از ظاهر امر چنين برميآيد كه روش تجربي مورد نظر وي بر روش استقرايي مورد استفاده كاملاً انطباق ندارد، «تجربه بيشك از راه تكرار به دفعات متعدد بدست ميآيد تا سرانجام از آن علم يا ظني حاصل آيد و...»[118] براي مثال وي درتأثير تغذيه بر جسم و اخلاق انسان مينويسد: چنانكه ديدهايم كساني كه از گوشت حيوانات تنومند و بزرگ تغذيه ميكنند، نسلهاي آنان همچنان تنومند ميشوند... همچنين كساني كه از شير و گوشت شتر تغذيه ميكنند اين نوع غذا در اخلاق آنان تأثير ميبخشد و به شكيبايي و تحمل و توانايي حمل بارهاي سنگين كه از صفات شتران است متصف ميشوند و رودة آنان نيز مانند رودة شتران از لحاظ تندرستي و خشونت پرورش مييابد...[119] 9. تجزيه و تحليل منطقي: ابنخلدون در مواضعي با بهرهگيري از تجزيه وتحليلهاي ذهني و منطقي و برشمردن شقوق و وجوه محتمل وحضور و غيابهاي متصور (و به اصطلاح اهل منطق، برهان سبر و تقسيم)، به استنباط نتايج دست ميزند: و هرگاه موضوع را از طريق آزمايش و تجزيه و تحليل مورد كنجكاوي قراردهيم هيچ علتي به جز در نظرگرفتن عصبيت نخواهيم يافت... .[120] 10. ارجاع به قواعد صحيح: ابنخلدون بهرهگيري ازعقل سليم و عقل عرفي را مهمترين معيار تشخيص اخبار صحيح از سقيم، محتملالوقوع از ممتنعالوقوع دانسته است: در اين باره به هر چه بر ميخوريم نبايد بدان اعتمادكنيم و بايد در اخبار بينديشيم و آنها را بر قوانين صحيح عرضه دهيم تا آنها را به بهترين وجه دريابيم وصحيح را از سقيم باز شناسيم،... .[121] 11. هوشمندي و شهود: بهره گيري از كنجكاويهاي مدققانه و اعمال هوشمندي و كياست فطري و تجربي نيز معيار ديگري براي تمييز دادهها و منقولات صحيح و سقيم است: «انتقاد كنندة بينا ميتواند با مقياس هوش خويش سره بودن يا ناسره بودن آن منقولات را بسنجد...»[122] 12. ارجاع به منطق طبيعي وقوع رويدادها: ابنخلدون توجه و مداقة نظري درارتباط منظم ميان پديدهها و تقدم و تأخّر علّي و معلولي آنها كه به اقتضاي يك منطق طبيعي در عالم هستي به وقوع ميپيوندد را راهي براي شناخت جايگاه هر پديده و نحوة ارتباط آن با ساير پديدهها دانسته است: ... و نظم و ترتيب ميان حوادث را، خواه طبيعي باشد يا وضعي، به نيروي انديشه ميتوان درك كرد. از اين رو، هر گاه كسي بخواهد چيزي به وجود آورد، به سبب نظم و ترتيبي كه در ميان حوادث برقرار است، ناگزير بايد سبب يا علت يا شرط آن را به طوركلي كه عبارت از مباني آن ميباشد، دريابد؛ زيرا آن چيز به وجود نميآيد مگر آنكه در مرحلة دوم و پس از مباني مزبور باشد. و مؤخر آوردن چيزي كه بايد مقدم باشد يا بر عكس، مقدم داشتن چيزي كه بايد مؤخر آورده شود، امكانپذير نيست.[123] 13. مقايسه و سنجش: ابنخلدون در مواضعي از دو روش مقايسة مبتني بر مشابهت و مقايسة مبتني بر تباين در ارزيابي اوضاع و احوال اجتماعي سود جسته است، مثلاً: اين حقيقت را ميتوان در مغرب ملاحظه كرد و در مثل وضع فاس را با ديگر شهرهاي آن ناحيه، مانند بجايه و تلسمان و سبته سنجيد، آن وقت ميبينيم ميان آنها، خواه از جهات كلي و خواه در جزئيات، تفاوت بسياري وجود دارد. چنانكه زندگاني يك قاضي در فاس مرفهتر از زندگاني يك قاضي در تلسمان است و همچنين هر صنفي را در دوشهر مزبور با يكديگر مقايسه كنيم ميبينيم كه وضع زندگاني آنها در فاس بهتر از زندگاني همان صنف درتلسمان است... .[124] در عين حال، وي در مواضعي نيز به محدوديت روش مقايسهاي در مطالعات اجتماعي توجه داده است: هيچ يك از كيفيات اجتماع و عمران را بر ديگري نميتوان قياس كرد؛ زيرا همچنان كه در يك امر به هم شباهت پيدا ميكنند شايد در اموري با هم اختلاف داشته باشند...[125] اين سنخ تعابيردر بيانات ابنخلدون، معرف موضع بينابين وي ميان اثباتگرايي وتفهمگرايي است؛ چرا كه وي درعين اعتقاد به تعميمگرايي و تسري نتايج به دست آمده به موارد مشابه (موضع اثباتي )، به لزوم شناخت وجوه اختصاصي و منحصر به فرد هر پديده (موضع تفهمي) در چارچوب يك مطالعة كيفي توجه داده است. 14. سير و سياحت در مناطق گوناگون براي تكميل اطلاعات: مسافرت علمي به رغم مشقات آن، در گذشته نيز به عنوان يكي از شيوههاي مهم علمجويي و پژوهش، از جمله روشهايي است كه در برخي مطالعات ضرورت اجتنابناپذير دارد. ابنخلدون با هدف تكميل و توسعه اطلاعات خويش ازاين روش نيزدر حد امكان سود جسته است: آنگاه سياحت به مشرق دست داد و در اين سفر به قصد خوشهچيني از خرمن معرفت آن سرزمين حركت كردم و فرض و سنت را در طوافگاه و زيارتگاه آن (مكه و مدينه) بگذاردم و از دفترها و كتب آن ناحيه بر آثار و اخبار سرزمين مزبور وقوف يافتم و در اين بلاد نقصان و كمبود تأليف خود را دربارة پادشاهان غيرعرب و متصرفاتي كه دولتهاي ترك به دست آورده بودند برطرف كردم و اطلاعاتي را كه به دست آوردم بر آن افزودم.