صفحه نخست ارتباط با ما آرشیو مطالب لینك RSS
كاربر میهمان خوش آمدید
یکشنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۲

يا مهدی!

بیا که کودکان ما به گل نوجوانی شکفته اند، جوانان ما راهِ پیری را پیش گرفته اند، بسیاری از سالخوردگان ما رفتندزير خلوارها خاك وآرميدند و صد افسوس که تو را ندیدند!

مولای من، حسرتِ یک لحظه ی دیدار، دلهای شیفتگانت را گداخت و امید وصل تو جانهای به لب رسیده را به نسیم لطف بنواخت، گوشها منتظر انتشار سرود ظفر و چشمها در اشتیاق دیدارت، نَفَسها در سینه حبس و تو ای حبیب، همچنان در پس پرده ی غیبت، نهانی و نمی دانیم تا کی، آخر تا کی در پس این حجاب میمانی ....

يابن الحسن...!

از پنجره دلم که قابی شکسته دارد صدایت می زنم
نسیم نام تو بر لبهایم می وزد
خیال سبزت همیشه با من است
تو این جایی، در قاب پنجره هایی که رو به باغ خدا باز است
دستهایت طراوت و سبزی را تکرار می کند
از نگاهت ستاره و مهتاب می چکد
خورشید ذره‌ای از مهربانی توست
اگر ابر می بارد
اگر گل می روید
پرنده اگر می خواند
چشمه اگر می جوشد
رود اگر می خروشد
برای توست
زیرا تو آن رویای صادقانه‌ای که ظهورت مرهم تمام زخمهاست
تو آن قدر زلال و پاکی که از غبار پنجره ها دلت می گیرد
شاید پیش از آمدنت باران ببارد و آسمان، تمام کوچه‌ها و خانه‌ها را بشوید
ای سبز قامت
ای بهار
ای نور
ای امید
دستهای مهربانت را که از نوازش لبریز است
و نگاه روشنت که آئینه صداقت است
را دوست می دارم
بگو چشمهای ما کی و کجا مهربانی نگاه تو را می نوشد ؟
و دلهای ما کی با ظهور تو آرام می گیرد ؟!



التماس دعاي فرج

 


برچسب‌ها: يابن الحسن
ارسال شده توسط شورای نویسندگان در ساعت 15:47 |