[126] 15. مناظره و مذاكرة علمي: مباحثه و گفتوگوي علمي بامحققان و انديشمندان، به ويژه در مسائل مورد اختلاف و انديشهها و يافتههاي جديدي كه تا كنون به درون آثارمكتوب راه نيافته، يا اساساً نگارش آن با مشكلاتي مواجه است، گزينة بسيار مهم و درمواردي انحصاري براي آگاهييافتن از دستاوردهاي پژوهشي و مطالعاتي است. مشورت با اهل نظر نيز براي اطمينانيابي از صحت و اعتبار يافتههاي شخصي نيز ضرورت ديگري است كه گاه محقق را به مسافرت الزام ميكند: روزي من با شيخمان ابوالبركات بلفيقي سرور مشايخ اندلس در اين باره گفتوگو كردم و يكي ازتأليفات كيميا را به وي دادم. او مدتي آن را مورد تفحص و كنجكاوي قرارداد و سپس آن را به من مسترد داشت و گفت: من ضمانت ميكنم كه خوانندة اين كتاب جز با نوميدي به خانة خود باز نگردد.[127] 16. بررسي انتقادي منابع و اعتبارسنجي دادهها: مطالعة كنجكاوانه و منتقدانة آثار علمي با هدف بهرهگيري از درونمايهها و دستاوردهاي پژوهشي، شيوة مطمئني براي دست يابي به نتايج مفيد و وصول به جنبههاي قوت و ضعف منابع علمي است: وي (محقق) به منابع متعدد و دانشهاي گوناگوني نيازمند است و هم بايد وي را حسن نظر و پافشاري و تثبت خاصي باشد (در صحت سند و چگونگي روات) كه هر دو وقتي دست به هم داد او را به حقيقت رهبري كند و از لغزشها و خطاها برهاند؛ چه اگر تنها به نقل كردن اخبار اعتماد كند، بيآنكه به قضاوت اصول عادات و رسوم و قواعد سياستها، و طبيعت تمدن و كيفيات اجتماعات بشري بپردازد و حوادث نهان را با وقايع پيدا و اكنون را با رفته، بسنجد، چه بسا كه از لغزيدن در پرتگاه خطاها و انحراف از شاهراه راستي در امان نباشد.[128] 17.نسبت سنجي متقابل اخبار با يكديگر(درك اخبارتاريخي در پرتو ارجاع متقابل آنهابه يكديگر و مطابقت آنها با واقع وخارج): ... ابنخلدون در تبيين امور اجتماعي و حوادث تاريخي دو نوع مطابقت را شرط ميداند: مطابقت اخبار با يكديگر و سنجش آنها با هم؛ مطابقت اخبار با واقع و خارج (طبايع امور و كيفيات آنها)[129] 18. خردهگيري منتقدانه با توسل به مستبعدات عقلي: ابنخلدون درقالب يك مثال عيني روية انتقادي خويش را به بياني صريح ابرازكرده است. وي در خصوص تعداد جمعيت بنياسرائيل به هنگام خروج از بيابان سينا كه مسعودي و ساير مورخان، تعداد آنها را ششصدهزار نفرمذكر بالغ ذكر كردهاند. مينويسد: اين عدد اغراقآميز است و در تأييد گفتة خود دلايلي ميآورد. دليل نخست مربوط به اقتصاديات جنگ است. از نظر وي آذوقه و ساز و برگ رساندن به چنين لشكر بزرگي از توانايي مصر يا شام بيرون بود، دليل دوم وي، دليل سوقالجيشي است. لشكري به اين بزرگي نميتوانست به صورت مرسوم در جنگهاي سنتي با موفقيت بجنگد؛ دليل سوم مبتني بر يك بررسي تطبيقي دربارة لشكرهاي متأخر است كه بر سرزمينهايي پهناورتر از سرزمينهاي تسخيري لشكر اسرائيل غلبه يافتند و در عين حال تعداد آنان از سپاهيان اسرائيل كمتر بود؛ دليل چهارم متكي بر علم انساب است و آن اينكه ميان موسي و يعقوب (اسرائيل) تنها چهار نسل فاصله بود و هيچ قومي نميتواند در فاصلة چهارنسل با اين سرعت تكثير نسل و نفوس كند.[130] 19. بهرهگيري ازشهود و شم تاريخنگرانه: از فحواي ديدگاههاي ابنخلدون در بيان بايستههاي پژوهشي علم عمران چنين برميآيد كه محقق اين عرصه، در پرتو مطالعات مستمر و بررسي مدققانه ابعاد گوناگون صيرورت تاريخي ـ اجتماعي و رصد كنجكاوانة زنجيرة رخدادها و حوادث تاريخي و تأمل در نحوة ارتباط و تعامل پيچيده آنها با يكديگر، به مرور به نوعي ادراك شهودي وذوق تاريخنگارانه و خودآگاهي محققانه مجهز ميشود. اين دريافت تجربي، بالقوه ميتواند وي را درفهم دقايق و رموز تاريخي ـ اجتماعي مربوط به احوالات گذشته، حال، پيشبيني اوضاع آينده وكشف يافتههاي جديد در پرتو تأمل در اطلاعات منقول هدايت و رهنمون شود. 20. استفاده از نقشه در نقد گزارشات جغرافيايي: چنانكه در نقشة جغرافيايي ديده ميشود، تنها راهي كه از يمن به بلاد مغرب ميرود، راه ميان درياي سوئز و درياي شام است كه مسافت آن به اندازة دو روز راه يا كمتر از آن است...[131] 21. ارجاع به تجربيات شخصي: براي خود من به وسيلة اسامي و كلمات مزبور مشاهدات عجيبي در خواب روي داد و بر اموري دربارة احوال خود اطلاع يافتم كه دير زماني در جستوجوي به دستآوردن آن بودم.[132] 22. تحمل رياضتهاي صوفيانه: سلوك و رياضت عارفانه با هدف تنوير قلب و تقويت قواي ادراك باطني وذوق شهودي نيز طريق بسيار مهمي براي نيل به برخي حقايق پيچيده و رموز علمي است كه وصول بدان از طرق متعارف عادتاً غير ممكن است. وي در اين باره مينويسد: پردهاي كه بدان اشاره كرديم هنگامي از پيش ديده و ضمير انسان برطرف ميشود كه به وسيله ذكردعا به رياضت پردازيم و بهترين اذكار و ادعيه نماز است... و هم از راه صيانت نفس و اجتناب از لذايذ مهمي است كه در دسترس انسان قرار دارد و سر همة پرهيزكاريها روزه است. و بالاتر از همه روي آوردن به خدا با تمام قوا و نوجه كامل است.[133] 23. ارجاع به رؤياهاي صادق: و چه بساكه انسان با آن جهان برين روحاني و ذوات آن بياري رؤيا رهبري ميشود و از راه چيزهايي بدان پي ميبريم كه در خواب ميبينيم و در آن هنگام اموري كه در حالت بيداري غافل از آنها هستيم و با واقعيتهاي درست مطابقت دارند بر ما القا ميشود و آن وقت آگاه ميشويم كه آن القائات مطابق با حقيقت واز جهان حق و راستي است.[134] 24. ارجاع به پيشگوييهاي منجمان: ابنخلدون قطع نظر از اعتبار و حجيت في نفسة تنجيم، تحقق برخي نتايج را با استناد به پيشگويي ظني اهل نجوم مستبعد ندانسته است: بر حسب اطلاعاتي كه از كتب مربوط به پيشگويي بدست آوردهاند، در آينده مسلمانان بيگمان به ملتهاي مسيحي حمله خواهند برد و كشورهاي فرنگيان را در ماوراي دريا فتح خواهند كرد و چنين فتحي بياري نيروي دريايي ميسرخواهد گرديد.»[135] 25. ارجاع به علل وعوامل غيبي: ابنخلدون با الهام از منابع ديني، وقوع برخي رويدادها، همچون شكست در جنگ را به تأثير ودخالت عوامل غيبي مستند دانسته است: دوم آنكه آن امور نهاني آسماني باشد و بشر نتواند آنها را به دست آورد؛ از قبيل آنكه بر دل آنها انديشههايي القا ميشود كه ماية بيم و هراس آنان ميگردد و بدين سبب به اجتماع و همدستي ايشان اختلال راه مييابد و گرفتار هزيمت ميشوند و بيشتر شكستهايي كه روي ميدهد، به علت اينگونه موجبات نهاني است.[136] 26. ارجاع به عوامل ناشناخته: ابنخلدون، علل به قدرت رسيدن عدهاي به رغم شايستگي را بخت و اقبال ميداند: ... شهرت و نامبرداري از يك چنين موجبات نهاني حاصل ميشود و مطابق با حقيقت نميباشد و هر چيزي كه بسببي نهاني حاصل آيد عبارت از همان مفهومي است كه از آن به بخت تعبير ميكنند.[137] 27. تقليد از شيوههاي پژوهشي بزرگان علم،[138] استناد به اقوال اساتيد و شيوخ خود،[139] سؤال و استفسار از انديشمندان معاصر،[140] استناد به مسموعات جلسات درس و افاضات اساتيد خود،[141] استناد به حكايات منقول،[142] ارجاع به مشهورات رايج در ميان مردم[143] نيز از ديگر روشهايي است كه به صورت جسته و گريخته مورد استفادة مؤلف قرار گرفته است. اين شيوهها، احتمالاً در روزگار وي، نزد ارباب تحقيق معهود و مألوف بوده است. توصيههاي پژوهشي ابنخلدون در جاي جاي كتاب مقدمه تصريحاً و تلويحاً، رعايت برخي اصول و معيارها را در فرايند فعاليت پژوهشي با هدف نيل روشمند به نتايج مورد نظر و كسب امتيازات پژوهشي، به محققان و علاقهمندان اين عرصه توصيه كرده است. اهم اين توصيهها عبارتند از: 1. تأمين پيش نيازهاي لازم و رعايت بايستههاي پژوهشي: ابنخلدون در يك توصية كلي، بر تأمين مقدمات و لوازم فعاليت پژوهشي در عرصة علم عمران و رعايت اصول و الزامات منطقي كار تأكيد كرده است: مورخ بصير به تاريخ، به دانستن قواعد سياست و طبايع موجودات و اختلاف ملتها و سرزمينها و اعصار گوناگون از لحاظ سيرتها و اخلاق و عادات و مذاهب و رسوم و ديگر كيفيات نيازمند است و هم لازمست در مسائل مزبور وقايع حاضر و موجود را از روي احاطه كامل بداند و آنها را با آنچه نهان و غايب است بسنجد و وجه تناسب ميان آنها را از لحاظ توافق يا تضاد و خلاف دريابد و موافق را با مخالف و متضاد تجزيه و تحليل كند و به علل آنها پيبرد و هم به درك اصول و شالودههاي دولتها و ملتها و مبادي پديدآمدن آنها و موجبات حدوث و علل وجود هر يك همت گمارد و عادات و رسوم و اخبار زمامداران را به كمال فراگيرد. و در اين هنگام ميتواند هر خبر منقول را بر قواعد و اصولي كه به تجربه و مطالعه آموخته است عرضه كند؛ اگر آن را با آن اصول مزبور موافق يابد و بر مقتضاي طبيعت آنها جاري باشد، صحيح خواهد بود و گرنه آن را ناسره خواهد شمرد و خود را از آن بينياز خواهد دانست.[144] 2. لزوم تقويت بنيادهاي آموزشي: كسب مبادي آموزشي، تقويت توانشهاي ذهني، رشد انگيزههاي دروني، شكوفايي استعدادهاي كاوشگري و تأمين دانشها و مهارتهاي لازم قبل از ورود به عرصة پژوهش، از جملة ضرورتهاي اجتنابناپذيري است كه موفقيت محقق در مراحل بعد را تضمين ميكند: ... ملكات وي (متعلم) به واسطة عادتكردن به حضور در مجالس درس معلمانو سودبردن از تعليمات آنان و ديدن آن همه استادان و مشايخ گوناگونتقويت ميشود... .[145] 3. برخورداري از تعادل روحي: داشتن تعادل و توازن روحي و عاري بودن از افراط و تفريطهاي اخلالگر در مراحل گوناگون پژوهش، از جمله ويژگيهاي روانشناختي بسيار مهمي است كه محقق بايد در تأمين آن اهتمام نمايد: چه اگر روح آدمي در پذيرفتن خبر بر حالت اعتدال باشد از لحاظ درستي يا نادرستي و دقت نظر حق آن را ادا ميكند تا صدق آن از كذب آشكار شود.[146] 4. توجه به محدوديت قواي ادراكي در درك واقعيات: ابنخلدون در نقد انديشههاي فلسفي برخي فيلسوفان، آنها را به محدوديت قواي عقلاني بشر دردرك حقايق ماورايي توجه ميدهد: گروهي از خردمندان نوع انساني گمان كردهاند كه ماهيت و احوال كلية عالم وجود، خواه حسي و خواه ماوراي حسي، با اسباب و علل آنها به وسيله نظريات فكري و قياسهاي عقلي ادراك ميشود.[147] 5. داشتن اعتماد به نفس: وي در ضمن معرفي برخي ويژگيهاي كار سترگ خويش، يعني تأليف كتاب مقدمه و تأسيس علم عمران مينويسد: و بايد دانست كه سخن راندن دراين هدف، نوظهور و شگفتانگيز و پرسود است وآگاهي برآن در نتيجة تحقيق وژرفبيني من است و نميتوان آن را از مسائل دانش خطابه به شمار آورد.[148] 6. رعايت بيطرفي و واقعگرايي: ابنخلدون اگر چه در مواضعي بر رعايت اصل بيطرفي علمي و انصاف درمواجهه با آرا و انديشههاي ديگران و تحليل وارزيابي واقعبينانة اخبار و اسناد تاريخي تأكيد كرده است، اما خودْ تحت تأثير تعلقات ايدئولوژيك، وابستگيهاي مذهبي و اقتضائات سياسي اجتماعي، در مواردي از اين اصل محوري تخطي كرده و به ورطة ارزشْ داوري افتاده است، مثلاً: هنگامي كه ميان علي و معاويه اختلاف و فتنه درگرفت كه بر مقتضاي عصبيت پديدآمده بود، روش آنان در اين باره نيز متكي بر اصول حق و اجتهاد بود و مبارزهاي كه با يكديگر آغاز كرده بودند براي مقصود و غرض دنيوي يا برگزيدن باطل يا كينه ورزي نبود چنانكه گاهي ممكن است كسي به غلط چنين توهمي كند وملحدي هم بدان بگرايد. بلكه آنها يعني علي و معاويه از روي اجتهاد در راه حق اختلاف پيدا كردند و نظر يكي با ديگري مخالف بيرون آمد و در نتيجه به جنگ و كشتار دست يازيدند. هر چند علي برحق بود، ولي معاويه هم در اين باره قصد باطل نداشت.[149] 6. ارتباط تنگاتنگ با واقعيت: ركون و اصرار بر اقتضائات منطق صوري و توجه صرف به صورت انديشه و استدلال به جاي ماده و محتوا، بها دادن بيش از حد به استنتاجات تجريدي و كليات فلسفي بيارتباط يا كم ارتباط با يافتههاي عيني ومنقولات و مشاهدات تجربي نيز از جملة موانعي است كه محقق علم عمران و مطالعات تاريخي اجتماعي را از دستيابي به نتايج واقعي وآزمونپذير باز ميدارد. 7. عدم اعتماد به اطلاعات ناقص: او در اين باره مينويسد: قصد دارم اين تاليف را به احوال نسلها و نژادها و ملتهاي مغرب و بيان دولتها و ممالك آن اختصاص دهم، بيآنكه از اقطار ديگر گفتوگو كنم؛ زيرا از احوال مشرق و ملتهاي آن اطلاع ندارم و خبرهاي منقول براي رسيدن به كنه آنچه من ميخواهم كافي نيست.[150] 8. اجتناب ازورود به اخبار پيشگويانه معطوف به آينده: «درباره كائنات ووقايع آينده هر گاه موجبات و علل وقوع آنها معلوم نباشد و خبر صادقي آنها را اثبات نكند، بايد چنين مسائلي را در شمار امور غيبي دانست و شناختن آنها امكانناپذير است.»[151] 9. بهرهگيري از مسافرت علمي: «... آنگاه [پس از اتمام آموزشهاي پايه ] ناگزير بايد در طلب دانش سفر گزيند و بگردش و جهانگردي پردازد تا سود فراوان و كمال معلومات خويش را بديدار مشايخ و برخورد با رجال به دست آورد... .»[152] 10. توجه به الزامات و بايستههاي اختصاصي هر حوزه پژوهشي: ابنخلدون برضرورت تأمين برخي مقدمات ولوازم ويژه، علاوه بر مقدمات عام و همگاني براي ورود به برخي حوزههاي معرفتي، همچون فلسفه به دليل حساسيتهاي ويژه تأكيد كرده است: جوينده حكمت بايد بكوشد كه از پرتگاههاي آن احتراز جويد و بايد نخست به طوركامل و جامع علوم شرعي را بخواند و از تفسير و فقه آگاه شود آن گاه به حكمت گرايد و به هيچ رو، نبايد كسي كه از علوم اسلامي بيبهره است رو به حكمت آورد، زيرا كمتر ممكن است چنين كسي از مهالك آن در امان بماند.[153] 11. توجه به سر اختلاف برخي دانشها: «اختلاف در دانشهاي شرعي پديد ميآيد چه ملتها از لحاظ مذاهب با يكديگر متفاوتند يا اينكه به سبب اختلاف اخباري كه به طور سطحي گرد ميآيد، در علوم تاريخ نيز تفاوت و اختلاف مشاهده ميشود.»[154] 12. روشمندي و قاعدهگرايي در پژوهش: ابنخلدون رعايت روشها و قواعد آموزشي وپژوهشي مجرب را راهي مطمئن براي شكوفايي فكرو انديشه شمرده است: هر صناعت و هنر مرتب و منظمي در نفس آدمي تأثيري ميبخشد كه در نتيجة آن خردي تازه كسب ميكند و براي پذيرفتن هنر ديگري مستعد ميگردد و به سبب آن عقل در كسب معارف به استعداد سرعت انتقال و تيزهوشي آراسته ميشود.[155] 13. نقد مستند و مكتوب آثار پيشينيان: بررسي محققانه و منتقدانه آثار پيشينيان و معاصران، طريقي معقول براي بهرهگيري مطمئن از دستاوردهاي آنها، شناسايي ضعفها و كاستيها و ايجاد زمينه جهت رفع و اصلاح آنها خواهد بود. ابنخلدون بر مكتوب ساختن نقدهاي علمي رايج در مذاكرات و محافل علمي براي اطلاعيابي ساير افراد و در نتيجه كمك به رشد علم تأكيد كرده است: «...دانشمندي كه آن لغزشها را رد ميكند، ناگزير بايد دلايل خود را بنويسد و به صورت كتاب به يادگار بگذارد تا خواننده بر آن آگاه شود.»[156] 14. آموزش زبان اصلي حوزه مورد پژوهش: وي دربارة اهميت فراگيري و كاربري زبان عربي در مطالعات ديني و حوزههاي وابسته به آن مينويسد: ... كليه دانشها به زبان عربي رواج يافت و ديوانها و كتب آنها به خط عربي نوشته شد و آنانكه به كارهاي علمي اشتغال داشتند، ناگزير شدند دلالتها يا اصول و قواعد لفظي زبان عرب را بياموزند و زبانهاي ديگر را فروگذارند...[157] 15. رعايت انصاف در برخورد با آراي مخالف: ابنخلدون در مواجهه با ديدگاههاي ناهمگون و آراي شاذ وغالباً مطرود اهل تصوف و عرفان كه به واسطه آن مورد طعن ساير انديشمندان واقع ميشدند؛ ضمن اجتناب از الصاق برچسب انحراف اعوجاج بر اين انديشهها، در بياني توجيهي مينويسد: بايد دانست كه انصاف در حق اين گروه اين است كه ايشان اهل غيبت از عالم حسند و وارداتي بر ايشان تسلط مييابد كه از آنها گفتارهاي بر زبان ميآورند... بايد اينگونه گفتارهاي آنان را بر قصد جميل حمل كرد.[158] 16. دفاع منصفانه ومستدل از بيگناهان: ابنخلدون نيزهمچون برخي ديگر از مورخان منصف، دفاع از كساني كه به دلايل غيرقابل قبولي مورد طعن و بغض تنگنظران قرار گرفته و به نوعي در اسناد تاريخي به جرمهاي ناكرده متهم شدهاند را لازم وواجب شمرده است. احتمالاً محدودة اين لطف و شفقت عالمانه را جهتگيريهاي اعتقادي وتعلقات ايدئولوژيك مورخ يا تحليلگر تعيين ميكند. وي در دفاع و دفع اتهام از يكي از شخصيتهاي تاريخي مينويسد: زينهار از چنين بهتاني! خداي گواه است كه ما از بدكاري او آگاه نيستيم. رشيد كجا و اينگونه تهمتها؟ او كسي است كه به تمام واجبات منصب خلافت از قبيل دينداري و عدالت قيام ميكرده و همواره با عالمان و اوليا همنشيني و معاشرت داشته است. محاورات او با فضيل بن عياض و ابن السماك و عمري و مكاتباتش با سفيان ثوري مشهوراست.[159] 17. تحسين و تمجيد از بزرگان علم: براي مثال، وي دربارة ابنهشام مينويسد: سخنان وي دربارة اين صناعت نشان ميدهد كه بر نهايت ملكة آن استيلا يافته و از اين لحاظ در رديف كساني؛ چون سيبويه و ابنجني و طبقة آن دو قرارگرفته است؛ زيرا وي ملكهاي عظيم داشته و بر اصول و فروع اين فن كاملاً احاطه يافته و به بهترين شيوه در آنها تصرف نموده و ثابت كرده است كه فضل منحصر به متقدمان نيست.[160] 18. ضرورت تامين امكانات رفاهي براي پژوهشگران: ابنخلدون ضرورت تأمين امكانات مورد نياز طالبان علم و محققان رااز طريق اوقاف و صرف اموال عمومي به كارگزاران و متوليان ادارة جامعه و عموم تودهها توصيه كرده است: ...به سبب فراواني عمران و ترقي حضارت [در مغرب ] و كمك كردن به طالبان دانش از راه وظايف و مقرريهايي كه از اوقاف براي آنان معين ميشود و در نتيجة توسعه يافتن اوقاف، موجبات رفاه طالبان علم فراهم ميآيد.[161] توجه دادن به آسيبهاي پژوهشي 1. برحذربودن از مبالغهگويي: از جمله موانع نيل به واقعيتهاي تاريخي ـ اجتماعي ودرك درست مستندات و منابع به جا مانده، مبالغه، بزرگنمايي وگزافهگوييهايي است كه عمدتا تحت تأثير برخي ويژگيهاي روانشناختي، ضعفهاي شخصيتي، حب و بغضهاي افراطي يا بيدقتي به درون اسناد و منابع تاريخي راه يافته ودر مواردي تشخيص وتمييز واقعيت از آرايههاي پيراموني را بر محقق غيرممكن يا مشكل ميسازد: اين عادت مبالغهگويي از آنجا سرچشمه ميگيرد كه روح آدمي شيفتة عجايب و غرايب است و نيز چون بر زبان آوردن گزافه گويي آسان است و مردم از پرسش ترديدآوران و خردهگيري نقادان غفلت ميورزند و به ياوهسرايي ميپردازند...»[162] 2. پرهيز از جانبداري و سوگيري ايدئولوژيك: او در كتاب مقدمه مينويسد: اگرخاطر او به پيروي از يك عقيده يا مذهبي شيفته باشد، بيدرنگ و در نخستين وهله هر خبري را كه موافق آن عقيده بيايد، ميپذيرد و اين تمايل و هوا خواهي به منزلة پردهايست كه روي ديدة بصيرت وي را ميپوشد و او را از انتقاد و منقحكردن خبر باز ميدارد و در نتيجه، در ورطة پذيرفتن و نقل كردن دروغ فرو ميافتد.[163] 3. پرهيز از زودباوري و اعتمادهاي ساده انگارانه: زودباوري ايشان نيز حاصل از تقليد كوركورانه از بزرگان و اعتماد به برخي منابع، قطع نظراز عوامل معرفتي مؤثر در اين منابع است.[164] عدم اعمال بصيرت و هوشمندي درتمييز سره از ناسره و صحيح از سقيم در منقولات نيز نشانة ناداني و بيتوجهي مورخ است.[165] 4. توجه به محدوديتهاي روششناختي ومعرفتشناختي: وي درنقد آراي برخي فيلسوفان و معرفتناپذيري موجودات ماورايي مينويسد: ماهيت آن موجودات به كلي مجهولند و دسترسي به آنها امكانناپذير است و نميتوان براي آنها برهان آورد؛ زيرا تجريد معقولات از موجودات خارجيِ جزيي، تنها هنگامي براي ما امكان دارد كه بتوانيم آنها را درك كنيم، در صورتي كه ما ماهيت روحاني را ادراك نميكنيم... از اين رو كه ميان ما و آنها پردة حس كشيده شده است...[166] 5. پرهيز از به كارگيري روشهاي نامناسب درمطالعه يك حوزة معرفتي: ايشان مينويسد: هيچ يك از كيفيات اجتماع و عمران را بر ديگري نميتوان قياس كرد؛ زيرا همچنان كه در يك امر به هم شباهت پيدا ميكنند، شايد در اموري با هم اختلاف داشته باشند. اين است كه دانشمندان به سبب عادتكردن به تعميم احكام و قياس كردن امور به يكديگر، اگر به امر سياست توجه كنند مسائل آن را در قالب نظريات و انديشهها ونوع استدلالهاي خودشان ميريزند و در نتيجه، دچار اشتباهات و غلط كاريهاي بسيار ميشوند ونمي توان برايشان از خطا اعتماد كرد.[167] 6. دوري گزيدن از اغراض و انگيزههاي هواخواهانه ومنافي روح علمي: ابنخلدون اينگونه مينويسد: آنچه محرك سازندگان و گويندگان اين گونه افسانهها ميشود، فرورفتن آنان در لذايذ حرام و هوسبازيهاي نامشروع و پرده دري زنان است تا براي پيروي از هوي و هوسها و فرمانبرداري از شهوات خويش بهانهاي بجويند و بگويند ما به بزرگان قوم تأسي جستهايم و از آنان تقليد ميكنيم.[168] 7. لزوم اجتناب محقق مسلمان از ورود به برخي حوزههاي معرفتي: «اينگونه دانشها «فلسفه، نجوم و كيميا» در اجتماع پديد ميآيد و در شهرهاي بزرگ توسعه مييابد و زيان عظيمي به دين ميرساند.»[169] و: «از اين رو، شريعتْ ساحري و طلسمات و شعبده را در يك باب قرار داده؛ زيرا همة آنها زيانبخش هستند و اين باب را به عنوان حرام و ممنوع اختصاص داده است.»[170] 8. اجتناب از كاربرد روشهاي خطابي و اقناعي: بهرهگيري از روشهاي اقناعي وتبليغي، اگر در خطابه و وعظ مفيدوموثر باشد، در مطالعات و پژوهشهاي علمي مخل و مانع دستيابي به نتايج درست خواهد بود: «زيرا موضوع خطابه گفتارهاي اقناعكنندة سودمند است كه براي دلبسته كردن تودة مردم به يك عقيده يا برگرداندن ايشان از آن به كار ميرود.»[171] 9. توصيه به اجتناب از پذيرش برخي نتايج پژوهشي: ابنخلدون درراستاي مشي فلسفهستيز خود، برآرا و دستاوردهاي فلسفي برخي فيلسوفان خرده گرفته و صحت و اعتبار آنها را زير سؤال برده است: «بايد دانست كه راهي كه آنان [فيلسوفاني همچون فارابي و ابنسينا] برگزيده و رأيي كه بدان معتقد شدهاند، از همة وجوه باطل است:[172] «اينكه ميگويند: سعادت در اين است كه وجوه موجودات را چنانكه هستند (يعني مطابقت با واقع) بياري اين براهين درك كنيم، گفتاري ناسره و مردود است...»[173] و در جايي ديگر كتاب مقدمه آورده است: اينكه ميگويند: براهين و ادلة عقلي ايجادكننده اين نوع ادراك است و از آن شادماني به دست ميآيد...گفتاري باطل است... و اينكه ميگويند شادماني ناشي از اين ادراك عين سعادت موعود است، نيز گفتاري باطل است.[174] نتيجه گيري ابنخلدون در سير علمي پرفراز و نشيب وكاملاً خلاق خود اهداف و غاياتي را منظور نظر قرارداد و در راستاي نيل بدانها از همة روشهايي كه اعتبار آنها از نظر وي مسجل و قطعي بوده، بهره گرفته است. اهم اهدافي كه وي دركتاب مقدمه تصريحاً و تلويحاً از آن سخن به ميان آورده، از اين قرارند: تحليل دادهها، روايات، گزارشات، يافتههاي مشهود و منقول اجتماعي ـ تاريخي؛ تلاش در جهت كشف ساز و كارها و منطق حاكم برتحولات تاريخي و تغييرات تدريجي پديدههاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي؛ تلاش در جهت نيل به روشهاي مناسب جهت پالايش و پيرايش گزارشات و منقولات تاريخي و تشخيص سره از ناسره؛ تلاش در جهت شناسايي ماهيت، سرشت و طبايع منحصر به فرد جوامع با هدف فهم آثار و عوارض و اقتضائات طبيعي آنها؛ تلاش در جهت تبيين و كشف روشمند روابط علي و معلولي، اعم از مستقيم و زنجيرهاي ميان پديدهها و رخدادهاي تاريخي ـ اجتماعي و در نهايت استناد طولي آنها به اراده و مشيت خداوند؛ كشف لايهها و ابعاد گوناگون پديدهها و فراروي از سطح به عمق و نفوذ به لايههاي زيرين و قلمروهاي ناپيدا با هدف نيل به نتايج ژرف؛ تلاش در جهت كشف قوانين تكويني عام موجود در وراي پديدهها و حاكم برچرخة روابط علي و معلولي در پرتو ارجاع يافتههاي استقرايي به نظريات قياسي و تجريدات عام فلسفي؛ تلاش در جهت كشف ساختارهاي كلان اجتماعي و تحليل رويدادها و وقايع در پرتو ارجاع به اقتضائات ساختاري جوامع؛ ارائه تبيينهاي كاركردي و تحليل آثار و پيامدهاي پديدههاي اجتماعي در گسترة كلان جامعه و بازتاب تاريخي آنها؛ تلاش در جهت كشف سنتهاي الهي معطوف به جامعة انساني و نقش عوامل غيبي در رويدادهاي اجتماعي ـ تاريخي. وي در راستاي نيل به اهداف مزبور از روشهاي گوناگوني سودجسته است. از آن جمله: مطالعه و بررسي اسناد و منابع و گزارشات تاريخي، مشاهده مستقيم و رصد متعمقانه اوضاع وشرايط اجتماعي، استنتاج نتايج عقلي از طريق تمهيد مقدمات استدلالي وكاوشهاي مفهومي، استناد به سنتهاي الهي مذكور درآيات و روايات، استناد به منقولات و متواترات، بهرهگيري از استقرا و تتبع جزئيات با هدف نيل به نتايج قانونمند و تعميم پذير، استناد به سير طبيعي وروند قهري وقوع رويدادها، مقايسه و سنجش شرايط گوناگون و اقتضائات مربوط، مسافرت علمي با هدف تكميل اطلاعات، مباحثه و مناظره (به بياني مصاحبه) با اهل نظر، تحمل رياضتهاي عرفاني با هدف نيل به شهود و درك حقايق پنهان، استناد به دخالت عوامل غيبي و نقش آنها در وقوع رويدادهاي اين جهاني و ارجاع برخي پديدهها به تأثير علل ناشناخته و شانس. * عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره). دريافت: 1/9/87 ـ پذيرش: 20/12/87. [41]. عبدالرحمنبن محمدبن خلدون حضرمي فيلسوف و مورخ بزرگ اسلامي در سال 732 هجري در تونس ديده به جهان گشود ادبيات و علوم عصر خويش را نزد پدرش و ديگردانشمندان زمان خويش فراگرفت و از آغاز جواني، بيآنکه دست از دامن دانش و پاي از محضر دانشمندان بکشد، به کارهاي سياسي و دولتي پرداخت و وظايف طغرانويسي و کاتبي و حاجبي سفارت و وزارت را در دولتهاي گوناگون افريقيه و اندلس عهده دارشد و آنگاه که از کار سياست دوري جست، در سال 784 عازم مصر گرديد و از طرف سلطان مصر در سال 786 به مقام قاضي القضاتي مالکيان نايل آمد و در جامع الأزهر به تدريس پرداخت. در سال 796 براي اداي فريضة حج سفري به حجاز کرد و هنگام اقامت تيمورلنگ در شام با آن سلطان ملاقات نمود و مورد عنايت او واقع شد. مهمترين اثر وي کتاب العبر در هفت مجلد است که مقدمة آن بزرگترين شاهکار فلسفي و تاريخي عالم اسلام است و نخستين تصنيف در علم اجتماع و فلسفة تاريخ به شمار ميرود. ابنخلدون در سال 808 در قاهره ديده از جهان فرو بست. [42]. ناصف نصار، انديشه واقع گراي ابنخلدون، ترجمة يوسف رحيم لو، ص 210. [43]. همان، ص 214. [44]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ترجمة محمد پروين گنابادي، ص 64. [45]. طباطبايي، 1374: 153. [46]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ، 51. [47]. همان، ص 150 و 151 [48]. همان، ص 535. [49]. ناصف نصار، انديشه واقع گراي ابنخلدون، ص 38. [50]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 285 ـ 287. [51]. همان، ص 3. [52]. همان، ص 19. [53]. همان، ص 20. [54]. همان، ص 47. [55]. همان، ص 20،26، 30، 33. [56]. همان، ص34. [57]. همان، ص34. [58]. همان، ص 42،48. [59]. همان، ص44. [60]. همان، ص45. [61]. همان، ص55 [62]. همان، ص 5. [63]. همان، ص 1100. [64]. همان، ص 493، 847، 848. [65]. همان، ص 844، 845. [66]. همان، ص 823. [67]. همان، ص 151، 806 [68]. همان، ص518، 535، 562، 805 [69]. همان، ص784. [70]. همان، ص150،153، 154، 800. [71]. همان، ص 151 [72]. همان، ص161،190، 588. [73]. همان، ص172، 181، 185،189 [74]. همان، ص176 [75]. همان، ص177، 178، 194 [76]. همان، ص310، 320،322،362، 456، 566،548 [77]. همان، ص539 [78]. همان، 933. [79]. همان، 65. [80]. همان، 68. [81]. همان، 290. [82]. ناصف نصار، انديشه واقع گراي ابنخلدون، ص 106. [83]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 51 و 53. [84]. همان، ص 1146. [85]. ناصف نصار، انديشه واقع گراي ابنخلدون، ص 100. [86]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 785. [87]. همان، ص 327. [88]. همان، ص 27. [89]. تقي آزاد ارمكي، جامعهشناسي ابنخلدون، ص 209. [90]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 2. [91]. همان، ص 361. [92]. همان، ص 154. [93]. همان، ص 332. [94]. همان، ص 791. [95]. همان، ص 997. [96]. همان، ص 13. [97]. (همان، ص 152) (همچنين صفحات: 100، 151،157). [98]. همان، ص 308. [99]. همان، ص 900. [100]. همان، ص 985. [101]. همان، ص 950. [102]. همان، ص 779. [103]. همان، ص 161. [104]. همان، ص 282. [105]. همان، ص 3. [106]. همان، ص 74. [107]. همان، ص 276. [108]. محسن مهدي، فلسفه تاريخ ابنخلدون، ترجمة مجيد مسعودي، ص 213. [109]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 533. [110].همان، ص: 823. [111]. همان، ص 555 [112]. همان، ص 195 (كل شيئ هالك الا وجهه: قصص/88). [113]. همان، ص 92؛ همچنين رجوع کنيد به همان، ص 98، 104، 526، 902. [114]. ناصف نصار، انديشه واقع گراي ابنخلدون، ص 74. [115]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 275. [116]. همان، ص 716. [117]. محمدعلي شيخ، پژوهشي در انديشه ابنخلدون، ص 74. [118]. ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 1099. [119]. همان، ص 166. [120]. همان، ص 374. [121]. همان، ص 21. [122]. همان، ص 4. [123]. همان، ص 862. [124]. همان، ص 714. [125]. همان، ص 1147. [126]. همان، ص 8. [127]. همان، ص 1108. [128]. همان، ص 13. [129]. غلامعلي خوشرو، شناخت انواع اجتماعات از ديدگاه فارابي و ابنخلدون، ص 75. [130]. ر.ك: ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ص 14 ـ 16. [131]. همان، ص 19. [132]. همان، ص 193. [133]. همان، ص 867. [134]. همان، ص 867. [135]. همان، ص 490. [136]. همان، ص 532. [137]. همان، ص 535. [138]. همان، ص 5. [139]. همان، ص 1017. [140]. همان، ص 1108. [141]. همان، ص 1175، 1237، 1240 [142]. همان، ص 553، 784، 828، 836، 902، 1140، 1227 [143]. همان، ص 783 [144]. همان، ص 51. [145]. همان، ص 1146. [146]. همان، ص 64. [147]. همان، ص 1088. [148]. همان، ص 69. [149]. همان، ص 393. [150]. همان،ص 61. [151]. همان، ص 223. [152]. همان، ص 1146. [153]. همان، ص 1098. [154]. همان، ص 1120. [155]. همان، ص 880. [156]. همان، ص 1123. [157]. همان، ص 1155. [158]. همان، ص 990. [159]. همان، ص 30. [160]. همان، ص 1127. [161]. همان، ص 887. [162]. همان، ص 17. [163]. همان، ص 64. [164]. همان، ص 58. [165]. همان، ص 4. [166]. همان، ص 1093. [167]. همان، ص 1147. [168]. همان، ص 36. [169]. همان، ص 1087. [170]. همان، ص 1051. [171]. همان، ص 69. [172]. همان، ص 1091. [173]. همان، ص 1094. [174]. همان، ص 1095. منابع ـ آزاد ارمكي، تقي، جامعهشناسي ابنخلدون، تهران، تبيان، 1376. ـ ابنخلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابنخلدون، ترجمة محمد پروين گنابادي، تهران، علمي و فرهنگي، چ هشتم (دورة 2 جلدي)، 1375. ـ خوشرو، غلامعلي، شناخت انواع اجتماعات از ديدگاه فارابي و ابنخلدون، اطلاعات، 1372. ـ شيخ، محمدعلي، پژوهشي در انديشه ابنخلدون، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، چ دوم، 1363. ـ طباطبايي، جواد، ابنخلدون و علوم اجتماعي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1374. ـ مهدي، محسن، فلسفه تاريخ ابنخلدون، ترجمة مجيد مسعودي، تهران، علمي و فرهنگي، چ سوم، 1373. ـ نصار، ناصف، انديشه واقع گراي ابنخلدون، ترجمة يوسف رحيم لو، تهران، مركز نشر دانشگاهي، 1366.
برچسبها: تاریخ شفاهی, پژوهش

